اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44) أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَن يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ (45)﴾
آنچه در بحثهاي قبل از تعطيلات محرّم مطرح شد اين بود كه ذات اقدس الهي قرآن را به عنوان ذكر براي رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) انزال فرمود تا اين ذكر را وجود مبارك آن حضرت براي مردم تبيين كند و تا مردم متفكر بشوند در اين ذكر آنچه كه قبل از تعطيلات گذشت كه مضبوط است حتماً، اما آنچه كه در بخش پاياني عرض ميشود اين است كه ما روايات را بايد بر قرآن كريم عرضه كنيم طبق آن دو طايفه نصوصي كه بارها از مرحوم كليني و امثال كليني نقل شده.
مرحوم كليني(رضوان الله عليه) اين دو طايفه نصوص را نقل كرد يك طايفه مربوط به آن نصوص علاجيه است كه اگر دو خبر متعارض بود وظيفه آن است كه اين دو خبر متعارض را بر قرآن كريم عرضه كنيم تا آنچه كه مخالف قرآن كريم است طرد بشود، آنچه مخالف نيست اخذ بشود.
طايفه ديگر رواياتي است كه مطلق است اختصاصي به روايات متعارض ندارد هر روايتي را كه از اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) رسيده است ما بايد بر قرآن كريم عرضه كنيم اگر مخالف بود طرد كنيم و اگر مخالف نبود بگيريم، خواه معارض داشته باشد، خواه معارض نداشته باشد اين لزوم عرض روايات بر قرآن كريم منافي با حديث شريف ثقلين كه «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[1] نيست چون آن حديث معروف عترت طاهرين(عليهم الصلاة) را همتاي قرآن كريم ميداند نه روايت را عترت همتاي قرآن كريم است، قرآن همتاي عترت است از اين حديث شريف ثقلين عصمت آنها، حجيت آنها، علم غيب داشتن آنها و ساير معارف استفاده ميشود براي اينكه اگر اينها معصوم نباشند غيرمعصوم كه همتاي قرآن كريم نيست قرآن مصون از هر خطا و سهو و نسيان و اشتباه هست يك انساني كه جزء علماي ابرار است و جزء علماي وارسته است اينكه هرگز همتاي قرآن نخواهد بود، پس بايد معصوم باشد، از جهل و خطا و سهو و نسيان و قولش هم بايد حجّت باشد اگر چنانچه قول كسي حجّت نباشد همتاي با حجّت الله نيست قرآن حجت خداست و اگر كسي علم غيب نداشته باشد اين همتاي قرآني نيست كه قرآن در او اخبار گذشته و حال و آينده مطرح است علوم غيبي در آن مطرح است و مانند آن.
از آن حديث شريف بسياري از مسائل اعتقادي و كلامي ثابت ميشود لذا وجود مبارك انسان كامل يعني معصوم، يعني اهلبيت(عليهم السلام) خودش به منزله قرآن است هيچ فرقي بين او نيست و اگر كسي در خدمت امام(سلام الله عليه) بود و مجلس هم مجلس تقيّه نبود يك بياني را امام فرمود يا كاري را امام انجام داد يا مطلبي را امام تقييد كرد قول امام، فعل امام، تقرير امام اين هيچ احتياجي به عرض بر قرآن كريم نيست براي اينكه اين هم حجّت است، آن هم حجت است و اگر چنانچه قول معصوم را يا فعل معصوم را بر قرآن كريم عرضه بكنيم در اين حال اين مثل سنجش دو آيه با هم است همان طوري كه آيات با يكديگر هماهنگاند، مفسّر يكديگرند، شاهد يكديگرند نه براي اينكه اعتبار يك آيهاي را ما ثابت بكنيم اين آيه را بر آيات ديگر عرضه ميداريم بلكه اين آيه و آيه ديگر همتاي هماند يكي ميتواند مفسّر و شاهد و مبيّن ديگري باشد، اگر كسي در خدمت امام معصوم(سلام الله عليه) باشد و درست فهميده باشد فرمايش حضرت را و آن مجلس هم مجلس تقيّه نباشد چنين روايتي احتياجي به عرض بر قرآن كريم نيست اين در حدّ يك آيه است.
اما كسي كه در محضر امام نبود و روايتي از امام(سلام الله عليه) به او رسيد اين براي اينكه صدور ثابت بشود يك، جهت صدور ثابت بشود دو، دلالتش روشن بشود سه كه مخالف نيست اين البته بايد بر قرآن كريم عرضه بشود، پس مسئله عرض روايت بر قرآن كريم فصل دوم است آنجا كه انسان در مشهد و محضر خود انسان كامل و امام معصوم(سلام الله عليه) هست فصل اول است، اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه فكر براي ذكر است بارها به عرضتان رسيد كه قرآن يك كتاب علمي مثل فلسفه، فقه، اصول از اين قبيل نيست كه آنها واقعاً كتاب علمي است يعني كتاب فكر است اما اين فكري است كه با ذكر آميخته است ميبينيد در كتابهاي فقهي مثلاً همان ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[2] آن مطرح است اگر قبلش يا بعدش ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾[3] بود ديگر اين ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾ در فقه مطرح نيست چون فقيه بحثش اين است كه جمع محلا به الف و لام مفيد عموم است و ظاهر امر وجوب است، وفا واجب است از آن وجوب وفا ميفهميم، قربت نظم ميفهميم، پس اصل در عقود لزوم است و امثال ذلك.
اين حرفها ميشود حرفهاي فقه و اصول اگر قبلش ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾ بود يا بعدش ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾ بود اينها ديگر در فقه و اصول مطرح نيست فقط همان يك گوشهاش كه مسئله علمي است مطرح است در علوم عقلي هم همين طور است اگر يك برهاني بر توحيد و وحي و نبوت و امثال ذلك اقامه شد بعد قبلش يا بعدش ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾ بود اينها ديگر در كتاب حكمت و كلام مطرح نيست، چون اينها فقط علم است، اما قرآن واقعاً نور است نه علم، يعني علم با عمل چون علم نور نيست اگر گفته شد «علم نور يقذفه الله» آنجا در حديث ديگر دارد كه «الايمان نور يقذفه الله»[4] يعني علم با عمل صالح.
همين مطلب را از آيه محل بحث ميشود استفاده كرد فرمود ما ذكر فرستاديم تا آنها درباره ذكر فكر كنند، اين هماهنگي ذكر و فكر است اما در فقه و اصول و حكمت و كلام فقط فكر است نه ذكر به ياد دادن، به ياد متذكر باشد، به ياد خدا باشد، به ياد معاد باشد اين طور نيست اين ذكر را به همراه دارد.
مطلب ديگر اينكه قرآن كريم كه مطالب علمي را نقل ميكند نه براي اينكه ما را عالِم بكند براي آن است كه ما را مؤمن بكند يعني حتماً تلاش و كوشش قرآن كريم اين است كه وقتي مطالب علمي را طرح ميكند ما كاملاً رابطه موضوع و محمول را بفهميم محققانه بعد از اينكه فهميديم اين دسترنجمان را با جانمان گِره بزنيم، كه قبلاً هم اين موضوع مطرح شد كه ما دو گره داريم يك گره بين موضوع و محمول است كه در منطق ملاحظه فرموديد ميگويند: «و تسمّي القضية عقدا» قضيه را به آن ميگويند عقد براي اينكه بين موضوع و محمول گِرِه خورده است وقتي ميگوييم «زيد هو قائم» اين «هو» براي گره بين قيام و زيد است يا در فارسي ميگوييم زيد ايستاده است اين است يك گرهاي است كه اين دو سر را به هم ميبندد اين كار علم است چه حكمت و كلام باشد، چه فقه و اصول.
اما قرآن بعد از اينكه اين مطالب علمي را تبيين كرده است، اثبات كرده است كه محمول براي موضوع هست آن موضوع داراي محمول هست اين گِره اول را كه بست ما را موظف ميكند هدايت ميكند كه عصارهٴ اين قضيه را به جان خودمان هم گره ببنديم كه اين عَقد و گره دوم را به آن ميگويند عقيده كه انسان به آن معتقد باشد حالا بر فرض ثابت شد كه زيد ايستاده است يا «الف» «باء» است ولي بايد ايمان آورد يا نه؟
قرآن كتاب ايمان است يعني مجموع اين دو عقد، مجموع اين دو گره، لذا گاهي ذكر را با فكر مخلوط ميكند، گاهي ايمان را با علم مخلوط ميكند، گاهي عمل صالح را با علم مخلوط ميكند، ميفرمايد ما ذكر فرستاديم تا آنها فكر كنند ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ تو ميشوي معلّم، اما معلم ذكر، پس هم معلّمي، هم مزكي چه اينكه هم معلّمي، هم مذكّر كه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾ و هم مذكري ﴿وَ ذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ﴾[5] ﴿ذِكِّرْهُم﴾ ﴿ذَكِّرْهُم﴾ همين است كه يادآوري بشود معلوم ميشود در درون اينها نهفته است و هم آنها درباره ذكر فكر كنند، خب اگر فكر درباره ذكر شد انسان را متذكر ميكند ديگر، لذا در بخشهاي ديگر ميفرمايد: ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾[6] اين يك مطلب.
اما فرق بين انزال و تنزيل هم كه در اوايل بحث گذشت يكي دفعي است مثلاً، يكي تدريجي «علي ما هو المعهود الغالب» لكن براي خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم انزال آمده، هم تنزيل براي آنكه او ظرفيت فراگيري يكجا را دارد ميشود انزال، اجرايش ميشود تنزيل از آن جهت كه اجرايش ميشود تدريج از آن جهت كه اجرايش تدريجي است تنزيل به كار برده ميشود، از آن جهت كه ظرفيت وحييابي آن حضرت وسيع است در موقع گرفتن انزال مطرح ميشود
اما درباره مردم هر دو جهتش تدريجي است نه آن ظرفيت را دارند كه يكجا اين مطالب را تلقّي كنند، نه براي اجرا جا براي يك دفعه جاري كردن است، خب اين احكام به تدريج ميآيد به تدريج زمان صلح است، زمان جنگ است، زمان جهاد است، زمان هجرت است در سرّا و ضرا حالات مختلف هست امور تدريجي، احكام تدريجي، اجرا هم تدريجي چه اينكه فهميدن آنها هم تدريجي است.
پس بنابراين نسبت به مردم تدريج است بالقول المطلق تنزيل است، نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از نظر ظرفيت وحييابي دفعي است ولي براي اجرا و تفهيم تدريج است از اين جهت فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾.
از اين ﴿لِتُبَيِّنَ﴾ معلوم ميشود قول پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حجّت است يك، قول اهلبيت(عليهم السلام) حجت است به حديث ثقلين يك، و به آيه مباركهٴ سورهٴ «حشر» دو، كه فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[7] رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در موارد فراوان غير از حديث ثقلين اهلبيت را مرجع قرار داده است، پس اينها ميشود حجت.
از اين ذوات مقدّس بگذريم افراد عادي مفسّران قبلي، اقدمين، قُدما اينها قولشان به عنوان يك صاحبنظر مطرح است نه به عنوان حجت حالا از قُدما يا متأخرين يا اقدمين يا متأخر متأخرين مطلبي را فرمودند جا براي تأمّل و تفكر ديگران باز هست اگر مطابق يافتند كه ميپذيرند وگرنه ردّ ميكنند يا ميگويند كاري به آن نداريم ولي درباره قول معصوم نميشود اين طور حرف زد كه اگر فهميديم، فهميديم؛ نفهميديم ردّ ميكنيم ما قول معصوم را بر قرآن عرضه ميكنيم روايت را در صورتي كه يقين به صدور نداشته باشيم، اگر يقين به صدور داشته باشيم كه عرض بر قرآن لازم نيست، اما اگر يقين به صدور نداشتيم عرض بر قرآن ميكنيم آن وقت ميشود حجت.
اين حجيت اقوال پيامبر و ائمه(عليهم السلام) مشخص و عدم حجيت قول غيرمعصوم هم مشخص و مدار عرض بر قرآن هم مشخص است كه كجا ما روايت را بر قرآن كريم عرضه ميكنيم، خب.
فرمود به اينكه ما مثلاً در كتابهاي عقلي يا فقهي و اصولي اينها مطرح نيست فقط احكام ذكر ميشود، حالا اگر كسي نپذيرفت چه ميشود، پيامد تلخش چيست، پذيرفت پيامد شيرينش چيست اينها كه در كتابهاي علمي مطرح نيست كه، اما قرآن وعد و وعيد دارد، تبشير و انذار دارد ميفرمايد آنهايي كه پذيرفتند كه طُوبَي لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ اما آنهايي كه مكر ورزيدند، نقشه مشئوم داشتند آنها را دارد تهديد ميكند.
در آيات قبل همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيه 26 گذشت كه ﴿قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ يك عدهاي قبلاً مكر كردند براي انبياي ديگر﴿فَأَتَي اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَ أَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ الآن هم چهار نوع از عذاب را براي توطئهگرها و ترفندبازها و طراحان نقشههاي مشئوم ذكر ميكند ميفرمايد به اينكه ﴿اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ﴾[8] آنهايي كه درصدد نقشههاي بد هستند مكر سيئهاند، كيد سيئهاند، ترفند و توطئهاند آنها در امان نباشند يك كسي كه غافل محض است اين احساس امنيت ميكند منتها اين امنيت، امنيت كاذب است كه فرمود: ﴿فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ﴾[9] يعني يك كسي كه بيراهه ميرود و احساس امنيت ميكند، خب اين در حال غفلت است ديگر، خواب است ديگر اين كسي كه دارد به طرف درّه سقوط ميكند و آرام هست براي اينكه اين راننده خواب است ديگر نميداند يك ساعت بعد سرش ميشكند كه، اين كاملاً خوابيده و در حال سقوط هم هست.
فرمود اين امنيت، امنيت كاذب است ﴿فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ﴾ اما امنيت صادق كه با وعده الهي همراه هست فرمود به اينكه ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ﴾[10] آنها كه مؤمناند دو، عمل صالح دارند، از نظر عقيده ايمان دارند، از نظر كار عمل صالح دارند، امنيت صادق دارند اينها را خدا وعده به امنيت داد ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ﴾[11]، خب.
پس امن دو قسم است يك امن صادق، يك امن كاذب آن كسي كه بيراهه ميرود در جاده خاكي افتاده و بعد از چند لحظه سقوط ميكند، اما در كمال آرامش دارد ميخندد اين امنش، امن كاذب است فرمود اينهايي كه با توطئه و ترفند عليه دين و متدينين و رهبران الهي رفتار و گفتار دارند اينها امنيتشان امنيت كاذب است مبادا در امان باشند ﴿أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ﴾ اينها در امنيت نباشند اينها دارند سلب امنيت ميكنند.
سلب امنيتاش به پديد آمدن يكي از اين چهار راه هست هيچ دليلي بر حصر عذاب و تعذيب الهي انواع اربعه نيست ممكن است راههاي ديگر هم باشد چه اينكه آيه هم درصدد حصر نيست كه عذاب الهي همين چهار قسم و چهار سَمت و سوست ولاغير به دليل اينكه در همين سورهٴ «نحل» در آيهٴ 26 كه خوانديم بعضي از انواع عذاب را ذكر فرمود كه آن غير از اين انواع چهارگانه است، اين يك مطلب آيه هم در صدد حصر نيست، خب.
اين عذابها نظير آنچه كه در دعاي كميل هست كه «اللهم اغفر لي الذنوب التي تهتك العصم»، «تقطع الرجاء»، «تحبس الدعاء»، «تنزل البلاء»، «تغيّر النعم» اين معلوم ميشود بين ذنوب و حوادث تلخ يك رابطه است بعضي از گناههاست كه «تحبس الدعاء»ست بعضي از گناهان است «تقطع الرجاء» است بعضي از گناهان است «تنزل البلاء» است بعضي از گناههاست كه «تغيّر النّعم» است گناهها هم فرق ميكنند.
يك بابي را مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در همان جلد دوم اصول كافي منعقد كرده است اين باب را مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در وافي توسعه داده روايات فراواني ذكر كرده كه مصاديق اين دعاي نوراني كميل در آن روايات آمده مثلاً آن ذنوبي كه «تغيّر النعم»اند كدام ذنوباند، آن گناهي كه «تحبس الدعاء» است كدام گناه است، آن گناهي كه «تقطع الرجاء» است كدام است، آن گناهي كه «تنزل البلاء» است كدام است، اين روايات را كه مرحوم كليني بخشي از اينها را در جلد دوم كافي ذكر كرده مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در وافي جمع كرده و روايات فراواني هم ذكر كرده كه اينها مصاديق اين دعاي نوراني كميلاند.
از اينجا معلوم ميشود كه يك تناسبي بين نحوه تعذيب ذات اقدس الهي با سنخ آن معصيت است اينكه فرمود: يا خسف است يا من حيث لا يشعر است يا اخذ در تقلّب است يا اخذ در تخوّف اين انواع چهارگانه براي اينكه معاصي اينها چند قسم است، اين هم يك مطلب.
فرمود: ﴿أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَن يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ﴾ «خسف» فرو بردن، پوشاندن درباره قارون فرمود: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[12] ما به زمين دستور داديم كه اينها را فرو ببر زمين هم اينها را فرو برد، چون هر چه در جهان خلقت هست سپاه الهي و سپاه حق است ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[13] حالا اختصاصي به جريان قمر ندارد كه قمر منشق بشود گاهي شقّ القمر است، گاهي هم شقّ الارض ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ هم از طريق شقّ الارض است چه اينكه در جريان موساي كليم(سلام الله عليه) ﴿اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ﴾[14] اين هم شقّ الحجر است، از آن طرف هم ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾[15] اين هم شقّ البحر است بالأخره شكاف درجات، شكاف سنگ است، شكاف زمين است، شكاف قمر هم هست هر چه را كه ذات اقدس الهي دستور بدهد او اطاعت ميكند.
درباره موساي كليم سه قسم شقوق پيدا شده با آن عصاي مبارك زدند به اين سنگ ﴿فَانْبجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً﴾[16] از همين سنگ چندين چشمه جوشيده يا عصا را زد به دريا، دريا جاده خاكي شده يا طبق خواسته الهي در جريان حضرت موساي كليم به قارون كه معاصر او بود فرمود كه ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[17] او و كنوز او و خانه او را زمين فرو برد فرمود اينگونه از عذابها ممكن است ﴿أَن يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ يا از راهي كه فكر نميكرد اين عذاب ميآيد احساس امنيت ميكرد اين «يأتيه الموت من مأمنه» كه در بعضي از تعبيرات آمده از همين قبيل است انسان از همان راهي تير ميخورد كه خيال ميكرد آن راه امن است «أو يأتيه الموت من مأمنه» اين هم كه فرمود: ﴿أَن يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ همين است چه اينكه در جريان همان آيه 26 هم از همين سنخ ﴿مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ ذكر شده است.
در آنجا فرمود به اينكه اينها در خانههايشان نشسته بودند ﴿فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَ أَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ يك وقت است كه انسان در يك اتاق امني نشسته است و هيچ احساس خطر نميكند، ولي چون از پايه اين خانه را دارند ويران ميكنند اين باخبر نيست دفعتاً ميبيند سقف ميريزد يك وقت است كه سقف تَرَك برداشت، خب انسان آگاه است كه اين سقف كه خاكريزياش شروع شده، تَرَك برداشت ممكن است كه بريزد، خب از اتاق برود بيرون، يك وقتي ديوارها تَرَك بر ميدارد انسان از اتاق ميرود بيرون، يك وقتي پايه از زير ويران ميشود اينكه فرمود: ﴿فَأَتَي اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَ أَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ همين است اينها در اتاق امن نشسته بودند خدا پايه را ويران كرد، سقف ريخت، خب علامت سقوط و ريزش كه تاكنون نبود كه اين كه توجه نداشت كه اين ميشود ﴿مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾.
پس يا عذاب از راهي ميآيد كه انسان احساس امنيت ميكرد يا نه به طور عادي بود و از راهي عذاب آمد كه او فكر نميكرد اين قسم دوم.
﴿أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ﴾[18] يا نه اينها در حين ترفند و توطئه و نقشه و اينها در همان حين تقلّبات سياسيشان، قلب و انقلاب سياسيشان، تحوّلات سياسيشان دفعتاً گرفتار ميشوند اينها كه نميتوانند قضا و قدر الهي را به عجز دربياورند كه فرمود به اينكه هميشه ما پيشيم و هرگز ما دنبال نيستيم ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾[19] جريان مرگ هم همين طور است ﴿قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ ما مسبوق نيستيم كه شما جلو بيفتي دارد گاهي ﴿فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ﴾ ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ ﴿فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ﴾ آنها ما را عاجز بكنند نيست، آنها جلو بيفتند نيست، ما عقب بيفتيم نيست، ما عاجز بشويم نيست اينجا فرمود: ﴿فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ﴾ اينها نميتوانند قضا و قدر و اراده الهي را عاجز كنند كه، اينها چون محفوف به قضا و قدر اراده الهياند پيشاپيش اينها جنود الهي، دنبال اينها جنود الهي، طرفين اينها جنود الهي، خود اينها اعضا و جوارحشان هم جنود الهي است كه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[20].
بنابراين هرگز كسي نميتواند جلوي قضا و قدر و اراده شكستناپذير الهي را بگيرد فرمود: ﴿فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ﴾ اينها معجز نيستند كه ماه و ستاره ما را عاجز كنند، خب.
پس در متن تقلّبات سياسيشان، تحولات سياسيشان حالا يا تحولاتشان در معاش يا تحولات، تحولاتشان در سياست و امثال ذلك هرگز نميتواند جلوي اراده ما را بگيرد.
قسم چهارم ﴿أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَي تَخَوُّفٍ﴾[21] يا نه آن طور شديد نيست كه ﴿مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ اينها معذب بشوند، گاهي مثلاً ميبينيد سقف تَرَك بر ميدارد، ديوار تَرَك بر ميدارد، اينها نشانه فرار هست اينها اول ميترسند ما زمينه را فراهم بكنيم اينها را خائف و هراسناك بكنيم بلكه برگردند، همسايهشان آسيب ميبيند، بستگانشان آسيب ميبينند، فاميلهايشان آسيب ميبينند، ارحام و اقربانشان آسيب ميبينند تا اينها برگردند كه خوف در اينها ايجاد بكنيم اين كار براي آن است كه ذات اقدس الهي رئوف و رحيم است دفعتاً عذاب را متوجه اينها نميكند عذاب را نزديك ميآورد كه اينها ببينند يك، به نزديكانشان ميرساند دو، همسايهها و امثال ذلك را معذّب ميكند سه، تا اينها متنبّه بشوند ﴿أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَي تَخَوُّفٍ﴾ براي اين ﴿تَخَوُّفٍ﴾ چندين وجه معنا شده.
معناي اول ﴿تَخَوُّفٍ﴾ اين است كه ما اينها را ميترسانيم تا اينها اهل تقوا بشوند، برحذر بشوند، متنبّه بشوند اين يك، معناي دوم اين است كه ما اين عذابمان، عذاب خوف است نه عذاب هلاك نظير زلزلهاي كه ميآيد، طوفاني كه ميآيد بالأخره اينها ميترسند اينچنين نيست كه هر زلزلهاي كشنده باشد كه برخي از زلازلاند كه عامل هراس و خوف مردماند البته چند نفر آسيب ميبينند عده زيادي هم ميترسند، اين قسم دوم.
يا نه منظور از اين ﴿تَخَوُّفٍ﴾ تنقّص باشد كه معناي سوم بود كه عرض شد همان نقص در اموالشان، نقص در فرزندانشان، نقص در همسايهها و ارحامشان كه از اين راه ما اينها را كمكم، كم ميكنيم به كاهشي در قلمرو قدرت اينها ايجاد بكنيم تا اينها متنبّه بشوند اين معناي سوم ﴿تَخَوُّفٍ﴾ كه تنقّص باشد مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «رعد» هم قبلاً گذشت.
در سورهٴ «رعد» آيه 41 به اين صورت بود ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا﴾ ما از گوشههاي زمين يا از اطراف زمين كم ميكنيم يا از طرائف زمين كم ميكنيم كه در بعضي از تعبيرات آمده است كه اينجا اطراف جمع طريف به معناي ظريف و شريف است ما آن طُرفهها را ميبريم كه ائمه(عليهم السلام) طبق بعضي از روايات اين آيه را بر خودشان و بر ارتحال خودشان تطبيق كردهاند كه طرائف زمين همان آن علماي زميناند ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا﴾ طرائف و ظرائف زمين همان علما و مردان صالحاند فرمود ما يكي پس از ديگري مردان صالح را كم ميكنيم اين مرگ را ذات اقدس الهي اين اماته را به خود اسناد داد فرمود ما ميآييم كاهش ايجاد ميكنيم، برچين ميكنيم، اينها را ميگيريم ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا﴾.
اما خب معناي ظاهرياش محفوظ است رانش بخشي از زمينها، ريزش بعضي از كوهها، تباه شدن بخشي از زمينها اينها نقص زمين است از اطراف زمين اين معناي ظاهرياش هم محفوظ آن معناي لطيفش هم محفوظ، خب.
اين اگر تخوّف به معناي نقص باشد با آيه 41 سورهٴ مباركهٴ «رعد» هماهنگ ميشود ﴿أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَي تَخَوُّفٍ﴾ اين ﴿فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ﴾[22] اگر مخصوص به اين جمله اخير باشد كه از ظاهر سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) بر ميآيد معنايش اين است كه آن سه قسم عذاب براي كسي است كه استحقاق رحمت ندارد، اما اين قسم چهارمي كه با تخوّف است، با تنقّص است، زمينه براي توبه و انابه فراهم هست اين بر اثر رأفت و رحمت ذات اقدس الهي است.
اما اگر چنانچه به مجموع اين پارگراف مرتبط باشد يعني به اين چهار قسم عذاب باشد ضمن اينكه ذات اقدس الهي تهديد به عذاب كرده است، وعده به عفو و مغفرت هم داد كه اگر برگشتيد اين رحمتها نصيب شما ميشود، اين مغفرتها شامل حال شما ميشود، خدا رئوف و رحيم است از آن مكر و ترفند دست برداريد، توبه كنيد و از رحمت و رأفت الهي برخوردار باشيد.
مطلب ديگر اينكه اين انواع چهارگانه عذاب همه اينها درصدد تهديد و وعيدند اينها از سنخ خبر نيست كه حتماً واقع بشود، از سنخ وعيد است، وعيد كه شد انشا است، انشا كه شد صدق و كذببردار نيست و ممكن است ذات اقدس الهي عمل نكند، اگر وعده باشد يقناً عمل ميكند چون ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ﴾[23] اما اگر وعيد باشد ممكن است عمل نكند، زيرا خُلف وعيد مخالف با حكمت نيست، آن خُلف وعده است كه دليل بر استحاله عقلي آن است، خب بالأخره فرمود: ﴿أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَي تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ﴾[24].
مطلب ديگر اينكه ﴿تَخَوُّفٍ﴾ را ما به تنقّص معنا بكنيم اين طبق برداشتي است كه جناب فخررازي در تفسيرشان دارند فخررازي ميگويد كه روزي عُمر بر فراز منبر نشسته بود و همين آيه را مطرح كرد بعد گفت «ما تقولون في هذه الآيه» كه ﴿أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَي تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ﴾[25] اين ﴿أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَي تَخَوُّفٍ﴾[26] اين يعني چه؟ عدهاي ساكت شدند ولي شيخي از بنيقريظه اين قيام كرد گفت كه تخوّف به لغت ما به معني تنفّص است ﴿عَلَي تَخَوُّفٍ﴾ يعني «علي تنقّص» كه همين كم كردن مال و فرزند و ارحام و اقربا و مجاورها و اينها بشود، بعد عمر گفت به اينكه شاهدي از لغت عرب داري، گفت بله، شاعر ما شعري گفته است كه در آن شعر تخوّف به كار رفته و به معني تنقّص است آن شعر هم نقل كرد و آن شعر هم در تفسير امام رازي هست، بعد عمر گفته بود كه «ايها الناس عليكم بديوانكم لا تضلّّوا» شما اين دواوين ادبي را حفظ بكنيد، از دست ندهيد، براي اينكه به وسيله همين دواوين به لغت آشنا ميشويد و ديگر در درك معاني قرآن گمراه نخواهيد شد «عليكم بديوانكم» ديوان يعني دفتر «عليكم بالديوانكم لا تظلوا» بعد گفتند ديوان منظورتان چيست؟ گفت ديوان ادبا و شعرا منظورم هست نه هر دفتري كه مطالب در آن نوشته شده باشد «قالوا و ما ديواننا؟ قال: شعر الجاهلية»، خب.
اين حرف بد نيست، لكن اگر در جاهليت يك كتاب مدوّن لغوي فقهاللغة و مانند آن بود اين ميتوانست راهگشا باشد، اما نحو و صرف و معاني و بيان و ادبيات و شعب ديگر ادبيات اينها به بركت اسلام آمده گرچه اينها شعر ميسرودند برابر قريحه اما آنكه سامان بخشيد و سازماندهي كرد و ادبيات مدوّني ارائه كرد همان اسلام بود از قرآن كريم به بعد ادبيات منسجم شد.
آن بيان نوارني حضرت امير(سلام الله عليه) كه معروف است و منسوب به آن حضرت است كه قواعد نحوي و صرفي را تشريح كرده است و مطالبي كه خود قرآن كريم ارائه كرده است منشأ پيدايش علوم ادبي بود، بعد به بركت اين معارف ادبي قرآن كريم ادبايي برخاستند كه بالهداية قرآن كريم آن اشعار جاهلي را هم توانستند معنا بكنند.
بنابراين اگر يك لغت خاصّي ما در جاهليت نداشتيم نبايد اشكال كنيم كه اين در قرآن آمده و در اشعار جاهلي نبود براي اينكه آنجا منسجم نبود، ضابطهاي نبود، قاعدهاي نبود، قانوني نبود اين طور ميگفتند آن طور نه شما پيدا نكرديد كه گفته باشند اين دليل بر نقص ادبي قرآن نيست.
گذشته از اينكه در جاهليت لغت فراوان بود، اما همه اينها در محدوده دامداري و كشاورزي و جنگ و خونريزي و غارتگريها و رفت و آمد خانوادگي و ايلي و قبيلهاي و اينها اما معارفي در ماوراي طبيعت و اينها بسيار اندك بود و آنچه را كه قرآن آورده بخش وسيعش درباره معارف ماوراي طبيعي است آنها را كه نميشود با سبعه معلّقه حل كرد، آنها را كه نميشود با ديوان جاهلي حل كرد، قرآن خودش يك زباني دارد، فرهنگي دارد، اصطلاح خاصي دارد، لغتي دارد، با تكرار چند جمله، با كنار هم گذاشتن چند آيه معناي اين كلمات به خوبي مشخص ميشود.
بنابراين آنچه را كه جناب فخررازي نقل كرده است اين فيالجمله مقبول است و نه بالجمله.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ بحارالانوار، ج5، ص21.
[2] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 2.
[4] ـ ر.ك: شرح اصول كافي، ج1، ص219.
[5] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.
[6] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 17.
[7] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[8] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[9] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 99.
[10] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 82.
[11] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 82.
[12] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 81.
[13] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 7.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 60.
[15] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 77.
[16] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[17] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[18] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 46.
[19] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 60.
[20] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 7.
[21] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[22] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 47.
[23] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 31.
[24] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 47.
[25] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 47.
[26] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 47.