اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَي إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الْدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِنْ قَبلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيكُم فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً ﴿94﴾
پيام آيهٴ محل بحث
يك وظيفهٴ عام براي مطلق مسلمانهاست چه در حال مسافرت چه غير مسافرت كه اگر كسي اعلان بيطرفي كرد و كاري با كسي نداشت، نبايد از اين طرف تهاجم ابتدايي شروع شود كه آن مسئله، خارج از محور اين كريمه است و يك مطلب راجع به مجاهدين است. اگر كسي به عنوان جهاد في سبيل الله حركت كرد كه كافر را مسلمان بكند يا با او بجنگد، دربارهٴ يك چنين گروه اعزامي، آيه نازل بشود. آنگاه به اين مجاهدين ميفرمايد شما كه با كافرين كار داريد كه آنها يا مسلمان بشوند يا مبارزه بكنيد، اگر كسي اظهار اسلام كرده است، شما نگوييد دروغ ميگوييد، شما مأمور به ظاهريد و اثر اسلام بار كنيد.
مصداق بودن شأن نزول بيان شده توسط فخررازي
مطلب بعدي آن است كه فخررازي سه روايت را به عنوان شأن نزول اين آيه ذكر ميكند[1] كه هر كدام از اين سه روايت، ميتواند مصداقي براي آيه باشد، نه واقعاً سبب نزول اين آيه. چون اثباب سبب نزول، كار آساني نيست و جمع اين روايات هم ممكن است، چون در حقيقت، تاريخ است نه روايت؛ همهٴ اينها ميتوانند در جاي خود درست باشد يعني سه حادثهاي پيش آمده است كه براساس هر كدام از آنها، آيه ميتواند پيام كلي داشته باشد، نه اينها ميتوانند سبب نزول باشند، چون برهان ميخواهند و نه معارض يكديگرند، چون بيان مصداقاند. پس اين سه روايتي كه ايشان نقل ميكنند يعني سه روايت تاريخي را كه نقل ميكنند، هيچ كدام از آنها معارض ديگري نيست، همهٴ اينها ميتواند درست باشد.
دلالت آيات بر قبولي توبه كافر
مطلب سوم آن است كه توبهٴ كافر را ذات اقدس الهي كاملاً قبول كرد، هم سيرهٴ رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر اين بود كه مشركين توبه ميكردند [و] توبهٴ آنها قبول ميشد، هم آيات پاياني سورهٴ «فرقان»[2] دليل خوبي است كه اگر كسي كافر بود و سيئاتي را هم داشت بعد توبه كرد، توبهٴ او مقبول است و هم آيهٴ 38 سورهٴ «انفال» است كه ﴿قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِن يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ﴾ كه در اين كريمه فرمود اگر كافران، منتهي بشوند يعني اين نهيازمنكر شما در آنها اثر بكند، آنها نهيپذير بشوند، اين نهي شما را قبول بكنند، منتهي بشوند، گذشتههاي اينها را خدا ميآمرزد، معلوم ميشود كه توبه كافر مقبول است.
بررسي مقبولي يا عدم مقبول بودن اسلام صبي
مطلب دوم آن است كه آيا اسلام صبي، مقبول است يا نه. اين اسلام صبي، هم در مسئلهٴ عتق رقبه نقشي دارد، هم در اين آيهٴ محلّ بحث. حالا اگر اين كسي را كه مجاهدين با او برخورد كردند، جوان نابالغ بود، نوجوان بود او اظهار اسلام كرد آيا قبول است يا نه؟ اگر بحث در صبي غير مميز باشد او محكوم به حكم والد است و والدين و امثالذلك ولي صبي مميز،؛ دليلي در عدم قبول ايمان او نيست. ايمان او يقيناًَ مقبول است؛ منتها تكليف شرعي ندارد، اين مطلب ديگر است. حالا فرض كنيد طلبهاي تقريبا يك ماه مانده كه چهارده سال او تمام بشود و وارد پانزده سالگي بشود، همهٴ اين مسائل را خوانده، فقه خوانده، اصول خوانده، كلام خوانده كاملاً براهين توحيد براي او روشن است، بگوييم ايمان او قبول نيست يا صحيح نيست، اينچنين كه نيست. حالا واجب نيست آن هم وجوب شرعي، مطلب ديگر است ولي وجوب عقلي كه يقيناً دارد، چون اگر كسي با برهان براي او ثابت شد كه جهان مبدئي دارد و اگر معتقد به آن مبدأ نباشد آسيب ميبيند خب، اين دليل عقلي وادارش ميكند كه آن مبدأ را بپذيرد، نميشود گفت چنين ايماني مقبول نيست. البته آن تكليف شرعي ظاهري كه احكام خاص خود را به همراه دارد، براساس «رُفع القلم عن الصبي حتي يحتلم»[3] بر او مترتب نيست. در اينجا هم اگر اين مجاهديني كه اعزام شدند، به نوجواني برخوردند كه اظهار اسلام كرد، اينها نميتوانند بگويند ﴿لَسْتَ مُؤْمِناً﴾، بعد بروند بگويند كه ابوين او كه كافرند، خودش هم كه ايمانش مقبول نيست، حالا ما اين را ميكشيم، مالش را هم ميگيريم، اين درست نيست.
تعبير لطيفي از زوال دنيا و دوام آخرت
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي دربارهٴ زوال دنيا و دوام آخرت، دو تعبير لطيف دارد. از زوال دنيا به عنوان عرض ياد كرده است [و] از نعمتهاي الهي به عنوان ما عندالله ياد كرد. چون عرض، زايل شدني است در مقابل جوهر كه اين اصطلاح جوهر و عرض كه در علوم عقلي، مثل فلسفه و كلام مطرح است، از همين ريشهٴ لغوي و ادبي كمك گرفته شده. لغت و عرف به آن چيزي كه اصيل است ميگويد جوهر و گوهر آن چيز ناپايدار را ميگويد عرض و چيز زوالپذير را ميگويد عرض و ماندني را نميگويد عرض [بلكه] آن حوادث و رخدادها را ميگويد عرض، عارض شده است و مانند آن. همين معناي عرفي ولغوي با يك تحليل عقلي، اصطلاح خاص معقول را پيدا كرده است. قرآن، تعبيرش از دنيا به عرض است، اين نه مطابق با فهم عرف است، نه مطابق با فهم فيلسوف است، نه مطابق با فهم متكلم، بلكه مطابق با وحي است كه فوق همهٴ اينهاست يعني آنچه را كه شما ميبينيد يك عكس است به اصلي تكيه ميكند، شما حالا اين قدر به عكس دل بستيد خب، اگر به صاحب عكس دل ميبستيد كه بهتر بود. متاع دنيا چيز رفتني است، آنكه ميماند ﴿مَا عِندَ اللَّهِ﴾ است، فرمود: ﴿فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ﴾. برابر آيهٴ سورهٴ «نحل» كه فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[4] آن كبراي كلي ميشود براي اين صغرا، در اينجا فرمود:﴿عِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ﴾ خب «وَمَا عِندَ اللَّهِ يَبقي» پس آن غنيمتهاي الهي كه خدا به مؤمنان وعده داده است او باقي است و اين تقابل نشان ميدهد كه متاع دنيا فاني است و آن بركات الهي باقي است. از فناي متاع دنيا به عنوان عرض ياد كرده است، از دوام و بقاي نعمتهاي الهي به عنوان﴿مَا عِندَ اللَّهِ﴾ ياد كرده است. گاهي تعبير به باقي و فاني است يا مستقيماً با تقابل بيان ميكند يا بدون تقابل اسم بقا را ميبرد، مثل اينكه فرمود: ﴿وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ﴾[5] خب، اين روشن است كه از آن تعبير به باقي كرده است، ماندني نيست. گاهي تعبير به باقي ندارد، ميفرمايد: ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ﴾[6]، اين ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ﴾ صغراي مسئله است، كبراي قياس در سورهٴ «نحل» است كه ﴿مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[7]. خب، گاهي نتيجه به اين صورت در ميآيد كه ﴿وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ﴾[8] گاهي هم نه، ميفرمايد فلان شي عندالله است، بعد هم ميفرمايد: ﴿مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾. در اين آيه، از اين قبيل است، گرچه نفرمود آن نعمتهاي ديگر ماندني است ولي فرمود آن نعمتهاي ديگر عندالله است، شما براي متاع رودگذر ميخواهيد يك بيگناهي را بكشيد، در حالي كه همهٴ متاعهاي سودمند ماندني نزد خداست ﴿فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ﴾ اين هم يك مطلب.
تهمت ناسزاگاري ميان عملكرد و هدف مجاهدين
مطلب بعدي آن است كه به مجاهدين في سبيل الله ميفرمايد مگر شما هدفتان اعلاي كلمهٴ توحيد نيست، اينكه با آن كارتان سازگار نيست. شما ﴿تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الْدُّنْيَا﴾ در حاليكه قيامتان لِلّه است. شما ضرب في سبيل الله كردهايد، نه صِرف ضرب في الارض براي تجارت. يك وقت ضرب في الارض است براي تجارت چه حلال چه حرام، آن حكم ديگر دارد. يك وقت ضرب في سبيل الله است؛ شما پا به زمين زديد براي رضاي خدا، اين ضرب في الارض است. خب، حالا اگر براي رضاي خدا پا به زمين زديد، خون بيگناه محترم است، مال بيگناه محترم است. شما ميخواهيد خون را بريزيد، به مال برسيد، اينكه با هدفتان سازگار نيست. لذا فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَي إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الْدُّنْيَا﴾؛ ريختن خون بيگناه، بردن مال يك انسان محترم المال با ضرب في سبيل الله سازگار نيست. مطلب بعدي آن است كه اصل اين بحث، اختصاص به جهاد دارد و اظهار اسلام با جهادي كه شما در پيش داريد هماهنگ نيست كه خب، اشاره شد.
بررسي معناي «أمن» در آيهٴ 91
مطلب ديگر آن است كه اين كلمهٴ امن، معمولاً در قرآن خيلي از موارد كه ذكر شد، ميگويند كه اگر كسي از ديگري بخواهد در امان باشد كه از ديگري آسيب نبيند، ميگويند «أمِنَه»، ﴿فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضاً﴾[9] يعني اگر اولي از دومي در امان بود اين (يك)، اگر زيد از عمرو در امان بود، ميگويند «أمن زيد عمرواً». در سورهٴ مباركهٴ «ملك» هم همين معنا بازگو شد، در آيهٴ شانزده و هفده سورهٴ «ملك»، آيهٴ شانزده اين است كه ﴿ءَأَمِنتُم مَن فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذَا هِيَ تَمُورُ﴾؛ آيا شما احساس امنيت كرديد كه خدا كاري با شما ندارد كه شما احساس امنيت كرديد و مطمئن شديد كه خدا كاري با شما ندارد. خسف در زمين، زلزلهاي و مانند آن دامنگيرتان نميشود. آيهٴ هفده اين است﴿أَمْ أَمِنتُم مَن فِي السَّماءِ أَن يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً﴾؛ آيا شما احساس امنيت كرديد كه خدا حاصب و سنگ وسنگريزهاي از بالا نميريزد، به صورت صاعقه و مانند آن. پس «أمن زيد عمرواً» يعني زيد از امر، امانت دريافت كرد، امنيت دريافت كرد، اين موارد استعمال اين كلمه در قرآن.
اعطاي امنيّت از طرف فاعل به متعلّق
حالا آيهٴ 91 كه قبلاً گذشت كه فرمود: ﴿سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ﴾؛ آنجا اينچنين معنا شد كه گروهي هستند كه ميخواهند شما از آنها در امان باشيد و قوم آنها هم از ايشان در امان باشند يعني نه قوم آنها از اينها آسيب ببينند، نه شما از اينها آسيب ببينيد، حالا چرا اين طور معنا شد، با اينكه كلمهٴ أمن در قرآن كريم، نوع اين مواردي كه ياد شد اين است كه اولي از دومي ميخواهد در امان باشد. نظير آنچه يعقوب(سلام الله عليه) فرمود كه﴿هَلْ ءَأَمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَي أَخِيهِ مِن قَبْلُ﴾[10] يعني همان طوري كه من قبلاً با احساس امنيت، برادر اين شخص را كه يوسف باشد به شما سپردم و فكر ميكردم از طرف شما آسيبي نميرسد، حالا اين برادر دوم را هم باز به شما بدهم كه از طرف شما آسيبي نرسد، آن هم از همين قبيل است. خب و اما چطور در اينجا اينچنين معنا شده است: ﴿سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ﴾ آنچنان كه گذشت اين بود كه گروهي هستند كه ميخواهند به شما امنيت بدهند، به قومشان امنيت بدهند، كاري به شما نداشته باشند، كاري هم به قومشان نداشته باشند. اين براساس آن قرائن داخلي، به لازم معنا تفسير شده است يعني اگر كسي بخواهد از شما آسيب نبيند يا از قوم خود آسيب نبيند، كاري هم به شما ندارد، كاري هم به قوم خود ندارد. لذا متفرعاً بر او اينچنين فرمود، فرمود كه ﴿فَإِن لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ﴾ يعني بنايشان بر اين بود كه اعلان بيطرفي بكنند، حالا اگر بيطرف نبودند و حمله كردند بنايشان بر اين بود كه القاي سلم بكنند، حالا اگر القاي سلم نكردند. بنايشان بر اين بود كه دستشان را بكشند؛ دست تعدي را دراز نكنند، اگر دست تعدي را دراز كردند. اين سه فعل مجزوم، با «فاء» تفريع، متفرّع بر آن مسئله شد. خب، آنها ﴿يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ﴾.
تأثير تفريعات سهگانه در تفسير «أمن»
ظاهرش اين است اگر ما بوديم و اين تفريع سهگانهٴ بعدي نبود، برابر با ساير آيات اينچنين معنا ميشد كه آنها ميخواهند هم از طرف شما احساس امنيت كنند، هم از طرف قومشان يعني هم شما به آنها آسيب نرسانيد، هم قومشان. اما تفريعات سهگانه نشان ميدهد كه آنها به شما امنيت دادند ظاهراً و اعلان اعتزال و انزوا كردند ولي تهاجم شروع كردند. آنها به شما امنيت دادند كه دستدرازي نكنند ولي كردند، آنها به شما امنيت دادند كه سلم و سلامت و زندگي مسالمتآميز حفظ بكنند ولي نكردند: ﴿فَإِن لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُوا﴾ يعني «لم يلقوا» ﴿إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَيَكُفُّوا﴾ يعني «لم يَكفّوا» ﴿أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ﴾. براساس اين نكته است كه آيهٴ 91 به اين صورت معنا شده است وگرنه نوع مواردي كه قرآن كريم امر را ذكر كرده است در اين محور است كه اولي ميخواهد از دومي آسيب نبيند، نه اولي ميخواهد به دومي آسيب نرساند. اگر نبود اين قرينهٴ داخلي، آيه چنين تفسير ميشد كه﴿سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ﴾ ،﴿يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ﴾؛ يعني ميخواهند از شما در امان باشند، مثل ﴿ءَأَمِنتُم مَن فِي السَّماءِ﴾[11] ﴿أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضاً﴾[12] اينچنين است؛ اما اين فروعات سهگانه نشان ميدهد كه آنها اعلان كردند كه شماي مسلمانها از دست آنها در امان باشيد ولي اين كار را نكردند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . التفسير الكبير، ج 11، ص 189 و 190.
[2] . سورهٴ فرقان، آيات 68 و 69.
[3] . ر . ك: الخصال، ج 1، ص 94.
[4] . سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[5] . سورهٴ كهف، آيهٴ 46؛ سورهٴ مريم، آيهٴ 76.
[6] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 198.
[7] . سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[8] . سورهٴ كهف، آيهٴ 46؛ سورهٴ مريم، آيهٴ 76.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 283.
[10] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 64.
[11] . سورهٴ ملك، آيهٴ 16.
[12] . سورهٴ بقره، آيهٴ 283.