اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيمًا ﴿105﴾ وَ اسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورًا رَحيمًا ﴿106﴾ وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوّانًا أَثيمًا ﴿107﴾ يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطًا ﴿108﴾ ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكيلاً﴿109﴾
بررسي شأن نزول آيه
در شأن نزول اين آيه، مطلبي است كه هم فخررازي نقل كرد هم مرحوم امين الاسلام در مجمع كه يك مرد انصاري سرقتي كرد و يك يهودي را به اين سرقت متهم كرد و با توطئه، خواست وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را حامي خود قرار بدهد و رسوا شد و از مدينه به مكه فرار كرد و مرتد شد و همانجا هم در اثر ادامه تبهكاري خود به هلاكت رسيد[1]. در نحوه اين جريان، سه خصوصيت را فخررازي نقل كرده است كه آنها خيلي مهم نيست، اجمال قضيه همين است كه به عرض رسيد، البته اين ميتواند شأن نزول باشد و ميتواند تطبيق.
لزوم رعايت مطلق عدل در قضاوت
در اين آيه، ذات اقدس الهي به دو نكته عنايت فرمود: يكي اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مانند ساير مسلمانها مكلفاند كه در محكمه قضا، به قسط و عدل حكم بكنند. اين يك حكم عمومي است كه در همين سوره «نساء» قبلاً گذشت يعني در آيه 58 همين سوره «نساء» قبلاً گذشت كه ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾؛ همه انسانها موظفاند در هنگام قضا و حكم، عدالت را رعايت كنند.
چه اينكه به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آيه 42 سورهٴ «مائده» امر فرمود: ﴿فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾؛ اهل كتاب اگر به محكمه تو مراجعه كردند تو مخيري يا آنها را به مكتب خود آنها ارجاع بده يا قضا و داوري آنها را بپذير ولي اگر خواستي بپذيري بايد عادلانه حكم بكني. نبايد گفت و نميشود گفت چون طرفين دعوا مسلمان نيستند ميتوان از عدالت، تعدي كرد اينچنين نيست. اين حكم اول است كه بين رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ديگران فرقي نيست.
عنايت ويژه خدا به پيامبر (ص) در تطبيق قوانين
آن حكم دوم آن است كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشته از آشنايي به قوانين كلي الهي، در تطبيقها هم از عنايت خاص خدا برخوردار است لذا از گزند توطئه، مصون است. از اين جهت فرمود: ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ﴾؛ ديگران برابر با اجتهاد خود حكم ميكنند [و] تو برابر با ارائه الهي حكم ميكني، پس از توطئه و فريب مصوني. در اين جريان آنها خواستند با توطئهاي كه چيدند رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را حامي اين مرد خائن بكنند و خداوند جلّ و علا رسولش را آگاه كرده است، لذا او از اين توطئه نجات پيدا كرد. خب ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ﴾، بعد فرمود: ﴿وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيمًا﴾ كه اين «لام» يا همان «لام» نفع است يعني به سود خيانت كارها مخاصمه نكن يا به معناي «أن» است يعني از طرف خائنها جدال نكن: ﴿وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيمًا﴾ يعني «لا تكن عن الخائنين مجادلا» خصيم يعني مجادل.
پرسش:...
پاسخ: اما فريب نميخورد. يك وقت است كه بخواهند فريب بدهند پيامبر را(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه رسالت او را آلوده كنند اينچنين نيست. يك وقت است كه نه، طرفين؛ دو نفر شريك هماند در اثر اشتباه حساب هر كدام برداشتي كردهاند [و] طبق برداشت خود ادعايي دارند. اينجا حالا رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مكلف باشد كه بما هو الواقع عمل بكند يك چنين چيزي نيست، براي اينكه هيچ كدام قصد توطئه و فريب ندارند، امر بر طرف هم اشتباه شده است هر كسي هم خود را ذي حق ميداند. در اينجا توطئهاي در كار نيست؛ اما در شأن نزول اين آيه، توطئهاي در كار بود خواستند ساحت مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را آلوده بكنند [و] او را به عنوان حامي يك خائن معرفي بكنند.
دو قول در برداشت از اين آيات
مطلب اول اين است كه عدهاي خواستند به وسيله بخشي از اين آيات استدلال كنند كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذ الله ـ خواست حمايت بكند يا رفته حمايت بكند ولي خدا جلوي حمايت او را گرفت و او را دستور به استغفار داد. قول دوم آن است كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) منزه از اين كار بود و اين كار را نكرده است.
قول اول از طبري و شواهد آن
قول اولي كه از طبري و همفكران او نقل شده است اين است كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ معاذالله ـ رفته حمايت بكند از اين سارق خائن ولي خدا جلوي او را گرفت. به سه شاهد اينها استشهاد كردند: يكي نهي ﴿وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيمًا﴾ يعني به سود خيانتكار، مجادله نكن [و] مخاصمه نكن. دوم نهياي است كه در آيه بعد هست: ﴿وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ﴾ يعني از طرف خائنين، تو جدال نكن حمايت نكن! سوم، همين امري است كه قرائت شد: ﴿وَ اسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورًا رَحيمًا﴾. پس اين دو نهي و اين يك امر دلالت ميكند ـ معاذالله ـ كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مرتكب چنين كاري شده است و خدا جلويش را گرفته[2].
بيان قول دوم و رد قول اول
قول ديگر آن است كه در همين آيات، كاملاً شواهدي وجود دارد كه دلالت بر صيانت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اين كار بود. در همين آيات به آيه 113 همين بخش ميرسيم، فرمود: ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيمًا﴾؛ فرمود اگر فضل و رحمت خاص الهي نبود آنها ميخواستند تو را فريب بدهند ولي موفق نشدند؛ آنها به خودشان خيانت كردند آنها هيچ ضرري به تو نرساندند و نميتوانند به تو ضرر برسانند، اين به صورت روشن دلالت ميكند كه آنها در اين مكرشان موفق نشدند و هيچ ضرري هم به پيامبر نرساندند كه او را متهم كنند به عنوان اينكه او حامي خيانتكار است.
خب، پس خود آيات شاهد داخلي بر نزاهت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به همراه دارد، گذشته از آن ادله خارج كه عصمت پيغمبر را ثابت ميكند.
پرسش:...
پاسخ: نه، ﴿وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيمًا﴾ مثل نهيهايي كه به همه ما ميكنند كه شما غيبت نكنيد! حالا اگر گفتند ﴿وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا﴾[3] يعني حتماً افرادي هستند كه غيبت كردند و بعد حالا دارند توبه ميكنند، اين هم دفع را ميگيرد هم رفع را.
ماهيت دفعي داشتن استغفار براي پيامبر (ص)
پرسش:...
پاسخ: نه، استغفار براي خود حضرت هم هست؛ منتها دفعي است نه رفعي. پيغمبر كه معصوم است براي اينكه دائماً در حالت توجه به خداست [و] متذكر حق است. نميشود گفت حالا كه معصوم است پس چرا استغفار بكند؟ مثل كسي كه روي نردبان ايستاده است و افق ديد او وسيع است، نميشود گفت كه حالا كه اين شخص افق ديدش وسيع است [و] خيلي از جاها را ميبيند چه حاجت به نردبان، او چون روي نردبان ايستاده است افق ديدش وسيع است. پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چون دائماً به ياد خداست معصوم است از گزند گناه محفوظ است و اگر كسي اين ياد را فراموش كرد عبادت را يا استغفار را ترك كرد همان جا سقوط ميكند. گناه نكردن براي اينها ملكه شد و استغفار كردن هم براي اينها ملكه است و اين استغفار براي دفع گناهان است، براي ماها استغفار براي رفع گناهان است.
منزّه بودن قلب پيامبر از تيره شدن
پرسش:...
پاسخ: مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف اربعين گفتند اين از يك صاحب نظري سؤال كردند اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود هر روز من هفتار بار استغفار ميكنم براي اينكه قلبم تيره ميشود[4] اين يعني چه؛ مثل اينكه ابري در فضايي پيدا بشود و جلوي نور را بگيرد يك چنين حالتي را ميگويند غين _از اصمعي نقل ميكند_ گفت اين اگر درباره قلبهاي عادي باشد بله يعني بر قلبم، مثل يك تكه ابر چيزي احاطه ميكند جلوي ديدش را ممكن است بگيرد؛ اما قلب كسي كه مشروح الصدر است با ﴿أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ﴾[5] موفق شده است، او منزه از اين ابرگيري است[6]. خلاصه، استغفار حضرت براي دفع گناه است كه گناه و غفلت به طرف آن حضرت نيايد نه گناه آمده با استغفار از بين برود. مخصوصاً يك چنين گناهاني كه مايه زوال اطمينان مردم ميشود. خب پس گذشته از ادله خارج، شواهد داخلي هم همين معنا را تأييد ميكنند كه آنها توطئهشان به ثمر نرسيده است.
تعلّق حكم به پيامبر در «بما انكّ مكلّف»
پرسش:...
پاسخ: نه، استعمال لفظ نيست. به يك شخص ميگويند به عنوان رهبر شامل همه ميشود. به كسي كه خطاب ميكنند به عنوان نماينده، چون نماينده همه است، در حقيقت خطاب متوجه همه خواهد بود نه اينكه لفظ را هم در مفرد استعمال كرده باشند هم در جمع، بلكه «انت بما انك مكلفٌ» نه «انت بما انك زيدٌ» مثلاً. خب اگر «انت بما انك مكلفٌ» اين حكم را داري هم مفرد آوردن درست است، هم همه مكلفين مشمولاند.
پرسش:...
پاسخ: نه استغفار ديگر جامع است.
اعم از رفع يا دفع بودن ماهيت استغفار
استغفار براي طلب مغفرت است حالا يا براي اينكه انسان آلوده نشود، مثل خود آن حضرت يا آلودگي برطرف بشود مانند ديگران. استغفاري كه آدم ميكند آن خصوصيت مورد است كه يا دفع است يا رفع، نه اينكه استغفار در دو معنا استعمال شده است آنها مواردش متعدد است، نه معانياش متعدد باشد.
پرسش:...
پاسخ: نه، استغفار براي نجات از ذنب است. در حقيقت، مغفر خواستن است. اين استغفار كردن از خداي غفور، مِغْفَر طلب كردن است. اين كلاهخود را ميگويند مِغْفَر. آنهايي كه يكبار رفتند به جنگ شيطان بيسلاح بودند [و] سرشكسته برگشتند حالا مِغْفَر طلب ميكنند كه بار ديگر سرشان نشكند. آنهايي كه از اول با بينش به جنگ شيطان ميروند مِغْفَر سر ميگذارند. در حقيقت، كلاهخود سرگذاشتن است از خداي غفار، مِغْفَر خواستن است ساتر طلب كردن است كه دشمن نتواند حمله كند. ﴿وَ اسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورًا رَحيمًا﴾ اين ﴿كان﴾ هم نشانه ازليت اين اوصاف است يعني تازه اين وصف براي خدا پيدا نشد [بلكه] همواره خدا اين وصف را دارا بود، بعد فرمود: ﴿وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ﴾. تعبير در اينجا كاملاً برگشت يك هشداري است به آن خائنين، نفرمود از گناهكارها يا «عنهم» چون قبلاً خائنين را با اسم ظاهر ذكر كرد، اگر ميفرمود: «ولا تجادل عنهم» كافي بود؛ اما اينجا با اسم ظاهر آورد با يك وصف خاصي، فرمود: ﴿وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ﴾.
خيانت مطلق بودن هر گناهي
اين ﴿يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ﴾ براي تفهيم و هشدار نسبت خود تبهكاران است كه اولاً هر گناهي خيانت است خواه انسان، حقالناس را از بين ببرد يا خواه حقالله را خيانت است و ثانياً اين خيانت به خود شخص برميگردد؛ انسان اين روح پاك الهي را آلوده ميكند دارد به خودش خيانت ميكند. اين فرق ندارد خواه حقالله باشد خواه حقالناس هر دو خيانت است. اصل اين خيانت درباره گناه چشم در سورهٴ مباركهٴ «غافر» به اين صورت آمده است؛ آيه نوزده سوره «غافر» اين است كه ﴿يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ﴾ نگاه نامحرمانهاي كه كسي به كسي ميكند اين خيانت چشم است يا يك نگاه رعبآميزي كه ظالم به مظلوم ميكند كه با نگاه ميخواهد او را بترساند اين هم خيانت چشم است. بالأخره گناهي كه با چشم انجام ميگيرد، خيانت چشم است. آن مسخره كردن با چشم، آن توطئه با چشم آن تحريك با چشم، همه اينها گناه چشم است و خيانت، پس هر گناهي خيانت خواهد بود.
بازگشت حقيقت خيانت به «ظلم به نفس»
مطلب دوم آن است كه خيانت چه درباره حق الله باشد چه درباره حق الناس اين اصلش به خود انسان برميگردد انسان دارد در حقيقت، به خود خيانت ميكند و ظلم ميكند. چه اينكه درباره حقالله آيه 187 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلاً بحث شد اينچنين بود، فرمود: ﴿أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلي نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ﴾؛ فرمود براي اينكه ماه مبارك رمضان آلوده نشويد به اين گناه و به خودتان خيانت نكنيد، خداوند بين شبها و بين روزهاي ماه مبارك رمضان فرق گذاشته است. خب در آنجا آن گناه را كه حقالله است خدا خيانت به جان معرفي كرد، فرمود: ﴿عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ﴾ در آيه محلّ بحث كه خيانت در مال ديگران است اين را هم به عنوان ﴿يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ﴾ معرفي كرد، فرمود: ﴿وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ﴾ پس اصل معصيت، خيانت است (يك) و خيانت خواه نسبت به حقالله باشد، چه اينكه در آيه سورهٴ «بقره» [اين طور است] يا حق الناس باشد، چه اينكه در آيه محلّ بحث [اين طور است] و هر كدام از اينها محقق بشود خيانت به خود آدم است يعني آن روح الهي را كه خدا به آدم داد انسان دارد با آن روح الهي بدرفتاري ميكند و به او خيانت ميكند. ﴿وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ﴾ چرا؟ براي اينكه چنين گروهي محبوب خدا نيستند و تو حق نداري از كسي كه محبوب خدا نيست حمايت و دفاع بكني.
مفهوم نداشتن لقب در آيه
﴿إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوّانًا أَثيمًا﴾؛ خدا كسي را كه خوّان است و گنهكار است دوست ندارد. اين لقب است، مفهوم ندارد كه حالا اگر كسي خوّان بود محبوب خدا نيست ولي خائن بود محبوب خداست، اينچنين نيست، چون ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ﴾ خائن، محبوب خدا نيست. ولي در اينجا فرمود كه ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوّانًا أَثيمًا﴾ چه اينكه در سوره «حج» هم فرمود كه خداوند خوان كفور را دوست ندارد. آيه 38 سوره «حج» اين است كه: ﴿إِنَّ اللّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوّانٍ كَفُورٍ﴾
بررسي احتمالات در معناي «خوّان»
حالا چرا در خصوص مورد، خوّان به كار برده شد؟ اين خوّان يا صيغه مبالغه است يا به معناي حرفه است كه كسي پيشه او و عادت او خيانت باشد يا به معناي مبالغه كه زياد خيانت بكند يا عادت به خيانت كرده باشد نيست ولي گاهي يك عمل هست و اين عمل، در اثر فاجعه بودن او باعث ميشود كه شخص، خوان بشود. درباره جعفر كذاب هم يك چنين تعبيري را گفتند كه اين كذاب بودن او نه براي آن است كه او زياد دروغ ميگفت يا حرفه او دروغگويي بود، بلكه يك ادعاي بزرگي كرده است؛ ادعاي امامت كرده است [و] همين مايه افاك و كذاب بودن او شده است چون اين كار، كار بزرگي است. به هر تقدير، اين شخص يا كار مهمي انجام داد كه خواست رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را فريب بدهد يا نه، چون چند تا كار كرد خوّان شده است. در اينجا سرقت كرده است مال كسي را (يك)، بيگناهي را متهم كرده است اين (دو), خواست ساحت مقدس رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را آلوده كند، اين (سه) و خداوند هم چون عالم به غيب است از آينده اين شخص هم باخبر بود. اين شخص بعد از اينكه رسوا شد مرتد شد از مدينه به مكه فرار كرد اين (چهار), در مكه هم اين سرقت خود را ادامه داد طبق نقل فخررازي كه ديواري را سوراخ كرد در مكه كه از همان جا سرقت بكند آن ديوار، روي سر او ريخت و او به هلاكت رسيد[7]، چنين كسي ميشود خوّان اثيم. پس خيلي روي اين نكات تعبير نكرد نفرمود كه خائن گرچه آنجا كه فرمود: ﴿وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيمًا﴾ معلوم ميشود كه خائن، مورد علاقه خدا نيست؛ اما اينجا از آن شخص به عنوان خوّان ياد كرده است و به عنوان گنهكار ياد كرد است، براي اينكه بزهكاريهاي فراواني داشت.
احاطهٴ خداوند بر تمام افعال خائنين
بعد يك نصيحتي هم نسبت به خود اين خيانتكارها دارد، فرمود: ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ﴾؛ اينها ميخواهند از مردم مخفي باشند كه مردم از اسرار اينها باخبر نشوند و خجالت ميكشند از مردم، ميخواهند وجهه اجتماعي اينها محفوظ باشد. ولي نميتوانند خودشان را از خدا مخفي كنند، براساس اينكه ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[8]؛ هر جا باشيد خدا با شماست، چگونه شما خودتان را از خدا مخفي ميكنيد؟ بالأخره از مردم مخفي كرديد از خدا كه مخفي نميكنيد. از مردم هم كه كاري ساخته نيست، از آن كسي كه كار ساخته است نتوانستيد مخفي بكنيد. از كسي خود را مخفي كردهايد كه كاري از آنها ساخته نيست: ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ﴾؛ اما ﴿وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ﴾ چرا ﴿وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ﴾؟ براي اينكه ﴿وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾ در همان بيتوتههايي كه ميكنند، تبييتي كه ميكنند تصميمهايي كه در بيت ميگيرند تصميمهاي شبانهاي كه در جلسات سرّي دارند خدا با آنهاست. وقتي خدا با خيانتكار باشد معيت قيومي داشته باشد، آنها كه نميتوانند از خدا مخفي بشوند. پس ميتوانند با توطئه، كار خود را از ديگران مخفي كنند ولي نميتوانند از خدا مخفي كنند: ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ﴾؛ اما ﴿وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿وَ هُوَ مَعَهُمْ﴾ چه زماني؟ هميشه هست، مخصوصاً ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾ آن وقتي كه دارند تبييت ميكنند.
تبييت، در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً بحثش گذشت آيه 81 همين سوره «نساء» اين بود كه ﴿وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذي تَقُولُ وَ اللّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ﴾؛ فرمود به حضور تو كه آمدند ميگويند طاعه يعني ما اطاعت ميكنيم، وقتي رفتند بيتوته ميكنند ولي خدا تمام تبييت اينها را و كارهايي كه در شبها [و] در بيتها انجام ميدهند مينويسد: ﴿وَ اللّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ﴾. در اينجا هم فرمود خدا با آنهاست آن وقتي كه اينها دارند بيتوته ميكنند و در شب حرفهاي سرّي را در ميان ميگذارند: ﴿وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾، براي اينكه ﴿وَ كانَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطًا﴾؛ هر كاري كه اينها انجام ميدهند خدا احاطه دارد.
ماهيت ارشاد به نفي موضوع داشتن علم خداوند به غيب
در سورهٴ مباركهٴ «رعد» براي اينكه مشخص بفرمايد هيچ چيزي از خدا مخفي نيست اينچنين فرمود كه حرفهاي سرّي و آشكار، كارهاي شبانه و روزانه شما مشهود خداست؛ آيه نه وده سوره «رعد» اين است: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبيرُ الْمُتَعالِ﴾ چون او ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ است و در حقيقت، ارشاد به نفي موضوع است نه يعني براي خدا غيبي است و يك شهادت و خدا به هر دو عالم است چون اصلاً علم، به غيب تعلق نميگيرد علم، شهود است و كشف و غيب مستور است علم به غيب يعني آنچه نزد ما غايب است براي خدا مشهود است وگرنه غيب از آن جهت كه غيب است معلوم نخواهد بود علم، با غيب جمع نميشود. اين ارشاد به نفي موضوع است يعني براي خدا غيبي نيست؛ آيهٴ نه و ده سوره «رعد» اين است كه ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبيرُ الْمُتَعالِ ٭ سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ﴾؛ چون خدا به همه چيز محيط است آن كسي كه حرف سرّي بزند معلوم خداست، آن كه به صورت جهر و آشكار سخن بگويد معلوم خداست، آن كه شب خود را مخفي كند كاري را شبانه در خفا انجام بدهد معلوم خداست، آن كه سالك روز است و روز به صورت روشن راهي را طي ميكند معلوم خداست ﴿سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ﴾.
بنابراين چيزي از ديد خدا مخفي نيست. وقتي اينچنين شد نقشه اينها هم به جايي نميرسد، لذا در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه 52 اينچنين فرمود: ﴿ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللّهَ لا يَهْدي كَيْدَ الْخائِنينَ﴾؛ نقشه خائن را خدا به ثمر نميرساند چرا؟ چون با خائن در همه حالات حضور دارد خب، جلوي اثر خيانت او را ميگيرد. اگر كسي نداند نميتواند نقشه را خنثي كند يا بداند و نتواند آن هم عاجز است ولي اگر كسي ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[9] بود و ﴿عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[10] بود، نميگذارد كه نقشه خائن به هدف برسد: ﴿أَنَّ اللّهَ لا يَهْدي كَيْدَ الْخائِنينَ﴾ نميگذارد اين كيد، به آن هدف برسد. وقتي اينچنين شد آنها نميتوانند خود را از خدا مخفي كنند و سودي هم ندارد، لذا فرمود: ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ﴾ اما ﴿وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ﴾. بعضي خواستند بگويند كه اين ﴿يَسْتَخْفُونَ﴾؛ يعني «يستحيون» اينها از مردم حيا دارند خجالت ميكشند ولي از خدا خجالت نميكشند[11]. خب اين در صورتي است كه كسي معتقد به خدا باشد؛ اما اگر معتقد نباشد بايد به او گفت كه تو نميتواني خود را از كسي مخفي كني كه با تو هست: ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّه﴾، براي اينكه ﴿وَ هُوَ مَعَهُمْ﴾ چه وقت ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطًا﴾.
تنبّه حاميان خيانتكاران در آيه
بعد خطاب به همان گروهي ميكند كه از اين سارق خائن فراري خواستند حمايت بكنند، فرمود: ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ﴾ اين دو تا «هاء» تنبيه براي آن است كه به نقطه ضعفهاي اينها اشاره بشود؛ مثل اينكه ما هم در تعبيرات عرفي ميگوييم شما همانهايي بوديد كه فلان كار را كرديد ﴿ها﴾ يعني آگاه باش، ﴿أَنْتُمْ هؤُلاءِ﴾ اين كلمه ﴿ها﴾ دوبار تكرار شده است: يكي اول كه ﴿ها أَنْتُمْ﴾، دوم هم ﴿هؤُلاءِ﴾، «اولاء» هم يعني «الذين» شما همانهايي بوديد كه در دنيا از اين خائن حمايت كرديد؛ اما در قيامت چه كسی از او حمايت ميكند ﴿ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ﴾ كه ﴿جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ از اين خائنين حمايت كرديد؛ اما ﴿فَمَنْ يُجادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكيلاً﴾؛ نه شما قدرت داريد كه از اينها حمايت كنيد نه كسي وكيل اينهاست و حافظ اينهاست كه اينها كار را به وكيلشان بسپارند و توكل كنند بر وكيلشان، تنها كاري كه هست به دست خداست، كار به دست خداست كه خدا اينها را نميپذيرد شما هم كه كاري از دستتان ساخته نيست، لذا فرمود بر فرض در دنيا شما از او حمايت بكنيد در آخرت، رسوا خواهند بود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] - مجمع البيان، ج 3، ص 161؛ جامع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص 171، التفسير الكبير، ج 11، ص 211.
[2] - ر.ك: جامع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص 169، 171 و 174.
[3] - سورهٴ حجرات، آيه 12.
[4] - بحار الانوار، ج 60، ص 183.
[5] - سورهٴ شرح، آيه 1.
[6] - ر.ك: الاربعون حديثاً، ص 313.
[7] - التفسير الكبير، ج 11، ص 211.
[8] - سورهٴ حديد، آيه 4.
[9] - سورهٴ بقره، آيه 29.
[10] - سورهٴ بقره، آيه 20.
[11] - ر.ك: التفسير الكبير، ج 11، ص 214.