اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً ﴿74﴾ وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيراً ﴿75﴾
ترك دنيا و خريد آخرت شرط اصلي مجاهدت
نكات ماندهٴ در آيات قبل عبارت از اين است كه اينكه خدا فرمود شرط اصلي جهاد آن است كه مجاهد، دنيا را بفروشد و آخرت را بخرد منظور، خريدِ آخرت نيست، چون آخرت براي همه هست، هر كسي آخرتي دارد [بلكه] منظور، آن سعادتِ آخرت را بخرد و كسي كه سعادت ندارد گويا آخرت ندارد. مثل اينكه كسي كه در دنيا رفاه ندارد، گويا حيات دنيايي ندارد. پس منظور، اين است كه «يشرون الحياة الدنيا بسعادة الآخرة، بجَنّةِ الآخرة، بنعيم الآخرة» و مانند آن.
علت تقدم لفظي شهادت بر فتح
مطلب دوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ﴾ تقديم ذكر شهادت بر فتح، نشانهٴ افضليّت شهادت بر فتح نيست، براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» امر به عكس شد؛ آنجا مسئلهٴ قاتلبودن كه ملازم با فتح است، مقدّم ذكر شد، مسئله مقتولشدن كه شهادت است، مؤخّر ذكر شد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ﴾[1] در آنجا قاتلشدن، مقدّم بر مقتولشدن است.
مطلب بعدي آن است كه انسان، قبل از معامله يك حُكم دارد و بعد از دادوستد، حُكم ديگر دارد. قبل از معامله، به حسب ظاهر، خود را مالك جان و مال ميداند، ميگويد مال من است، جان من است من در مال و جان خودم به اذن خود تصرّف ميكنم. ولي وقتي فروخت، ديگر مالك مال و جان نيست. خب، فروشنده چه كسي است و بعد از فروش، اين شخص فروشنده چه ميشود؟
انسان بدني دارد كه اين قدرت خريد و فروش ندارد، چون خريد و فروش يك كار ادراكي است. بدن، مثل لباس يك امر بيدرك است، آنكه مبادله ميكند بدن نيست. در بين قواي دروني، نيروهايي كه به شهوت مايلاند يا به غضب كِشش و گرايشي دارند، آنها هم اهل اين دادوستد و معامله نيستند؛ هرگز نفس امّاره نميآيد با خدا معامله كند، هرگز قواي شَهوي نميآيند با خدا معامله كنند، هرگز نيروي غضب نميآيد با خدا معامله كند. پس معاملهٴ با خدا نه تنها با بدن نيست [بلكه] با ساير شئون و قواي ادراكي نفس كه مادون عاقلهاند نيست. تنها كسي كه مركز تصميمگيري است، همان عاقلهٴ انسان است، همان عقلي كه «عُبِدَ به الرّحمن وَاكتُسِبَ الجِنان»[2] او تصميم ميگيرد. وقتي تصميم گرفت، همهٴ قواي مادون را در اختيار الله قرار ميدهد و تسليم ميشود. وقتي اين دادوستد را امضا كرد، از آن به بعد ميشود امينالله؛ در تمام كارهاي ادراكي و تحريكي كه انجام ميدهد به دستور خداست، به فرمان خداست، آن وقت ميشود امين خدا. حالا اگر منطقهٴ دادوستد زياد بود، نظير آنچه ائمه معصومين دارند، اينها اميناللهاند بالقولالمطلق، لذا اين زيارت بلندمضمون «امينالله» را در تمام مشاهد مشرّفه ميشود ،خواند.
به هر تقدير، اينها كه منطقهٴ نفوذشان وسيع است اميناللهاند بالقولالمطلق. مثل اينكه جبرئيل(سلام الله عليه) امينِ وحي خداست و اگر منطقهٴ نفوذ كم باشد، مثل انسانهاي عادي، منطقهٴ امانت اينها هم محدود است، اينها اميناللهاند؛ اما دربارهٴ جان و مال خودشان، از آن به بعد كار اميناللهي را انجام ميدهند، كار خليفةاللهي را انجام ميدهند. وقتي كار اميناللهي را آدم انجام داد، ميبيند كه تمام كارها را آن صاحبامانت انجام داد، نه انسان. لذا در سورهٴ مباركهٴ «انفال» در صدر آيه به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب ميشود: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[3] بعد در همان آيه كه به رسول خدا چنين خطاب ميشود، به مؤمنين خطاب ميشود كه ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[4]. اين تعبير، خيلي دقيقتر از تعبير ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ است، ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ معنايش آن است كه اين رَمْي به تو اسناد دارد ولي در عين حال كه به تو اسناد دارد، صاحب اصلي رَمي خداست ﴿وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾، اما در همان آيه، وقتي به مجاهدين خطاب ميكند، ميفرمايد: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ﴾ نميفرمايد «لم تقتلوهم إذ قتلتم»، اصلاً نفي ميكند، ميفرمايد: ﴿وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾.
آنگاه اين نفياي است كه از هر اثباتي شيرينتر است. يك وقت است كه نفي ميكنند، ميگويند! «تو بالاصاله اين كار را نكردي، خدا كمك كرد». اين تعبير، آن قدر گوارا و شيرين نيست. اما يك وقت بگويند: «تو اصلاً كاري نكردي و خدا آن كار را كرد». يعني تو امين خدا بودي و دست تو مظهر يداللهي بود و اين كار را انجام داد، براي اينكه تو از آن نظر كه خود را به خدا فروختي، ديگر تويي نيستي تا فاتح بشوي. مالِ خدا در اين جنگ، فاتح شد، پس تو ميشوي امينالله و خليفةالله. پس در حقيقت، فروشنده و مركز تصميم براي فروش آن قوّه عاقله است و مادون به عنوان كالا هستند و البته خود عقل هم كه كاملاً در اختيار حق است.
برخورداري مؤمنين از احدي الحسنيين و كفار از احدي السيئتين
مطلب چهارم اين است كه همان طوري كه مؤمنين به احديالحُسنيين جنگ ميرسند، كافران هم به احديالسيّئتين گرفتار ميشوند. مؤمن يا فاتح ميشود كه دين را زنده ميكند يا شهيد ميشود كه اجر الهي دارد، در حال فتح هم مأجور است. كافر يا كُشته ميشود به هلاكت ميرسد يا ميكُشد و آن طغيانش را ادامه ميدهد. اگر به هلاكت رسيد، اين سيّئهٴ دنيايي است كه به دست رزمندههاي اسلامي دامنگير كافران شد و اگر كافران در آن جنگ كُشته نشدند، بعد از مرگ به عذاب الهي گرفتار ميشوند كه اين سيّئه ديگر است. لذا در سورهٴ مباركهٴ «توبه» همان طوري كه براي مؤمنين، احديالحُسنيين است، براي كافران هم احديالسيّئتين است؛ منتها تعبير احديالسيّئتين در آن آيه نيست. آيه 52 سورهٴ «توبه» اين است ﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا﴾؛ يا با دستِ ما به هلاكت ميرسيد يا به عذاب الهي، گرچه ممكن است اين عذاب الهي در دنيا هم دامنگيرشان بشود. پس يا سيّئهٴ تعذيب الهي است يا سيّئهٴ قتل و اهلاك رزمندههاست نسبت به آنها، در هر دو حال البته اينها به عذاب الهي گرفتارند، اين چهار نكتهاي بود كه در تتمّه بحث آيه قبل بود.
تشويق مؤمنين براي جهاد در راه خدا
اما آيهاي كه امروز تلاوت شد، مطالب فراواني دارد. يكي از آنها اين است كه بعد از اينكه زمينه جهاد مشخص شد، آنگاه ذات اقدس الهي تحريك ميكند، تهييج ميكند. ميفرمايد ديديد اگر كسي در سبيل خدا جهاد كرد چه پاداشي دارد كه ﴿فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً﴾. به هر تقدير، مأجور است پس چرا در سبيل خدا نميجنگيد? چه شده? آنجا كه فقط سخن از دين است، نه سخن از آزادسازي مناطق محروم، آنجا سبيلالله است؛ محض و آنجايي كه براي رهايي يك عده مظلوم از چنگال ظالم است هم سبيلالله حاصل است، هم فطرت، فتوا ميدهد؛ فطرتي كه هر انسان با آن فطرت، مفطور است، ميگويد بايد دربارهٴ محرومان قيام كرد و آنها را از دست طاغيان رهايي داد.
ميفرمايد: ﴿وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ﴾. مستضعف غير از ضعيف است. مستضعف اگر ضعيف بود، ديگر رجال را جزء مستضعف نميآوردند. مستضعف يعني در اثر تحميل ظلم و ستم، تمام نيروهاي اينها را از اينها گرفتند، اينها را تضعيف كردند. بعضيها ضعيفِ نفسياند، مثل كودك، سالمندان و مانند آن، بعضيها تضعيفشدهاند. پس جنگِ در راه خدا و همچنين جنگ در راه نجات و رهايي محرومان، اينها هر دو مورد تشويق الهي است و اجر هم دارد.
مراد از مستضعفين در قرآن
مطلب مهم آن است كه مستضعف، در قرآن كريم دو گروهاند: يك عده هستند كه مسلمين، مأمورند براي رهايي آنها بجنگند و خداوند وعدهٴ امامت آنها را امضا كرده است[5] و مانند آن. گروه ديگر كسانياند كه نه وعدهٴ امامت آنها امضا شده است، نه مجاهدان اسلامي مأمورند در راه آزادي آنها بجنگند و نه آنها فرقي با مستكبران دارند، آنها هم به جهنّم ميروند، مثل مستكبر و عذاب هر دو هم دو برابر است، هيچ فرقي با مستكبر ندارند. قرآن كريم اين دو گروه مستضعف را از هم جدا ميكند، بعد هر جا كه ميخواهد دستور حمايت بدهد، قيد ذكر ميكند، هر جا كه وعدهٴ امامت ميدهد قيد، ذكر ميكند.
معذب بودن همراهي كنندگان مستكبران در آخرت
بيانذلك اين است كه اگر كسي راهِ تحقيق و تشخيص داشت ولي براي سود دنيايي، راهِ تحقيق و تشخيص را عمداً طي نكرد و دنبالهرو يك عدّه مستكبر شد و سياهي لشكر آنها را فراهم كرد، اين گروه در قيامت با مستكبران يكجا به جهنم ميروند، بعد به خدا عرض ميكنند پروردگارا! عذاب مستكبران را دو برابر كن، خدا ميفرمايد هم مستكبران دو برابر عذاب ميشوند، هم شما مستضعفان. ولي درست حساب نكرديد، اگر درست بررسي بكنيد، ميبينيد عذاب هر دو، دو برابر است.
مضاعف بودن عذاب مستكبران
اما مستكبر دوتا عذاب دارد، براي اينكه خود بيراهه رفت و عدهاي را هم گمراه كرد، هم ضلالت جهنم ميآورد هم اضلال؛ هم گمراهشدن هم گمراهكردن، هم گناهكردن هم واداركردن به گناه. چون مستكبران دو گناه كردند، لذا دو عذاب دارند. مستضعفان هم دو گناه كردند: يكي اينكه خودِ آن عمل حرام را كه مستكبران انجام ميدادند آنها هم انجام دادند. دوم اينكه با امكان تحقيق و تشخيص و رسيدن حجّت به نصاب بلاغ كه حجّت بالغه براي اينها قائم شده است، اينها رهبريِ رهبران الهي را به سوء اختيار خود ترك كردند و رهبري مستكبران طاغي را به سوء اختيار خود امضا كردند. پذيرفتن و تأييد رهبري يك مستكبر طاغي، خودش جرم است. پس آن مستضعفي كه راهي براي تشخيص ندارد يا راه براي تشخيص دارد [امّا] قدرت دفاع ندارد يا راه براي تشخيص دارد و قدرت دفاع ندارد ولي يك قدرت هجرت دارد، آنها هرگز محبوب خدا نيستند، مجاهدان اسلامي مأمور نشدند كه آنها را آزاد كنند و خدا هم وعده نداده است.
پس دو گروه، مستضعف ما در قرآن داريم. قهراً بايد اين دو طايفه از آيات از هم جدا بشود كه آن مستضعفي كه مثل مستكبر، معذّب است چه كسي است و آن مستضعفي كه هم تشريعاً خدا وعده داد، طبق اين آيه محلّ بحث و هم تكويناً اميدوارشان كرد، طبق آيه پنج سورهٴ «قصص» اينها مشخص بشوند.
در همين سورهٴ «نساء» آيه 97 به بعد اين است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ﴾؛ كساني كه ظلم به نفس كردند در حال احتضار، فرشتگاني كه مسئول توفّي ارواح آنها هستند، ميگويند چرا به خود ستم كردي و به اصول و فروع دين معتقد نبوديد و عمل نكرديد? ﴿قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ﴾ يك عده مستكبر بودند ما مستضعف بوديم و راه نداشتيم. آنگاه ﴿قَالُوا﴾؛ اين ملائكهاي كه مأمور قبض ارواح هستند، به اين مستضعفين ميگويند: ﴿أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا﴾؛ شما قدرت جهاد نداشتيد، ولي قدرت هجرت كه داشتيد، ارضِ خدا واسع است، هر جا هم كه برويد روزيِ خدا پهن است: ﴿أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا﴾ اين گروه از مستضعف، كسانياند كه ﴿أُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً﴾.
لزوم جهاد براي مستضعفين
اما آن گروه دوم از مستضعف، آنها را استثنا كرد، فرمود: ﴿إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ﴾ كه ﴿لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً﴾[6] نه آن قدرت سياسي را دارند، نه راه فرار را دارند و قدرت جهاد دارند، تمام توانها را مستكبران از اينها گرفتهاند و راه را بستند. اين، نه ميتواند جهاد كند، نه ميتواند هجرت كند، اين گروه مستثنا هستند، اين گروه كه مستثنا هستند در اين آيه محلّ بحث، تشريعاً خداوند مجاهدان اسلامي را تشويق ميكند كه براي آزادسازي اينها جهاد كنيد: ﴿وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ﴾ كدام مستضعفين? ﴿مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ﴾ كه ﴿الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيراً﴾. اولاً مستضعفين اسلامياند، موّحدند، خداشناساند، مسلماناند، نه هر مستضعف اين (يك) و كسانياند كه راه هجرت بر آنها بسته است چون اين آيه بر جريان مكه تطبيق شد عرض كردند خدايا! ما را از اين شهري كه اهلش ظالم است نجات بده. اولاً موحدند با خدا كار دارند، نه هر مستضعفي. ثانياً راهها بسته است كه به هيچ وجه قدرت هجرت هم ندارند. ثالثاً اينها آزادي نميخواهند، اينها آزاديِ الهي ميخواهند. ممكن است در اثر حملهٴ ظالمي بر ظالمي ديگر، يك عده نفس تازه بكشند، آن را مستضعف الهي نميخواهد.
اگر يك عده در بعضي از كشورهاي خليج، در اين دفاع مقدس عليه، اسلام تاخت و تاز ميكردند، عدهاي از موحدان آن منطقه رنج ميبردند و اينها از خدا نميخواستند ظالمي به كويت حمله كند و اينها نفسِ تازه بكشند، ميگويند خدايا ﴿وَاجْعَل لَنَا مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيراً﴾ يك چنين مستضعفياند، آن وقت اينها به تمام معنا موحّد و معتقد و مسلم صالحاند. اين گروه كه به تعبير آيه محلّ بحث، نداي اينها و نواي اينها مشخص است كه با خداست و تنها ملجأشان خداست و از خدا، وليّالله و والي طلب ميكنند و از خدا، نصيرالله طلب ميكنند و همين گروه، كسانياند كه ﴿لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً﴾[7]. آنگاه قرآن درباره اين گروه. مسلمانها را تشويق كرد تشريعاً امر كرد كه براي آزادسازي اينها، شما مظهر ولايت ما باشيد، مظهر نصرت ما باشيد، به خواستههاي اينها عمل كنيد، اين البته تشريعي است نه تكويني. درباره همين گروه است كه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيه پنج وعدهٴ امامت به اينها ميدهد، آيه پنج سورهٴ «قصص» اين است: ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾ آنگاه يا وليّ و نصير از خارج فراهم ميكند يا از بين خود اينها يك وليّ و نصيري را مبعوث ميكند كه والي اينها خواهد بود و ناصر اينها خواهد شد. اين ﴿نُرِيدُ﴾ دستور تكويني است، اين آيه محلّ بحث در سورهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ يك فرمان تشريعي است.
پس مستضعف دو گروهاند و هر دو گروه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» جمع شدند. آيات پراكندهاي كه يكجا هر دو گروه را ندارد در قرآن كريم هست كه شاهد جمعش همين آيه سورهٴ «نساء» بود كه خوانديم. در سورهٴ «اعراف»فرمود خدا مستضعف و مستكبر را يكسان عذاب ميكند. سورهٴ «اعراف» آيه 38 و 39 ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّي إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعاً﴾ همه اين پيشكسوتان و پيشگامان و دنبالهروها همه كه آمدند، چون درباره فرعون دارد كه ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾[8]، چون ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[9] رهبران طغيان پيشاپيش به جهنم ميروند، پيروان آنها هم به دنبال آنها. وقتي اينها باهم به جهنم رسيدهاند ﴿قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ﴾ اين دنبالهروها درباره آن رهبران طغيان و كفر، به خدا عرض ميكنند ﴿رَبَّنَا هَؤُلاَءِ أَضَلُّونَا﴾؛ اين رهبران شرك و طغيان ما را گمراه كردند ﴿فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ﴾؛ ما را يكجا نسوزان [بلكه] عذاب آنها را دو برابر كن اين حرف مستضعفان در جهنم.
مساوي بودن عذاب مستكبران و پيروان آنان
جوابي كه ذات اقدس الهي به اينها ميدهد، ميفرمايد: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾[10]؛ هم عذاب شما دو برابر است، هم عذاب آن مستكبران، دو برابر. آنها دوتا گناه كردند، شما هم دوتا گناه كرديد. اصل شرك و كفر و بتپرستي و فساد را باهم كرديد، آنها داعيه رهبري داشتند، شما هم تأييدشان كرديد، حجّت بالغهٴ حق كه به شما رسيده است.
خب، اينگونه از افراد، اينها ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ﴾اند. مشابه همان مستضعفاني كه در قتال با اهلبيت(عليهم السلام) تلاش و كوشش كردند، حرف امويان، عباسيان و امثالذلك را گوش دادند. لذا در اين كريمه فرمود: ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾. لذا خود مستكبران هم برميگردند به مستضعفان، ميگويند شما هيچ برتري نسبت به ما نداريد: ﴿وَقَالَتْ أُولاَهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا كَانَ لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ﴾[11] مشابه اين تفصيل، در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» و سبأ هست. در سورهٴ «احزاب» آيهٴ 66 به بعد اين است: ﴿يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَالَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولاَ ٭ وَقَالُوا رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ ٭ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً﴾؛ ميگويند اي كاش ما مطيع خدا و پيامبر بوديم ولي مطيع بزرگانمان بوديم،آنها ما را گمراه كردند. خب، معلوم ميشود در دنيا، مسئله خدا و پيامبر براي آنها حل شده بود، از آن به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[12] ميشود.
مستكبر، هم تمام تلاش و كوششاش اين است كه مستضعف را از چنگ خود رها نكند. هر گونه بهانهاي كه مستكبر ميآورد، مستضعف رَد ميكند. همان طوري كه بهانهٴ مستضعف را مستكبرين رد كردند، عُذر مستكبرين را هم مستضعفين رد ميكنند، آن در سورهٴ «سبأ» است. در سورهٴ «سبأ» آيه 31 به بعد اين است: ﴿وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ الْقَوْلَ﴾ همه اينها ظالماند، آنگاه مخاصمه اينها، گفتگوي اينها، رَدوبدل شدن حرفهاي اينها در محضر خدا شنيده ميشود ﴿يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ﴾؛ مستضعفين ميگويند اگر شما مستكبرها نبوديد، ما گمراه نميشديم، ما ايمان ميآورديم.
جواب مستكبران در مقابل مستضعفان
﴿قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم﴾؛ حجت خدا بر شما تمام شد؛ معجزات الهي را ديديد، انبيا را ديديد، مؤمنين را ديديد، اينچنين نبود كه شما پيامبر را و حرف پيامبر را و ادله پيامبر را نشنيده باشيد و يا نديده باشيد، حجت خدا بر شما تمام شد ﴿بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم﴾ اين معلوم ميشود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ براي آن مستضعف است كه مثل مستكبر معذّب است ﴿قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ﴾؛ شما هم مثل ما مستكبران مجرميد.
افشاگري مستضعفان در خصوص مستكبران
آنگاه جوابي كه مستضعفان به مستكبران ميدهند، همين افشاگري است، نه استدلال. آن افشاگري اين است كه ﴿وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا﴾ در همان صحنهٴ محاوره، مستضعفين به مستكبرين ميگويند، ميدانيد شما شبانهروز نقشه ميكشيديد كه ما را گرفتار كنيد: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾؛ شما شبانهروز نقشه كشيديد ما را به دام انداختيد ﴿إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً﴾ ولي ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[13].
اين در حقيقت، افشاگري است نه محاجّه. خب، انبيا و اوليا و شاگردان اينها هم شبانهروز زحمت كشيدند تا اينها را نجات بدهند ديگر. مگر انبيا و اوليا شبانهروز زحمت نكشيدند تا اين مستضعف را از چنگال مستكبر برهانند آنها هم زحمت كشيدند ديگر؛ هجرت كردند، شهيد شدند، جانباز شدند، مفقود شدند، اسير شدند، همه كارها را كردند.
يكسان بودن عذاب مستضعفين عامد با مستكبران
فتحصّل آن كسي كه عمداً بعد از تمامشدن حجّت، طاغي را بر وليّ خدا مقدّم بدارد، مستضعفي است كه مثل مستكبر، معذّب است و عذابش دوچندان و اما كسي كه تا قدرت مقاومت داشت مقاومت كرد، وقتي توان جهاد يا هجرت از او گرفته شد، دارد استغاثه ميكند آنهم از خدا، ولايت و نصرت طلب ميكند. چون در بعضي از موارد، ذات اقدس الهي ميفرمايد كه ما گاهي ظالمي را بر ظالم مسلّط ميكنيم كه اين ظالمي كه تحت سلطه است، مظلوم بشود ولي مأجور نباشد. ذيل اين آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾[14] اين مضمون هست[يعني اين معنا از اين آيه برداشت مي شود]. خب، مثل جريان كويت، اين امير كويت مظلوم بود، اما مأجور كه نبود، از اين كارها در عالم زياد است.
همانند بودن محاجه فريب خوردگان شيطان با همراهان مستكبران
همين محاجّهاي كه بين مستضعف و مستكبر هست، بين شيطان و فريبخوردههاي شيطان هم هست. در قيامت، عدهاي ميخواهند از شيطان فاصله بگيرند و به او بد بگويند، او ميگويد كه من را ملامت نكنيد ﴿لُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ﴾[15]؛ نه شما امروز ميتوانيد به دادِ من برسيد، نه من به كمك شما ميشتابم. خدا و پيامبر، شما را دعوت كردند و وعده دادند، وعدهٴ راست و من شما را دعوت كردم و وعده دادم، وعدهٴ دروغ، ميخواستيد نپذيريد ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ﴾[16] همين محاجّهاي كه بين مستضعف و مستكبر هست، بين شيطان و بين فريبخوردههاي شيطان هست. پس معلوم ميشود آن مستضعفي كه موحّد باشد (يك) و به سوء اختيار خود مستضعف نشده باشد (دو) و در حال استضعاف هم نگويد هدف، وسيله را توجيه ميكند، به بيگانه تكيه نكند و پناه نبرد (سه) و از ذات اقدس الهي وليّ و والي طلب كند (چهار)، كمبود را هم به عنوان نصير از خدا طلب بكند (پنج).
مأموريت تشريعي و تكويني مجاهدان در خصوص مستضعفين
چون در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه وليّ غير از نصير است. وليّ براي جايي است كه مولّيٰعليه هيچ كاري از او ساخته نيست، مثل كودك، كودك احتياج به وليّ دارد، چون هيچ كاري از او ساخته نيست. ولي اگر نوجوان شد يا جوان شد، بعضي از كارها را خودش توانست انجام بدهد، در تتميم كارها نيازمند بود، اين مرحله را ميگويند نصرت كه ناصر كمك ميكند تا آن كمبودها برطرف بشود، نه اينكه همه كارهاي اين ضعيف را آن ناصر به عهده بگيرد. ولايت براي خداست، نصرت براي خداست و مستضعفيني كه اينچنيناند، هم تشريعاً مجاهدان، مأمورند براي رهايي آنها جهاد كنند، هم تكويناً مورد وعدهٴ امامتاند، برابر آيه پنج سورهٴ «قصص».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
1. سوره توبه ،آيه 111
2. الكافي ، ج 1 ،ص11
1. سوره انفال ،آيه 17
2. سوره انفال ،آيه 17
1. سوره قصص ، آيه 5
1. سوره نساء ،آيه 98
1. سوره نساء ،آيه 98
1. سوره هود ،آيه 98
2. سوره اسراء ، آيه71
3. سوره اعراف ، آيه 38
1. سوره اعراف ،آيه 39
2. سوره انفال ،آيه 42
1. سوره سبأ، آيه 33
1. سوره انعام ، آيه 129
1. سور ه ابراهيم،آيه 22
2. سوره ابراهيم ،آيه 22