13 01 2007 4829202 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 46 (1385/10/23)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْ‏ءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ (40) وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (41) الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42) وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ (43) بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ(44)﴾

آنهايي كه در جريان بعث و مسئله قيامت مشكلي داشتند ذات اقدس الهي مي‌فرمايد به اينكه نه انسان و امثال انسان كه حيات مجدّد پيدا مي‌كنند ممتنع‌القبول‌اند نه قدرت الهي ممتنع‌الايجاد است هم آن قدرت نامتناهي است، هم انسان و امثال انسان ممكن‌القبول‌اند به دليل اينكه قبلاً چيزي به نام انسان و امثال انسان نبود خداي سبحان ايجاد كرد، الآن كه هم روحش موجود است هم بدنش روحش كه كاملاً در موطن خاص ملكوت موجود است بدنش ذراتي است پراكنده در عالم خب اينها را جمع مي‌كنند اينكه چيزي نيست.

كار ذات اقدس الهي با اراده است و اراده او همان فعل اوست ﴿إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْ‏ءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ﴾ قول ما، اراده ما همين است كه بگوييم ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾[1] چون قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و ساير سور مسئله اراده، مسئله ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ مبسوطاً بحث شد اينجا به صورت گسترده بحث نشد، فقط دو تا حديث نوراني را درباره همين اراده خدا و قول خدا و فعل ذات اقدس الهي مي‌خوانيم قبلاً هم اين احادث خوانده شد و بعد وارد مطلب ديگري مي‌شويم.

در خطبه اول نهج‌البلاغه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) دارند به اينكه همان خطبه اول در كيفيت آفرينش عالم «أنشأ الخلق انشاءً وابتدأه ابتداءً بلا رويةٍ اجالها و لا تجربةٍ استفادها و لا حركة أحدثها و لا همامة نفس اضطرب فيها» فرمود ذات اقدس الهي كه عالم را آفريد نظير ايجاد كردن انسان نيست، انسان اول تصور مي‌كند بعد تصديق مي‌كند، ارزيابي مي‌كند، راه‌حلش را بررسي مي‌كند بعد از اينكه در حوزه انديشه كارش تمام شد و فهميد كه چطوري بايد ساخت وارد حوزه انگيزه مي‌شود، عزم پيدا مي‌كند، اراده دارد، اخلاص دارد و مانند آن.

او با جزم علمي از يك سو، با عزم عملي از سوي ديگر كار مي‌كند آن كسي كه مي‌خواهد درس معماري بخواند، درس مهندسي بخواند او كاري با اراده و عزم و نيت و امثال ذلك ندارد او مي‌خواهد ياد بگيرد چطوري خانه مي‌سازند، چطوري واحد تجاري مي‌سازند، چطوري مسجد و حسينيه مي‌سازند همين، او فقط ياد مي‌گيرد با انديشه كار دارد، اما كسي كه مي‌خواهد معماري كند، مي‌خواهد بنايي كند، مي‌خواهد براي خودش يا ديگري يك خانه بسازد او از دو حوزه كمك مي‌گيرد هم در حوزه انديشه كه بحثهاي علمي، جزمهاي علمي را استخدام مي‌كند هم در حوزه انگيزه اراده و امثال ذلك را به كار مي‌گيرد، قلمرو عزم جداست، منطقه جزم جداست و در انسان هر دو با پديده‌هاي نفساني همراه است.

ذات مقدس حضرت امير(سلام الله عليه) مي‌فرمايد كه ذات اقدس الهي نه در انديشه احتياج دارد به تصوّر و تصديق و اجاله رأي و جولان فكر، نه در انگيزه احتياج دارد به اراده و تصميم و عزم. اراده او همان كار اوست «أنشأ الخلق انشاءً وابتدأه ابتداءً بلا رويةٍ اجالها» رويه يعني همان فكر كردن اينكه مي‌گويند اگر شك كرديد بين سه و چهار فوراً بنا را به أحدالطرفين نگذاريد تروّي كنيد، تروّي كنيد براي اينكه شك مستقر بشود انساني كه رويه و تروّي و انديشه نكرده شك هم ندارد آن شك گذراست، شك گذرا موضوع دليل نيست بايد تروّي بكند دو طرف را به عنوان رويّه و فكر و انديشه ارزيابي بكند اگر ديد به جايي نرسيد تازه مي‌شود شاكّ حالا كه شكّ است مصداق ادله شك است «إذا شككت فابن علي الأكثر» تروّي يعني فكر كردن ذات اقدس الهي تروّي ندارد «خلق الخلق من غير روية»[2] كه در خطبه ديگر است فكر بكند، انديشه بكند، بالا و پايين بكند، اندازه‌‌گيري بكند، سود و زيان بسنجد اينها نيست «بلا روية» كه «أجالها» چون هر كسي مي‌خواهد كاري انجام بدهد با يك تروّي، با يك رويه‌اي كه جولان پيدا مي‌كند در ذهنش اين كار را بكنم يا نه؟ اين طور انجام بدهم يا نه؟ اينها در نفس انسان هست ولي درباره ذات اقدس الهي اينها نيست.

«و لا تجربة استفادها» بالأخره كسي كه كاري انجام مي‌دهد يا از اساتيدش ياد گرفته يا بناها را ديده و از تجارب ديگران كمك گرفته خداي سبحان اين‌چنين نيست «و لا حركة أحدثها» او بخواهد با تأمّلات ذهني يا با تأمّلات بدني يك كاري را انجام بدهد هم اين‌چنين نيست «و لا همامة نفس اضطرب فيها» همّت بورزد، اهتمام بورزد ما مي‌گوييم فلان امام هُمام است يعني با همّت است با اهتمام است اين طور نيست كه خداي سبحان هُمام باشد، با همّت كار بكند، با اهتمام كار بكند اين طور نيست اراده او همان كار اوست «و لا همامة نفس» كه «اضطرب فيها» چون در موقع تصميم‌گيري بالأخره انسان بين دو طرف ارزيابي مي‌كند تا احدالطرفين را ترجيح بدهد فرمود اين‌چنين نيست اين در خطبهٴ اول.

در خطبهٴ 186 آنجا در بند شانزده به اين صورت آمده است فرمود ذات اقدس الهي «ليس في الأشياء بوالج» خدا در اشياء فرو نرفته، حلول نكرده «و لا عنها بخارج» از اشيا هم بيرون نيست درك اين مطلب خب آسان نيست نه درون است نه بيرون آيا اينها اشتباه در ارتفاع نقيضين است يا اصلاً تناقض در اينجا نيست «ليس في الأشياء بوالج و لا عنها بخارج يخبر لا بلسان و لهوات» خداي سبحان خبر مي‌دهد، گزارش دارد اما زباني داشته باشد، كامي داشته باشد، دندان و دهني داشته باشد، با حركت زبان گزارش بدهد از اين قبيل نيست «و يسمع لا بخروق و أدوات يقول و لا يلفظ و يحفظ و لا يتحفّظ» و اين كلماتش با صوت و امثال ذلك همراه نيست يعني اين‌چنين نيست كه با صوتي كار انجام بدهد، با ندايي كار انجام بدهد و مانند آن.

در همين خطبه است كه مسئله‌اي كه صوتي در كار نيست، ندايي در كار نيست «لا بصوت يقرع و لا بنداء يسمع» در همين خطبه نوراني هست كه حالا بعد عين آن جمله را به عرضتان مي‌رسانيم، خب.

پس همين است در بند هفدهم همين خطبه آمده «يقول لمن أراد كونه كن فيكون» اينكه خداي سبحان مي‌فرمايد ﴿كُنْ﴾ «لا بصوت يقرع و لا بنداء يسمع» معمولاً مي‌گويند صوت از قرع و قلع انيف پديد مي‌آيد كوبيدن يك چيزي يا كَندَن چيزي باعث پيدايش صداست كه اينها به عنوان مثال بارزش است مي‌گويند اين صوت يا از قلع است يا از قرع، يا كوبيدن است يا كندن بالأخره يا اين لبها به هم مي‌خورد يا اين دندانها به هم مي‌خورد يا بالأخره اين فضاي دهن با يكديگر تماس مي‌گيرند يك صوتي پديد مي‌آيد.

فرمود ذات اقدس الهي قول او صوتي كه انسان بشنود با قرع و قلع همراه باشد نيست «لا بصوت يقرع و لا بنداء يسمع و انما كلامه سبحانه تعالي فعلٌ منه» حرف خدا، كار خداست، پس قول خدا با فعل خدا يكي است دو تا لفظ است دو تا مفهوم مصداقاً واحد است، حالا يك بحثي هم از آن به بعد پيدا مي‌شود كه فعل او آيا عين اراده اوست يا مسبوق به اراده است، اگر مسبوق به اراده است بايد به اراده ذاتي منتهي بشود اما اينها اراده‌ها، اراده‌هاي فعلي خداست كه اراده خدا عين فعل خداست ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً﴾[3] همين فعل است مي‌ماند اين ترتّبي كه بين اين «يكون» بر «كُن» هست اين ترتّب، ترتّب زماني نيست چون وجود ايجاد زماناً متأخر نيست چه اينكه ايجاد بر وجود زماناً متقدّم نيست ايجاد و وجود يك واقعيت است كه اگر به فاعل اسناد داده شد مي‌شود ايجاد، به قابل اسناد داده شد مي‌شود وجود منتها ترتّبشان ترتّب ذاتي است كه احياناً از آنها به تقدّم رُتبي تعبير مي‌كنند اينكه مي‌گويند «تحركت اليد و تحرك الخاتم أو تحركت اليد و تحرّك المفتاح» از همين قبيل است دست كه حركت مي‌كند انگشتر هم حركت مي‌كند، دست كه حركت مي‌كند كليد هم حركت مي‌كند اما اين فاصله، فاصله زماني نيست بلكه رُتبي است يعني حركت انگشتر متوقف بر حركت انگشت است و لا عكس. حركت كليد متوقف بر حركت دست است و لا عكس همين كه توقف يك طرفه است مصحح استعمال كلمه «فاء» است «فاء» براي ترتيب است حالا يا ترتيب زماني يا ترتبي رُتبي و مانند آن، پس فرمود ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ ناظر به اين است، خب.

﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا﴾ كه قبلاً بحث شد و هجرت هم گاهي به طرف حبشه بود، گاهي به طرف مدينه و اقسام هجرت و احكام هجرت هم تا حدودي قبلاً بحث شد و مهمترين هجرت هم هجرت از پليدي است در روايات ما هم هست كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند هجرت «من هاجر السيئات من ترك السيئات فقد هاجر» مهاجرت از سيّئات است اين را از همين آيات ﴿وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾[4] از اين آيات استفاده كردند كه شما از رجز و رجس و پليدي مهاجرت كنيد.

عمده هجرت را به همان سه قسم تقسيم كردند كه دو قسمش معروف است مثل اينكه جهاد سه قسم است، دو قسمش معروف است، جهاد اصغر دارند و اكبر، چون آن جهاد نهايي خيلي مطرح نيست اين جهاد اوسط اسمش را گذاشتند جهاد اكبر، در حقيقت جهاد را به سه قسم تقسيم كرده بودند جهاد اصغر و اوسط و اكبر، هجرت را هم به سه قسم تقسيم كرده بودند هجرت صغرا و وسطا و كبرا، جهاد معمول كه به همين اصغر و اكبر تقسيم كرده بودند برابر آن حديثي كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده بود اين بود، هجرت اصغر مربوط به مكان است، جهاد اصغر مربوط به مكان است و جهاد اكبر مربوط به مكانت است يك وقتي انسان از جايي به جايي حركت مي‌كند با دشمن بيرون مي‌جنگد، يك وقت است به مكانتي مهاجرت مي‌كند با نفس امّاره و نفس مسوّله و ابليس مبارزه مي‌كند كه آن در همان روايت دارد كه اين جهاد، جهاد اكبر است، اما اين اكبر نسبي است نه اكبر نفسي، اكبر نفسي بالاتر از جهاد اوسط است در حقيقت اقسام سه گانه جهاد اين است كه جهاد اصغر همين جنگ با دشمن بيرون است، جهاد اوسط جنگ با نفس امّاره و نفس مسوّله و شيطان است كه بالأخره انسان به دام آنها نيفتد و گناه نكند و در مسائل اخلاقي خلاصه مي‌شود.

اما جهاد اكبر شرط اين جهاد آن است كه انسان در جهات اوسط پيروز باشد يعني كساني كه به مقام عدالت رسيدند، كساني كه انسان باتقوا و وارسته هستند، كساني كه از شرّ نفس مسوّله و امّاره به در آمدند، كساني كه از حيطه وسوسه ابليس به در آمدند اينها حالا صلاحيت ورود در حوزه جهاد اكبر را دارند، جهاد اكبر اين نيست كه آدم بشود عادل و متّقي نه خير عادل و متّقي شد همه واجبات را انجام مي‌دهد، از همه محرمات هم پرهيز مي‌كند منتها سخن از «خوفاً من النار» و «شوقا الي الجنة» نيست در جهاد اكبر تلاش و كوشش اين نيست كه انسان كاري بكند كه نجات پيدا كند از جهنم يا ان‌شاءالله بهشت بشود، محور اصلي جهاد اكبر اين است كه جهنم را ببيند، بهشت را ببيند اين جهاد بين عقل و قلب است، جهاد بين حكمت و عرفان است، جهاد بين علم حصولي و حضوري است، جهاد بين فهميدن و ديدن است تمام تلاش اين است كه من مي‌دانم بهشت هست واجبها را هم انجام مي‌دهم ولي مي‌خواهم بهشتي كه هست ببينم اينجا يك جان كندن مي‌خواهد كه كار حارثةبن مالك است.

حوزه جهاد اكبر طرفين جنگ يكي عقل است كه با برهان حرف مي‌زند و ابزار علوم حصولي است، يكي قلب است كه با مشاهده مي‌انديشد مي‌گويد من همه اين حرفها را قبول دارم، همه اينها را هم پشت سر گذاشتم مي‌خواهم به اين آيه برسم كه ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[5] مگر خدا وعده نداد، نفرمود اگر علم‌اليقين داشته باشيد الآن، يعني الآن كه اينجا نشستيد جهنم را مي‌بينيد، خب بعد از اينكه ما مُرديم بله، بهشت و جهنم را خيليها مي‌بينند كافر هم مي‌بيند جهنم را من اينجا نشستم بايد بهشت را ببينم اين را مي‌گويند جهاد اكبر اين چون براي اوحدي از انسانهاست نه در بحثهاي اخلاقي هست، نه در حوزه‌ها هست، نه در دانشگاه‌ها، نه محلّ ابتلاست لذا اين اكبر اكبر همين وسطي را مي‌گويند اكبر وگرنه جهاد اكبر اين نيست.

هجرت هم بشرح ايضاً [همچنين] هجرت صغراست و وسطاست و كبرا. هجرت صغرا همين است كه يا به حبشه رفتن يا از مكه به مدينه آمدن كه آيات مهاجرت اينها را شامل مي‌شود. هجرت وسطا همين است ﴿وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾[6] از معاصي پرهيز كردن، از گناه پرهيز كردن، از تعلّقات پرهيز كردن، از طمع و آز پرهيز كردن، مهاجرت كردن اينها هجرت وسطاست. هجرت كبرا مهاجرت كردن از فهميدن به ديدن است، مهاجرت كردن از علم حصولي به علم شهودي است، مهاجرت از علم‌اليقين به عين‌اليقين است كه ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾ نه «ترون الجحيم بعد الموت» بعد الموت كه منكران هم مي‌بينند احتياجي به علم‌اليقين ندارند، فرمود اگر اهل علم‌اليقين بوديد و برابر علمتان عمل كرديد هم‌اكنون جهنم را مي‌بينيد همان كاري كه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) از حارثةبن زيد نقل كرد كه وجود مبارك پيغمبر آن مطلب را عرض كرد حضرت هم تصديق كرد فرمود بله «عبد نور الله قلبه»[7] هجرت همه موارد را شامل مي‌شود اما اين‌گونه از مواردي كه محل بحث است غالباً همان هجرت مكاني است.

اينها ممنوع‌الشمول نيست ولي ظهورش درباره همان مهاجران صدر اول اسلام است كه يا به حبشه رفتند و يا به مدينه و هجرت هم «قائمة» در بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه هست كه فرمود تا روز قيامت مسئله هجرت هست اگر كسي نتواند در يك شهري، در يك دياري دين خودش را حفظ بكند، خب بايد بالأخره مهاجرت بكند به جايي كه بتواند دينش را حفظ بكند ديگر، ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ اينكه قبلاً معنا شد اين ﴿لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ به صورت «إن» شرطيه نيامده، به صورت «لو» آمده اين اي كاش اينها مي‌دانستند حالا كه نمي‌دانند، اگر چنانچه ضمير به كفّار برگردد كه با سياق هماهنگ نيست يعني اگر كفار مي‌دانستند توبه مي‌كردند و انابه مي‌كردند و عمل صالح داشتند، اگر ضمير به مؤمنين برگردد كه با ساير ضماير جمع مذكر سالم هماهنگ است معنايش اين است كه اگر اينها مي‌دانستند بيش از اين تلاش و كوشش مي‌كردند هم بيش از اين صبر مي‌كردند هم بيش از اين جهاد داشتند هم بيش از اين هجرت داشتند و مانند آن، پس بنابراين حرف شرط «إن» نيست «لو» هست و به أحدالمعنيين هم گذشت.

اما اينكه آيا همه كمالات به اين سه صفت هجرت و صبر و توكّل بر مي‌گردد يا نه؟ حق اين است كه نه كمالات فراواني را قرآن كريم دارد مقام رضا هست، مقام تفويض هست، مقام تسليم است، اوصاف و كمالات ديگر هست، علم هست، شهود هست، يقين هست، عقل هست، همه كمالات به اينها بر نمي‌گردد مگر ما يك عموم‌المجازي قائل بشويم اينها را در معاني خيلي وسيع به كار ببريم كه ساير كمالات را هم شامل بشود و داعي بر چنين كاري نيست اما اينجا چون محل ابتلا همين سه كمال بود اين سه وصف را ذكر كردند ﴿الَّذِينَ صَبَرُوا﴾ البته صبر جامع بين صبر «عن المعصية»، صبر «عند المصيبة» و صبر «علي الطاعة»[8]، صبر البته جامع خيلي از كمالات است اقسام خودش را بالأخره شامل مي‌شود ﴿وَعَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ كه گذشت.

اما اينكه هر انساني براي ثبات و ثبات در سعادت خلق شد، بله هر انساني براي اينكه به دارالسعادة برسد به دارالقرار برسد و بيارمد خلق شده است اما هر انساني را مجبور نكردند به انتخاب راه اين گاهي به حُسن اختيار خودش اين دارالقرار را طي مي‌كند، گاهي به سوء اختيار خودش «دار ليس فيها رحمة»[9] كه همان جهنم است طبق بيان نوراني حضرت امير كه فرمود جهنم «دار ليس فيها رحمة» آن را متأسفانه انتخاب مي‌كند، پس هر انساني براي او خلق شده است اما با اختيار بنا بر اين نيست كه هر كسي را با جبر به طرف سعادت ببرند آن كه ديگر كمال نيست.

مطلب ديگر اينكه وحي مقابل ندارد يعني يك چيزي در برابر وحي باشد ما نداريم دليل عقلي در مقابل دليل نقلي است، نه دليل عقلي در مقابل وحي باشد، وحيي كه انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مي‌گيرند «لا يعادله شيء» با عصمت همراه است، با علم شهودي همراه است، با صيانت از سهو و نسيان و اينها همراه است دليل عقلي با دليل نقلي معادل است يعني حكيم در برابر فقيه است نه در برابر نبيّ ـ معاذ الله ـ همه اينها در كنار سفره وحي نشستند او با دليل عقلي، مطالب عقلي را مي‌فهمد اين با دليل نقلي، مطالب نقلي را مي‌فهمد و هر دو هم بايد كه آن وحي عرضه بشود و از وحي تغذيه بشود، اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه پذيرش سخنان انبياي الهي وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين در حقيقت اطاعت خداست رسول از آن جهت كه ابلاغ مي‌كند از خود سخني ندارد ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[10] است و كسي كه ايمان به رسالت او دارد در حقيقت دارد خدا را اطاعت مي‌كند، اما آن بخشي كه خداي سبحان فرمود از خدا اطاعت كنيد و از پيغمبر اطاعت كنيد آن بخشهاي رهبري و ولايت و امامت و دستورهاي قضايي و امثال ذلك است كه رسول صادر مي‌كند آن هم البته به وحي بر مي‌گردد مع‌الواسطه فرمود ما شما را به عنوان رسول، حَكَم، حاكم فرستاديم ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾[11] نه «بما رأيت».

پس بنابراين فتواي آن حضرت، حُكم آن حضرت، دستورات نظامي آن حضرت، دستورات سياسي آن حضرت مع‌الواسطه به الهام و وحي الهي بر مي‌گردد و اين در حقيقت اطاعت خداست، لكن اطاعت خدا فرق مي‌كند يك وقتي وجود مبارك پيامبر مي‌فرمايد كه خداي سبحان مي‌فرمايد ﴿حافِظُوا عَلَي الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَي﴾[12] مواظب نمازهايتان باشيد، نماز ظهر را كه مثلاً نماز وسطاست بيشتر رعايت كنيد اين در حقيقت اطاعت خداست چون از خود رسول حكمي صادر نشده، يك وقتي مي‌فرمايد كه الآن كفّار در جريان موته هستند من اُسامه را براي شما به عنوان امير لشكر نصب كردم و مانند آن اين در حقيقت گرچه مع‌الواسطه اطاعت خداي سبحان است ولي به عنوان آيه نازل نشده، به عنوان حُكم نازل نشده نظير نماز و روزه نيست كه دائماً هر كسي الي يوم القيامة نماز و روزه داشته باشد اين يك حُكم مقطعي است كه خداي سبحان از راه وحي و الهام رسولش را آگاه كرده كه در فلان مقطع بايد دفاع كنيد و فلان كس هم امير لشكر باشد مثلاً در اين‌گونه از موارد اطاعت رسول به حسب ظاهر غير از اطاعت خداست لذا تكرارش مصحّح دارد كه فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[13] اما وقتي جمع‌بندي نهايي به عمل مي‌آيد بله بازگشت اطاعت رسول به اطاعت خداست زيرا وجود مبارك آن حضرت هم به دستور خدا اين كار را ابلاغ مي‌كند و هم هر چه دارد از ناحيه ذات اقدس الهي است.

لذا اگر در سورهٴ مباركهٴ «نساء» وارد شد كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ﴾[14] در سورهٴ مباركهٴ «نساء» از همين قبيل است فرمود هيچ پيامبري را ما نفرستاديم مگر اينكه به اذن خدا مُطاع باشد آيهٴ 64 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ الله﴾ فرق است كه پيامبر مورد اطاعت قرار بگيرد به اذن خدا يا نه پيامبر حرف خدا را برساند كه بشود اطاعت الله آنجايي كه وجود مبارك حضرت حرف خدا را مي‌رساند كه مثلاً ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[15] اين اطاعت الله است چون حضرت دستوري نداد، اما آنجايي كه مي‌فرمايد اسامه امير لشكر است در جريان جنگ موته و اينها، گرچه اين هم به دستور ذات اقدس الهي است اما حُكمي از طرف وجود مبارك حضرت آمده و ما مأموريم از طرف ذات اقدس الهي كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اطاعت كنيم اينجا جاي تكرار است كه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ اما آنجايي كه وجود مبارك پيغمبر فرمود: ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ اين ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ در حقيقت نقل قول خداي سبحان است اين دو مورد از يكديگر جدايند.

در آيه محل بحثي كه امروز شروع شد فرمود به اينكه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ مشكل وثنيين درباره نوبت چند تا بود يكي اين بود كه درباره نبيّ بود، يكي درباره دعوا و دعوت بود، درباره نبي كه «النبيّ من هو» اينها مي‌گويند اصلاً انسان نمي‌تواند پيامبر بشود، براي اينكه انسان پيامبر بشود، خب با ما چه فرق دارد چرا بر ما نازل نمي‌شود، اگر كسي از طرف خدا مي‌آيد بايد فرشته باشد يا فرشته‌اي او را همراهي كند كه گوشه‌اي از اين بحث در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ هشت گذشت كه فرمود: ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ﴾ يا خودش فرشته باشد يا فرشتگاني همراه او باشند، اين يك شبهه است.

شبهه ديگر مربوط به دعوت و دعواست كه اگر يك شخصي آمده ادعاي نبوّت مي‌كند و مردم را به توحيد دعوت مي‌كند مشركين حجاز مي‌گويند به اينكه دعوت تو ـ معاذ الله ـ باطل است براي اينكه شرك حق است، دعواي تو هم باطل است تو ادّعاي نبوّت داري اين هم باطل است براي اينكه نبيّ كه حرف خلاف نمي‌زند، خب چرا شرك حق است و توحيد باطل؟ براي اينكه اين جزء آثار باستاني ماست، ما و پدران ما همه بت‌پرست بوديم و هستيم، خب اگر بت‌پرستي بد است خدا جلويش را مي‌گرفت ديگر ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‏ءٍ﴾[16] ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْ‏ءٍ نَحْنُ وَلاَ آبَاؤُنَا﴾[17] معلوم مي‌شود توحيد باطل است و شرك حق است، چرا؟ براي اينكه خدا قدرت مطلق دارد يك، ساليان متمادي است كه ما اين بتها را مي‌پرستيم دو، او اگر باطل باشد اين شرك باطل باشد خب خدا جلويش را مي‌گيرد ديگر، چون خدا جلويش را نگرفته، قدرت مطلقه هم دارد معلوم مي‌شود اين حق است و شما كه ما را به توحيد دعوت مي‌كني چون دعوت تو باطل است دعواي تو هم باطل است فرقي نمي‌كند در اين جهت شما فرشته باشيد يا انسان.

فتحصّل كه گاهي مشكل روي بشر بودن رسول است مي‌گويند اينكه ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[18] اينكه نمي‌تواند پيامبر باشد اين يك فصل است و يك سلسله شبهات است و يك سلسله اجوبه خاص خودش را دارد، اما آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» محور بحث است اين است كه اصلاً نبوت باطل است نه نبوت انسان، اگر نبي آمد و شرك ما را تصحيح كرد، بله اين مي‌تواند في‌الجمله صحيح باشد بايد درباره‌اش بحث كرد اما اگر نبي بيايد يك كسي بيايد ادعاي نبوت كند و بگويد شرك باطل است مي‌گوييم چون دعوت تو باطل است دعواي تو هم باطل است، چون ما را به توحيد دعوت مي‌كني، توحيد باطل است تو كه باطل‌گو هستي، مدّعي نبوتي، دعواي تو هم باطل است.

محور آيه اين است بعضيها اين را بردند به آن سَمت كه بشر نمي‌تواند پيامبر بشود بعد اين را گفتند به اينكه ظاهر آيه اين است كه هر كسي كه به مقام نبوت رسيده است اين بايد رجال باشد ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً﴾[19] اين رجال چون در مقام تحديد است مفهوم دارد، مفهومش اين است كه نساء جزء انبيا و مرسلين نيستند يك، صبيان جزء انبيا و مرسلين نيستند دو، هر كسي تا حال به مقام رسالت رسيد جزء رجال بود، پس زن نبود يك، كودك نبود دو، آن وقت اشكال كردند به ﴿آتَانِيَ الْكِتَابَ﴾[20] در مهد كه ﴿آتَانِيَ الْكِتَابَ﴾ اين يعني چه؟ اين اشكال را مطرح كردند، بعد پاسخ دادند كه بين نبوت و رسالت فرق است در اينجا خدا فرمود ما هيچ رسولي را قرار نداديم مگر جزء رجال بود در آنجا دارد كه من نبي بودم نه رسول وجود مبارك حضرت در گهواره به رسالت نرسيد، به نبوت رسيد اين تبعيد مسافت را تحمّل كردند ممكن است بازتر اين اشكال را جواب در نوبتهاي بعد مطرح بشود ولي اصلاً به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اينها آيه را از مسير دور كردن است آيه نمي‌خواهد به آن شبهه بشر بودن پاسخ بدهد، آيه مي‌خواهد به اين پاسخ بدهد كسي كه ما را از شرك بر حذر مي‌دارد اين پيغمبر نيست، چرا؟ براي اينكه خدا قدرت مطلقه دارد، ساليان متمادي است كه در اين سرزمين همه ما مشرك بوديم اين دو، اگر اين كار مرضيّ خدا نبود خدا بايد جلويش را مي‌گرفت اين سه.

آيه پاسخ مي‌دهد كه همه انبيا آمدند جلويش را گرفتند شما مي‌خواهيد با سيل و صاعقه و زلزله جلوي شما را بگيرند اينكه مي‌شود جبر كه اينكه كمال نيست، بله مكرّر خداي سبحان فرمود: ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[21] اگر خداي سبحان بخواهد از راه الجا و با اضطرار و اجبار مردم مسلمان بشوند همه اين هفت ميلياردي كه فعلاً روي زمين زندگي مي‌كنند مي‌شوند مؤمن ولي آن ديگر كمال نيست ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾ بله اين هست، اما آن ديگر كمال نيست.

فرمود اصلاً در دين آزادي است براي اينكه كمال معلوم بشود كه چه كسي سعادتمند است چه كسي گرفتار شقاوت است ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[22] ديگر ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ بيان آزادي تكويني هر انسان است نه اباحه‌گري ـ معاذ الله ـ اگر انسان آزاد بود در انتخاب دين ديگر آن بگير و ببند معاد نبود كه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[23] كه كجا انسان آزاد است؟ الآن مي‌گويند آقا اين هم غذاي سالم اين هم مواد مخدّر ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ شما مختاريد، مختاريد نه معنايش اينكه هر دو علي السواست و اباحه است بين مواد مخدّر و نان و آب، معنايش اين است كه سعادت و شقاوت به انتخاب و اختيار شماست اگر كسي راه خوب را طي كرده واقعاً جاي تقدير هست براي اينكه آزادانه اختيار كرده كسي را مجبور نكرد و اگر كسي راه بد را انتخاب كرد واقعاً جاي توبيخ است براي اينكه كسي را مجبور نكرد ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ شما دلتان مي‌خواهد كه ذات اقدس الهي با فشار به يك سَمتي دستور بدهد همه انبيا آمدند همين حرف را زدند مي‌گوييد نه، بالأخره شما كه مشركيد و نبوتي را قبول نداريد ولي بالأخره با اين يهوديها، با اين مسيحيها رابطه داريد در اينها علما هستند مورد احترام شما هستند شما به فضل اينها معتقديد از اينها سؤال بكنيد كه آيا قبلاً انبيا آمدند يا نيامدند، آنها چه گفتند؟ بنا نبود كه انبيا با قهر صاعقه و زلزله بيايند كه، نه گاهي وقتي انبيا ساليان متمادي حرفهايشان را مي‌گفتند و كسي گوش نمي‌داد طوفاني مي‌آمد ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[24] مي‌آمد و مانند آن.

فتحصل كه محور اصلي آيه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه ما هيچ پيامبري را با قوه قهريه نفرستاديم، پيامبران آمدند براي تبيين احكام همين، كسي خواست جلوي آنها را بگيرد البته جنگ و جدال و دفاع بود اما اگر كسي كاري با آنها نداشت آنها هم كاري با كسي نداشتند، كدام پيامبر بود كه اول دست به شمشير كرد فرمود اينها آمدند ﴿إِلَّا لِتُبَيِّنَ﴾[25] آمدند همه‌شان راه را نشان دادند و آزادي مردم را هم حفظ كردند، پس اگر خداي سبحان جلوي شما را نگرفت دليل بر نفي نبوت نيست، خداي سبحان تكويناً شما را آزاد گذاشته يك، تشريعاً جلوي شما را گرفته ديگر اين همه انبيا آمدند جلوي شما را گرفتند. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ﴾ و خودتان ترديد داريد از اهل ذكر بپرسيد، البته گرچه مصداق روشن اين بخش مربوط به علماي اهل كتاب است ولي آيه اطلاق دارد به عمومش و اطلاقش شامل ائمه(عليهم السلام) مي‌شود يك، شامل شاگردان آنها، مراجع علمي مي‌شود دو، كه كسي در مقام فتوا بتواند از آنها كمك بگيرد و از آنها معارف را دريافت بكند ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 73.

[2] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 108.

[3] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[4] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 5.

[5] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.

[6] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 5.

[7] ـ كافي، ج2، ص54

[8] ـ كافي، ج2، ص91.

[9] ـ نهج‌البلاغه، نامهٴ 27.

[10] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.

[11] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 105.

[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 238.

[13] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 59.

[14] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 64.

[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 43.

[16] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.

[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 35.

[18] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 7.

[19] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 109.

[20] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 30.

[21] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 99.

[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.

[23] ـ سورهٴ حاقه، آيات 30 ـ 31.

[24] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.

[25] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 64.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق