اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَسَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (۱۲) وَمَا ذَرَأَ لَكُمْ فِي الأَرْضِ مُخْتَلِفاً الوَانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (۱۳) وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ البَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۱٤) وَالقي فِي الأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَاراً وَسُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵) وَعَلاَمَاتٍ وِبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (۱۶)أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ (۱۷)﴾
در حقيقت تسخير آگاهي مورد تسخير شرط نيست كه اگر تسخير نسبت به جماد استناد داده بشود اين مجاز باشد، لذا همان طوري كه موجود آگاه را ميشود مسخر كرد، جماد و امثال آن را هم ميشود مسخر كرد تسخير شمس و قمر تسخير ارض و جبال معقول است گذشته از اينكه بر فرض كه در حقيقتِ تسخير شعور و آگاهي مأخوذ باشد همه موجودات اهل شعور و دركاند، موجودي نيست كه چيز نفهمد.
تسخير را در اين آيات هم به زمين و موجودات زميني به سلسله جبال اسناد داد هم به حيوانات هم به گياهان هم به انسان در تسخير انسان سوره مباركهٴ «زخرف» شاهد خوبي است در آن سوره آمده است كه خداي سبحان شما را متفاوت خلق كرد تا نظام زندگي شما سامان بپذيرد آيهٴ 32 سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اين است ﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾ اين تفاوت استعدادها، تفاوت نگرشها و بينشها و كوششها تفاوت غنا و فقر اين در كل نظام به مصلحت خود جامعه است، چون اگر هم همه اينها يكسان بودند، در يك حد بودند، در يك رشته بودند يقيناً نظام ناقص بود همه طبيب بودند يا همه روحاني بودند يا همه كشاورز بودند يا همه در حد معيني از كار بودند اين نقص بود اين تفاوت منشأ خير و رحمت و بركت است تا تسخير متقابل انجام بگيرد ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاًّ﴾[1] نه «سِخريّا» مبادا كسي، كسي را مسخره كند ﴿لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ﴾[2] مبادا كسي، كسي را استعمار، استثمار و مانند آن كند، مبادا كسي خود را بر ديگري تحميل كند، بلكه ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً﴾ تسخير كند آن هم تسخير متقابل، تسخير متقابل رحمت است زيد مسخّر عمر است كارهاي او را انجام ميدهد عمر در جهت ديگر مسخر زيد است كارهاي او را انجام ميدهد، حالا يكي كارگر است و يكي مهندس هر دو مسخر يكديگرند براي نظام احسن.
اين كار را ذات اقدس الهي تسخير نهايي را به عهده خود ميداند و اينها را مسخر كرد نسبت به يكديگر به تسخير متقابل، اما درباره ﴿وَ مَا ذَرَأَ لَكُمْ﴾ كه در آيه قبل بود يا همين آيه ﴿وَ مَا ذَرَأَ لَكُمْ فِي الأرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ﴾ «ذرء»، «ذرأ» به معناي اظهار ما ابدائه اوست آنچه را كه قبلاً داشت او را بعداً اظهار كرده است آن طوري كه راغب معنا كرده است گفت «ذرأ الله» يعني «أظهر ما أبدا»، «ذرأ الله اظهاره ما أبدا».
جريان خالق و باري و مصوّر بودن و همچنين زارع بودن اينها در سورهٴ مباركهٴ «حشر» به خواست خدا خواهد آمد، چون آنجا تفصيل قاطع شركت است هر كدام از اينها معناي خاص خودشان را دارند، آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «حشر» اين است كه ﴿هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ﴾[3] خلقت اول است بعد باريء بودن است بعد تصوير است و مانند آن، چون تفصيل قاطع شركت است، ولي گاهي خالق نسبت به همه اين اشياء گسترده است آنجا كه تفصيلي در كار نيست، مقابل ندارد خلق بر همه اين كارها و بر همه اشياء صادق است كه گفته ميشود ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[4] در عين حال كه گفته ميشود ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَ الأمْرُ﴾[5] عالم خلق است عالم امر است عالم دو قِسم است اينجا تفصيل قاطع شركت است، ولي همان عالم امر هم مشمول خلق است كه گفته ميشود ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ هر چه كه مصداق شيء است مخلوق ذات اقدس الهي است، چه مجردات چه ماديات، چه عالم امر چه عالم خلق، پس تفصيل قاطع شركت است در آنجايي كه در مقابل هم قرار ميگيرند، ولي گاهي به دليل و قرينه خارج بر همه اطلاق ميشود. زارع بودن، خالق بودن، باريء بودن، مصور بودن، اينها مراحلي است يكي پس از ديگري.
باريء بودن را گفتند متأخر از مسئله قضا و قدر است براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» دارد كه ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِيَبةٍ فِي الأرْضِ وَ لاَ فِي أَنفُسِكُمْ إلا فِي كِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾[6] معلوم ميشود كه باريء بودن مرحله بعد است آن مقدّر بودن، مدبّر بودن و مانند آن، آن قبل است اينجاها قرايني است كه اين ترتيب و درجات را مشخص ميكند، ولي از نظر لغت آن طوري كه راغب معنا كرده است، گفت «ذر الله» عبارت از «اظهاره ما أبدا» است، اينجا هم به معناي «خَلَق» است آن آيه هم كه دارد ﴿ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الإنْسِ﴾ آنجا هم به معناي «خَلَق» است، بعضيها مثل شيخنا الاستاد، مرحوم علامه شعراني(رضوان الله تعالي عليه) اين «ذرء» را به معناي خلقت بيمثال و نمونه گرفتهاند فرمودند ﴿ذرأ﴾ يعني بدون الگو و مثال و نمونه آفريد كه معناي «أبدا» را به همراه دارد اينجا ﴿ذِرَأ﴾ به معناي «أبدا» است، خدا بديع است يعني نوآور است، چيزي آفريد كه قبلاً نبود يك، نمونه هم نداشت دو، و خداوند هم طبق آن نمونه خلق نكرد سه، بلكه فناوري كرده ابتكار داشته و مانند آن، اينها راجع به ﴿وَ مَا ذَرَأَ﴾.
مطلب بعدي آن است كه درباره دريا فرمود همه از گوشت تازه «طري»، با همزه نه «طري» با «ياء» با طراوت گوشت تازه از دريايي كه هم آبش كثيف است هم آبش شور است و خوراك ماهي هم همين آب شور است، اما معذلك يك گوشت لذيذ و ملايمي براي همه آفريده شده، «لحم طري»، آن زيورهاي پوشيدني اينكه گفته ميشود «لُبس خاتم»، پوشيدن انگشتر، لُبس خاتم طلا بر مرد حرام است و اينها، اينها جزء لباس، البسه حساب ميشوند، منظور از اين لباس، لباس پوشاك بدن و اينها نيست، انگشتر هم لباس دارد، چه اينكه سر و پا هم لباس دارند ﴿تَلْبَسُونَهَا﴾ راجع به همين لؤلؤ و مرجان است كه در سوره مباركه «الرحمن» اين دو نمونه را ذكر كرده است آيهٴ 22 «الرحمن» اين است كه ﴿يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ﴾، اما لؤلؤ و مرجان خود به خود از دريا بيرون نميآيد، بلكه شما بايد غواصي كنيد و از دريا بيرون بياوريد، اينكه فرمود ﴿تَلْبَسُونَهَا﴾، اگر مصرفكننده خود زن باشد خب او ميپوشد، اما اگر مرد باشد چون زن براي مرد ميپوشد اسناد لُبس به مردها هم از اين جهت مصحح دارد، وگرنه مرد براي او مشروع نيست كه اينها را بپوشد، لُبس طلا براي او مشروع نيست، خب.
اين راجع به ﴿حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا﴾ است، اما نكته مهم همان تتمّه بحث ديروز است كه آيت بودن چگونه است؟ آيت اينكه ميفرمايد: ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾[7] ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ ﴿لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ﴾ براي اين است، افراد عادي منتظرند كه يك مريضي با يك دعا درمان بشود اين بشود آيت و كرامت يا يك جايي با يك عصاي ولياي آبي بجوشد كه بشود كرامت و معجزه اينها را آيه ميدانند، اما اگر از دل اين سنگ آب بجوشد ساليان هم بجوشد اين را آيه نميدانند، خب اين سنگها كه «ان منها الحجاره» كساني است كه ﴿لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأنْهَارُ﴾[8] اين همه سنگهاي سختي كه در دامنه كوه هست ذات اقدس الهي همه اينها را شكافته و از درون همه اينها چشمه در آورده اينها معجزه نيست، اصلاً ما غير از آيت و غير از معجزه حق چيز ديگر نداريم، اما چون غرق در معجزه و آيت حقيم منتظريم كه يك جايي بر خلاف عادت يك كاري انجام بشود، بشود معجزه ميفرمايد شما دنبال كاري ميگرديد كه از غير خدا ساخته نيست ديگر، معجزه يعني چه؟ يعني كاري كه ديگران عاجزند، خب.
آسمان برويد معجزه فراوان است، دريا و در زير دريا برويد معجزه فراوان است، زمين باشيد خب بالأخره اين زمين روي آب است ديگر سه، چهارم آب است اين يك، چهارم اين روي آب است بالأخره، خب كشتي اگر روي آب باشد اگر بارش سنگين نباشد خب ميلغزد ديگر، فرمود ما يك لنگري داديم به اين زمين كه اين نلغزد خب اين همه لنگر دادن به زمين كه مبادا روي آب بلغزد اينها معجزه نيست؟ اگر كسي عاقل باشد در معجزه خود را غرق ميبيند، اگر كسي متفكر باشد خود در معجزه غرق ميشود، افراد عادي ميگفتند ﴿فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ﴾[9] معجزه بياور اولياي الهي از انبيايشان معجزه نميخواستند با شهودي كه پيدا ميكردند يا براهيني كه داشتند نبوت او را كشف ميكردند، ولي افراد عادي البته دنبال آيهاند، دنبال معجزهاند، مثل اينكه عالم معجزه نيست، خب حالا اگر كسي يكجايي عصا زد و يكجايي آب در آمد اين ميشود آيت حق، اما اين همه سنگها آب مرتب سالها دارد از دلش ميجوشد اين آيه نيست؟!
پس اگر كسي جزء ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ بود ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾[10] بود صدر و ساقه عالم را معجزه ميبيند اين دنبال آيت ديگر نيست، اگر نه جزء افراد عادي بود اين منتظر يك كار جديدي است كه مثلاً خرق عادت باشد وگرنه فرمود عالم همهاش اعجاز است ما غير معجزه چيز ديگري نداريم، اما اينكه فرمود ﴿عَلاَمَاتٍ وِ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾ اهتداي به نجم تنها در تشخيص مسير نيست براي قبله هم هست، بسياري از كارهاي ما با قبله هماهنگ است، اين بيان نوراني مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) كه فرمود به اينكه مبادا كسي خيال كند كه قبله بعيد جهت است، جهت قبله نيست، مسجدالحرام قبله نيست كما قيل، قبله همه ما كعبه است، ما در حال حيات و ممات تلقين ما اين است، دعاي ما اين است «و القرآن كتابي و الكعبة قبلتي»[11] ما غير از كعبه قبله ديگر نداريم منتها قبله مستقبل دور وسيع است ما موظف به استقباليم، «استقبال كل شيء بحسبه» آنكه در مسجدالحرام است استقبالش محدود است، آنكه بيرون از مسجدالحرام است استقبالش يك مقدار وسيعتر است آنكه بيرون از حرم است استقبالش يك مقدار وسيعتر است، ماها كه خيلي دوريم استقبال ما خيلي وسيعتر است. اينچنين نيست كه قبله برخي حرم باشد، قبله حرميها مسجدالحرام باشد، قبله مسجدالحراميها كعبه باشد، اين در دعاي ماست هميشه ميگوييم «و القرآن كتابي و الكعبة قبلتي» نه «و الجهة قبلتي» بين استقبال و قبله بايد فرق گذاشت، به هر تقدير يكي از بهترين راه جهتيابي همين ستارههايند. با آن قطبنماها با آن جهتيابيها با آن درجهشناسها با آن ستارهها كاملاً ميشود قبله را شناخت.
پس ﴿وَ عَلاَمَاتٍ وِ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾ هم در راههاي عادي مهتدياند به مقصد ميرسند و هم براي قبلهيابي، اما اينكه فرمود راهها براي شما انتخاب كرده است در جاهاي ديگر هم فرمود ذات اقدس الهي سُبُلي را در سوره مباركهٴ «طه» هست كه راههاي فراواني را براي شما معيّن كرده است كه از آن راهها استفاده ميكنيد همان طوري كه راههاي زميني براي شما فراهم كرده است، راههاي آسماني هم فراهم كرده است ﴿وبين الارض والسماء﴾ هم براي شما راه فراهم كرده است كه از همه اين مسيرها و راهها عبور ميكنيد كه ﴿سَلَكَ لَكُم سَبلاً﴾ آنجا كه سُبُل براي شما معيّن كرده است از همين قبيل است. آيهٴ 53 سورهٴ مباركهٴ «طه» است ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً﴾[12] آنچه كه در آيه سورهٴ مباركهٴ «نحل» آمده در آيهٴ 53 سوره مباركه «طه» هم همين مضمون آمده، خب.
پرسش: در ذيل آيه سورهٴ «نحل» ....
پاسخ: بله، يقيناً نه فرمود «نحن النجوم»[13].
پرسش ...
پاسخ: تطبيق مصداق كامل است ديگر، مصداق كامل نجومي كه باعث هدايت است اهل بيت عصمت و طهارتاند، اما تفسير مفهومي نيست، مفهومش همان معناي عام دارد كه درباره آسمان است، زمين است، ليل و نهار است و مانند آن، مصداق كاملش البته اينها هستند.
درباره ليل و نهار هم تسخير رواست، چون تنظيم شب و روز ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾[14] براي اينكه فصول چهارگانه تنظيم بشود و روزيهاي مردم، غذاهاي مردم تأمين بشود فرمود ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[15] اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ يعني فصول چهارگانه، براي اينكه فصول چهارگانه پديد بيايد گاهي «قوس الليل» زيادتر از «قوس النهار» است، گاهي بالعكس يعني گاهي پاييز است گاهي زمستان، گاهي بهار است گاهي تابستان ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾ ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[16] و مانند آن، اينجا هم فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ﴾ تسخير ليل و نهار به قصر و طولاني بودن كوتاه بودن و طولاني بودن همه اينها به تدبير ذات اقدس الهي است، خب.
عمده حالا تتمّه بحث ديروز قبل از اينكه به آن بحث ديروز برسيم در صدر اين سوره حق به دو قسمش تقسيم شده است يك حقي كه ذات اقدس الهي است و مقابل ندارد و احدي هم به او دسترسي ندارد ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[17] اين رأساً از شهود شاهدان و فهم حكيمان و دراست مدرسان و اينها برتر است، يك حق هم او ذات اقدس الهي هويتش منطقه ممنوعه است هم اكتناه صفات ذاتياش منطقه ممنوعه است كه اين دو منطقه در دسترس كسي نيست، عمده اين حق سوم است كه عالم به حق خلق شده است مثل اينكه ميگوييم عالم به نحو احسن خلق شده است اين را به او ميگويند حق «مخلوقبه» كه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[18] ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾ از اين تعبيرات با اين مضامين در قرآن فراوان هت. اينكه ميفرمايد ما آسمان و زمين را ﴿بِالْحَقِّ﴾ خلق كرديم اين اصطلاحاً به آن ميگويند حق «مخلوقبه» يعني حقي كه جهان با اين خلق شده است، مصالح ساختماني جهان حق است، آنگاه اگر در كتابهاي برخي نوشته ميشود كه خلق حق است من وجه و غير حق است من وجه اين ـ معاذ الله ـ ناظر به آن ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ نيست او احدي به او دسترسي ندارد اين حق «مخلوقبه» محور بحث كتابهاي اهل معرفت است كه خلق حق است من وجه و غير اوست من وجه، زيرا اين مطلق است او مقيّد است مثل اينكه ميگوييم فيض با مستفيض عين هماند من وجه و غير هماند من وجه.
زمين مستفيض است، ولي ذات اقدس الهي كه «دائم الفيض» و «دائم الفضل علي البريه» است آن فضلش مطلق است قبل از زمين بود با زمين بود، بعد از زمين هست در خارج زمين هست در آسمان هست آن مطلق با اين مقيّد اتحاد دارند من وجه و مغايرت دارند من وجه. بحث در همين حوزه است و لا غير، اما در جريان آيت بودن در پايان بحث ديروز به اين مرحله چهارم رسيديم كه اگر اشياء آيه الهي هستند نشان ذات اقدس الهي هستند علامتاند نه به معناي اينكه «ذات ثبت لها أنها آية و علامة» كه آيت بودن براي اشياء نظير زوجيت اربعه لازمه ذات باشد اين نقص است، زيرا اگر آيت بودن براي اشيا به منزله لازم ذات باشد، لازم يعني هر كس كه درون اشياء و خود ذات اشياء آيت نباشد، پس بايد مستقل باشد در حالي كه ذاتاً فقيرند، بايد به آن مرحله چهارم برسيم درون را تخيله كنيم بگوييم در درون اشياء چيزي نيست الا انه آيت الله كه آيت بودن براي اشياء به منزله جنس و فصل اشيا است نه به منزله لازم ذات آنگاه اين بيان نوراني امام حسين(عليه السلام) در دعاي عرفه اين ذيلش كاملاً مشخص ميشود، عرض كرد «الهي ... و من كانت حقائقه دعاوي فكيف لا تكون دعاويه دعاوي الهي ... أنا الفقير في غناي فكيف لا اكون فقيراً في فقري» خدايا آنجايي كه ما داريم، نداريم ادعاست براي اينكه براي ما نيست چه برسد به آنجا كه نداريم حالا آن چيزهايي كه ما داريم به ما دادي. ما سزاوار است كه بگوييم عليم و قديريم يا اگر اين حرف را زديم ادعا كرديم؟ «الهي ... و من كانت حقائقه دعاوي فكيف لا تكون دعاويه دعاوي الهي ... انا الفقير في غناي فكيف لا اكون فقيراً في فقري» خدايا در آن مقداري كه من دارم براي من نيست چه رسد به آنكه من ندارم، خب.
اين بيان نوراني را شما در سخنان وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) ميبينيد در آن سخنان نوراني و مناظره وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) كه در خراسان با آن متكلّم مَرْوزي سليمان مَرْوزي اينها مباحثه كردند مشخص ميشود اين مناظره به عنوان باب الذكر مجلس رضا خيلي مبسوط است مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف توحيدشان اين مناظره را نقل كردهاند، توحيد مرحوم صدوق به همين طبع معروف مكتبه صدوق صفحه 417 شروع ميشود تا صفحه 454 خيلي مفصل هم هست، در آنجا استدلالهاي فراواني ميشود، گاهي به جمع استحاله، جمع نقيضين تمسك ميكند، گاهي آن سليمان مَرْوزي آن متكلم چون مأمون هم نشسته بود از هر طرف ميديد وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) سلطان بحث است و قاهر است اين مأمون داشت خشمگين ميشد، وجود مبارك حضرت به مأمون فرمود شما آرام باشيد اين بيرون ميرود ميگويد احتشام خليفه نگذاشت كه من جواب عليبن موسي را بدهم شما ساكت باشيد ببينيم حرفش چيست؟ مرتب احد النقيضين را ميآورد فرمود يا اين است يا او، جمع هر دو كه محال است، رفع هر دو هم كه محال است، يكي را انتخاب بكن ببينيم چه ميگويي درباره حدوث و قِدَم عالم.
تا ميرسد به اينجا كه در صفحه 434 عمران، به وجود مبارك حضرت عرض ميكند كه «ألا تخبرني يا سيدي أهو في الخلق أم الخلق فيه» بالأخره شما هم كه ميگوييد خدا هست و خدا را ميشود ثابت كرد خدا در خلق است ـ معاذ الله ـ يا خلق در خدايند؟ اگر خدا در خلق هست كه ـ معاذ الله ـ ميشود حلول، خلق در خدا هست كه باز ميشود جسم، اگر نه آن در خلق است نه خلق در او چگونه ميشود او را شناخت؟ اين سؤال عمران بود. «ألا تخبرني يا سيدي أهو في الخلق أم الخلق فيه قال الرضا(عليه الصلاة و عليه السلام) جلّ يا عمران عن ذلك» ذات اقدس الهي اجلّ از اين حرفهاست اين حرفي كه زدي اينها كه نقيض هم نيستند كه ثالث نداشته باشد، «ليس هو في الخلق و لا الخلق فيه» نه او در خلق است نه خلق در اوست «تعالي عن ذلك و ساعلمك ما تعرفه به و لا حول و لا قوة الا بالله» من بالأخره معرفي ميكنم راه نشان ميدهم كه چطوري با اينكه خدا در خلق نيست، خلق در خدا نيست، چگونه ميشود خدا را شناخت، اما اينكه من گفتم «سأعلمك» اين حول و قوه الهي است وگرنه از خود ما چيزي نيست.
بعد فرمود: «أخبرني عن المرآة» به عمران فرمود شما آيينه را كه ميبينيد خودتان را هم كه در آيينه ميبينيد «أخبرني عن المرآة أنت فيها أم هي فيك» شما در برابر آيينه كه قرار ميگيريد آيينه شما را نشان ميدهد ديگر، آيينه كه اين طور نيست كه بيگانه باشد كه مثل يك سنگ سياه باشد كه آيينه شما را نشان ميدهد، كسي آيينه را نگاه بكند تشخيص شما را هم در آيينه ميبيند آيا شما در آيينه هستيد؟ نه، آيينه در شماست؟ نه، هيچ كدام نيستيد، ولي آيينه شما را نشان ميدهد، پس ميشود كه خلق آيت حق باشد، خدانما باشد، علامت باشد، نشانه حق باشد كه او به آيه ياد ميشود نه حق در خلق باشد، نه خلق در حق «أخبرني عن المرآة أنت فيها أم هي فيك فإن كان ليس واحدٌ منكما في صاحبه»، اگر نه شاخص در آيينه است نه آيينه در اين شخص و شاخص «فبأي شيء استدللت بها علي نفسك»؟
شما ميخواهيد خود را در آيينه ببيني كه صورتت زيباست يا نه؟ احتياج به شستن دارد يا نه؟ خودت را در آيينه ميبيني، ترديد هم نداريد كه اين صورت مرآتي شما را نشان ميدهد، ترديدي هم نيست كه نه شما در آيينه هستيد نه آيينه در شماست، قال «عمران بضوء بيني و بينها» من به وسيله نوري كه بين من و آيينه است تشخيص ميدهم «فقال الرضا(عليه السلام) هل تري من ذلك الضوء في المرآة أكثر مما تراه في عينك»؟ خب اين نور همهجا هست در شبكه چشم شما هست ظاهر چشم شما را هم روشن كرده در دست و پاي شما هم هست روي سطح آيينه هم هست، چطور فقط آنجا شما را نشان ميدهد جاي ديگر شما را نشان نميدهد اين نوري كه در شبكه چشم شماست و وصل به چشمان شماست كه به شما نزديكتر است كه، «هل تري من ذلك الضوء في المرآة أكثر مما تراه في عينك؟ قال نعم» بله، آن بيشتر است «قال الرضا(عليه السلام) فارناه» نشان بده كه كجا آن نور بيشتر است كه نور سطح آيينه بيشتر از نوري است كه كنار شبكه چشم است. «فلم يحر جواباً» نتوانست جواب كاملي ارائه كند «قال الرضا(عليه السلام) فلا أري النور الا وقد دلك و دلّ المرآة علي انفسكما من غير أن يكون في واحد منكما».
باز نقل كلام در خود نور ميكنيم، اين نور شما را به آيينه راهنمايي كرده، صورت مرآتيه را براي شما كاشف قرار داده نه در شماست نه در آينه، در آيينه چيزي نيست فرق مرآت و سراب اين است كه او دروغ ميگويد اين راست ميگويد وگرنه آيينه يك شيشهاي است، يك جيوهاي است تمام كارهاي فيلمبرداري و اينها در برابر آيينه انجام ميگيرد، اما اين نور وقتي ميخورد به سطح آيينه چون شفاف است بر ميگردد به آن شخص اصابت ميكند ما آن شخص را در اين زاويه عطف ميبينيم خيال ميكنيم در آيينه است، اگر آيينهاي به طرف درخت باشد اين نور ميخورد به سطح آيينه يك، از آنجا بر ميگردد به درخت دو، ما اين درخت را در زاويه عطف ميبينيم سه، خيال ميكنيم در آيينه است، در آيينه هيچ، هيچ يعني هيچ، هيچي در آيينه نيست، خب.
آن روز هم به عرضتان رسيد كه الآن روزانه ده هزار نفر مشغول علم شريف اصولاند و همه از سطح و خارج و همه اينها درباره سه، چهار سطري كه از اهلبيت(عليهم السلام) رسيده است كار ميكنند و سعي همه هم مشكور و جا هم دارد بيش از اين هم بحث بكنند يا «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[19] است يا «رفع ... و ما لا يعلمون»[20] است، ولي وقتي سخنان اهلبيت عرضه بشود توان آن را دارد كه اين دو، سه خط روزانه ده هزار نفر را تغذيه كند، اينها سنداً از آن روايات استصحاب قويتر است، محتواي آنها اصلاً قابل قياس نيست با محتواي برائت و استصحاب نيست. خب مستحضريد مرحوم شيخ ميفرمايد ما اين چندتا روايت را از زراره نقل ميكنيم براي تضافر سند، وگرنه مضمون يك سطر بيش نيست، خب وقتي اينها اين طورند يك سطرشان روزانه ده هزار نفر را تأمين ميكند، اگر اين معارف الهي همين توحيد مرحوم صدوق عرضه بشود ما احتجاجات اينها عرضه بشود چه خواهد شد؟
الآن فصلش هست كه ايران اُم القراي اسلامي بشود ديروز ميگفتند «اطلبوا العلم ولو بالصين» ولي امروز ميگويند «اطلب العلم ولو بقم»، شما بيش از شصت، هفتاد ملّت و ملّيت در قم داريد به بركت انقلاب و خونهاي پاك شهدا.
غرض آن است كه اگر اينها عرضه بشود آنوقت جا براي شبهه مغالطهگرها نخواهد بود، بعد فرمود: «و لهذا امثال كثيرة غير هذا» كه «لا يجد الجاهل فيها مقالاً» اما ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَي﴾» مبادا خداي ناكرده جريان آيينه و اينها شما را متوقف كند ببينيد اين «﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَي﴾[21]» همان بيان قرآن كريم است، ذات اقدس الهي فرمود به اينكه شما اگر درباره معاد شك داريد خب آنكه معدوم را موجود كرد متفرّق هم موجود ميكند ديگر، فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾[22]، اين را خوب عنايت كنيد فرمود جريان معاد كه براي ما آسانتر است براي اينكه ذات اقدس الهي هيچ را به اين صورت در آورد ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[23] اين ﴿شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ يعني شيئي بود و قابل ذكر نبود، بعد يك قدري جلوتر ميرود به زكريا ميگويد ﴿خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[24] اين «كان»ي تامه است، اگر آن «كان»ي ناقصه است كه ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ چيز قابل ذكر نبود، اينجا ديگر حالا «كان»ي تامه را نفي ميكنند، آنجا «ليس»ي ناقصه است اينجا «ليس»ي تامّه، ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ بعد ميفرمايد جريان معاد مشكلتان چيست؟ اين روح كه نميميرد اين بدن هم پراكنده است دوباره جمع ميكنيم مشكلتان چيست؟
فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾[25] معاد براي ذات اقدس الهي آسانتر از مبدأ است آن وقت اينجا اين اشكال پيش ميآيد كه خب قدرت نامتناهي كه با اراده كار ميكند نه با بدن و ابزار «هيّن» و «اهون» ندارد كه آسان و آسانتر ندارد كه، شما اگر بخواهيد يك قطره آب را تصور كنيد، كرديد اقيانوس كبير هم تصور بكنيد، كرديد مگر براي شما سخت است اقيانوس را تصوّر بكنيد؟ اگر با اراده انسان كار بكند نه با ابزار آسان و آسانتر ندارد كه، فوراً ذات اقدس الهي براي اينكه اين اشكال پيش نيايد بعد از اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾[26] ما اين را براي فهم شما گفتيم، گفتيم اين «اهون» است وگرنه همه چيز براي ما يكسان است، آفرينش يك نم، آفرينش اقيانوس كبير، هر دو يكسان است ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾.
وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) هم بعد از جريان آيينه و نور و اينها فرمود: «﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَي﴾» تازه اينها نَمي از آن درياست كه ما داريم بازگو ميكنيم مبادا خيال كنيد در همين حد خلاصه ميشود همان طوري كه آيات قرآن «يفسر بعضه بعضا»[27] احاديث هم بشرح ايضاً [همچنين] خطبهها، خطابهها، ادعيه، مناجات اينها هم بشرح ايضاً [همچنين].
يك بيان لطيفي مرحوم صاحب جواهر در جلد 28 يك وقتي هم در نمازجمعه عرض شد نميدانم جلد 28 جواهر است كجاست؟ اين بيان هم بسيار بيان لطيفي است فرمود يك بيان نورانياي كه از وجود مبارك امام اول يا دوم رسيد يك بياني هم از امام دهم يا يازدهم رسيد ما همه اينها را، اينها «أن كلامهم(عليهم السلام) بمنزلة كلام واحد يفسر بعضه بعضاً»[28] اين چهارده نفر وقتي حرف ميزنند در طي اين دويست و خوردهاي سال مثل اينكه يك متكلّم دارد حرف ميزند، شما نگوييد قرينه منفصل داريم، شما نگوييد دو قرن فاصله شد اينها يك حرفاند، اين حرف خيلي حرف لطيفي است، فرمود كلام همهشان به منزله كلام واحد است اين در آن همان «يفسروا بعضه بعضها» در آن در ميآيد فرمود روايت اين طور است در خطبه 185 نهجالبلاغه بند چهارم به اين صورت آمده است كه ذات اقدس الهي «واحدٌ لا بعدد و دائم لا بأمدٍ و قائم لا بعمد ... لم تحط به الاوهام بل تجلّي لها بها» خدا براي عقول به وسيله خود عقول تجلّي كرده است، اگر كسي در برابر آيينه قرار بگيرد سر به آيينه هم ادراك و شعور بدهد، آيينه را هم به حرف در بياورد، سر آيينه را خم بكند بگويد درون خودت را ببين بعد از او سؤال بكند چه كسي را ديدي؟ چه ميگويد اين آينه؟ ميگويد تو را ديديم ديگر، آيينه بلندي فرض كنيد، كسي هم در برابر آيينه ايستاده دو، اين قدرت دارد كه آيينه را به حرف در بياورد سه، سر آيينه را هم خم ميكند چهار، آيينه خودش را ميبيند پنج، بعد از آيينه سؤال ميكند چه كسي است؟ ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾[29] اين در ﴿أَلَسْتُ﴾ اين است.
﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ از اين آيينه سؤال بكند چه كسي را ميبيني؟ ميگويد تو، اينجا چه كسي هست؟ ميگويد تو، نميگويد من، آيينه غير او حرفي ندارد، اين معناي تجلّي لها بها «تجلّي للعقول بالعقول» منتها آيينهٴ بيچاره جيوه دارد، شيشه دارد، قطر دارد، چوب دارد، انسان هيچ چيزي ندارد، موجودات ديگر هيچ چيزي ندارند، فقط آيينهاند و اين هم متسحضريد قبلاً هم به عرضتان رسيد ما يك آيينه بازاري داريم همين است كه ميگويند اين آيينه چند؟ قيمتش چند؟ اين يك شيشه است و جيوه است و يك قطري دارد و يك قابي دارد و خريد و فروش ميشود اين آيينه است كه به وسيله او صورت ديده ميشود اين عند الحكماء مرآت نيست، مرآت آن صورت است كه صاحب را نشان ميدهد نه آن شيشه پُر جيوه، او را عُرف ميگويد مرآت، اما حكيم به آن صورت ميگويد مرآت، عُرف به آن شيشه پُر جيوه ميگويد مرآت، چون به وسيله اين شيشه آن صورت ديده ميشود، حكيم به آن صورت ميگويد مرآت، چون به وسيله اين صورت شاخص و صاحب صورت ديده ميشود.
فرمود: «بل تجلّي لها بها»[30] منظور از اين اوهام عقول است «تجلّي للعقول بالعقول» بعد اين جمله را فرمود، فرمود: «و بها امتنع منها» با همين عقول به عقول فهماند كه تو نميتواني مرا درك كني «تشهد له المرائي لا بمحاضرة» اين «مرائي» را لسان العرب ميگويد جمع مرآت است، ميگويد مرآت هم به مرائي جمع بسته ميشود هم به مرايا، گرچه جمع مرآت به مرايا بيشتر است و جمع مرآت به مرائي كمتر است، اما اين مرآت به هر دو جمع بسته ميشود، طبق اين بيان، اين خطبه 185 سراسر عالم مرآت حقاند، قهراً آيت بودن الهي يعني كاشف بودن، خدا را نشان دادن، دليل اله بودن و مانند آن اما «لا بمحاضرة»، اين «لا بمحاضرة» همان بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) ميفهماند كه صاحب صورت در آيينه نيست، آيينه در صاحب صورت نيست، اما آيينه صورت مرآتي شاهد صاحب صورت است «تشهد له المرائي لا بمحاضرة» اينكه در لسان العرب آمده به اين صورت است كه مرآت بر مرائي جمع بسته ميشود چه اينكه بر مرايا هم جمع بسته ميشود، گرچه جمع مرآت بر مرائي كمتر از جمع مرآت بر مرايا است.
ابنابي الحديد اين ميگويد جمع مرئي است نه جمع مرآت، اگر جمع مرئي باشد با اين حديثي كه در مجلسالرضا(عليه السلام) نقل شده است هماهنگ نيست، اما جمع مرآت باشد با او هماهنگ است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[2] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 11.
[3] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 24.
[4] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[5] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[6] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 22.
[7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 11.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[9] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 5.
[10] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 11.
[11] ـ وسائل الشيعه، ج 7، ص 469.
[12] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 53.
[13] ـ ؟؟؟؟؟
[14] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 5.
[15] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.
[16] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 13.
[17] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 6.
[18] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[19] ـ وسائل الشيعه، ج 1، ص 245.
[20] ـ وسائل الشيعه، ج 15، ص 369.
[21] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 60.
[22] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 27.
[23] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 1.
[24] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 9.
[25] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 27.
[26] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 60.
[27] ـ بحار الانوار، ج 54، ص 218.
[28] ـ جواهر الكلام، ج 26، ص 67.
[29] ـ سورهٴ ارعاف، آيهٴ 182.
[30] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 185.