اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لاَ أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِيداً أَوْ لأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (22) إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ (23) وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لاَ يَهْتَدُونَ (24) أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (25) اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (26)﴾
در جريان مُلك سليمان(سلام الله عليه) بخشي از مطالب مربوط به لسان پرندهها بود كه ياد شد كه فرمود: ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ و روشن شد كه نُطق به اين معنا فصلِ اخير انسان نيست براي اينكه نطق به معناي ادراك برخي از مسائل كلّي براي حيوانات هم است و اگر بگوييم آن حيوان فقط در سايه اعجاز سليمان(سلام الله عليه) به اينجا رسيده است كه اين سخني است كه سندي براي آن ارائه نشد معلوم ميشود كه برخي از حيوانات با تعليم و تربيت به اين حد ميرسند و ميشوند ناطق بنابراين اين نطق به معناي ادراك كليّات و مانند آن نميتواند فصل اخير انسان باشد همان طوري كه نطق ظاهري هم فصل نيست فصل اخير انسان همان است كه گفته شد «مُتألّه», «الإنسان حيٌّ متألّه» نه «الانسان حيوان ناطق».
مطلب دوم آن است كه اين تعبيري كه ذات اقدس الهي از زبان مور نقل كرد كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لاَ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ﴾[1] جناب فخررازي در ذيل اين آيه ميگويد اين دليل بر آن است كه آن سالك و عابر حقّ تقدّم دارد جادّه براي اوست[2] اين سخن ناصواب است در صورتي كه نظامي براي عابر پياده زمان و زميني مشخص كرده باشد براي عابر رسمي هم زمان و زميني مشخص كرده باشد هر كدام بايد مواظب آن محدوده قانونيشان باشند يك وقت است راهي است مخصوص آن رونده مثل اين بزرگراهها, اتوبانها آنجا براي عابر پياده نيست اگر كسي در بزرگراهها به اصطلاح اتوبان خواست پياده بشود و مشكل خودش را حل كند او بايد مواظب باشد براي اينكه جادّه براي آنهاست آنها هم با يك سرعت مجاز دارند ميروند ولي اگر در داخل شهر بود خيابان بود نه بيابان, براي عابر پياده يك مكان مشخصي تعيين شد و زمان مشخصي هر كدام از آن روندهها و عابر پياده قانوني دارند بايد رعايت بكنند پس اينكه ايشان از ﴿لاَ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ﴾ خواستند استفاده بكنند كه حق با آن رونده است عابر پياده بايد خودش محتاطانه به سر ببرد اين استدلال ناتمام است.
مطلب ديگر اينكه در جريان نمله از هزار سال قبل شواهدي اقامه كردند كه اينها باهوشاند حالا قبلش شواهد ديگري بود در دسترس اين مفسّران نيست مرحوم شيخ طوسي در تبيان نقل ميكند بعد هم فراوان آمده كه اين بخش از هوش را خداي سبحان به مورها داده است كه اينها ميدانند اين حبّهاي كه گرفتهاند اگر بردند در لانه اين سبز ميشود اين ديگر غذاي زمستان اينها نيست لذا اين حبّه را نصف ميكنند كه سبز نشود تا غذاي زمستان اينها بشود برخي از حبّهها هستند كه اگر نصف شوند هم باز سبز ميشوند آنها را به چهار قسمت تقسيم ميكنند كه سبز نشود[3] اين مقدار از هوش را بر اساس ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾[4] ذات اقدس الهي به اين حيوانات داده است اما همان حيوان هزار سال قبل اكنون هم همان طور زندگي ميكند ديگر حالا تكاملي داشته باشد رشدي داشته باشد و مانند آن كه جزء خصايص انسانيّت است اين نيست.
حالا رسيديم به مسئله هدهد وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) تَفقّد كرده تفقّد يعني معرفة الفقدان اما اين مسبوق به تعهّد است چون همه اين حيوانات ﴿فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾[5] بودند همه در جاي خود صف كشيده و منظّم بودند وجود مبارك سليمان اول تعهّد كرد يعني اين عهد را بررسي كرد بعد مُتفقِّد شد ديد كه هدهد را نميبيند. تفقّدي كه فعلاً ميگويند يعني حال كسي را پرسيدن اين سابقه اين تفقّد لاحق است هر تفقّدي مسبوق به تعهّد است تعهّد يعني سركشيِ عهد سابق اگر كسي متعهّدانه از زيرمجموعه خود سركشي بكند آن وقت اگر كسي بيمار بود يا غايب بود اين متفقّد ميشود يعني «يَعرف فقدانه يعرف فَقْده» وگرنه تفقّد به معناي دلجويي و امثال ذلك نيست ﴿وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ﴾ ديد كه اين پرنده نيست اين طير كه مطلق است با كلمه هدهد تبيين شده فرمود: ﴿مَا لِيَ لاَ أَرَي الْهُدْهُدَ﴾ آنها كه اهل غيبت نيستند من چطور شد كه اين را نميبينم اين تعجّب از حال خودش يا اينكه نه از من جاي تعجّب نيست من ترك عادي نكردم من چيزي كه نبود نديدم اگر او غايب بود و من نديدم اين جاي سؤال و تعجّب نيست ﴿أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ﴾. غيبتِ او يا موجّه است يا موجّه نيست اگر موجّه بود كه ﴿لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾ اگر موجّه نبود من او را تنبيه ميكنم ﴿لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِيداً﴾ اين «لام», «لام» قسم است ﴿أَوْ لأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾ يا حجّتي بياورد كه غيبتش موجّه بود يا او را ذبح ميكنم يا عذاب اليم ﴿فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ﴾ حالا اين ضمير ﴿فَمَكَثَ﴾ به سليمان برميگردد كه بحث در سليمان است يا به هدهد برميگردد كه آينده درباره آن است به قرينه سابق ضمير به سليمان برميگردد به قرينه لاحق ضمير به هدهد برميگردد سرّ اينكه طولي نكشيد كه هدهد آمد براي اينكه آن طوري كه جناب زمخشري نقل ميكند ميگويد وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) مكّه مشرّف شدند با همان قافله و به منطقه يمن نزديك شدند و فرود آمدند و هدهد از آن منطقه ديدني كرده است و اين گزارش را داد[6] نه اينكه حالا حضرت در مكان اصلياش مستقر بود و فاصله هشتاد فرسخي يا صد فرسخي يا كمتر و بيشتر را اين هدهد رفت و زود برگشت در آن سفري كه وجود مبارك سليمان به مكه مشرّف شد اين حادثه رخ داد ﴿فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ﴾ حالا يا خود سليمان مدّت كوتاهي صبر كرد يا خود هدهد آنگاه هدهد آمد و اين حرف را زد ﴿فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ﴾ من از چيزي باخبر شدم به چيزي احاطه پيدا كردم كه شما به آن محيط نبودي و من از منطقه سبأ يك نبأ يعني خبر مهم آوردم (يك) يقيني هم است (دو) كلمه سبأ و نبأ كه هموزناند اين باعث ظرافت ادبي است كه زمخشري و امثال زمخشري به اينها خيلي ميپردازند خب ﴿وَجِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ﴾ نبأ همان خبر مهم را ميگويند هر خبري را نميگويند نبأ، نبأ آن اخبار مهم است پس من يك گزارش مهم دارم (يك) از نظر علمي هم يقيني است نه مظنّه و گمان (دو) و من ميدانم و شما نميدانيد. جناب زمخشري در ذيل اين آيه از گروهي نقل ميكند ميگويد «قالوا و فيه دليلٌ علي بطلان قول الرافضه» كه امام به اين امور جزيي عالِم است و همه مطالب غيبي را باخبر است[7] منظور از امام در مقابل پيغمبر نيست سليمان هم جزء ائمه بود نظير آنكه وجود مبارك ابراهيم را خدا امام قرار داد ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾[8] آنها ميگويند وقتي رافضه معتقدند كه رهبران الهي يعني انبيا و ائمه(عليهم السلام) از غيب باخبرند و جزئيات را ميدانند, اين [آيه] دليل است بر بطلان قول آنها.
اين سخن ناصواب است براي اينكه در بحثهاي قبل هم اين مطلب گذشت كه در اصول از سه قسم علم بايد بحث بشود منتها حالا اصول رسالتش را عمل نكرده و نميكند در اصول از مسائل معرفتي سه قسم بايد بحث بشود يك قسمت دون الحجّه است مثل ظنّ و قياس و خيال و گمان و وهم كه ظنّ غير معتبر, قياس و مانند آن اينها دون الحجّهاند يك قسمتاند كه حجّتاند آن علم متعارف است و طمأنينهاي كه در حدّ علم است يك قسم سوم كه در اصول نيست و بايد باشد و اصول اين رسالتش را انجام نداد و بايد انجام ميداد آن علمي است كه فوق الحجّه است يعني علمي است كه مهمتر از آن است كه كاربرد فقهي و اجتماعي داشته باشد و آن علم ملكوتي و علم غيب است اين بيان را از مرحوم كاشفالغطاء يك روز در همين مسجد از كشفالغطاء خوانديم شما ميبينيد غالب اين فقهاي ما, يَحتاط, أحوط و مانند اينها در كلامشان هست اما مرحوم كاشفالغطاء يك فقيه فحلي است «يَجب», «يَحرُم» اين سلطان فقه است اين مرد بزرگوار، مسئله أحوط و اينها در بيانش خيلي كم است.
پرسش...
پاسخ: بله اگر اين حرف در اصول بود ديگر كتاب شهيد جاويد نوشته نميشد اگر اين را طلبه بداند و بفهمد زبانش را هم مواظب است ديگر نميگويد امام حسين ـ معاذ الله ـ نميدانست و اگر ميدانست چرا ميرفت! علم ملكوتي كه سند فقهي نيست غرض اين است كه مرحوم كاشفالغطاء(رضوان الله عليه) اين را مطرح كرده[9] و سند مرحوم كاشفالغطاء هم اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ما وقتي كه در جامعه داريم حكومت ميكنيم داريم بين مردم داوري ميكنيم «إنّما أقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان» ما در محاكم كه به علم غيب عمل نميكنيم بيّنه كسي آورده عمل ميكنيم يمين آورده عمل ميكنيم جامعه را با علم ملكوتي مأمور نيستيم اداره كنيم يك وقت است معجزه اقتضا ميكند مطلب ديگر است خب طبق اين آيه يقيناً وجود مبارك پيغمبر از همه امور باخبر است فرمود: ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ﴾ اين «سين», «سين» تحقيق است نه تسويف ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[10] تحقيقاً خدا كار شما را ميداند تحقيقاً پيغمبر ميداند مسئله عرض اعمال يك خبر و دو خبر نيست الآن بسياري از اينها كه درباره امام زمان كار ميكنند فقط منتظر ظهور حضرتاند آن يك بركتي است اما عرض اعمال در آن اصلاً مطرح نيست كه همه كارهاي ما را نزد حضرت ميبرند حضرت باخبر است ما بايد چه كار كنيم خجالت نكشيم مشمول دعاي آن حضرت باشيم اگر امام زمان هست خب ميبيند ما چه ميكنيم وقتي ميبيند به حساب ما خواهد رسيد ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ كه منظور از مؤمنون, اهل بيتاند[11] خب پس با اين آيه يقيني هر كاري كه ما ميكنيم پيغمبر ميبيند اما بالصراحه اعلام كرد مردم! ما در محكمه قضا در دستگاه قانونگذاري در دستگاه اجرائيات در دستگاه اداره زندگي كاري با علم غيب نداريم با علم غيب با شما عمل نميكنيم آن حساب قيامت دارد ما اگر بخواهيم مطابق با علم غيب عمل بكنيم كه همه شما مجبوريد كه اطاعت كنيد اينكه كمال از بين ميرود شما بايد آزادانه زندگي كنيد فرمود: «إنّما أقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان» بعد فرمود اگر كسي شاهد دروغ آورد يا سوگند دروغ ياد كرد محكمه من به استناد بيّنه يا شاهد مالي را از كسي گرفته به او داد مبادا بگويد من در محكمه پيغمبر اين مال را از دست خود پيغمبر گرفتم اين «فإنّما قطعتُ له به قِطعةً مِن النّار»[12] اين شعلهاي است كه داريد ميبريد و من ميبينم شعله است ولي شما را آزاد گذاشتيم اگر اين طور نباشد كه بشر مجبور ميشود در اطاعت. در رسائل در كفايه اين بايد دهها بار گفته ميشد كه علمِ غيب ملكوتي امام براي ما ممّا لا ريب فيه است (اولاً) و اين فوقالحجّه است (ثانياً) اگر معصوم با علم غيب كه فلانجا زهر است فلانجا سمّ است فلانجا قتل است اگر ذات اقدس الهي دستوري ويژه بدهد بله, وگرنه آن حجّت شرعي نيست علمي كه حجّت شرعي نيست اگر در اصول دهها بار گفته ميشد ما ديگر خطر شهيد جاويد را نميداشتيم.
خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد علامه طباطبايي را با چه تلاش و كوشش خواست اين مطلب را به راقِم آن كتاب بفهماند نتوانست سرّش اين است كه مطلب نويي است مطلب نو را شما يك بار, دو بار, ده بار هم بگويي حل نميشود اين چندين بار بايد در متون درسي گفته بشود اشكال بشود حل بشود تا جا بيفتد يك كاشفالغطاء ميخواهد يك فقيه فحل ميخواهد كه اين اصول را بازنويسي كند علم غيب سند فقهي نيست مثل اينكه شما حكيمي را فقيهي را مرجعي را بگوييد تو بيا اينجا را رُفت و رو كن خب ميكند ولي اين براي اين كار نيست آن فوق اين كار است عمل عادي را با علم عادي حل ميكنند كارهاي عادي را با علم عادي حل ميكنند خب چون شيعه اين حرفها را در كتابها ذخيره كرده و در حوزهها نيست خب اين بالصراحه ميگويد «و فيه دليلٌ علي بطلان قول الرافضة»[13] سرّش اين است كه ما حرفمان را نگفتيم فقط برخي از بزرگان ما در كتابها نوشتند خب اين شبهه را شما وقتي به وهابيّت و سلفي و اينها بدهيد اين تكفير ميكند, ولي وقتي بفهمد كه ما يك علم فوقالحجّهاي داريم او بلندتر و بزرگتر از آن است كه معيار فقه قرار بگيرد ديگر نه زمخشريها اين حرف را ميزنند نه آن وهّابي و سلفي دست به چنين كاري ميزنند بنابراين اين ﴿أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ﴾ يعني از نظر علمي او هم نميداند كه سليمان ميداند و احاطه ميكند چون حيوان است و نميداند كه سليمان به علم غيب آگاه است و علم ملكوتي است و علم ملكوتي, سند فقهي نيست. وجود مبارك سليمان حالا گوش ميدهد گفت: ﴿إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ﴾ من كه رفتم در سبا منطقهاي از يمن است يك حكومت و سياست و امّت و جريان اجتماعي ديدم (يك) يك فرهنگ و فكر و عقيده هم ديدم (دو) از نظر حكومت, حكومت اينها طوري بود كه خانمي در رأس حكومت قرار داشت (يك) و همه امكانات و تدبير و اداره و مديريت حكومت هم در اختيار او بود كمبودي هم نداشتند (اين دو) ﴿إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ﴾ كمبود نداشتند گراني نداشتند عرش عظيم داشتند هر چه لازمه اين مملكت بود داشتند از نظر اعتقادي و فكري هم ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ خود او و قوم او هم آفتابپرست بودند مشكل اعتقادي داشتند ولي مشكل سياسي و اقتصادي و اينها نداشتند اين عصاره گزارش هدهد بود به پيشگاه سليمان(سلام الله عليه) ﴿إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ﴾ اين مربوط به مسائل حكومت و سياست و امور اجتماعي و اقتصادي ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اين از نظر اعتقادي. خب حالا چطور شد كه اينها آفتابپرست شدند خداپرست نشدند منشأش چيست؟ منشأش اين است كه ﴿وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾ شيطان اين شرك را براي اينها زيبا نشان داد توحيد را از اينها مستور كرد اينها از توحيد محروم بودند به دام وثنيّت و ثنويت افتادند براي اينكه اين آفتاب است كه همه اين گياهها را ميروياند اين بذرها و حبّهها و هستههاي اين نهال را اين آشكار ميكند اگر آفتاب نباشد كه اينها سر در نميآورند. ﴿فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ﴾ ديگر «عن سبيل الله» نگفت, گفت ﴿السَّبِيلِ﴾ بالقول المطلق همان صراط مستقيم است آن را ميگويند راه, اگر از توحيد گذشتيد ديگر راه نيست نه اينكه راههاي ديگر هم هست اگر احياناً گفته ميشود ﴿سَبِيلَ الْغَيِّ﴾ چون پسوند دارد وگرنه بيراهه را كه راه نميگويند كجراهه را كه راه نميگويند يك حرف نفي به نام «بي» يا يك حرف تلخي به عنوان «كج» اينها را همراهي ميكند يا پسوند اينهاست يا پيشوند اينهاست وگرنه آنجا كه پايانش گمراهي است كه ديگر راه نيست سبيل بالقول المطلق همان راه مستقيم الهي است ﴿فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ﴾ «صَدَّ» يعني «صَرَفَ» برخيها هم «يصرفون أنفسهم» هم «يصرفون غيرهم» لذا هم صدّ خود دارند هم صدّ ديگري چون شيطان اينها را از آن راه معهود باز داشت اينها به مقصد نميرسند در بين راه گُماند.
پرسش...
پاسخ: بله اين درك را دارند ديگر منتها يك سليمان ميخواهد كه اينها را به حرف بياورد ﴿أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[14] همين طور است ديگر خب اين زمين كه شهادت ميدهد و شكايت ميكند مسجد كه شهادت ميدهد چه كسي آمده چه كسي نيامده چه كسي رياكار بود چه كسي رياكار نبود همين يك تكّه سنگ و گِل بيش نيست در قيامت شهادت ميدهد خب چه كسي آمده با چه مقصدي آمده با چه مقصودي رفته همين يك تكّه خاك ديگر اگر ذات اقدس الهي همه چيز را آگاه قرار داده فرمود: ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾[15] همه باهوشاند منتها كسي كه بفهمد اين زمين چه ميگويد آن درخت چه ميگويد نيست خب يك سليمان ميخواهد فرمود چه گفتند, عصارهاش را شرح داد پس بنابراين هم حكومتشان را شرح داد هم انحرافشان را بيان كرد هم سبب انحرافشان را بيان كرد پس ﴿لاَ يَهْتَدُونَ﴾ پس راه اصلي چيست؟ راه اصلي اين است ﴿أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ﴾ كارِ شمس بالعرض است شمس چه كار ميكند؟ اين مستورها را مشهور ميكند اين حَبّ و هسته و بذرهايي كه در دل خاك نهان شده اين با تابش آفتاب و بارش باران بالا ميآيد آن كه هم در زمين اين كارها را ميكند هم در آسمان همه ستارههاي مستور را كه غروب كردهاند او مشهور ميكند و خود شمسِ غروبكرده را او مشهور ميكند اين خَبء اين سَتْر اينكه فرمود: «المرءُ مخبوءٌ تحتَ لسانه»[16] يعني «مستورٌ» چيزي كه مُحاط به وسيله محيط است و مستور و پوشيده است از آن به خَبء به معناي مخبوء ياد ميكنند مثل لفظ به معني ملفوظ, خَلق به معني مخلوق, خبء يعني مخبوء آن حديث نوراني كه فرمود: «المرءُ مخبوءٌ تحتَ لسانه» همين است ﴿يُخْرِجُ الْخَبْءَ﴾ يعني مستور را مشهور ميكند خود شمس كه مستور شد او مشهور ميكند اين همه كواكب مستور را او مشهور ميكند هم مستور ميكند و هم مشهور, هم مشهور ميكند و هم مستور چون مشارق ارض و مغارب ارض براي خداي سبحان است فرمود: ﴿يُخْرِجُ الْخَبْءَ﴾ بالقول المطلق ﴿فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ چه در آسمان چه در زمين, شمس كه اين كار را نميكند خود شمس خَبء و شَهر دارد مشهور بودن و مستور بودن دارد ﴿وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ﴾ براي اينكه بتواند اداره كند, اين ذات چه كسي است؟ ﴿اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ مستحضريد قرآن كريم هم راههاي فلسفه و كلام را دارد هم راههاي عرفان را دارد منتها آن بخشهايي كه مربوط به مناجات و دعا و اينهاست آن به زبان عرفان نزديكتر است در مناجات ائمه(عليهم السلام) هم همين است آن خطبههاي اينها روشش روش عقلي است آن مناجات و دعاهاي آنها روشش روش عرفاني است آنجا سخن از استدلال نيست سخن از شهود است «يا مَن هو أقرب إليّ مِن حبل الوريد»[17] مفهوم كه به ما نزديك نيست مفهوم, قُرب و بُعدش اثري ندارد آنكه «أقرب إليَّ مِن حبل الوريد» است همان فيض ذات اقدس الهي و وجهالله است آن روايتي كه تحفالعقول نقل كرد جزء غرر روايات ماست اين لسان, لسان دعاست در آنجا وجود مبارك حضرت فرمود همان طور كه برادران يوسف اول او را شناختند بعد اسم او را و وصف او را گفتند «إنّك» يعني جنابعالي كه تو را ميبينيم و ميشناسيم تو يوسفي؟! از مسمّا به اسم پي بردند نه از اسم به مسمّا ما اول كسي را كه ميبينيم او را ميشناسيم بعد ميگوييم آقا اسمش چيست وصفش چيست چه كاره است استدلال وجود مبارك امام صادق هم مطابق همين آيه سورهٴ «يوسف» همين است فرمود خدا را كه شما ميبينيد اول او را بايد بشناسيد بعد الله را بعد عزيز را بعد حكيم را[18] همان كاري كه ذات اقدس الهي در كوه طور با موسي كرد گفت موسي! من خدايم نه خدا منم ﴿إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾[19] خب اين لسان, لسان عرفان است براي اينكه مفهوم در كار نيست اما لساني كه اين حيوانات بيان كردند لسان فلسفه و برهان است همين لسان را قرآن كريم درباره انسان به طوري كامل بيان كرده كه انسان را با نزديكترين راه كه «أقربُ الطُرُق» است به مقصد ميرساند ميبينيد در كتابهايي كه ديگران اين راه را طي كردند برهان عليّت و معلوليّت را طي كردند برهان دور و تسلسل را طي كردند اگر ما بگوييم فلان شخص را فلان علّت قبلي آفريد نقل كلام در علّت قبلي در علّت اسبق و اسبق چون تسلسل محال است پس به سرآغاز بايد برسيم اين راهي است كه معمولاً در كتابهاي كلام و فلسفه براي اثبات مبدأ ذكر ميكنند اما راهي را كه قرآن كريم ارائه ميدهد ضمن اينكه آن راه را براي اوساط از متفكّران باز گذاشته فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾[20] راه نزديكتر و اقربالطُرُق را براي اوحدي و خواص هم باز گذاشته كه مطابق استدلال قرآن اول خدا ثابت ميشود بعد تسلسل باطل نه اينكه اول تسلسل باطل بشود بعد خدا ثابت. در آيه مباركهٴ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[21] اين طور نيست كه اول ثابت بشود كه بشر محتاج است به سبب امكانش و علّت ميخواهد آن علّت هم محتاج است و هكذا حتّي ينتهي الأمر إلي الواجب چون تسلسل محال است اين طور نيست براي اينكه اگر گفته شد «الانسان فقيرٌ» يا «الأرض فقيرٌ» يا «السماء فقيرٌ الماء فقيرٌ الحجر, المدر, الكذا الكذا فقيرٌ» فقر براي انسان, عرضِ مفارق نيست (يك) فقر براي انسان عرض ذاتي نظير زوجيّت اربعه نيست (دو) چرا؟ براي اينكه اگر گفته شد «الانسان فقير» اين فقر لازمهٴ ذات او باشد نظير زوجيّت اربعه هر لازمي از ملزوم خود متأخّر است در حوزه ملزوم نيست اگر فقر، لازمِ ذات انسان باشد پس در حريم ذات نيست اگر فقر در حريم ذات نبود آنجا غنا رخنه ميكند اگر غنا رخنه پيدا كرد معلوم ميشود در مقام ذات ـ معاذ الله ـ انسان محتاج به خدا نيست سه: اگر گفته شد «الانسان فقيرٌ» نظير «الانسان حيوانٌ ناطق» كه جنس و فصل اوست نيست چرا؟ زيرا اگر اين فقر براي انسان ذاتيِ باب ماهيّت و كليات خمس باشد چون ماهيّت تابع است و از هويّت متأخّر است معلوم ميشود فقر در مقام هويّت نيست اگر فقر در مقام هويّت نبود آنجا غنا رخنه ميكند و بينيازي چهار: اگر گفته شد «الانسان فقيرٌ» عين آن است كه بگوييم «الانسان موجودٌ» اگر گفتيم «الله غنيٌّ» با «الله موجودٌ» يكي است ديگر چون آنجا صفت عين ذات است اينجا هم صفت عين ذات است اگر «الانسان فقيرٌ» شده «الانسان موجودٌ» در متن هويّت وقتي فقر شد اين فقر الاّ ولابد به غني متّصل است نه به فقير ديگر اگر كسي بگويد اين زيد را فلان شخص آفريد ما مثل متكلّم يا حكيم ديگر نميگوييم نقل كلام در آن ميكنيم ميگوييم جواب ما را ندادي نه اينكه ما را جواب دادي ما اين سؤال را درباره او مطرح ميكنيم ما ميگوييم فقير را چه كسي خلق كرد شما نميتوانيد بگوييد فقير را فقير, اگر شما گفتيد فلان شيء را فلان شيء خلق كرد جواب ما را نداديد نه اينكه ما نقل كلام در او بكنيم ميگوييم جواب ما را نداديد اگر گفتيد زيد را الله آفريد ميگوييم جواب داديد «يا أيّها الْمَلك و الفلك يا أيّها الجن و الانس أنتم الفقراء إلي الله» اين راهِ قرآني اول خدا را ثابت ميكند بعد تسلسل را باطل ميكند فقير, غني ميخواهد نه اينكه فقير به فقير ديگر فقير به فقير ديگر, آن يك آدم بيكار ميخواهد تا بگويد نقل كلام در او ميكنيم چه را نقل كلام ميكنيم مگر او جواب شما را داد؟! او جواب شما را نداد شما بگوييد آقا جواب مرا ندادي فقير را چه كسي آفريد ميگويي اين فقير را آن فقير؟! ما درباره «الفقير» بحث ميكنيم او هم كه همين است نه اينكه جوابمان را گرفتيم ميرويم به سراغ او نقل كلام داريم ميكنيم حتّي يَنتهي الأمر تا به زحمت تسلسل را باطل كنيم و مانند آن, اول خدا ثابت ميشود بعد تسلسل باطل اين راههايي است كه قرآن كريم ارائه كرده اين راهها در حدّ حيوانات نيست اين براي انساني است كه «حيٌّ متألّه» اما آن مسئله شهودي كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) از آيه سورهٴ «يوسف» استفاده كرد خب آن براي اوحديّ از انسانهاست.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ نمل, آيهٴ 18.
[2] . التفسير الكبير, ج24, ص549.
[3] . التبيان في تفسير القرآن, ج8, ص84 و 85.
[4] . سورهٴ اعليٰ, آيهٴ 3.
[5] . سورهٴ نمل, آيهٴ 17.
[6] . الكشاف, ج3, ص358.
[7] . الكشاف, ج3, ص359.
[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 124.
[9] . كشف الغطاء (ط ـ الحديثة), ج3, ص113 و 114.
[10] . سورهٴ توبه, آيهٴ 105.
[11] . الكافي, ج1, ص219.
[12] . الكافي, ج7, ص414.
[13] . الكشاف, ج3, ص359.
[14] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 21.
[15] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 44.
[16] . نهجالبلاغه, حكمت 148.
[17] . الكافي, ج2, ص484.
[18] . ر.ك: تحفالعقول, ص327 و 328.
[19] . سورهٴ نمل, آيهٴ 9.
[20] . سورهٴ طور, آيهٴ 35.
[21] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 15.