26 12 2006 4828826 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 40 (1385/10/05)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْ‏ءٍ نَحْنُ وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَي‏ءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (35) وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَي اللَّهُ وَ مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (36) إِن تَحْرِصْ عَلَي هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي مَن يُضِلُّ وَ مَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ (37)﴾

سخن مشركان در حقيقت ارائه يك مكتب هست نه توجيه تبهكاري خودشان يك وقت يك گروه تبهكاري براي توجيه تباهي خود يك بهانه‌اي ارائه مي‌كنند يك وقت است يك كسي مكتبي را طرح مي‌كند ظاهر سخنان مشركين اين است كه آنها براي توجيه كارشان اين مطلب را ارائه نكردند بلكه يك مكتبي را دارند تبيين مي‌كنند لذا هم خودشان هم از نياكانشان سخني به ميان آوردند كه ما و نياكان ما اگر بت‌پرستيم اين بت‌پرستي مرضيّ خداست و اگر مرضيّ او نبود جلوي ما را مي‌گرفت.

جوابي هم كه داده مي‌شود ابطال اين مكتب است نه فقط ابطال اين توجيه مي‌فرمايد به اينكه تنها شما نيستيد كه اين مكتب را ارائه كرديد پيش از شما هم اقوامي بودند كه اين مكتب را ارائه كردند زيرا تنها من نيستم كه دعوت الهي را به شما ابلاغ مي‌كنم بلكه قبل از من انبياي ديگر هم بودند.

در جريان انبيا كه گفته شد 124 هزار پيامبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بود احتمال هست كه اين 124 هزار پيامبر براي همين عالم باشد و محتمل است كه براي عوالم ديگر باشد چون در روايتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل كرده است كه هزار هزار عالم بود، هزار هزار آدم بود و شما در آخرين عالم و فرزند آخرين آدميد، همين صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب خصال چند صفحه قبل از مسئله هزار هزار عالم آنجا جريان يكصد هزار پيامبر يك، 124 هزار پيامبر دو، اينها را هم نقل مي‌كند خب اگر چند صفحه قبل دربارهٴ رقم انبيا سخن از صد هزار پيامبر 124 هزار پيامبر اينها را نقل مي‌كند محتمل هست كه اينها بعضي از اين انبيا(عليهم السلام) راجع به عوالم قبلي و فرزندان آدمهاي قبلي باشد.

اما قرآن كريم دربارهٴ همين جهان كنوني و فرزندان آدم و حوّا(سلام الله عليهما) سخن مي‌گويد مي‌فرمايد از ديرزمان انبيايي براي هدايت بشر آمدند و آنها هم همين حرف را زدند و اگر اراده، ارادهٴ حتمي بود خب هرگز دو گروه تقسيم نمي‌شدند پس اصل نبوت حق است براي قطعيت تواتر و اجماع و امثال ذلك كه انبياي فراواني آمدند و مردم هم دو گروه شدند معلوم مي‌شود اين اراده، ارادهٴ تشريعي است نه تكويني آنكه تخلّف‌ناپذير است ارادهٴ تكويني خداست از اينكه انبياي فراواني آمدند يك، از اينكه مردم به دو گروه كافر و مؤمن تقسيم شدند دو، معلوم مي‌شود اين اراده، ارادهٴ تشريعي است نه ارادهٴ تكويني معلوم مي‌شود دعوت انبيا تخلّف‌پذير است ممكن است يك عده بپذيرند يك عده نپذيرند.

فرمود: ﴿كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾ انبيا از آن جهت كه رسالت دارند سِمَت آنها جز تبليغ آشكار و شفاف و روشن چيز ديگري نيست، يك وقت است يك كتاب عميق علمي مي‌نويسند اين به درد خواص مي‌خورد ديگر بلاغ مبين در سطح جامعه نيست يك وقت است با همه مردم در ارتباط‌اند حرفي مي‌زنند كه همه مردم بفهمند اين كار انبياست، قرآن كريم در عين حال كه آيات فراواني دارد كه حل آن آيات براي خواص دشوار است چه رسد براي تودهٴ مردم اما معارف همان آيات، مطالب همان آيات را به صورت قصه، مثل، داستان، ترقيق كرده طرزي بيان مي‌كند كه همه مي‌فهمند.

بنابراين اين دو مطلب بايد دربارهٴ قرآن محفوظ باشد يكي اينكه بخشي از آيات قرآن كريم دركش براي خواص مشكل است چه رسد به تودهٴ مردم، مطلب ديگر اين است كه مطالب همان بخش را به صورت داستان، به صورت قصه، به صورت رقيق‌ شده طرزي بيان مي‌كنند كه همه مي‌فهمند بنابراين هيچ مطلبي در قرآن كريم نيست كه تودهٴ مردم نفهمند در عين حال كه آياتي در قرآن كريم هست كه دركش براي همه مشكل است الآن همين مسئله ارادهٴ تكوين يك، ارادة التشريع كه تكوين است دو، ارادهٴ تشريعيه سه، خب اينها جزء مباحث حوزوي است اينها را كه تودهٴ مردم نمي‌فهمند اين آيهٴ ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا﴾[1] كه اينها را كه مردم نمي‌فهمند ولي همينها را به صورت قصه، داستان طرزي رقيق كرده كه همگان مي‌توانند بفهمند چه اينكه در آيات توحيد هم همين طور است، خب.

فرمود: ﴿فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾ حرف بايد به جان مردم برسد و شفاف هم باشد از آن به بعد ديگر حالا هر كسي خواست بپذيرد و هر كسي نخواست نپذيرد يعني در بحث نزاهت قرآن از تحريف در سورهٴ مباركهٴ «حجر» ملاحظه فرموديد اين قرآني كه جهان كنوني در خدمت اوست اين بألفاظها و معانيها از ذات اقدس الهي تنزّل كرده تا به سطح گوش مردم برسد مصون از تحريف است نه تنها به قلب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برسد به قلب حضرت كه رسيد ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[2] معصوم است از قلب مطهر به لبان مطهر حضرت مي‌رسد ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[3] معصوم است بين لبان مطهر حضرت و گوش مردم هم معصوم است يعني اين وسطها آسيب نمي‌بيند وگرنه دين دست خورده به مردم مي‌رسد، وقتي سالم به دست مردم رسيد از آن به بعد كسي خواست بپذيرد، كسي خواست نپذيرد، اين مي‌شود بلاغ مبين كه ﴿يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ﴾[4] اين را مي‌رساند، خب.

بلاغ مبين هم بايد بلاغ باشد هم بايد مبين و شفاف باشد.

پرسش: برهان حساب كردن ..

پاسخ: بالأخره در يك عده‌اي واجب كرده، يك عده‌اي را اعزام كرده كه به زبان آنها سخن بگويند، به زبان آنها حرف بزنند و به زبان آنها بفهمانند ديگر فرمود اين كتاب «الي يوم القيامه» بيمه شده است كه ﴿يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾ فرمود ما اين كتاب را با اسكورت مخصوص تا قيامت حفظ مي‌كنم از مبدأ نزول كه ﴿إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ تا به گوش مردم فرشته‌ها هستند اين طور نيست كه تا به سطح قلب حضرت و لبان مطهر حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد از آن به بعد رها باشد از آن به بعد اگر رها باشد كه بلاغ مبين نيست حجت خدا بر مردم تمام نمي‌شود تا به گوش مردم و دل مردم همين قرآن مي‌رسد البته هر كسي در حد خودش كه با احكام الهي مربوط است از آن به بعد يا قبول يا نكول خود آن افراد مختارند.

مطلب مهم اين است كه فرمود ظاهر اين جمله حصر است ﴿فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾ اين ظاهرش حصر است يعني مرسلين جز تبليغ سِمَت ديگر ندارند آن وقت جريان حكومت و رهبري و اجبار و الزام مردم و اطاعت و اينها ديگر چيست؟ پاسخ اين سؤال اين است كه قرآن كريم براي انبياي الهي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) سِمتهاي فراواني قائل است از آن جهت كه اينها گزارش و نبأ و خبر را از ذات اقدس الهي دريافت مي‌كنند از اين جهت اينها نبي‌اند اين يك، و از آن جهت كه گزارشهاي دريافت كرده را به جامعه منتقل مي‌كنند رسول‌اند اين دو، از آن جهت كه مأمور اجراي اين احكام و حِكَم‌اند وليّ‌اند سه، از آن جهت كه ناظرند مواظب‌اند ببينند آنچه را كه خدا گفته است اينها انجام داده‌اند يا نه، اعمال مردم را با قانون الهي تطبيق مي‌كنند كه موافقت و مخالفت در آن در بيايد و مخالف را حدّ و تعزير كنند قاضي‌اند اين چهار، و از آن جهت كه تبشير و انذار و تشويق و اينها دارند چون كه سِمتهاي فراواني دارند قرآن كريم تك‌تك اينها را مطرح كرده اينها نبي‌اند، اينها رسول‌اند، اينها امام‌اند، اينها ولي‌اند، اينها قاضي‌اند اينكه فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[5] خب اين ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ اگر معناي ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ اين باشد كه هر احكامي را كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود شما اطاعت كنيد كه خب اين مي‌شود همان ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ كه، ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ در اين است كه احكام و حِكَم و اوامر و نواهي خدا عمل بشود اين را كه خب رسول ابلاغ كرده ديگر اطاعت رسول چيست؟ آن هم با تكرار فعل امر نفرمود «أطيعوا الله و الرسول» فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ معلوم مي‌شود اطاعت ديگر است، وقتي رسول مأمور اجرا شد، حكومت تشكيل داد، امام شد، امير شد، راهنما شد، رهبر شد، راهبردي كرد بايد او را فرمود اُسامه امير شماست بايد گفت چشم، بعد از فتح مكه دو تا جوان را به دو تا سِمت رسمي مكه نصب كرد يكي را فرماندار كرد به اصطلاح امروز، يكي را مسئول آموزش و پرورش كرد به اصطلاح امروز، يكي را امور سياسي و اجتماعي مكه داد يكي را امور تعليمي و تربيتي مكه بايد گفت چشم، اگر چنانچه كسي را به يمن مي‌فرستد، كسي را به حبشه مي‌فرستد، دستور مي‌دهد بايد اطاعت كرد بايد گفت چَشم اين مي‌شود ﴿أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ وگرنه آن بلاغ مبين را كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد آن جز احكام خدا چيز ديگر نيست آن وقت تكرار اطاعت براي چيست؟

در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» سِمت قضا و رهبري و اينها را اشاره كرد فرمود: ﴿وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾[6] اگر چنانچه كسي ايمان آورد حق ندارد در برابر قضاي رسول گرامي و امر رسول گرامي از خود اختيار نشان بدهد خب وجود مبارك پيغمبر فرمود: «انما اقضي بينكم بالايمان و البينات» آيهٴ 36 سورهٴ «احزاب» ﴿وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً﴾ معلوم مي‌شود يك سلسله احكام مربوط به واجبات و محرمات فقهي و امثال ذلك است يك سلسله احكام مربوط به مسائل قضايي و حقوقي و حكومتي و اينهاست فرمود اگر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطلبي را حكم كرده است هيچ كس ديگر حق اختيار ندارد كه بگويد ما در برابر پيامبر نظري داريم او اين طوري گفت ما اطاعت مي‌كنيم و مانند آن، خب.

اينكه فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ اينكه فرمود: ﴿وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾ اينكه فرمود: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا﴾[7] صحبت از ولايت است، سخن از رسالت نيست بنابراين آنها از آن جهت كه رسول‌اند فقط مبلغ‌اند اما از آن جهت كه ولي‌اند از آن جهت كه ولي امرند، از آن جهت كه قاضي‌اند از آن جهت كه حاكم‌اند فرمود: ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾[8] فرمود به اينكه حكميت تو و حاكميت تو تنها در حوزهٴ مسلمين نيست اگر يهوديها، مسيحيها به محكمهٴ تو مراجعه كردند تو مخيّري يا اينها را ارجاع مي‌دهي به دستگاه قضايي خودشان يا نه برابر قوانين اسلامي عمل مي‌كني اما ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾ خب اين حَكَم بودن و حاكم بودن، حَكم بودن در مسئله قضايي، حاكم بودن در مسئله رهبري اينها را ذات اقدس الهي براي پيامبر نصب كرده است بنابراين اينكه فرمود: ﴿فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾ اين مي‌شود حصر نسبي و قياسي و اضافي نه حصر نفسي و مطلق.

فرق بين نبيّ و رسول را در آن دعاي نوراني عصر غيبت مي‌شود تشخيص داد وقتي زراره از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌كند وظيفه ما در عصر غيبت چيست؟ حضرت اين دعا را كه يك وقتي هم اين دعا اينجا مطرح شد كه از اين دعاهاي عميق هست فرمود در عصر غيبت مي‌گوييد «اللهم عرّفني نفسك فانّك ان لم تعرفني نفسك لم أعرف نبيّك» «لم أعرف نبيّك» بعد دارد «اللهم عرّفني رسولك فانك ان لم تعرّفني رسولك لم أعرف حجتك»[9] اول سخن از نبي است بعد سخن از رسول است فرمود اگر خودت را به ما نشان ندهي ما تو را نشناسيم نبيّ‌ات را نمي‌شناسيم براي اينكه آن كه از تو خبر مي‌گيرد وقتي ما نمي‌دانيم تو چه كسي هستي گزارشگر تو را هم نمي‌شناسيم كه از تو خبر بگيرد، وقتي از تو خبر گرفت از آن صبغهٴ خبرگيري تو را نشناسيم خبررساني او را هم نمي‌شناسيم «اللهم عرّفني نفسك فانّك ان لم تعرف نفسك لم أعرف نبيّك» «اللهم عرّفني رسولك» كه بعد از نبوّت سخن از رسالت است از آن چهره كه خبر مي‌گيرد نبي است از آن جهت كه خبر گرفته را مي‌رساند رسول است.

به هر تقدير اين احكام و حِكَم را قرآن كريم براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ثابت كرده است و اگر اين‌چنين است آن حصر مي‌شود حصر اضافي و نسبي نه حصر مطلق و حصر نفسي اما اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ﴾ اين ناظر به نبوت عام است نبوت عامه را عقل ضروري مي‌داند يعني ذات اقدس الهي به انسان عقل داد اين عقل حجت خداست و احتجاج مي‌كند هم حجت حكمت و كلام و منطق است يعني مفيد علم است، هم حجت به اصلاح فقه و اصول است كه «به يحتجّ العبد علي المولا و المولا علي العبد» خداي سبحان در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود هرگز ما زير سؤال نمي‌رويم ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾[10] قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ سؤال استفهامي نيست براي اينكه همگان از خدا سؤال استفهامي دارند، سؤال استعطايي هم نيست چون ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾[11] سؤال استيضاحي است كه كسي را زير سؤال ببرند مي‌گويند مجلس شوراي اسلامي از فلان وزير سؤال كرده اين سؤال استفهامي نيست كه يك متعلِّم از معلّم مي‌كند كه سؤال استعطايي نيست كه يك نيازمند از غني مي‌كند كه، سؤال استيضاحي است او را زير سؤال برده نظير ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[12] اين طور سؤال دربارهٴ خدا نيست كه خدا زير سؤال نمي‌رود براي اينكه بيرون از صحنهٴ خلقت كه كسي نيست كه خدا را زير سؤال ببرد، درونِ ساختار خلقت هر كه هست با متنِ حكمت الهي سر و كار دارد فرمود ما اصلاً كاري نكرديم و كاري نمي‌كنيم كه زير سؤال برويم ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ نه شما حق اعتراض نداريد كه اشاعره مي‌فهمند به شما چه، نه معنايش انكار حُسن و قُبح عقلي است معنايش اين است كه ما كاري نمي‌كنيم كه زير سؤال برويم نشانه‌اش اين است در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود ما اگر انبيا نفرستيم، كتابهاي آسماني را براي هدايت مردم نازل نكنيم همين مردم در روز قيامت ما را زير سؤال مي‌برند مي‌گويند خدايا تو كه مي‌دانستي ما با مُردن هجرت مي‌كنيم، سفر مي‌كنيم از يك جاي تنگ و محدودي به جهان ابد سفر مي‌كنيم به اينجا كه قيامت است مي‌آييم ما هم كه نمي‌دانستيم بعد از مرگ كجا مي‌رويم خب چرا راهنما نفرستادي.

در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[13] گرچه «بعد» مفهوم ندارد در اصول عنايت كرديد اما اين ظرف چون در مقام تهديد است مفهوم دارد يعني اگر ما انبيا نمي‌فرستاديم زير سؤال مي‌رفتيم بشر با عقل خود ما را زير سؤال مي‌بُرد عقلي كه ما به بشر داديم حجت بين من و بشر است اگر انبيا نبودند، مرسلين نبودند، صُحف الهي نبود بشر به من مي‌گفت تو كه مي‌دانستي ما بعد از مرگ به اين عالم ابد مي‌آييم اينجا بدون غذا نمي‌شود، بدون پوشاك نمي‌شود، بدون مسكن نمي‌شود اما همه‌اش را بايد از دنيا فراهم كرد مگر آنجا بدون مسكن كسي هست، بدون پوشاك هست، بدون خوراك هست اما آنجا هيچ خبري نيست ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَ لاَ خُلَّةٌ﴾[14] آنجا نه روابط است نه ضوابط، نه كسي مي‌تواند با خريد و فروش و ساخت و ساز خانه بسازد نه مي‌تواند با روابط خُله و دوستي و صميمت از كسي خانه بگيرد يا غذا بگيرد يا لباس بگيرد ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَ لاَ خُلَّةٌ﴾ در حالي كه ما به همه آن امور آنجا نيازمنديم و آنجا هيچ خبري نيست همه را از اينجا بايد ببريم خب چرا پيامبر نفرستادي كه ما در دنيا چه كاري بكنيم كه اينجا گرسنه نمانيم، بي‌مسكن نمانيم، بي‌پوشاك نمانيم.

اين عقل حجت خداست آن قدر قوي است كه مي‌تواند در محكمهٴ عدل و داد با خدا اين‌چنين گفتمان كند فرمود ما اگر انبيا را نمي‌فرستاديم زير سؤال مي‌رفتيم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[15] اين يك آيه، آيهٴ دوم در سورهٴ مباركهٴ «نحل» همين است كه الآن محل بحث است كه فرمود: ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ ما براي هر امتي اين ناظر به نبوت عام است هيچ ملتي نيست مگر اينكه حجت الهي بالغ شده است حالا يا پيامبر دارد يا از طرف پيامبر امام معصوم است يا نمايندگان پيامبر و امام معصوم مثل مالك اشتر يا مسلم‌بن عقيل(سلام الله عليهما) آمده است بالأخره حجت خدا را بايد به مردم برسانند يا در عصر غيبت نايبان عام بالأخره بايد حجت خدا به مردم برسد اين را هم مستحضريد كه مردم دينشان را از علما دارند از شماها دارند خيلي بايد مواظب باشيد مردم دينشان را از كتاب ندارند، مردم دينشان را از درس و بحث ندارند مردم دينشان را از شما دارند يعني بين دين مردم و خدا شما فاصله هستيد اين محرم است و اين ماه مبارك رمضان است و اين تبليغ است و اين سخنراني شماهاست كه دين مردم را حفظ مي‌كند اگر خداي ناكرده در يوم القيامه ما نتوانيم درست اين پيام را به مردم برسانيم همين مردم در قيامت مي‌گويند تو باعث شدي كه ما راه را كجراهه رفتيم اين را ما بدانيم كه علم در كتابها زياد است ولي مردم با كتاب سر و كار ندارند مردم با اعمال علما سر و كار دارند.

پرسش...

پاسخ: اين هم راه باطلي است كه نبايد، بايد الناس علي دين علما رباني، دين انبيا، دين اين «الناس علي دين ملوكهم» حرف سعدي است و حرفي نيست كه مورد قبول باشد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اين فرمايش را دارند اما به صورت وصف نه به صورت دستوري «الناس علي دين علما» بايد باشند «الناس علي دين انبيا» بايد باشند «الناس علي دين مرسلين» بايد باشند «الناس علي دين اوليا» بايد باشند اين دستور است اما «الناس علي دين ملوكهم» وصف مردم است غالباً مردم اين‌چنين هستند اينكه جناب سعدي دارد «الناس علي دين ملوكهم» اين برگرفته از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است در نهج‌البلاغه كه يكبار هم اينجا بحث شد منتها چند سال قبل بود.

وجود مبارك حضرت امير يك تحليلي دارد دربارهٴ گسترهٴ منافقان در عصر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و خاموش شدن اين شعلهٴ نفاق در عصر اولي و دومي و سومي فرمود رقم زيادي از مردم در صدر اسلام منافق بودند طوري كه در جريان جنگ اُحد سيصد و اندي بالأخره منافقانه از جبهه برگشتند يعني بين راه برگشتند پس رقم منافقين كم نبودند خود اهل مدينه براي جنگ اُحد در حدود هزار و اندي رفتند آن وقت مدينه كه شهر بزرگي نبود سيصد نفر بين راه برگشتند در برابر پيغمبر زمانشان اينها همان منافقين بودند اينها انحاي كارشكني را داشتند كارشكنيهاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي داشتند رابطهٴ مرموز داشتند با يهوديهاي بني‌قريض و بني‌نظير از يك سو، رابطهٴ سرّي داشتند با مشركان مكه از سوي ديگر.

اينها يك آفتي و فتنه‌اي بودند در داخل مدينه وقتي كارشان نگرفت كه بتوانند وجود مبارك حضرت را در جبهه‌ها و امثال جبهه از بين ببرند قصد ترور داشتند در آن جريان يرموك كه حضرت كه شبانه بر مي‌گردند آن شتر را برمانند كه آ‌ن هم موفق نشدند، دست زدن به پست‌ترين و رذل‌ترين كار و آن هتك حيثيت نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود كه آيهٴ يازده به بعد سورهٴ مباركهٴ «نور» آن طور نازل شد و خاندان پيغمبر را تطهير كرد اينها آن قدر رذل بودند كه از هر گروه رذلي رذل‌تر بودند و از دست هيچ كاري هم صرفنظر نكردند، خب.

اينها تا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) زنده بود يا كارهاي سياسي مي‌كردند يا كار اجتماعي مي‌كردند يا قصد ترور داشتند يا ـ معاذ الله ـ قصد هتك حرمت و ناموس پيغمبر را داشتند وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت كرد حضرت امير مي‌فرمايد اينها همه‌شان خاموش شدند يا اينها همه‌شان دفعتاً مُردند كه اين طور نبود يا همه‌شان دفعتاً برگشتند مثل سلمان و اباذر موحد و مؤمن شدند كه نبود يا با حكومت ساختند كما هو الحق «الناس علي دين ملوكهم» اينها ساختند و آرام شدند اين تحليل حضرت امير است در نهج‌البلاغه البته شرحش آن است فرمود اينها ساختند و هر چه مي‌خواستند بگيرند گرفتند و آرام شدند بعدها جناب سعدي مي‌گويد «الناس علي دين ملوكهم» اين وصف است نه دستور وگرنه «الناس علي دين انبيا علي دين اوليا علي دين علماي رباني» و مانند آن.

به هر تقدير فرمود به اينكه ما اين كار را انجام داديم تا مردم احتجاج نكنند در اين آيهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ انبيا آمدند دو چيز را به مردم گفتند يكي عبادت خدا، يكي موضع‌گيري در برابر طاغوت نفرمود انبيا آمدند به مردم بگويند شما خدا را عبادت كنيد طاغوت را عبادت نكنيد «ان اعبدوا الله و لا تعبد الطاغوت» خير فرمود در برابر طاغوت موضع بگيريد، اجتناب كنيد، تجنّب كنيد يعني شما در يك جانب باشيد طاغوت در جانب ديگر، اين همان است كه اصطلاح روز اين است كه موضع گرفته يعني جايش را عوض كرده خب آن سمتي كه او هست، آن رديفي كه او هست اگر كسي باشد كه موضع نگرفته در همان موضع اوست اگر در قبال او باشد موضع گرفته وگرنه در همان قلمرو او و حوزه او و منطق او باشد كه ديگر موضعي نگرفته موضع او و موضع طاغوت مي‌شود يكي.

اجتناب كردن يعني كه در يك جا، مي‌گويند از گناه اجتناب بكنيد يعني چه، يعني گناه آن سَمت شما اين سَمت، تجنّب كردن، اجتناب كردن يعني همين، فرمود از طاغوت شما فاصله بگيريد نه تنها عبادت نكنيد جايتان بايد مشخص باشد، موضعتان بايد مشخص باشد اين هم دو آيه.

آيهٴ سوم در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است كه همين آيهٴ معروف در بحثهاي اصولي است آيهٴ پانزده سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه فرمود: ﴿وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ ما تا حجت بر مردم بالغ نشود كسي را عذاب نمي‌كنيم چه عذاب دنيا، چه عذاب آخرت بالأخره بايد بعث بشود عقل درست است كليات و خطوط كلي را مي‌فهمد ولي بسياري از مسائل جزئي و ريز است كه از عقل ساخته نيست لذا وقتي تبهكارها را به دوزخ مي‌برند مأموران دوزخ نمي‌گويند مگر عقل نداشتيد، مي‌گويند مگر پيغمبر نيامد، مگر عالمان نگفتند، مگر رهبرانتان نگفتند ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[16] نه «ألم يكن لكم عقل» درست است عقل حجت است اما در خيلي از موارد نمي‌داند چه كار بكند عقل فقط مي‌داند كه بايد عبادت بكند.

پرسش: ﴿...لَو كُنّا نَسْمَعُ أو...﴾[17] ...

پاسخ: بله، ﴿نَسْمَعُ﴾ را اول مي‌گويند ﴿نَسْمَعُ﴾ اول گفته شد اگر ما گوش مي‌داديم، گوش به حرف چه كسي مي‌داديم عقل مي‌گويد گوش بده، عقل مي‌گويد من مي‌دانم خبري هست ولي نمي‌داند چيست، مي‌دانم مقصدي هست و مقصودي در آن مقصد هست ولي نمي‌دانم كجاست، گوش بده ببين چه مي‌گويند خودِ عقل مي‌گويد گوش بده اگر عقل مي‌گويد گوش بده خب كسي گوش نداد ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[18] اينها مي‌گويند اگر ما گوش مي‌داديم و عاقل بوديم ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ﴾[19].

بنابراين آن كارهاي مهم اكثري احكام شما مي‌بينيد به وسيله نقل است البته جهان‌بيني، خطوط كلي اينها را عقل درك مي‌كند اما حالا چطور اطاعت بكند، نماز يعني چه، روزه يعني چه، حج يعني چه، زكات يعني چه اجمالش را عقل مي‌فهمد كه بايد اطاعت كرد و عبادت كرد و انفاق كرد اما نصاب چيست، سهم چيست، چقدر بايد داد، چطور بايد داد، چه زماني بايد عطا كرد اينها را چه كسي مي‌فهمد فرمود به اينكه ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[20] همه‌اش سخن اين است مگر انبيا نيامدند، مگر، خب حالا نذيري كه براي تودهٴ مردم است كه نبيّ و امام نيست همين علمايند ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[21] مگر عالمان دين به شما اين حرفها را نگفتند، يعني با اينكه گفتند چرا گوش نداديد وگرنه براي تك‌تك افراد دوزخي كه پيغمبر و امام(عليهم السلام) نمي‌آيد كه اين عالمان دين كه حرف انبيا و اوليا را مي‌رسانند نذير الهي‌اند ديگر چون از طرف آنها مي‌گويند ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[22].

پرسش...

پاسخ: اينها عقل داشتند، قلب داشتند، چشم و گوش درون داشتند اما همه اينها را ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ به تدريج اينها را مدسوس كردند اغراض و غرايض را ريختند روي اين سمع و بصر و فؤاد اينها همه را زنده به گور كردن يعني ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ همين است ديگر اين ﴿دَسَّاهَا﴾ فعل ماضي باب تفعيل است اصلش «دسسها» بود يك دانه از اين سينهاي سه‌گانه تبديل به «الف» شد به «ياء» شد و «الف» شده «دَسَيَ» بعد شده «دسيٰ» فعل ثلاثي مجردش «دَسَّ» است «دَسّ» همين دسيسه است ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[23] اين است ﴿إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِيمٌ ٭ يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ ... أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ مدسوس كردن، دسيسه كردن همين است كه خاكها را كنار ببرند يك چيزي را زير خاك بگذارند بعد رويش خاك بريزند اين را مي‌گويند دسيسه ﴿يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ اين است.

اينها كه دسيسه‌هاي سياسي دارند بهانه‌ها، اغراض، غرايض را به عنوان يك مُشت خاك در جيب دارند روي آن هدف مشئومشان مي‌ريزد اين كار را مي‌گويند دسيسه فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اين قدر خاك اغراض و غرايض را ريختيد آن بيچاره‌ها را زنده به گور كرديد وگرنه ما چشم سالم، گوش سالم، زبان سالم، عقل سالم، قلب سالم به همه شما عطا كرديم حالا ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا﴾[24] خب حالا يك مُشت خاك روي چشم بريزند كه خب چشم نمي‌بيند ديگر.

پرسش...

پاسخ: بله، آن لغوي است اين اصطلاحي است ديگر، خب.

فرمود: ﴿وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[25] اين آيهٴ سوم، پس آيهٴ سورهٴ «نساء»، آيهٴ سورهٴ «نحل»، آيهٴ سورهٴ «اسراء» و در بخشهاي ديگر در سورهٴ مباركهٴ «طه» هم مشابه اين آمده است در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيهٴ 134 اين است ﴿وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَ نَخْزَي﴾ فرمود ما اگر قبل از ارسال انبياي الهي اينها را عذاب مي‌كرديم اينها حجت داشتند مي‌گفتند خب چرا انبيا نفرستادي ما كه نمي‌دانستيم وظيفه‌مان چيست، آن ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ هم طايفهٴ پنجم و اينها تا حجت الهي بالغ نشود بلاغ مبين پيدا نكند كسي معذّب نخواهد شد در سورهٴ مباركهٴ «انفال» قبلاً گذشت آيهٴ 42 كه فرمود: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[26] يعني بعد از حجت بالغهٴ الهي يعني ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ يعني اگر سهو بود، نسيان بود، خطأ بود، غفلت بود، جهل به موضوع بود، جهل قصوري به حكم بود، اضطرار بود، الجا بود، اجبار بود همه اينها با حديث رفع برداشته شده است معصيت نيست كسي را خدا عِقاب نمي‌كند اما عالماً عامداً كه بلاغ مبين شد ﴿عَن بَيِّنَةٍ﴾ شد از آن به بعد توبه هم نكرد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾.

اما اينكه جهاد چرا تشريع شده است جهادهاي دفاعي كه خب مشخص است براي اينكه هر عاقلي جهادِ دفاعي را ضروري مي‌داند جهادهاي ابتدايي هم بازگشتش به دفاع و دفع است يعني همين مستكبران كه نگذاشتند صداي انبيا به گوش مردم برسد اينها مستضعفان فكري‌اند، اينها اگر بفهمند «ان الناس لو علموا محاسن كلامنا لا تبعونا»[27] بيان نوراني امام هشتم(سلام الله عليه) است خب اينها نمي‌گذارند امروز الآن رسانه‌ها در اختيار غرب است مي‌بينيد اين رسانه‌هايي كه ماها داريم يعني اين قسمت خاورميانه يا آسياي ميانه دارند اين مثل دوچرخه و موتور است آنها با جت دارند مي‌روند آنها با آسمان سر و كار دارند آنها در يك شبانه‌روز ممكن است ميليونها نشريه داشته باشند ما چهار ورق داريم و در چهار جا در داخل حوزهٴ اين صدا و سيما هم بعضي جاها مي‌گيرد بعضي جاها نمي‌گيرد خب يك كسي با دوچرخه دارد مي‌دود يك كسي هم بالاي سرش با جِت دارد مي‌دود خب به او نمي‌رسد حرفهايي كه آنها دارند مي‌گويند، دروغها و اِفكها و فرقه‌ها و فتنه‌هايي كه دارند در حدّ جِت است حرفهايي كه ماها در آن حوزه‌ها و دانشگاه‌ها و اينجاها داريم در حدّ دوچرخه و موتور است اصلاً قابل رسيدن نيست.

مي‌بينيد چطور يك بيّن‌الغي را بيّن‌الرشد كردند در همين جريان انرژي هسته‌اي اينها كه ديگر قصه و افسانه نيست كه اينها سه سال مشخص شد رفتند آمدند، رفتند آمدند ديدند سخن از اتم نيست نه مكتب ما اجازه اتم ‌سازي مي‌دهد نه اينها درصدد آن هستند اما بهانه مي‌گيرند به بهانهٴ اينكه دارند اينها اتم ‌سازي مي‌كنند آن روز هم همين طور بود اگر جهاد هست براي اينكه جلوي اينها را بگيرند اينها بروند كنار تا حرف انبيا به گوش مردم برسد جهادِ ابتدايي واقعاً براي همين است نه اينكه مردم را اجبار بكنند به اينكه بايد ايمان بياوريد، خب.

﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد كه اين ترجمهٴ همان «لا اله الا الله» است اگر كسي واقعاً موحّد بود قهراً در برابر طاغوت موضع خواهد گرفت ﴿وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ بعد فرمودند به آنها بگو تنها شما نيستيد كه دو گروه شديد قبلاً همين طور بودند ﴿فَمِنْهُم مَّنْ هَدَي اللَّهُ وَ مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ﴾ هدايت الهي خب ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[28] است با عقل، با فطرت، با وحي، با رسالت، با نبوت، با ولايت، با امامت مطالب را به مردم مي‌رساند توفيق هم عطا مي‌كند كه اينها بفهمند برخيها گاهي كجراهه مي‌روند ذات اقدس الهي مهلت مي‌دهد مي‌گويند سيئات را زود ننويسيد بر فرض هم خواستيد بنويسيد يكي را به يكي بنويسيد حسنات را يكي به ده تا بنويسيد ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[29] باشد و مانند آن يك وقت است خداي سبحان مهلت داد، مهلت داد، مهلت داد مهلت داد تا جايي كه سخن از ضلّ نيست سخن از ﴿حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ﴾ است ديگر حالا تثبيت شد وقتي كه تثبيت شد به سوء اختيار خودش برگرداند تمام راههاي توبه را به سوء اختيار خودش بست، تمام راههاي اِنابه را به سوء اختيار خودش بست مي‌شود ﴿حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ﴾.

بعد فرمود برويد ببينيد خدا با اينها چه كرد شما تك‌تك اين آثار باستاني را كه بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد سخن از ويراني است فرمود شما كه چيزي نيستيد قبلاً كساني بودند كه از نظر امكانات مالي نه تنها در دامنه‌هاي كوه ويلا داشتند بلكه اين كوه‌هاي سنگي را به صورت ويلا در مي‌آوردند ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾[30] شما براي اينكه مُترف باشند اين گروه مُصرف باشند در رفاه باشند كوههاي سنگي را به صورت اتاق و پذيرايي و حال و اتاق خواب و اينها در آوردند نه اينكه در دامنهٴ كوه خانه ساختند دربارهٴ عاد كه فرمود: ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾[31] ناظر به همين بخشهاست فرمود اينها يك قصرهايي داشتند كه اصلاً روي زمين سابقه ندارد همه اينها ما بساطشان را برچيديم.

فرمود: ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ﴾ اين ﴿فَسِيرُوا﴾ ﴿فَسِيرُوا﴾ در دنبالهٴ قصص انبيا هست لذا انبيايي كه براي آ‌ن طرف آب‌اند يا اين طرف آب‌اند يا بعضي از اقيانوس هندند يا بعضي اقيانوس اطلس و كبيرند داستان آنها در قرآن كريم نيست فقط مي‌فرمايد كه هيچ امتي نيست مگر اينكه پيامبر دارد و بعضيها را گفتيم بعضيها را نگفتيم، خب بعضيها را نگفتيم براي اينكه دسترسي نبود اينجاها كه انبياي خاورميانه است از زمان نوح به بعد بالأخره آثارشان هست يا سينه به سينه هست يا حفاري هست يا ميراث فرهنگي هست و مانند آن اما آن طرف اقيانوس هند چه گروهي بودند اين طرف اقيانوس اطلس و كبير چه گروهي بودند خب اينها ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ﴾ كه قابل گفتن نبود اينها كه احتياج عقلي ندارند يك احتياج تجربي دارند، احتياج تجربي‌شان همين ميراث فرهنگي و آثار باستاني و اينهاست مي‌فرمايد برويد بگرديد ببينيد چه خبر است ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾ عاقبت كساني كه تكذيب كرده‌اند شما در آنجا مي‌فهميد كه چه خبر است.

اما در جريان اينكه حسنات و سيئات بالأخره همه به تقدير الهي است كه قبلاً اشاره شد البته همه به تقدير الهي است لكن همان طور كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً بحث شد فرمود به اينكه حَسنه يكي از همان آياتي كه قابل درك براي تودهٴ مردم نيست و مطلبش را البته خدا در ضمن قصص تبيين كرده اما خودِ اين آيه قابل درك براي خيليها نيست اين است آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 78 و 79 ملاحظه بفرماييد فرمود به اينكه ﴿أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ﴾ اگر نعمت و رفاهي به اينها برسد ﴿يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ ﴿وَ إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِكَ﴾ يعني تو بد قدي مشئومي اين سيئه از توست اين سخن تبهكاران آلوده به شرك.

پاسخش فرمود: ﴿قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾[32] چه خير چه شر، چه حسنه چه سيئه، چه باران پربركت چه سيل، چه زلزله چه حوادث فرحناك ﴿كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ بعد در آيهٴ بعد توضيح داد فرمود درست است ﴿كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است اما «كل من الله» نيست فرمود: ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ مَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ﴾[33] خب اين قابل فهم است براي تودهٴ مردم فرمود الحسنات و السيئات در دو فصل محور بحث‌اند، فصل اول، فصل «عند» است فصل دوم، فصل «مِن» در فصل اول ﴿كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ در فصل دوم «الحسنات من الله كما أنهم من عند الله» اما «السيئات من عندالله» اما «و لا تكونوا من الله» خب اين قابل فهم است براي تودهٴ مردم اما همين معنا را در ضمن قصص و داستانهاي متعدد براي مردم قابل فهم كردند كه چه فرق است بين ﴿مِنَ اللّهِ﴾ و ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ كه حسنه هم ﴿مِنَ اللّهِ﴾ هست هم ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ هم سيئه ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ هست ولي ﴿مِنَ اللّهِ﴾ نيست ﴿مِن نَفْسِكَ﴾ است چون اين بحث مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت ديگر تكرار نمي‌شود، خب.

اما دربارهٴ اراده كه ارادهٴ ذات اقدس الهي نظير ارادهٴ ماست البته مفهوم اراده در واجب و ممكن يكي است اراده مشترك لفظي نيست اما در ما يك وصف نفساني است يك كيفيت نفساني است وقتي پديد آمد ما متأثر مي‌شويم و در ما اثر مي‌گذارد و اينها اما ذات اقدس الهي نفسي به اين صورت داشته باشد منزّه است تأثّر نفساني داشته باشد منزّه است، كيف نفساني منزّه است و مانند آن، اما اينها در خصوصيات مصداق مأخوذند نه در حقيقت مفهوم، اگر در حقيقت مفهوم مأخوذ باشند بله اراده مي‌شود مشترك لفظي اراد الله با اراد انسان دو معناست اما اگر اينها در مصاديق و خصوصيات مصداق مأخوذ باشند نه در مفهوم اراده مشترك معنوي است به يك معناست در همه منتها بعضيها كه منزّه از نقص‌‌اند كيف نفساني و تأثرات را ندارند بعضيها كه مثل انسان‌اند آن تأثّرات را دارند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.

[2] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.

[3] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.

[4] ـ سورهٴ جن، آيات 27 ـ 28.

[5] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 59.

[6] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 36.

[7] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 55.

[8] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 105.

[9] ـ كافي، ج1، ص337.

[10] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 23.

[11] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 29.

[12] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 24.

[13] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.

[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 254.

[15] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.

[16] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 8.

[17] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 10.

[18] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 11.

[19] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 37.

[20] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 8.

[21] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 8.

[22] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

[23] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 59.

[24] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[25] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.

[26] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.

[27] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص92.

[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[29] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.

[30] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 149.

[31] ـ سورهٴ فجر، آيات 7 ـ 8..

[32] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 78.

[33] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 79.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق