22 09 1992 5022302 شناسه:

تفسیر سوره نساء جلسه 170

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً ﴿76﴾ أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَي وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً ﴿77

جنگ حق و باطل و وعده پيروزي براي مومنين

فرمود جنگ از نظر هدف، به دو قِسم تقسيم مي‌شود، قهراً مجاهدين و مقاتلين هم از لحاظ هدف به دو گروه تقسيم مي‌شوند: آنها كه مؤمن‌اند در راه خدا مي‌جنگند و هر كار خيري هم «سبيل الله» هست و آنها كه كافرند در سبيل طاغوت مي‌جنگند. سبيل طاغوت، سبيل غَيّ است غوايت و بي‌هدفي است. بعد فرمود اينها يكسان نيستند. گرچه مؤمنين هم مي‌جنگند، كافران هم مي‌جنگند يكسان نيستند، مؤمنين پيروزند، چرا؟ چون ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾ گاهي با لسان اثبات، به مؤمنين وعدهٴ پيروزي مي‌دهد؛ مثل اينكه مي‌فرمايد: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ[1] يا ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي[2] يا ﴿وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ[3] كه با تعبيرات و تأكيدات گوناگون، نصرت مؤمنين را گوشزد داد، گاهي با لسان نفي، ضعف و وهن كافران را گوشزد مي‌كند كه ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾.

عظيم ياد شدن كيد شيطان در برخي موارد

اينكه فرمود كِيد شيطان ضعيف است يعني او با حيله و مَكر و نقشه بخواهد ضرري به مؤمنين برساند در اين كار ضعيف است. ولي بعضي از كيدها را قرآن كريم به عظمت ياد كرده است؛ فرمود بعضي از مكرها و كيدها خيلي بزرگ‌اند؛ مثل اينكه كيد زنان را بزرگ دانست: ﴿إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ﴾.

در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» فرمود كيد اينها بزرگ است؛ آيه 28 سورهٴ «يوسف» اين است كه ﴿فَلَمَّا رَأي قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ﴾. گرچه اين سخن، سخن عزيز مصر است ولي قرآن كريم حرفي را كه باطل باشد نقل نمي‌كند، مگر اينكه به بطلانش اشاره كند. كتابي نيست كه آرا و اقوال ديگران را نقل بكند و اظهارنظر نكند. هر حرفي را كه قرآن نقل كرد اگر حق بود با لسان تأييد از او مي‌گذرد و اگر باطل بود، يقيناً او را ابطال مي‌كند. گرچه اين سخن، سخن آن عزيز مصر بود، همسر زليخا بود، او گفت ﴿إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ﴾ ولي قرآن آن را امضا كرده است.

خب، نبايد گفت كِيد زنها عظيم است و كيد شيطان ضعيف است، براي اينكه زن مثل مال، مثل جاه و مقام از دامها و حبائل شيطان است. چطور است كه خود اين دام و تور، قوي باشد و تورانداز ضعيف، اينكه نيست. اگر فرمود كيد زن، عظيم است و فرمود كيد شيطان ضعيف است نه به اين معناست كه زن، اقواي از شيطان است، براي اينكه زن در تحت فريب شيطان كار مي‌كند، چه اينكه مرد هم در تحت فريب شيطان كار مي‌كند، پس بعضي از كيدهاي شيطان عظيم است. اگر فرمود: ﴿إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ﴾ روحش به اين برمي‌گردد كه بعضي از كيدهاي شيطان عظيم است، اين يك نمونه.

در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» _چون مكر، با كِيد قريب‌المعني هستند_ آيه 46 فرمود: ﴿وَقَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ﴾؛ فرمود ممكن است اگر هم مكر آنها به جايي برسد كه كوه‌افكن باشد ولي باز مكر آنها نزد خداست. گرچه اين به صورت فرض ذكر مي‌كند؛ اما اين با ضعف، سازگار نيست و اينها كه ماكِرند جزء حبائل شيطان‌اند، جزء مأموران شيطان‌اند. پس چطور مي‌شود كه بعضي از مكرها، كوه‌افكن باشد و آن ماكرين را شيطان فريب بدهد و بپروراند ولي مكر خود شيطان ضعيف باشد.

ضعيف بودن مكر و كيد شيطان در برابر قدرت الهي

جمع‌بندي نهايي اين است كه كِيد شيطان، به وسيلهٴ بعضي از زنها كه در سورهٴ «يوسف» آمده، به وسيله بعضي از سران سياسي و مردها كه در سورهٴ «ابراهيم» (عليه السلام) آمده گرچه عظيم است، گرچه كوه‌افكن است ولي نسبت به مكر و كيد الهي ضعيف است، چون خدا خود را ﴿خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ معرّفي كرد؛ فرمود: ﴿وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ[4]. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «طارق» فرمود اينها كيد مي‌كنند، من هم كيد مي‌كنم، مهلت بدهيد ببينيد سرانجام چه كسي پيروز مي‌شود؟ آيه پانزده به بعد سورهٴ «طارق» اين است كه: ﴿إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً ٭ وَأَكِيدُ كَيْداً ٭ فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً﴾ تا معلوم بشود سرانجام، چه كسي موفق خواهد شد.

مفهوم كيد و مكر و اسناد آن به خداوند

مكر، عبارت از آن است كه انسان با يك وسيلهٴ مرموزي، حيله‌اي بكند. حيله يعني حائل بشود، نگذارد اشخاص به هدفشان برسند. حيله‌كردن معنايش همين است. اگر كسي حيله كرد يعني نگذاشت آن رقيبش به مقصد برسد؛ بين آن رقيب و بين مقصد، حائل شد اين كار را مي‌گويند حيله و چون از راه مرموز و نامريي انجام مي‌گيرد، نام مكر و كيد و امثال‌ذلك مي‌پذيرد.

قرآن كريم، كيد را و مكر را به خدا اسناد داد. مكر و كيد چيز بدي نيست اگر انسان بخواهد بين يك افراد خيّر و اهداف عالي‌شان مكر و كيد كند، اين چيز بدي است و اگر بخواهد بين افراد شرور و اهداف باطلشان حيلوله ايجاد كند، اين چيز خوبي است. ذات اقدس الهي مكر دارد ﴿خَيْرُ الْمَاكِرِينَ[5] هم هست؛ هم نقشه‌كش خوبي است هم به‌جا نقشه مي‌كشد و «خير الكائدين» هم هست. فرمود: ﴿إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً ٭ وَأَكِيدُ كَيْداً ٭ فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً﴾ كِيد و مكر ذاتاً چيز بدي نيست تا كجا به كار ببرند، مثل سلاح است، مثل شمشير است.

علت مؤثر نبودن كيد شيطان

برهان مسئله را در همان سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بيان فرمود؛ فرمود: ﴿وَقَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ[6]، چون ﴿عِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ﴾ لذا مكر اينها به ثمر نمي‌رسد؛ مثل اينكه شما رقيبي داشته باشيد كه بخواهد عليه خواسته‌هاي شما نقشه بكشد ولي شما در يك مَنظر عالي هستيد و تمام كارهاي او را مي‌بينيد. چون تمام كارهاي او را مي‌بينيد و بر تمام كارهاي او احاطه و سلطه داريد، او هرگز به مقصد نمي‌رسد، چرا؟ چون نقشهٴ او نزد شماست. برهان سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» (عليه السلام) اين است كه ﴿عِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ[7]؛ هر نقشه‌اي كه آنها مي‌كِشند خدا مي‌داند و توان به هم زدن را هم كه دارد، لذا فرمود اگر نقشه آنها كوه‌افكن هم باشد بي‌اثر است، براي اينكه خدا مي‌داند.

فتحصّل كه كيد شيطان ممكن است عظيم باشد، چه اينكه در آن قصّه حضرت يوسف اتفاق افتاد[8] و كيد شيطان ممكن است كوه‌افكن باشد، چه اينكه در سورهٴ «ابراهيم» به او اشاره شده است[9] ولي نسبت به كيد ذات اقدس الهي موهون و ضعيف است، چون همهٴ اين نقشه‌هاي شوم، نزد خداست و خدا اين نقشه‌ها را نقش بر آب مي‌كند، از اين جهت فرمود: ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾.

پيروزي دائم مؤمنين به‌لحاظ اعتصام به حبل خدا

مطلب ديگري را كه ذات اقدس الهي هشدار داد فرمود هر كس به غيرخدا تمسّك كند، به يك خانه عنكبوتي تكيه كرده است: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ﴾ كه آيه 41 سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» است و از طرفي هم قبلاً هم اين بحث گذشت كه فرمود اگر كسي مؤمن باشد و چهرهٴ جانش را به سَمت خدا متوجّه كند: ﴿فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي[10]، چه اينكه در «آيةالكُرسي» هم گذشت كه ﴿فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي لاَ انفِصَامَ لَهَا[11]. پس آن دستاويز ناگسستني را قرآن بيان كرده كه با هيچ عاملي نمي‌شود آن را پاره كرد، تارِ عنكبوت را هم بيان كرده. تكيهٴ به غيرخدا، مثل چنگ‌زدن به تار عنكبوت است، اعتصام به حبل خدا، اعتصام به عُروهٴ وثقايي است كه ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾.

براساس اين تحليل قرآني، هميشه مؤمنين بايد پيروز باشند. مؤمن، وقتي پيروز است كه به اين دستاويز ناگسستني متمسّك باشد. گاهي قرآن مي‌فرمايد اعتصام كنيد، گاهي مي‌فرمايد تمسّك كنيد، گاهي مي‌فرمايد تمسيك كنيد، اين ﴿يُمَسِّكُونَ[12] آن شدّت تمسّك است خب، اين تعبير ﴿يُمَسِّكُونَ﴾ آمده، دعوت به اعتصام آمده. فرمود اين دستاويز، ناگسستني است. اگر خب از اين دستاويز ناگسستني صرف‌نظر كرديد، مي‌افتيد.

اختلاف موجب ضعيف شدن جامعه اسلامي

در همان بخشي كه ما را به اتّفاق و اتّحاد دعوت كرده است فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا[13]. در بخش ديگر فرمود: ﴿لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ[14]؛ فرمود با هم اختلاف نكنيد ضعيف مي‌شويد، آبرويتان مي‌رود. ما هر جا تجربه كرديم، ديديم بالأخره وقتي اتفاق بود، قدرت و عظمت بود، پيروزي بود، آبرومندي بود. وقتي اختلاف بود، بي‌حيثيتي بود، ضعف بود و شكست. اينكه فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ﴾ بعد از اينكه به ما فرمود: ﴿لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ﴾ هست و از آن طرف فرمود شما اگر متّفق و متّحد بوديد با اهداف الهي حركت كرديد، خداوند تمام آن مكرهايي كه كافران كردند آ‌ن را شُل مي‌كند، گِره‌ها را باز مي‌كند ﴿أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ﴾؛ اين گِره‌هايي كه آنها بستند اينها را باز مي‌كند. وقتي موهون كرد، شما هم به دستاويز ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا[15] متمسّك‌ايد، مي‌شويد پيروز.

عوامل نصرت مومنين

اين‌‌چنين نيست كه هر كسي كه داعيه اسلام داشته باشد حركت بكند بر كافرين بتازد و پيروز بشود. هدف بايد الهي باشد، اتّفاق و اتّحاد بايد محفوظ بماند و از فرمان آن وليّ‌شان فاصله نگيرند يقيناً پيروز مي‌شوند. در سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود خدا كيد اينها را موهون مي‌كند؛ آيه هيجدهم سورهٴ «انفال» اين است كه ﴿ذلِكُمْ وَأَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ﴾. از آن به بعد، در موارد گوناگون فرمود: ﴿وَمَا كَيْدُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلاَلٍ[16] يا ﴿وَمَا كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي تَبَابٍ[17] «تباب» همان هلاكت است ديگر، «تَبَّ» يعني «هَلَك» ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ[18] يعني «هلكت».

علت قدرت گروه حق و ضعف جناح شيطان

پس اگر كِيد فرعون در تباب است _با اينكه همه امكانات مادي را فرعون داشت_ كيد ديگران به طريق اُوليٰ. سرّش آن است كه ذات اقدس الهي آن راههاي نقشه‌هاي ديگران را مي‌بيند، فرمود: ﴿وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ[19]. يك وقت است كه دو گروه در قبال هم‌اند، سلاح ديگري قوي‌تر از سلاح اينهاست پيروز مي‌شوند؛ يك وقت است دو گروه در مقابل هم‌اند كه تمام امكانات اين گروه دوم در اختيار گروه اول است، اين اصلاً قدرت جنگ ندارد. ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ[20]. خب، اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ است فرض ندارد كه كسي بتواند در مقابل خدا به جنگ او بيايد و مقاومت كند. اينكه به رباخوار فرمود: ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ[21] يعني به جنگ خدا حركت كردي يعني بدان! به جنگ كسي مي‌روي كه خودت هم جزء اسلحه‌هاي او هستي، اصلاً فرض ندارد كسي بتواند با خدا جنگ كند، براي اينكه خود اين شخص با همهٴ امكاناتي كه دارد سرباز خداست آن وقت خدا او را با دست او مي‌گيرد، با زبان او مي‌گيرد. خدا اگر كسي را خواست بگيرد گاهي با دست او، با زبان او، با پاي او، با چشم او، او را مي‌گيرد، چيزي را امضا مي‌كند كه نبايد امضا كند گرفتار مي‌شود يا حرفي را مي‌زند كه نبايد بزند گرفتار مي‌شود، به جايي مي‌رود كه نبايد برود، گرفتار مي‌شود؛ با پاي او، با دست او، با زبان او، با امضاي او، او را مي‌گيرد.

همين بيان در نهج‌البلاغه هم آمده است، فرمود: «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ»[22]؛ فرمود اعضا و جوارح شما سربازان خدا هستند. خب اگر كسي اعضا و جوارح او سرباز خدا بود، مي‌تواند در برابر خدا مقاومت كند? اينكه به رباخوار فرمود: ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾ اين هشدار است؛ نكن كه نمي‌شود به جنگ خدا نرو كه نمي‌شود به اين معناست، نه اينكه حالا برو به جنگ خدا با خدا جنگ كن ببينيم چه كسي پيروز مي‌شود، اين طور نيست [بلكه] همان لحظه‌اي كه رباخوار دارد سند رَبَوي را امضا مي‌كند همان لحظه خدا او را با دست او گرفت. الآن اين در كيفر خداست و دارد مي‌سوزد؛ منتها نمي‌فهمد.

خب، اگر جريان اين‌‌چنين است فرض ندارد كه كسي در قبال ذات اقدس الهي بتواند بجنگد. آ‌‌ن‌‌گاه اين ﴿ضَعِيفاً﴾ هم معنايش روشن خواهد شد يعني «كَبيت العنكبوت» است، ﴿وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ[23] اين خلاصه بحثهايي كه مربوط به آيه قبل بود.

شأن نزول آيه 77

آن‌گاه درباره آيه‌اي كه امروز تلاوت شد، شأن نزولي ذكر كردند و آن اين است كه مسلمين در سيزده سالي كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مكه تشريف داشتند، در عذاب بودند؛ عده‌اي به مدينه مهاجرت كردند، عده‌اي به حبشه مهاجرت كردند و عده‌اي هم كه در مكه ماندند به حضرت عرض كردند اجازه بدهيد ما دفاع كنيم. حضرت مي‌فرمود من مأمور به دفاع نيستم، هنوز دستور جهاد نيامده فعلاً دستور عبادات نماز و زكات آمده ولي دستور جهاد نيامده. وقتي حضرت به مدينه تشريف آوردند آيه نازل شد كه اين مظلومين الآن حقّ دفاع دارند: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا[24]، چون مظلوم‌اند حالا ما به آنها اذن قتال و دفاع داديم. وقتي دستور دفاع صادر شد، همينهايي كه در مكه يا قبل از دستور جهاد مي‌گفتند به ما هم اجازه بدهيد دفاع كنيم. همينها صحنه را ترك كردند گفتند: ﴿رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ﴾ از رفتن به ميدان جنگ مي‌ترسيدند، همان طوري كه از خدا مي‌ترسيدند. حالا اينها مؤمنان ضعيف‌الايمان بودند يا منافق بودند، دو قول است و هر دو قول براي خود استدلالي دارد كه فخررازي نوع ادله طرفين را نقل كرده است[25] ولي قدر مشتركش همان ضعف ايمان هست، لذا احياناً تعبيراتي هم كه با ايمان سازگار است در اين آيه هست و تعبيراتي هم كه مناسب با نفاق است در اين آيه هست، چه اينكه آيه بعد هم نشانهٴ ارتباط با منافقين است.

دستور به كف قتال و اداي زكات

فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَي وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً﴾ اين تعبير، تعبير تعجّب‌آميز است، نظير ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ[26] اين‌هم تعبير تعجّب‌آميز است، فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ﴾ كه ﴿قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا﴾ در گذشته به اينها مي‌گفتند فعلاً دست برداريد؛ كَفّ كنيد ايديتان را از دفاع و قتال يعني فعلاً ما مأمور به قتال نيستيم ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾ فعلاً دستور رسمي اسلام همان اقامه نماز و ايتاي زكات است. حالا اگر اين درباره مكه باشد شايد منظور از اين زكات، زكات استحبابي و مانند آن باشد، چون معروف است كه اين زكات فقهي در مدينه واجب شده است نه در مكه. اينكه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ[27] بعد دارد ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ[28] گفتند اين زكات، معناي زكات فقهي نيست، لذا فرمود فاعل زكات‌اند حالا يا زكات مستحبّي است، نه آ‌ن فقهي معروف كه در نُه چيز واجب است و يا تزكيه نفس است و مانند آن.

چون زكاتِ فقهي كه بر نُه چيز هست و واجب هست، اين در مدينه گفتند. نازل شده اگر اين در مكه باشد منظور از اين زكات، زكات معروف واجب نيست ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ﴾ وقتي حُكم جهاد و دفاع صادر شده است و نازل شد در اين هنگام گروهي از همينها كه مي‌گفتند كه اجازه دفاع بدهيد ﴿يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ﴾ همان كاري كه گروهي از بني‌اسرائيل داشتند اينها هم دارند كه قبلاً هم اين آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» اشاره شد. در _بني‌اسرائيل طبق آيه 246 سورهٴ «بقره»_ عده‌اي بودند كه به پيامبرشان گفتند يك فرمانده لشكري براي ما تعيين كنيد كه ما به جنگ متجاوزين برويم: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي الْمَلاَءِ مِن بَنَي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَي إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ﴾ اين در بني‌اسرائيل اتفاق افتاد. اينجا هم همين طور است، در صدر اسلام ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً﴾.

عده‌اي از اينها از مهاجمين و از دشمنها مي‌ترسيدند، به همان اندازه كه از خدا و مرگ از ناحيه خدا مي‌ترسند يا بيشتر. دربارهٴ منافقين دارد كه ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ[29] كه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» است. فرمود منافق از شما بيش از خدا مي‌ترسد. در حقيقت، چون به خدا معتقد نيست در اينجا دارد كه همين كه حُكم جهاد نازل شده است گروهي از اينها از رفتنِ به جبهه و رودررو شدن با دشمن مي‌ترسند به آن اندازه كه از خدا مي‌ترسند يا بيشتر ﴿يَخْشَوْنَ النَّاسَ﴾ يعني «يخشون» مبارزِ مقابل را، ﴿أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً﴾.

پرسش: ...

پاسخ: اگر منافق باشند، چون به خدا معتقد نيستند اين اشدّ تعييني است، نه تفضيلي؛ مثل همان بحث آيه سورهٴ «حشر» براي اينكه كسي كه به خدا معتقد نيست، چون ﴿إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ﴾ يا ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ چون واقعاً كافر است، به خدا معتقد نيست معنا ندارد كه از او بترسد و يقيناً از غير خدا مي‌ترسد. آن افعل، افعل تعييني است نه تفضيلي و اگر ضعيف‌الايمان باشد ممكن است افضل تفضيلي باشد.

گروه منافقين و ايمان صوري آنان

خب، ﴿يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾. از اين ﴿رَبَّنَا﴾ گفتن، بعضيها خواستند استدلال كنند كه منظور از اين گروه ضعيف‌الايمان‌اند، نه منافق. آنها كه مي‌گويند منظور از اين گروه منافق‌اند، جواب مي‌دهند كه اين ﴿رَبَّنَا﴾ گفتن اينها صوري است؛ مثل ساير تعبيراتي كه دارند، نمازهايي كه مي‌خوانند ﴿رَبَّنَا﴾ گفتن اينها صوري است. به هر تقدير مي‌سازد به هر دو گروه؛ مي‌گويند ﴿رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ﴾ مي‌خواستيد صبر بكنيد ما با عمر طبيعي بميريم، حالا مقداري كه فرصت داريم در دنيا زندگي كنيم چرا مرگ را بر ما تحميل كرديد! غافل از اينكه خيليها به جبهه مي‌روند و سالم برمي‌گردند و خيليها هم جبهه نمي‌روند محكوم به مرگ مي‌شوند. آن‌گاه ذات اقدس الهي به رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَي وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً﴾؛ فرمود شما درست مسئلهٴ مرگ را بررسي نكرديد. شما خيال مي‌كنيد انسان مي‌ميرد؛ مثل اينكه نابود مي‌شود، خيال مي‌كنيد انسان كه مي‌ميرد همه چيز از دست مي‌دهد. حالا اگر فرض كرديد بوستاني است هر چه بخواهيد در او هست غُرف مبنيه هم هست و دنيايي هم هست كه وضعش را از نزديك مي‌بينيد، اگر كسي در سبيل خدا حركت كند و شربت شهادت بنوشد، مستقيماً به آن روضه‌اي كه از رياض جنّت است مي‌رود. چنين آدمي چه چيزي را از دست مي‌دهد «كما هو الحق»؛ اما اين‌‌چنين است دنيا متاعش كَم است: ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾ [و] آخرت، متاعش كثير است (يك)، متاع دنيا منقطع است آخرت، عطاي غيرمجذوذ است «مجذوذ» يعني مقطوع، عطاي مقطوع نيست در آخرت، اين (دو). دنيا داشتش با همّ و اندوه همراه هست، چون هر كسي بالأخره غمي دارد يا بيمار است يا بيمار دارد، يا مشكل دارد يا دوستانش مشكل دارند. يك نعمت محض در دنيا نصيب كسي نيست، هر نشاطي آميخته با غم نصيب افراد مي‌شود، اين (سه).

محتمل به زوال بودن نعمتهاي دنيوي

نعمتهاي دنيا مشكوك است نه متيقّن؛ هر كسي هر چه دارد احتمال زوال دارد. چه كسي مطمئن است تا غروب امروز همان مختصر هم كه دارد در دست او مي‌ماند? هيچ‌كس. هر لحظه در معرض زوال هست، پس يك امر محتمل است نه امر متيقّن ولي نعمت بهشت، امر متيقّن است.

جايگاه شهداء و بهره‌مندي آنان از نعم الهي

ما دوتا اي كاش داريم: يك اي كاشي كه خوبان مي‌گويند در دنيا و يك اي كاشي كه شهدا به ما مي‌گويند. افرادي كه جانشان را در راه خدا دادند ديگران، نسبت به اينها حرفي ندارند _آدمهاي بي‌تفاوت_ اينها دركي ندارند تمنّي بكنند بگويند اي كاش! ما هم با شما بوديم، نيست؛ اما مؤمنين واقعي در زيارتنامه‌هاي اينها مي‌گويند: «يا لَيْتَني‏ كُنْتُ مَعَكُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظيماً»[30] اين دستور ديني ماست و مؤمنين هم با خلوص، اين جمله‌ها را ادا مي‌كنند مي‌گويند اي كاش! اي كاش ما هم با شما بوديم. از آن طرف شهدا هم مي‌گويند اي كاش! مي‌آمديد اينجا و باخبر بوديد مي‌فهميديد اينجا چه قدر خبر خوبي است. حالا اگر نيامديد هيچ، اي كاش! مي‌فهميديد اينجا چه خبر است. اين همان اي كاشي است كه شهيد سورهٴ «يس» مي‌گويد: ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ[31] اي كاش! پدرم، مادرم، بستگان من مي‌فهميدند كه به من چقدر خوش مي‌گذرد. او خودش جزء ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ است ولي مي‌فرمايد اين شهيد كه اي كاش! اينها مي‌فهميدند كه من چقدر دارم كِيف مي‌كنم.

جهل به مرگ و برزخ عامل اصلي گريز از جهاد و قتال

اگر مسئلهٴ مرگ و برزخ و «روضة مِن رياض الجنّة»[32] و اينها حل بشود، هرگز ﴿رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ﴾ نخواهيم گفت. لذا در پايان، ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾ از يك سو، اين صفات نقص دنيا ﴿وَالآخِرَةُ خَيْرٌ﴾ به آن چهار وجه و امثال آنها اين صفت كمال آخرت؛ اما براي چه كسي ﴿لِمَنِ اتَّقَي﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً﴾، «فَتيل» گفتند همان نخِ نازكي كه روي هستهٴ خرما هست يا چيزي را كه احياناً انسان با انگشتانش مفتول مي‌كند، بعد القا مي‌كند براي حقارتش او را مي‌گويند «فَتيل» يعني به اين اندازه هم اجر شما هدر نمي‌رود؛ هر كاري كه كرديد به همان اندازه پاداش مي‌بينيد؛ گاهي مي‌فرمايد: ﴿مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ[33]، گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً﴾ گاهي با آن تعبير، گاهي با اين تعبير.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] - سورهٴ محمد، آيه 7.

[2] - سورهٴ مجادله، آيه 21.

[3] - سورهٴ حج، آيه 40.

[4] - سوره آل‌عمران، آيه 54.

[5] - سورهٴ آل‌عمران، آيه 54؛ سورهٴ انفال، آيه 30.

[6] - سورهٴ ابراهيم، آيه 46.

[7] - سورهٴ ابراهيم، آيه 46.

[8] - ر.ك: سورهٴ يوسف، آيه 28.

[9] - سورهٴ ابراهيم، آيه 46.

[10] - سورهٴ لقمان، آيه 22.

[11] - سورهٴ بقره، آيه 256.

[12] - سورهٴ اعراف، آيه 170.

[13] - سوره آل‌عمران، آيه 103.

[14] - سورهٴ انفال، آيه 46.

[15] - سورهٴ بقره، آيه 256.

[16] - سورهٴ غافر، آيه 25.

[17] - سورهٴ غافر، آيه 37.

[18] - سورهٴ مسد، آيه 1.

[19] - سورهٴ ابراهيم، آيه 46.

[20] - سورهٴ فتح، آيات 4 و 7.

[21] - سورهٴ بقره، آيه 279.

[22] - نهج‌البلاغه، خطبه 199.

[23] - سورهٴ عنكبوت، آيه 41.

[24] - سورهٴ حج، آيه 39.

[25] - التفسير الكبير، ج 10، ص 142 و 143.

[26] - سورهٴ نساء، آيه 60.

[27] - سورهٴ مؤمنون، آيات 1 و 2.

[28] - سورهٴ مؤمنون، آيه 4.

[29] - سوره، حشر، آيه 13.

[30] - من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 597.

[31] - سورهٴ يس، آيات 26 و 27.

[32] - الكافي، ج 3، ص 242.

[33] - سورهٴ زلزله، آيه 8.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق