07 02 2007 4829622 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 52 (1385/11/18)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمَائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ دَاخِرُونَ (48) وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ مِن دَابَّةٍ وَ الْمَلاَئِكَةُ وَ هُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ (49) يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ (50)

در اين بخش از آيات هم برهان بر توحيد مطرح است كه مورد لزوم منطقه حجاز بود و هم دليلي است بر آن تهديدهاي چهارگانه در آيه قبل فرمود به اينكه اينها كه مُلحدانه يا مشركانه يا كافرانه به سر مي‌برند سيّئات را به عنوان مكر و كيد روا مي‌دارند ممكن است گرفتار يكي از اين عذابهاي چهارگانه بشوند ﴿أَن يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الأرْضَ اَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ ٭ أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ ٭ أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَي تَخَوُّفٍ﴾[1]، اگر ذات اقدس الهي مبدئي است كه سراسر جهان در برابر او خاضع‌اند پس او توان اين كارها را دارد.

بنابراين هم برهان است بر توحيد و هم سند است براي قدرت بر اجراي آن وعيد آيه قبل اين بود ﴿أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَن يَخْسِفَ﴾ كذا و كذا و كذا، بعد فرمود: ﴿أَوَ لَم يَرَوْا﴾ هم اين برهان است بر توحيد ربوبي و هم سند است بر قدرت ذات اقدس الهي بر آن تعذيب.

مطلب ديگر اينكه اين رؤيت اگر معني ديدن باشد ديگر احتياجي به كلمه «إلي» نيست ﴿رَأَيْتَهُ﴾ نه «رأيته اليه» اما اگر به معني نظر باشد كما هو الظاهر با «الي» هماهنگ است وقتي گفته شده «رأيته اليه» يعني «نظرت اليه» توده مردم اهل رؤيت نيستند آن خواص از موحّدان‌اند، چون توده مردم اهل نظرند نه اهل رؤيت، يعني اهل نگاه‌اند نه اهل ديدن لذا با «الي» استعمال شده است ﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا﴾ يعني «أو لم ينظروا الي ما» آنكه با «الي» استعمال مي‌شود نظر است نه رؤيت ﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْ‏ءٍ﴾.

مطلب ديگر اينكه هر چه مصداق شيء باشد اعم از مستقل و غيرمستقل، اعم از وجود اصلي و ظلّي اين مخلوق ذات اقدس الهي است و خاضع در پيشگاه ربوبي الهي مثلاً همان طوري كه خود درخت مخلوق است و خاضع، سايه او هم مخلوق است و خاضع بالأخره ظّلّ است نه ظلمت اگر عدم محض بود، خب مخلوق نبود اما اگر يك شيء رقيقي بود و ضعيف بود، ولو بسيار ضعيف اين هم مخلوق است و هم خاضع فرمود: ﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْ‏ءٍ﴾ كه منظور از اين ﴿شَيْ‏ءٍ﴾ اجرام مادي است كه داراي سايه‌اند ﴿يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ﴾ چون اين شيء مطلق است همه اشيا را شامل مي‌شود از اين جهت تعبير به ظلال كردند جمع آوردند چه اينكه هر شيء مفردي هم داراي سايه‌هاي متعدّد است سايه گاهي در شرق است، گاهي در غرب، گاهي در شمال است، گاهي در جنوب و در بحث ديروز هم ملاحظه فرموديد اين يك سايه نيست كه حركت مي‌كند اين چندين سايه است يعني وقتي نور در برابر اين درخت قرار گرفت، وقتي اين نور بر مي‌گردد آن سايه قبلي از بين مي‌رود نه اينكه آن سايه به سَمت راست يا به سَمت چپ حركت بكند آنجا كه قبلاً ظل بود الآن روشن است و آنجا كه قبلاً روشن بود الآن سايه است لذا يك شيء داراي ظلال است نه ظل واحد متحرك.

﴿ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمَائِلِ﴾ حالا كسي كه رو به شمال ايستاده است سَمت راستش مشرق است و سمت چپش مغرب و اگر آفتاب طلوع كرد اين درخت سايه‌اش اول سمت چپ است بعد كم‌كم بر مي‌گردد پشت به طرف شمال، بعد كم‌كم بر مي‌گردد به طرف شرق و بالعكس اگر كسي رو به جنوب ايستاده باشد اين سايه اول سَمت راست است بعد بر مي‌گردد به طرف شمال، و بعد بر مي‌گردد به طرف مشرق.

حالا جناب زمخشري در كشاف اين يمين را به معناي اَيمان گرفته است تا با شمائل هماهنگ بشود، امام رازي چهار نكته براي اين مطلب ذكر مي‌كند كه چطور يمين مفرد است و شمائل جمع كه ان‌شاءالله در نوبت بعد اين نكات اربعه كه ايشان ذكر كردند اگر لازم باشد مطرح مي‌كنيم.

عمده آن است كه فرمود اين ظلال ساجد لله است براي خدا خضوع مي‌كند ﴿وَ هُمْ دَاخِرُونَ﴾ تنها خضوع معلول در برابر علت نيست بلكه با معرفت همراه است، با عبادت همراه است اين پنج، شش طايفه از آيات قرآن كريم كه دارد ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾[2]، ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ﴾[3]، ﴿لِلَّهِ فِي السَّماوَاتِ وَ مٰا في الْأَرْضِ﴾ اسلام را، انقياد را ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[4] اگر طوع است، اگر اسلام است، اگر سجده است، اگر ﴿وَ هُمْ دَاخِرُونَ﴾ است، اگر تسبيح است اين پنج، شش طايفه از آيات نشان آن است كه همه اشيا در پيشگاه ذات اقدس الهي نه تنها خاضع‌اند، بلكه مي‌شناسند دارند چه كار مي‌كنند، مي‌فهمند كه دارند چه كار مي‌كنند و آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است جامع همه اينهاست كه فرمود: ﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾[5] نه اينكه آنها حرف نزنند درك نداشته باشند «لاَ يَفْقَهُونَ» باشند، بلكه ﴿لَّا تَفْقَهُونَ﴾[6] شما نمي‌فهميد آنها چه مي‌گويند.

اين روايت هم بارها به عرضتان رسيد كه هم مرحوم امين‌الاسلام نقل كرده است و هم مرحوم شيخ طوسي در تبيان نقل كرد از ما اماميه و هم جناب زمخشري در كشّاف نقل كرده است از معتزله در ذيل آيه ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[7] آنجا اين روايت هست كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود قبل از اينكه من به نبوت برسم يك سنگي بود كه هر وقت من از كنارش رَد مي‌شدم «كان يسلم علي قبل أن ابعث و اني لأعرفه الآن»[8] آن سنگ هر وقت مرا مي‌ديد سلام مي‌كرد و من الآن آن سنگ را مي‌شناسم در ذيل آيه اينكه بعد از ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ﴾ ﴿لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾[9] بعضي از سنگها هستند كه از خشيه الهي سقوط مي‌كنند نزول دارند در ذيل آن آيه است ظاهراً، خب.

آيه سورهٴ «اسراء» اين است كه همه اينها چيز مي‌فهمند، همه اينها تسبيح مي‌كنند اگر ﴿إِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[10] اهل تسبيح‌اند، اهل تحميدند و آيات پنج، شش طايفه ياد شده اهل اسلام‌اند، اهل انقيادند، اهل طوع‌اند، اهل سجده‌اند پس معرفت دارند دليلي ندارد كه اينها معرفت نداشته باشند آن ادله فراواني هم كه در بحثهاي قبل اعلام شده همه مؤيد اين مطلب است كه زمين شهادت مي‌دهد، شكايت مي‌كند، مسجد شهادت مي‌دهد، مسجد شكايت مي‌كند گفتند نمازي كه مي‌خوانيد نمازهاي نافله را در اماكن متفرقه بخوانيد كه هر زميني شهادت بدهد، ولي نماز فريضه را يك جاي مشخص بخوانيد كه در حال مشكل و صعوبت و مانند آن به دادتان برسد در خانه هم همين طور است يعني يك جايي را انسان انتخاب مي‌كند كه نماز واجبش را آنجا مي‌خواند و اما نماز مستحبي نوافل را مستحب است كه در اتاقهاي متعدّد، در اماكن متعدد بخواند تا هر زميني شهادت بدهد، اما آن نماز فريضه را يك جاي مشخص بخوانند كه در حال احتضار خداي ناكرده اگر كسي مشكل جدّي پيدا كرد قبض روحش مشكل بود، جان دادنش سخت بود وقتي به مصلّي او ببرند اين آسان‌تر جان مي‌دهد اين در دستورات فريضه و نافله هست، خب.

حالا اگر زمين نفهمد آن چطوري مي‌تواند شهادت بدهد اگر زمين مسجد نفهمد چه كسي مي‌آيد، چه كسي مي‌رود اين چطور مي‌تواند شهادت بدهد، شفاعت بكند يا شكايت بكند، خب اين روايت كم نيست كه مسجد از همسايه‌ها كه در آن نماز نمي‌خوانند شكايت مي‌كند، از كساني كه در آن مسجد رفت و آمد دارند شفاعت مي‌كند، خب اگر نفهمد اين آقا چه كسي است، براي چه چيزي آمده و براي چه منظوري آمده و چطور نماز خوانده در قيامت چطوري مي‌تواند شهادت بدهد، قيامت ظرف اَداي شهادت است اين يك، هر ادايي مسبوق به تحمل است اين دو، اگر امروز تحمّل نكند و نفهمد چه كسي آمده، چه كسي رفته فردا چطور مي‌تواند شهادت بدهد اين هم سه.

مكانهاي ديگر هم همين طور است حالا درباره مسجد زياد وارد شده مسجد شكايت مي‌كند شفاعت مي‌كند و مانند آ‌ن پس معلوم مي‌شود مي‌فهمند اين طور نيست كه حالا اگر با ما حرف نزدند اينها نفهمند، بزرگاني هم بودند ادعا كردند كه ما تسبيح اشيا را مي‌فهميم و مانند آن، خب.

ظاهر آيات كه اين است مخصوصاً آيه سورهٴ مباركهٴ «اسراء» پس نه تنها خود اشيا، سايه‌هاي آنها هم ساجد و خاضع‌اند ﴿سُجَّداً لِلَّهِ﴾ يعني اين ظلال اينها ساجدند ﴿وَ هُمْ﴾ يعني اين ظلال ﴿دَاخِرُونَ﴾ يعني اين ظلال ضمير جمع مذكر سالم براي ظلال آوردن، تعبير جمع مذكر سالم، جمع مذكر سالم براي ظلال آوردن نشانه اين است كه اينها كار عقلا را دارند انجام مي‌دهند، خب.

﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمَائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ دَاخِرُونَ﴾ اگر ما يك كسي را مي‌گوييم اين رياضيدان است. عالِم است براي اينكه چهار تا مسئله از مسائل ظل را فهميده، كسي كه اين همه آثار محيّرالعقول را به اين ظلال عطا كرده، خب اين يقيناً عالم است و اين ظلال كه منظماً كار مي‌كنند هيچ اشتباهي هم در آنها نيست معلوم مي‌شود طبق رهبري يك قائد و يك رهبر عليمِ حكيم است «وهو الله سبحانه و تعالي».

فرمود: ﴿سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ دَاخِرُونَ﴾ اين براي سجدهٴ اجرام و ظلال آنها وقتي ظلال آنها ساجد بودند خود آنها هم به طريق اوليٰ براي تعميم مسئله فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ﴾ آنچه در آسمانها هستند، آنچه در زمين هستند ساجد و خاضع‌اند چيزي نيست كه در آسمان باشد يا زمين باشد و كُفر بورزد در نظام تكوين كفر و استكبار راه ندارد هر دابه و جنبنده‌اي كه در آسمانهاست يا در زمين است خاضع است بعد ملائكه را در برابر دابّه قرار دادند فرشته‌ها هم همين طورند، پس بنابراين هر جُنبده‌اي، هر جرم و جسمي و آنچه كه جزء جنبنده‌ها و جرم و جسم نيست مثل ملائكه كلاً اهل سجده‌اند پس جميع ما سوي الله در پيشگاه ذات اقدس الهي ساجد و خاضع‌اند و اينها اهل استكبار نيستند هرگز كِبر نمي‌ورزند اين ناظر به امر تكويني است.

بنابراين منافات ندارد كه در نظام تشريع بعضيها كفر بورزند ﴿كَفَرَ﴾[11] اينها در نظام تشريع كُفر مي‌ورزند وگرنه در نظام تكوين همه تابع امر الهي‌اند اين طور نيست كه ذات اقدس الهي در نظام تكوين چيزي را اراده بكند بر اساس ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[12] ولي يك موجودي استكبار بورزد، تمرّد داشته باشد اينكه مقدور نيست و معقول نيست، خب.

پس موجود يا مجرد است يا مادي بالأخره يا تجربي است يا تجريدي همه اينها خاضع و خاشع‌اند هم برهان بر توحيد هست، هم دليل است بر اينكه آن تعذيبها و آن وعيدها قابل اجراست اين موجودات مخصوصاً فرشته‌ها ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ﴾ اينها تحت تدبير ذات اقدس الهي‌اند كه خدا ﴿هو الغالب علي عباده﴾[13] است «فوق كل شيء»[14] است آن فوق است اينها مادون الهي‌اند منظور فوقيت رُتبي و ذاتي است نه فوقيت مكاني ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾ اينها اهل خوف و هراس‌اند هراسناك‌اند و مأموريتهاي الهي را هم انجام مي‌دهند خوف اينها هم فرق مي‌كند آنها كه در حد نفس‌اند خوف نفسي دارند، آنها كه در حد عقل‌اند خوف عقلي دارند وقتي گفته شد ﴿أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوَي﴾[15] اين يك مرحله است، يك عده هم «خوفا من النار» خدا را عبادت مي‌كنند، يك عده هم «خوفا من الله» خدا را عبادت مي‌كنند، آنها كه «خوف من النار» را عبادت مي‌كنند جزء عبيدند كه «تلك عبادة العبيد»[16] كه نازل‌ترين درجه عبادت همين است البته صحيح است مقبول است منتها درجه ضعيف.

اما آنهايي كه خوف عقلي دارند نه خوف نفسي اينها عبادتشان برتر است شما مي‌بينيد وقتي انسان وارد حرم مي‌شود احترام مي‌كند اصولاً احترام كردن يعني حريم گرفتن، خب وقتي در پيشگاه يك انسان عظيمي قرار مي‌گيرد يا مثلاً حرم ائمه(عليهم السلام) مشرّف مي‌شود مي‌بينيد احترام مي‌كند، يعني حريم مي‌گيرد، مي‌ترسد تخب اين ترس كه ترس نفسي نيست يك وقتي انسان از آتش و مار و عقرب مي‌ترسد يك وقتي خوف عقلي است يعني از جلال و شكوه او فاصله مي‌گيرد خوف فرشته‌ها از ذات اقدس الهي آن خوف عقلي است يعني حريم گرفتن، خود را نازل ديدن، جلال و شكوه خدا را برتر ديدن اين مي‌شود خوف عقلي براي كساني كه ﴿خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾ اين‌چنين است، اما «خوف من النار» همان خوف نفسي است.

در قرآن كريم گاهي دارد ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ﴾[17] گاهي هم دارد ﴿فَاتَّقُوْن﴾ ﴿يا أُولِي الْأَلْبَابِ﴾[18] و ﴿أُولِي الْأَلْبَابِ﴾ غير از ﴿يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ يا ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ است آنجا كه مي‌فرمايد ﴿قوا أَنفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَاراً﴾[19] يا ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ﴾[20] خطاب به توده مردم است اما آنجايي كه مي‌فرمايد ﴿وَاتَّقُونِ﴾[21] خطاب به اولي الالباب است كه جزء اوحدي از انسانها هستند خوف از ذات اقدس الهي همان خوف مقام ربوبيت است كه خوف عقلي است انسان حريم مي‌گيرد ملائكه هم درجاتي دارند البته بعضيها در درجه نازل‌اند، بعضي وسطا، بعضي عليا چه اينكه انسانها هم همين طورند، اما

پرسش ...

پاسخ: چون آخر آنجا درباره اجرام سخن گفته شد يك وقت است ما مي‌گوييم ﴿مِن شَيْ‏ءٍ﴾ عام است آن وقت مي‌شود ملائكه ذكر خاص بعد از عام براي فضيلت و خصوصيتي كه فرشته‌ها دارند اما چون آنجا به قرينه ﴿يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ﴾ معلوم مي‌شود كه منظور مطلق شيء نيست اجرام مادي است و بعد از او هم دابّه و جنبنده ذكر شده است ملائكه كه سايه مادي ندارد تا مشمول ﴿مِن شَيْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ﴾ بشود يك، ملائكه كه جزء دابه نيست تا مشمول ﴿مِن دَابَّةٍ﴾ بشود دو، لذا اين را جداگانه ذكر كرده است يعني از سنخ ذكر خاص بعد از عام نيست كه بشود موجودات مادي و مجرد، تجربي و تجريدي و مانند آن.

پرسش ...

پاسخ: بله، آن به لحاظ اينكه كار ذوي‌العقول انجام مي‌دهند مخصوصاً درباره تسبيح همه‌شان من‌اند مَني كه ذوي العقول‌اند ولي به لحاظ اينكه بعضيها را بالقياس الي بعض مي‌سنجند بعضي ملائكه‌اند، بعضي ارواح انبيا و اوليا هستند، بعضي مثلاً خود اجرام سحابي‌اند شمس و قمرند به لحاظ اينها مي‌سنجند لذا بعضي اين تعبير به ما مي‌شود كه اين موجودات جرماني نسبت به ارواح انبيا جزء ذوي‌العقول محسوب نمي‌شوند آنجا كه نسبت مطرح است يعني سنجش نسبي مطرح است از اجرام به «ما» ياد مي‌كنند اما آنجا كه نفسي مطرح است نه نسبي همه اينها مي‌فهمند مسبّح‌اند، ساجدند، خاضع‌اند تعبير به «من» مي‌فرمايد، خب.

انسان در بين اين موجودات چگونه خودش را با خدا مرتبط بكند در بحث ديروز از منصوربن حازم گذشت كه به امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد من در گفتگويم با اينها به اينها گفتم كه «ان الله جل جلاله أجل و اغر و اكرم من أن يعرف بخلقه بل العباد يعرفون»[22] من به اينها گفتم كه خدا اجل از آن است كه خدا را ما به وسيله ملخوق بشناسيم بلكه مخلوقها را بايد به وسيله خدا بشناسيم، اول خدا را مي‌شناسيم بعد مخلوق را كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود، «رحمك الله»[23] راه اساسي همين است كه اول برهان صديقين است اول خدا را با خدا مي‌شناسيم، بعد اشيا ديگر را با خدا مي‌شناسيم مثل اينكه ما اول وقتي چشم باز كرديم نور را مي‌بينيم بعد به وسيله نور اين اجرام و اشيا را مي‌بينيم.

اما حالا چگونه ما اول خدا را مي‌شناسيم بعد اشيا را به وسيله خدا مي‌شناسيم آن در بحثهاي سابق به طور اجمال گذشت در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هم خواهد آمد مبسوطاً كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[24] در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» آنجا كه دارد شما فقير الي الله‌ايد در بحثهاي قبل هم اين گذشت كه فقير همان طوري كه راغب در مفردات دارد و بعد از راغب هم بزرگان لغت‌شناس دارند تا نوبت به مرحوم شيخ بهايي رسيد مرحوم شيخ بهايي هم همين لطيفه را دارد از آن به بعد ديگر رواج پيدا كرد.

فقير به كسي نمي‌گويند كه مال ندارد آن‌كه مال ندارند به او مي‌گويند فاقد، فقير به كسي مي‌گويند كه ستون فقراتش شكسته است و قدرت قيام ندارد چون كسي كه از نظر اقتصاد مشكل جدّي دارد قدرت مقاومت ندارد، قدرت ايستادگي ندارد به آن مي‌گويند فقير، پس فقير نه يعني بيمار، فقير يعني كسي كه ستون فقراتش شكسته است و كسي كه تهيدست است چون قدرت ايستادن ندارد به او مي‌گويند فقير، خب.

انسان فقير است يعني چه؟ يعني ستون فقراتش شكسته است، وقتي ستون فقرات شكسته باشد بايد يك كسي دستش را بگيرد ديگر، اين يك مطلب، پس احتياج دارد به يك قِيّم، مقوّم، قيّوم كه دستش را بگيرد.

مطلب دوم اين است كه اين احتياج براي او عرضي است يا ذاتي؟ كه گاهي محتاج باشد، گاهي محتاج نباشد، نه اين ذاتي است اين‌چنين نيست كه انسان طوري باشد كه گاهي به خدا محتاج باشد، گاهي ـ معاذ الله ـ به خدا محتاج نباشد، اين طور نيست. آيا دائم است يا موقّت، نه خير دائم است اين مرحله دوم، بعد از دوام  آيا ضرورت است يا صِرف دوام؟ نه ضرورت است نه صِرف دوام، اين مرحله سوم.

مرحله چهارم حالا كه ضروري است براي او اين نظير زوجيت اربعه هست يا نظير ناطقيت انسان اينكه مي‌گوييم «الانسان فقيرٌ» جهت اين قضيه بالضروره است يعني به نحو عرض نيست، مقطعي نيست، دائمي نيست، ضروري است دوام در برابر ضرورت كه در منطق ملاحظه فرموديد يك قضيه دائمه داريم، يك قضيه ضروريه دوام ممكن است كه قابل انفكاك باشد، ولي منفك نمي‌شود دائماً با او هست اما ضرورتي ندارد باشد اِسناد فقر به انسان مقطعي نيست دائمي است، دائمي نيست ضروري است، حالا كه ضروري شد ضرورتش وصفي است يا ذاتي؟ ضرورت وصفي نيست و ذاتي است، اگر گفته شد ضروري است از ما سؤال كردند «الانسان فقير» اين را توجيه كنيد يعني به اين قضيه جهت بدهيد اگر گفتند كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[25] اين قضيه را از منظر منطق خواستيم توجيه كنيم يعني به آن جهت بدهيم چه مي‌گوييم؟ ما محمول را با موضوع مي‌سنجيم مثلاً اگر به ما گفتند شما «زيد قائم» را توجيه كنيد يعني به آن جهت بدهيد اين قضيه الآن يك موضوع دارد، يك محمول جزء موجّهه نيست شما موجّهش كنيد جهت بدهيد مي‌گوييم «زيد قائم بالامكان» ديگر بالضروره كه نمي‌گوييم كه.

اما اگر از ما سؤال كردند كه «الانسان فقير» ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾ اين قضيه را توجيه كنيد موجهه كنيد به آن جهت بدهيد مثلاً از ما خواستند كه ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ﴾[26] اين دو تا قضيه را موجهه كنيد مي‌گوييم «لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ بالضروره» «وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ» بالضروره نه بالامكان، نه دائماً بلكه بالضروره، حالا اگر از ما سؤال كردند ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾ را موجهه كنيد ما مي‌گوييم ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾ بالضروره حالا اگر از ما سؤال كردند درست است ضروري است اما ضرورتش از سنخ «الأربعة زوج بالضروره» است كه لازم ذات است يا از سنخ «الانسان ناطق بالضروره» است كه عين ذات است، آيا احتياج به خدا لازمه ذات انسان است مثل اينكه زوجيت لازمه ذات اربعه است يا در متن ذات انسان است؟

فرقش اين است كه اگر ما گفتيم احتياج به خدا لازمه ذات بود نظير زوجيت اربعه بود چون لازم در مرتبه ملزوم نيست، مرتبه ملزوم مقدّم بر مرتبه لازم است اثرش اين مي‌شود كه اين فقر و احتياج الي الله در متن ذات انسان نباشد، انسان در متن هويّتش به خدا محتاج نيست ـ معاذ الله ـ ولي احتياج وصف اوست، خب اگر در متن هويت او احتياج نباشد مي‌شود استغنا و استقلال ديگر اين ديگر واجب نيست.

بنابراين وِزان فقر براي انسان، وِزان زوجيت براي اربعه نيست بلكه وِزان ناطقيت براي انسان است «الانسان ناطق بالضروره» «الاربعة زوج بالضروره» اما بين اين دو قضيه فرق است يكي لازم ذات است، يكي متن ذات از اين بالاتر حالا اين عين ماهيت اوست يا عين هويت او، عين هويت او، عين هستي او چون او هستي مي‌بخشد پس هستي او «فقر الي الله» است از اينجا معناي وجود رابط در مي‌آيد كه انسان «شيء ثبت له الفقر» نيست، چون اگر «شيء ثبت له الفقر» باشد معلوم مي‌شود فقر در متن ذات نيست بلكه انسان «فقير بالذات» ذاتاً فقير است اگر ذاتاً فقير بود اين ذاتاً به يك جايي وابسته است چون يك موجود درّاك حيّ عاقل است اين تعقّلش ذاتاً به يك جايي وابسته است، اين دركش ذاتاً به جايي وابسته است بر اساس اين تحليل اين انسان نه تنها قبل از اينكه اشياي ديگر را بفهمد، خدا را مي‌فهمد، بلكه قبل از اينكه خودش را بفهمد خدا را مي‌فهمد براي اينكه اگر خودش را بايد اول بفهمد بعد بگويد به اينكه «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[27] معلوم مي‌شود خودش را با قطع نظر از مبدأ مي‌تواند بفهمد، خب چيزي كه وجود رابط است نه رابطي معناي حرفي دارد نه معناي اسمي اين چگونه تعقّل مي‌شود مگر مي‌شود آدم «مِن» در «سرت من البصره» را بدون بصره بفهمد، بدون سِر بفهمد اين شدني نيست وگرنه مي‌شود اسم ديگر حرف نيست.

لذا هر موجودي نه تنها قبل از اينكه اشياي ديگر را بفهمد خدا را مي‌فهمد، بلكه قبل از اينكه خودش را بفهمد خدا را مي‌فهمد، لذا «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» معنايش اين خواهد شد كه اگر كسي خودش را بشناسد معلوم مي‌شود قبلاً خدا را شناخته نه «من عرف نفسه سيعرف ربه» «من عرف نفسه» معلوم مي‌شود «فقد عرف ربه سابقاً» براي اينكه اگر او را نبيند كه خودش را نمي‌بيند كه اين در درون همه ما هست.

كار حكمت اين است كه اين را باز مي‌كند «يثيروا لهم دفائن العقول»[28] از همين قبيل است يعني آنكه در درون ما نهادينه شده است اين بحثهاي عقلي طبق رهنمود كتاب و سنّت اين را اثاره مي‌كند ثوره، انقلاب، شكوفايي در او ايجاد مي‌كند يعني اين معدن را كَند و كاو مي‌كند به ما مي‌گويد تو اين هستي، حالا اگر كسي آمده انباري از خواسته‌ها و اغراض و غرايض را روي اين معارف ريخته اين را وسط دفن كرده مي‌شود ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[29] دسيسه كردن همين است ديگر انسان اين خاكها را كنار مي‌برد يك چيزي را در درون خاك دفن مي‌كند مي‌شود ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[30] يك مُشت خاك هم رويش مي‌ريزد اين دفن مي‌شود اين را مي‌گويند دسيسه كه ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ انسان گاهي خودش را دفن مي‌كند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ آن حقيقت خودش را دفن كرده در اغراض و غرايز و شهوت و غضب در بخش عمل، اوهام و خيالات در بخش علم اين خاكها را ريخته در درونِ درون و اين بيچاره را آن تو زنده به گور كرده و خفه كرده، اگر يك وقتي با تلاش و كوشش با جهاد نفس اين خاكها را بردارد مي‌فهمد چه كسي است يا خودش اين خاكها را بردارد اين مي‌شود جهاد با نفس و تهذيب نفس و تزكيه نفس و امثال ذلك كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[31] يا نه اين را مي‌برند در اتاق عمل درش مي‌آورند البته با تلاش و كوشش و جان كندنهاي او وقتي اين خاكها را در آورند او را به خود او نشان مي‌دهند مي‌گويند تو اين هستي.

يك روايتي را در كتاب جوامع‌ روايي ما هست مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم نقل كرده در بحث اينكه در درون همه ما اين معرفت ذات اقدس الهي هست نقل كرده.

ابن بابويه قمي در كتاب شريف توحيد باب معناي «بسم الله الرحمن الرحيم» اين توحيد صدوق طبع مكتبه صدوق صفحه 230 و صفحه  231 در تفسير معناي «بسم الله الرحمن الرحيم» است ايشان دارد به اينكه «حدثنا ابو يعقوب يوسف بن محمد بن زياد و ابوالحسن علي‌بن‌محمدبن‌سيار و كانا من الشيعة الاماميه عن ابويهما عن الحسن بن علي بن محمد(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ... امام حسن عسكري(عليه السلام) في قول الله عز و جلّ بسم الله الرحمن الرحيم» كه «بسم الله الرحمن الرحيم» يعني چه؟ حضرت فرمود «الله هو الذي يتألّه اليه عند الحوائج و الشدائد كل مخلوق عند انقطاع الرجاء من كل من هو دونه و تقطع الاسباب من جميع ما سواه» در آن حال «يقول بسم الله اي استعين علي اموري كلها بالله الذي لا تحقّ العبادة الا له» اين خدايي كه «المغيث» است «اذا استغيث» «و المجيب» است «اذا دعي».

بعد وجود امام عسكري(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: «و هو ما قال رجل للصادق(عليه السلام)» اين معنا كه در درون همه نهفته است همين مطلبي است كه كسي از وجود مبارك امام صادق جدّ بزرگوارشان امام صادق سؤال كرد «يابن رسول الله دلّني علي الله» دليلي بياور بر وجود خدا من را هدايت كن «ما هو» «فقد أكثر عليّ المجادلون و حيّروني» اين بحثهاي خداشناسي ادله طرفين، مناقشان طرفين من را متحيّر كرد يك دليلي بياور دلپذير، دلمايه كه من آرام بشوم.

«فقال له يا عبدالله هل ركبت سفينة قط» آيا تا [به] حال سوار كشتي شدي، «قال لا» «قال فهل كسر بك حيث لا سفينة تنجيك و لا سباحة تغنيك» يك وقتي اتفاق افتاد كه سوار كشتي شدي اين كشتي بشكند و هيچ كسي نباشد تو را نجات بدهد نه سفينه‌اي است، نه كشتي‌ است كه تو را نجات بدهد، نه هيئت نجات  غريق است كه تو را دريابد، شنايي هم بلد نيستي، شناگراني هم نيستند كه تو را كمك بكنند در اين درياي تاريك افتادي «قال نعم» چنين چيزي اتفاق افتاده، حضرت فرمود، خب در آن حال نااميد محض بودي، يا به جايي تكيه كردي اميدوار بودي يا كسي كه بتواند آن درياي قهّار را رام بكند چنين چيزي «فهل تعلّق قلبك هنالك أن شيئاً من الاشياء قادر أن يخلّصك من ورطتك» آيا قلبت به يك جايي تكيه كرد كه هيچ قدرتي نتواند او را عاجز كند يك، او قدير محض باشد دو، عالِم محض هم باشد كه بداند كه در اين وسط دريا تنها ماندي چون هيچ كس نيست از تو باخبر باشد كه، آيا چنين كسي در عالَم هست كه از حال تو باخبر باشد و بتواند دريا را رام بكند يا نه، گفت بله در آن حال چنين گرايشي من داشتم «فهل تعلّق قلب هناك أن شيئاً من الأشياء قادر أن يخلصّك من ورطتك فقال نعم قال الصادق(عليه السلام) فذلك الشيء هو الله القادر علي الانجاء حيث لا منجي و علي الاغاثه حيث لا مغيث» يك كسي كه قدرتش بيكران است يك، علم‌اش هم نامحدود است دو، و از تو هم باخبر است و چيزي نمي‌تواند جلوي او را بگيرد چنين موجودي حالا در عالم هست يا نيست، گفت بله من قلبم به آن سَمت گرايش پيدا كرده، فرمود همان خداست.

يعني اين فشار كه بيايد، اين اغراض و اوهام و خيالات مي‌رود كنار اين ربط ذاتي خودش را نشان مي‌دهد، اين فقير بودن خودش را نشان مي‌دهد، اين كسي كه ستون فقراتش شكسته است، قيّم و مقوّم مي‌خواهد خودش را نشان مي‌دهد مي‌بيند در بالا دست كسي است، خب كسي كه ستون فقراتش شكسته است و دارد راه مي‌رود خب يقيناً كسي او را راه مي‌برد ديگر، مگر مي‌شود كسي ستون فقراتش شكسته باشد و كاملاً بدود، راه برود و كسي نباشد اين را ببرد در تمام حالات با اين است فرمود «بسم الله الرحمن الرحيم» معنايش اين است وقتي كسي دارد مي‌گويد «بسم الله الرحمن الرحيم» يعني خدايا من كه ستون فقراتم شكسته است هر موجودي هم همين است به تويي كه همه شئونم را اداره مي‌كني پناهنده مي‌شوم و از تو كمك مي‌گيرم.

«ثم قال الصادق(عليه السلام) لربما ترك بعض شيعتنا في افتتاح امره بسم الله الرحمن الرحيم فيمتحنه الله بمكروه و لينبهه علي شكر الله تبارك و تعالي و الثناء عليه» گاهي بعضي از شيعيان ما اينها خيال مي‌كنند بسم الله فقط در نماز بايد بگويند، اگر كسي ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَ مُرْسَاهَا﴾[32] كار او بود هر كاري كه مي‌كند بگو بسم الله ديگر اين بسم الله يك قرنطينه است براي اينكه آدم نمي‌تواند كار حرام و مكروه را بگويد خدايا به نام تو كه بالأخره آن كار يا واجب است يا مستحب، حداكثر بشود مباح، وگرنه حرام و مكروه را كه آدم نمي‌گويد خدايا به نام تو كه اگر به ما گفتند هر كاري مي‌كني بگو «بسم الله الرحمن الرحيم» اين يك قرنطينه است كه آدم وقتي در اين ايست بازرسي وارد بشود اين بهترين راه براي مراقبت است، فرمود گاهي بعضي از شيعيان ما بسم الله را نمي‌گويند در اثناي امر ذات اقدس الهي اينها را يك مقداري فشار بر آنها وارد مي‌كند، امتحان مي‌كند تا بيدار بشوند متنبّه بشوند بسم الله يادشان نرود.

«و لربما ترك بعض شيعتنا في افتتاح امره بسم الله الرحمن الرحيم فيمتحنه الله بمكروه لينبهه علي شكر الله تبارك و تعالي و الثناء عليه و يمحق عنه وصمة تقصيره عند تركه قول بسم الله الرحمن الرحيم» وقتي كه ترك كرده بالأخره يك مشكلي پيدا كرد ديگر، بالأخره بايد كفّاره بدهد، كفاره‌اش همين اين فشاري است كه ديده كه اين ذنوب كفاره سيئات است، بعد وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) تتمّه دارد كه مردي به امام چهارم علي‌بن‌الحسين(سلام الله عليه) گفته كه معناي «بسم الله الرحمن الرحيم» را بگوييد كه حضرت برايشان شرح دادند، خب.

بنابراين انسان اول خدا را مي‌شناسد، بعد خودش را مي‌شناسد، بعد اشياي ديگر را اين تحليل عقلي است كه از اين روايات برآمده اينكه [گفته] «يثيروا لهم»[33] «يثيروا لهم» همين است كه اين حرفها آنچه كه در درون انسان هست خودش شكوفا و شفاف ...

اما بقيه سؤالهايي كه مطرح شده است يكي درباره اينكه فرق نبي و رسول و اولواالعزم و صاحب كتاب چيست اينها قبلاً گذشت و در سورهٴ مباركهٴ «حج» هم خواهد آمد ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيّ﴾[34] آنجا هم ممكن است دوباره بيايد اما معجزه چيست و چگونه لازم از ملزوم منفك مي‌‌شود مثل ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاَماً﴾[35] اينها قبلاً گذشت، فرق اولواالعزم با غير اولواالعزم چيست اينها هم قبلاً گذشت.

اما استدلال به اين آيات كه خود اين آيات كه اين روزها محل بحث بود احتمالاً متشابه باشد آن متشابه كه نه حقيقت شرعيه دارد، نه حقيقت متشرّعه متشابه يعني چيزي كه معناي شفاف و روشني ندارد اين آياتي كه به آن استدلال شده است در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾[36] معنايش روشن است هم ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[37] معنايش روشن است يك معني دو پهلو و سه پهلو و اينها در آن نيست چند تا احتمال هم در آن نيست.

اما فرق بين اختلاف فتوا و اختلاف قرائت چيست، اگر كسي با اصول اوليه ديني آشنا باشد يعني جهان‌بيني‌اش توحيدي باشد وحي و نبوت را قبول داشته باشد قرآن را و صيانت قرآن را از تحريف قبول داشته باشد، عصمت اهل‌بيت را قبول داشته باشد، اينها عصمت الله‌اند حجت الله‌اند اينها را قبول داشته باشد بعد روشمندانه وارد مراكز علمي بشود و همين دروس را بعد از ساليان متمادي تمرين، بخواند و بنويسد و بگويد، خب اگر گفت اين فتواست چه تعبير به اختلاف قرائت بشود، چه تعبير به اختلاف فتوا، اما اگر كسي نه در اصولي كه ياد شده است اختلاف جدّي دارد روشمندانه اين مطالب را نخوانده نزد اساتيد ياد نگرفته اين چه بگوييد اختلاف فتوا، چه بگوييد اختلاف قرائت هيچ كدام از اينها معتبر نيست بالأخره استنباط هر مطلبي روش خاص همان مطلب را دارد.

اما اينكه گفته شد ما سه طريق داريم براي معرفت احكام درست است سه طريق داريم اما اينها در عرض هم نيستند انبياي الهي راهشان يكي است كه فقط از راه وحي مي‌فهمند خداي سبحان چه فرمود نه از راه عقل، و نه از راه نقل آنها با استدلال عقلي احكام خدا را نمي‌فهمند آنها با وحي الهي مي‌فهمند استدلال عقلي احياناً اشتباه‌پذير است اما وحي الهي علم شهودي است، نه علم حصولي برهان عقلي با مفهوم كار دارد و علم حصولي است و اشتباه‌پذير است اينها با واقع كار دارند و علم شهودي است و مصون از اشتباه، چون علم حضوري ديگر اشتباه‌پذير نيست اشتباه براي آن است كه ما يك صورت ذهني داريم اين گاهي مطابق با واقع است، گاهي مطابق با واقع نيست اين است، اما وقتي خود واقع را  آدم مي‌بيند ديگر جا براي اشتباه نيست اشتباه براي آن است كه اين صورت ذهني گاهي مطابق با واقع است، گاهي مطابق نيست اما اگر كسي خود واقع را دارد مي‌بيند كه جاي براي اشتباه نيست صدق و كذب در اينجا راه ندارد او فقط صدق است و حق، خب.

پس انبيا(عليهم السلام) فقط از راه وحي اين معارف الهي را مي‌فهمند نه از راه دليل عقلي يا دليل نقلي اما امّتان انبيا از دو راه مي‌فهمند يا دليل عقلي يا دليل نقلي البته همان طوري كه دليل نقلي شرايط فراواني دارد، دليل عقلي هم شرايط فراواني دارد در اين جهت هم فرقي بين عقل تجربي يا تجريدي نيست هر دو مي‌شود حجت منتها فنّ شريف اصول عهده‌دار اين است چون اصول منبع معرفتي احكام را مشخص مي‌كند كه چه چيزي حجت است چه چيزي حجت نيست در اصول بحث قطع مقداري آمده اين به جاي قطع بايد عقل مطرح بشود، حجيت عقل مطرح بشود و مبسوطاً مطرح بشود بيش از مسئله خبر واحد عقل مطرح بشود، عقل تجريدي، عقل تجربي بالأخره آ‌نچه كه حجت است علم و علمي است اگر انسان به جزم رياضي رسيد اين هم حجت منطقي است، هم حجت اصولي، حجت منطقي است كه گفتند حجت سه قسم است يا قياسي يا استقرايي، تمثيلي و هم حجت اصولي است، حجت اصولي «ما يحتج به العبد علي المولا و ما يحتج به المولا عن العبد» اگر چيزي واقعاً جزم بود، علم بود يا علمي يعني طمأنينه اين مورد احتجاج است الآن اگر كسي بر اساس هواشناسي حالا يا جزم فنّي دارد يا طمأنينه كه اينكه الآن هزارها مايل، هزارها كيلومتر يا هزارها فرسخ قبل اين نسيم حركت كرده بعد به صورت طوفان در مي‌آيد بعد ابرها را توليد مي‌كند، بعد ابرها را حركت مي‌دهد اين ابري كه الآن در ده هزار كيلومتري شهر ماست اين هفته بعد عبور مي‌كند از منطقه مركزي مثلاً مي‌گذرد به فلان جاده كه رسيد سيل و بهمن ايجاد مي‌كند.

اين شخص برابر همين اين راه فنّي كه يا حالا يا قصد دارد يا طمأنينه وقتي بخواهد همين الآن حركت بكند اين سفرش مي‌شود سفر معصيت روزه‌اش هم بايد بگيرد نمازش هم بايد تمام بخواند.

فرق بين عقل تجربي يا تجريدي نيست هر دو مي‌شود حجت منتها فنّ شريف اصول عهده‌دار اين است چون اصول منبع معرفتي احكام را مشخص مي‌كند كه چه چيزي حجت است، چه چيزي حجت نيست.

در اصول بحث قطع مقداري آمده اين به جاي قطع بايد عقل مطرح بشود، حجيت عقل مطرح بشود و مبسوطاً مطرح بشود [و] بيش از مسئله خبر واحد، عقل مطرح بشود، عقل تجربي، عقل تجريدي بالأخره آن چيزي كه حجت است علم و علمي است اگر انسان به جزم رياضي رسيد اين هم حجت منطقي است، هم حجت اصولي. حجت منطقي است كه گفتند حجت سه قسم است يا قياسي يا استقرايي، تمثيلي كه هم حجت اصولي است، حجت اصولي «ما يحتج به العبد علي المولا و ما يحتج به المولا عن العبد» اگر يك چيزي واقعاً جزم بود، علم بود يا علمي يعني طمأنينه اين مورد احتجاج است الآن اگر كسي بر اساس هواشناسي حالا يا جزم فنّي دارد يا طمأنينه كه اينكه الآن هزارها مايل، هزارها كيلومتر يا هزارها فرسخ قبل اين نسيم حركت كرده بعد به صورت طوفان در مي‌آيد، بعد ابرها را توليد مي‌كند و بعد ابرها را حركت مي‌دهد اين ابري كه الآن در ده هزار كيلومتري شهر ماست اين هفته بعد عبور مي‌كند از منطقه مركزي مثلاً مي‌گذرد به فلان جاده كه رسيد سيل و بهمن ايجاد مي‌كند.

اين شخص برابر همين اين راه فني كه حالا يا قصد دارد يا طمأنينه وقتي بخواهد همين الآن حركت بكند اين سفرش مي‌شود سفر معصيت، روزه‌اش هم بايد بگيرد، نمازش هم بايد تمام بخواند چون علم به خطر دارد ديگران نه، ديگران اين سفر را مي‌كنند خبر ندارند كه چه چيزي پيش مي‌آيد اگر مسافرند روزه‌شان را افطار مي‌كنند و اگر نماز مي‌خوانند نمازشان دو ركعتي است.

در مسئله زلزله همين است، در مسئله هواشناسي همين است، در مسائل پزشكي و امثال ذلك همين طور است اين مي‌شود حجت شرعي در اول ماه همين طور است حالا يك كسي با قطع چون در رساله‌ها هم آمده اگر كسي يك منجّمي، رياضيداني با روش قطعي براي او ثابت شده است كه ماه هست منتها در اثر ابر و اينها قابل ديدن نيست يا بخار و غباري كه دارد قابل ديدن نيست يا نه طمأنينه شرعي پيدا كرد، خب اين بايد روزه‌اش را بخورد يا اگر از آن طرف اول ماه بر او ثابت شد، او ماه بايد روزه‌اش را بگيرد ديگران استصحاب به ماه شعبان مي‌كنند مي‌گويند روزه بر ما واجب نيست، ديگران حجت شرعي دارند و آن استصحاب است، اين حجت شرعي دارد طمأنينه رياضي است هيچ جايي ما نداريم كه علم باشد يا علمي يعني جزم رياضي يا طمأنينه و محصول كارشناسي علوم باشد و حجت شرعي نباشد.

مردم عادي يا از راه عقل احكام الهي را تشخيص مي‌دهند يا از راه نقل ولي انبيا فوق عقل و نقل‌اند انبيا با وحي تشخيص مي‌دهند نه اينكه اين سه تا راه است در عرض هم يا وحي است يا عقل است يا نقل، خير انسان يا معصوم است مثل پيغمبر كه از راه وحي مي‌گيرد يا نه فرد عادي است، فرد عادي كه شد يا از راه عقل مي‌گيرد يا از راه نقل و بقيه سؤالها هم بماند براي فردا.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ نحل، آيات 45 ـ 47.

[2]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 83.

[3]  ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 1.

[4]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

[5]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

[6]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

[7]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.

[8]  ـ بحار الانوار، ج 17، ص 368.

[9]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.

[10]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

[11]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 106.

[12]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[13]  ـ ؟؟؟

[14]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي جوشن كبير.

[15]  ـ سورهٴ نارعات، آيهٴ 40.

[16]  ـ نهج‌البلاغه، حكمت 237.

[17]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.

[18]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[19]  ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.

[20]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.

[21]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[22]  ـ كافي، ج 1، ص 86.

[23]  ـ كافي، ج 1، ص 86.

[24]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.

[25]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.

[26]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.

[27]  ـ بحار الانوار، ج 2، ص 32.

[28]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[29]  ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

[30]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 59.

[31]  ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 9.

[32]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 41.

[33]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[34]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 52.

[35]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.

[36]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.

[37]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق