اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَالقي فِي الأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَاراً وَسُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵) وَعَلاَمَاتٍ وِبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (۱۶) أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ (۱۷) وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ (۱۸) وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (۱۹) وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ (۲۰) أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (۲۱) إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَهُم مُسْتَكْبِرُونَ (۲۲)﴾
سورهٴ مباركهٴ «نحل» بخش اولش يعني تا حدود چهل آيه ظاهراً در مكه نازل شد همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد آيات يا سوري كه در مكه نازل ميشد عناصر محوري بحثش اصول اعتقادي بود توحيد بود وحي و نبوت و رسالت بود معاد بود و مانند آن مشركين حجاز مشكل اساسيشان توحيد ربوبي بود يعني اينها نسبت به ذات اقدس الهي مشكلي نداشتند كه خدا موجود است در خالقيت ذات اقدس الهي هم شكي نداشتند كه خدا خالق است و آيات فراواني است كه اگر از آنها سؤال بكني آسمان و زمين را چه كسي خلق كرد ميگويند خدا در ربوبيت جهاني خدا هم شك نداشتند كه رب الارباب رب العالمين رب و مدبّر مجموعه جهان هم ذات اقدس الهي است كه كل جهان را او اداره ميكند حتي ارباب متفرّق را هم او اداره ميكند مشكل اساسي آنها اين بود كه براي موجودات مقطعي رب مستقل قائل بودند مثلاً براي انسان رب براي حيوان رب براي دريا رب براي باران رب براي روزيها رب و مانند آن ارباب متفرقه قائل بودند و اينها هم مستقل بودند در كارها يعني تدبير انسان به رب انسان است تدبير دريا به رب درياست اينها مستقلاً ـ معاذ الله ـ موجودند و كار ميكنند همه اينها را ذات اقدس الهي آفريد و تدبير كلي به عهده خداست.
اين مشكل اصلي وثنيين حجاز بود البته عدهاي هم بودند كه مادي فكر ميكردند و ملحد بودند نه مبدئي را قبول داشتند نه معادي را قبول داشتند ـ معاذ الله ـ بخش وسيعي از براهين توحيدي قرآن كريم راجع به توحيد ربوبي است يعني آنكه تمام ذرات را اداره ميكند تدبير ميكند ربّ آنهاست همان خدايي است كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيءٍ﴾[1] ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[2] براي ابطال آن گمان باطل مشركان حجاز و اثبات توحيد ربوبي راههاي فراواني را قرآن ارائه كرده است گاهي از حكمت، گاهي از جدال احسن و مانند آن، آن آياتي كه دارد اگر از آنها سؤال بكنيد خالق آسمان و زمين كيست ميگويند خدا اين زمينه قياس جدلي است كه جدال احسن است زيرا قياسي كه مقدماتش مقبول و مسلّم خصم است از مقبولات و مسلّمات خصم تشكيل شد چنين قياسي جدلي است و جدال احسن را هم قرآن امضا كرده است فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[3] منتها اين حق است كه آنها قبول كردند نه چون اينها قبول كردند از جهل آنها از سوء برداشت آنها قياس تشكيل ميشود وگرنه ميشود مراد و جدال باطل و قياسي كه از برهان از مقدمات معقول نه مقبول يعني صبغهٴ مقبوليتش مطرح نيست صبغهٴ معقوليتش مطرح است اين ميشود. در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم خلقت را به ذات اقدس الهي اسناد داد هم تسخير را به ذات اقدس الهي اسناد داد هم انعام را به ذات اقدس الهي اسناد دارد كه او وليّ نعمت است هم علم سرّ و عَلَن را به خدا اسناد ميدهد كه او عالم ظاهر و باطن مستور و مشهور هم هست بعد ميفرمايد به اينكه ارباب شما هيچكدام از اين اوصاف را ندارد ذات اقدس الهي همه اين اوصاف كمالي را داراست آيا كسي كه همهٴ اين كمالات را داراست با كسي كه فاقد همهٴ اين كمالات است يكسان است شما بايد كسي را بپرستيد الهتان بايد كسي باشد كه ربّ باشد كسي رب شماست كه ولي نعمت شما باشد تسخير كنندهٴ اين نظام باشد براي شما آفريدگار شما و حيوانات و گياهان و جمادات و همه اين موجودات باشد آنكه آفريد يعني خالق است او ميپروراند يعني رب است آنكه ميپروراند اله است يعني معبود است لذا ميفرمايد به اينكه ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ از خالقيت ذات اقدس الهي به ضميمه تسخير به ضميمه انعام به ضميمه اينكه ﴿يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ﴾[4] از مجموع اين مقدمات نتيجه ميگيرند كه او خالق است و لا غير او رب است و لا غير چون او خالق است ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[5] و او رب است ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ پس او اله است يعني معبود است ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ پس ﴿أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾[6] چون «لا رب لنا الا اياه» چون «لا خالق لنا الا اياه» «الا هو».
اين عصارهٴ جمعبندي اين براهين است ملاحظه فرموديد اول از خالقيت خداي سبحان شروع كرده است از آيهٴ سه به بعد كه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾ بعد درباره خلق انسان بعد درباره خلق دام و مانند آن و دربارهٴ خلق باران و مانند آن.
مطلب ديگر دربارهٴ تسخير است البته آن تلازم همچنان مانده اگر نظر شريفتان باشد بنا شد كه ربوبيت به خلقت بر گردد يعني رب حتماً بايد كسي باشد كه خالق است لبرهانين حدّ وسط يك برهان اين است كه ربوبيّت نحوهاي از خلقت است حد وسط برهان ديگر اين است كه ربوبيّت مستلزم خلقت است در طليعهٴ اين سوره اين بحث مطرح شد و الآن كه رسيديم به ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ بايد اين بحث باز بشود كه چرا رب الا و لابد بايد خالق باشد چون خدا خالق است و لا غير پس خدا رب است و لا غير چون خدا رب است و لا غير پس خدا معبود است و لا غير اين بايد تبيين بشود تلازم بين ربوبيت و خالقيت از آن به بعد تلازمش آسان است كه آنكه رب است همه كارها به دست اوست بايد او را پرستيد و از او اطاعت كرد قانون او را اجرا كرد براي اينكه او مالك است او مدير است او مدبّر است او ولي نعمت است او همه كاره است اين بخش دوم تقريباً روشن است عمده تبيين تلازم بين خالقيت و ربوبيت است اگر «الف» خالق است الا و لابد «الف» بايد رب باشد ديگر فرض ندارد كه «الف» خالق باشد «باء» رب باشد اين بايد تثبيت بشود.
مطلب ديگر جريان تسخير است ملاحظه فرموديد تسخير در همه جا با «لا» بيان شده است كه در بحثها مكرر همين طور گفته شد كه ذات اقدس الهي براي ما مسخّر كرد نه اينكه ما مسخّر كردهايم و در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» هم كه آن آيه خوانده شد و پايانش هم كه جريان مرگ بود اشاره شد او هم همين پيام را دارد در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» ميفرمايد به اينكه ما اين امور را براي شما مسخّر كرديم تا شما وقتي سوار اين حيوانات ميشويد اين جمله را بگوييد آيهٴ سيزده سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اين است كه ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ﴾ درباره دريا و امثال دريا آن وسايل نقليه اعم از كشتي و اسب و استر و اينها ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ﴾ وقتي روي اين اسب نشستيد يا روي كشتي نشستيد ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ﴾ به ياد نعمت الهي باشيد كه خداي سبحان شما را از اين نعمت متنعم كرده است ﴿ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا﴾ الآن هم مستحب هم هست وقتي آدم سوار اتومبيل شده اين جمله را بخواند چون اينها تمثيل است تعيين كه نيست اختصاصي به كشتي و اسب هم كه ندارد آن ذات اقدس الهي آن وسايل ديگر را هم مسخر كرده چه هواپيما چه اتومبيل اينها همه همين طور است ﴿وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾ خدايي را تسبيح ميكنيم شكر ميكنيم كه اين ابزار را براي ما مسخر كرد و هرگز ما توان آن را نداشتيم كه بر دريا مسلّط بشويم كشتي بسازيم كه دريا را بشكافد هواپيما بسازيم كه هوا را بشكافد و كارهاي ديگر بكنيم اعتراف كنيد كه نه تنها نكرديد و بعداً هم نميكنيد بايد اقرار كنيد كه توان اين كار را نداريد «ما اقررناه» نيست له مقرنين نيست اين «كان»ي منفي نقشش همين است ﴿وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾ ما يعني جامعه بشري جامعه بشري آن نيست كه بتواند دريا را مسخر كند و هوا را مسخر كند خب بادها در اختيار چه كسي است اين طوفانها و امواج در اختيار چه كسي است ما آن نيستيم كه درياشكاف باشيم يا هواشكاف باشيم.
پس تسخير براي ذات اقدس الهي است نه براي بشر، بشر نه تسخير كرد نه ميكند نه توان آن را دارد و اين معنا را وقتي سوار كشتي شد سوار اتومبيل شد سوار هواپيما شد سوار اسب و استر شد مستحب است بگويد منتها شما ميبينيد در باب «اطعمه» و «اشربه» و بهرهبرداري از حيوانات فتواي استحباب دادند منتها درباره اسب و اينها گفتند البته اينها تمثيل است و نه تعيين خب اگر مستحب است كسي سوار اسب شد بگويد ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾ اگر اين اسبها را وحشي قرار ميداد مگر ميشد اينها را كنترل كرد اينها را فرمود ما براي شما ذلول قرار داديم نرم قرار داديم اين شتر با آن قدرت را يك كودك مهارش را ميكشد فرمود ما اينها را ذلول و نرم قرار داديم براي شما مسخر شما كرديم خب حيوانات خيلي كوچكتري هستند كه هرگز انسان توان آن را ندارد كه با آنها مقابله كند اگر اينها را هم مثل آنها وحشي قرار ميداد مگر ميشد رام كرد ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾ در كتاب احياء موات و اطعمه و اشربه و صيد و ذباحه و اينها مسئله استحباب اين ذكر هنگام ركوب دواب مطرح است حقوق دابه و اينها الآن هم كسي سوار اتومبيل ميشود يا سوار هواپيما ميشود ظاهراً مستحب است اين ذكر را بگويد، خب ﴿وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾ يعني ما آن توان را نداشتيم كه اين كارها را انجام بدهيم.
مسئله بعدي آن است كه اين جهان كلاً آيت الهي است چيزي در دنيا و آخرت يافت نميشود كه آيه و نشانه و علامت خداي سبحان نباشد بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) آن طوري كه در حديث مبسوط مرحوم ابنبابويه قمي در كتاب شريف توحيد صدوق آمده است تمثيل به آيينه كرده است كه همان طوري كه صورت مرآتيه صاحبصورت را نشان ميدهد خلق، خالق را نشان ميدهد آيت بودن به معناي كاشف بودن به معناي حكايت به معناي ارائه و مانند آن است سخن از خلق است نه سخن از موجودات به حسب ظاهر زيبا نظير گل و ميوه و اينها هر چه خلق است آيت حق است همان طوري كه بهشت آيت حق است جهنم هم آيت حق است تمام ادلهاي كه درباره مخلوق بودن بهشت و آيت بودن بهشت هست درباره مخلوق بودن و آيت بودن جهنم هم هست منتها يك مطلب لطيفي را جناب شيخ اشراق دارد كه مبادا ما انسانمحوري جهان را ببينيم ما يك جهانبيني توحيدي بايد داشته باشيم نه انسانمحوري اگر ميبينيم چيزي براي انسان خوب نيست بگوييم اين شرّ است چيزي براي انسان خوب است بگوييم خير است، خير انسان هم يك موجودي است از موجودات وسيع جهان خلقت كه ذات اقدس الهي آنها را آفريده خيلي از چيزهاست كه براي انسان خوب نيست براي حيوانات ديگر خوب است براي موجودات ديگر خوب است چه بركات فراوان دارويي از همين سموم ميگيرند روزانه شما ببينيد چه اكتشافاتي از داروها از همين اين حيوانات ميگيرند.
پس اگر يك حيواني نزد ما زشت بود و يا يك چيزي نزد ما خبيث بود اين معنايش اين نيست كه اين اصلاً خُبث ذاتي دارد بعضي از موجوداتاند كه از بوي گل فرار ميكنند بعضي از موجوداتاند كه از بوهاي ديگر فرار ميكنند ما اومانيسمي جهان را نبينيم يعني انسانمدارانه انسانمحورانه جهان يك حسابي دارد انسان هم يك موجودي از موجودات جهان وسيع خلقت است اينچنين نيست كه اگر نزد او به ذائقه او بد بود يا در شامّه او بد بود اين بشود ذاتاً خبيث همان بهرههايي كه آهو و طيهو از زندگي دارند بهرههايي كه طاووس از زندگي خود دارد همان بهرهها را تمساح دارد همان بهرهها را مار و عقرب دارند آنها هم نكاح دارند آنها هم ازدواج دارند آنها هم مهر مادري دارند آنها هم همسرداري دارند اين طور نيست كه اگر چيزي مار و عقرب شد بهتر از موجود ديگر نباشد يا بدتر از موجود ديگر باشد اين طور نيست هر كدام از اينها مسبّح حقاند حامل حقاند در تحت تدبير حقاند هيچكدام از اينها از صراط مستقيم بيرون نميروند و مانند آن.
تمثيل به آيينه هم از همين روايت نوراني گرفته شده كه ديروز خوانده شد وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) فرمودند به اينكه نه شما در آيينه هستيد نه آيينه در شماست ولي مع ذلك او شما را نشان ميدهد به خوبي وقتي آن عمران از وجود مبارك حضرت سؤال كرد «أ هو في الخلق أم الخلق فيه»[7] حضرت فرمود اينها كه نقيض هم نيستند كه ارتفاعشان محال باشد نه خدا در خلق است نه خلق در خدا.
عرض كرد پس چطور ما استدلال بكنيم از وجود خلق به خالق بعد حضرت فرمود به اينكه شما ميبينيد وقتي چيزي را در آينه ميبينيد استدلال ميكنيد به اينكه در بيرون آيينه وجود دارد مگر آن شيء در آيينه هست مگر آيينه در آن شيء است نه آن مرئي در مرآت است نه اين مرآت در آن مرئي ولي او را نشان ميدهد عالم هم نسبت به ذات اقدس الهي اين است. اين تمثيل به مرآت از همين روايت نوراني گرفته شده، خب.
حالا زمينه بحث فراهم شد براي اينكه ما از توحيد خالق به توحيد رب پي ببريم اگر ثابت شد كه ذات اقدس الهي خالق است حتماً هم ثابت ميشود كه او رب است وقتي ثابت شد كه او رب است ثابت ميشود كه او اله است و معبود است و لا شريك له.
مطلب اول اينكه آيا جهان خالق دارد يا نه؟ حالا اگر مشركان حجاز وثنيون حجاز اينها قبول دارند كه خدا خالق جهان است و جهان خالق دارد اين كتاب يعني قرآن الهي كه كتاب جهاني نخواهد شد كتاب جهاني اين است كه هم براي ماترياليستها ماديين ملحدين اينها دليل باشد، هم براي مشركان خب آنهايي كه اصل مبدأ را منكرند قرآن چه برهاني براي آنها دارد قرآن معلم است نه اينكه چون قرآن گفته است انسان بپذيرد بلكه استدلال ميكند ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[8] برهان اقامه ميكند تعبدي در كار نيست تعقّل هست ولي او معلم است.
در سورهٴ مباركهٴ «طور» فرمود به اينكه اينها كه ملحدند و مبدئي را نميپذيرند اينها حرفشان چيست؟ سورهٴ مباركهٴ «طور» آيهٴ 35 و 36 فرمود به اينكه شما يك وقتي سفسطهاي فكر ميكنيد كه هيچ واقعيتي نيست كه خب اگر كسي سوفيست بود منكر همه واقعيت بود منكر خودش بود منكر معرفتش بود منكر خارج از خودش بود كه نميشود با او بحث كرد يك وقت است نه منكر واقعيت نيستيد ميگوييد زمين هست آسمان هست انسان هست در و ديوار هست اينها هستند آنگاه ميفرمايد به اينكه پس شما خودتان هستيد يك واقعيتي هستيد و شما قبلاً نبوديد بعداً هم نيست ميشويد اين هم كه قبول داريد شما كه ازلي و ابدي نيستيد كه پس شما واقعيت داريد يك، واقعيت مقطعي دو، قبلاً نبوديد بعد هم نيستيد موجودات ديگر هم همين طور.
يا شما بايد قائل به بخت و اتفاق و تصادف باشيد بگوييد خود به خود انسان پيدا شده اين انكار نظام علّي و معلولي است اگر كسي منكر قانون عليت و معلوليت بود باز هم نميشود با او بحث كرد او هم با خودش هم نميتواند انديشه داشته باشد براي اينكه اگر عليت و معلولي نباشد ربط علّي بين اشيا نباشد شما هر مقدماتي كه ترتيب بدهيد بخواهيد نتيجه بگيريد معنايش اين است كه مقدمات علت نتيجه است نتيجه معلول اين مقدمه است اگر نظام علي ربط علي را نپذيريد انديشهاي نيست چطور شما ميتوانيد بينديشيد؟ شايد شما اين دو مقدمه را ترتيب داديد آن نتيجه را گرفتيد ديگري همين دو مقدمه را ترتيب بدهد آن نتيجه را نگيرد يا نتيجه خلاف بگيرد پس سه حال دارد اگر كسي منكر نظم علّي و معلولي بود قدرت انديشيدن هم ندارد.
پس الا و لابد بخت و اتفاق و تصادف و شانش و اينها باطل است نظام جهان، نظام علّي، معلولي است يعني هر چيزي كه نبود و پيدا شد بالأخره سببي دارد ديگر اين را پذيرفتيم فرمود چون نظام علّي حق است هر چيزي نبود و پيدا شد علت ميخواهد شما را چه كسي خلق كرد شما يقيناً علت داريد اگر گفتيد ما بيعلت خلق شديم تصادفي هستيم اينكه خب منكر نظام علّي و معلولي است با چنين آدمي نميشود گفتگو كرد براي اينكه اين ربط بين اشيا را ممكن است آنوقت ربط مقدمات و نتيجه هم كه قابل اثبات نيست بنابراين فكر و انديشهاي نميماند اگر بگوييد ما بدون سبب خلق شديم اينكه انكار نظام علّي است اگر سببي داريد چه اينكه داريد آن سبب چيست؟ ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾[9] اين ﴿مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾ يعني «من غير علّة فاعلية» آيهٴ 35 و 36 سورهٴ «طور» اين است ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾[10] آنها نظم علّي را قبول دارند منتها تمام بحثهاي آنها در علتهاي مادي و سوري است لذا ميگويند فلان چيز قبلاً اين طور بوده است بعد اينچنين شده است خب اين علت مادي است چه كسي كرده اين را تمام بحثهاي اساسي براساس علت فاعلي و غايي است چه كسي كرد براي چه كرد؟ وگرنه علت مادي و علت سوري را نه قبولش مشكلي را حل ميكند نه نكولش مشكلآفرين است خيلي از چيزهاست كه علت مادي و چيز ندارند مثل مجردات عاليه.
حالا شما قبول كرديد كه اين از چه مادهاي بله همه قبول دارند ملحد و موحد هر دو قبول دارند كه بالأخره انسان از نطفه است اما چه كسي اين نطفه را به صورت ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[11] در آورد خود به خود اينچنين ميشود يعني فعل، فاعل ندارد يا كسي هست. ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾ يعني «من غير فاعل» اينكه بيّن الغي است پس يك فاعلي دارد آن فاعل كيست يا خودتان هستيد اينكه ميشود دور يا مثل شماست كه ميشود تسلسل پس شما را چه كسي آفريد؟ ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾ كه اين محال است حالا كه «من شيء» است نه «من غير شيء» خالقتان كيست ﴿أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾[12] خودتان خلق كرديد يعني خودتان قبل از اينكه باشيد بوديد و بعد خودتان را آفريديد امثال شما هم كه باشند كه ميشود تسلسل آنها را چه كسي آفريد اين معناي تسلسل اين نيست كه تا بگوييم تسلسل حالا باطل است يا نه مطلب نظري است راههايي كه اين آقايان ارائه كردهاند محققان ميگويند ما نيازي به ابطال تسلسل نداريم آنكه ميگويد اگر جواب بدهند كه ما را پدران ما خلق كردهاند بعد ما بگوييم نقل كلام در آبا شما ميكنيم اين تبعيد مسافت است نقل كلام كردن در او يعني اين مستلزم تسلسل است و تسلسل محال است و بايد ادله بطلان تسلسل را آورد.
محققين ميگويند به اينكه اگر ما از شما سؤال كرديم شما را چه كسي آفريد شما بگوييد پدران ما، ما را آفريدند ما ميگوييم جواب ما را نداديد نه اينكه نقل كلام در آنجا بكنيم ما همينجا هستيم، چرا؟ براي اينكه ما ميگوييم سؤال ما اين است شما كه نبوديد و پيدا شديد شما يا امثال شما گذشته و آينده در اين سؤال فرق نميكند ميگوييم اين انساني كه نبود و پيدا شد چه كسي او را آفريد شما جواب بدهيد بگوييد كه پدر، خب پدر هم كه همين است ما به جاي اينكه نقل كلام در آبا و اجداد بكنيم آبا و اجداد را ميكشانيم بياوريم اينجا ميگوييم شما آبا، اجداد، گذشتگان، تبار، نيا همه و همه در اين حكم شريكايد كه نبوديد و پيدا شديد اينكه نبود و پيدا شد فاعل ميخواهد شما جواب ما را نداديد نه اينكه ما به دنبال شما راه بيفتيم نقل كلام بكنيم بشود تسلسل تا نيازي به ابطال تسلسل داشته باشد ميگوييم شما جواب ما را نداديد سؤال ما شخص شما به نام زيد نيست كه ميگوييم شما و هر كسي كه مثل شماست كه نبود و پيدا شد فاعل ميخواهد.
پس همه آيندهها را ما آورديم اينجا همه گذشتهها را آورديم اينجا تسلسل چه محال باشد چه نباشد اين سلسله را آورديم اينجا ميگوييم اينكه نبود و پيدا شد چه كسي اين را آفريد ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾[13] اينكه محال است ﴿أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ كه ميشود دور پس يك كسي شما را آفريد ديگر آن كسي كه شما را آفريد اگر مثل شما باشد كه در همين زير سؤال ماست.
با اين بيان يعني آيه 35 و 36 اصل خالق ثابت ميشود ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾ كه محال است يك، ﴿أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ كه دور است محال است دو، ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾ حالا آسمان و زمين را چه كسي خلق كرد شما خلق كرديد ﴿بَل لاَ يُوقِنُونَ﴾ با اين حكمت و با اين برهان ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ﴾[14] تنظيم ميشود پس مشركان كه قبول دارند ملحدان كه قبول ندارند هر دو در برابر اين برهان ناچارند [كه] خضوع كنند كه جهان خالقي دارد.
پرسش: آنجايي كه ميگويند پدران ما منظور ...
پاسخ: خب آنها هم كه اگر هستي آنها عين ذات آنها باشد كه نبايد بميرند كه چون همه اينها يقين دارند كه پدران اينها مثل اينها در يك مقطع به دنيا آمدند در مقطع ديگر از بين رفتند.
پرسش: ماده اوليه پدران اينها را به وجود آورد و ماده اوليه هم...
پاسخ: بسيار خب، بسيار خب پس بايد بگويند ماده اوليه اين ماده اوليه هستي عين ذات اوست يا نه؟ اگر هستي عين ذات اوست چرا روزانه در تغيّر و دگرگوني است پس يك كسي اين را ميگرداند ديگر چيزي در جهان نيست كه ضامن هويت خود باشد.
پس بنابراين چه سماوات چه ارضين چه انسان، چه غير انسان نيازمند به خالقاند اين اصل اول كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[15] بعد از اين برهان آن آيه معناي خودش را روشن ميكند كه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْء﴾ «كل ما صدق عليه انه شيء فهو مخلوق الله سبحانه تعالي» اين توحيد خالقي. اما ربوبيت، ربّ يعني مالك مدبّر بايد بپروراند اين گياه را ميپروراند آن معدن را [در] دل كوه ميپروراند اين نطفه را در زهدان زن ميپروارند اين انسان را ميپروراند و هكذا ميپروراند، ميپروراند يعني چه يعني كمالات اين شيء را به اين شيء عطا ميكند اين شيء را حركت ميدهد قدم به قدم به مرحله كمال ميرساند اين باحد النحويين بايد به خلقت برگردد يا به اين تقريب كه تدبير يعني به كمال رساندن در قبال خلقت است خلقت «كان»ي تامّه ميدهد يعني اصل هويت تدبير «كان»ي ناقصه ميدهد يعني كمال ميدهد نعمت ميدهد خب اينها را ايجاد ميكند ميآفريند و ميدهد ديگر.
اين يك ايجادي است نسبت به ما اين عام است اما نسبت به خود باران ايجاد است ديگر باد ايجاد ميكند باران ايجاد ميكند حرارت ايجاد ميكند برودت ايجاد ميكند نسبت به ما تدبير است اما نسبت به آنها خلقت است ديگر اين بايد اسب و استر بيافريند تا مسخّر كند براي ما اين ﴿سَخَّرَ لَنَا﴾[16] «كان»ي ناقصه است اما آن ﴿وَ الأنْعامِ خَلَقَهَا﴾[17] كه «كان»ي تامه است پس تمام ربوبيتها به خلقت بر ميگردد اين يك حد وسط و چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[18] رب كل شيء هم الله است.
تقريب ديگر اين است كه اگر ذات اقدس الهي عالم و آدم را آفريد پيوند عالم و آدم هم بايد به عهده او باشد كسي ميتواند انسان را به جهان و جهان را به انسان مرتبط كند كه از هر دو باخبر باشد كسي از عمق هر دو باخبر است كه آفريده باشد كسي كه جهان را نيافريد انسان را نيافريد چه خبر از انسان و جهان دارد تا اينها را به هم مرتبط كند تدبير يعني تسخير جهان براي انسان ملاحظه فرموديد ﴿سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ﴾[19] هست ﴿سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ﴾[20] هست ﴿وَ النُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ﴾[21] هست اين براي سماوات و سپهري، آن هم انعام هم كه مسخّر انسان است.
پس عالم يك طرف، آدم يك طرف پس اينها خلقت است «كان»ي تامه است «تسخير العالم للانسان» «كان»اي ناقصه است اين «كان»ي ناقصه براي كسي است كه در اختيار كسي كه است از دو طرف باخبر باشد و آن خداست كسي كه جهان را نيافريد كسي كه انسان را نيافريد چگونه ميتواند انسان را با جهان آشنا كند چگونه ميتواند جهان را خدمتگزار انسان قرار بدهد اين برهان دوم كه حد وسطش تلازم است.
پس ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[22] ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[23] و ﴿وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ﴾[24] ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ وقتي اينچنين شد ذات اقدس الهي از خالقيت به ربوبيت و از ربوبيت به الوهيت استدلال ميكند ميفرمايد حالا كه پذيرفتيد خدا خالق است و از غير خدا كاري ساخته نيست ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ آيا خالق و غير خالق يكسان است خالق ميتواند رب باشد غير خالق هم ميتواند رب باشد؟ قرآن مطلبي ندارد كه تودهٴ مردم نفهمند جميع مطالب قرآن قابل فهم براي هر انساني است منتها آياتي دارد كه خواص در آن به زحمت غور ميكنند چه رسد به عوام منتها آن آيات را آنقدر رقيق ميكند آن قدر قصه ميگويد آن قدر داستانسرايي ميكند آنقدر مثل ميزند آن قدر تنزّل ميدهد تا عوامفهمش كند بعضي از آيات است كه واقعاً اوحدي از حكما در آن ماندهاند اما همان آيات را عصارهٴ همان آيات را در ضمن قصه در ضمن داستان در ضمن مثل عوامفهم ميكند اين طور حرف زدن بعد از اينكه فرمود كور و بينا يكسان نيستند زنده و مرده يكسان نيستند سايهٴ خنك و دلپذير با هواي گرم سوزان يكسان نيستند خالق و غير خالق يكسان نيستند اينها را كنار هم قرار ميدهد تا براي تودهٴ مردم قابل درك باشد.
در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» چند تا از اين نمونهها را ذكر كرده فرمود به اينكه آيهٴ نوزده به بعد سورهٴ مباركهٴ «فاطر» ﴿وَ مَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَ الْبَصِيرُ﴾ خب اين احتياج به وحي دارد كه كور و بينا يكسان نيستند خب همه اين را ميفهمند اين را ذات اقدس الهي ميگويد تا بگويد اين از آن نظري با اين بديهي از اين بديهي به آن نظري پي ببر خالق و غير خالق يكسان نيستند آن طوري كه كور و بينا يكسان نيستند چون فرق نميكند كه ﴿وَ مَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَ الْبَصِيرُ ٭ وَ لاَ الظُّلُمَاتُ وَ لاَ النُّورُ ٭ وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ ٭ وَ مَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَ لاَ الْأَمْوَاتُ﴾ زنده و مرده يكسان نيستند عالم و جاهل يكسان نيستند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» به همين آيه معروف اشاره كرده است آيهٴ نه سورهٴ «زمر» فرمود ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَ قَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ خب.
عمده اين نكته است كه برخي از مفسران گفتند كه نظم طبيعي اقتضا ميكرد كه خدا بفرمايد: «أَفمن لا يخلق كمن يخلق» آيا آنكه هيچ كاره است با آنكه خالق كل است يكسان است بايد بفرمايد غير خالق مگر مثل خالق ميشود؟ ولي آيه فرمود خالق مثل غير خالق نميشود اين تعبير در قرآن كريم اين مطلب در قرآن كريم به دو بيان آمده گاهي از ضعيف به قوي شروع شده گاهي از قوي به ضعيف در همين سورهٴ مباركهٴ «فاطر» كه چند امر ذكر شد گاهي از ضعيف شروع شده به قوي فرمود: ﴿وَ مَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَ الْبَصِيرُ﴾ يك نمونه ﴿وَ لاَ الظُّلُمَاتُ وَ لاَ النُّورُ﴾ دو نمونه ﴿وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ﴾ اين به عكس است اين دو نمونه آن طرف است دو نمونه هم به عكس است كه از قوي به ضعيف شروع ميشود فرمود ظل و جاي گرم و سايه خنك با جاي گرم سوزان يكسان نيستند زنده و مرده هم يكسان نيستند اول احيا را ذكر كرده بعد اموات را.
پس هم ميشود اول ضعيف را ذكر كرد بعد قوي را مثل اينكه كور و بينا يكسان نيستند تاريكي و روشني يكسان نيستند گاهي اول قوي را ذكر كرد و بعد ضعيف را فرمود سايه خنك با جاي سوزان يكسان نيستند انسان زنده با مرده يكسان نيستند اينجا هم ميفرمايد: ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾ اينجا تعقّل نميخواهد يك كمي آمد متذكر بشود به فطرت برگردد ميبيند در درونش اين مطلب هست كه خالق و غير خالق يكسان نيستند.
خب شما كه قبول داريد خدا خالق است غير خدا خالق نيست اين حرف در درون شما نهفته است و اين هم دين خداست ﴿ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾[25] چرا متذكّر نيستند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[2] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.
[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[4] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 23.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.
[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 40.
[7] ـ توحيد شيخ صدوق، ص434.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[9] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[10] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[11] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[12] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[13] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[14] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[15] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[16] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 13.
[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 5.
[18] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[19] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 12.
[20] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 33.
[21] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 12.
[22] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[23] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.
[24] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 164.
[25] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.