اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40) قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لاَ يَهْتَدُونَ (41) فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ (42) وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ (43) قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (44)﴾
بخشي از جريان مُلك و حكومت مالكانه و ملِكانه را كه استنادي به وحي الهي دارد قرآن كريم نقل كرد؛ بيان فرمود كه اگر كسي حكومتي داشت و مَلك بود منتها در سايه دين، به بهترين وجه جامعه را اداره ميكند و هيچ معياري هم براي حقانيّت، غير از گفته الهي نيست. در جريان سورهٴ مباركهٴ «بقره» بعد از قيام وجود مبارك داوود و پيروزي آن حضرت كه ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾ در ضمن داستان طالوت اينچنين فرمود كه برخيها خيال ميكردند معيار ارزش همان ثروت است چه اينكه در جاهليّت هم همين فكر را ميكردند كه ميگفتند:﴿لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾[1] در جريان طالوت و جالوت و داوود(سلام الله عليه) وقتي پيامبر آن عصر طبق آيه 247 سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾ آنها گفتند: ﴿أَنَّي يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ دليل آنها هم اين بود كه ﴿وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ﴾ چون ما تمكّن ماليمان بيشتر است ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ ﴾ هر جا سخن از ﴿نَحْنُ أَحَقُّ﴾ است سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ﴾ است اين حرف شيطنت است براي اينكه شيطان گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[2] و در برابر او خضوع نميكنم اينجا هم همين گروه در برابر پيامبر عصرشان ميگفتند ما طالوت را به عنوان زعيم قبول نداريم چرا؟ چون وضع مالي او كمتر از ماست و ما متمكّنتر و سرمايهدارتر از او هستيم ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ اين ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ﴾ همان ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ شيطان است هر جا سخن از اين است كه من چون امكانات مالي دارم بهتر از ديگري هستم اين سخن, سخن شيطان است اما وجود مبارك سليمان همين امكانات را داشت اما همين كه اين قدرت را ديد كه تخت از يمن به فلسطين در كوتاهترين مدت آمده فرمود: ﴿هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾ اين فرق آن وحي و نبوّت از يك سو و تمكّن مادي از سوي ديگر است.
بعد از اينكه وجود مبارك داوود در ضمن اين صحنه به ياري طالوت شتافت و جالوت را از پا در آورد خيليها فهميدند كه معيار, مُلك ظاهري نيست در بخش پاياني همان قصّه داوود و طالوت و جالوت آنجا ذات اقدس الهي در آيه 251 بعد از اينكه فرمود: ﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ﴾ فرمود: ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾ يعني اينچنين نيست كه خدا اگر مدّتي به ابرقدرتي مهلت داد جلوي او را نگيرد حتماً جلوي تبهكار مفسد را ميگيرد براي اينكه اگر جلوي او گرفته نشود و دفع و دفاع حاصل نشود ﴿لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾ لكنّ التالي باطل فالمقدّم مثله به صورت قياس استثنايي فرمود: ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾ چون تالي بيّنالغي است ديگر ذكر نفرمود و التالي باطل فالمقدم مثله آن را به اين صورت ذكر فرمود: ﴿وَلكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ پس حتماً در هر عصر و مصري اگر يك حكومت جائري خواست فساد كند خدا يك عدّه را برميانگيزاند كه جلوي او را بگيرند اين اصل كلي قرآني است آن وقت جريان طالوت هم با استحقاق الهي مشخص شد پس يك مَلك و يك سلطان در سورهٴ مباركهٴ «بقره» با اين جلال و شكوه بيان شد كه آيه 247 بيانگر آن است ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾ اين مَلِك شماست آنگاه در جريان سليمان همين معارف را دارد منتها به نحو برتر.
بخشي از عظمت سليمان در سورههاي ديگر مخصوصاً سورهٴ مباركهٴ «ص» آمده آن داوريهاي مشترك داوود و سليمان(سلام الله عليهما) در جاي ديگر آمده[3] اما آنچه در اينجا ذكر شده است با طهارت و با قداست سليمان شروع شد با قداست و طهارت آن حضرت ختم شد ولي شما اين تورات و انجيل محرّف را كه ميبينيد بالأخره بخشي از آلودگيها را ـ معاذ الله ـ به اين ذات قدسي اسناد ميدهند به اخبار و روايات كه مراجعه ميكنيد اسرائيليات آنها را هم تهديد كرده سِعه قدرت او و سلطنت او را هم آن قدر با اسرائيليات آشفته كردند كه هيچ عقلي نميپذيرد اينكه گفته شد قرآن حرف اول و آخر را ميزند براي اينكه مصون از افزايش و كاهش است هم تورات و انجيل را بايد بر قرآن كريم عرضه كرد هم روايات را بايد بر قرآن كريم عرضه كرد در اينكه وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) چرا به شخص معيّني مأموريت نداد براي اينكه همگان آماده انجام وظيفه باشند اين ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ﴾[4] در همين زمينههاست اين ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾[5] در همين زمينههاست و اگر افرادي چه جن چه انس اين كار را ميكردند اين برابر «أبي الله أن يُجرِيَ الاشياءَ الاّ بأسباب»[6] و مانند آن نبود براي اينكه اگر خود سليمان هم اين كار را ميكرد جزء علل و اسباب بود مطابق با «أبي الله» هماهنگ در ميآمد اين طور نيست كه ما بگوييم چون عالَم, عالم اسباب و مسبّبات است الاّ ولابد بايد مأموران سليمان اين كار را انجام ميدادند خود سليمان(سلام الله عليه) هم اگر اين كار را انجام ميداد جزء علل الهي بود زيرا ذات اقدس الهي او را توانمند كرده است. بنابراين نظم اقتضا ميكرد كه يك تدبير حكيمانهاي اينجا كشور را اداره كند اما اينكه چرا مال را قبول نكرد هديه اگر ابتدايي باشد مشوب به قصدي نباشد خب هدايا را ميپذيرند و رد نميكنند اما اگر هدايا در زمينهاي باشد كه مشوب باشد آلوده باشد يا احتمالبرانگيز باشد يا بخواهد جلوي حقّي را بگيرد آن هدايا را نميپذيرند وجود مبارك سليمان او را به دين دعوت كرده است او در برابر اين, رفتاري كرد كه رايج بين سلاطين و حكّام بود مال فرستاد حضرت فرمود اين مال نزد ما ارزشي ندارد با آن تنوين تحقير ياد كرد كه ﴿أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ﴾[7] بعد فرمود: ﴿أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ﴾[8] الآن اين تبادل, تبادل ايمان و تبادل دعوت به اسلام است سخن از مسائل مالي نيست اگر او احتمال جزيه ميداد خب اين هم يك نحو پذيرش سلطنت بود ولي جزيه متفرّع بر آن است كه اگر كسي اسلام را نپذيرد اول دعوت به اسلام و قبول اسلام اگر نشد اگر كسي اهل كتاب بود و نكول كرد دعوت به جزيه است اما اگر كسي اهل كتاب نبود كه جا براي جزيه نيست البته اين در فضاي اسلامي ماست.
پرسش:...
پاسخ: بله, تا دعوت بشود به دين الآن هم همين كار را كرده اين براي دعوت به حكومت مركزي نامه براي او آمده ولي به حكومت مركزي هم نخواست بيايد چون دعوت به حكومت مركزي مقدمه بود براي دعوت به دين اين اصلاً مقدمه را قبول نكرد لذا هديه فرستاد كه نيايد لذا وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) پس داد فرمود اگر نيامد ما ميآوريم ﴿قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾[9] يعني قبل از اينكه اين به حكومت مركزي ما بيايد ما او را ميآوريم پس چه بهتر كه با پاي خود به حكومت مركزي ما بيايد اما اينكه اين امرئه گفته بود كه ما قبلاً باخبر بوديم از جريان سليمان(سلام الله عليه) ولي سليمان بدون اعلام و آگاهبخشي هدهد باخبر نبود اين جاي تعجّب نيست براي اينكه اگر ضعيفي از يك قدرت مركزي اطلاع داشته باشد مهم نيست اما اگر يك قوي از يك قدرت ضعيف دورافتاده بيخبر باشد ضرري ندارد بنا بر آن است كه انبيا و اولياي معصوم (عليهم السلام) بر اساس علم غيب عمل نميكنند چون آن علم غيب و علم ملكوتي فوقالحجّه است گاهي ضرورت اقتضا ميكند كه مطابق آن عمل كنند غرض اين است كه اگر سليمان(سلام الله عليه) از يك حكومت مقطعي يمن اطلاعي نداشت ولي آنها از حكومت فراگير و گسترده وجود مبارك سليمان باخبر بودند سؤالبرانگيز نيست اين امر طبيعي است.
مستحضريد برخي از اسرائيليات هم در كشّاف راه پيدا كرده هم در تفسير كبير فخررازي بعضي از تفاسير ما هم مصون نماندند اين الميزان خدمت بزرگي كه كرده گذشته از اينكه قرآن را مرجع قرار داده اجازه نداده كه اسرائيليات راه پيدا كنند اجازه نداد حرفهاي تورات و انجيل محرّف راه پيدا كنند همان طوري كه مرحوم كاشفالغطاء بيان ميكند واقعاً قرآن دين را در جهان حفظ كرد[10] نه تنها اسلام را يعني مسيحيّت را حفظ كرد يهوديّت را حفظ كرد هر جا سخن از وحي و نبوّت بود اينها را با آبرو حفظ كرد انبيا را به عصمت به حكمت به علم به معرفت به محبّت به گذشت معرفي كرد وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) را به عنوان اينكه عذراء است صفوة الله است مطهّره الهي است معرفي كرد و اين دين, ساير دينها را نگه داشت وگرنه شما ميبينيد در بعضي از همين كتابهاي تحريفشده دارد ـ معاذ الله ـ وجود مبارك سليمان در اواخر عمر تحت تأثير برخي از همسران خود آيين بتپرستي را پذيرفته خب اين مسيحيت اين يهوديّت ماندني نيست اين ديني كه ميگويد پيامبرشان سرانجام مشرك شد اين چه كتابي براي نگهداري است حرف بلند مرحوم كاشفالغطاء اين است كه تمام اديان آسماني مديون قرآن كريماند اين حرف جهاني زد نبوّت عامه را معنا كرده رسالت عامه را معنا كرد وحي عام را معنا كرد انبيا را با عظمت معرفي كرد اين زنها را با عظمت معرفي كرد دين را سر پا نگه داشت اين فرمايش مرحوم كاشفالغطاء است كه در كشفالغطاء بيان كردند سيدناالاستاد هم بر اساس اين مبنا ميفرمايند ديگر نميشود به تورات و انجيل بها داد همين تورات و انجيل كه ـ معاذ الله ـ به حضرت سليمان آن نسبت را ميدهند و روايات هم كه اسرائيليات آنها را مشوب كرده است بايد بعد العرض علي كتاب الله تصفيه شود در عرض بر قرآن قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه دو طايفه از روايات ماست كه غالباً در جوامع روايي ما هست مرحوم كليني هم نقل كرده يكي آن نصوص علاجيه است كه فرمود اخبار اگر متعارض بودند شما بر قرآن عرضه كنيد اگر چيزي مخالف قرآن بود طرد كنيد و اگر چيزي مخالف قرآن نبود بگيريد اين لزوم عرض بر قرآن است. طايفه ديگر رواياتي است كه اصلاً مطلق روايات را ميگويد بر قرآن بايد عرضه شود[11] از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه «ستكثر عليّ الكذابة»[12] خيلي چيزها دروغ به من ميبندند هر چه از من نقل شد بر قرآن عرضه كنيد پس تنها كتابي كه ميزان است ميشود قرآن ما قبل از اينكه بفهميم اخبار چه ميگويد بايد قرآن را بفهميم و معيار كه به دست ما آمد آن وقت برويم به خدمت اخبار, اخبار را بر قرآن عرضه كنيم اگر مخالف قرآن بود علمش را به اهلش رد كنيم اگر مخالف نبود لازم نيست موافق باشد چون موافقت شرط نيست مخالفت مانع است آن وقت در خدمت احاديث باشيم و قرآن را با احاديث معنا كنيم آنكه عِدل قرآن كريم است عترت است نه روايت, عترت بله اين چهارده معصوم همتاي قرآناند ما يك قرآن كتبي داريم و چهارده قرآن ناطق اينها حق است اما روايت, عدل قرآن نيست براي اينكه در روايت جعل و دسّ و امثال ذلك راه دارد وگرنه در جريان حضرت سليمان اين حرفهاي غير قابل قبول راه پيدا نميكرد. به هر تقدير قرآن كريم وجود مبارك سليمان را به عنوان پيامبر, حكيم ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ﴾[13] با اين جلال و شكوه معنوي ياد كرده است و ستود آن وقت اين كار از سليمان جاي سؤال است كه چرا اين عرش را و اين تخت را دستور تغيير داد فرمود: ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾ تَنكير در قبال تعريف است تعريف يعني «جعل الشيء معرفة» تنكير يعني «جعل الشيء نكرة» اين را شما نكره قرار دهيد ناشناس قرار دهيد ببينيم كه ميفهمد يا نميفهمد سه چيز باعث شد كه اين بانو شك كند كه آيا اين عرش, تخت اوست يا نه يكي فاصله زياد مكاني كه چگونه اين تخت از راه دور در كمترين مدّت اينجا حاضر شده است دوم هم تغيير صورت بود كه حضرت فرمود: ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾ در سؤال هم كه عامل سوم است سؤال نكردند آيا اين تخت شماست گفتند: ﴿أَهكَذَا عَرْشُكِ﴾ يعني آيا تخت شما شبيه اين است يا اين شبيه تخت شماست؟ اين سؤالِ ابهامبرانگيز از يك سو آن تغيير صورت از سوي دوم و آن فاصله مكاني از سوي سوم باعث شده است كه اين بانو بگويد ﴿كَأَنَّهُ هُوَ﴾ گويا اين همان تخت است نه مثل آن است اين آزمايش هوش شايد براي اين باشد كه وجود مبارك سليمان اگر بخواهد يمن را اداره كند چه بهتر كه به وسيله كسي كه مقبول مردم است اداره كند به او هم سِمتي بدهد كه اين برود ولي مسلماً متديّناً مؤمناً آن كشور خودش را اداره كند وگرنه اين آزمايش هوش بيجهت نميتواند باشد كه حالا بر فرض او را بيازمايد كه او هوشمند است يا نيست حالا بر فرض هوشمند باشد يا نباشد چه اثري دارد وجود مبارك سليمان از يك كارشناس امين كمك ميگيرد يك جنّ امين از يك انسان خائن بالاتر است آن انسان خائن را كه وجود مبارك سليمان مأموريت نميداد اما ﴿عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ﴾ گفت: ﴿إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ﴾[14] هم ميتوانم هم كاري با تخت ندارم چيزي از او بگيرم كم بكنم اين طور نيست من تخت را سالم تحويل شما ميدهم از يك جنّ امين ميشود كار كشيد و اما از انسان خائن نميشود كار كشيد براي اينكه شما از هر طرف بايد مواظب او باشيد.
اينكه فرمود: ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لاَ يَهْتَدُونَ﴾ در قبال «تَهتدي», «لا تهتدي» است اما براي رعايت فواصل در همه اين موارد ﴿الَّذِينَ لاَ يَهْتَدُونَ﴾ يا ﴿أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾[15] يا مانند آن آمده اينها براي همان رعايت فواصل است كه با نون حل ميشود. ﴿فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ﴾ حالا چه كسي گفته البته به دستور خود سليمان(سلام الله عليه) گفته شد ﴿أَهكَذَا عَرْشُكِ﴾ يعني آيا اين شبيه عرش توست يا نه؟ طرزي سؤال كردند كه او در نفي و اثبات بگويد كه بله اين شبيه عرش من است يا شبيه عرش من نيست سؤال را به آن سمتي نبردند كه بگويند آيا اين عرش توست يا نه كه نفي و اثبات به وجود و عدم خود عرش برگردد سمت و سوي سؤال را متوجه كردند به اينكه، اينکه يقيناً عرش تو نيست آيا عرش تو شبيه اين است يا نه ايشان بالاتر جواب داد گفت گويا خودش است نه اينكه شبيه عرش من است بدين سان هوشمندي او را روشن كردند.
پرسش: استاد﴿كانه هو﴾ يعني شبيه آن است نه اينكه گويا همان است؟
پاسخ: نه، نگفت گويا شبيه آن است «هكذا» نيست گويا خودش است نه گويا شبيه خودش است آنها گفتند: ﴿أَهكَذَا﴾ آيا عرش تو مثل اين است؟ گفت گويا خودش است نه مثل اين باشد.
بعد گفت ما از قدرت سليمان قبلاً باخبر بوديم نيازي به اين كارها نيست ما جلال و شكوه او, سلطه او بر انس, سلطه او بر جن, سلطه او بر پرندهها همه باخبر بوديم ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾ و ما از نظر پذيرش قدرت او منقاد او بوديم منتها حكومت مركزي او را نپذيرفته بوديم اينجا نيامده بوديم وگرنه ما او را قبول داشتيم براي اينكه همگان از عظمت او باخبر بودند اما اين انقياد به معناي اطلاع از حكومت مركزي بود نه زير پوشش او آمدن يا اسلام به معناي ايمان آنگاه وجود مبارك سليمان براي اينكه حُسن خاتمت را نصيب او كند او را به معجزه ديگر آشنا كرد ﴿قِيلَ لَهَا ادْخُلِي﴾ حالا در اين گونه از موارد خود سليمان(سلام الله عليه) مباشرتاً سخن نميگويد آنجا ﴿قِيلَ أَهكَذَا عَرْشُكِ﴾ يكي از كارگزاران گفت اينجا شايد همان بود يا ديگري ﴿قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ﴾ او را به قصر دعوت كردند كه وارد قصر شود صَرْح يعني قصر وقتي وارد اين قصر شد اين قصر سقف و سطحش از بلور مُمرَّد بود ممرّد يعني مملَّس, أملس, أمرد يعني بدون برجستگي زياد فرورفتگي زياد همان طور گفتند: ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ يك قصر ممرّد يك قصر أمرد يك قصر مملّس يك قصر أملس و مانند آن بود ﴿فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً﴾ وقتي كه ديد آن قدر اين قصر بلورين شفاف بود اين خيال كرد كه اينجا يك آب انباشته است ﴿وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا﴾ مقداري اين لباسش را بالا زد كه پاهاي او تَر نشود خيال كرد كه در روي استخر دارد پا ميگذارد آن شخصي كه او را به اين قصر دعوت كرد كه ﴿قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ﴾ همان شخص گفت اينجا استخر آب نيست اين يك قصر بلورين است ﴿إِنَّهُ صَرْحٌ﴾ يعني قصر است خيلي ممرّد است خيلي تَمريد شده تَمليس شده أملس شده صاف شده است كه تو او را آب ميبيني اين صيغه باب تفعيل براي همين جهت است هم شدّت است و هم كثرت ﴿إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ﴾ و از قوارير و بلور و شيشه ساخته شده است يك قصر بلورين است اين معجزه را كه ديد با آن جلال و شكوهي كه قبلاً باخبر بود مسلمان شده ﴿قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾ من تاكنون كه در برابر آفتاب خضوع ميكردم به خودم ستم كردم ﴿وَأَسْلَمْتُ﴾ براي تو, اما همراهان من سليمان و امثال اينها هستند ﴿وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ از معبود جديد خود كه معبود راستين است سه بار ياد كرد يكي عرض كرد ﴿رَبِّ﴾ دوم اينكه گفت: ﴿لِلَّهِ﴾ سوم اينكه اين ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ است يعني نه تنها ربّ من است نه تنها الله است كه همه در الوهيّت او متحيّرند ربّ عالمين هم است و سليمان هم جزء عالمين است يعني كلّ اين دستگاه مربوب اوست خب حالا اگر يك وقت كسي خواست بانويي كه با عاطفه زندگي ميكند را به دين دعوت كند راهش نشان دادن صرح ممرّد است يا راهش نشان دادن آن سيف و سنان و امثال ذلك هر كسي را بالأخره با راه مناسب او بايد به دين دعوت كرد دعوت زنها به دين با دعوت مرداني كه از خشونت بالأخره حساب ميبرند فرق ميكند گرچه وجود مبارك سليمان در آنجا فرمود: ﴿فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لاَ قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً﴾[16] اما اين با دولتمردان يمن بود اما به خود اين زن كه رسيد با صرح ممرّد او را هدايت كرده است آن همه پرندهها آن همه حيوانات همه صف كشيده بودند ميتوانست با آن قدرتنمايي او را به دين دعوت كند اما با صرح ممرّد دعوت كردن اين نشانه رعايت تناسب حكم و موضوع است.
پرسش:آيا اين صرح ممرد خودش معجزه بود؟
پاسخ: بله ديگر, صرحي كه سقفش بلورين و سطحش بلورين و پايهاش بلورين و جدارش بلورين و درش بلورين و كفَش بلورين صدر و ساقهاش بلورين معجزه است اما درباره اينكه اين انسان فصل مقوّم و فصل اخيرش ناطق نيست براي اينكه ناطق چه به معناي ادراك كلّي باشد چه به معناي اراده و اختيار باشد در اين هدهد بود او ادراك كلّي داشت برهان اقامه كرد كه نبايد شمس را پرستيد بايد شمسآفرين را بپرستند از شمس كاري ساخته نيست و با اختيار و اراده و امانت اين نامه را برد آن جواب را آورد هم اراده است هم اختيار است هم تفكّر منطقي آنكه فصل اخير انسان است همان تألّه است «الانسان حيٌّ متألّه» ناطق به معناي تفكّر عقلي, ناطق به معناي مريد بودن, ناطق به معناي مختار بودن در اين سطح براي امثال هدهد است اما آنچه ميتواند فصل اخير انسان باشد همان تألّه است كه «الانسان حيٌّ متألّه» اين انسان خليفه خداست اين خليفه حرف مستخلفعنه را ميزند اگر كسي جانشين كسي شد بايد حرف آن مستخلفعنه را بزند و دستور او را اجرا كند اين همان تألّه است و اگر كسي كنار سفره خلافت بنشيند بگويد من خليفةالله هستم و حرف خودش را بزند گرفتار ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[17] است براي اينكه انساني كه خليفه خداست بايد حرف مستخلفعنه را بزند اگر آبرويي را از راه خلافت كسب كرده است بايد حرف او را بزند نه حرف خودش را.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره زخرف، آيه31.
[2] . سوره اعراف، آيه12؛ سوره ص، آيه76.
[3] . سوره انبياء، آيه78.
[4] . سوره بقره، آيه148؛ سوره مائده، آيه48.
[5] . سوره آل عمران، آيه 133.
[6] . الكافي، ج1، ص183.
[7] . سوره نمل، آيه36.
[8] . سوره نمل، آيه36.
[9] . سوره نمل، آيه38.
[10] . كشف الغطاء(ط- الحديثه)، ج4، ص323و324.
[11] . ر.ك: الكافي، ج1، ص62 ـ 69.
[12] . ر.ك: الكافي، ج1، ص62؛ رسائل المرتضي، ج2، ص56.
[13] . سوره انبياء، آيه79.
[14] . سوره نمل، آيه39.
[15] . سوره نمل، آيه27.
[16] . سوره نمل، آيه37.
[17] . سوره اعراف، آيه179.