اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ (17) وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ (18) وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ (19) وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (20) أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (21) إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ (22) لاَ جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (23)﴾
قرآن كريم در فضايي نازل شده است كه مردم آن عصر چه در حجاز چه در امپراطوري ايران چه در امپراطوري روم و در اقصا نقاط جهان گرفتار الحاد و شرك بودند قرآن هم يك كتاب جهاني است براي اينكه فرمود: ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراًّ﴾، ﴿مَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ﴾[1] و وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[2] مبعوث شد ﴿ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[3] مبعوث شد و مانند آن.
با در نظر گرفتن اضلاع اين مثلث يعني قرآن جهاني است چون ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراًّ﴾، ﴿مَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ﴾ يك ضلع، پيامبر جهاني است ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ است ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ است جهان هم گرفتار الحاد و شرك است از نظر اعتقاد و معرفت مشكل الحاد و شرك دارد از نظر عمل هم گرفتار رذايل اخلاقي و ظلم و اينهاست قرآن بايد اين جهان آلوده را كه از يك سو شرك و الحاد دارد از يك سو رذايل اخلاقي دارد اصلاح كند بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در همان خطبهٴ اول نهجالبلاغه ترسيم اوضاع جهان را به عهده گرفته فرمود به اينكه وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي مبعوث شد كه اهل عالم به اين اوضاع آلوده بودند خطبهٴ اول بند 41 و 42 فرمود: «إلي أن بعث الله سبحانه [و تعاليه] محمّداً رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لانجاز عدته و اتمام نبوّته مأخوذاً علي النبيين ميثاقه مشهورةً سماته كريماً ميلاده» عمده اين جمله است فرمود: «و أهل الأرض يومئذٍ ملل متفرقةٌ و أهواءٌ منتشرة متشتتة بين مشبّه لله بخلقه» يك، «أو ملحد في اسمه» دو، «أو مشير الي غيره» سه، بالأخره گرفتار شرك و الحاد بودند يا اصلاً منكر بودند مثل ماديين محض يا اگر معتقد بودند با شرك و وثنيت و صنميت آلوده بود.
پس جهان در شركت و الحاد به سر ميبُرد يك، قرآن كتاب جهاني است ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراًّ﴾، ﴿مَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ﴾[4] است دو، وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ است ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ است سه، پيامبر جهاني، كتاب جهاني، جهان آلوده به الحاد و شركت را بايد اصلاح كند لذا آيات قرآن را بايد از اين منظر هم ديد اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه ذات اقدس الهي انسان را با سرمايه خلق كرد اگر با سرمايه خلق نكرده بود احتجاج ميسّر نبود وقتي كه دارند برهان اقامه ميكنند اگر زبان مشترك جهاني نباشد چگونه براي جهان گرفتار چنين وضعي يك پيامبر ميآيد يك زبان مشتركي بايد باشد كه همگان آن زبان را بفهمد و آن را قبول داشته باشد و آن زبان فطرت است و عقل، زبان ادبي هر گروه و نژادي فرق ميكند با اقوام و نژادهاي ديگر اما زبان فطرت و عقل يكسان است در درون همه مسئله فطرت هست و اين فطرت دين قيّم الهي است در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد دين غير از تديّن است غير از ايمان است دين مجموعه عقائد، احكام فقهي، اخلاق و حقوق اينها دين است اينها به نام دين است پذيرش اينها به نام تديّن است و ايمان.
پس يك مسئله مربوط به تديّن و ايمان است يك مسئله مربوط به دين كه «الدين ما هو» دين عبارت است از مجموعهٴ قوانين اعتقادي كه از او به اصول ياد ميشود اخلاقيات هست و فقه هست و حقوق اينها به نام دين است از نظر هستيشناسي كه اينها را از كجا بايد گرفت اينها فقط يك منبع دارد بيش از يك منبع هم نخواهد داشت منبع هستيشناسيِ دين، اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است «و لا شريك له» ما دين را از هيچ منبعي نميگيريم يعني هيچ منبعي حق تغنين دين ندارد خدايي كه جهان را آفريد، انسان را آفريد، پيوند انسان و جهان را آفريد او بايد هم از بايدها خبر بدهد هم از نبايدها هم از بودها خبر ميدهد هم از نبودها، بود و نبود كه به اصول بر ميگردد بايد و نبايد كه به فقه و اخلاق و حقوق بر ميگردد اينها امور عدمي كه نيستند اينها امور وجودياند، اين امور وجودي منبع هستي اينها اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است كه به مصالح و مفاسد آگاه است اين شريكبردار هم نيست اين دو.
مطلب سوم اين است كه ما از كجا بفهميم خدا چه اراده كرد و چه فرمود اين منبع معرفتي است نه منبع هستيشناسي اين همان است كه در كتابهاي اصول فقه رايج است كه ميگويند ادله دين كتاب است و سنت است و عقل است و اجماع، البته يك قصوري در اين تعبير هست زيرا اجماع به هر طريقي كه باشد زيرمجموعه سنت است ادله و منبع معرفتشناسي دين يعني ما از كجا بفهميم خدا چه فرمود؟ اين دوتا راه دارد هر كدام از اين راهها هم به راههاي فرعي تقسيم ميشوند يا از عقل ميفهميم يا از نقل البته عقل شرايط خاص خودش را دارد نقل شرايط خاص خودش را دارد اگر يك نقلي بخواهد حجت باشد رجال ميخواهد درايه ميخواهد و حديثشناسي ميخواهد و خيلي از بحثهاي تقيهشناسي و امثال ذلك ميخواهد تا يك نقلي بشود حجت، عقل هم اگر بخواهد حجت باشد آن بحثهاي پيچيده منطق ميخواهد كه مبادي بايد ذاتي باشد ضروري باشد اوّلي باشد كلي باشد اين را هم جناب ابنسينا گفت هم جناب شيخ اشراق كه منطق مباحث فراواني دارد بخشش جزء فرايض است بخشش جزء نوافل، برهان را هم ابنسينا هم شيخ اشراق هر دو ميگويند جزء فرايض است يعني هيچ متفكري بدون خواندن برهان متفكر نخواهد بود او اصلاً نميداند عقل يعني چه مبادي ذاتي، ضروري، اوّلي، كلي يعني چه؟ اين خيال ميكند هر صغرا و كبرايي وقتي يك شكل اول دارد منتج است.
منطق بخش برهانش جزء فريضه است براي متفكر بخشهاي ديگر را ميگويند جزء نوافل است، خب اگر قوانين منطقي حاصل شد اين هم حجت است در منطق به اصطلاح منطق و هم حجت است به اصطلاح فقه و اصول يعني « به يحتج العبد علي المولي و المولي علي العبد» عصارهٴ آن بحثهاي منطقي كه قطع است در اصول راه پيدا كرده كه قطع حجت است منتها اين اصول به جاي اينكه بعضي از بحثهاي كماثر را بها بدهد او بايد حجيت عقل را در كشف معارف اسلامي بيشتر بها بدهد مشكل اصول ما اين است كه به بعضي از اموري كه كمتر مورد نياز است پرداخت و مسئله حجيت عقل را كه بايد بيشتر ميپرداخت، نپرداخت.
اين مطلب هم در اصول ملاحظه فرموديد اينكه گفتند قطع قطّاع حجت است يا نه اين قطع قطّاع يك قطع رواني است به اصطلاح روز غير از قطع معرفتشناسي قطع قطّاع فقط مصرف داخلي دارد و به درد خود آن شخص قطّاع ميخورد و نه قابل نوشتن است نه قابل گفتن براي اينكه قابل عرضه نيست مبادي ندارد تا انسان بتواند استدلال كند اما خود شخص قطّاع نظير شكاك مادامي كه قطع دارد قابل علاج نيست قطع قطّاع يك قطع روانشناختي است نه قطع منطقي، قطع منطقي آن است كه يا براساس بديهي بايد يا به بديهي ختم بشود اگر بديهي بود كه ميگويند بيّن است و اگر به بديهي ختم شد كه ميگويند مُبيّن است اگر قطعي با دليل عقلي با چنين مباني حاصل شد و قطّاع شد اين كاشف از اراده و علم ازلي خداي سبحان است اگر اين پيدا شد ما قصد داريم ذات اقدس الهي چنين فرموده است قطع منطقي آنگاه اين ميشود دين قيّم اگر با دليل نقلي هم فهميديم كه ذات اقدس الهي چه فرمود اين هم منبع معرفتشناسي است اين هم ميشود دين قيّم لذا ﴿ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾[5] هم در سورهٴ مباركهٴ «روم» براي بحثهاي فطري آمده هم در آيهٴ 36 سورهٴ مباركهٴ «توبه» براساس آن دليل نقلي آمده ميفرمايد ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾ آنهايي كه گرفتار نسي بودند براساس مسائل سياسي، نظامي يا علل و عوامل ديگر گاهي ماهها را تغيير ميدادند ماه حرام را به غير آن تبديل ميكردند غير ماه حرام را تحريم ميكردند و مانند آن.
ذات اقدس الهي ميفرمايد اين كار را انجام ندهيد آيهٴ 36 سورهٴ مباركهٴ «توبه» ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ كه ذيقعدة الحرام و ذيحجة الحرام و محرم الحرام سه ماه پشت سر هم است رجب اصب و مرجّب هم جداي از اينها، اينها ﴿أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾اند ﴿ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ اين را هم مستحضريد كه اين «أشْهر حُرُم» يك خصيصهاي نسبت به ماههاي ديگر دارند حسنات اين چهار ماه بيشتر از حسنات ماههاي ديگر اثر دارد سيئات اين چهار ماه بيش از سيئات ديگر اثر دارد در بحثهاي حدود و تعزيرات قسمت قضا هم ملاحظه فرموديد كه اگر يك جنايتي در «أشهر حُرم» بود ديه يا تعزيرش بيش از ديه يا تعزيز همان جنايت است در ماههاي ديگر كاري كه انسان در ذيقعده يا ذيحجه يا محرم ميكند با ماههاي ديگر فرق دارد كاري كه در ماه رجب ميكند با ماههاي ديگر فرق دارد لذا فرمود: ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ هيچ وقت انسان حق ندارد به خود ستم بكنم اما مخصوصاً در اين چهار ماه.
غرض آن است كه فرمود: ﴿ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾ خب ما با دليل نقلي يك حكمي را ميفهميم اين دوازده ماه حسابي دارد، كتابي دارد تأخيرشان، تقديمشان به دست كسي نيست ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ﴾[6] يك وقتي شما خواستيد بجنگيد بيجهت ماه حرام را اعلام بكنيد كه جنگ هست ماه غيرحرام را جزء ماه حرام قرار بدهيد به دست شما نيست اين تنظيم، تنظيم الهي است و دين قيّم است، پس اگر از فطرت بفهميد ميشود دين اگر از نقل بفهميد ميشود دين هم فطرت به آن معنا كه روانشناختي نباشد منطقي باشد كاشف از اراده و علم ازلي خداي سبحان است، هم دليل نقلي چون قرآن و روايت كه منبع دين نيستند اينها كاشف از منبع ديناند، منبع هستيشناسي دين فقط اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است قرآن به ما ميفهماند كه خدا چه چيزي اراده كرده است سنّت به ما ميفهماند خدا چه فرموده است نه قرآن بگويد دين چه چيزي است كتاب الهي فعل خداست خود قرآن را ذات اقدس الهي تنظيم كرده است قرآن منبع معرفتشناسي دين است نه هستيشناسي دين، دين را فقط ذات اقدس الهي به عهده دارد ولا غير، خب.
پس بنابراين عقل اگر به قطع برسد و كار آساني هم نيست قطع منطقي پيدا كردن اما اگر قياس و خيال و گمان و وهم بود قبل از اينكه فقه بگويد اينها حجت نيست اصول گفته است و قبل از اينكه اصول بگويد منطق گفته است، اصول بالأخره الآن 1400 سال است اما اين منطق لااقل چهار هزار سال در حوزههاي علميه قبل از ميلاد و بعد از ميلاد الي الآن سابقه دارد كه قياس حجت نيست قياس فقهي و اصولي همان تمثيل منطقي است تمثيل منطقي حجت نيست استقراي منطقي حجت نيست و مانند آن، حجت بودن كار آساني نيست بين دليل و مدلول بايد يك رابطهاي باشد اين رابطه فقط در قياس منطقي است آن هم به شكل اول كه مبادي هم بايد ذاتي، ضروري، كلي، دائم، واجد اين عناصر چهارگانه باشد از يك سو، صورت هم بايد صورت بديهي باشد مواد، بديهي، صورت، بديهيالانتاج چنين قياسي، قياس منطقي است و مفيد يقين است، خب.
آيهٴ قرآن منبع معرفتشناسي دين است ما از كجا بفهميم ذات اقدس الهي چه چيزي اراده كرد به وسيله قرآن ميفهميم به وسيله روايات ميفهميم و مانند آن به وسيله عقل هم همين طور ميشود فهميد البته عقلي كه قياس منطقياش هم واجد همه شرايط باشد اين يك مطلب مربوط به بعضي از سؤالهايي كه شده.
اما در جريان اينكه اهلبيت(عليهم السلام) «وجه الله»اند پس چرا «لوجه الله» كار ميكنند اين هم در خلال بحثها اشاره شده براي اينكه تكرار نشود سؤال بايد خوب گوش داد بالأخره بحثها را ما اين بحثها را به سرعت ذكر ميكنيم براي اينكه حق كساني كه چندين سال حضور داشتند و الآن به لطف الهي جزء محققين تفسيرند حق اينها ضايع نشود در همين بحثها گفته شد كه ذات اقدس الهي كساني كه به نام اهلبيت عصمت و طهارتاند و «وجه الله»اند اينها را به ما معرفي كرده است كه اينها در قوس نزول «وجه الله»اند ولي در قوس صعود مانند ديگران بايد اعمال را انجام بدهند تا به كمالشان در قوس صعود برسند و اُسوهٴ ديگران باشند، اگر وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حجر اسود را استلام ميكند و ميبوسد معنايش اين نيست كه آن سنگ بالاتر است كه اين سنگ را بايد احترام كرد در قوس صعود حضرت اين كار را ميكند تا ما هم انجام بدهيم يا اگر امامي فداي دين ميشود يا فداي قرآن ميشود يا فداي سنّت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميشود معنايش اين نيست كه آن حكم از امام بالاتر است امام بدن خود را فدا ميكند كه حكم الهي بماند نه حقيقت خود را حقيقت او براي هميشه زنده است دادن بدن براي حفظ حقيقت دين، دادن يك نازل براي عالي است براي اينكه حقيقت دين بماند بدن را تقديم ميكند نه اينكه حقيقت خود را تقديم بكند تا آن بشود افضل از امام، خب.
امام يعني اين چهارده معصوم(صلوات الله و سلامه عليهم) اينها «وجه الله»اند در دعاي ندبه يا ادعيه ديگر هست گرچه اگر بعضي از اين ادعيه و روايات ضعيف باشد از مجموع ادعيه و روايات و زيارات انسان جزم پيدا ميكند به اينكه اينها مضامينش درست است چون آخر يك زيارت و دو زيارت نيست يك توسل و دو توسل نيست يك روايت و دو روايت نيست اينها در قوس نزول «وجه الله»اند و در قوس صعود «لوجه الله» كار ميكنند ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[7] مرحله ضعيف اينها براي تقرّب به مرحلهٴ بالاي «وجه الله» اطعام ميكند ديگر مسئله دور و امثال دور نيست چون مراتب محفوظ است اما مسئلهٴ اينكه «أول ما صدر» چيست؟
پرشس...
پاسخ: بله ديگر لذا اگر كسي انسان كامل شد در هر جا حضور دارد در همه مراحل حضور دارد اگر كسي واقعاً انسان كامل بود مظهر اسم اعظم بود «من مؤمن أو منافق قُبلاً»[8] همه جا حضور دارد اين چون وجه خداست، فعل خداست منتها موجود امكاني را ما بايد مرزش را حفظ بكنيم اين همه جا ميتواند به اذن ذات اقدس الهي حضور داشته باشد.
تعبير «اول ما خلق» يك، بالاتر از آن «أول ما صدر» دو، قويتر از هر دو «أول ما ظهر» سه، اينها مراحل خاص و اصطلاحات مخصوص دارد اما آنكه بر اساس قاعدهٴ الواحد ميگويند از ذات اقدس الهي كه واحد است بيش از يك واحد صادر نميشود نه يعني آنكه صادر شده عقل اول است بعد عقل دوم آنها را براي تعليم و تفهيم ضعاف و اوساط گفتند وگرنه حكمت متعاليه كه متولّي اينهاست ميگويد ذات اقدس الهي واحد است ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾[9] يك، برابر قاعدهٴ الواحد از او يك واحدي بايد صادر بشود كه ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾ دو، آن واحد ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾ كه از خداي واحد صادر شده است «انما امرنا واحده» اين «وجه الله» است كه گذشته و حال و آينده را در بر دارد چهار، اين واحدي كه ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾ و ثاني ندارد از آن واحد ازلي بالذات صادر شده است اين واحد بالعرض است آن بالذات، اين دائم بالعرض است او دائم بالذات حالا در طرف اولش احياناً اختلاف هست ولي در طرف آخرش بالأخره غير متناهي است ديگر، حالا دربارهٴ اول كه عالم حالا دربارهٴ سماوات و الأرض كه حكمت متعاليه متولّي اين كار است حدوث زماني، حدوث زماني يعني حدوث زماني، حدوث زماني سماوات و ارضين و هر موجود مادي را ثابت كرده است با آن قدرتي كه دارد و حدوث ذاتي هم كه «لجميع ما سوي الله» است هر چيزي باشد «وجه الله» باشد هر چيزي هم كه باشد حدوث ذاتي است اين دو.
دربارهٴ ابديت عقل و نقل هماهنگاند يعني در اينكه فيض خدا غصب نميشود عطاي غير مجذوذ است و انسان بعد از مرگ وارد برزخ ميشود بعد وارد قيامت ميشود انشاءالله مؤمن باشد وارد بهشت ميشود بهشت ديگر ابدي است در طرف ابديت اينها هيچ اختلافي بين عقل و نقل نيست منتهي اين ابدي بالعرض است كه به آن ابدي بالذات ختم ميشود در طرف ازل هم آنها كه اهل تحقيقاند ميگويند راجع به «وجه الله» بين عقل و نقل هم اختلاف نيست حالا آنهايي كه «وجه الله» را جداي از عالم ميدانند و چه اينكه جداي از عالم هم هست چون يكي فيض است و ديگري مستفيض احياناً بين اين دو منظر يك مشروبيت و اختلاطي پيش ميآيد «وجه الله» را هم مشكل است كه آدم بگويد قبلاً هالك بود بعد پديد آمد اما سماوات، ارضين هر چه كه در موجود سمايي است هر چه موجود ارضين است اينها خب محدودند مقطعي دارند در نفخهٴ صور در خود نفخ صور كه وقتي كه ذات اقدس الهي در نفخهٴ صور دميد همه از بين ميروند خود نفخ «وجه الله» است فرمود: ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾[10] نفخهٴ دوم شد ﴿فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾[11] در نفخ اول خود نفخ وجه خداست نميشود كه نفخ نباشد پس اين نفخ چه كاره است اين نفخ كار كيست اين نفخ عدمي كه نيست موجود بالذات كه نيست پس وجه خداست با وجه خدا با فيض خدا مستفيضها رخت بر ميبندند نميشود گفت كه «وجه الله» مثلاً ارواح انبيا و اوليا(عليهم السلام) اينها در يك مقطعي نبودند در مقاطع بعد آمدند ولي حدوث ذاتياند ذاتاً فقيرند و زماني نيستند چون قبل از زماناند اگر چيزي قبل از زمان بود فقط حدوث ذاتي دارد و امثال ذلك البته تحقيق نهايي اين به بحثهاي ديگر است كه محل اختلاف براي اختلاف است دربارهٴ ازل ولي دربارهٴ ابد كه ديگر اختلافي نيست بالأخره بهشت هست و ابديت بهشت هست و عطاي غير مجذوذ بودن و «لا انقطاع قطاع له ابداً» دربارهٴ ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾ در جهنم يك اختلاف مختصري هست اما دربارهٴ بهشت كه ديگر اختلافي نيست.
بنابراين «وجه الله» واحد است اينكه در حكمت آمده «و الفيض منه دائمٌ متصل و المستفيض داثر و زائل» همين است مستفيض يعني سماوات، ارضين اينها يك روز هستند يك روز نيستند يك وقتي نبودند يك وقتي ميميرند يك وقت ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[12] هست يك وقتي هم ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[13] هست بله «و المستفيض داثر و زائل» اما «و الفيض» او «دائم الفيض علي البريه» است او «كل منّه قديم» است و مانند آن.
بنابراين اگر اين فيض واحد را تقطيع بكنند و نامگذاري بكنند يك گوشهاش ميشود عقول يك گوشهاش ميشود نفوس يك گوشهاش ميشود ارواح انبيا يك گوشهاش ميشود ارواح اوليا يك گوشهاي ميشود بهشت يك گوشهاش ميشود وحي، نبوت، عصمت و مانند آن، اما وقتي تقطيع نكنند، يكپارچه ببينند ميشود «وجه الله» ديگر ما وجوه كه نداريم اين «وجه الله» است و مفرد است و مطلق كه ﴿كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[14] ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾[15] كه خود اين ﴿وَجْهُ﴾ ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است نه «الا وجه ربك ذي الجلال و الاكرم» كه نيست ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ اين نعت مقطوع هم نيست كه خبر باشد براي مبتداي محذوف اين ﴿ذُو﴾، متعلق به ﴿وَجْهُ﴾ است كه مرفوع است خود وجه داراي جلالت و كرامت است منتهي بالعرض آنكه جلال و كرامتش براي خود اوست و ذاتي است همان ذات اقدس الهي است.
پرسش: آيا غلو در جهنم كه ..شامل حال اصحاب طاغوت..
پاسخ: بله، آنهايي كه عنودند مثل منافقين مثل نمرود مثل فرعون اينهايي كه عالماً عامداً در برابر وحي ايستادند بله اما كساني كه جزء جهلهٴ كفار باشند بعيد است آنها بيچارهها دسترسي نداشتند به اين به مقدار معصيتشان معذّب ميشوند بعد مشمول رحمت الهي ميشوند حالا كجا ميروند مطلب ديگر است ولي خلود آن طوري كه از قرآن كريم بر ميآيد براي همه نيست ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾[16] براي آن مستكبرانياند كه جزء ائمه كفرند و عالماً عامداً در برابر وحي ايستادند، خب.
مطلب ديگر اينكه صفت فعل را از مقام فعل ميگيرند نه از مقام ذات چون اگر چيزي به مقام ذات راه داشته باشد بايد با مقام ذات اتحاد داشته باشد اين يك، چون اگر به مقام ذات رابطه داشته باشد نميشود كه در كنار ذات باشد، ذات محل حوادث باشد دو، چنين صفتي اگر حادث باشد مستلزم حدوث ذات است اگر قديم باشد بايد عين ذات باشد كه ميشود صفت ذات فرض اين است كه صفت فعل است و حادث است اگر هم قديم باشد و جداي از ذات باشد ميشود تعدّد قدما، بنابراين صفت فعل را الا و لابد ما در مقام فعل انتزاع ميكنيم نه در مقام ذات فعل هم كه لا بشرط ملحوظ بشود همان ذات را نشان ميدهد منتها در مقام نازل اين سه مثال در آن بحثهاي قبلي كتابهاي عقلي گفته شد در همين بحثهاي تفسيري هم چند بار گفته شد كه ما يك «زيدٌ ناطق» داريم يك «زيدٌ عالم» داريم يك «زيدٌ قائم» ديگر بحثش چون قبلاً گذشت ما تكرار نكنيم آن حرفها را، خب.
دربارهٴ ذات اقدس الهي همان طوري كه در خطبهٴ نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان» قلب مؤمن كه چشم ظاهري ندارد چشم باطني هم ندارد چشم مثالي هم ندارد سخن از مثال نيست چون غرض چشم نيست فقط شهود باطن است و شهود تجرّد تام آن در دنيا به اندازهٴ خود وجه خدا را درك ميكند در بهشت هم درك ميكند وگرنه خدا را با چشم ظاهر با چشم مثالي كه ما در عالم خواب داريم با حالات مناميه به هيچوجه نميشود مشاهده كرد براي اينكه او صورت ندارد مقدار و شكل و اندازه ندارد تا ديده بشود نه در دنيا نه در برزخ نه در قيامت.
در بحثهاي گذشته هيچوقت سخن از معيّت بنده با خدا مطرح نشد هميشه سخن از معيّت خدا با بنده شد ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[17] چون مطلق و نامتناهي با محدود هست ولي محدود كه با نامحدود نيست خدا با ماست نه ما با اوييم اين را در مطوّل كه گاهي ما ميگوييم «زيدٌ انسان» اتحاد يكجانبه است نه دو جانبه آنجا مبسوطاً بحث كردند گاهي موضوع و محمول بايد متحد باشند يك وقتي ميگوييد زيد بنعمرو خب بالأخره ابن عمرو هم همين زيد است زيد هم همين ابنعمرو است در صورتي كه فرزندي غير از او نباشد اما يك وقتي ميگوييد «زيدٌ انسان» اين اتحاد يكجانبه است انسان با زيد متحد است نه زيد با انسان اگر زيد با انسان متحد بود خب انسان در عمرو هم هست زيد هم بايد آنجا باشد كه در حمل ما يا اتحاد دو جانبه ميخواهيم مثل اينكه بگوييم زيد بنعمرو در صورتي كه ابنعمرو منحصر در زيد باشد يا يكجانبه بالأخره يك وحدتي بايد باشد يا از دو طرف يا يك طرف وقتي ما مطلق را بر مقيّد حمل ميكنيم يعني مطلق با مقيّد متحد است و لا عكس زيد با انسان متحد نيست وگرنه انسان در عمرو هست زيد هم بايد در عمرو باشد در حالي كه نيست اگر زيد با انسان متحد بود هر جا انسان صادق است زيد بايد صادق باشد و حال اينكه نيست معلوم ميشود اتحاد يكجانبه است.
دربارهٴ ذات اقدس الهي مطلب دقيقتر است هر نامتناهي با محدودها معيّت دارد نه اتحاد معيّت دارد لذا در سورهٴ «حديد» فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[18] كسي با خدا نيست ولي خدا با همه هست.
مطلب ديگر كه در اين بخشها هم به آن خيلي عنايت شده اين است كه بفرمايد خداي سبحان گذشته از اينكه خالق است ربّ هم هست يك، و جهان را «بالحق» آفريد دو، مشكل مردم در ديروز و امروز همين دو تاست ربوبيّت است يك، خلقت به حق است دو، آنهايي كه خدا را به عنوان خالق قبول دارند به عنوان واجبالوجود قبول دارند منتها ميگويند تدبير جوامع بشري قانونگذاري به عهدهٴ خود بشر است بالأخره سكولاري فكر ميكنند اينها همان مشركين حجاز را داشتند و دارند براي اينها اينها ربوبيت را نپذيرفتند بالأخره بشر را چه كسي بايد اداره كند بشر با قانون اداره ميشود يك موجود متفكّر را قانون اداره ميكند اين بايد و نبايد اخلاقي بايد و نبايد فقهي بايد و نبايد حقوقي خب اين را چه كسي بايد بگويد اين را اگر خود انسان تأييد بكند ميشود ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[19] اگر ذات اقدس الهي بايد اداره بكند بايد بشود شريعت.
مشكل بشر امروز هم مثل مشكل بشر ديروز در ربوبيت است اين يك، و مشكل بشر امروز هم مثل مشكل بشر ديروز اينها خيال ميكنند انسان كه ميميرد ميپوسد ديگر نميدانند از پوست به در ميآيد كه و هجرت ميكنند ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُديً﴾[20] بشر در دنياي كنوني در غفلت زندگي ميكند اصلاً نميداند كجا ميرود كه.
اين آيات دارد اين را هشدار ميدهد كه جهان به حق خلق شده است هدفمند است و اگر بيدار نشدي بيدارت ميكنند و اگر نديدي به تو نشان ميدهند اما با جراحي نشان ميدهند اگر كسي نابينا بود اينچنين نيست كه ﴿مَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي﴾[21] همين طور بگذارند بلكه در آخرت أعماي از نعمتهاي بهشتي است اما جراحي ميكنند به او نشان ميدهند ميگويند ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[22] اگر نشنيديم به ما ميشنوانند اما با ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[23] اگر نديديم به ما نشان ميدهند اما ﴿ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[24] لذا اصرار قرآن در اين بخش اول سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است كه عالم به حق خلق شده است شما قبول داريد خدا خالق است اين آسمان و زمين را هم قبول داريد او خلق كرد فيزيكتان هم درست است شيميتان هم درست است خاك از چيست آب از چيست هوا از چيست اينها را ميدانيد اما اينها هدفمند است يا نه مسجد قُبا را يك مهندس و يك معمار ميتواند تشخيص بدهد مسجد ضرار را هم يك مهندس و يك معمار ميتواند تشخيص بدهد اما يك تشخيص ديگري است كه يكي ﴿أُسِّسَ عَلَي التَّقْوَي﴾[25] يكي «اسس علي النفاق» اين ديگر كار فيزيك نيست.
قرآن اصرارش اين است كه عالم «خلق بالحق» ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[26] تا ربوبيت ثابت بشود يك، و معاد ثابت بشود دو، اگر اين دو تا مشكل حل شد همه مشكلات حل ميشود اعتقاد به خداي سبحان كه خدا واجبالوجود است و خالق است يك ثمرهٴ علمي دارد اما اين كدام مشكل اخلاق و فقهي و حقوقي را عمل ميكند شما ميخواهيد بحث فلسفي داشته باشيد بحث كلامي داشته باشيد بله اين نافع است اما اين به درد جامعه نميخورد خدا هست بله هست اما رب هم هست يا نه با ما كاري دارد يا نه ما با او كاري داريم يا نه وقتي ميميريم به سراغ او ميرويم يا نه اين است كه مشكل جامعه را حل ميكند مشكل حجاز هم همين بود ميگفتند انسان وقتي كه مُرد، مُرد ديگر اصرار قرآن در اين بخش است خير، از اين بتها كاري ساخته نيست شما هر كاري ميكنيد او كسي كه براي او كار ميكنيد بايد بداند اين بتها كه ﴿لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[27] خداست كه ﴿يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ﴾ سرّ و علنتان را او ميداند او حسابرس است.
پس ربوبيّت ارجاع قانونگذاري به اوست يك، جريان معاد مواظب بودن در اعتقاد و اخلاق و عمل است كه ما بدانيم هر لحظه زير نظر اوييم و بايد حساب پس بدهيم در سورهٴ مباركهٴ «علق» كه جزء عتايق سور قرآن است بعد از آن چند آيه اول قبل از اينكه ما را از جهنم بترساند فرمود: ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[28] انسان نميداند كه خدا ميبيند ما را به حيا و ادب دعوت كردهاند اين در سورهٴ مباركهٴ «علق» است كه جزء عتايق سور است خب وقتي اين اثر نكرده بعد جريان جهنم مطرح است ديگر اگر كسي با حيا و ادب، ادب نشد خب ديگر تنبيهش با چوب است ديگر اول كه سخن از جهنم نبود كه اول سخن از اين بود ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾ الآن هم در اين بخشها يك در بين خدا ميداند، خدا ميداند، خدا ميداند، خدا ميداند.
اين اساس حيا و ادب است در قرآن كريم بعد مسئله جهنم و اينها، اينجا سخن از سوخت و سوز نيست كه خب اگر كسي واقعاً به معاد معتقد باشد دستش از راندخواري و رشوه و عشوه و ربا و اينها ميلرزد آن مشكل عقلي فقط در مدار حوزههاي تحقيقي است بله خدا واجبالوجود است «لا شريك له» اينها فقط ثمرهٴ علمي دارد آنكه بايد قانون را به او بسپاريد بالأخره ربّ است يا نيست كاري كه ميكنيد او ميبيند يا نميبيند پسفردا بايد برابر او حساب پس بدهيد يا ندهيد اينها جامعه را اصلاح ميكند اصرار اين بخش چند بار هم به صورت شكل اول هم به صورت شكل ثاني براي اين است كه خدا خالق است هر خالقي رب است پس خدا رب است خدا به حق آفريد هر خالق به حقي حسابرس است چون او با هدف خلق كرد پس خدا حسابرس است خدا حسابرس است هر حسابرسي بايد عالم سرّ و علن باشد پس خدا عالم سرّ و علن است اينها همان منطقي حرف زدن است.
اما در قضاياي سلبي بتها خالق نيستند آنكه خالق نيست، رب نيست پس بتها رب نيستند بتها اموات غير احيا هستند كسي كه اين كاره است رب نيست پس بتها رب نيستند بتها عالم به سرّ و علن نيستند كسي كه عالم به سرّ و علن نيست حسابرس نيست پس كاري از بتها ساخته نيست.
اينها به صورت شكل اول در قضاياي سلبي آنها به صورت شكل دوم در قضاياي ضروري ديگر نبايد يك كتاب منطق به اين صورت چيز كند فرمود من اين بخشها را در درون شما گذاشتم زبان بينالمللي زبان منطق است و عقل است و فطرت با اين زبان بينالمللي كتاب شده بينالمللي دين شده بينالملي هم با «ملحد في اسمه» كار دارد هم با «مشبّه لخلقه» كار دارد هم با «مشير الي غيره» كار دارد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 52.
[2] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 28.
[3] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 107.
[4] ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 52.
[5] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 37.
[7] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[8] ـ بحارالانوار، ج6، ص180.
[9] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.
[10] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 68.
[11] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 68.
[12] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.
[13] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 2.
[14] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 88.
[15] ـ سورهٴ الرحمن، آيات 26 ـ 27.
[16] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 57.
[17] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[18] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[19] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.
[20] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.
[21] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 72.
[22] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 15.
[23] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 30.
[24] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 31.
[25] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 108.
[26] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[27] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 104.
[28] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 14.