23 09 1992 5022329 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 171

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَي وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً ﴿77﴾ أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ... ﴿78

تناسب امتحانات الهي با شرايط هر شخص

خداوند، هر كسي را با شرايط خاصّي كه دارد امتحان مي‌كند. مؤمنين در صدر اسلام، امتحانشان به صبر بود. بعد از تأسيس حكومت اسلامي، امتحانشان به جهاد و دفاع بود. بعد از پيروزي، امتحانشان به قدرت و جاه بود در اين سه دورهٴ تاريخي، مسلمين امتحان دادند.

ادوار مختلف مسلمين و امتحان مربوط به هر دوره

آن مقطع اول كه دوران رنجِ قبل از هجرت بود، دوران صبر بود؛ بايد صبر مي‌كردند، رنجها را تحمل مي‌كردند. عده‌اي در آ‌ن دوران موفق شدند و عده‌اي ناكام ماندند، اين ناظر به دورهٴ اول.

دورهٴ دوم كه تأسيس حكومت بود و تشكيل جنگ و تحصيل پيروزي مهم‌ترين امتحان، امتحان جهاد و دفاع بود. در اين دوره و مقطع دوم بعضي موفق شدند، بعضي ناكام ماندند. وقتي جهاد به ثمر رسيد و حكومت اسلامي كاملاً پيروز شد و ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً[1] جلوه كرد، نوبت امتحان به مقام و جاه رسيد. بعضي در اين مقطع پيروز شدند، بعضي ناكام ماندند. آنها كه تا آخرين لحظه ماندند كم‌اند يعني در مقطع قبل از هجرت، صبر و بردباري را بپذيرند و در مقطع صبر موفق باشند. بعد از هجرت، در دوران جهاد و دفاع موفق باشند و از جبهه فاصله نگيرند. در دروان پيروزي با امتحان به جاه و مال موفق باشند نه جاه، آنها را از جا درببرد، نه مال، اينها بسيار كم‌اند. نظير همان جريانهايي كه در بني‌اسرائيل اتفاق افتاد كه در هر مقطع و دوراني امتحان مي‌شدند تا آن اواخر يك گروه كَمي ماندند.

درباره مسائل مالي، ذات اقدس الهي افرادي را امتحان كرده است. فرمود: مگر نمي‌بينيد كه عده‌اي از خدا مال خواستند، وقتي خدا به آنها مال داد به عهدشان وفا نكردند: ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ ٭ فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ[2]؛ فرمود بعضيها با خدا تعهّد كردند كه اگر امكان مالي پيدا كنند اهل جود و سخا باشند. وقتي خداوند به اينها مال عطا كرد به جاي سَخا، بُخل ورزيدند، اين دربارهٴ مسائل اقتصادي و مالي.

دربارهٴ مسائل سياسي و نظامي آيهٴ 129 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» شاهد خوبي است. بني‌اسرائيل به موساي كليم(سلام الله عليه) عرض كردند قبل از اينكه تو مدّعي رسالت و نبوّت باشي و ما به تو ايمان بياوريم، در زحمت بوديم. الآ‌ن هم كه در رنجيم: ﴿قَالُوا أُوذِينَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا﴾، آن‌گاه موساي كليم فرمود: ﴿عَسَي رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾؛ فرمود اين اميد هست كه آل‌فرعون از بين بروند و مستضعفان بني‌اسرائيل به جاه و مقام و حكومت برسند، آن‌گاه خدا نگاه مي‌كند ببيند شما چه مي‌كنيد?

اين ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ امتحانِ به جاه و حكومت و قدرت است. چه اينكه مشابه اين تعبير، در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيه چهارده آمده است كه فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾؛ ما تبهكاران طاغي گذشته را از بين برديم و شما را خليفه و جانشين آنها قرار داديم تا ببينيم چه مي‌كنيد. اين امتحان جاه، براي دولتمردان هميشگي است، از زمان موساي كليم گرفته تا ادوار بعدي.

امتحان موجود در آيه 77

آيه محلّ بحث دربارهٴ امتحان جهاد و دفاع است كه فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً﴾؛ همينها كه در زمان رنج، پيشنهاد جهاد مي‌دادند وقتي دستور جهاد نازل شد، اينها از خدا كمتر از خلق خدا مي‌ترسيدند اين امتحان، اين براي مقطع دوم بود.

دربارهٴ مقطع سومِ مسلمين آنچه فراوان است كه ذات اقدس الهي مسلمانها را پيروز كرده است و برابر همان آيات سورهٴ «اعراف» و سورهٴ «يونس» اينها را مي‌آزمايد اين تعبير گاهي به لفظ مغايب است، گاهي به لفظ متكلّم‌ مع‌الغير، گاهي مي‌فرمايد: ﴿فَيَنْظُرَ[3]، گاهي مي‌فرمايد: ﴿لَنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ[4].

ذكر فلسفه قصه ضمن بيان آن از لطايف قرآن

گاهي هم هشدار مي‌دهد به اينها كه به مقام جاه و پيروزي رسيده‌اند به اينها هشدار مي‌دهد، مي‌فرمايد: ﴿وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا[5] اين تعبير، خودش آموزنده است به انساني كه به قدرت رسيده است به او بگويند به جاي ظالمين نشسته‌اي يعني مواظب باش ﴿وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾. يك وقت است انسان مستقيماً به كسي مي‌گويد تو به جاي ظالم نشستي يعني هم‌اكنون هم ظالمي. يك وقت مي‌خواهد او را متنبّه كند مي‌فرمايد ظالم نيستي ولي قبل از تو ظالمين، اينجا به سر مي‌بردند و در اثر ظلم سقوط كردند، شما به جاي ظالمين نشسته‌‌اي؛ شما اگر ظلم بكنيد هم سقوط مي‌كني چون اين يك سنّت، تحويل يا تبديل‌پذير نيست كه ﴿وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾.

اين از آن لطايف قرآن كريم است كه ضمن بيان قصّه، آن فلسفهٴ قصّه را هم ذكر مي‌كند؛ ضمن بيان تاريخ، آ‌ن نكته تاريخي را هم گوشزد مي‌كند. پس در همه اين مقاطع، قرآن كريم مي‌آزمايد. علم هم همين طور است، بعضيها در اوايل امر با خلوصي وارد حوزه مي‌شوند و از خدا مي‌طلبند كه عالِم بشوند. وقتي خداوند به آنها علمي مرحمت كرد، حتي كرامتهاي علمي مرحمت كرد نظير بَلعم باعور سر از طغيان درمي‌آورد. فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ[6] پس گاهي به علم هم مي‌آزمايد. البته ذات اقدس الهي درون‌بين است و از درون افراد اگر فسادي را ببيند، هرگز به آنها پُستهاي كليدي نمي‌دهد يعني مقام امامت، رسالت، نبوت هرگز نخواهد داد.

بقيه امتحان است، اگر كشف خلاف بشود هم به جايي آسيب نمي‌رساند. حالا اگر از عالِمي كشف خلاف شد ـ معاذ الله ـ اين مشكل ايجاد نمي‌كند، اينكه سِمت خاصي از طرف ذات اقدس الهي نداشت، اين مورد امتحان خدا بود و نتوانست موفق بشود. ولي درباره انبيا و ائمه(عليهم السلام) اين سخن به هيچ وجه راه ندارد. آنها كه كليددار دين خداي‌اند آنها معصوم و مصون از هر خطايي‌اند ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[7].

خب، پس اين امتحان براي همه بود و همگان در معرض امتحان‌اند. آنچه در صدر اسلام، ادوار سه‌گانه را پشت‌سر گذاشت مراحل گوناگون آزمون بود. اوّلين مرحله، مرحلهٴ صبر بود عده‌اي تحمل كردند، چون با انزوا هم تناسب داشت. مرحلهٴ بعد كه مرحلهٴ جهاد است نتوانستند تحمل بكنند، اين يك مطلب.

تاثير انحصاري زبان حال و استعداد در استجابت دعا

پرسش: ...

پاسخ: همين ديگر، گاهي اين دعا مستجاب مي‌شود گاهي نمي‌شود. اگر انسان با زبان استعداد و حال دعا بكند يقيناً مستجاب مي‌شود؛ اما با زبان مَقال دعا بكند ولي با زبان حال و استعداد چيز ديگر طلب بكند، آن طلبِ زبان حال و مَقال مستجاب مي‌شود، نه طلب زبان. حالا اگر كسي دستش رسيد به يك همسايه‌ٴ ضعيفي ستم كرد، بعد هم در نمازها گفت خدايا «لا تُسلِّطْ علينا مَن لا يَرحَمْنا»[8] اين لساناً مي‌گويد خدايا «لا تُسلِّط علينا مَن لا يرحمُنا» ولي استعداداً و حالاً مي‌گويد: «اللهمّ سلّط عليّ من لا يرحمني» آدم هر چه از خدا بخواهد با زبان حال و با زبان استعداد، آن مستجاب مي‌شود.

اگر كسي دستش رسيد به ديگري كه از او ضعيف‌تر است ستم كرد، بعد هم به خدا عرض كرد كه خدايا! ظالم را بر ما مسلّط نكن، اين دوتا دعا دارد: يكي دعا به زبان مقال است كه اين معيار نيست؛ يكي دعا به زبان حال و استعداد است كه آ‌ن مَناط اجابت است. آن را در قرآن فرمود: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ﴾، آن موجبهٴ كليه است، آن را ديگر استثنا نكرده فرمود: ﴿وَآتَاكُم﴾؛ هر چه را كه خواستي يعني هر چه را انسان با زبان حال و استعداد طلب مي‌كند، همان را دريافت مي‌كند.

مراد از «كفّ ايدي» در آيه

اين ﴿َكَفَّ أَيْدِيَ﴾ در چند جاي قرآن ياد شده است كه كنايه از ترك قتال است. در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه يازده اين است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَعَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛ فرمود به ياد نعمت حق باشيد، عده‌اي خواستند دست‌درازي كنند و خدا دست ايشان را كوتاه كرده است يعني خواستند بجنگند بر شما مسلّط بشوند، خدا اين كار را جلوگيري كرده است. چه اينكه در سورهٴ «فتح» هم مسئلهٴ كفّ ايدي به عنوان قتال و جهاد ياد شده است؛ در سورهٴ «فتح» آيه بيست اين است: ﴿وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَكَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنكُمْ﴾ يعني دستِ اين مشركين را از سر شما كوتاه كرده است يعني جنگي پيش نيامد كه آنها پيروز بشوند. چه اينكه در همان سورهٴ «فتح» آيهٴ 24 اين‌‌چنين است: ﴿وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً﴾ در جريان صلح حُديبيه كه جنگي رُخ نداده است، فرمود اين كفّ ايدي است يعني دست‌درازي حاصل نشد نه آنها، نه شما جنگي نكرديد. البته شما پيروزمندانه در آ‌ن صلح، از عهده برآمديد.

مطلب ديگر آن است كه اين گروه كه مي‌گفتند چرا ما اجازهٴ دفاع نداريم، اينها تنها تقاضاي دفاع نمي‌كردند گاهي شعارهاي تند و تيز هم مي‌دادند، چه اينكه اين مضمون قبلاً هم اشاره شد. آيه نوزده سورهٴ «احزاب» اين است كه فرمود: بعضيها هستند كه در زمان صلح و آرامش شعار تند و تيز مي‌دهند: ﴿فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَي عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُم﴾ «سَلَق» يعني تند و تيز ترغيب مي‌كند، تشويق مي‌كند، شعار مي‌دهد، اين را مي‌گويند «سَلق» ﴿سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ﴾؛ با زبانهاي تند و تيز ﴿أَشِحَّةً عَلَي الْخَيْرِ[9]؛ خيلي خودشان را خيرخواه و شحيح و علاقه‌مند و طمّاع به خير معرّفي مي‌كنند، اين هميشه بود.

پس يك عده تنها درباره خودشان مي‌گويند اجازهٴ دفاع بدهيد، يك عده ديگران را هم ترغيب مي‌كنند؛ اما وقتي كه مسئلهٴ دفاع و جهاد واجب شد هم خودشان كنار مي‌روند، هم ديگران را از صحنه خارج مي‌كنند.

بي ادبي ضمني گروهي با تعبير «إلي أجلٍ قريب»

مطلب بعدي آن است كه اينكه گفتند: ﴿رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾ منظور اين نيست كه چرا جنگ را بر ما واجب كردي. اجازه بدهيد ما يك چند روزي زنده باشيم و بعد از چند روز، جان ما را بگيريد. اينكه گفتند: ﴿إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾ معنايش اين نيست كه مثلاً يك هفته مهلت بدهيد يا يك ماه مهلت بدهيد. اين يك هفته مهلت خواستن يا يك ماه مهلت خواستن يا يك ساعت مهلت خواستن، براي كسي است كه در حال احتضار است. آن كسي كه در حال احتضار است مي‌بيند همه كارها مانده، اين هيچ كاري انجام نداده و دست خالي مي‌رود از خدا مهلت مي‌خواهد كه يك هفته‌اي، يك ماهي، يك چند روزي به من مهلت بدهيد كه من وصيتها را بكنم، دِيْنها را بدهم، مشكلاتم را حل كنم. آن در پايان سورهٴ مباركهٴ «منافقون» است كه فرمود اينها كساني‌اند كه وقتي مرگ به سراغ اينها آمد، مي‌گويند: ﴿رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِي إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ آيه ده سورهٴ «منافقين» اين است كه: ﴿وَأَنفِقُوا مِن مَا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِي إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِنَ الصَّالِحِينَ﴾؛ در آنجا يك هفته هم براي آنها غنيمت است، يك ماه هم براي آنها غنيمت است، براي يك آدم متحضري كه هيچ كاري نكرده، وصيّتي نكرده و به كسي نگفته من چقدر حقّ‌الله و حقّ‌الناس بر گردن دارم يك شبانه‌روز هم غنيمت است، لذا تا شد استمهال مي‌كند.

ولي آنچه در اين آيه محلّ بحث آمده است كه گفتند ﴿لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾ مثل پايان سورهٴ «منافقون» [يعني آيه ده سوره «منافقون»] نيست كه خدايا يك شبانه‌روز، يك هفته به ما مهلت بده اينها مي‌خواهند بمانند، در دنيا بمانند؛ منتها يك بي‌ادبي ضمني هم در اين تعبير نهفته است. پس آنها نخواستند بگويند كه خدايا! يك هفته به ما مهلت بده، مثل آن درخواستي كه محتضر دارد اينها مي‌خواهند بمانند. آن بي‌ادبي ضمني اين است كه خدايا! حالا چند روزي كه ما بيشتر دنيا نيستيم ما كه ابدي نيستيم، اين چند روز بگذار ما راحت باشيم ولو اين چند روز، منظور چند سال باشد، چهل سال، سي سال باشد اين يك بي ادبي ضمني هست. خدايا! تو كه ما را عمر ابد نمي‌دهي و ندادي، همين چند روز است ديگر، حالا همين چند روز مي‌خواهي ما را به جبهه به جنگ بفرستي ﴿لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾.

پس اين بي‌ادبي ضمني را هم قرآن به صورت ظريف ذكر كرده. پس آنها كه درخواست اجلِ قريب مي‌كنند در حال احتضار به يك معناست، اينها كه در حال سلامت‌اند و مي‌گويند ﴿إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾ به معناي ديگر است يعني به مصداق ديگر است. آ‌نها نمي‌خواهند بگويند خدايا يك هفته به ما مهلت بده. خب، اينها تا جبهه بروند و جنگ شروع بشود كه خب يك هفته است. اينها مدت يك هفته و يك روز و يك شبانه‌روز و اينها برايشان مطرح نيست [بلكه] منظورش اين است كه تو كه مدّت طولاني به ما نمي‌دهي، همين چند روز است. حالا اين چند روز بگذار ما راحت باشيم، مثل كسي كه مهمان خانهٴ كسي است و يك هفته هم مي‌خواهد بماند، مي‌گويد ما يك هفته اين چند روزي كه بيشتر مهمان شما نيستيم، بگذاريد ما راحت باشيم تعبيرشان اين است: ﴿لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾.

پاسخ خداوند به بي ادبي اين گروه

آن‌گاه ذات اقدس الهي در جواب اين گروه مي‌فرمايد كه شما مرگ را مي‌دانيد يقيني است؛ اما بعد از مرگ را نمي‌دانيد. شما اگر بدانيد دو عالم داريد نه يك عالم يكي دنياست و ديگري آخرت و آخرت هر چه بخواهيد در او هست، اين (يك) و حقّ شما هم به اندازهٴ آن بندِ رقيقِ هستهٴ خرما تلف نمي‌شود، اين (دو) اگر اين دو مطلب را بدانيد، هرگز نمي‌گوييد ما در دنيا بمانيم.

پاسخ اول: اندك بودن متاع دنيا

پس در اين جملهٴ ﴿لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾ كه يك بي‌ادبيِ مرموزي نهفته است، پاسخي كه ذات اقدس الهي داد دو مطلب است: ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾؛ فرمود بر فرض هم ما به شما عمر طولاني بدهيم، اندك است. خودِ دنيا يك متاع كَمي است با همه زرق و برقش، نه شما عمر كوتاه داريد، حالا بر فرض شما هزار سال هم بمانيد.

خب، قرآن نمي‌گويد عمر شما كم است مي‌گويد اصلاً متاع دنيا كم است. حالا بر فرض ده قرن بمانيد، مثل نوح(سلام الله عليه) كه نُه‌ قرن و نيم مشغول تبليغ بود، حدّاقل نيم قرن هم قبلاً گذراند تا به مقام رسالت و نبوّت رسيد: ﴿فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَاماً[10] نه اينكه عمرِ حضرت نوح 950 سال بود، دوران تبليغش اين بود. حالا بر فرض اگر كسي ده قرن هم بماند، باز متاع دنيا كم است نسبت به آخرت: ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ﴾ به همان چهار نكته‌اي كه در بحث ديروز گذشت و نكات فراواني هم كه قرآن كريم اشاره كرده است ﴿وَالآخِرَةُ خَيْرٌ﴾.

خب، همهٴ نعمتها در آخرت هست. اگر شما مطلب اول براي شما حل شد يك مطلب نهفتهٴ حل‌نشدني هم در درونتان داريد كه آن را هم نگفتيد، آن را هم ما بازگو مي‌كنيم. مطلب اول اين است كه آخرت خير است، ابدي است و مانند آن.

پاسخ دوم: تلف نشدن هيچ حقّي در محكمه عدل الهي

دوم اينكه شما مي‌ترسيد ـ معاذ الله ـ در محكمهٴ عدل الهي حقّ شما ضايع بشود، اينكه ﴿وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً﴾ پس از چه چيزي نگرانيد? اگر به اندازهٴ مثقال ذرّه خيري كرديد، ضايع نمي‌شود و اگر به اندازهٴ آن بند رقيق پشت هستهٴ خرما، حقّ كسي ضايع نمي‌شود پس از چه چيزي نگرانيد? هم به «كان» تامّه اشاره كرد، هم به «كان» ناقصه. هم هست، هم حقّ شما به شما مي‌رسد، لذا فرمود: ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ﴾؛ اما ﴿لِمَنِ اتَّقَي﴾.

تطبيق آيه بر جريان امام مجتبي (ع) و سيد الشهداء (ع) در برخي روايات

مطلب بعدي آن است كه در ضمن اين آيه، رواياتي در تفسير شريف نورالثقلين هست كه بر جريان حضرت امام مجتبي(سلام الله عليه) و سيدالشهداء(سلام الله عليه) تطبيق فرمود[11]. البته اين تطبيق است، نه تفسير.

در زمان امام مجتبي(سلام الله عليه) برنامه، برنامهٴ صبر بود. زمان سيدالشهداء(سلام الله عليه) برنامه، برنامهٴ دفاع هست. گروهي كه در عصر امام مجتبي(سلام الله عليه) مي‌گفتند پروردگارا! اجازهٴ دفاع به ما بدهيد. وقتي سيدالشهداء(سلام الله عليه) قيام كرد و دستور دفاع داده شد، اينها ﴿يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً﴾.

رواياتي كه به اين مضمون، در ذيل اين آيه نقل شده است اينها تفسير آيه نيست اينها تطبيق آيه است، چون اين آيات الي يوم القيامه جاري است، قبل از جريان سيدالشهداء و امام مجتبي(عليهما السلام) بود در آن عصر هم بود و در اعصار بعدي هم هست.

بررسي ادّعاي نسخ آيه

مطلب بعدي آن است كه در همين تفسير نورالثقلين آمد كه آيه ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ﴾ ناسخ اين آيه است[12]. اينكه در روايت به عنوان نسخ بيان شد، اصطلاح اصولي مراد نيست [بلكه] همان اصطلاح روايي مراد است يعني صبر، يك حدّ خاصي دارد. تخصيص خورده زمان صبر، به زمان جهاد و دفاع. اين‌چنين نيست كه آيه جهاد ناسخ آيه صبر باشد، چون هر كدام يك مقطع خاصّي داشتند و در همين آيه محلّ بحث هم اشاره شد فرمود شما دو مقطع داشتيد: يكي مقطع صبر؛ يكي مقطع دفاع. اينكه ديگر آيه‌اي نيست كه نسخ بشود. اگر آيه‌اي ظاهرش اين است كه در اسلام جهاد نيست، آيهٴ ديگر دستور جهاد بدهد آن‌گاه اينها به حسب ظاهر تنافي دارند بايد حل كرد و اما اگر خود آيه بفرمايد شما دو دوره را پشت‌سر گذاشتيد: يكي دورهٴ صبر، يكي دورهٴ جهاد، ديگر نمي‌شود گفت آيه ﴿قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ﴾ اين ناسخ آن است.

پرسش:...

پاسخ: قبل از جهاد صبر بر تحمل اذيت زباني است و مانند آن. بعد از دستور جهاد، تحمّل شدايد جنگ محور صبر است. خودِ آيه دو مقطع را ذكر مي‌كند؛ مثلاً اگر طبيبي بگويد شما در شش ماه اول فلان دارو را مصرف كنيد، در شش ماه دوم فلان دارو را. بعد در يك نسخهٴ ديگر بنويسد كه فلان دارو را يعني داروي دوم را مصرف كنيد، آيا مي‌توان گفت كه آ‌ن نسخهٴ دوم ناسخ نسخهٴ اول است. در حالي كه در همان نسخهٴ اول راجع به دو مقطع سخن گفت، اين آيه محلّ بحث راجع به دو مقطع حرف دارد ديگر.

فلسفه تشريع جهاد

به هر تقدير، چون اصل جهاد براي حفظ دين است آنجا كه جهاد، مايهٴ از بين رفتن دين باشد تشريع نمي‌شود. مثل جريان قبل الهجرت از اين جهت تشريع نشده است. لذا فرمود كه فعلاً مأذون نيستيد، بعد از اينكه نظامي تشكيل شد از آن به بعد ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا[13].

حالا اين آيه بعد كه دربارهٴ اصل مرگ است مي‌فرمايد كه شما خيال نكنيد اگر به جبهه نرفتيد مي‌مانيد، مرگ حسابي دارد، كتابي دارد، هر جا هم باشيد مرگ شما را درك مي‌كند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] - سورهٴ نصر، آيه 2.

[2] - سورهٴ توبه، آيه 75 و 76.

[3] - سورهٴ اعراف،آيه 129.

[4] - سورهٴ يونس، آيه 14.

[5] - سورهٴ ابراهيم، آيه 45.

[6] - سورهٴ اعراف، آيه 175.

[7] - سورهٴ انعام، آيه 124.

[8] - تهذيب الاحكام، ج 3، ص 92.

[9] - سورهٴ احزاب، آيه 19.

[10] - سورهٴ عنكبوت، آيه 14.

[11] - تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 518 و 519.

[12] - تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 518.

[13] سورهٴ حج، آيه 39.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق