20 12 2006 4828688 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 36 (1385/09/29)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْ‏ءٍ نَحْنُ وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَي‏ءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (35)﴾

بعد از ارائهٴ ادلهٴ توحيد.

پرسش...

پاسخ: اين روايت و ساير روايات در اين تفسير موضوعي فطرت در قرآن مبسوطاً بحث شد چندين روايت شريف هست دربارهٴ ذريّه و عالم زر كه در بعضي از آن روايات دارد كه در آنجا اصل مسأله برايشان حل شد ولي موقف يادشان نيست اصل معرفت مانده است «و نسوا الموقف»[1] در آن روايات هست اين چندين روايت نوراني هست به ضميمه آيات آن تفسير موضوعي فطرت در قرآن كه يك جلد مخصوص همين آيه است تقريباً يك جلد چهارصد صفحه‌اي مربوط به همين آيه است مطرح شده، خب.

در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم بحث شد در اين آيه بعد از ارائهٴ ادلهٴ توحيد كه ذات اقدس الهي «واحد لا شريكَ له» در ذاتش، در خالقيتش، در اولوهيتش نوبت به مسئله وحي و نوبت مي‌رسد چون مهم‌ترين عامل پرورش انسان جريان وحي و نبوت است كه از ربوبيت خدا نشئت مي‌گيرد وگرنه صِرف اينكه خداي سبحان عالم را آفريد، زمين را آفريد، دريا را آفريد يك ثمرهٴ علمي دارد ثمرهٴ عملي كه ندارد اما اگر گفتيم ربوبيت ما هم در اختيار اوست ما را او بايد بپروراند خب ما دين مي‌خواهيم، وحي مي‌خواهيم، نبوت مي‌خواهيم، رسالت مي‌خواهيم تمام نزاع انبيا با مشركين در اين بخش بود وگرنه اصل اينكه خدايي هست و واجب‌‌الوجود هست و ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[2] خالق هست و ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ مدير كل جهان رب‌الارباب هست و ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ اين مورد پذيرش فريقين بود تمام بحث دربارهٴ ربوبيت خداي سبحان است كه او رب ما هست يا نه، خب اگر رب ما هست ما را بايد با قانون اداره كند، ما را بايد با اخلاق و احكام و فقه و حقوق اداره كند خب اين دين مي‌خواهد.

تمام نزاع اين است لذا آن مقدمات علمي را وقتي كه ذكر فرمود فوراً وارد بحث مسئله وحي و نبوت شد فرمود خب حالا كه خدا هست و اله هم هست و ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ من چه چيزي آوردم ﴿واذا قيل للذين استكبروا إِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ﴾[3] اين فصل ثانيِ اين سورهٴ مباركهٴ «نحل» است فصل اول كه بحث توحيدي بود به پايان رسيد، فصل دوم كه ثمره‌گيري است مسئله نبوت است فرمود خب حالا من چه چيزي آوردم اين قرآن چيست من چه كسي هستم دربارهٴ پيامبر ـ معاذ الله ـ گفتند يا ساحري يا شاعري يا كاهني و مانند آن، دربارهٴ قرآن هم ـ معاذ الله ـ گفتند اسطوره است قصهٴ اسفنديار و رستم را ديگران گفتند داستان نوح و ابراهيم را تو بافتي اِفك كردي ـ معاذ الله ـ اين شبههٴ اول.

شبههٴ دومشان خب تو اگر پيامبري ملائكه بر تو نازل مي‌شود يك ملائكه‌اي بيايد ما ببينيم ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾[4] شبههٴ سوم اين است كه اگر تو راست مي‌گويي از طرف خدا آمدي خب خدا «قادر بكل شيء» است مي‌تواند جلوي ما را بگيرد چرا جلوي ما را نگرفته، اين شبههٴ سوم براي ردّ مسئله وحي و نبوت است حالا كاري كه وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كرده است اين است كه جاهليت را عصر تمدن كرد اينها چندين مشكل داشتند كارهاي عملي‌شان اين بود كه در سه بخش بچه‌هايشان را مي‌كشتند اگر دختر بود براي اينكه مبادا مثلاً در جنگها اسير بشود يا فلان مي‌كشتند كه ﴿إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِيمٌ﴾[5] كه بحثش جداست در گرانيها و قحطيها بچه‌ها را مي‌كشتند چه دختر، چه پسر آن بخش مخصوص دخترها بود اين را هم مي‌كشتند ﴿خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾[6] اين را هم ذات اقدس الهي جلويش را گرفته كه ﴿نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ﴾[7] يك، ﴿نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ﴾[8] دو، در يك جا «كُم» مقدم بر «هم» است لنكتة در يك جا «كُم» مقدم بر «هم» است لنكتة اُخري.

بخش سوم هم اگر نيازي داشتند، مشكلي داشتند براي تقرّب به آلهه قرباني مي‌كردند اين بچه‌ها را مي‌كشتند به عنوان قرباني خب اين مردم را ذات اقدس الهي به وسيله پيغمبر آورده فاتح امپراطوري روم و ايران كرده و خاورميانه را به دست اينها فتح كرده اين كار پيامبر بود اينهايي كه زير صفر بودند اينها را به اين صورت در آوردند.

در جريان معاد مشكل علمي داشتند، در جريان وحي و نبوت مشكل علمي داشتند اينها مي‌خواستند چيز بفهمند اما وقتي كه در كل حجاز باسوادهايشان كه فقط سواد خواندن و نوشتن داشتن محدود بودند حالا مغالطات اينها را ببنيد.

در جريان معاد كه خب بالأخره اگر ـ معاذ الله ـ معادي نباشد هر كسي هر چه كرد، كرد ديگر لذا مهم‌ترين عاملي كه مي‌تواند مسئله تهذيب نفس را به همراه داشته باشد جريان معاد است حالا براي هر گروهي در هر رشته‌اي يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً الي الجنة» است يا «حبّا لله» و «شكراً لله» بالأخره يك روز بازرسي هست اينها خيال مي‌كردند كه معادي كه مي‌گويند يعني «عود الي الدنيا» فوراً در احتجاجها به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌گفتند خب اگر معاد حق است خب پدران ما بيايند ديگر چرا نيامدند در حالي كه اينها در حياتشان ادامه مي‌دهند از دنيا به برزخ، از برزخ به قيامت از قيامت اين «مال الجنة أو الي النار» اينها نمي‌دانند كه معاد «عود الي الدنيا» نيست «عود الي لقاء الله» است ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[9] است از آنجا كه آمديم به آنجا مي‌رويم ما كه از دنيا نيامديم دنيا در راه است اين مسافت است اين مسير است اين براي معادشان.

در وحي و نبوت هم همين شبهات را داشتند در جريان معاد حالا ما به اجمال اشاره كنيم تا ان‌شاءالله در فرصت مناسبت كه بحث معاد مطرح شد آنجا ارائه بشود در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آنجا شبهه‌ٴ معادشان اين است آيهٴ 24 و 25 سورهٴ «زخرف» اين است آنها گفتند به اينكه ﴿وَ إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[10] ما وقتي آيات الهي را بر آنها تلاوت مي‌كنيم كه حسابي هست، كتابي هست، موقفي هست، ميزاني هست مي‌گويند خب اگر بعد از مرگ حياتي هست خب چرا پدران ما نيامدند چرا زنده نشدند اين فكر خام را ذات اقدس الهي به وسيله رسولش آشنا كرده در جريان وحي و نبوت هم خب مي‌گويند اگر پيامبري حق است و نبوت حق است و فرشته‌ها مي‌آيند خب چرا ما نمي‌بينيم چرا براي ما نازل نمي‌شود.

لذا قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» فرمود حجت اينها داحض است اينها دليلي براي گفتن ندارند آيهٴ شانزده سورهٴ «شوريٰ» اين است كه ﴿وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ﴾ ﴿دَاحِضَةٌ﴾ يعن «باطلة»، دحض يعني بطلان فرمود احتجاجاتشان همين است سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين را مي‌شود سورهٴ «احتجاج» ناميد كه در بحث سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين سخن از ايشان نقل شد چون تقريباً چهل حجت در اين سورهٴ مباركهٴ هست، چهل تا برهان آنها اين طور مي‌گويند شما اين طور بگو شما اين‌چنين استدلال بكن اگر آنها اين‌چنين اشكال كردند اين‌چنين جواب بگو و اين نامگذاريها هم قبلاً اشاره شد كه اينها عَلَم بالغلبه است اين‌چنين نيست كه حالا در روايت باشد سورهٴ «انعام» و اينها.

آن سوري كه در لسان رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل‌بيت(عليهم السلام) به عنوان نام قرآن مطرح است يعني سورهٴ «فاتحة الكتاب» كه «لا صلاة الا بفاتحة الكتاب»[11] خب اسم اين سوره است و بعضي از سور ديگر اما سورهٴ «فيل»، سورهٴ «عنكبوت»، سورهٴ «بقره»، سورهٴ «انعام» اينها عَلَم بالغلبه است شما ببنيد تفسيرهاي كه براي قبل از هزار سال است يك جزوه‌اي مرحوم سيد رضي مؤلف نهج‌البلاغه دارد و همچنين مفسران ديگر كه قبل از هزار سال است آنها مي‌گويند «في السورة التي تذكر فيها الانعام» «في السورة التي تذكر فيها البقره» كم‌كم عَلَم‌ بالغلبه شده، تخفيف شده، شده سورهٴ «بقره» و در روايات هم احياناً اگر هست اشاره به همين عَلَم بالغلبه است وگرنه اين‌چنين نيست كه اسم اين سوره واقعاً سورهٴ «بقره» باشد در زمان خودِ پبغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معمولاً تفسيرهاي قبل از هزار سال كه الآن چند نسخه‌اش هست «في السورة التي تذكر فيه البقره» كم‌كم شده سورهٴ «بقره» ايشان يعني سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمودند كه سورهٴ «انعام» انسان مي‌تواند سورهٴ «احتجاج» بنامد براي اينكه چهل برهان عقلي در آن هست، خب.

در سورهٴ مباركهٴ «انعام» ملاحظه بفرماييد ادله آنها چيست، آنها بسياري از چيزها را تحريم مي‌كردند گذشته از اينكه كارهايشان شرك و وثنيت بود بسياري از چيزها را تحريم مي‌كردند از آيهٴ 142 به بعد سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿وَ مِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ وَ لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ كه اشاره به حليّت اينهاست آن‌گاه فرمود به اينكه اينها در آيهٴ 145 فرمود به اينها بگو ﴿قُلْ لَا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ٭ وَ عَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا﴾ آن وقت آنچه كه شما حرام كردند به نام بحيره و صائبه اينها را چه مي‌گوييد بالأخره يا دليل عقلي بايد داشته باشيد براي اين كارتان يا در يك وحي سماوي يك كتاب آسماني بيايد اين را در بخشهاي فراواني به اين دو امر استدلال مي‌كند كه بالأخره يا دليل عقلي بايد باشد يا دليل نقلي.

در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آيهٴ بيست و 21 اين است كه شما اين كار را كه مي‌كنيد بت‌پرستي داريد، تحريمي داريد، تحليلي داريد، قانوني داريد بالأخره براي خودتان كه چه چيزي حلال است چه چيزي حرام، چه كسي را بايد عبادت بكنيم چه كسي را عبادت نكنيم خب اينها را از كجا مي‌گوييد فرمود به اينكه آيهٴ بيست و 21 سورهٴ «زخرف» ﴿مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ﴾ اينها برهاني ندار‌ند، علم ندارند فقط حدس تخمين مي‌زنند ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ برهان عقلي كه ندارند دليل نقلي هم ندارند مگر ما قبلاً كتاب آسماني فرستاديم كه در آنها اين حرفها را گفته باشيم ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ﴾ خب شما وقتي دليل عقلي نداريد، دليل نقلي هم نداريد چرا تحريم و تحليل را به عهده گرفتيد شما اينكه مي‌گوييد فلان چيز حلال است فلان چيز حرام به شما يك كتاب آسماني براي شما آمده ما به شما داديم كه شما تمسّك مي‌كنيد به آن كتاب آسماني به دليل نقلي آن هم كه نداريد علم هم كه نداريد با برهان حرف بزنيد چه در بحث معاد، چه در وحي و نبوت، چه در مسئله توحيد ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ كه در آيهٴ شانزده سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» است، خب.

مشابه اين استدلال كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت اين بود آيهٴ 148 سورهٴ «انعام» اين بود كه ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكْنَا وَ لاَآبَاؤُنَا وَ لاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‏ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ اين را عنايت بفرماييد كه ﴿كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا﴾ اين يك تسليتي است به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و يك تهديدي است نسبت به كفار، تسليت است براي آن حضرت يعني شما خيلي نگران نباشيد نه اين امت لجوج جزء نادر امم هستند اولين بار اينها دارند مي‌گويند، نه تو اولين پيغمبري قبل از تو انبياي فراواني بودند مبتلا بودند به همين وضع و قبل از اينها امم فرواني هم بودند كه آلوده بودند به اين فكر لذا مي‌فرمايد به اينكه ﴿كَذلِكَ فَعَل الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ يا ﴿كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾[12] براي دلداري و تسلّي حضرت است از آن طرف هم مي‌فرمايد به اينكه به ياد انبياي قبلي باش «واذكر في كتاب نوح» ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾[13] «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي و عيسي» به ياد اينها باش، خب اينها هم انبيا بودند، پيامبراني بودند فشارها را تحمل كردند، پس به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از دو راه دلداري مي‌دهد يكي اينكه مانند انبياي پيشين باش يك، يكي اينكه اين امت تو هم مانند امم آنها بودند دهن‌كجي داشتند آنها صبر كردند تو هم صبر بكن اينها طوري نيست كه فقط اولين بار باشد اين حرفها را زده باشند.

بعد از اينكه در همان آيهٴ 147 سورهٴ «انعام» آن جمله را فرمود، فرمود به اينكه ﴿قُلْ هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا﴾[14] شما اجتهاد كرديد، استنباط كرديد، يك علمي را از مبادي در آورديد يك انسان مستنبط، مستدل آن مطلب عميق نظري پيچيده را از لابه‌لاي اين مبادي بديهي و روشن استخراج مي‌كند اين زمين يك چيز روشني است، زمين را آدم مي‌بيند و كند و كاوش هم روشن است اما وقتي بخواهد به آب درونش برسد يا نفت و گاز برسد آن مسطور است اين مشهور است روي زمين را يك مقدار مي‌گيرد يك متر كه گرفت بقيه مي‌شود مشهور باز يك متر مي‌گيرد بقيه مي‌شود مشهور از اين بديهي، بديهي، بديهي فرو مي‌رود تا به آن نظري برسد چنين كاري را مي‌گويد استنباط كرده يعني جوشانده «استنبط» يعني جوشانده، يعني اين آبي كه در دل خاك بود اين را بالا آورده اين كار را يك فقيه مستنبط و مجتهد مي‌كند از مبادي بديهي يكي پس از ديگري لايه‌برداري مي‌كند اينها را ورق ورق ورق مي‌زند تا به آنها برسد اگر ده تا مقدمه دارد اين مقدمات ده‌گانه را با طرز فني ترتيب مي‌دهد هر كدام از اينها يك برگي‌اند، يك لايه‌اند كه روي آن مطلب نظري قرار گرفتند اينها را ورق مي‌زند تا به آن نظري برسد اين را مي‌گويد استخراج، استنباط اگر مثلاً يك مطلبي سه تا مقدمه داشت الا و لابد دو تا قياس دارد براي اينكه يك قياس كه بيش از دو مقدمه نخواهد داشت حتماً اين اصرار سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) بود در اصول مي‌فرمايد اينكه مرحوم آقاي ناييني براي فلان مطلب پنج تا مقدمه ذكر كرده ما بايد اين را به چند تا قياس تبديل بكنيم مگر مي‌شود يك دليل پنج تا مقدمه داشته باشد، دليل فقط دو مقدمه دارد و لا غير اگر سه تا مقدمه داشت حتماً دو تا قياس است، اگر چهار تا، پنج تا مقدمه داشت قياس مركب است پنج، شش تا قياس مي‌شود.

اينجا هم فرمود ﴿فَتُخْرِجُوهُ﴾[15] شما استخراج كنيد، استنباط كنيد علمي داريد حرف برهاني داريد ارائه كنيد اينكه نيست ﴿هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا﴾ اينكه نيست ﴿إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ﴾ دليل نقلي‌اش هم در جاي ديگر فرمود مگر ما به شما دليل نقلي داديم كتاب داديم بعد فرمود: ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾[16] ين يك.

مهم‌ترين اشكال اينها همان بود كه در بحث ديروز گذشت اينها همان طوري كه در مسئله معاد بين دنيا و آخرت خلط مي‌كردند خيال مي‌كردند معاد يعني انسانها بعد از اينكه وارد قبر شدند دوباره بر مي‌گردند به جامعه و حيات بعد از ممات يعني رجوع به دنيا در حالي كه كل دنيا وضعش عوض مي‌شود ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾[17] دنيا و آخرت تبديل مي‌شود نه اينكه اينها كه رفتند مُردند دوباره برگردند به دنيا معاد كه به اين معنا نيست.

در جريان نبوت و اينجا هم فرمود كه ارادهٴ تشريعي با تكويني فرق است آن اراده‌اي كه تخلّف‌ناپذير است، تخلّل‌ناپذير است ارادهٴ تكويني است آن هم همه ما قبول داريم ما كه دربارهٴ ارادهٴ تكويني خدا سخن نگفتيم كه تكويناً خدا شما را آزاد گذاشته كه كمال براي همين است اگر انسان مجبور باشد به اطاعت كه ديگر كمالي براي او نيست چون انسان متفكّر است، مختار است، با انديشه و انگيزه كار مي‌كند هر راه خيري را كه انتخاب بكند باعث كمال اوست چون مي‌تواند كجراهه برود و نمي‌رود، خب اين كمال است اما اگر مجبور باشد به طرف خير برود كه اين كمال نيست ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[18] ما شما را آزاد آفريديم ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَ مَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[19] ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً﴾[20] و مانند آن.

مشكل وثنيين حجاز خلط بين ارادهٴ تكويني و ارادهٴ تشريعي است اينها مي‌گويند اگر خدا مي‌خواست ما حتماً موحد مي‌شديم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه اين خواستن را شما توضيح بدهيد كه حدّ وسط برهان شماست يعني اگر خدا تكويناً از شما مي‌خواست شما موحد مي‌شديد بله خب تكويناً كه از شما نخواست كه اگر خدا تشريعاً از شما مي‌خواست شما موحد مي‌شديد خب تلازم ممنوع است تشريعاً اگر بخواهد معنايش اين است كه از شما خواست با اختيار و انتخاب خودتان اين راه را برويد آن چه تلازمي دارد كه شما مطيع باشيد.

پس اگر منظورتان اين است كه اگر خدا بخواهد شما موحد مي‌شويد منظور مشيئت تكويني باشد اين تلازم مسلّم است اما مقدّم ممنوع است كسي ادعا نكرده كه خدا تكويناً از شما خواسته كه شما مطيع باشيد آن امر تكويني ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[21] است اگر گفتيد منظورتان ارادهٴ تشريعي است تلازم اين مقدم و تالي ممنوع است كه اگر خدا اراده كرده باشد از ما خواسته باشد كه ما موحد باشيم حتماً موحديم نه، چون خدا از شما خواسته كه با اختيار و اراده موحد باشيد بين اراده ذات اقدس الهي و توحيد شما، ارادهٴ شما فاصله است در كارهاي تشريعي ارادهٴ عبد، متخلّل است بين ارادهٴ خدا و فعل صلات ارادهٴ مصلّي فاصله است خب گاهي اراده مي‌كنيم مي‌خوانيم گاهي اراده نمي‌كند نمي‌خواند، بنابراين مشكل اينها در درك اين مطلب خلط بين اراده تكويني و اراده تشريعي است.

ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه بله ما اگر اراده بكنيم همه اين عالم مؤمن مي‌شوند نه تنها اينها در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً گذشت آيهٴ 149 اين بود ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ چه اينكه مشابه اين در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم كه چند وقت قبل آياتش مطرح شد آنجا هم همين جمله آمده آيهٴ نه سورهٴ «نحل» كه همين آيه قبلاً بحث شد اين بود فرمود: ﴿وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ خدا بايد راه قصد، قاصد، مستقيم، معتدل را راهنمايي بكند و كرد بعضي از راهها هم كجراهه‌اند ولي ﴿وَ لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ اگر مي‌خواست با اراده تكويني شما را هدايت كند كه خب يقيناً هدايت مي‌كرد با اينكه با ارادهٴ تشريعي يقيناً خواسته همه هدايت بشوند فرمود: ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[22] ما اصلاً خواستيم براي هدايت مردم قرآن را نازل كرديم ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[23] است ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[24] است ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[25] است ﴿هُديً لِّلنَّاسِ﴾ است همه اينها هست اما همه اينها تشريعي است.

معناي تشريعي اين است كه ذات اقدس الهي قانونگذاري كرده كه افراد با ميل و اراده خود اين كار را انجام بدهند چون بين ارادهٴ حق‌تعالي و فعل خارجي، ارادهٴ بندگان متخلّل است يعني گاهي اراده مي‌كنند گاهي اراده نمي‌كنند، بنابراين در بخشهاي ديگر هم در سورهٴ مباركهٴ «يونس» هم مشابه اين گذشت كه اگر خدا بخواهد همه كساني هم كه در روي زمين‌اند مؤمن مي‌شوند آيهٴ 99 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است ﴿وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾ ما اصلاً يك دانه كافر را در عالم نداريم براي اينكه با اردهٴ تكويني خداي سبحان ﴿كُن فَيَكُونُ﴾[26] است ديگر، آن وقت خب آن ديگر كمال نيست، كمال انسان اين است كه برابر خاصيت نوع عقلي خود كار انجام بدهد و آن تفكر است و اختيار، مي‌انديشد و با انديشه انگيزه پيدا مي‌شود و كار مي‌كند، خب.

فرمود خداي سبحان اگر مي‌خواست كل بشر مؤمن مي‌شدند ﴿وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾ با اينكه برابر مشيئت تشريعي فرمود اصلاً ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾[27] يا ﴿مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ يا ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ يا ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[28] يا ﴿مَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[29] فرمود ما قرآن را براي بشريت فرستاديم عرب و عجم در او دخيل نيست خب اگر ﴿مَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾ است براي بشريت هدايت فرستاده براساس اراده تشريعي.

وجود مبارك حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تمام تلاش و كوشش در اين جهت صرف شد تا اينها بفهماند بين اراده تكويني و اراده تشريعي فرق است اگر خداي سبحان تكويناً از شما مي‌خواست، بله ولي تشريعاً از شما خواست نه تكويناً.

مطلب ديگر اينكه در اين بخش فرمود: ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا﴾ عبارت آيهٴ محل بحث يعني آيهٴ 35 اين است ﴿وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْء‏﴾ اين متعلّق مشيئت حذف شده است چون «حذف ما يعلم منه جائز» خب اين متعلّق مشيئت چيست ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْ‏ءٍ﴾ به قرينه تالي معلوم مي‌شود كه مشيئت خدا بايد به اين تعلّق بگيرد يا به توحيد، يا به عدم شرك اينها تعلّق بگيرد عده‌اي برآنند كه متعلّق مشيئت كه محذوف است اين است كه «لو شاء الله أن نوحده ما عبدنا من دونه من شيء» «لو شاء الله أن نعبده ما اشركنا من دونه من شيء» اين طور، چرا براي اينكه مشيئت بايد به امر وجودي تعلق بگيرد نه امر عدمي نمي‌شود گفت كه «لو شاء الله أن لا نشرك ما اشركنا» «لو شاء الله أن لا نعبد الاصنام ما عبدناها» چون مشيئت به امر عدمي تعلّق نمي‌گيرد، عدم متعلّق اراده نيست لذا متعلّق مشيئت بايد امر وجودي باشد.

سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد به اينكه ما بايد آن بحثهاي دقيق عقلي را به عنوان سرمايه و پشتوانه داشته باشيم به جا بكار ببريم در محاورات و در ادبيات و در استظهارها از حوزهٴ عُرف نبايد برويم بيرون انسان يك طور مي‌انديشد، يك طور حرف مي‌زند آن قانون حرف زدن براي تفاهم با مردم است اين يك ادبيات خاص خودش را دارد، آن تحليلات عقلي در هنگام برهان سرِ جاي خودش محفوظ، اين فرق ‌گذاشتن بين فرهنگ محاوره و فرهنگ برهان بسياري از نقدهايي كه بر قرآن كريم وارد شده است حل مي‌كند همين جريان طلوع، خب براي همه الآن ثابت شد كه شمس طلوع ندارد، قبلاً مي‌گفتند كه زمين محور است و شمس حركت مي‌كند خب غروب دارد، طلوع دارد و مانند آن اما الآن به صورت بين‌الرشد اين مسئله ثابت شد كه زمين حركت دارد به انحاي حركت، حركت وضعي دارد، حركت انتقالي دارد، حركت وضعي‌اش باعث پيدايش شب و روز است حركت انتقالي‌اش باعث پيدايش ماه و سال است و اينها، خب.

وقتي زمين حركت مي‌كند به دور آفتاب، آفتاب طلوع مي‌كند يا زمين، خب يقيناً زمين طلوع و غروب دارد نه آفتاب اين فتواي علم و هيئت و نجوم است از هيئت سؤال بكنيد، استفتا بكنيد كه زمين طلوع و غروب دارد يا آفتاب، مي‌گويد زمين طلوع و غروب دارد آفتاب كه طلوع و غروب ندارد اما حالا بخواهي با مردم حرف مي‌زني چطور حرف مي‌زني، مي‌گويي وقتي ما طلوع كرديم، وقتي زمين طلوع كرد يا مي‌گوييد وقتي آفتاب طلوع كرد.

همينهايي كه هيويين‌اند به كُرات ديگر رفتند اينجا هم كه هستند آنها را رصد مي‌كنند آنها وقتي مي‌خواهند حرف بزنند در محاوراتشان در تفاهماتشان مي‌گويند وقتي ما طلوع كرديم، وقتي زمين طلوع كرد يا وقتي آفتاب طلوع كرد بحثهاي علمي يك اصطلاحات و احكام خاص خودش را دارد، ادبيات محاوره براي تفهيم با مردم راه خاص خودش را دارد اگر قرآ‌ن كريم دارد كه وقتي ﴿فَلَمَّا رَأي الشَّمْسَ بَازِغَةً﴾[30] وقتي ديد آفتاب طلوع كرده اين دليل اين نيست كه قرآن مثلاً نظرش اين است كه هيئت بطلميوسي را امضا بكند زمين‌محور هست و آفتاب حركت مي‌كند، خير فرهنگ حرف زدن يك طور است، تحقيقات علمي طور ديگر است.

بر اساس اين اصل كلي مي‌فرمايد حالا شما چطور حرف مي‌زنيد شما در احكام عدمي آيا اراده و مشيئت و ديدن و امثال ذلك را به اعدام متعلّق مي‌‌كنيد يا نمي‌كنيد شما «آناءِ اللّيل و أَطْراف النّهار» مرتب داريد مي‌گوييد من در را باز كردم ديدم زيد نبود به قفسه نگاه كردم ديدم كتاب نبود، اين حرف عادي است مگر خب نبودن را آدم مي‌بيند اگر كسي اعتراض بكند بگويد آقا اين چه طرز حرف زدني است مگر نبودن را آدم مي‌بيند شما حرف يا عبارتتان را اصلاح كنيد بگوييد نديدم كتاب را نه ديدم كه نبود، مي‌بينيد فوراً با اعتراض مردم روبه‌روست كه نه ما اين طور حرف مي‌زنيم.

اگر كسي در اتاق را باز كرد، ديد زيد نيست نمي‌گويد زيد را نديدم مي‌گويد ديدم كه نيست اين يك حرفي است در همه جا، اين كتابي كه قبلاً گذاشته بود در قفسه الآن وقتي مراجعه بكند مي‌بيند سر جايش نيست مي‌گويد ديدم كه نبود، خب نبودن كه متعلّق رؤيت قرار نمي‌گيرد آدم يك طور حرف مي‌زند شما بياييد فرهنگ همه مردم را اصلاح كن، اصلاح كن يعني زير و رو كن يعني همه مردم را حكيم و اديب بكن، اينكه شدني نيست وقتي مي‌خواهيم حرف بزنيم يك طوري كه مردم بفهمند وقتي مي‌خواهيم بينديشيم براساس برهان عقلي است ذات اقدس الهي براي تفهميم مردم است براي ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[31] است بايد يك طوري بگويد كه مردم بفهمند.

بنابراين همان طوري كه اگر خلاف عقل گفته باشد، بله اما يك چيز عُرفي است و عقل هم اين را مي‌پذيرد ما هم مرتب با همين مجازگويي روبه‌روييم، بنابراين وقتي كه ﴿لَو شَاءَ﴾ متعلّق طلب مي‌كند متعلّق او مي‌تواند امر عدمي باشد يعني «لو شاء الله أن لا نشرك» يا «لو شاء الله أن لا نعبد الاصنام ما عبدناها» اين هماهنگي مقدم و تالي هست و تعلّق مشيئت به عدم.

پرسش: مجاز با غلط فرق مي‌كند.

پاسخ: اين غلط نيست الآن دائماً مردم مي‌گويند غلط مي‌گويند يا مجاز مي‌گويند اگر ما وقتي ديديم به اينكه همه مردم دارند مي‌گويند معلوم مي‌شود اين يك فرهنگ پذيرفته شده است مقبول مردمي است حتي همانهايي كه اديبانه فكر مي‌كنند در سخن گفتن با مردم ادبيات محاوره را مراعات مي‌كنند مي‌گويند وقتي كه آفتاب طلوع كرده مي‌گويند ديدم كه زيد نبود، ديدم كه كتاب در قفسه نبود نه اينكه نديده‌ام، خب وقتي كه يك چيزي رايج شد لغات هم، لغوي كه جاعل نيست، واضع نيست، اهل خبرهٴ استعمال است ما وقتي به كتاب لغت مراجعه مي‌كنيم براي كشف وضع كه نيست اينها نه خودشان واضع‌اند نه واضع را ديدند اينها چه كار مي‌كنند اينها موارد استعمال را بازگو مي‌كنند اينها خُبرهٴ استعمال مردمي‌اند اينها كه از نقطه آغازين خبر ندارند كه در چه عُهدي چه كسي پيدا شده اولين كسي كه اين كلمه را وضع كرده چه كسي بوده اصلاً خبر ندارند لغوي خبرهٴ در استعمال است اگر ما به كتاب لغت مراجعه مي‌كنيم براي اينكه او بصير به موارد استعمال اين كلمات است آنها كه درونشان پژوهش دقيق‌تر هست يك شواهدي را هم كشف كردند كه اين استعمال دو قسم است يك بخشش حقيقت است يك بخشش مجاز است مثل كاري كه جناب زمخشري در اساس كرده كه آن حقايق لغوي را از مجازات لغوي جدا كرده وگرنه غالب اين لغويها خبير در استعمال‌اند مي‌گويند اين كلمه در اين معنا استعمال شده است و هرگز نمي‌شود با مراجعه به يك لغت معلوم كرد كه اين معناي حقيقي اين لفظ است، خب.

اگر ادبيات محاوره اين است كه به اعدام تعلّق مي‌گيرد ما بايد آن تالي را هم مراعات كنيم درست است كه مشيئت به امر وجودي تعلق مي‌گيرد اما تناسب تالي و مقدم هم بايد محفوظ باشد يا نه اگر چنانچه تالي يك امر عدمي است معلوم مي‌شود متعلق مشيئت هم يك امر عدمي است «لو شاء الله ما عبدناهم» يعني «لو شاء الله أن لا نعبد الاصنام ما عبدناها» «لو شاء الله أن لا نشرك ما اشركنا» اين ﴿مَا أَشْرَكْنا﴾[32] در سورهٴ «انعام» است ﴿مَا عَبَدْنا﴾ اينجاست، خب.

﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا﴾ بعد مطلب ديگري كه ايشان مي‌فرمايد اين است كه شما كه توحيد را متعلق مشيئت مي‌دانيد آنها كه در توحيد مشكلي ندارند كه توحيد در ذات، توحيد در خالق، توحيد ربوبيت مطلقه اينها در توحيد عبادي مشكل دارند و اگر بگوييد متعلَّق اين است كه «لو شاء الله أن نعبده ما عبدنا غيره» اگر بگوييد متعلّق اين است، اين هم تام نيست براي اينكه اصلاً مشركين خدا را نمي‌پرستند نه آنها عبادت را بين خدا و غيرخدا تسهيم كردند، سهم‌بندي كردند نه قرآن كريم مي‌خواهد بگويد كه اين سهم‌بندي باطل است قرآن كريم مي‌خواهد بگويد كه معبود خداست و لا غير آنها مي‌گويند معبود اصنام است و لا غير شرك وثني غير از ريا مرايي است اين مرايي است كه پنجاه درصد خدا، پنجاه درصد خلق خدا وگرنه بت‌پرست كه اصلاً، اصلاً يعني اصلاً، اصلاً خدا را عبادت نمي‌كند تمام عبادت او براي بت هست اين‌چنين نيست كه يك قدري خدا يك قدري غير خدا معناي شرك اين است كه اين عبادتي كه كلاً و طراً براي خداست شما كلاً و طراً به غير خدا داديد اين معناي شرك است وگرنه آن مي‌شود ريا نه بت‌پرستي، بت‌پرست اصلاً رابطهٴ خود را از خدا قطع مي‌داند نه اينكه من يك مقدراي براي خدا عبادت مي‌كنم يك قدري براي غير خدا عبادت مي‌كنم آنكه مي‌شود ريا و شركهاي عادي كه.

بنابراين اگر متعلقي هست بايد اين باشد «لو شاء الله أن كفواً عبادة الاصنام ما عبدناها» يا «لو شاء الله» كه آن «أن كفواً» هم در حقيقت از يك جهتي صبغهٴ عدمي دارد اما خب چون كفّ نفس است و اينها امر وجودي است يا تعبير ديگري كه به همين برگردد كه «لو شاء الله أن كفواً عبادة الاصنام ما عبدناها» بايد به اين برگردد.

پرسش...

پاسخ: كفو چون بر اهل كتاب هم اطلاق مي‌شود آنها دربارهٴ عبادت ذات اقدس الهي را مي‌پرستند منتها كفر به نوبت خاصه دارند لذا قرآن كريم گاهي كفار را بر خود مشركين اطلاق مي‌كند گاهي كفار و مشركين را در كنار هم قرار مي‌دهد كه تفصيل قاطع شركت است اهل كتاب كه كافر به نبوت خاصه هستند آنها را كافر مي‌داند وثني را مشرك مي‌داند خب اهل كتاب خدا را عبادت مي‌كنند ديگر، البته آن گروهي كه «عزيزٌ بن اللهي» هستند يا ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[33] اينها مشكل تثنيه و تثليث هم دارند ولي بالأخره كافر غير از مشرك است.

پرسش...

پاسخ: براي اينكه اين عبادت كه كلاً براي خداست اينها كلاً به غير خدا دادند اين مي‌شود شرك.

پرسش: شريك قرار دادن.

پاسخ: شريك است ديگر، شرك اين براي اوست، براي كسي كه مستجمع جميع كمالات باشد آن مشركين بر‌ اساس ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[34] اين صنم و وثن را مساوي رب‌العالمين قرار دادند كاري كه مخصوص رب‌العالمين است براي غير رب‌العالمين كردند اين مي‌شود شرك وگرنه آنها كه يك قدري خدا را، يك قدري غير خدا را بپرستند نبودند.

مثل اينكه اذان نزديك است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ بحارالانوار، ج3، ص280.

[2] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.

[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 24.

[4] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 33.

[5] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 58.

[6] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 31.

[7] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 31.

[8] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 151.

[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 156.

[10] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 25.

[11] ـ مستدرك الوسائل، ج4، ص158.

[12] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.

[13] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 41.

[14] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.

[15] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.

[16] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 149

[17] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 48.

[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.

[19] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 29.

[20] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 3.

[21] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[23] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 107.

[24] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 1.

[25] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 28.

[26] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[28] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 1.

[29] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.

[30] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 78.

[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[32] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.

[33] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.

[34] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 98.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق