اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ (17) وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ (18) وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ (19) وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (20) أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (21) إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُسْتَكْبِرُونَ (22) لاَ جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (23)﴾
براي اثبات توحيدي ربوبي از توحيد خالقي استعانت شده است يعني ادله زيادي ذكر شده است كه تنها خالق ذات اقدس الهي است چه اينكه تنها مُنعم خداي سبحان است و تنها تسخير كنندهٴ مخلوقات خداي سبحان است و تنها راهنماي راه راست خداي سبحان است اين نعم را كه ذكر فرمود بعد فرمود شما سرمايهاي در درون جان شما تعبيه شد و آن اين است كه قادر و عاجز يكسان نيستند عالم و غير عالم يكسان نيستند زنده و مرده يكسان نيستند خالق و غيرخالق يكسان نيستند و اين معنا هم در درون جان شما نهادينه شده است كه اگر كسي را انسان ميپرستد بايد عالم باشد خالق باشد قادر باشد ولينعمت باشد تسخير كننده باشد زنده باشد آگاه به درون باشد و مانند آن.
خدا ذات اقدس الهي همه اين اوصاف را داراست كسي كه همه اين اوصاف را داراست شايسته پرستش است و پرسش براي اوست پس خداي سبحان شايسته پرستش است و پرستش براي اوست اين يك قياس غيرخدا فاقد اين كمالاتاند اين يك مقدمه هر موجودي كه فاقد اين كمالات باشد شايسته ربوبيت و پرستش نيست اين دو مقدمه پس غير خدا هيچ موجودي شايسته پرستش و عبادت نيستند اين هم نتيجه آن قياس اول نتيجه اثباتي دارد اين قياس دوم نتيجه سلبي دارد و هر دو اين قياس از همين اين چند آيه به دست ميآيد.
اما مطالبي كه يا از قبل مانده است يا مورد سؤال قرار گرفت بازگو ميشود بعد تا برسيم به آن حقي كه جهان با آن حق خلق شد اين «الحق ما هو» دوم آن وجه اللهي كه همه چيز فانياند مگر وجه الله آن «وجه الله ما هو» كه اينها دو حقيقتاند يا يك حقيقتاند اگر يك حقيقت باشند يك نتيجه ديگري هم خواهد داد،
اما مطالب قبلي در اثناي نعمتهاي مادي كه فرمود راه را براي شما خلق كرد و حيواناتي كه وسايل نقليهاند براي شما، شما را جا به جا ميكنند بار شما را جا به جا ميكنند خداي سبحان آفريد در كنارش فرمود: ﴿وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾[1] صراط قصد صراط مستقيم صراط قاصد را ذات اقدس الهي ايجاد كرده است، خب.
پس او راهنماست و اين راهها را هم ايجاد كرده است به شما نشان داد ﴿وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ در اثناي نعمتهاي آسماني كه فرمود: ﴿عَلاَمَاتٍ وِ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾[2] در رواياتي كه ذيل اين آيه آمده است ملاحظه فرموديد هم بر ستارههاي ظاهري حمل شده است كه اگر كسي جُدي را بشناسد قبله را ميشناسد در روايات اين نجم بر جُدي اطلاق شده است تطبيق شده است و هم بر وجود مبارك پيامبر اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت عصمت و طهارت فرمود من نجمم شما علاماتيد اهل بيت علاماتاند همان طوري كه در بحث سابق راه باطن را راه سعادت را كنار راه ظاهر ذكر فرمود كه ﴿وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ در اينجا هم نجم و علامات و نجوم معنوي را در كنار نجوم ظاهري ذكر فرمود جامع هر دو را بيان فرمود و روايات اين آيه را بر هر دو تطبيق كردهاند هم بر جُدي تطبيق شده است اين والنجم ﴿عَلاَمَاتٍ وِ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾ هم بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين علامات هم بر موجودات راه شيري و ستارههاي آسمان تطبيق شد هم بر اهلبيت عصمت و طهارت(عليهم الصلاة و عليهم السلام).
مطلب بعدي آن است كه صفات ذات اقدس الهي دو قسم است يك قسم صفات ذاتاند كه عين ذاتاند مثل حيات مثل علم مثل قدرت كه دسترسي به آنها مقدور كسي نيست به نحو اكتناه يك قسم است صفات فعلاند يك ضابطه خوبي مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در همان جلد اول اصول كافي براي فرق بين صفت ذات و صفت فعل ذكر كردند كه يك ضابطه خوبي است البته ضوابط فراواني هم ارائه شده است اما ضابطهاي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اول اصول كافي براي فرق بين صفت ذات و صفت فعل ذكر كردند يك ضابطه خوبي است ايشان مستحضريد در كتاب شريف كافي خيلي كم حرف دارند غالباً روايات نقل ميكنند گاهي طبق ضرورت يك فرمايشي دارند در بحث اراده آنجا صفت ذات را از صفت فعل جدا ميكنند ميگويند صفت ذات مقابل ندارد مقابل او نقص است و هرگز ذات اقدس الهي به مقابل صفت ذات متّصف نخواهد شد و اين صفت ذات هم هرگز از ذات جدا نخواهد شد سلب نميشود مثل حيات كه مقابلش موت است علم كه مقابلش جهل است قدرت كه مقابلش عجز است و خداي سبحان به موت و جهل و عجز متصف نميشود اينها صفات ذات است چون اگر اين صفت سلب بشود مستلزم سلب خود ذات است، اما صفت فعل مقابل دارد ذات اقدس الهي به هر دو مقابل متّصف ميشود يعني گاهي اين صفت هست گاهي اين صفت از او سلب ميشود مثل قبض و بسط مثل احيا و اماته مثل خلق و عدم خلق مثل شفا و عدم شفا اينها هر دو وصف خداست صفت فعل است ميگوييم خداي سبحان فلان چيز را خلق كرد فلان چيز را خلق نكرد فلان كس را شفا داد فلان كس را شفا نداد به فلان شي رزق داد به فلان شي رزق نداد فلان شي را زنده كرد فلان شي را زنده نكرد اين احيا و اماته قبض و بسط اخذ و عدم اخذ خلق و عدم خلق شفا و عدم شفا رزق و عدم رزق اينها هر دو طرف وصف خداي سبحاناند ميگوييم خلق زيد را و لم يخلق عمر را شفا زيد را و لم يشف امر را چيزي كه مقابل دارد و ذات اقدس الهي به هر دو مقابل متّصف ميشود اين صفت فعل است.
يك بيان نوراني از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است كه اين روايت را خيلي از شما آقايان مستحضريد در محضر آن حضرت كسي عرض كرد «الحمد لله منتهي علمه» خدا را حمد ميكنيم تا آن اندازه كه خدا عالم است به اندازه علم او و به پايان علم او حضرت فرمود اينچنين نگو مگر «ليس لعلمه منتهي» علم او صفت ذات اوست و نامتناهي است علم او حدي ندارد تا شما بگوييد «الحمد لله منتهي علمه» بعد عرض كرد پس چه بگوييم فرمود بگو «الحمد لله منتهي رضاه»[3] اگر خواستي بگويي منتها بگو منتها رضا.
خدا را حمد ميكنيم به اندازه رضايت او رضاي خدا محدود است بخشي از كارها مورد رضاي خداست مرزش و خط قرمزش مشخص است بخشي از كارها مورد غضب خداست آن محرمات آن معاصي آن كفر و فسوق و عصيان اينجا، جاي رضاي خدا نيست اينجا، جاي غضب خداست رضا و غضب از اوصاف فعلاند مقابل هماند و ذات اقدس الهي گاهي به رضا موصوف ميشود ميگوييم ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ﴾[4] و گاهي به سخط و غضب متصف ميشود ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ﴾[5] و مانند آن.
غضب محدود است مرزي دارد رضا محدود است مرزي دارد هر دو صفت خداي سبحاناند و صفت فعلاند اما علم مرزي ندارد كه بگوييم تا آنجا مرز علم است ـ معاذ الله ـ از آن به بعد جايي است كه خدا نميداند فرمود نگو «الحمد لله منتهي علمه» بلكه بگو «الحمد لله منتهي رضاه»[6] غضب و رضا صفت فعل حق است مثل قبض و بسط و ﴿يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَ يَقْدِرُ﴾[7] گاهي تنگ ميگيرد گاهي وسعت ميبخشد و مانند آن.
صفت فعل چون متناهي است ناشي ميشود از صفت ذات و خارج از محدوده ذات اقدس الهي است خارج از ذات است صفت فعل را از مقام فعل انتزاع ميكنند نه از مقام ذات وقتي از مقام فعل اين صفت را انتزاع كردند ميشود ممكن وقتي ممكن شد خب انسان كامل ميتواند به اين صفت فعل متصف بشود اينكه شما ميبينيد در بعضي از روايات ائمه(عليهم السلام) وقتي به اوجشان رسيدند و يا خواصي پيدا كردند خيلي از اوصاف فعليه را بر خودشان تطبيق ميكنند ميفرمايند ما رازقيم ما خالقيم ما شافي هستيم اين غلوّ نيست براي اينكه خلق و رزق و شفا موجودات امكانياند حقايق امكانياند خارج از مقام ذاتاند چون خارج از مقام ذاتاند خب علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) بگويد من خالقم اين مشكل علمياش چيست؟
صفت ذات كه من منشأ خلقتم من قادر بر خلقت سماوات و الارضم اين قدرت صفت ذات است اما اگر بگويد خداي سبحان قدرتش كه نامتناهي است مرا مظهر قدرت خود قرار داد خليفه ذات خود قرار داد همان طوري كه عيساي مسيح را خليفه قرار داد كه ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي﴾[8] خب او خالق است ما كه از او بالاتر نباشيم كمتر نيستيم اينها صفت فعل است اين محدودهها كه جدا بشود از محدوده ذات غلو در كار نيست اما حالا كجا انسان مجاز است كجا مجاز نيست تعدّح چه چيزي اقتضا ميكند مبادا ديگران بهرهبرداري سوء بكنند مبادا به دست جهله بيفتد مبادا به دست ناآشنايان بيفتد او يك راه ديگري است البته كه انسان بايد مواظب زبانش باشد هر جا هر حرفي نزند ولي در تحليل عقلي بين صفت ذات و صفت فعل بايد فرق گذاشت و اگر صفت ذات مطرح است الا و لابد توحيد است احدي سهمي ندارد صفات فعل ممكناند و خارج از ذاتاند وقتي ممكن شدند خب ممكنات به اين متصفاند مظهر اينها هم قرار ميگيرد اين هم يك، چون صفت فعل خارج از صفت ذات است و ممكن است به دليل اينكه ما بگوييم خدا «قد يخلق و قد لا يخلق» خب معلوم ميشود در مقام فعل است ديگر اگر عين ذات باشد كه سلبپذير نيست اگر صفتي عين ذات باشد چگونه ميشود صفت را سلب كرد؟ اين تعبير مرحوم كليني تعبير خوبي است يك تنبّه خوبي است اگر يك چيزي صفت ذات باشد قابل سلب نيست در حالي كه ميگوييم ذات اقدس الهي به بعضي پسر ميدهد به بعضي دختر ميدهد به بعضي هم پسر ميدهد هم دختر به بعضي هم هيچ چيز نميدهد ﴿أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَ إِنَاثاً﴾[9] اين همان ﴿ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ﴾[10] ﴿يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً وَيَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ ٭ أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَ إِنَاثاً وَيَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيماً﴾[11] به بعضي اصلاً فرزند نميدهد، خب.
«قد يهب و قد لا يهب» اين واهب بودن صفت فعل اوست و اگر صفت ذات بود كه قابل سلب نبود كه حالا چون صفت فعل است ممكن است وقتي ممكن شد اگر يك موجودي در حد همان فعل بود كه كاملاً آن فعل را درك ميكند يك، اگر فعلي بالاتر از اين فعل بود اين فعل را كاملاً تحت اشراف دارد و درك ميكند دو، اگر يك موجودي ضعيفتر از اين فعل بود اين را اكتناه نميكند اين سه، مثلاً شفا زير پوشش رزق است، رزق زير پوشش خلقت است ذات اقدس الهي كه به يك بيمار شفا مرحمت ميكند و يك بيماري را درمان ميكند در حقيقت سلامت را روزي او كرده است اين شافي بودن زير اسم مبارك رازق است رزق هم زير اسم مبارك خالق است كه خداي سبحان روزي ميدهد يعني چه يعني يك چيزي را باران را خلق ميكند گياه را به اين صورت رويش ميدهد آن حبههاي جو و گندم و برنج را ايجاد ميكند بعد اين موجود را به يك كسي عطا ميكند اينها زير پوشش خالق است خالق اشراف دارد بر رازق، رازق اشراف دارد بر شافي اينكه ميگويند اسم اعظم اسم اعظم نظير اسم مبارك الله است كه اين اشراف دارد بر همه اسمائي كه مثلاً در جوشنكبير قرائت ميشود بعضي اسما اعظماند بعضي عظيماند بعضيها زيرمجموعه اين اسما هستند و مانند آن.
غرض آن است كه ما در مقام فعل بايد مرزمان را همان طور كه مرحوم كليني مشخص كردند بدانيم كه از مقام فعل تعدّي نكنيم و تمام بحثهايي هم كه اهل معرفت دارند درباره ظهور حق است و تجلّي حق است و اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «الحمد لله متجلّي لخلقه بخلقه»[12] اين محور بحث اين بنده خداهاست آنوقت گاهي ممكن است كسي آشنا به اهل لسان نباشد و اين صفت فعل را از صفات ذات خلط كند و مانند آن.
در غالب اين كتابها هم توصيه شده است كه هر حرفي را با هر كسي در ميان نگذاريد مگر ميشود هر حرفي را با هر كسي در ميان گذاشت وقتي مبادي حاصل نباشد خب ـ معاذ الله ـ گمراه ميشود تقصيرش به عهده چه كسي است؟ در غالب اين كتابهاي معقول ميگويند سريره خوب ميخواهد سيرت خوب ميخواهد سنت خوب ميخواهد يك انسان خوش استعداد ميخواهد قلب طاهر ميخواهد كه اگر چيزي را متوجه نشد به نام خود ثبت بكند اين عدم توجه را و ديگر از خود چيزي اضافه نكند و كم و زياد نكند و بسيار لغزنده هم هست اين تعبيرات كه مثلاً كجا صفت ذات است كجا صفت فعل است كجا را ميشود اسناد دارد كجا را نميشود اسناد داد، خب.
اين همه طعني كه درباره وجود مبارك حضرت امير گفتند كه چرا حضرت مثلاً گفت يا چرا گفتند خالق، خب اگر وجود مبارك عيساي مسيح خالق است اين از او بالاتر نباشد كمتر كه نيست اما خب ما بايد بدانيم كه خالق ممكنالوجود است قادر در خلقت او واجب الوجود است اما كسي كه به اذن خدا يك پرندهاي را ميآفريند ﴿وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾[13] همه ﴿بِإِذْنِي﴾ ﴿بِإِذْنِي﴾ ﴿بِإِذْنِي﴾ است كه قبلاً هم به عرضتان رسيد اين كلمه ﴿بِإِذْنِي﴾ مفهوم واسط است براي همه به نحو تنازع اينچنين نيست كه «تنفخوا فيها» بعد «فتكون طيراً باذني» كه اين باذني براي تكون باشد بلكه تنفخوا هم همين طور است اگر كسي به اذن خدا نفخ نكند كه او زنده نخواهد شد نظير همين دعاي ماه مبارك رمضان كه اين شهري كه «عظّمته و كرمته و شرفته و فضّلته علي الشهور» اين «علي الشهور» مفعول باواسطه است براي همه علي التنازع اينجا هم باذني مفعول باواسطه است براي همه افعالي كه گفته شده اينچنين نيست كه حالا ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾ اينها كار توست ﴿فَتَنفُخُ فِيهَا﴾ اينها كار توست آنگاه ﴿فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾ خير ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾ اين باذني مفعول بالواسطه است براي هر سه در هر جايي هم كه ذكر ميشود.
حالا اين حرفها را انسان كجا بگويد كجا نگويد براي چه كسي بگويد براي چه كسي نگويد در چند سال قبل هم اين روايت نوراني كه مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف توحيدشان نقل شده آن روايت را خوانديم كه زراره از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكند كه «الغشية التي كانت تصيب رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» به عرض حضرت رساند كه ما شنيديم گاهي وحي نازل ميشد حالت مدهوشي و نه بيهوشي به حضرت دست ميداد و حضرت مضطرب ميشد مدهوش ميشد اين چه حالتي بود؟ مرحوم صدوق را عرض ميكند روايت صحيحه هم هست مرحوم صدوق نقل ميكند كه وجود مبارك حضرت به زراره فرمود: «ذاك اذا تجلي الله له» آن وقتي كه خود ذات اقدس الهي بدون واسطه براي او تجلي كند جبرئيلي در كار نباشد فرستادههاي ديگر نباشند ملائكه وحي در كار نباشند او مشافحتاً بخواهد چيزي را از ذات اقدس الهي درك كند در آن حال نميتواند تحمل كند مدهوش ميشود آن قدرت را ندارد كه تحمل بكند «ذاك اذا تجلي الله له» بعد «و أقبل تبخشع»[14] آنگاه فرمود به اينكه زراره از حضرت سؤال كرد كه آيا خدا را ابوبصير است آن بخشش براي ابوبصير است ببخشيد ابوبصير به حضرت عرض كرد كه آيا خدا را در قيامت ميشود ديد؟ ابوبصير نابيناست كور است حالا آن قصهاش را هم كه ميدانيد وجود مبارك حضرت چشم ملكوتي به او داد فرمود مصلحت شما در اين است كه بينا نباشيد اين كور به ذات مقدس وجود مبارك امام صادق عرض ميكند آيا خدا را در قيامت ميشود ديد؟ به همين كور به همين ابوبصير كور فرمود مگر الآن خدا را نميبيني به اين كور، بعد عرض كرد خب من اين حديث را از طرف شما نقل بكنم فرمود نه تو اگر اين حديث را نقل بكني مردم دو دستهاند يا همان ظاهر را ميگيرند كه خب خطر دارد يا ما را قبول نميكنند اين هم خطر دارد كه ميگويند فلان كس ـ معاذ الله ـ حرف خلاف گفته هر دو خلاف است چرا شما اين حرف را نقل ميكنيد ببينيد براي چه كسي بايد نقل بكنيد در چه شرايطي بايد نقل بكنيد.
حالا مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) خودش اين روايت را براي خواص خلق كرده در پايان همين بحث رؤيت مرحوم صدوق در كتاب شريف توحيدشان دارند به اينكه اخبار رؤيت زياد است ولي من براي اينكه مبادا سوء استفاده بشود كه ـ معاذ الله ـ خيال بكنند خدا را با اين چشم ميشود ديد خدا را با اين چشم نميشود ديد با چشم مثالي نميشود ديد در دنيا نميشود ديد در خواب نميشود ديد در آخرت نميشود ديد چون او مثال نيست او مجرّد محض است مگر مجرد محض را با چشم ملكوتي هم مگر ميشود ديد آن وجود مبارك حضرت امير كه فرمود: «ما كنت أعبد رباً لم أره»[15] بعد فرمود: «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان»[16] اين ﴿لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾[17] از محكمات آيات قرآن است.
غرض آن است كه آن بياني كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به ابوبصير كور ميگويد چون ساليان متمادي در خدمت حضرت بود آن بيان را براي ديگران نقل نميكند يك، به ابيبصير هم اجازه نميدهد كه نقل بكند دو، حالا به وسيله خواص مثل مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتابهاي خواص بازگو شده اين است كه صفت فعل مزضش از صفت ذات كلاً جداست در ذات و صفات ذات دسترسي به هيچوجه نيست چون آن حقيقت بسيط است حقيقت بسيط انسان به چه اندازه ميفهمد حتي آنهايي هم كه به مقام فنا رسيدند آنهايي هم كه مقام فنا رسيدند، مقام فنا اين نيست كه نابود شدند كه چون مقام فنا از كمالات سير و سلوك است اگر كسي نابود بشود از بين برود كه كمال نيست مقام فنا اين است كه به هيچ وجه خودش را نبيند اينكه گفتند «رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند» يعني همين كه فقط خدا ميبيند، خب.
پس اين شخص حالا به مقام فنا رسيد ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[18] حالا فرض كنيم به مقام فنا رسيد اينكه به مقام فنا رسيد بالأخره موجودٌ محدودٌ يك هويت محدودي دارد به خودش هيچ، هيچ يعني هيچ به خودش هيچ توجه ندارد به ما عدا هم هيچ توجه ندارد ولي اين موجود محدود ميخواهد خدا را درك كند اين چطور خدا را درك ميكند بگوييم به اندازه خود خدا را درك ميكند او كه اندازه ندارد او بسيط است اگر يك موجودي ـ معاذ الله ـ نظير اقيانوس نامتناهي بود بله آدم ميتوانست بگويد كه ما اقيانوس را كه نميتوانيم طي كنيم به اندازه خودمان در كنارش شنا ميكنيم اما خب اينجا ساحلش غير سطحش است سطح و ساحل غير از عمقاند و مانند آن ولي اگر چيزي بسيط محض بود ظاهرش عين باطن بود اولش عين آخر بود اين قدر و اندازه ندارد تا ما بگوييم اين موجودي كه به مقام فنا رسيد به اندازه خود او را درك ميكند لذا ناچاريم بگوييم ﴿يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾[19] اين از ديرباز گفتند «عنقا شكار كس نشود دام باز چين» مثل يك كسي كه يك دستفروشي كه يك سفره كوتاهي دارد با مختصري لوازم التحرير اين ميخواهد بساطش را پهن كند او در كنار كوي و برزن ميتواند بساط پهن كند اما اگر يك سونامي شده يك تسونامي شده در كنار اقيانوس طوفاني هم آمده به سرعت دويست، سيصد كيلومتر اين حالا بخواهد بساط پهن كند اين اصلاً او و بساطش همه را بر ميدارند ميبرند اينجا، جاي براي اين نيست.
بنابراين تمام بحثهايي كه اين آقايان دارند در محدوده فعل ذات اقدس الهي است نه در محدوده ذات اقدس الهي واقعاً آنجا راه نيست.
پرسش...
پاسخ: همين نفسي كه ما ميگوييم مثل وجود مبارك عيساي مسيح گفت «وتعلم ما في نفسي و لا اعلي ما في نفسك» اين دعاي نوراني امام صادق(سلام الله عليه) كه از بهترين دعاهاي عصر غيبت است براي اين است كه ما به دام سقيفه نيفتيم و از غدير جدا نشويم ما امام را وقتي ميشناسيم كه پيغمبر را بشناسيم براي اينكه امام جانشين پيغمبر است اگر ما پيغمبر را نشناسيم امام را چگونه ميشناسيم پيغمبر را وقتي ميشناسيم كه ذات اقدس الهي را بشناسيم چون خليفه اوست اگر خدا را نشناسيم اين خيلي عميق است اين دعا «اللهم عرّفني نفسك» اين برهان لم اقامه ميكند چرا براي اينكه «فانّك ان لم تعرّفني نفسك لم أعرف نبيّك»[20] من اگر تو را نشناسيم خب پيغمبر را نميشناسيم من اگر مستخلفعنه را نشناختم منوبهعنه را نشناختم خليفه را چطوري بشناسم.
پرسش: نفس ..
پاسخ: بله، نه اين درس به عنوان اينكه رب است به عنوان اينكه هادي است به عنوان اينكه خالق است به عنوان اينكه رازق است در همين وجه الله همه اينها در حد وجه الله است.
خب اگر كسي خدا را نشناخت يقيناً پيغمبر را نميشناسد «اللهم عرّفني رسولك» اولش اين است «اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرّفني نفسك لم أعرف نبيك» بعد «اللهم عرّفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم أعرف حجتك» خب كسي كه پيغمبر را نشناسد فرقي بين سقيفه و غدير قائل نيست اين خيال كرد هر كه را مردم انتخاب كردند ميشود خليفه اين خليفه پيامبر است آن پيامبر معصوم است كسي جاي او مينشيند كه معصوم باشد و عِدل قرآن «فانك ان لم تعرفني رسولك لم أعرف حجتك» چقدر اين دعا قوي است «اللهم عرّفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني» اين خب اين جمله اخير روشن است اما آن دوتا برهان لمّ ميخواهد خب اينها چون نشناختند خدا را بين وجود مبارك رسول اعظم و ديگري فرقي نگذاشتند آنها هم چون نشناختند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بين غدير و سقيفه فرق نگذاشتند گفتند هر كدام را مردم انتخاب بكنند اين است الآن هم اگر كسي امام معصوم را نشناسد نائبش را نميشناسد ميشود «ضللت عن ديني» براي اينكه جاي او بايد بنشيند مقام او را بايد حفظ بكند اينكه در كتابها نوشته بايد در او عمل بشود در او آدم ببيند به هر تقدير آن نكته مهم اين است.
ذات اقدس الهي فرمود كل اين نظام بر حق خلق شده است ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[21] در چندجا فرمود يكي هم همينجا.
پرسش...
پاسخ: مشافهتاً ندارد كه.
پرسش: كليم الله است اين
پاسخ: بله، كليم الله است ذات اقدس الهي با خيليها سخن گفته است با وجود مبارك موساي كليم هم سخن گفته است اما حالا معالواسطه است يا بلاواسطه است اينكه نيست درباره وجود مبارك موساي كليم ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[22] ما نداريم در جريان طور ﴿وَ نَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ﴾[23] شد «من ناحية الشجرة» شد امثال ذلك شد اما بلاواسطه بودنش آن مقام ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ بر آن حضرت ثابت نيست بر فرض واسطه باشد واسطه را او نميبيند نه اينكه واسطهاي در كار نيست اما كسي كه صادر اول بود ممكن است كه بدون واسطه بشنود اما كسي كه صادر اول نيست چگونه بدون واسطه سخن ميشنود يا سخن ميگويد صادر اول را فرمود: «اول ما خلق الله نوري»[24] به هر تقدير اين را عنايت بفرماييد كه اگر
پرسش: ..حقيقت معرفت است..
پاسخ: خب، براي ماها همين طور است ديگر براي ما كه عاجزيم و ضعيفيم حداكثر معرفت ما همين است كه بگوييم «ما عرفناك حق معرفتك»[25]، خب.
مطلب مهم اين است كه اين نظام بر حق خلق شده است نظير اينكه مسجد قُبا بر تقوا نهاده شده است كه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ اگر اين حق كه از او به عنوان حق مخلوقبه ياد ميكنند و در كتابهاي اهل معرفت فراوان استفاده ميشود اصطلاح است و ذكر ميشود كه حق عين خلق است من وجهٍ غير خلق است من وجهٍ اين حق است مثل فيض عين مستفيض است و مستفيض عين فيض است من وجهٍ و غير اوست من وجهٍ اگر اين حق همان وجه الله باشد معلوم ميشود كه زوال ناپذير است در قرآن كريم از جهت تكوين ميفرمايد به اينكه ﴿أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[26] و از نظر تشريع هم به همين آيه استشهاد شده است كه نماز نافله را انسان در بين راه ميتواند در حال حركت ميتواند بخواند براي اينكه نه اينكه در نافله قبله معتبر نيست، قبله نافله وسيعتر از قبله فريضه است وگرنه انسان «مستدبراً عن الكعبه» دارد راه ميرود و نماز نافله را ميخواند اين نه براي اينكه در نافله قبله معتبر نيست مثل طمأنينه در نافله طمأنينه معتبر نيست اما در نافله طهارت معتبر است يا نه اينها احكام وضعي است در نافله قبله معتبر است يا نه اينها احكام وضعي است قبلهٴ نافله وسيع است ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ﴾[27] چطور در متحيّري كه نميداند قبله كجاست تا درجه 180 گفتند اگر فحص كردي به جايي نرسيدي در برخي از صور چهار صلات لازم است در برخي از موارد گفتهاند اگر تحقيق كردي به جايي مثلاً اطمينان پيدا كردي بعد معلوم شد كه قبله كج بود يا تيامن داشت يا تياسر تا 180 درجه معفوف است يعني در آن حال قبله شما 180 درجه است «ما بين المشرق والمغرب قبلةٌ»[28] نه اينكه در آن حال قبله معتبر نيست قبله در آن حال وسيعتر است اين معناي قبله.
پس ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[29] معناي تكويني خاص خودش را دارد معناي تشريعي هم دارد در قرآن كريم هر جا سخن از فناست الله را استثنا نكرده هيچجا گرچه فرمود: ﴿وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقَي﴾[30] اما به عنوان استثناي از فنا فقط وجه خدا را استثنا كرد فرمود: ﴿كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[31] اين يك، ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ دو، يكي در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» است كه فرمود: ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾ آيهٴ 26 و 27 ﴿وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ كه آن وجه ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است يكي هم در سورهٴ «قصص» آيهٴ 88 كه پايان سوره است فرمود به اينكه ﴿كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ وجه خدا هالك نيست اين وجه ميتواند همان حق مخلوقبه باشد كه «عليّ مع الحق يدور الحق معه حيثما دار»[32] منتها اين سؤال مطرح است كه اگر حق و وجه يكي است و اگر حق با علي است و علي حقمدار است بلكه حق در محور علي است چگونه وجود مبارك حضرت برابر آيه سورهٴ «انسان» فرمود: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه﴾[33].
پاسخ اين سؤالها اين است كه اين بزرگوارها در آن قوس نزولشان كه از بالا ميآيند همتاي حقاند در اين قوس صعود كه بالا ميروند بايد احكام شريعت را پاس بدارند در راه آنها شهيد بشوند گاهي هم حجر اسود را ميبوسند و استلام ميكنند اين نه معنايش اين است كه ـ معاذ الله ـ حجر اسود از اينها بالاتر است خود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله و آله و سلّم) حجر اسود را استلام كرده است در قوس صعود اينها دستورات الهي را انجام ميدهند نه به اين معنا كه حالا حجر و امثال حجر اسود بر آن حضرت ترجيح دارند.
بنابراين اگر فرمود: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه﴾ عبادات اينها اين طور است اطعامهاي اينها اين طور است كه لوجه الله كار ميكنند و اگر آن طوري كه مرحوم صدوق نقل كرد بسياري از بزرگان ديگر نقل كردهاند كه حضرت فرمود: «أنا وجه الله» در اين دعاها هم وجود مبارك حضرت حجّت(سلام الله عليه) و امثال اينها عرض ميكنند «أين وجه الله الذي اليه يتوجه الاولياء»[34] خب اگر اين نور وجه الله است اين نور ملكوتي وجه الله است اين زوالپذير نيست آسمانها زمينها موجودات ارضي موجودات سمائي اينها در يك مرحلهاي نبودند در يك مرحلهاي هستند در يك مرحلهٴ ديگر نابود ميشوند اينها سر جايش محفوظ ﴿كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[35] اما نميشود گفت به اينكه ارواح ائمه اطهار اولياي الهي ذوات قدسي اينها هم مثل آسمان و زمين نبودند و پيدا شدند اينها وجه خدايند كه هلاكپذير نيست، البته اگر ما يك دليل قطعي برهان قطعي يا ظواهر نقلي قطعي داشتيم كه اينها هم منقطعالاولاند يعني وجه الله قبلاً هالك بود بعد باقي است آيا اين لسان آبي از تخصيص است يا آبي از تخصيص و تقيد نيست.
اگر برهان قطعي داشتيم كه وجه الله هم يك وقتي هالك بود بعد باقي است منقطعالاول بود هالكالاول بود باقيالآخر است خب آدم نلتزم به اگر دليل قطعي نداشتيم اين وجهالله ميشود دائم آنوقت ميشود «يا دائم الفيض علي البريه» «يا دائم الفضل علي البريه»[36] «يا كل منه قديم» به اين وجه بر ميگردد گرچه سماوات و ارض و ما فيهما و ما بينهما و امثال ذلك همه اينها حادثاند.
ميماند اين مطلب جزئي كه ديگر دربارهٴ اين سخني نگوييم كمالات فراواني را ذات اقدس الهي براي خودش ذكر كرده از خالقيت از مسخر بودن از ولي نعمت بودن از راهنما بودن از قصد و سبيل داشتن و اينها همه اينها را از اصنام و اوثان سلب كرده فرمود آخر اينها موجود بيخاصيتياند چرا اينها را ميپرستيد فرمود: ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ اينكه بحثش ديروز گذشت بعد فرمود اينها ﴿لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً﴾ ما سخن از خلقت آسمان و زمين بود حالا از آنها گذشتيم خلقت آسمان بود خلقت انعام و دواب بود و درياها و كشتيها و اينها بود از آنها گذشتيم اينها يك ذرهاي را خلق بكنند اين نكره در سياق نفي است لذا اين جلمهاي كه بعد فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً﴾ اين نكره در سياق نفي يك بيان جديد دارد بر خلاف آن ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 9.
[2] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 16.
[3] ـ بحارالانوار، ج10، ص246.
[4] ـ سورهٴ بينه، آيهٴ 8.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 61.
[6] ـ بحارالانوار، ج10، ص246.
[7] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 26.
[8] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[9] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 50.
[10] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 49.
[11] ـ سورهٴ شوريٰ، آيات 49 ـ 50.
[12] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 108.
[13] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[14] ـ توحيد شيخ صدوق، ص16.
[15] ـ كافي، ج1، ص98.
[16] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 179.
[17] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[18] ـ سورهٴ نجم، آيات 8 ـ 9.
[19] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 28.
[20] ـ كافي، ج1، ص337.
[21] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[22] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 8 ـ 9.
[23] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 52.
[24] ـ بحارالانوار، ج1، ص97.
[25] ـ بحارالانوار، ج68، ص23.
[26] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[28] ـ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص276.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[30] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 73.
[31] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 88.
[32] ـ بحارالانوار، ج31، ص376.
[33] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[34] ـ مفاتيحالجنان، دعاي ندبه.
[35] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 8.
[36] ـ مفاتيحالجنان، اعمال شب جمعه.