23 12 2006 4828715 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 37 (1385/10/02)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْ‏ءٍ نَحْنُ وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَي‏ءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلاّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (35) وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَي اللَّهُ وَ مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (36)

بعضي از سؤالاتي كه مربوط به بحثهاي قبلي بود اجمالاً به آنها اشاره بشود تا به بيان خود آيه بپردازيم.

گاهي دربارهٴ فطرت و احكام فطرت و قوانين فطرت از يك سو، و گاهي دربارهٴ حجيت عقل از سوي دوم گاهي دربارهٴ موقف عهد كه اين عهد و پيمانگيري كه ذات اقدس الهي از ذريّه آدم پيمان گرفت اين كجاست اينها مطالب مطرح مي‌شود لكن چون قبلاً همه اينها مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 172 و 173 كه ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ﴾ مطرح شد و در كتاب فطرت در قرآن آمده است به مقدار ضروري هم اينجا طرح شد ديگر بيش از اين تكرار نكنم.

مطلب دوم اينكه قرآن كريم يك اصول مشخصي دارد، يك محكمات روشني هم دارد، يك براهين تامي دارد اگر يك وقتي در بعضي از الفاظ تعبيرات مجازي دارد چون محفوف به اين همه قراين هست ضرري ندارد اين يك سؤال.

مطلب ديگر اينكه در اينجا ما لفظ مجازي نداشتيم بحث در اين بود كه اين ﴿وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ﴾ متعلق مشيئت چيست، متعلق مشيئت را سيدناالاستاد فرمود به اينكه «لو شاء الله أن لا نشرك ما أشركنا» ما متعلق مشيئت را به قرينه تالي مي‌فهميم بعضيها خواستند بگويند به اينكه «لو شاء الله أن نوحده و نعبده وحده» و مانند آن گرفتند آنها كه متعلّق مشيئت را امر وجودي گرفتند گفتند اگر ما متعلق مشيئت را امر عدمي بگيريم يعني «لو شاء الله عدمَ شَرْكنا» «لو شاء الله أن لا نشرك به شيئا ما أشركنا» اگر متعلّق مشيئت امر عدمي باشد بايد مجاز ارتكاب بشويم براي اينكه عدم كه مورد مشيئت نيست متعلق مشيئت نيست.

اين يكي، دو تا پاسخ داده شد پاسخ اول اين بود كه اين كلمه مجاز نيست براي اينكه همگان اين را به عنوان حقيقت استعمال مي‌كنند الآن وقتي در تعبيرات روزانه و روزمره مردم كه مي‌گويند من ديدم درِ اتاق را باز كردم ديدم فلان كس نبود يا قفسه كتاب را گشتم فلان كتاب ديدم نبود يا فلان كالا را بعد از جستجو ديدم كه سرِ جايش نيست همه اينها را كه نمي‌شود گفت مجاز است معلوم مي‌شود كه اين يك مجاز عقلي است و حقيقت عُرفي در محاوره اين تعبيرات مجاز نيست نه اينكه قرآن يك لفظي را به ‌كار برده مجازاً، لفظي در كار نيست آن متعلّقي كه محذوف است چيست آيا امر وجودي است يا امر عدمي، ممكن است متعلّق امر وجودي باشد مثل «لو شاء الله أن نكفّ عن عبادة غيره» كه ايشان تأويل بردند يا امر عدمي باشد «لو شاء الله أن لا نشرك به شيئا ما أشركنا».

پس بحث در اين نيست كه قرآن مجاز دارد و كلمات مجازي در آن به‌ كار رفته آن وقت تا گفته بشود اين با اصول قرآني سازگار نيست بحث در اين است كه آن متعلّق امر وجودي است يا امر عدمي ولي قرآن كريم در همين زمينه آيات شفاف و روشني نازل كرده است كه اگر ذات اقدس الهي بر اساس ارادهٴ تكويني بخواهد كه مردم مؤمن بشوند همه مردم عالم ايمان مي‌آورند ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الأرْضِ كُلُّهُمْ﴾[1] ﴿لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ﴾[2] اين ﴿لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ﴾ هم در سورهٴ «حجر» بود هم در سورهٴ «نحل» كه خوانديم آن ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الأرْضِ﴾ هم قبلاً قرائت شد در قرآن كريم براي همه ما روشن فرمود كه ارادهٴ تكويني خدا تخلف‌پذير نيست لكن ذات اقدس الهي نخواست مردم بر اساس ارادهٴ تكويني خدا ايمان بياورند چون آن ايمان باعث كمال نيست.

از نظر تكوين خداي سبحان بشر را آزاد گذاشته از نظر تشريع و قرارداد و هدايت راه را مشخص كرده است مثل اينكه از نظر تكوين انسان آزاد است راه اعتياد را طي كند يا ترك اعتياد را ولي اگر خداي ناكرده به سوء اختيار خودش راه اعتياد را طي كرد آن عواقب تلخ به انتظار اوست در مسائل اعتقادي و ديني هم همين طور است از نظر تكوين خداي سبحان بشر را آزاد گذاشته فرمود: ﴿ لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[3] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[4] ﴿هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[5] آيات فراواني است فرمود بشر در انتخاب راه آزاد است اما اين‌چنين نيست كه دو تا راه هر دو يكسان باشد براي او سبيل غيّ و ضلالت هدايت و ضلالت يكسان باشد براي او يكي به دوزخ ختم مي‌شود يكي به بهشت او در انتخاب راه آزاد است تكويناً اما عقل و فطرت از درون او را به راه بهشت هدايت مي‌كنند انبيا و اوليا(عليهم السلام) از بيرون او را به بهشت هدايت مي‌كنند و اگر چنانچه كسي به سوء اختيار خودش ﴿نَبَذَ ... كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[6] شد آن‌گاه گرفتار ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[7] مي‌شود جريان اعدام از همين قبيل است دربارهٴ ارتداد يعني شخص در نظام تشريع كه آزاد نيست اگر در نظام تشريع آزاد باشد كه مي‌شود اباحه‌گري ديگر بهشت و جهنم بي‌معناست حدود و قصاص و ديات بي‌معناست اين مي‌شود اباحه‌گري و ترويج اباحه‌گري.

بنابراين بين تكوين و تشريع فرق است در ارادهٴ الهي، بين آزاد بودن انسان در نظام تكوين و بنده بودن انسان در نظام تشريع هم فرق است انسان در نظام تشريع كه آزاد نيست بنده است در نظام تكوين آزاد است مي‌خواهد قبول كند مي‌خواهد نكول اين طور نيست كه كسي را مجبور بكنند طرفي ايمان و كفر براي او تكويناً ممكن است ولي در نظام تشريع انسان رها و آزاد است يا بنده است اگر عبد است بالأخره مصالح و مفاسدش را بايد مولي مشخص كند و بندگي براي او فخر است كه «الهي كفي بي عزا أن أكون لك عبدا»[8] براي اينكه انسان يك مسافري است كه نه مي‌داند از كجا آمده و نه مي‌داند بعد از مرگ كجا مي‌رود فقط اجمالاً مي‌داند يك سفري هست و رحلتي هست و هجرتي هست اما آن كسي كه اين را آورده اينجا از گذشته‌اش باخبر است از آينده‌اش باخبر است بايد او را راهنمايي كند.

بنابراين بين ارادهٴ تكوين و تشريع خدا فرق است از يك سو، بين آزادي انسان و بندگي انسان در نظام تشريع و تكوين فرق است از سوي ديگر اما حالا بيان سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) اين است كه اين ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكُوا﴾[9] پيامش اين نيست كه خدا خواست ما مشرك بشويم لذا ما مشرك شديم و شرك ما جبري است پيام آيه اين است كه اگر خدا خواسته بود ما مشرك نمي‌شديم، خب متعلّق اين مشيئت كه مقدم است چيست اگر خدا خواسته بود كه ما مشرك نشويم يقيناً مشرك نمي‌شديم اما آيا خدا خواست كه ما مشرك بشويم اين را كه آيه دلالت ندارد كه آيه نمي‌خواهد بگويد به اينكه جبر شد آنها هم جبري بودند آيه نمي‌گويد كه حرف آ‌نها اين است كه خدا خواست ما جبري بشويم جبري شديم آيه مي‌گويد كه اگر خدا مي‌خواست ما مشرك نشويم، مشرك نمي‌شديم نه اينكه خدا خواست ما مشرك بشويم، مشرك شديم اين اثبات را ندارد كه تا سخن از جبر بشود و سخن در اين باشد كه اينها بيايند شركشان را توجيه كنند بگويند درست است شرك ضلالت و گمراهي و بيراهه و كجروي است اما چون خدا خواسته ما مجبوريم در حالي كه خودشان را مهتدي مي‌دانند مي‌گويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾[10] هم نياكانشان را مهتدي مي‌پندارند هم خودشان را مهتدي مي‌پندراند سخن از ضلالت نيست تا توجيهش به وسيله جبر باشد بگويند ما مجبوريم اين كار را بكنيم سخن از اهداست مي‌گويند خدا نخواست ما مشرك بشويم چون اگر خدا مي‌خواست ما مشرك نشويم خب مشرك نمي‌شديم نه خدا خواست كه ما مشرك بشويم پس مشرك شديم پس مجبوريم و اين يك ضرورت است بين اينكه متعلّق مشيئت امر وجودي باشد و امر عدمي باشد خب خيلي فرق است اين.

پرسش: بعد از ... فرموديد كه معصومين ...حجت است حجت است يا حجت نيست كه ...

پاسخ: نه، معصومين(سلام الله عليهم اجمعين) درست است تقريرشان حجت است و اما اين‌چنين نيست كه كل كار در جهان به وسيله معصوم انجام بگيرد كل كار در عالم به وسيله خدايي كه رب‌العالمين است انجام مي‌گيرد چيزي در عالم يافت نمي‌شود مگر متعلق اراده خدا نه اينكه خدا كارها را تفويض كرده به مردم هر وقت كه خواست جلوي آنها را مي‌گيرد همان طوري كه جبر باطل است تفويض هم باطل است كار را خدا به كسي واگذار نكرده زيرا تفويض بدتر از جبر است، تفويض معنايش اين است كه اين بشر و موجود ديگر مستقل است دو تا برهان براي استحالهٴ تفويض اقامه شده كه حدّ وسط يكي است قدرت نامتناهي خداست و حدّ وسط دوم عجز ذات موجودات امكاني از آن طرف حدّ وسط اين است وقتي قدرت خدا نامتناهي است ديگر تقطيع‌پذير نيست كه خداي سبحان يك مدتي تعطيل كند، تقطيع كند، دخالت نكند كار را به ديگري واگذار كند اگر جميع شئون در تحت ربوبيت اوست او رب‌العالمين است مدير و مدبّر كل است ﴿يُدَبِّرُ الأمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَي الأرْضِ﴾[11] و مانند آن اين تقطيع‌پذير و تفكيك‌پذير باشد كه بگويد من قدرتم را اِعمال نمي‌كنم و در اختيار شما قرار مي‌دهم اين از يك سو.

از سوي ديگر موجودي كه ذاتاً ربط محظ است چگونه مي‌تواند در كار مستقل باشد چون استقلال در كار فرع استقلال در هويت است اگر يك موجودي ذاتاً به غير متكي است اين چگونه مي‌تواند در اراده و مشيئت مستقل باشد اراده، مشيئت كار جزء شئون يك شيء است وقتي يك شيء معناي حرفي بود اين معناي حرفي به غير متكي است فرض ندارد كه يك ذاتي به غير متكي باشد جزء فقراي الي الله باشد اما كارش مستقل باشد، خب.

اين دو برهان كه حد وسط يكي قدرت نامتناهي بودن خداست كه تقطيع‌پذير نيست حدّ وسط برهان دوم عجز ذاتي موجودات است بنابراين تفويض خطرش بدتر از جبر است اين‌چنين نيست كه خداي سبحان كار را واگذار كرده به ديگري به انسان يا غيرانسان اگر يك وقتي خواست جلوي آنها را مي‌گيرد اين نيست آنها مي‌گويند به اينكه اين نهي شما بي‌جاست براي اينكه اگر خدا مي‌خواست خودش نهي مي‌كرد ديگر «لو شاء الله أن لا نشرك به شيئا ما اشركنا من دونه من شيء» لكن التالي باطل فالمقدم مثله و شما انبيا چه مي‌گوييد شما چرا ما را نهي مي‌كنيد انبيا مي‌گويند ما در نظام تشريع نهي مي‌كنيم شما در نظام تكوين سخن مي‌گوييد خدا اگر مي‌خواست جلوي شرك شما را بگيرد در نظام تكوين يقيناً مي‌گرفت ولي جلوي شرك شما را نگرفت براي اينكه شما آزاد باشيد چون تكامل در آزادي است ولي در نظام تشريع سود شما را مشخص كرده است، زيان شما را مشخص كرده است به وسيله نهي، خب.

اين ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْ‏ءٍ﴾ امام رازي خب چون تفكرش جبري است و مشابه اين آيه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت و ايشان مبسوطاً آنجا اين حرفها را داشتند در سورهٴ «انعام» ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ﴾[12] آنجا مطرح شده بود ديگر آن را امام رازي مي‌گويند ما تكرار نمي‌كنيم لكن يك بحث كوتاهي مي‌گويند ما اينجا ارائه مي‌كنيم و آن بحث كوتاه اين است كه ديگران به عنوان شبههٴ بعثت مي‌گويند به اينكه بعثت كار باطلي است خدا كسي را نفرستاده چرا، خدا كسي را نمي‌فرستد چرا، براي اينكه شما انبيا آمديد كه ما را به توحيد دعوت كنيد ما مشرك نباشيم در حالي كه اگر خدا مي‌خواست ما مشرك نباشيم چون ارادهٴ او تخلّف‌ناپذير است يقيناً ما موحد مي‌شديم خب با اينكه خدا نخواست ما موحد باشيم مع ذلك شما را چرا فرستاده پس شما فرستاده نيستيد اين خلاصهٴ شبههٴ منكرين بعث، نبوت.

امام رازي مي‌گويد جواب آنها اين است كه شما چرا در كار خدا دخالت مي‌كنيد او ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ﴾[13] خدا خواسته ـ معاذ الله ـ شما مشرك باشيد يك، بعد انبيا هم فرستاده دو، به تو چه كه [از] انبيا سوال مي‌كني اين مشكل جناب فخررازي و همفكرانشان تنها در جبري بودن نيست مشكل محوري‌شان اين است كه اينها منكر حُسن و قُبح عقلي‌اند وقتي عقل را در درك صحيح معذول كردند آن وقت آن ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ را هم به ارادهٴ جزافيه و گزاف‌گويي الله ـ معاذ الله ـ معنا كردند خدا هر چه خواست مي‌كند به ما چه و به تو چه، عقل تشخيص مي‌دهد كه بعضي از امور حسن است بعضي از امور قبيح است و حَسَن از خدا صادر مي‌شود قبيح از خدا صادر نمي‌شود منتها نه آن بياني كه معتزله مي‌گويند كه خدا بايد حسن را انجام بدهد و نبايد قبيح را انجام بدهد نه آن طوري كه معتزله مي‌گويند كه بايد و نبايدي را حاكم بر ارادهٴ خدا مي‌كنند بلكه آن طوري كه حكماي اماميه مي‌گويند و آن اين است كه خدا يقيناً كار خوب مي‌كند نه بايد بكند خداي سبحان يقيناً كار بد نمي‌كند نه نبايد بكند بين «يجب عن الله» كه اماميه مي‌گويد با «يجب علي الله» كه معتزله مي‌پندارد خيلي فرق است بين «يمتنع عن الله» كه اماميه مي‌گويد با «يمتنع علي الله» كه معتزله مي‌گويد خيلي فرق است آنها يك قانون حاكمي را ـ معاذ الله ـ بر خدا تدوين كردند اما چيزي بر خدا حاكم نيست براي اينكه آن شيء اگر معدوم باشد كه حكومتي ندارد، اگر موجودي باشد غير از خدا هر چه باشد مخلوق اوست اگر علم است اگر قانون است اگر حكم است همه آفريدهٴ اوست چيزي كه مخلوق خداي سبحان است چگونه حاكم بر او باشد.

فخررازي مي‌گويد به اينكه خدا از يك سو خواسته ـ معاذ الله ـ كه اينها مشرك باشند از سوي ديگر هم انبيا فرستاده شما سؤالتان بي‌جاست چون سؤال بي‌جا كردي خزي و عذاب دامنگيرتان شده حرف را جناب فخررازي به كجاها برده در حالي كه خزي و عذاب الهي در اثر شرك آنهاست سؤال اگر باشد، سؤال بي‌جا نيست اگر ذات اقدس الهي ـ معاذ الله ـ شرك را خواسته باشد خب فرستادن انبيا و نهي از شرك وجهي ندارد امام رازي مي‌گويد شما كه قائل به حُسن و قُبح عقلي هستيد عقل را صاحب فتوا مي‌دانيد اين حرفها را مي‌زنيد در حالي كه او ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾[14] قبلاً هم به مناسبتي اين آيه ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ كه مربوط به سورهٴ مباركهٴ «انبياء» است كه هنوز بحث مبسوطش نيامده اشاره شده كه ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ معنايش چيست، خب.

جناب فخررازي مي‌گويد به اينكه دليل بر اينكه عنصر محوري گفتگوي مشركان همان جريان نبوت است اين است كه در ذيل همين آيه آمد ﴿فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾ خب اين چه دليل است بر اينكه حُسن و قُبح عقلي به‌جا نيست و اعتراض بي‌جاست و مانند آن اين ناظر به آن است كه ذات اقدس الهي تكويناً ارادهٴ شرك شما را نكرده يك، تشريعاً از شرك شما بيزار است دو، انبيا را براي راهنمايي شما فرستاده سه، ﴿فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلاّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾ و چون جناب فخررازي خيال كرده كه سنت خدا دو چيز است يكي اينكه از يك عده‌اي خواسته مشرك بشوند از طرفي هم انبيا و مرسلين فرستاده و كسي هم حق سؤال ندارند اينها چون اعتراض كردند سؤالات اعتراض‌آميزي كردند اهل خزي و عذاب شدند كه خداي سبحان خزي و عذاب را بر اينها مقرّر كرده است در آيهٴ بعد فرمود به اينكه ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾ كه اينها را به عذاب تهديد كرده است.

مطلب ديگر كه باز بر اساس همان تفكر جبري جناب فخررازي تدوين شد اين است كه ايشان در ذيل آيه مي‌گويد به اينكه خداوند اين گروه را به دو قسم تقسيم كرد مردم را فرمود: ﴿وَ مِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ﴾ بعضيها مهتدي‌اند بعضي ضالّ، خب پس يقيناً يك عده بايد مهتدي باشند يقيناً يك عده بايد ضالّ باشند چرا، چون خبر الهي حتماً صادق است وقتي خبر الهي صادق شد يقيناً بالضروره يك عده بايد مشرك باشند اگر كسي اصلاً شرك نورزد آن وقت اين خبر ـ معاذ الله ـ كاذب مي‌شود.

پس بنابراين به صورت قياس استثنايي اين‌چنين مي‌شود اگر كسي شرك نورزد لازمه‌اش كذب خبر خداست «واللازم باطل فالملزوم مثله التالي باطل فالمقدم مثله» پس شرك يك عده ضروري است حتماً يك عده بايد مشرك باشند اين خلاصه استدلال جناب فخررازي بر اساس همين قياس استثنايي كه خداي سبحان فرمود يك عده مشرك‌اند، يك عده موحد اين شبهه چون بارها به عرض رسيد و جوابش اشاره شد حالا همان طوري كه ايشان اينجا به نحو مختصر اشاره كردند جواب ايشان هم به نحو مختصر بيان بشود اين همان شبههٴ معروف كه «مِي خوردن من حق ز ازل مي‌دانست» گاهي در علم خدا گاهي در گزارش و خبر خدا اين حرفها هست همين جناب فخررازي گاهي دربارهٴ علم گاهي دربارهٴ خبر اين شبهه را دارند و آن پاسخ معروف را هم كه مرحوم خواجه نصير(رضوان الله عليه) دادند گاهي فخررازي دربارهٴ علم قياس ترتيب مي‌دهد گاهي دربارهٴ گزارش و خبر قياس ترتيب مي‌دهد مي‌گويد اين معصيتي كه زيد كرده است حق در ازل مي‌دانست كه زيد اين معصيت را مي‌كند اين مِي را مي‌خورد يا نه، اگر بگوييد در ازل نمي‌دانست پس جاهل بود، اگر بگوييم مي‌دانست ولي واقع نشود علم خدا جهل بود، پس يا لازمه‌اش اين است كه اصلاً جاهل باشد يا علم او جهل باشد، علم او جهل باشد يعني اگر خبر بدهد خبر او صادق نباشد.

پس چون حق ز ازل مي‌دانست كه زيد در فلان تاريخ اين معصيت را مي‌كند پس صدور اين عصيان از زيد مي‌شود ضروري، وقتي صدور عصيان از زيد شده ضروري اين همان جبر است پاسخي كه مرحوم خواجه داده بودند اين بود كه علم ازلي علتش عصيان بودن در نزد حكيم غايت جهل بود گفتيد به اينكه آيا حق ز ازل مي‌دانست، بله حق ز ازل مي‌دانست كه فلان شخص در فلان وقت اين معصيت را مي‌كند اما شما اين وسطها و مبادي را اين اوساط و مبادي و اينها را چرا حذف كردي شما بررسي كنيد «يك جمالي كه به تدريج لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن» اين را حساب بكنيد يك گياهي كه به تدريج يك نخل باسق مي‌شود يا قتاد جنگي مي‌شود اين را حساب بكنيد يك حيواني كه يا به صورت خوب رشد مي‌كند يا به صورت بد رشد مي‌كند اين را در نظر بياوريد يك انساني كه هم يا موحد است يا مشرك، يا مطيع است يا عاصي در نظر بياوريد اين چهار صنف‌اند هر كاري كه اين اصناف چهارگانه مي‌كنند با حفظ مبادي و علل همه را خداي سبحان مي‌داند يعني حق در ازل مي‌داند كه فلان قطعه خاك براساس علل و عوامل و جاذبه‌ها و تابش آفتاب و پيدايش شرايط خاص براساس طبيعي سير مي‌كند حالا يا لعل بدخشان يا عقيق يمن مي‌شود يك، اگر لعل و عقيق‌ شدن را مي‌داند با حفظ مبادي مي‌داند دربارهٴ گياهان هم ذات اقدس الهي در ازل مي‌داند كه فلان گياه در اثر فلان علل و عوامل رشد بالنده‌اي دارد پرثمر مي‌شود و فلان گياه در اثر نرسيدن اين علل و عوامل پژمرده مي‌شود.

پس حق در ازل از سير گياه باخبر است ولي با مبادي او هم آشناست، دربارهٴ حيوانات يكي رشد مي‌كند يكي فربه و رشيد مي‌شود و يكي لاغر و نحيف حق ز ازل مي‌داند كه فلان حيوان در اثر داشتن فلان شرايط رشد مي‌كند و فربه مي‌شود و فلان حيوان در اثر نداشتن آب و علف مناسبت نحيف و لاغر مي‌شود و حق در ازل مي‌داند كه كميل‌بن زياد نخعي برادر حارث‌بن زياد نخعي يكي از اصحاب خاص علي‌بن‌ابي‌طالب مي‌شود يكي قاتل فرزندان مسلم، هم او مي‌تواند صالح بشود هم اين مي‌تواند طالح بشود حق ز ازل مي‌داند كه اين كميل با اينكه مي‌تواند كجراهه برود مبارزات نفساني دارد، جهاد نفساني دارد راه خير را طي مي‌كند به دنبال علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) حركت مي‌كند مي‌شود از اصحاب سرّ آن حضرت و دعاي كميل ياد مي‌گيرد برادر او حارث‌بن زياد نخعي هم كه به دنبال امويان و مروانيان(عليهم اللعنه) راه افتاد او هم مي‌توانست با حُسن اختيار خودش مثل برادر خودش بشود ولي هر چه نصيحت كردند با اينكه او مي‌توانست فطرت و عقل از درون، اولياي الهي از بيرون هدايتش كردند اين ﴿نَبَذَ ... كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[15] به سوء اختيار خودش اموي و مرواني شد دست به آن جنايت نابخشودني زد.

جناب فخررازي شما آن نتيجه را مي‌گيري همه اين مبادي وسط را حذف مي‌كني حق ز ازل مي‌داند كه حارث آن كار را مي‌كند اما با اراده و اختيار و ميل خود مي‌كند، حق ز ازل مي‌دانست كه كميل‌بن زياد آن دعاي كميل را ياد مي‌گيرد ولي با اراده و اختيار اين راه را مي‌رود آن وقت اراده و اختيار مي‌شود ضروري نه جبر، اگر كسي خواست نتيجه بگيرد چنين استنتاج مي‌كند كه «الانسان مختار بالضروره» انسان مجبور است كه آزاد باشد خدا او را آزاد آفريده آزادي انسان در اختيار انسان نيست شما الآن اين هفت ميليارد بشري كه روي زمين هستند از هر كسي بخواهيد كه يك كاري را بي‌اراده انجام بدهد اين مستحيل است يك وقتي دست كسي را مي‌گيرند، دهن كسي را مي‌گيرند، چشم كسي را مي‌بندند باز مي‌كنند اين شخص مورد فعل است نه مصدر فعل كاري اصلاً او انجام نداده اين را كه نمي‌گويند جبر اين را كه شما در كتابهاي فقهي ملاحظه كرديد اگر كسي دهن كسي را باز كردند ماه مبارك رمضان در حال روزه يك قدري آب در حلقش ريختند كه روزه‌اش باطل نمي‌شود خوراندن كه مضطر نيست، خوردن مضطر است اشراب كه مضطر روزه نيست شُرب مضطر روزه است اينكه آب نخورد كه تا روزه‌اش باطل بشود كه خوراندند.

آن كار كه مورد فعل قرار بگيرد كه فعل انسان نيست اگر كسي بخواهد يك فعل غيراختيار انجام بدهد مثل اينكه دو، دو تا بشود چهارتا نه بد است نه عُرفاً قبيح است اين عقلاً محال است انسان متفكّر است و مختار اگر بخواهد بدون اختيار كار انجام بدهد مستحيل است براي اينكه اختيار ذاتي اوست او مجبور است كه آزاد باشد اختيار در اختيار ما نيست كه جلوي اختيارمان را بگيريم، جلوي آزادي‌مان را بگيريم كار يك طرفه بشود كاري را بي‌اختيار انجام بدهيم كسي هم كه مي‌خواهد طنز بگويد، شوخي بكند، هزل داشته باشد همه مبادي را بررسي مي‌كند با اختيار و انتخاب و آزادي خودش مي‌شود طنّاز يا هزّال اگر حق ز ازل مي‌داند كه زيد فلان مِي را مي‌نوشد با اراده و مبادي انجام مي‌دهد و حق ز ازل مبادي او را مي‌داند، حق ز ازل مي‌داند كه زيد تصميم مي‌گيرد او را نهي از منكر مي‌كنند به او مي‌گويند اين كار را نكن، مي‌تواند نكند چه اينكه ديگران هم نكردند او هم مي‌تواند نكند ولي با سوء اختيار خودش كجراهه مي‌رود، خب.

اين چه استدلال است جناب فخررازي مي‌كند درست است كه ذات اقدس الهي فرمود يك عده مهتدي‌اند يك عده ضالّ اما مبادي‌شان، عللشان، اختيارشان، سوء سريره‌شان، حُسن سريره‌شان هر دو را هم مي‌داند و كارهاي اينها هم برابر با اين مبادي انجام مي‌گيرد.

پرسش ...

پاسخ: خب، نه انسان تا مختار است محكوم به اين حُسن و قُبح است اگر وقتي مضطر بود كه به حديث رفع «رُفع مضطرّ اليه» برداشته مي‌شود آن در حقيقت اضطرار آمده و بر اساس آن مصالح و مفاسد قويه فعلاً او معذور است، خب.

پس تا اينجا اين مختصري كه جناب فخررازي در ذيل اين آيه 35 سورهٴ «نحل» ارائه كرده‌اند اين تام نيست مبسوطش را ايشان در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گفتند كه جواب مبسوط را آنجا دريافت كردند مختصرش را اينجا گفتند، جواب مختصر را هم اينجا دريافت كردند بنابراين پيام آيه اين است كه حالا متعلّقش اين متعلّق مشيئت چه امر وجودي، چه امر عدمي معنا بالأخره روشن است كه مشركين آن محققان شرك آن توده مردم حرفشان اين است ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾[16] اين ميراث فرهنگي ماست، اين آثار باستاني ماست، اين دين نياكان ماست اين حرف توده مردمشان است اما محققينشان برابر همين آيه و امثال اين آيه مي‌گويند به اينكه خدا را ما قبول داريم واجب‌الوجود هست، خالق هست، شريك در خلقت ندارد، رب كل هم هست، مدير كل هم هست، رب الارباب هم هست در آن جهت هم شريكي ندارد اما ارباب متفرقه لازم است تا جهان را اداره كند و او اگر مي‌خواست ما مشرك نشويم، مشرك نمي‌شديم چون مشرك هستيم معلوم مي‌شود آن منعش را نخواست نه اثباتش را خواست.

پرسش ...

پاسخ: بله، اين در سورهٴ مباركهٴ «انفال» مبسوطاً بحث شد كه اين توفيق توبه، عنايت الهي بود و تو ابزار كار بودي يك وقت است تيراندازي عادي است خب آن اثر را ندارد كه چشم دشمنها را كور بكند و در آن جنگ پيروزي را نصيب اسلام بكند يك رَمي يا يك مختصر پاشيدن شن به طرف دشمنها باعث پيروزي اسلام و نظام اسلامي و شكست كفار بشود اين حتماً به عنايت الهي است اين آيه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» بود كه بحثش گذشت، خب.

فرمود به اينكه ﴿وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَي‏ءٍ﴾ يعني هيچ چيزي را شريك خدا قرار نمي‌داديم نه ما، نه نياكان ما دارند حرف نياكانشان را هم توجيه علمي مي‌كنند ﴿وَ لاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَي‏ءٍ﴾ ما هيچ قانوني را هم بدون اراده خدا وضع نمي‌كرديم چون قانون وضع كرديم و خداوند جلوي ما را نگرفته معلوم مي‌شود راضي است به اين كار آن‌گاه ذات اقدس الهي به پيامبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اينها بگو ما بايد بيان بكنيم انتخاب راه به عهده شماست اين‌چنين نيست كه توحيد و شرك يكسان باشد، اطاعت و عصيان يكسان باشد، صدق و كذب يكسان باشد، حق و باطل يكسان باشد، حَسَن و قبيح يكسان باشد، خير و شر يكسان باشد، ما گفتيم بالأخره و خوب هم گفتيم ﴿فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إلاّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾ حرف بايد برسد، رسيد و شفاف و روشن هم باشد، شد در بعضي از آيات دارد كه ﴿فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً﴾[17] يعني حرف را بايد به درون دل اينها برساني كه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[18] بشود وگرنه ما گفتيم و با يك بياني و او را نفهميد اين حجت تمام نمي‌شود.

بعد فرمود به اينكه ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ اين راجع به نبوت عامه است كه هر جا بشريت هست، فكر هست، انديشه هست، وحي و نبوت هست حالا طبق آن روايتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف خصال اين كتاب خصال را غالب شما آقايان داريد صفحهٴ آخر خصال يعني آخرين بحث و آخرين صفحهٴ خصال همين اين ألف ألف مطرح است چون ايشان از واحد شروع كرده، واحد و اثنان و ثالث و ثلاثه و اربعه و امثال ذلك شروع كرده تا رسيده به مئه بعد كم‌كم به الف رسيده در آخرين صفحهٴ خصال مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) به جابر مي‌فرمايد به اينكه در ذيل آيه ﴿أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[19] در تفسير اين آيه آمده است كه شما خيال مي‌كنيد كه عالم همين يك دانه است كه شما در آن هستيد يا آدم همين يك دانه است كه شما نسل او هستيد بلكه چه اينكه اين عالم كه تمام شد اين‌چنين نيست كه ديگر اصل فيض الهي منقطع مي‌شود بعد ذات اقدس الهي افرادي را بدون پدر و مادر خلق مي‌كند و از آنها نسلهاي فراواني توليد مي‌كند چه اينكه شما هم مسبوق به عوالم متعدّدي هستيد قبل از شما ألف الف آدم و الف الف عالَم بود اين الف الف قبلاً چون واژه ميليون نبود اگر كسي از ميليون مي‌خواست سخن بگويد مي‌گفت الف الف، هزار هزار و عده‌اي را رجم مي‌كردند كه فلان كس الف الف مي‌كند چون اين رقم ميليون و الف الف در دست هر كسي نبود.

در اينجا فرمود ذات اقدس الهي هزار هزار عالَم آفريد و شما در آخرين عالميد هزار هزار آدم آفريد و شما فرزندان آخرين آدميد وقتي اين نسل منقرض شد و قيامت اينها مي‌خواهد به پا بشود دوباره ذات اقدس الهي عالمَي نو و آدمي نو مي‌آفريند، خب.

هر جايي كه باشد اين برهان عقلي هست تا انديشه هست، تا فكر هست راهنما لازم دارد چون آ‌ن برهان سورهٴ مباركهٴ «نساء» و غير «نساء» تام است در قيامت افراد به ذات اقدس الهي مي‌گويند تو كه مي‌دانستي ما بعد از مرگ به چنين عالمي مي‌آييم مرگ نابودي نيست، مرگ هجرت است، مرگ ميلاد است، مرگ مسافرت است خب چرا براي ما راهنما نفرستادي ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[20]، خب.

لذا مي‌فرمايد اين جزء نبوت عامه است هيچ سرزميني نيست مگر اينكه پيام الهي رفته حالا يا پيامبر بود يا امام بود(سلام الله عليهما) يا مأموران نبوي و ولوي بودند مبلغان بودند بالأخره سرزمين اگر مصر است وجود مبارك حضرت امير كسي را مي‌فرستد اگر حبشه است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كسي را مي‌فرستد هيچ سرزميني نيست مگر اينكه پيام وحي به آن سرزمين رسيده پيام وحي هم دو چيز است بازگشت اين دو چيز هم يك چيز است و آن «لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ» ست اين «لا اله الا الله» در اين آيه به دو جمله تعبير شده لكن روح اين دو جمله همان «لا اله الا الله» هست و «لا اله الا الله» قبلاً بحثش گذشت كه يك قضيه است نه دو قضيه و نه دو جمله فرمود: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾، خب.

اين براي نبوت عامه جامع مشترك بين سلسله انبيا(عليهم السلام) چيست ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ يك، ﴿وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ دو، عبادت خدا و نفي طاغوت بازگشتش به دو چيز نيست به يك «لا اله الا الله» هست سرّ اينكه «لا اله الا الله» يك جمله است نه دو جمله، يك قضيه است نه دو قضيه براي اين است كه صحنهٴ دل، صحنه خالي و لوح نانوشته نيست كه انبيا به ما دو چيز را بفهمانند يكي اثبات توحيد يكي نفي طاغوت بلكه در صحنهٴ دل نام ذات اقدس الهي حك شده است، فطرت خداشناس است و خداپذير است و خداجو انبيا آمدند به ما بفهمانند غير از همين توحيد دلپذير ديگري نه لا اله غير همين كه داري نه غير به معناي «الا» باشد دو تا قضيه باشد، دو تا جمله باشد يك جمله مثبت يك جمله منفي اگر «الا» به معناي غير است «كما هو الحق» وصف و موصوف‌اند نه استثنايي يعني غير از اللهي كه دلپذير است و در درون جان شما جا دارد ديگري نه، ديگري را راه ندهيد «لا اله» غير همين كه داريد آن وقت اين اگر بخواهد به صورت شفاف باز بشود همين در مي‌آيد كه ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ همان كه در درونتان به او معترفيد همان را عبادت كنيد ديگري را طرد كنيد اين حرف همه انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 99.

[2]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 9.

[3]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.

[4]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 29.

[5]  ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 10.

[6]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 101.

[7]  ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 30.

[8]  ـ بحار الانوار، ج 91، ص 94.

[9]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 107.

[10]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.

[11]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 5.

[12]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.

[13]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 23.

[14]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.

[15]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 101.

[16]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.

[17]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 63.

[18]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.

[19]  ـ سورهٴ ق، آيهٴ 15.

[20]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق