اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيمًا﴿113﴾ لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْرًا عَظيمًا﴿114﴾
شأن نزولي از تفسير عليبنابراهيم و ردّ آن
در شأن نزول آيهاي كه قبلاً محل بحث بود وجه ديگري از تفسير عليبنابراهيم قمي نقل شد كه لابد ملاحظه فرموديد و آن اين است كه سه برادر شرور انصار در مدينه، خانه كسي را غارت كردند؛ خانه عموي قتاده را غارت كردند و قتاده جريان غارتگري خانه عموي خود را به عرض رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رساند. همين سارقين يك مسلمان بيگناهي را به نام ابنسهل متهم كردند كه سرقت، مال اين ابنسهل است. اين ابنسهل شمشير كشيد و برآشفت گفت يا بايد شاهد اقامه كنيد يا من انتقام ميگيرم. آنها در مقابل اين سرسختي ابنسهل مدارا كردند «فداروه»؛ مدارا كردند طبق نقل عليبنابراهيم. براي اينكه قضيه لوث بشود يكي از همفكران خود را كه خوش زبان و زباندار و فصيح بود او را پيدا كردند به محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرستادند و او با چرب زبانياش گفت قتاده يك گروه شريف اهل حسب و نسب را به سرقت متهم كرده است، ديگر نگفت اين سرقت واقع شد يا اين سرقت را ابنسهل انجام داد، فقط براي تبرئه اين سه برادر شرور انصار به محضر پيغمبر رفت و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين نقل، غمگين شد بعد وقتي بار دوم قتاده به حضور پيغمبر مشرف شد حضرت او را سرزنش كرد [و] مورد عتاب قرار داد كه چرا يك عده محترم را متهم به سرقت كردي؟ اين خلاصه شأن نزولي كه از تفسير عليبنابراهيم قمي نقل شده[1].
اين شأن نزول با آيه سازگار نيست، براي اينكه برابر اين شأن نزول رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دوتا كار كرد كه هيچكداماش ـ معاذ الله ـ صواب نبود: يكي پذيرفتن توطئه آن حرف زباندار و چرب زبان كه سارقين را تبرئه كرد؛ دوم سرزنش كردن قتاده كه حرف راست زد. برابر اين شأن نزول توطئه آن اشرار در دوجا نسبت به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اثر كرد در حالي كه ظاهر آيه اين است كه آنها قصد توطئه داشتند ولي خداوند تو را آگاه كرد و توطئه آنها خنثي شد، اين مطلب اول.
معاني سهگانه ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ ...﴾
مطلب دوم آن است كه درباره اين ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ﴾ سه نظر هست:
الف: افشاء فكر توطئه به عنايت الهي
نظر اول اينكه اگر فضل و عنايت الهي نبود آنها به فكر توطئه بودند، همت ميگماردند ولي چون فضل و رحمت الهي نصيب تو شد آنها فكر توطئه را هم در سر نپروراندند و همت نگماردند، زيرا جواب ﴿لَوْ لا﴾، ﴿لَهَمَّتْ﴾ است. حالا چون فضل و رحمت الهي شامل حال تو شد آنها همت هم نكردند نيت هم نكردند قصد توطئه هم نكردند، خدا آنها را از فكر توطئه بازداشت كه اين خيلي معناي لطيف و رقيق است ولي بايد با همه جوانب بسازد. لطيفترين معنا همين معناي اولي است، چون ظاهر شرط و جزا و ظاهر ﴿لَوْ لا﴾ لكذا اين است كه چون اگر اولي نبود دومي بود ولي چون اولي هست جا براي دومي نيست «لو لا فضل الله لهمَّت» ولي چون فضل و رحمت خدا هست اهتمام، منفي است يعني همت گماردن و آن فكر توطئه منفي است. نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» هست كه ﴿وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ﴾[2] يعني آن زن قصد يوسف كرد ولي يوسف(سلام الله عليه) نه تنها كاري نكرد قصد هم نكرد، براي اينكه فرمود: ﴿وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ﴾[3]؛ اگر حضور الهي را نميديد قصد ميكرد ولي چون حضور الهي و برهان الهي را ديد قصد آن زن را هم نكرد كه آن آيه، يوسف(سلام الله عليه) را نه تنها در مقام كار تبرئه ميكند كه كار بد نكرد، بلكه در مقام نيت و قصد هم معصوم ميداند؛ ميگويد قصد و همت بد هم نكرد براي اينكه فرمود: ﴿وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأي﴾ ولي چون برهان رب را ديد همت هم نگمارد كه اين معنا لطيفترين معنا از معاني و وجوه سهگانه است؛ منتها با بعضي از شأن نزولها هماهنگ نيست.
پرسش:...
پاسخ: ولي اين نيت هست كه اگر عنايت الهي نبود آنها به اين فكر ميافتادند. حالا آنچه را كه به فكر افتادند عمل ميكردند يا نه جزء مراحل بعدي است. خدا اصلاً آنها را منصرف كرد از اين فكر تا شما از هر نظر راحت باشيد كه اصلاً ديگران قصد بدي هم نسبت به شما ندارند، اين معناي اول.
پرسش:...
پاسخ: آن بله، آن ﴿هَمَّتْ بِهِ﴾[4] آن مشروط نيست. فرمود: ﴿هَمَّتْ بِهِ﴾ اين تمام است ولي از طرف يوسف(سلام الله عليه) هيچ مقدمهاي نشد فكرش هم نشد. آن زن همت گمارد و مقدمات را به زعم خود فراهم كرد؛ اما يوسف(عليه السلام) نه تنها كاري نكرد نه تنها مقدمات را فراهم نكرد خيالش هم نكرد: ﴿وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ﴾ در اينجا هم فرمود: ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ﴾ ولي چون فضل و رحمت الهي نصيب تو شد آن طايفه، خيال آسيب رساندن تو را هم در سر نپروراند.
ب: قصد فعلي و عدم موفقيت در آن
معناي دوم اين است كه آنها قصد كردند ولي در كار موفق نشدند يعني توطئه آنها خنثي شد.
ج: تحقق توطئه و تأثير آن در پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم)
معناي سوم برابر همين شأن نزولي كه از تفسير عليبنابراهيم قمي نقل شد[5] اين است كه آنها قصد كردند مقدماتش را هم فراهم كردند، يك انسان چرب زباني را پيدا كردند او را به حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرستادند حرف او هم در پيغمبر اثر كرد پيغمبر هم غمگين شد و قتاده را سرزنش كرد يعني قتادهاي كه حرف صحيح زد او را سرزنش كرد، بعداً آيه نازل شد اين توطئه خارجي را خنثي كرد، اين ضعيفترين و نازلترين معناست.
گزينش، لطيفترين معنا
آن اولي خيلي رقيق و لطيف است؛ اما با همه اين جوانب نميسازد. آنها به اين فكر بودند مقدمات را فراهم كردند كه آسيب برسانند و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را اغفال كنند [كه] در اين فضا آيه نازل شد و توطئه را خنثي كرد، فرمود آنها ميخواهند يك چنين كاري بكنند بدان! اين خيرُ الامور است هم با شأن نزول ميسازد هم با آيه مخالف نيست، براي اينكه گرچه ظاهر آيه اين است كه آنها اصلاً همتي نكردند؛ اما از اين موارد در قرآن زياد است كه آنها قصد خلاف داشتند ولي موفق نشدند. نظير آنچه در سورهٴ «توبه» آمده است كه ﴿وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا﴾ يعني اينها همت گماردند قصد كردند كه آسيب برسانند ولي موفق نشدند. آنچه در اين جريان اتفاق افتاده است ﴿وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا﴾ يعني همت كردند قصد كردند كه آسيب برسانند ولي موفق نشدند. گرچه آنچه در سورهٴ «توبه» است مربوط به اين جريان نيست ولي اصل كلي را تأييد ميكنند، وقتي كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ﴾، آنگاه فرمود: ﴿يَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا﴾؛ اينها سوگند ياد ميكنند اين منافقين كه نگفتند ﴿وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا﴾[6]، اينها همت گماردند كه كاري انجام بدهند ولي ناكام ماندند. چه اينكه در سوره «طارق» يك اصل كلي ديگري را بيان كرد و آن آيه پانزده و شانزده سوره «طارق» است كه ﴿إِنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْدًا ٭ وَ أَكيدُ كَيْدًا﴾؛ اينها نقشه ميكشند كه آسيب برسانند ولي كيد الهي فاتح است و نقشه آنها را خنثي ميكند، اين هم مطلب دوم.
بررسي علمي و عملي عصمت
مطلب سوم درباره عصمت اين بود كه عصمت هم در عقلِ نظر هست هم در عقلِ عمل يعني آنچه مربوط به ادراك و انديشه است اينها خوب ميفهمند، معصوم از خطا و مغالطهاند و آنچه مربوط به عقل عمل هست در تصميمگيري و در اراده معصوماند. سرّ معصوم بودن عقل نظر آن است كه احساس تخيل و توهم اينها شيعيان عقل نظرند؛ مشايعت ميكنند او را هرچه عقل ميفهمد وهم و خيال و حس ميسازند، نه اينكه حس و خيال و وهم در كار عقل دخالت بكنند و يك امت بيامام باشند اينچنين نيست. در مسئله عقل عمل كه «عُبد به الرحمان و اكتُسب به الجِنان»[7] مسئله شهوت و غضب جزء شيعيان اين عقل عملاند جزء امتان اين عقل عملاند؛ هرچه را عقل عملي تصميم بگيرد اراده كند نيت كند مسئله شهوت و غضب همان را ميخواهند. اگر چيزي را قوه عقلي دوست داشته باشد شهوت هم در مرحله رقيق همان را دوست دارد، غضب هم در مرحله رقيق خلاف همان را دفع ميكند، چنين چيزي اين مجموعه را عصمت ميگويند.
توجيه تعبير علامه طباطبائي (ره) دربارهٴ عصمت
پس اينكه در تعبيرات سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) آمده است عصمت، ملكه علمي است[8] با اين توجيه تام خواهد بود كه هر صورت نفساني ملكه علمي است؛ اما عصمتهاي علمي ملكه علمي محض است [و] عصمتهاي عملي ملكه عملي است؛ منتها چون وصف نفساني است صورت نفساني است و مجرد است و نفس هم مجرد است هر صورت مجردي هم علمي است؛ عصمت را بايد در رديف عدالت جستجو كرد مرحله نازله عصمت، همان عدالت است عدالت يك امر عملي است نه يك امر علمي. البته عدالت كه يك ملكه نفساني است، صورت علمي مجرد دارد.
عصمت در مقاطع پنجگانه نزول وحي
ذات اقدس الهي در جريان عصمت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود تو در بخشهاي علمي آنچه را كه خدا فرمود تو خوب تلقي ميكني، چون ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾[9] از طرفي هم ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾[10] و اين وحي هم از آن مرحله «ام الكتاب» تا به سمع شما برسد محفوف به فرشتگان محافظ است كه هيچ راهي براي نفوذ شيطان نيست. در سورهٴ «جن» اينچنين فرمود: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَدًا ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا ٭ لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصي كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا﴾[11] يعني اين وحي كه نازل ميشود پيشاپيش وحي، فرشتهها رصدند دنبال وحي فرشتهها رصدند. اين رصدها اين كمينها اين محافظان اين مراقبان، وحي را از هر دو طرف احاطه كردند كه مبادا شيطان راه پيدا كند لذا ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾[12] در راه ديگر آسيب نميبيند، براي اينكه در راه محفوف به فرشتههاست. اگر از طرف حق نازل شده است و در بين راه، معصوم نباشد ديگر ﴿بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ نخواهد بود. ممكن است ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ﴾ باشد؛ اما «بالحق المشوب نزل» درآيد ولي وقتي كه از جلو و دنبال با فرشتگان رصد ميشود هم مبدأ محفوظ است هم منتها، هم ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ﴾ هم ﴿بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾.
وقتي اينچنين شد وحي براي اين نيست كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حقايق عارف بشود آگاه بشود، اين يك گوشه هدف است [بلكه] وحي براي آن است كه آنچه از ذات اقدس الهي رسيد همان طور بدون كم و كاست به گوش جامعه برسد از آن به بعد هر كس ميخواهد قبول كند هر كس ميخواهد قبول نكند. تا به سطح جامعه برسد معصوم است، خب حالا از ذات اقدس الهي معصومانه وحي نازل شد در بين راه هم به وسيله فرشتهها مراقبت شد، به قلب رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معصومانه رسيد: ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ حالا از قلب پيغمبر ميخواهد به سطح جامعه برسد بايد در محفظه پيغمبر، درست محفوظ بماند (يك)، در هنگام ابلاغ و املا و انشاء كردن درست بيان كند، (اين دو) تا صحيحاً به سطح جامعه برسد.
پرسش:...
پاسخ: آنها هم همين طور است؛ منتها فرقش اين است كه به الفاظ آنها تحدي نشد ولي به الفاظ قرآن هم تحدي شد وگرنه اصل كلي همين است ديگر، اينها جزء احكام نبوت عامه است.
آنها هم همين طور معصومانه دريافت ميكنند معصومانه ميفهمند معصومانه ابلاغ ميكنند از آن به بعد مردم مختارند. خب پس از ذات اقدس الهي كه نشأت ميگيرد ﴿وَ اللّهُ يَقُولُ الْحَقَّ﴾[13]؛ ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾[14]؛ ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثًا﴾[15] و مانند آن. در بين راه هم كه با رصد فرشتهها محفوظ است، (اين دو)، وقتي هم كه به قلب مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل ميشود اين قلب هم امين وحي خداست (اين سه)، حالا ممكن است انسان مطلبي را صحيحاً بفهمد بعد در اثر ضعف حافظه يادش برود؛ خوب فهميد ولي خوب حفظ نكرد اين بخش چهارم را هم ذات اقدس الهي تأمين كرد، فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾ [بعدش] آن ﴿إِلاّ ما شاءَ اللّهُ﴾[16] هم از موارد استثنايي است كه تأكيد مستثنامنه است يعني اينكه تو ناسي نيستي بالذات نيست، خدا هم ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾[17] تو هم ناسي نيستي؛ منتها عدم نسيان تو به عدم نسيان الهي وابسته است. خب ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾؛ اين ﴿فَلا تَنْسي﴾ نشان ميدهد كه در بخش چهارم هم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم معصوم است، خب حالا يك وقت است كسي معارف را خوب درك ميكند و خوب هم حفظ ميكند ولي موقع گفتن در اثر سبق لسان اشتباه ميكند. يك وقت هست شما ميبينيد در اين كلمات بحثهاي فقهي بين سهو و نسيان و بين سبق لسان فرق ميگذارند. يك وقت است كسي مطلبي را خوب فهميد و فهميده را هم بدون كم و زياد خوب حفظ كرد لكن در موقع گفتن گرفتار سبق لسان است؛ در موقع گفتن غفلتي راه پيدا ميكند. اين مرحله انشاء، ابلاغ، املاء، ديكته كردنها را هم ذات اقدس الهي معصوم كرد فرمود: ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي﴾ كه اين در سورهٴ مباركهٴ «نجم» است آيه سه و آيه چهار، خب پس اين در مقام ابلاغ. وقتي اين مقطع پنجم هم تأمين شد بين لبان مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و سطح فهم مردم اينجا هم يك عده فرشتهها هستند. اينچنين نيست كه پيغمبر درست بگويد ولي درست به سطح جامعه منتقل نشود، چون او ﴿لِيَعْلَمَ﴾ و آن رصد اينجا را هم شامل ميشود. خداوند ﴿يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا ٭ لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ﴾[18] اين تنها مخصوص به ملائكه نيست كه رسالات رب را به پيغمبر برساند، بلكه پيغمبر را هم شامل ميشود كه رسالات رب را به مردم ميرساند، چون ﴿الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ﴾[19] شامل پيغمبران هم ميشود خب.
ابلاغ صحيح و كامل وحي به مردم
خب پس بنابراين آنچه به منطقه گفتار و زبان و لبان مطهر رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برميگردد معصوم است و آنچه را هم كه پيغمبر فرمود معصومانه بدون كم و كاست به سطح جامعه رسيد يعني مردم فهميدند كه چه چيزي حلال است چه چيزي حرام؟ تا اينجا حق است. از آن به بعد ﴿فمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[20] خب از آن به بعد بعضي ميپذيرند بعضي نميپذيرند، نه اينكه انتقال وحي از زبان مطهر پيغمبر به گوش مردم اين وسطها آسيب ميرساند اينچنين نيست؛ بعضيها خلاف ميكنند به دروغ از پيغمبر چيزي نقل ميكنند آن ضرر ندارد ولي آنچه خود پيغمبر ابلاغ كرده است صحيحاً به دست مردم ميرسد؛ صحيح در دست مردم هست، گرچه عدهاي دروغ جعل كردند و دروغ را با صحيح مخلوط كردند و تميزش اجتهاد طلب ميكند ولي صحيح را پيغمبر به مردم گفته است. اينچنين نيست كه اين وحي در هنگام انتقال از زبان مطهر پيغمبر به سطح جامعه آلوده بشود اينچنين نيست، بلكه به حق ميرسد بعد يك عده ميپذيرند يك عده نميپذيرند يك عده تحريف ميكنند و مانند آن.
اما اينكه درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ اين دوتا مطلب دارد: يكي اينكه تو درس نخوانده خيلي از چيزها را ياد گرفتي؛ اين نگار مكتب نرفته خيلي از چيزها را ياد گرفت.
غير قابل تحصيل بودن علم پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)
مطلب ديگر اين است كه حالا برفرض مكتب ميرفت برفرض با استعداد خود با نبوغي كه داشت تلاش و كوشش ميكرد و درس ميخواند، آيا ميتوانست با نبوغ و استعداد از راه تحصيل و جدّ و جهد يا از راه رياضت يك چنين مطالبي را بفهمد؟ فرمود نه ما چيزي به تو ياد داديم كه نه راه مدرسه به سوي او باز است نه راه رياضت. بالأخره انسان از دو راه كه به نحو منفصله مانعةالخلو است و جمع را شايد، ميتواند چيز ياد بگيرد يا از راه درس و بحث عادي يا از راه تهذيب نفس و تزكيه نفس [مثلاً] رؤياهاي خوبي نصيبش ميشود يا در بيداري مطالبي را درك بكند و مانند آن. اينها راههاي كسبي است كه انسان بالأخره با زحمت چيزهايي را ميفهمد، اين ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ غير از «علمك مالا تعلم» و «مالم تعلم» است. نفرمود خدا چيزي به تو ياد داد كه تو نميدانستي، فرمود چيزي به تو ياد داد كه تو آن نبودي كه ياد بگيري: ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾، خب اگر چيزي را انسان با درس خواندن سي، چهل سال يا با زحمتهاي سي، چهل سال ياد بگيرد بالأخره ميتواند خودش با تلاش و كوشش سي، چهل ساله ياد بگيرد. اين آيه ميگويد ما چيزي به تو ياد داديم كه راه تحصيل ندارد؛ كسي خيال بكند حالا با سي، چهل سال درس خواندن به اينجا ميرسد اين طور نيست يا با سي،چهل سال رياضت كشيدن به اينجا ميرسد اين طور نيست ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾، اين را به همه ما هم فرمود.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش تا حدودي مبسوطاً گذشت كه وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مانند ساير انبيا آنها چيزي به بشر ياد ميدهند كه بشر، راهي براي ياد گرفتن آنها ندارد. اين همان بود كه فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ قبلا به صورت مبسوط در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شد؛ آيهٴ 151 سوره «بقره» است فرمود: ﴿كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ خب حالا بسياري از اسرار گذشته انبيا؛ جريان حضرت نوح(سلام الله عليه) جريان حضرت موسي در هنگامي كه حضرت در جانب ايمن بود در وادي طور بود چگونه وحي نازل شد، اينها را قرآن براي ما شرح داد، اينها مطالبي نيست كه انسان با درس و بحث بفهمد يا با رياضت برايش حل بشود. در قرآن به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد كه تو در وادي ايمن نبودي، تو ثاوي در مدين نبودي: ﴿وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾[21]؛ ﴿وَ ما كُنْتَ ثاوِيًا في أَهْلِ مَدْيَنَ﴾[22]؛ ﴿ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾[23] تو اينجاها نبودي و من تمام خصوصيتهايي كه براي انبياي گذشته در اينجا پيش آمد برايت شرح ميدهم. پيغمبر هم همه اينها را براي ما شرح داده است. اينها چيزي نيست كه با درس و بحث آدم بفهمد ماوقع جريان حضرت موسي چه بود يا با كشف و با رياضت بفهمد و همچنين درباره اسرار بهشت و جهنم.
وحي تنها راه فهم اسرار غيبي
حالا اگر نبود راه انبيا راه خاص نبود، هيچ ممكن نبود اين امور را انسان مثل رياضي يا طبيعي با درس و بحث بفهمد. بعضي از چيزهاست كه انسان با مطالعه با تأمل با درس و بحث ميفهمد؛ مثل اينكه عدالت واجب است غيبت حرام است دروغ حرام است خيانت حرام است وفاي به عهد واجب است نقض عهد حرام است احكامي از اين قبيل كه جنبه مردمي دارد ممكن است كسي در بحثهاي اخلاقي تلاش و كوشش كند تا حدودي به اين مسائل برسد؛ اما اسرار غيبي كه فراوان است از مبدأ گرفته تا معاد در قرآن به ما آموخت اينها را با بحث و درس ميشود فهميد؟! اينها را با رياضت ميشود فهميد؟! اينها مطالبي نيست كه انسان بتواند از نزد خود ياد بگيرد، اصلش را به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود و فرعش را پيغمبر به ما ميفرمايد. پس ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ غير از «عَلَّم الكتاب و الحكمه» و مانند آن است يعني يك مطلب نويي كه هيچ راهي براي رسيدن به او جز وحي نيست ذات اقدس الهي به تو آموخت، چه اينكه اصل خطوط كلي غيب و ايمان به غيب را در آيهٴ 52 سوره «شوري» ذات اقدس الهي به رسولش آموخت و با رسولش درميان گذاشت، فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ اْلإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُورًا نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾؛ تو بر فرض اگر درس ميخواندي يك دانشمند ميشدي، ديگر مسئله وحي و ماوراء طبيعت و غيب و جبرئيل و مشاهدات اينچنيني را كه نميفهميدي: ﴿ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ اْلإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُورًا﴾؛ اينها راههاي درسي نيست يا راههاي رياضت نيست كه مراتضه هند به سراغ اين معارف بروند اين تنها راهش وحي است، خب مشابه اين سلسله مطالب در آيات ديگر هم هست.
استدلال بر لزوم عصمت ائمه معصومين (عليهم السلام)
از اين جهت وجود مبارك پيغمبر مثل قرآن شد يعني همان طوري كه در سورهٴ «فصلت» آيه 42 فرمود: ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾ يعني در حرم امن قرآن، بطلان راه ندارد در حرم سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت عصمت(عليهم الصلات و عليهم السلام) هم بطلان راه ندارد يعني قول اينها فعل اينها تقرير اينها آن چنان معصوم است كه مثل آيات قرآني؛ همان طوري كه آيات قرآني حجت خداست اگر حجت الهي اشتباهبردار باشد ديگر ضلالت خواهد بود نه حجت و هدايت، سنت معصومين(عليهم السلام) هم بشرح ايضاً [همچنين] در گفتار اينها رفتار اينها كردار اينها تقرير اينها به هيچ وجه بطلان راه ندارد وگرنه ميشد ضلالت و ديگر حجت نبود، اين ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾. لذا قرآن از عترت و عترت از قرآن جدا نخواهد بود. خب اگر قرآن اشتباهپذير نيست عترت ـ معاذ الله ـ اشتباهپذير باشد اين ديگر باهم نخواهند بود آنجا كه اشتباه است كه ديگر قرآن او را همراهي نميكند. در مواردي باز همين بحث به صورتهاي ديگر بازگو شده است كه حالا يك مقدار چون در سورهٴ مباركهٴ «بقره»[24] و آيات قبلي مبسوطاً رسيد، ديگر آنها را تكرار نكنيم.
تفاوت گرايش با دانش
يك وقت انسان چيزي را ميفهمد كه اين كار واجب است يا اين كار حرام است. يك وقت گرايشي در انسان پيدا ميشود كه اين كار را بكند. خب ما اگر آن معارف عميق را نيافتيم اين گرايش را هر كدام ما كم و بيش در خودمان داريم. يك وقت هست كسي در درون ما، ما را به يك سمتي مايل ميكند _حالا يا بد يا خوب_ همه ما در دوران عمر تجربه كرديم كسي در درون ما، ما را به يك سمتي مايل ميكند، مكررا شتاب ميدهد در ما كه اين كار را انجام بدهيم. پس اين ميشود كه در انسان يك گرايشي توليد بشود.
امكان ايجاد گرايش به خير و شرّ در وجود انسان
پس از اين راه ميشود نتيجه گرفت كه ميشود در انسان ذات اقدس الهي گرايش به خوبي ايجاد كند، گرايش نه دانش. در سورهٴ مباركهٴ «انبيا» وقتي درباره رهبران الهي سخن ميگويد وقتي جريان اسحاق و يعقوب و اينها انبياي ابراهيمي(عليهم السلام) را ذكر ميكند در آيهٴ 73 سوره «انبيا» ميفرمايد: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾، نه «اوحينا اليهم ذلك الشيء واجبٌ و أنَّ ذلك الشيء حرامٌ» نه، ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾؛ اين ﴿فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾ غير از علم به حكم است اين علم به حكم را قبلاً آموخت خود آن گرايش با وحي پيدا ميشود. وحي گاهي علمي است گاهي عملي است، خب ﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ﴾ چيست؟ يك وحي بدي است ديگر. وحي همان طوري كه بد است خوب هم است ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾[25]؛ آنها دائم تحريك ميكنند اوليايشان را اين وحي آن شعور مرموز است به تعبير سيدناالاستاد[26]، آنكه در زير گوش دل آدم آرام آرام ميخوانند آن را ميگويند وحي _حالا يا خوب يا بد_ اگر چيزي در زير گوش جان آدم آرام آرام بدمند اين ميشود وحي: ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ﴾، خب خدا ميفرمايد كه ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾. شما به سر دوراهي ميرسيد؛ ميبينيد كسي ميل پيدا ميكند به طرف مسجد ميرود، كسي ميل پيدا ميكند به طرف مجلس گناه ميرود. اين ميل و گرايش بالأخره در انسان پيدا شده هردو هم ميدانند كه فلان جا خوب است و فلان جا بد است. پس ميل را ميشود با گرايشهاي خاص و با علل مخصوص ايجاد كرد يا ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ﴾ يا ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾. اگر يك وقت گرايشي پيدا شد كه انسان به سمت خير برود زود بايد او را انجام بدهد و اگر يك وقت گرايشي در او پيدا شد كه كار شري را انجام بكند شديداً بايد مقاومت بكند، آنكه ﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ﴾[27] او گرايش ايجاد ميكند.
علت عدم قدرت شيطان بر وسوسه مخلصين
در انبيا(عليهم السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) كه معصوماند، گذشته از اينكه عصمت علمي را ذات اقدس الهي به عهده گرفت عصمت عملي را هم به عهده گرفت، فرمود اينها اينچنيناند؛ ما فعل خيرات را به اينها ايحاء كردهايم كه اينها از نظر فعل خيرات مصوناند، لذا شيطان نااميد است از اينها دسترسي ندارد، اينها به جايي رسيدند كه شيطان زير پاي اينهاست. خب چرا آنها كه اسباب بازي دارند نميتوانند يك انسان عاقل و فرزانه را فريب بدهند، براي اينكه اسباب بازي فروش چيزي در مغازه اوست كه به درد يك انسان فرزانه نميخورد، آنچه هم كه انسان فرزانه طلب ميكند در مغازه اين بدلياش هم نيست او بچهها را فريب ميدهد چون اسباب بازي دو قسم است: يك اسباب بازي اصيل كه نميشكند سالم است [و] يك اسباب بازي بدلي و دروغي بچه را بازي ميدهد چرا؟ چون بچه اهل بازي است اسباب بازي ميخواهد و اسباب بازي دو قسم است: بعضيها خوب است؛ بعضي بدلي، لذا بچه به كنار اين مغازه ميرود و فريب ميخورد ولي يك حكيم عاقل فرزانه فريب نميخورد چرا؟ چون آنچه در اين مغازه هست بازي است و اينهم كه اهل بازي نيست. آنچه شيطان دارد بازيچه است و يك آدم عاقل اهل بازي نيست. آنچه را كه انسان عاقل طلب ميكند در مغازه شيطان نيست نه اصلياش نه بدلياش، آنچه را كه در مغازه شيطان است آن عاقل طلب نميكند لذا اصلاً كاري باهم ندارند.
در سورهٴ مباركهٴ «حجر» آيهٴ 39 و 40 اينچنين آمده است كه شيطان گفت: ﴿رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني َلأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ وَ َلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ ٭ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾ اين نه براي آن است كه شيطان ارادتمند بندگان مخلص است اعدي عدو آنهاست ولي قدرت ندارد، نه اينكه نسبت به آنها احترام بكند. آنها كه به مرز اخلاص رسيدند از مخلص بودن فراتر رفتند به مخلَص شدن رسيدهاند، ديگر حالا شيطان دسترسي ندارد به آنها. شيطان ميخواهد با چه فريب بدهد؟ بخواهد با زن و فرزند بدهد. اينكه قلبش متيّم به حب خداست به غير اينها نيست به مال و جاه فريب بدهد، اينكه قلبش متيّم به حب خداست به مال و جاه دلبسته نيست به چه چيزي ميخواهد فريب بدهد؟ نه اصلياش نه بدلياش، هيچ كدام محبوب او نيست. مال چه حلال چه حرام آن اصلياش حلال است آن بدلياش حرام، اين اصلاً به مال دل نبسته است. مقام چه اصلياش چه بدلياش، اين اصلاً به او دل نبسته است، لذا آنچه در مغازه شيطان است بندگان مخلص خريدار نيستند نميروند تا فريب بخورند، گفت: ﴿إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾[28] آن وقت اينها ميشوند معصومين تام هم علماً و هم عملاً.
حالا از اين جهت كه امروز روز جانبازان است پيشنهاد دادند كه دو كلمهاي درباره اين عزيزان سخن گفته بشود ما كه متأثريم از اينكه آن توفيق را نداشتيم ولي اين عزيزان كه اين توفيق نصيبشان شده است بكوشند كه به لطف الهي بقائاً مثل حدوث، بااخلاص باشند.
بيان مقام بلند جانبازان
بالأخره انسان يك وقت دستش را در تصادف از دست ميدهد اين جا دارد كه غمگين باشد، براي اينكه عضوي را از دست داد و ناقص شد. يك وقت است در راه اعلاي كلمه حق دست را داد، خب اگر ذات اقدس الهي فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾[29] اينكه مخصوص به مسئله مال كه نيست؛ فرمود هر كس كار خيري انجام داد ما بهتر از آن را به او ميدهيم، خب بهتر از اين دست مُلكي دست ملكوتي است ديگر. جعفر طيار اينچنين بود اين دست داد؛ اما الآن ديگر هم پرواز فرشتههاست و ذات اقدس الهي به او بالي داد در قبال اين دو دست، بالي داد كه «يطير بهما مع الملائكة في الجنة»[30].
حساب خانوادههاي معظم شاهد يا عزيزان جانباز يا آزادگان يا خانواده معظم مفقود الجسدها، اينها هميشه اين بود و _انشاءالله_ اين باشد كه فقط با خدا دارند معامله ميكنند ما هنوز [در] اوايل راه هستيم به اواسط نرسيديم. هر كار خيري كه در اين كشور يا كشورهاي ديگر انجام بگيرد، اولين ثواب را امام و شهدا و مفقودين و جانبازان و آزادگان و خانوادههاي اينها ميبرند.
فرق معناي مفقود الأثر و مفقود الجسد
يك وقت ما يك سخنراني كرديم اوايل انقلاب و غفلتاً گفتيم مفقود الاثرها اينچنيناند. يك بسيجي از جبهه نامهاي براي ما نوشت، خب اين بسيجي ما الآن عمري در حوزهها داريم درس و بحث ميخوانيم اينكه درس نخواند، اين همان راهي است كه ذات اقدس الهي اعطا كرد. اين بسيجي از همان جبهه يك نامه براي ما نوشت گفت ما در جبههها نميگوييم مفقودالأثر، ميگوييم مفقودالجسد يعني اثرش هست اين كسي كه رفت حالا يا شهيد شد يا اسير است و ما از او خبر نداريم اثر او پيروزي اسلام است و اعتلاي كلمه حق، اثر او اين است جسدش مفقود است. نوشت ما نه تنها من، ما در اينجا نميگوييم مفقودالأثر [بلكه] ميگوييم مفقودالجسد. خب اين همان رگههاي ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ﴾[31] است ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ است ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[32] است و مانند آنها.
لزوم محافظت از بقاي اخلاص
بنابراين عزيزاني كه عضوشان را با خدا معامله كردند هرگز حوادثي كه پيش ميآيد اينها را پشيمان نكند كه اقاله كنند، چون گاهي انسان معامله را فسخ ميكند. اگر كسي مغبون شد معامله را فسخ ميكند ولي اگر كسي مغبون نشد فسخ نميكند. اگر خداي ناكرده انسان يكبار يا دو بار يا كمتر و بيشتر گفت چرا ما اين كار را كرديم اقاله كند يعني پشيمان بشود در حقيقت استقاله كرده است «استقاله» همان پشيمان شدن است. گاهي انسان چيزي را ميخرد خيار ندارد، حقي مشخص نكرده است بعد به فروشنده ميگويد كه من پشيمان شدم اينجا استقاله ميكند. فروشنده ميگويد خب حالا كه تو استقاله كردي ميگويي پشيمان شدم ميخواهي پس آوردي، من هم پس ميدهم. فروشنده هم اقاله ميكند اگر كسي خداي ناكرده در اثر مشاهده چهار تا مشكل آن فيض عظيم را استقاله كند چون با خدا بيعت كرده است ديگر:﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ بعد هم در ذيل همين آيه سوره «توبه» فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِهِ﴾[33]؛ شما با خدا بيع كرديد، خب اگر فروختيد دست و اعضا و جوارح را به ذات اقدس الهي و بيعت هم به همين معناي بيع است، ديگر استقاله نكنيد؛ اظهار ندامت نكنيد، زيرا خداي ناكرده ممكن است خدا هم اقاله بكند بگويد حالا كه شما استقاله كرديد ما هم اقاله ميكنيم. اميدواريم كه همه اين عزيزان همچنان كه حدوثاً بااخلاص عمل كردند بقائاً هم مخلصاً باشند!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] - تفسير القمي، ج 1، ص 150 و 151.
[2] - سورهٴ يوسف، آيه 24.
[3] - سورهٴ يوسف، آيه 24.
[4] - سورهٴ يوسف، آيه 24.
[5] - تفسير القمي، ج 1، ص 150 و 151.
[6] - سورهٴ توبه، آيات 73 و 74.
[7] - الكافي، ج 1، ص 11.
[8] - الميزان، ج 2، ص 139 و ج 5، ص 80.
[9] - سورهٴ نمل، آيه 6.
[10] - سورهٴ شعراء، آيات 193 و 194.
[11] - سورهٴ جن، آيات 26-28.
[12] - سورهٴ اسراء، آيه 105.
[13] - سورهٴ احزاب، آيه 4.
[14] - سورهٴ نساء، آيه 122.
[15] - سورهٴ نساء، آيه 87.
[16] - سورهٴ اعلي، آيات 6 و 7.
[17] - سورهٴ مريم، آيه 64.
[18] - سورهٴ جن، آيات 27 و 28.
[19] - سورهٴ احزاب، آيه 39.
[20] - سورهٴ كهف، آيه 29.
[21] - سورهٴ قصص، آيه 46.
[22] - سورهٴ قصص، آيه 45.
[23] - سورهٴ قصص، آيه 44.
[24] - سورهٴ بقره، آيه 151.
[25] - سورهٴ انعام، آيه 121.
[26] - ر.ك: الميزان، ج 5، ص 80.
[27] - سورهٴ ناس، آيات 5 و 6.
[28] - سورهٴ حجر، آيه 40.
[29] - سورهٴ نمل، آيه 89؛ سورهٴ قصص، آيه 84.
[30] - روضة الواعظين، ج 2، ص 269.
[31] - سورهٴ انبياء، آيه 73.
[32] - سورهٴ بقرهً آيه 151.
[33] - سورهٴ توبه، آيه 111.