اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي اْلأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبينًا ﴿101﴾ وَ إِذا كُنْتَ فيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْري لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَميلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذًي مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضي أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا ﴿102﴾
تحقّق حكم قصر صلاة بعد از استقرار نصاب سفر
در آيه سفر، اينكه فرمود: ﴿وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي اْلأَرْضِ﴾ گاهي حكم، به مجرد شروع مترتّب است، گاهي حكم در مقدمه شروع مطرح است، گاهي حكم بعد از شروع و استقرار آن نصاب، محقق است. مثلاً اگر فرمود: ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[1] يعني «اذا اردت ان تقرأ القرآن»، نه اينكه اگر قرآن به پايان رسيد، بعد از تمام شدن قرائت، استعاذه كن به خدا پناه ببر يا در وسط قرائت قرآن به خدا پناه ببر، بلكه اين ادب تلاوت است، مقدمه شروع است. در اينجا كه فرمود: ﴿وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي اْلأَرْضِ﴾، از باب ﴿فإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ﴾ نيست كه مقدمه سفر باشد يعني اگر كسي قصد سفر كرد، هنوز متلبس به سفر نشد براي او جايز باشد كه نماز را شكسته بخواند. مثلاً اگر كسي در وطن هست و قصد سفر كرد، براي او جايز باشد كه در منزل، افطار بكند، بعد از شهر يا وطن حركت بكند اينچنين نيست، بلكه بايد اين سفر محقق بشود، اين مطلب اول.
معتبر بودن نصاب معيّنه در قصر صلاة
مطلب دوم آن است كه همان طوري كه براي زكات و مانند آن نصابي مشخص شد، براي سفر هم نصابي مشخص شد. حالا اگر از وطن دور شد، مسافرت صادق هست ولي به هشت فرسخ نميرسد، نميخواهد [به مسافت] هشت فرسخ سفر كند، ميخواهد به مادون المسافة سفر كند، او گرچه سفر لغوي هست؛ اما سفر شرعي نيست، نظير مسئله زكات كه اگر كسي مالدار بود حالا يا انعام ثلاثه يا غلاّت اربع يا نقدين ولي به نصاب، نرسيد، اين متعلق زكات نيست. براي زكات و مانند آن يك نصاب است، براي سفري كه نماز در او قصر است، نصاب است.
ردّ استدلال شافعي بر رخصت بودن قصر
مطلب سوم آن است كه بعضيها به همين ظاهر آيه شريفه تمسك كردند و گفتند كه قصر، در سفر رخصت است نه عزيمت، شافعي بنايشان بر همين است. يكي از آن ادلهاي كه استدلال كردند، كار عثمان است كه عثمان در منا، نماز را تمام خوانده است. حالا اين براي آن است كه نماز را او در سفر، هم تمامش را جايز ميدانست و هم قصر را كه قصر را رخصت ميداند نه عزيمت يا نه، آنها كه ميگويند قصر، لازم است و عزيمت است نه رخصت، در صدد تأويل كار عثماناند؛ ميگويند سرّ اينكه عثمان در منا، نماز را تمام خواند، اين است كه او قصد وطنيت كرد، آنجا را به عنوان وطن پذيرفت؛ همان طوري كه مدينه وطن او بود، خواست منا را هم وطن قرار بدهد، اين يك توجيه ناروا. توجيه ديگر آن است كه گفتند كه او قصد عشره كرده است، لذا در مِنا نماز را تمام خوانده. توجيه سوم اين است كه آن اعراب جاهلي كه از مناطق دوردست ميآمدند و به او اقتدا ميكردند، ميديدند او نماز را دو ركعت ميخواند. اينها خيال ميكردند كه اصلاً نماز دو ركعت است، براي اينكه يك چنين خيالي در اعراب جاهلي راه پيدا نكند، ايشان نماز را چهار ركعت خواند[2]. همه اين توجيهات ميدانيد باطل هست، نه او منا را به عنوان وطن ثاني قرار داد و نه قصد ده روز كرد و نه راه تعليم مسئله، خلاف شرع انجام دادن است. خب، وقتي سخنراني ميكنند در مسجد خيف و غير خيف كه اين همه مردم را جمع ميكنند، احكام و مناسك حج را ميگويند خب، ميگويند نماز مسافر شكسته است، ديگر لازم نيست كسي خلاف شرع بكند تا با خلاف شرع، مردم را به يك مسئله شرعي آشنا بكند، پس اين توجيهات نارواست.
چه اينكه توجيه كار عايشه هم نارواست. درباره عايشه هم نقل شده است كه او هم در سفر، نماز را تمام ميخواند. خودش هم نقل ميكند كه در سفري كه در محضر رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بوديم او هم افطار كرد، هم نماز را شكسته خواند و من روزه داشتم و نماز را تمام خواندم. به حضرت عرض كردم «قصرتَ و اتممتُ و افطَرتَ و صُمتُ» و رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «احسنتِ»[3]؛ كار خوبي كردي. خب، معلوم ميشود كه مثلاً قصر، رخصت است نه عزيمت. اولاً اگر اين حديث درست باشد كه عايشه كارش خوب باشد، لازمهاش اين است كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كارش خوب نبوده كه عايشه، كار خوب كرد ولي رسول خدا اين كار خوب را انجام نداد. اين «احسنتِ» يعني كارت خوب است، اگر ميخواست بفرمايد جايز است، ميفرمود «لا بأس عليكِ». از اينكه فرمود: «احسنتِ» معلوم ميشود كار خوبي كردي. لازمهاش اين است كه ـ معاذ الله ـ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) غير حسن كرده باشد، چون آنها كه قائل به رخصتاند قائل به تخييرند ديگر، آن وقت ميفرمود «لا بأس عليك» يعني كار بدي نكردي، مختار بودي. اگر «احسنت» درست باشد، معنايش اين است كه اين كارش حسن است و رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چنين كار حسني را انجام نداده است.
اين «احسنتِ» يعني بالأخره مستحب است. حالا در طول اين سفر كه چند روز طول كشيد، هميشه ترك اُوليٰ بكند و عايشه ترك اُوليٰ نكند. بنابراين اين تام نيست، پيداست كه متن اين حديث، سند اين حديث را تضعيف ميكند. بعضيها كه ديدند اين قابل توجيه نيست، آمدند فعل عايشه را توجيه كنند. گفتند كه چون عايشه امالمؤمنين است، اين يك مقدمه و مؤمنين سراسر جهان به منزله فرزندان او هستند، او هرجا وارد بشود مثل آن است كه به خانه فرزندانش آمده. چون مثل آن است كه به خانه فرزندانش آمده، مثل آن است كه به وطن رسيده، لذا نمازش تمام است[4]، اين توجيه ناروا براي آن است كه مسئله اتمام نماز عايشه را تأويل كند. خب، اگر ـ معاذ الله ـ چنين توجيهي تام باشد، اينكه درباره ذات مقدس رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اُوليٰ است. اگر اين امالمؤمنين است خب، آن أبُ المؤمنين است «انا و عليُ ابوا هذه الامة»[5] آن ميشود أبُ المؤمنين خب، او هم هرجا وارد شده است خانه فرزندانش وارد شد، پس او هم بايد نمازش تمام باشد، مسافر نيست اصلاً، ببينيد كار تعصب به كجا ميكشد. از آن طرف شيعهها خواستند توجيه بكنند، گفتند سرّ اينكه او در جريان جمل نمازش را تمام خواند، براي اينكه سفر او سفر معصيت بود و در سفر معصيت نميشود نماز را شكسته خواند. از آن طرف علاقهمندان متعصب و متصلب، برآشفته شدند كه اين چه توجيهي است و اين چه تهمتي است او «مجتهدة محتسبة» او اجتهاد كرد، حساب كرد ديد كه اين فتنه را جز با قيام خود نميتواند خاموش كند، رفته به خيال خود كه اين فتنه را خاموش كند[6]. اين را شما در تفسير يك آدم معروفي مثل قرطبي ميبينيد در الجامع لاحكام القرآن. خب، «حبك لِلشّيء يُعمي و يُصمّ»[7] اينچنين است، كسي رفته خون عليبنابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) را بريزد، آن وقت ميگويند اين اجتهاد كرده! به هر تقدير يا جاهل به مسئله بود يا براي آنها فرقي نبود كه بدعت بگذارند. به حال رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[8] نشان داد كه تنها راه نجات، جمع بين قرآن و عترت است و طبق روايتي كه زراره و محمد بن مسلم از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل كردند مشخص شده است كه منظور از اين قصر، حكم عزيمتي است نه حكم رخصت[9].
تخصيص و تقييد حكم قصر در سفر
مطلب بعدي آن است اينكه حكم [نماز در] سفر قصر است به نحو عزيمت نه به نحو رخصت، اين مطلقي است [كه] قابل تقييد است. همان طوري كه سفر معصيت خارج شده است، مادون مسافت خارج شده است و مانند آن، كه در آن گونه از موارد، يقيناً قصر نيست و حتماً اتمام است، در بعضي از اماكن هم تخصيص خورده. نظير مسجدالنبي، مسجدالحرام، مسجد كوفه حاير حسيني(سلام الله عليه) در اين مواضع چهارگانه، مسافر كه قصد ده روز نكرده و كمتر از ده روز ميماند، مخير است بين قصر و اتمام.
تفاوت شرايط صلاة خوف و صلاة سفر
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ﴾ اين اگر ناظر به حكم مسافر باشد كه سفر، تمام الموضوع باشد براي قصر، خوف نقشي ندارد و قيد ﴿إِنْ خِفْتُمْ﴾ وارد مورد غالب است، مفهوم ندارد. محور اصلي اين آيه و حكم را سفر تشكيل ميدهد و اگر مربوط به صلات خوف باشد كه ﴿إِنْ خِفْتُمْ﴾ محور قرار بگيرد، آن ﴿إِذا ضَرَبْتُمْ فِي اْلأَرْضِ﴾ وارد مورد غالب خواهد بود. چون براي سفر يك حكم مستقلي است، براي خوف يك حكم مستقل ديگر. اينچنين نيست كه در خوف، همه شرايط سفر جمع باشد. حالا آن بحث جدايي دارد به خواست خدا خواهد آمد، اينچنين نيست كه تمام احكامي كه براي نماز خوف هست، اين مشروط به حال سفر باشد. قهراً اگر محور اصلي را خوف تشكيل داد و اين آيه در صدد بيان حكم نماز خوف است ﴿إِذا ضَرَبْتُمْ فِي اْلأَرْضِ﴾ وارد مورد غالب است، چون غالباً در سفر اين خوف پديد ميآيد و اگر محور اصلي آيه را سفر تشكيل داد يعني آيه در صدد بيان حكم سفر و مسافر است، آن قيد ﴿إِنْ خِفْتُمْ﴾ وارد مورد غالب است.
دو مثال بر ورود قيد به مورد غالب
از اينكه گاهي قيد وارد مورد غالب ميشود و مفهوم ندارد، در قرآن مجيد كم نيست. يك نمونه در بحث ديروز گذشت. حالا نمونه ديگري در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً بحث شد؛ آيهٴ 25 همين سوره «نساء» اين بود كه ﴿وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ يعني اگر كسي نتوانست با زن آزاد كه حرّه است و امه نيست ازدواج بكند، آنگاه ميتواند با امه ازدواج بكند. ظاهرش مفهوم داشتن است، در حالي كه اينچنين نيست. شرط صحت ازدواج با امه اين نيست كه انسان نتواند با حره ازدواج بكند، ميتواند. ولي چون غالباً آنها كه مقدورشان است با حراير ازدواج ميكنند، نه با اما، از اين جهت اين قيد ياد شده است. مشابه اين باز در سورهٴ مباركهٴ «بقره» درباره خوف آمده است؛ آيهٴ 229 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه ﴿الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلاّ أَنْ يَخافا أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فيمَا افْتَدَتْ بِهِ﴾، اين ﴿فإِنْ خِفْتُمْ﴾ وارد مورد غالب است. اينچنين نيست كه در غير مورد خوف، نتوانند طلاق خلع و مانند آن جاري بكنند، آن بذل بكند و طلاق خود را بگيرد. ولي چون غالباً در مورد خوف است كه نتوانند حدود الهي را رعايت بكنند، از اين جهت فرمود: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ﴾ مقام ما از همين قبيل است كه فرمود: ﴿إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ چون غالباً در سفر آن هم آن روز خوف، اينها را تهديد ميكرد، پس اين مفهوم ندارد.
شرايط مفهوم گيري از دليل شرعي
پرسش: ...
پاسخ: ما براي اينكه از خود آيه بتوانيم مفهوم بگيريم بايد بررسي داخلي و خارجي بكنيم. اگر به جايي رسيديم كه هيچ نكتهاي براي اين مفهوم، برای اين شرط نبود، آن وقت مفهوم ميگيريم.
پرسش: ...
پاسخ: ما اول كه نميتوانيم بگوييم؛ اين نظير تمسك به اصل برائت است، قبل از فحص از مخصص. حالا اگر مفسري خواست ببيند كه اين آيه مفهوم دارد يا نه؟ يا فقيهي خواست ببيند كه اين حديث، مفهوم دارد يا نه؟ صرف جمله شرطيه مفهوم دار نيست بايد فحص بكند ببيند كه نكاتي در بين هست كه براساس آن نكته اين را ذكر كرد، قرينه داخلي، قرينه خارجي كمك ميكند يا نه. الآن ما سه مورد در همين جمله شرطيه از قرآن كريم نشانه يافتيم كه قيد، وارد مورد غالب است و مفهوم ندارد [نظير ﴿لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَي الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾[10] يا ﴿وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾[11] يا ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فيمَا افْتَدَتْ بِهِ﴾[12]] در همه اين موارد، جمله شرطيه مفهوم نداشت، براي اينكه وقتي ما بررسي ميكنيم، ميبينيم اين شرط براي يك نكتهاي ذكر شده است، نه براي حصر محمول در موضوع. اگر اديبي يا مفسري يا فقيهي خواست از يك جمله شرطيه مفهوم بگيرد، قبل از تحليل شواهد داخل يا خارج، مثل آن است كه فقيهي بخواهد اصل برائت جاري كند، قبل از فحص از ادله شرعي يا بخواهد به عام يا مطلق تمسك بكند، قبل از فحص از مخصص و مقيد، اينكه روا نيست. اگر كسي خواست ببيند اين جمله مفهوم دارد يا نه؟ بايد تحليل دروني و بيروني را به نصاب برساند، اگر ديد فايدهاي براي اين شرط نيست، نظير قيد غالبي و مانند آن يا سيق لاجل الموضوع و مانند آن نيست، آنگاه ميتواند مطمئن بشود كه اين براي بيان افاده حصر سنخ حكم است در موضوع و اگر موضوع منتفي شد، سنخ حكم منتفي ميشود، البته شخص حكم هميشه منتفي است خواه مفهوم داشته باشد، خواه مفهوم نداشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ اين «الظن يلحق الشيء بالاعم الاغلب» كه حجت نيست. اين تمسك به غلبه اين است كه ما اگر سه امر داشتيم: اكثري داشتيم؛ اقلي داشتيم [و] يك مشكوك، اين قاعده «الظن يلحق الشيء بالاعم الاغلب» آنجا مطرح است حالا حجت است يا نه؟ حرف ديگر است. بيانذلك اين است كه اگر شيئي اكثرياش داراي يك وصف بودند، مثلاً هشتاد درصد فلان شيء را فلان وصف تشكيل ميداد، بيست درصد شيء را چيزي تشكيل ميداد _با رنگ ديگر و وصف ديگر_ فردي از او را ما از دور ديديم، نميدانيم جزء اكثري است يا اقلي، اين مظنهاي پيدا ميشود كه «الظن يلحق الشيء» _يعني «يلحق الشيء المشكوك»_ «بالاعم الاغلب لا النادر المغلوب»؛ اما حالا اين ظن حجت است يا نه؟ دليلي بر اعتبار همچنين ظني نيست، مگر قائل به انسداد بشويم، مطلق ظن را حجت بدانيم و مانند آن، اينكه ظن خاص نيست.
پرسش: ...
پاسخ: اما حجيت دليل ميخواهد، شك در حجيت مساوي با قطع به عدم حجيت است، حجيت و اعتبار، دليل ميخواهد، نه عدم اعتبار. اگر چنين ظني ما دليل بر حجيت پيدا نكرديم، نميتوانيم به او اعتماد كنيم، گذشته از اينكه وقتي اين جمله ميتواند مفهوم داشته باشد كه براي شرط فايدهاي نباشد. خب، ما قبل از فحص از اينكه آيا فايدهاي دارد يا ندارد، مثل آن است كه قبل از فحص از مخصص و مقيد به اطلاق يا عموم تمسك بكنيم يا قبل از فحص از دليل اجتهادي، به دليل فقاهي تمسك بكنيم، اينكه روا نيست. ما وقتي بررسي كرديم ديديم كه با چنين نكته غالبي روبهرو هستيم، نظير ﴿إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾[13]، نظير ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ﴾[14]، نظير ﴿وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾[15] ما احتمال ميدهيم از آن باب باشد يا از اين باب باشد بايد فحص بكنيم. وقتي فحص كرديم، ديديم نكته ذكر شرط اين است كه غالباً در سفر با خطر و خوف همراه بودند. خب، از اينكه فرمود: ﴿لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ معلوم ميشود كه چون خوف، وارد مورد غالب بود، مفهوم ندارد و محور اصلي همان سفر است و روايات فراواني كه از اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است، تأييد ميكند كه نمونهاش در بحث ديروز خوانده شد.
صدقه الهي بودن قصر از ابتداي تشريع حكم
كسي از عمر سؤال كرد كه الآن كه ما در حال امنيم، چرا در حال سفر بايد نمازمان شكسته باشد؟ عمر ميگويد من هم همين تعجب را كردهام، از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردم الآن كه ما در حال امن هستيم، حالا مكه را فتح كرديم، رفتيم مكه و داريم برميگرديم در امنيتيم، باز چرا نمازمان شكسته است؟ فرمود اين صدقه خداست «فاقبلوا صدقته»[16]، اين معلوم ميشود از همان اول، صدقه بود و آن نكته، نكته غالبي بود، نه اينكه اول، خوف شرط بود بعد نسخ شد [بلكه] از همان اول، صدقه الهي بود؛ منتها حالا نكته غالبي هم او را تأييد ميكرد.
بنابراين نه سخن شافعيه درست است و نه از ظاهر قرآن ميشود رخصت فهميد. وقتي ما ميتوانيم از ظاهر قرآن رخصت بفهميم كه بگوييم «حسبنا كتاب الله» و از طرفي هم وقتي ما به خود داخل قرآن هم مراجعه ميكنيم، ميبينيم داخل قرآن هم اين «لا جناح» در مورد عزيمت هم به كار رفته، نظير همان آيهٴ حج كه درباره سعي بين صفا و مروه است[17]. حالا آنكه يقيني است، حالا از كجا احتمال ندهيم كه اين آيه هم مثل آن آيه باشد، اين فحص ميخواهد يا نه؟ اين سنت طلب ميكند يا نه؟ لذا با رجوع به سنت رسول خدا و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مشخص ميشود كه اين مثل ﴿فلاَ جُنَاحَ﴾ در سعي بين صفا و مروه حكم الزامي و عزيمت است، نه ترخيصي و منظور از اين قصر هم قصر ركعات است، چه اينكه در بحث ديروز گذشت. حالا باز چون اين دوتا آيه بيارتباط به هم نيستند، ممكن است بعضي از مسائلي كه مربوط به نماز مسافر هست، در خلال بحث صلات خوف هم بيايد ﴿إِنَّ الْكافِرينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبينًا﴾ .
كيفيت اقامه جماعت نماز مسافر در حالت خوف
بعد فرمود _آيه بعدي_ ﴿وَ إِذا كُنْتَ فيهِمْ﴾ خب، حالا اگر اينها تنها خودشان بودند، خواستند نماز را بخوانند كه فرادا ميخوانند و قصر است و اگر توي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جمع اين مسافرين بودي و خواستي نماز را به جماعت بخواني و در حال خوف هم هست ﴿وَ إِذا كُنْتَ فيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ﴾ اگر همه اينها بخواهند در نماز جماعت شركت كنند، احتمال خطر است و ممكن هست در اثر خالي شدن سنگر، بيگانهها رخنه كنند. پس ناچار يك عده از اين سربازها به تو اقتدا بكنند، يك عده سنگرها را حفظ بكنند. اينها كه به تو اقتدا كردند، نمازشان را زود تمام بكنند، دو ركعت نمازشان را با يك ركعت تو تمام بكنند و فوراً بروند سنگر را تحويل بگيرند، آن سنگردارها و مرزدارها بيايند با ركعت دوم تو، دو ركعت نماز خود را بخوانند: ﴿وَ إِذا كُنْتَ فيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ﴾ نه همه آنها [بلكه] گروهي از آن سربازها و نظاميها بيايند به تو اقتدا بكنند.
مراد از أخذ سلاح در هنگام صلاة
﴿وَ إِذا كُنْتَ فيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ﴾؛ اينها سلاحشان را بگيرند، سلاحشان را بگيرند يعني سلاحشان را بكَنند يا سلاح را به همراه داشته باشند، نظير ﴿خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾[18]، ﴿خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾ يعني «عند كل مصلي» يعني «عند الصلاة» زينتها را بدن بكنيد يعني «انزعوا» يا نه، لباسهاي خوب و زيورها و زينتهاي حلال را در نماز با خود داشته باشيد و نمازتان را با اين لباس خوب و با آن زينت انجام بدهيد، اينجا هم همان دوتا احتمال مطرح است، البته تحليل نهايي خواهد آمد به خواست خدا. ﴿وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ﴾؛ وقتي سجده رفتند، از وراي شما باشند؛ يك عده هم پشتسر باشند كه اين سنگرها را حفظ بكنند و نمازشان را همين مأمومين دو ركعت نماز قصرشان را با ركعت اول شما كه امام جماعت هستيد به پايان برسانند. ﴿وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْري لَمْ يُصَلُّوا﴾؛ آن گروه ديگري كه حافظ سنگر بودند و نماز نخواندند آنها بيايند و به تو اقتدا بكنند يعني در ركعت دوم تو، آنها بيايند و نماز خود را با ركعت دوم تو بخوانند ﴿وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْري لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ﴾؛ آن طايفه دوم هم بيايند نماز را به تو اقتدا بكنند.
استدلال بر أخذ به معناي همراه داشتن
اينها هم ﴿وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ﴾ اين اخذ حذر، چون در كنار اخذ سلاح ذكر شده است، معنايش اين است كه با سلاح باشند نه سلاح را بكَنند، اين يك شاهد خوبي است ﴿وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ﴾ يعني آن هوشمندي، آنچه اينها را از ترس ميرهاند و آنچه از دشمن ميترسند، آن را باخود داشته باشند و سلاح را هم با خود داشته باشند. قبلاً گذشت كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾[19] يعني آن فرزانگي، آن هوشمنديتان را داشته باشيد، نه رها كنيد. نظير ﴿خُذُوا زينَتَكُمْ﴾[20] يعني زينتتان و لباسهاي خوب را در نماز بپوشيد، چون مرحوم ابنبابويهقمي از معصوم(سلام الله عليه) نقل كرده است كه اگر كسي لباس نو را از بر ميكَند و لباس كهنه و مستعمل را در حال نماز ميپوشد، اين معلوم ميشود «فليس لله اكْتَسي»[21] اين معلوم ميشود براي خدا لباس نميپوشد. به هر تقدير، از اين ﴿وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ﴾ شايد بتوان استفاده كرد كه سلاح را در هنگام نماز به همراه داشته باشند، نه بكَنند. چون در قبالش دارد ﴿أَنْ تَضَعُوا﴾ كه اگر باران ميبارد يا مريض شديد، عيب ندارد كه سلاحتان را به زمين بگذاريد و باز شاهد ديگري كه نشان ميدهد كه اين اخذ يعني به همراه داشته باشيد يعني بگيريد، نه بكَنيد اين است كه فرمود: ﴿وَدَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ﴾؛ كافران، دشمنان شما علاقهمندند كه شما به بهانه نماز، سلاحتان را از دستتان بدهيد كه آنها حمله بكنند. كافران علاقهمندند كه شما از سلاحتان و از متاعتان غفلت كنيد كه آنها يكباره حمله كنند: ﴿وَدَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَميلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً﴾ با يك تهاجم، مسئله را حل كنند، چون شما كه مسلح نيستيد، آنها هم مسلحانه حمله ميكنند. لذا فرمود هم حذرتان و فرزانگي و هوشمنديتان را از دست ندهيد و هم سلاحتان را: ﴿فَيَميلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذًي مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضي أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ﴾ اين نشان ميدهد كه آن اخذ به معناي گرفتن است، چون اينجا وضع آمده. فرمود اگر بيمار هستيد، در حال بارش باران است، برايتان حمل سلاح و اخذ اسلحه سخت است، اين حرجي نيست كه شما سلاحتان را به زمين بگذاريد. ولي آن زيركيتان، آن مراقبتتان، آن هوشمنديتان را از دست ندهيد، خلاصه مواظب باشيد كه در حالي كه شما مسلح نيستيد، بيگانه مسلحانه حمله نكند. ﴿وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذًي﴾ حالا آن اذيت و آزار يا از بارندگي است يا در اثر بيماري است يا مشكل داخلي است يا خارجي ﴿أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ﴾؛ اين سلاحهايتان را به زمين بگذاريد، بدون اسلحه نماز بخوانيد ولي ﴿وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾؛ آنچه شما را از دشمن بر حذر ميكند، آن را بگيريد ﴿إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا﴾؛ خداوند براي كافران يك عذاب خواركنندهاي را آماده كرده است. اينها آن معاني ابتدايي اين دوتا آيه است ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنينَ كِتابًا مَوْقُوتًا﴾.
بيان كيفيت صلاة خوف
حالا ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ﴾ يعني وقتي نماز تمام شد به عنوان تعقيبات، اين جمله را بگوييد يا نه ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ﴾ يعني «فاذا اردتم ان تقضوا الصلاةَ». از اينكه فرمود: ﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلي جُنُوبِكُمْ﴾ اين شايد نخواهد ناظر به تعقيبات باشد كه اگر نمازتان تمام شد، در هر حالي به ياد خدا باشيد، بلكه خواست بفرمايد كه اگر خواستيد نماز بخوانيد چون در حال خوف است، اگر توانستيد ايستاده، نشد نشسته، نشد خوابيده، مثل سربازي كه در سنگر ميخواهد نماز بخواند. مرزداري كه در مرز ميخواهد نماز بخواند، اگر ايستاده مقدورش نيست نشسته، اگر نشسته مقدورش نيست استلقا يا اضطجاع و مانند آن.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] - سورهٴ نحل، آيه 98.
[2] - ر.ك: الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 358.
[3] - الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 359.
[4] - الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 358.
[5] - علل الشرايع، ج 1، ص 127.
[6] - الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 359.
[7] - من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 380.
[8] - الامالي (شيخ طوسي)، ص 548.
[9] - من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 434.
[10] - سورهٴ نور، آيه 33.
[11] - سورهٴ نساء، آيه 25.
[12] - سورهٴ بقره، آيه 229.
[13] - سورهٴ نور، آيه 33.
[14] - سورهٴ بقره، آيه 229.
[15] - سورهٴ نساء، آيه 25.
[16] - التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 307.
[17] - سورهٴ بقره، آيه 158.
[18] - سورهٴ اعراف، آيه 31.
[19] - سورهٴ نساء، آيه 71.
[20] - سورهٴ اعراف آيه 31.
[21] - ر.ك: من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 206.