اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿...وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً ﴿79﴾ مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّي فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً ﴿80﴾
در ذيل آيه قبل فرمود: سِمت تو فقط رسالت است، اينچنين نيست كه سيّئات به بدقدمي تو به مردم برسد ـ معاذ الله ـ ، براي اينكه هر حادثهٴ سنگيني دامنگير آنها شد «فبإذن الله» است، تو فقط رسول خدايي، اين ادّعا ﴿وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً﴾.
اقامه دليل بر الهي بودن رسالت پيامبر در قرآن
دليل بر صحّت اين دعوا اين است كه فرمود: ﴿وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً﴾، هر ادّعايي يك بيّنه لازم دارد. شاهد رسالت تويِ پيامبر چه كسي است؟ خداست، خدا شهادت داد كه تو پيامبري، به چه دليل؟ براي اينكه پيام خود و كلام خود و نامهٴ خود را به دست تو داد؛ اين قرآني كه تو قرائت ميكني و ابلاغ ميكني پيام اوست، ديگران ترديد دارند مثل اين بياورند. پس يك مدّعا و يك دليل: مدّعا آن است كه تو رسول خدايي. دليل آن است كه معجزه همراه توست، كلام خدا همراه توست. تو پيامآور خدايي، براي اينكه كتاب خدا به دست توست. اگر كسي ترديد دارد ميگويد ـ معاذ الله ـ اين كتاب، كتابالله نيست خب، مثل اين بياورد. تو كه يك نفري، همه جنّ و انس جمع بشوند مثل اين بياورند، تو كه تحصيلنكردهاي همه تحصيلكردهها جمع بشوند، پس خدا شهادت داد كه تو پيامبري. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آن آيهٴ پاياني اين است؛ پايان سورهٴ «رعد» آيهٴ 43 اين است: ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾؛ كافران ميگويند تو پيامبر نيستي ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ من پيامبرم و خدا شهادت داد من پيامبرم، براي اينكه پيامش به دست من است. اگر شما شك داريد كه اين پيام، پيام خداست و گفتهٴ من است ـ معاذ الله ـ خب، من كه يك نفرم و تحصيلنكرده، شما همه تحصيلكردهها و تحصيلنكردهها را جمع بكنيد لازم نيست مثل اين قرآن بياوريد، لااقل مثل يك سورهاش بياوريد. اگر عاجز شديد، بپذيريد كه خدا شهادت داد من رسول او هستم.
پس جملهٴ اول ادّعا، جملهٴ دوم استدلال، ﴿وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً﴾ به چه دليل؟ براي اينكه خدا شهادت داد ﴿وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً﴾.
اثبات همسان بودن اطاعت رسول2 با اطاعت خدا
از مجموع ذيل آيه قبل با آيه بعد، يك شكل منطقي به صورت شكل اول ترسيم ميشود و آن اين است كه وجود مبارك پيغمبر2 رسولالله است، براي اينكه ﴿أَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً﴾. پس ميشود «محمّدٌ2 رسولالله» اين صغراي قياس كه «هذا رسول الله»، كبراي قياس اين است كه ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾.
پس با دوتا شكل اول نتيجه ميگيريم كه اطاعت اين شخص، اطاعت خداست. شكل اول اين است كه «هذا رسول الله، كلّ من أطاعه فقد أطاع رسول الله» اين نتيجهٴ شكل اول. قياس دوم باز به روال شكل اول اين است كه «من أطاعه فقد أطاع الرسول، من أطاع الرسول فقد أطاع الله» چون كبراي كلّي اين است كه ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾ اين منطقي حرفزدن با فطرت هر كسي سازگار است. شما وقتي بخواهيد هر مطلبي را با استدلال به هر انسان تحصيلكرده و نكرده بفهمانيد وقتي به روال شكل اول حرف بزنيد، ميبينيد خوب ميفهمد. ميگوييد اين آتش است، هر آتشي ميسوزاند اين ميسوزاند، تمام حرفهايي كه شبانهروز ما ميزنيم با شكل اول منطقي داريم كار ميكنيم؛ منتها حالا گاهي صغرا حذف ميشود، گاهي كبرا حذف ميشود براي وضوح.
شما وقتي يك ساعت در يكجا بنشيند، ميبينيد همه مردم برابر با منطق حرف ميزنند؛ منتها منطق فطري اين منطق تدويني، باز كردن و تحرير كردن همان منطق فطري است، چيز ديگري نيست. همه مردم برابر با منطق سخن ميگويند؛ منتها حالا كبرا يا صغرا اشتباه ميشود مطلب ديگر است ولي شكل، شكل منطقي است. قرآن هم چون ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[1] است برابر با منطق با مردم سخن ميگويد، صغرا همينجا مشخص شد كه ﴿وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً﴾ پس «أنت رسول الله»، كبرا هم اين است كه ﴿مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾، پس «فمن أطاعك فقد أطاع الرسول و من أطاع الرسول فقد أطاع الله» پس «فمن أطاعك فقد أطاع الله»، اين جريان در همهٴ كارها هست.
پس مطلب اول آن است كه خدا ادّعا فرمود وجود مبارك حضرت، رسول خداست. برهانش هم اقامه كرد [و] فرمود: من شاهد بر اين برهان دارم.
مطلب دوم كه دوتا شكل منطقي آن را همراهي ميكند اين است كه وجود مبارك حضرت رسول خداست، هر كس او را اطاعت كرد رسول خدا را اطاعت كرد و هر كس رسول خدا را اطاعت كرد الله را اطاعت كرد.
لزوم اطاعت از رسول در مسئله رسالت و ولايت
مطلب سوم آن است كه اطاعت وجود مبارك پيغمبر2 كه مستلزم اطاعت خداست هم در مسائل رسالت و تشريع اوست، هم در مسائل ولايت و رهبري او. يك وقت است رسول خدا پيام خدا را ميرساند كه ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾[2] هر كس به اين پيام اعتنا كرد و احترام گذاشت اين پيام را و به اين پيام عمل كرد، حرفِ خدا را اطاعت كرد و اگر به صورت پيام درنيامد [بلكه] به صورت رهبري درآمد، مثل اينكه فرمود: با فلان قوم بايد بجنگيم، با فلان قوم بايد صلح بكنيم، فرمانده لشكر در اينجا مثلاً اسامةبنزيد است، در آنجا جعفر ابيطالب است، در آنجا حمزه است، در آنجا كذا و كذا، اينگونه از امور هم براساس آيهٴ سورهٴ «حشر» كه فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[3] براساس اين بيان ذات اقدس الهي هر چه را كه وجود مبارك پيامبر فرمود گفتهٴ خدا خواهد شد يعني طبق آيهٴ سورهٴ «حشر»، اطاعت همه رهبريهاي پيغمبر هم واجب است، چون فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾، اين ﴿مَا آتَاكُمُ﴾ به معناي «ما أبلغ اليكم» يا «ما بلّغه اليكم» نيست، به دليل اينكه فرمود: ﴿وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ چه آوردههايي كه به صورت تشريع باشد، چه آوردههايي كه به صورت رهبري و ولايت باشد، اطاعتش ميشود واجب. پس «من أطاع الرسول» در بحثهاي تشريعياش: ﴿فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾، «من أطاع الرسول» در بحثهاي رهبرياش: ﴿فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ﴾، اينهم يك مطلب.
ابلاغ پيام الهي مهمترين وظيفه رسول الله2
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَمَن تَوَلَّي فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً﴾؛ حالا اگر مردم گوش ندادند تو كه مأمور حفظ مردم نيستي، تو رسولي، تو كه حفظ مردم را به عهده نداري. تصميم درباره اين مردم به عهده خداست حالا خدا يا عفو ميكند يا با عذابهاي تكويني اينها را عذاب ميكند يا به شما دستور قتال ميدهد، اين تصميمگيرياش به عهده خداست. تنها كاري كه به عهدهٴ توست رسالت است، بايد پيام را ابلاغ كني، از آن به بعد بايد منتظر دستور خدا باشي.
شواهد قرآني بر بلاغ مبين بودن پيامبر2
آياتي كه در اين زمينه است چند طايفه است: طايفهٴ اُوليٰ همين است كه به پيامبر ميفرمايد كه تو عهدهدار جان اينها نيستي، آنها بدانند كه هر حادثهاي از اين به بعد دامنگيرشان شد مسئول اين حوادث خود اينها هستند ﴿فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً﴾ تو فقط بلاغِ مبين به عهده توست.
اين طايفه از آيات چه در همين سورهٴ «نساء» و چه در ساير سُوَر هست در چند آيه، اين طايفهٴ اُوليٰ مشهود است كه فرمود: اگر كسي اعراض كرد، تو فقط بلاغ مبين داري؛ بايد طوري ابلاغ كني كه حجت الهي بالغ بشود در نفوس اينها، روشن بشود كه اگر از اين به بعد كسي به دام هلاكت افتاد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[4] باشد. تو بايد بلاغ مبين كني؛ آنها كه نميفهمند بفهماني، آنها كه دسترسي ندارند تو به آنها برساني، آنها كه قصوري دارند، قصورشان را بايد برطرف بكني، اگر كسي مكلّف است بايد اين حرف، كاملاً به او برسد كه او ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ باشد. اين مضمون، در چند آيه قرآن كريم هست كه بلاغ مبين فقط به عهده توست، بيش از اين وظيفهاي نداري، كه نمونهاش همين آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» بود و باز در آيهٴ بيست سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هم قبلاً گذشت و آن اين است كه ﴿فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ﴾؛ تو وظيفهات را انجام دادي تصميمگيري آينده درباره اينها به عهده خداست و خدا هم بصير است، ميداند چطور تصميم بگيرد ﴿وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ﴾ اين يك طايفه.
به عهدهٴ خداوند بودن تصميم نهايي پس از ابلاغ رسالت
طايفه ديگر آن است كه به رسول خدا2 دستور ميدهد كه تو از نظر تشريع، بلاغ مبين داشتي و رساندي. تصميمگيري بعدي مستقيماً به عهده خداست و تو از آن نظر كه مخلوقي و بندهاي هيچ سهمي در اين كار نداري، از آن جهت كه مظهر قدرت حقّي مسئله شفاعت و بركت و توسّل و امثالذلك سرِ جايش محفوظ است كه اين دو مطلب در ذيل آيهٴ 127 و 128 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» قبلاً گذشت. در اين جريان جنگ، چهار مطلب را خدا ذكر ميكند، اول دو مطلب را ذكر ميكند، هنوز آن دو مطلب ديگر نيامده يك جمله معترضهاي را در وسط ذكر ميكند كه هيچ سهمي براي تويِ پيغمبر نيست، تصميمگيري نهايي به عهده خداست. آن چهار مطلب اين است، فرمود: ﴿لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾؛ تا اينكه يك عده را منقطعالنسل كند، ريشهكَن كند (يك)، ﴿أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خَائِبِينَ﴾؛ يا اينها را سركوب كند گرفتار شكست كند كه با خِزي و رسوايي برگردند، فرار كنند، عقبنشيني كنند (دو). سوم ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾؛ لطف خدا شامل حالشان بشود كه اينها مشمول توبهٴ اوّلي خدا بشوند، بعد توبه از طرف خودشان باشد تا مجدّداً خدا توبهٴ اينها را بپذيرد اين (سه)، ﴿أَوْ يُعَذِّبَهُمْ﴾؛ يا به عذاب اخروي، دنيوي و مانند آن گرفتار كند (چهار).
در بين اين امور چهارگانه، اوّلي و دوّمي را فرمود، قبل از اينكه سوّمي و چهارمي را بفرمايد با جملهٴ ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ﴾ كه اين نكره در سياق نفي است، فرمود هيچ نحوي از انحاي تصميمگيري به تو مرتبط نيست حالا نظم آيه اين است: ﴿لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اين (يك)، ﴿أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خَائِبِينَ﴾ اين (دو)، اين امر اول و دوم، هنوز امر سوم و چهارم نيامده در اين وسط، اين جمله فرمود: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ﴾؛ هيچ چيزي در تصميمگيري به عهده تو نيست، رسول خدا عبدِ صالح، عبدِ محض است. اگر خداوند به او چيزي مرحمت كرده است، آنگاه از آن راه شروع ميكند و وظيفهاش را انجام ميدهد، چه اينكه اين كار را كرده است.
بعد از اينكه بين دو امر اول و دو امر آخر كاملاً به پيامبر اين مطلب را گفت تا ديگران حسابشان را بكنند كه تو عبدِ محضي، تصميمگيري به عهدهٴ خداست [و] هيچ ربطي به تو ندارد: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ﴾ كه نكره در سياق نفي است، آنگاه مطلب سوم و چهارم را ذكر ميكند، فرمود: ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ﴾[5].
خب، اگر نبود فرمايش ذات اقدس الهي كه فرمود: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾[6] و اگر نبود فرمايش ذات اقدس الهي كه فرمود: هيچ كس حق ندارد در ميدان جنگ خودش را حفظ كند و پيغمبر را به خطر بيندازد[7]، همه بايد فداي او بشوند (اگر نبود اين فرمايشات الهي) هيچ كسي سِمتي به پيغمبر نميداد.
علت توسل به قبر شريف پيامبر2
خب، اين ميشود توحيد، آن هم ميشود شفاعت، توسّل، تبرّك تا بيگانه خيال نكند اگر ما خاك قبور اينها را ميبوسيم و بر چشم ميگذاريم از آن جهت است كه اينها را مستقل ميدانيم ـ معاذ الله ـ چون ذات اقدس الهي فرمود ما اطاعت ميكنيم. خود حجرالأسود همين است ديگر، اين از بيانات نوراني حضرت امير است در نهجالبلاغه به صورت صريح در نهجالبلاغه فرمود: خداوند مردم را امتحان كرده «بِأَحْجَارٍ لاَ تَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ»[8] از حَجر اسود هيچ كاري ساخته نيست، چه رسد به ساير سنگها. حضرت فرمود ذات اقدس الهي مردم را امتحان كرده به طواف اطراف اين سنگها: «بِأَحْجَارٍ لاَ تَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ»؛ هيچ اثري از اين سنگ به كسي نميرسد ولي چون ذات اقدس الهي فرمود اگر دور اين سنگ گشتي يا به طرف اين سنگ نماز خواندي، اطاعت تو مقبول است ما ميگوييم «سمعاً و طاعاً» و چون خود پيغمبر2 استلام كرد به ما دستور داد اين سنگ را ببوسيد، ميگوييم «سمعاً و طاعاً».
حالا آنها ميفهمند كه شيعه مشرك نيست، موحّد ناب است تأثير، براي ذات اقدس الهي است و خدا فرمود: به اينها متبرّك بشويد اينها شفيع شما هستند، به اينها متوسّل بشويد، همان طوري كه خدا دستور داد به نماز متوسّل بشويد. مگر نماز وسيله نيست، خب نماز واجبالوجود است يا ممكنالوجود? نماز ممكنالوجود است ديگر، واجب كه نيست ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[9] اقرار به گناه بهترين وسيله است در اين «مناجات شعبانيه» كه به ما آموختند در هر فرصت مناسبي بخوانيد، ميگوييم «وَاِنْ كانَ قَدْ دَنا اَجَلي وَلَمْ يُدْنِني مِنْكَ عَمَلي، فَقَدْ جَعَلْتُ الإِقْرارَ بِالذَّنْبِ اِلَيْكَ وَسيلَتي»[10] يعني خدايا! تو فرمودي ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ اين اقرار به گناه، بهترين وسيله است. خيلي از ماها بدون پرده، منتظر مغفرت رايگان خداييم. توبه يك كار عادي و آساني نيست، البته بر همه ما واجب است توبهكردن؛ اما اينچنين نيست كه ما توفيق توبه داشته باشيم [و] با توبه بارمان را ببنديم. به دليل اينكه صدها بار انسان توبه ميكند بعد ميشكند، اينكه توبه نشد. استغفار غير از توبه است، در بحثهاي قبل هم گذشت يعني خدايا! تو يك عده را به لطف خودت ميبخشي، نه برابر توبه، برابر توبه كه مشركين را هم ميبخشي هر مشركي، هر كمونيستي الآن توبه بكند پاك ميشود و خدا قبول ميكند. هر مُلحدي، هر بتپرستي كه توبه بكند بخشوده ميشود. در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» خوانديم: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾[11]؛ اما ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ تا كسي جَري نشود؛ به نحو موجبهٴ جزئيه وعده داد، به نحو موجبهٴ كليه كه وعده نداد. فرمود: خدا يك عده را بدون توبه ميبخشد؛ اما هر كه را خدا خودش بخواهد حالا گاهي پدران خوب، مادران خوب، اجداد خوب، فرزندان خوبي پيدا شدند از اين شخص وسيلهٴ آمرزش او فراهم شده است، اين لطفي است كه خدا نصيب او ميكند بدون توبه، با توبه كه شرك را هم ميآمرزد.
خب، ما تمام اين اشك و نالهمان اين است كه خدايا! ما را مشمول آن استغفارت بكن. ما دلمان ميخواهد توبه بكنيم، توبه كردن هم مثل نماز خواندن بر ما واجب است؛ اما كاري است بسيار سخت. توبه كرديم؛ اما خب چه كسي است كه توبه نشكسته باشد? عمده همين ﴿وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾[12] است؛ هر كه ذات اقدس الهي مشمول لطف خودش قرار داد او آمرزيده ميشود. اگر خدا كسي را مشمول لطف خاصّ خود قرار داد به خاطر مصلحتي كه ميداند، آن منشأ بركت است.
باذن الهي بودن تكريم قبول اهل بيتG
خب، پس اگر شيعه، خاك قبور اهلبيتG را ميبوسد، تكريم ميكند، براي اينكه به ما اين طور دستور دادند وگرنه ما براي خود پيغمبر استقلال قائل نيستيم چه رسد به خاك قبر او. وجود مبارك پيغمبر تا خدا دستور ندهد كار نميكند، بله درست است؛ اما خدا به او دستور داد، فرمود: اين همه نعمتها را من به تو دادم و مردم اگر بخواهند سعادتمند بشوند، چاره جز اين نيست از راه علي و اولاد علي به تو برسند و از راه تو به من برسند، اين راه را دستور داد. مثل اينكه به ما دستور داد قبل از اينكه كعبه قبله بشود به ما دستور داد كه فقط بايد به طرف آن سنگ، بيتالمقدس يك سنگِ بزرگ بود چيز ديگر كه نبود، بعداً به آن سنگ ساختمان كردند ديگر. فرمود رو به اين سنگ بايد بايستيد وگرنه نمازتان باطل است. عبدِ محض بايد مطيع مولا باشد؛ وقتي گفت به اين سَمت عبادت كنيد، از نظر زمان هم اگر كسي قبل از زوال، نماز ظهر و عصرش را بخواند باطل است، از نظر قبله هم به غير كعبه متوجّه بشود نمازش باطل است. اين تابع دستور ذات اقدس الهي است، به سبب مصلحتي كه او ميداند.
خب، بنابراين اينچنين نيست كه هيچ كسي براي اينها استقلال قائل بشود. ما همان طوري كه براي كعبه استقلال قائل نيستيم، براي آن سنگ بيتالمقدس استقلال قائل نيستيم، براي ديگران هم استقلال قائل نيستيم، هر جا را كه ذات اقدس الهي فرمود، ميگوييم «سمعاً و طاعاً» براي اينها شفاعت، توسّل، تبرّك و هزارها لطف قرار داد، ميگوييم «سمعاً و طاعاً». لذا در آيهٴ محلّ بحث هم فرمود: ﴿فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً﴾؛ تو كه عهدهدار حفظ اينها نيستي، تو مواظب باش دستور چيست، اينهم يك طايفه از آيات.
تصميمات الهي پس از ابلاغ رسالت
طايفه ديگر حالا ميفرمايد كه وقتي بنا شد كه تصميمگيري به عهده خدا باشد، ما از اين به بعد تصميممان اين است. اوّلاً تو رابطهات را با اينها كم بكن؛ رابطهاي كه قهر نكني، هَجرِ جميل داشته باشي. هَجر غير جميل آن است كه آدم قهر بكند، مردم را رها بكند اينكه نشد. هجر جميل آن است كه در متن مردم باشد ولي اينها را نپذيرد، اين ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾[13] آن قهركردنها، كار عادي است كار هر كسي است. هجر جميل كار هر كسي نيست؛ آدم در متن مردم باشد و رنگ نگيرد اينها را رها نكند و دلگير هم نشود و حرفهاي اينها را هم نپذيرد، آن كار آساني نيست، ميشود هجر جميل.
خب، همين منافقيني كه به پشت سر حضرت ميآمدند نماز ميخواندند و حضرت هم صريحاً آگاه بود، اينها را طرد نميكرد، چون هجر جميل معنايش اين است. حالا فرمود از اين به بعد منتظر تصميم باش. در سورهٴ «نجم» فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي﴾[14]؛ فرمود: از اينها اِعراض بكن.
دامنگير شدن عذاب الهي به روي گردانان از رسول خدا2
در سورهٴ مباركهٴ «توبه» هشداري داد. فرمود به اين تبهكاران بگوييد شما كه حالا رو برگردانديد، احديالسيّئتين دامنگريتان ميشود يا خدا شما را به عذاب غيبي گرفتار ميكند يا به ما دستور ميدهد ما شما را از پا درميآوريم. آيهٴ 52 سورهٴ «توبه» اين است كه: ﴿وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ﴾؛ منتظر باشيد ما هم منتظريم ببينيم خدا چه چيزي دستور ميدهد? حالا دستوري كه داد در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» آمده است. قبل از «نساء» هم مشابه اين دستور آمده است كه زمينه را فراهم كرد؛ آيهٴ 49 سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿وَاحْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ فَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ لَفَاسِقُونَ﴾؛ فرمود اگر اينها رو برگرداندند، بدان [كه] خدا اينها را رها نميكند، ميخواهد درباره اينها تصميم بگيرد همه اينها زمينه فراهم شد، حالا ببينيم چه چيزي تصميم ميگيرد. در همين سورهٴ مباركهٴ «نساء» تصميم الهي مشخص شد؛ آيهٴ 89 همين سورهٴ «نساء» اين است كه: ﴿وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ حَتَّي يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا﴾؛ حالا اگر مهاجرت نكردند، حرف شما را گوش ندادند، حرف پيامبر را گوش ندادند [و] تولّي كردند چه كار بكنيد? بگيريد، بكُشيد: ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُم﴾[15]؛ هر جا گرفتيد بكُشيد اين تصميم خداست.
خب، ببينيد از آن مرحله كه فرمود: ﴿وَمَن تَوَلَّي فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً﴾ تا اين مرحله كه بگويد هر جا گرفتيد بكُشيد خيلي فرق است، كمكم به اينجا رسيده است. اول فرمود: ﴿وَمَن تَوَلَّي فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً﴾، بعد دستور هجر جميل داد. بعد اعلام خطر كرد فرمود: به اينها بگوييد خدا يكي از دوتا كار را ميكند يا ﴿يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا﴾[16] اين اعلام خطر كرد، بعد كاملاً پرده را برداشت در آيهٴ 89 سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُم﴾ حالا اينها ديگر قابل مهلت نيستند، هيچ امان ندارند.
ادعاي نسخ آيهٴ در تفسير قرطبي و تحليل حضرت استاد
آنكه در تفسير قرطبي آمده كه آيهٴ سِيف، ناسخ آيهٴ محلّ بحث است[17]، اين سخن از نسخ نيست. اين مثل درمان يك بيمار است. بيماري را اول با نصيحتي كه مقداري پرهيز كن، پُرخوري نكن، قدري دارو مصرف بكن، اين تقوا همان دستور پرهيز است ديگر. بعد وقتي اين شخص، ناپرهيز بود شروع ميكنند به يك مقدار درمان سخت. وقتي ناپرهيزياش را ادامه داد، خب جرّاحي ميكنند ديگر، پرهيز معنايش همين است. ذات اقدس الهي كه به همه دستور تقوا نميدهد. تقوا براي آن كسي است كه با پرهيز خوب ميشود، حالا اگر كسي كارش از پرهيز گذشت باز هم ميگويند تقوا? مثل يك طبيب. طبيب، اوايل به يك بيمار ميگويد پرهيز كن، حالا اگر اين مرض مُزمن شد در اثر ناپرهيزي او و ديگر قابل علاج نشد، طبيب به اين مريض ميگويد آقا شما هر چه خواستيد ميل كنيد، اين مريض بايد بفهمد كار گذشت، چون تقوا براي كسي است كه زمينهٴ درمان در او باشد. ذات اقدس الهي هم به يك عده فرمود: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾[18]؛ هر چه دلتان خواست بكنيد، شما كه به هيچ دستوري گوش نميدهيد كه، حالا هر چه دلتان خواست بكنيد. در اينگونه از موارد فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُم﴾[19] براي اينكه ما مهلت داديم نشد، اتمام حجت كرديم نشد، نعمت داديم نشد، اينها كارشان توطئه، كُشتن، زدن، مصدومكردن مسلمين است.
بنابراين اين نظم طبيعي آيات است، نه اينكه آيهاي آيهٴ ديگر را نسخ كند. مثل اينكه كسي بگويد آنجا كه طبيب دستور ميدهد كه حالا دست اين شخص را قطع كنيد، اين نسخ كرده آن دستوري كه آن وقت گفته فلان قرص يا كپسول را ميل كنيد، اينكه نسخ او نيست. اين هر چيزي در جاي خودش قرار دارد، وقتي نوبت تمام شد ديگر دستور بعدي ميرسد. لذا فرمود تو كه حافظ جان اينها نيستي، مراحل بعدي هم با آيات بعدي تمام شد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 43.
[3] . سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[4] . سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[5] . سورهٴ آلعمران، آيات 127 و 128.
[6] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 6.
[7] . سورهٴ توبه، آيهٴ 120.
[8] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 192.
[9] . سورهٴ مائده، آيهٴ 35.
[10] . بحار الانوار، ج 91، ص 97.
[11] . سورهٴ نساء، آيات 48 و 116.
[12] . سورهٴ نساء، آيات 48 و 116.
[13] . سورهٴ مزمل، آيهٴ 10.
[14] . سورهٴ نجم، آيات 29 و 30.
[15] . سورهٴ مزمل، آيهٴ 10.
[16] . سورهٴ توبه، آيهٴ 52.
[17] . الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 288.
[18] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 40.
[19] . سورهٴ نساء، آيهٴ 89.