اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ يُصْلِحُونَ (48) قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (49) وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (50) فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ (51) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (52) وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ (53)﴾
بعضي از مطالبي كه مربوط به جريان حضرت سليمان(سلام الله عليه) مطرح شد اين است كه وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) ضمن اينكه حكومت مركزي داشت مسائل سياسي, اجتماعي و مانند آن داشت، آن هدايت و تعليم و تبليغ و تزكيه نفوس را هم داشت و در اثر آن تعليم و تربيت و تزكيه خيليها آگاه شدند و بعد هدايت شدند يكي از آنها هم ممكن است همين امرئه يمن باشد لكن معنايش اين نيست كه ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ﴾[1] يعني به وسيله سليمان البته همه افراد امّت به وسيله هدايت پيامبرانشان مهتدي ميشوند اما اينكه اين مَلكه سبا ميگويد: ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ﴾ يعني همه ما در برابر ربّالعالمين منقاديم كه اين ﴿مَعَ﴾ به همان معناي خودش است. جريان ربّالعالمين را مشركين ميپذيرفتند خدا به عنوان ربّالعالمين است ربّالأرباب است الهالآلهه است منتها تدبير امور خاص مثل انسان زمين دريا صحرا دام و مانند آن به ارباب متفرّقه سپرده شده چه اينكه در جريان قوم ثمود كه پيامبرشان صالح(سلام الله عليه) بود اينها با اينكه مشرك بودند اينها با اينكه درصدد ترور و توطئه عليه پيامبرشان بودند به الله همقسم شدند گفتند: ﴿تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ﴾ پس مشرك, خدا را به عنوان واجبالوجود قبول داشت و «لا شريك له», به عنوان خالق كل قبول داشت «لا شريك له», به عنوان ربّالأرباب و الهالآلهه قبول داشت «لا شريك له» ولي امور جزئيه را به ارباب متفرّقه ميسپردند نشانهاش همين قوم ثمودند كه به الله قسم خوردند و همقسم شدند تا جريان صالح(سلام الله عليه) را بَركَنند.
مطلب دوم آن است كه وجود مبارك سليمان از اين حوادث غير عادي به عنوان معجزه ياد نكرد و قرآن هم از اين رخدادهايي كه تخت مَلكه سبا را از يمن به فلسطين ميآورند به عنوان معجزه ياد نكرد جريان صرح ممرّد را به عنوان معجزه ياد نكرد اينها خارق عادت است كرامت است معجزه آن است كه با تحدّي همراه باشد يعني با دعواي نبوّت و امثال ذلك اما اينكه چرا به شاگردان مخصوص واگذار كرد كه يكي از اينها بياورند براي اينكه در قرآن كريم هم مسئله سرعت به خير, مسابقه, ﴿سَارِعُوا﴾[2], ﴿فَاسْتبَقُوا﴾[3] ﴿سَابِقُوا﴾[4] اينها هست تا در امور خير از يكديگر جلو بزنند مسئوليت را بپذيرند و مانند آن, اين كار را هم وجود مبارك سليمان كرد و به شخص معيّن هم ارجاع نداد و در هيچ كدام از اينها سخن از معجزه نيست اما كرامت هست براي اينكه آن طوري كه زمخشري و مانند ايشان نقل كردند كه اين قصر خاصّ ملكه سبا چندين بيروني داشت قصور فراواني بيروني آن قصر محسوب ميشدند و آن قصر ويژه اندرون همه اينها بود چه اينكه درهاي فراواني بود كه بسته بود و آن درِ آخري به منزله اندرون همه اين درها بود جاي عرش بود[5] خب كسي همه اين قصرها را طي كند درها را باز كند از راه غير عادي و تخت را در كوتاهترين مدت بياورد اين ميشود كرامت لكن كار جن نبود كار همان ﴿الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ بود چون آن پيشنهادي كه عفريت داد وجود مبارك سليمان كه امضا نكرد آن ﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[6] امضا شده و وجود سليمان هم از آن به عنوان معجزه ياد نكرد گفت: ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾[7] اما جريان تَنكير عرش براي آن است كه اين زن را بيازمايد و اگر مسئوليّتي لازم بود به او عطا كند اينكه در برخي از كتابها نوشته شده كه زن نميتواند مدير اجرايي كشور باشد يعني نسبت به كلّ مملكت (يك) نسبت به جامعه مردها (دو) وگرنه براي اداره امور زنها چه كسي بهتر از خود زن يعني اگر حوزه علميهاي مدرسهاي مخصوص خواهرهاي طلبه است يك مدير زن ميخواهد دانشگاهي مخصوص خواهرهاست يك مدير زن ميخواهد بيمارستانها اين طور درمانگاهها اين طور است پژوهشكدهها اين طور كارهاي اجرايي اين طور است بالأخره زنها نيمي از افراد جامعهاند همه نيازهايي كه براي مردهاست براي زنهاست اين نيمي از جامعه مدير ميخواهند مسئول ميخواهند مسئول آن نيم ميتواند زن باشد بلكه بهتر است كه زن باشد.
پرسش:...
پاسخ: نه, مشكلي ندارد مسئله حجاب و عفاف و امثال ذلك است اگر زن نميتواند كارهاي اجرايي مردها را به عهده بگيرد براي اينكه فضيلت زن در اين است كه «لا يَرَيْنَ الرجال ولا يراهن الرجال»[8] خب همه زنها در يك مملكت همان كارهايي كه مردها نياز دارند اينها هم نياز دارند بالأخره كسي بايد باشد كه نياز اينها را برطرف كند چه بهتر كه آن زن باشد كه نياز اينها را برطرف كند پس اگر گفته شد اين ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾[9] براي آزمايش هوشمندي آن بانوست براي اينكه مسئوليتي به او بدهند به زني كه مدير و مدبّره است مسئوليت اداره امور زنها را دادن نقص نيست.
پرسش: حضرت سليمان به اين زن مسئوليتي نداده؟
پاسخ: بله خب به عنوان شايد گفته شد ديگر نه به عنوان بايد؛ فرمود ما اين را ميخواهيم امتحان كنيم خب امتحان كنيم براي چه؟ معلوم ميشود اين براي هدفي است.
پرسش:...
پاسخ: نه نبود آن انقياد مركزي به آن صورت نبود و الآن آمده هم انقياد سياسي پيدا كرده هم ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[10] قبلاً گفته بود ﴿أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ﴾[11] برخيها اين حرف را حرف سليمان دانستند[12] كه اين بسيار بعيد است كه سليمان گفته باشد ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ﴾ خب ﴿كُنَّا مُسْلِمِينَ﴾ براي چه؟ اما اين بانو ميگويد ما قبلاً آشنا بوديم در برابر حكومت مركزي خضوعي داشتيم يعني جلال و شكوه آن را ميدانستيم آگاه بوديم اما ﴿وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[13] آن عادت كهن اينها درباره بتپرستي نميگذاشت كه اين موحّد باشد بعد در پايان گفت ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ از آن صَرْح يعني كاخ بلورين و مَرمرين هم تعبير به معجزه نشده تعبير به كرامت نشده و نحوه ساختن آن هم مشخص نشده كه به چه وسيلهاي ساخته شده اما الآن گرچه قصرهاي شيشهاي هست اما كاملاً مشخص است كه اين شيشه است يك انسان باهوشي كه تربيتشده خانواده حكومت و سياست بود و همه هم به هوشمندي او اعتراف كردند او نتواند تشخيص بدهد كه اين آب است يا شيشه چنين چيزي هم به عنوان كرامت نقل نشده اما حالا چطور ساخته شده را آن را قرآن كريم نقل نميكند.
اما جريان صالح(سلام الله عليه) قصّهاي كه ذات اقدس الهي در قرآن كريم از يك پيغمبر نقل ميكند يا تنها از يك پيغمبر نقل ميكند خب بر اساس تناسب مطلب است يا از چند پيامبر نقل ميكند وقتي از چند پيامبر نقل كرد دو مطلب را به همراه دارد يكي تناسب مشترك يكي ترتيب آن انبيا. جريان تناسب حضرت موسي و همچنين داوود و سليمان و صالح و لوط كه بعد ميآيد با جريان صناديد قريش در مكه اين تناسب مشترك است اما تنظيم اين قصص كه جريان داوود را اشاره كرد ولي قصّهاش را مبسوطاً ذكر نفرمود جريان سليمان را بعد جريان صالح را بعد جريان لوط را ذكر كرد اين گونه از نظمها يا بر اساس تناسب زماني است يعني سير تاريخي, يا بر اساس تناسب زميني است يعني جوار سرزمين، بخش مربوط به بحث ما در حقيقت مربوط به تناسب سرزمين است بنابراين در قصص قرآني ضمن تناسب مطلب مشترك, ترتيب انبيا گاهي به لحاظ زمان و تاريخ است گاهي به لحاظ موقعيّت جغرافيايي و سرزمين است كه بخش فعلي ما از همين قبيل است. وجود مبارك صالح كه آمد تفرقه نينداخت او آمد مردم را به وحدت دعوت كرد و وحدت هم بدون توحيد نميشود عدّهاي بعد از تبيّن حق از باطل دست به تفرقه زدند اگر فرمود: ﴿فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ﴾[14] اينها به طرف تفرقه رفتند و اگر وجود مبارك هارون به وجود مبارك موسي(عليهما السلام) فرمود كه من ميهراسيدم ﴿أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ﴾[15] يعني من گفتم چند روز صبر كنم شما تشريف بياوريد و اوضاع را اصلاح كنيد و اگر من دخالت ميكردم اين گروه ارباً اربا ميشدند من فعلاً موقّتاً صبر كردم كاري به اينها نداشتم تا شما خودتان بياييد و اصلاح كنيد اينچنين نيست كه حفظ وحدت حتي بر اصل دين مقدم باشد فرمود اصل دين را شما ميآييد حفظ ميكنيد ولي اينها هيچ كدام عامل تفرقه نبودند در قرآن كريم تفرقه را منحصراً براي طبقه طاغي و فاسد و مفسد ذكر كرد[16], بنابراين تفرقه از انبيا نيست تفرقه از طاغيان و مفسدان است. در سرزمين حجر نُه گروه بودند كه اينها نه تنها فاسد و مفسد بودند بلكه مفسد محض بودند برخي افرادند كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[17] برخيها هستند كه فاسد محض و مفسد صِرفاند اين نُه گروه از همين قبيل بودند لذا ذات اقدس الهي درباره اين نُه گروه فرمود: ﴿وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ﴾ كه ﴿يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ﴾ (يك) ﴿وَلاَ يُصْلِحُونَ﴾ (دو) از قبيل ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾ نيستند كه يك نقطه مثبت داشته باشند همه نقاطشان تاريك است چنين جمعيتي كه ﴿يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ﴾ ـ ﴿فِي الْأَرْضِ﴾ نه يعني كلّ زمين يعني در همان منطقه حجر منطقهاي كه در قلمرو رسالت وجود مبارك صالح بود ـ ﴿وَلاَ يُصْلِحُونَ﴾ يعني مفسد محض بودند هيچ اميدي براي اصلاح اينها نيست اينها الله را قبول داشتند به عنوان ربّالعالمين لكن بتپرست بودند اينها به يكديگر گفتند همقسم بشويد ﴿قَالُوا تَقَاسَمُوا﴾ نه اينكه اين ﴿تَقَاسَمُوا﴾ فعل ماضي باشد كه اينها ﴿قَالُوا﴾ كه قبلاً قسم خوردند نه خير اين امر است يعني فعلاً همقسم بشويد به الله كارتان هم اين باشد ما صالح را ترور ميكنيم همراهانش را ترور ميكنيم بعد هم اعلام ميكنيم كه ما نبوديم اين ترور را به عهده نميگيريم اين كارشان بود اين كار توطئه دشوار و سختي است كه جهات فراواني بايد آن را همراهي بكند لذا با تنوين تفخيم و تعظيم از اين مكر ياد شد ﴿وَمَكَرُوا مَكْراً﴾ كه اين تنوين براي تفخيم است بعد فرمود ما هم ﴿مَكَرْنَا مَكْراً﴾ اين هم براي تفخيم است اما اين مكر ما درون همان مكر آنها بود يعني ما خواستيم آنها را بگيريم با دست آنها گرفتيم ديگر ذات اقدس الهي از جاي ديگر سربازكِشي نميكند يك وقت است كه نظير ﴿أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ﴾[18] است ﴿تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِن سِجِّيلٍ﴾[19] است بله از جاي ديگر سربازكشي ميكند ولي يك وقت اگر خواست يك سلسله طاغيان را بگيرد با دست آنها, آنها را ميگيرد اين بيان نوراني حضرت امير كه بارها خوانده شد فرمود: «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ»[20] دست و پاي شما سربازان خدا هستند اگر بنا شد خدا كسي را بگيرد با دست او با زبان او با پاي او، او را ميگيرد حرفي ميزند رسوا ميشود اين معنايش اين است كه ذات اقدس الهي به اين شخص مهلت داد ديد او اصلاحشدني نيست با زبانِ او, او را گرفت جايي را امضا ميكند جايي ميرود حرفي را ميزند جايي شركت ميكند رسوا ميشود فرمود اين طور نيست كه اگر خدا خواست كسي را بگيرد هميشه از جاي ديگر سربازكِشي كند خب اگر كسي دست و پاي او سرباز خدا باشد بايد خيلي احتياط بكند ديگر فرمود هميشه اين طور نيست كه ﴿أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ﴾ باشد يك وقت امضايي ميكند رسوا ميشود اين معنياش اين است كه با دستِ او, او را گرفته اينجا فرمود آنها مكر كردند ما هم مكر كرديم كلّ اوضاع را به هم زديم ببينيم چه كسي پيروز شده خب اينكه فرمود: ﴿وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ﴾ چون تميز ﴿تِسْعَةُ﴾ بايد جمع باشد و مجرور اين ﴿رَهْطٍ﴾ را گفتند معنيً جمع است ﴿يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ﴾ (يك) ﴿وَلاَ يُصْلِحُونَ﴾ (دو) يعني اينها مفسد محض بودند.
فرمود اينها اين كار را كردند ﴿تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ﴾ يعني به الله سوگند ياد كنيد همقسم بشويد كه خود اين گويندهها هم داخل در اين قسم يادكنندهها هستند ما حتماً تَبييت ميكنيم بيتوته كردن يعني شب را به روز آوردن يا در شب تصميم گرفتن در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين مسئله گذشت كه ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ الْقَوْلِ﴾[21] اينها تَبييت ميكنند بيتوته ميكنند تصميمهاي شبانه دارند در سيره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه «ما بَيَّتَ رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قوماً قطُّ» هرگز شبانه پيغمبر كسي را مورد حمله قرار نداد اين جزء سنن حضرت است جزء سيرههاي حضرت است اينها گفتند ما تبييت ميكنيم شبانه ميكشيم ترور ميكنيم ﴿ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا﴾ بالأخره يك عدّه هستند كه حاميان اينها هستند خونبهاي اينها را طلب ميكنند ميگوييم ما نبوديم به عهده نميگيريم حرفي كه جناب زمخشري در كشّاف دارد در ذيل ﴿وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ اين است كه ميگويند اينها آن قدر از دروغگويي منزجر بودند آن قدر به راستگويي علاقه داشتند كه كشتن انبيا را كمتر از دروغ ميدانستند و دروغگويي را بدتر از كشتن پيغمبر ميدانستند[22] اين استدلال ايشان ناصواب است براي اينكه اينها دنبال صدق و كذب نبودند اينها براي اينكه خودشان را بعداً نجات بدهند ميگويند ما نبوديم اگر آنها دنبال نجات از كذباند كه اين ﴿إِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ حرف دروغ است جناب زمخشري! الآن كه اينها دارند دروغ ميگويند اينها كه ميگويند ﴿إِنَّا لَصَادِقُونَ﴾ نه براي اينكه صدق نزد اينها محترم است نه براي كذب نزد ايشان مذموم است براي اينكه اگر اين ترور را به عهده بگيرند خب باعث قيام عدّهاي ميشود و اينها را از بين ميبرند الآن هم كه دارند دروغ ميگويند بنابراين اين براي آن نيست كه كذب نزد اينها بدتر از كشتن پيغمبر است. بعد فرمود: ﴿وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ خيليها نميدانند كه الآن در دستِ سياست الهياند كه با دستِ او خدا دارد او را ميگيرد خيليها اين غفلت را دارند دفعتاً ميبينند گُم شدند اين است كه ميگويند آدم هر لحظه خودش را بايد به خدا بسپارد براي همين جهت است. فرمود: ﴿فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق نقل برخي از مفسّران وقتي از آن منطقه گذشتند فرمودند اين چاه, چاه آنها بود از اين آب نخوريد[23] سرّ اينكه داستان انبياي خاوردور و باختردور را نقل نميكنند براي اينكه ﴿فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ﴾ در آن نيست يعني مقدور نيست كه بفرمايد برويد نزديك تحقيق كنيد ولي اينجا از نزديك وجود مبارك پيغمبر نشانشان داد ﴿فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً﴾ ﴿خَاوِيَةً﴾ يعني خاليةً و منهدمةً ﴿بِمَا ظَلَمُوا﴾ در اثر ظلم ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ فرمود: ﴿وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ﴾ كه اينها كه مؤمن بودند و اصلاً ريشه تقوا داشتند را نجات داديم.
اما در جريان اينكه نحس و سعد براي آن متزمّن است نه براي زمان براي آن متمكّن است نه براي مكان يك روايت نوراني از وجود مبارك حضرت هادي كه الآن مظلومترين امام ما در اين عصر وجود مبارك حضرت هادي(سلام الله عليه) است نقل بكنيم كه اين ايام هم ولادت آن حضرت است هم شهادت. در تحفالعقول دارد كه حسن بن مسعود ميگويد «دخلتُ علي أبي الحسن علي بن محمد(عليهما السلام)» خدمت حضرت هادي رسيدم «و قد نُكِبت اصبعي و تلقّاني راكبٌ و صُدِمَ كِتفي و دخلتُ في زحمة» من انگشتم آسيب ديد سواري به من تَنه زد دوشم مصدوم شد من هم در زحمت و فشار بودم «فخرقوا عليّ بعض ثيابي» در اين فشار و هجوم بعضي از لباسهاي من هم پاره شد «فقلتُ كفاني الله شرّك مِن يومٍ فما ايشمك» اين را در محضر وجود مبارك امام هادي گفت. «فقال(عليه السلام) يا حسن» به حسن بن مسعود فرمود «هذا و أنت تغشانا» اين حرف را ميزني در حالي كه با ما رابطه داري شاگرد ما محسوب ميشوي اين جريان نحس چيست كه ميگويي؟! «تَرمي بذنبك مَن لا ذنب له» گناهت را به گردن روز گذاشتي گفتي روز, روز نحس است «قال الحسن فأثاب إليّ عقلي و تبيّنتُ خطئي» عقلم سر جا آمد و فهميدم اشتباه كردم به حضرت عرض كردم «يا مولاي استغفر الله» من اينكه روز را نحس دانستم استغفار ميكنم «فقال يا حسن ما ذَنبُ الأيّام» زمان چه تقصيري دارد زمان ظرفي است اگر آن مظروف پربركت بود آن روز را پربركت ميكند اگر ولايت بود روز هجده ذيحجّه را پربركت ميكند اگر مباهله بود آن روز را پربركت ميكند و اگر نزول آيه تطهير بود آن روز را پربركت ميكند اين متزمّنها اين حوادثاند كه زمان را پربركت ميكنند زمين هم همين طور است اگر سرزمين وحي بود اين طور است و اگر خاك كربلا بود اين طور است به وسيله آن حوادث متمكّنها يا متزمّنها آن زمان و مكان مشرّف ميشوند. «فقال يا حسن ما ذَنب الأيّام حتي صَرتم تَتشاٴّمون بها إذا جوزيتم بأعمالكم فيها» اگر مشكلي داشتي خداي سبحان به شما در يك روز گوشمالي داد چرا آن را به حساب زمان ميآوري؟! ميدانيد شبي در تمام ايام سال به عظمت شب قدر نيست شب مباركي است براي مؤمن هيچ شبي به اندازه شب قدر پربركت نيست اما براي يك انسان تبهكار در تمام مدّت سال شبي بدتر از شب قدر نيست كسي ـ معاذ الله ـ آن شب را به آلودگي گذراند آيا با شبهاي ديگر فرق نميكند؟! هيچ شبي براي انسان معصيتكار بدتر از شب قدر نيست گوشههايي از آن در آثار فقهي آمده چرا ديه در شهور محرّم بيشتر ميشود به همين مناسبت است ديگر, اگر كسي تبهكاري كرد كيفرش ده تازيانه است اگر در شب قدر بكند صد تازيانه است بنابراين همين شب قدر كه منشأ رحمت است ﴿خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾[24] براي تبهكاران «شرٌّ مِن ألف شهر». حضرت فرمود: «ما ذنب الأيّام حتي صَرتم تتشأمون بها إذا جوزيتم بأعمالكم فيها قال الحسن» يعني حسن بن مسعود «أنا أستغفر الله أبداً و هي توبتي يا ابن رسول الله, قال(عليه السلام) والله ما يَنفعكم و لكنّ الله يعاقبكم بذمّها علي ما لا ذمّ عليها فيه أما عَلِمْتَ يا حسن أن الله هو المثيب و المعاقبُ و المجازي بالأعمال عاجلاً و آجلا» مگر نميداني بالأخره كيفر به دست اوست حالا گاهي زود گوشمالي ميدهد گاهي دير حالا حوادث گذشته و سوابق گذشته يادت رفته امروز چهارتا گوشمالي شدي به حساب روز ميگذاري خب همان ﴿يَوْمٍ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾[25] براي پيغمبر و پيروانش يوم سعد مستمرّ بود همان ﴿أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ﴾[26] كه كفار به درك واصل شدند براي پيغمبر آن عصر و مؤمنان ايّام سعدات بود. «قلتُ بليٰ يا مولاي قال(عليه السلام) لا تعد» ديگر برنگرد اين حرفها را نزن «و لا تجعل للأيّام صُنعاً في حُكم الله» نعم يك وقت جريان قمر در عقرب است اينكه مربوط به ايام نيست بالأخره شمس و قمر و ستارهها با زمين و اهل زمين كار دارند يا ندارند اين مربوط به زمان نيست اين منظومههاست كه آثارشان در زمين هست اگر دين فرمود قمر در عقرب اينچنين است يا فلان روز اينچنين است يا فلان حادثه اينچنين است به لحاظ آن حوادثي است كه اتفاق افتاده هم راه علمي دارد عقلاً, هم راه نقلي دارد دليل معتبر داريم اما يك زماني يك روزي هيچ حادثهاي اتفاق نيفتاده كسي در اثر بدرفتارياش چهارتا مشكلي ديد همان روز يك عدّه در اثر خوشرفتاري چهارتا خوبي ديدند خب به چه دليل شما ميگوييد امروز روز بدي بود پس اگر متزمّنهايي داشته باشيم متمكّنهايي داشته باشيم هم راه علمي داريم عقلي داريم نقلي داريم كه اثر دارد راهش هم به ما نشان دادند گفتند حتي در قمر در عقرب هم «سيروا علي اسم الله» است صدقه است راه نجات از خطر است اما يك زماني عادي است آن وقت چهارتا مشكل براي آدم پيش آمد آدم بگويد اين زمان, زمان نحس است اين راه علمي ندارد فرمود: «لا تَعد» برنگرد اين حرفها را نزن «و لا تجعل للأيّام صُنعاً في حُكم الله قال الحسن بليٰ يا مولاي»[27] چشم و تتمّه آن روايت هم است و ثواب اين هم نثار روح مطهّر امام باقر و امام هادي(صلوات الله عليهما).
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ نمل، آيهٴ 44.
[2] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 133.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 148؛ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[4] . سورهٴ حديد، آيهٴ 21.
[5] . الكشاف، ج 3، ص 367.
[6] . سورهٴ نمل، آيهٴ 40.
[7] . سورهٴ نمل، آيهٴ 40.
[8] . كشف الغمّه، ج 1، ص 466.
[9] . سورهٴ نمل، آيهٴ 41.
[10] . سورهٴ نمل، آيهٴ 44.
[11] . سورهٴ نمل، آيهٴ 42.
[12] . جامع البيان في تفسير القرآن، ج 19، ص 105.
[13] . سورهٴ نمل، آيهٴ 43.
[14] . سورهٴ نمل، آيهٴ 45.
[15] . سورهٴ طه، آيهٴ 94.
[16] . سورهٴ بقره، آيهٴ 213؛ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19؛ سورهٴ شوري، آيهٴ 14؛ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 17.
[17] . سورهٴ توبه، آيهٴ 102.
[18] . سورهٴ فيل، آيهٴ 3.
[19] . سورهٴ فيل، آيهٴ 4.
[20] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 199.
[21] . سورهٴ نساء، آيهٴ 108.
[22] . الكشاف، ج 3، ص 373.
[23] . مجمع البيان، ج 4، ص 682 و 683.
[24] . سورهٴ قدر، آيهٴ 3.
[25] . سورهٴ قمر، آيهٴ 19.
[26] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 16.
[27] . تحف العقول، ص 482 و 483.