اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَسَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (۱۲) وَمَا ذَرَأَ لَكُمْ فِي الأَرْضِ مُخْتَلِفاً الوَانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (۱۳) وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ البَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۱٤) وَالقي فِي الأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَاراً وَسُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵) وَعَلاَمَاتٍ وِبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (۱۶)﴾
بعضي از سؤالاتي كه جواب داده نشد پاسخ داده بشود، بعد به بقيه اين مطالب بپردازيم آنگاه به عنصر محوري اين بخش توجه بيشتري بشود.
درباره عربي كه چرا عربي نسبت به زبانهاي ديگر رُجحان دارد، اين به استناد همان بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) است كه عربي مُبين را حضرت اينچنين معنا فرمودند كه عربي مُبين است چون «يبين الألسن و لا تبينه الالسن»[1] عربي اين قدرت را دارد كه زبانهاي ديگر را به خوبي ترجمه كند، ولي زبانهاي ديگر آن هنر را ندارند كه محتواي واژههاي عربي را تبيين كنند.
عربي قبل از نزول قرآن كريم گرچه وسعتي داشت، اما در آن منطقههاي كشاورزي، دامداري، باغداري و جنگ، غارت، قتل اينگونه از كارها و در بعضي از مسائل نجوم، بعد از نزول قرآن كريم يك ادبيات تازهاي آمده، اسماي حسنايي آمده، معارف الهي آمده، منازل سائرين آمده، شرح صدر آمده، معجزات انبيا آمده، كرامت اوليا آمده، اينها يك سلسله ادبيات خاصي است كه به وسيله قرآن كريم بيان شده، الآن هم در مشرق عالم يا مغرب عالم كتابي نيست، لغت و فرهنگي نيست كه بتواند اين معارف را پياده كند، شما ميبينيد در جهان غرب، صنعت خيلي پيشرفت كرده، دهها كتاب لغت دارند، درباره صنايع، قطعات يدكي، كيفيت كاربرد، كيفيت ساخت، كيفيت تعمير صدها واژه در لغت غرب هست درباره هواپيما، درباره سفينه فضانورد كه نمونهاي از آنها در فارسي يا عربي نيست، خب اين صنعت را آنها درست كردند، اسامي اين قطعات را آنها اختراع كردند، اسامي كاربردها و اهداف را اينها درست كردند، اسامي ويرانيها را آنها درست كردند، اسامي درمان را درست كردند، اين هست.
اما درباره علوم انساني، معارف انساني، كرامتهاي انساني، منازل انساني، قُرب نوافل، قُرب فرايض، درباره برزخ، درباره حال احتضار، آن حالتهايي كه محتضر با خداي خود دارد، آن حالتهايي كه محتضر پيدا ميكند كه اموال او، اولاد او، سِمَتهاي او نزد او متوسل ميشود از اينها آنجا خبري نيست.
مهم آن نيست كه انسان بتواند كيفيت ساخت و ساز صنايع را ارايه كند، اين را نميگويند لسان مُبين، آن لساني كه از آغاز و انجام عالم خبر بدهد، از آغاز و انجام انسان خبر بدهد، از آغاز و انجام پيوند عالم و آدم خبر بدهد آن ميشود عربي مُبين، اين ادبيات در قرآن كريم هست، شما بخواهيد اين معارف را با زبان صنعت كه يك امر فيزيكي است به غرب منتقل كنيد ناچاريد از پنج، شش كلمات غربي كمك بگيريد تا يك معناي بسيط را ارائه كنيد، لذا وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) طبق آن روايتي كه حضرت عربي مُبين را تفسير كردهاند، فرمود عربي مُبين است چون «يبين الألسن و لا تبينه الألسن»[2] اين يك، و قرآن كريم هم مُهيمن بر كتابهاست تنها ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[3] كه نيست فرمود اين كتاب «مُيهمن لما بين يديه» اين مصدق گذشته است، تورات را، انجيل را، صُحُف انبياي گذشته(عليهم السلام) را تصديق ميكند، اما بر همه آنها هيمنه دارد، سلطنت دارد، نفوذ دارد، خب اين با يك زباني كه سلطان زبانهاست بايد آن معارف را بيان كند، فرمود: ﴿مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[4] اگر هيمنه نبود، اگر سيطره نبود، اگر سلطنت نبود، اگر برتري نبود، بله همتاي زبانهاي ديگر بودند، اما وقتي يك معارف برتري آمد با ادبيات برتري ميآيد از اين جهت درباره عربي اينچنين گفته شد.
مطلب ديگر درباره فرق تذكر و تعقّل و تفكّر است كه اشاره شد، آنجاهايي كه با مقدمات كمتر ميشود به مقصد رسيد از او به تفكر ياد ميشود آنجا كه مقدمات رياضي و عقلي پيچيدهتري دارد از او به تعقّل ياد ميشود آنجا كه معلوم هست، ولي نيازي به يادآوري است از او به تذكر ياد ميشود اينها در اوايل سورهٴ مباركهٴ «رعد» كه هم تذكّر بود، تفكّر بود، تعقّل بود، اينها بود گذشت، مشابه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت در اين بخش از آيات سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم هست، اما اينكه بعضيها جزء عالماناند، بعضي ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾اند، البته افراد متفاوتاند درباره افراد، ذات اقدس الهي گاهي ميفرمايد كه اينها «لمن يتفكر»، «لمن يتذكر»، «لمن يعقل» و مانند آن، گاهي دارد ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ گاهي دارد ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾[5] اين «قوم» يعني قيامشان و قوامشان به تفكر و پژوهش است، الآن ما هم در جمعمان، در حوزههايمان، در دانشگاههايمان، ميبينيم بعضيها واقعاً متفكرند، قبل از اينكه دست به كتاب بزنند ميانديشند، يادداشت بر ميدارند بعد مراجعه ميكنند به كتاب ميبينند خيلي از چيزهايي كه ديگران گفتند اينها با فكر يافتند، بعضيها طبعاً متفكرند، ميبينيد مرحوم علامه طباطبايي كتاب كم داشت، كمتر مراجعه ميكرد، بيشتر ميانديشيد، مجموع كتابهاي مرحوم علامه را نگاه ميكرديد نظير طلبههاي عادي كتاب داشت، امام(رضوان الله عليه) هم همين طور بود شما كتابخانههاي ايشان اگر سري ميزديد انبار كتاب نبود، بعضي متتبّعاند، بعضي متفكرند، بعضي محققاند، بعضي متحققاند، اينها بيش از آن مقداري كه تتبّع بكنند، فكر ميكنند، بعد به كتاب كه مراجعه ميكنند ميبينند كه نه آنچه را كه ديگران گفتند ايشان با فكر يافتند، اينها ميشوند ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ يعني قوام اينها، قيام اينها، ايستادگي اينها، در تعقل اينهاست.
اما اين را ذات اقدس الهي به عنوان استعدادهاي گوناگون آفريده البته، بيان نوراني وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن طوري كه مرحوم كليني در روضه كافي نقل كرد اين است «الناس معادن كمعادن الذّهب و الفضّة»[6] اين حديث جزء حديثهاي رايج و معروف آن حضرت است، فرمود مردم مثل معدنهاي گوناگوناند، بعضيها طلايند، بعضيها نقرهاند، يكسان نيستند، اما اينها امتحان الهي است آنكه خوش استعداد است نزد خدا مقرّب نيست، آنكه متوسط الاستعداد است نزد خدا بعيد نيست، اينها همهشان متساوية الاقداماند، ذات اقدس الهي به بعضي استعداد بيشتري داد، در اثر اينكه رشد خانوادگي داشت، شرايط داشت، همهاش امتحان است به بعضيها استعداد متوسطي داد اين هم امتحان است «الناس معادن كمعادن الذّهب و الفضّة»، گاهي ممكن است كسي كه ضعيف الاستعداد است يا متوسط الاستعداد است در همان قلمرو استعداد خودش داراي حُسن اختيار باشد، بيراهه نرود همان مقداري كه ميفهمد عمل بكند و آن كسي كه خوش استعداد است پُر استعداد است ـ معاذ الله ـ ممكن است كجراهه برود. «الغنيٰ و الفقر بعد العرض علي الله»[7] اين از بيانات نوراني منسوب به حضرت امير(سلام الله عليه) است كه چه كسي توانگر است، چه كسي تهيدست است، «يوم الحساب» معلوم ميشود، اينجا، جاي امتحان است ديگر فرمود: «الغني الفقر بعد العرض علي الله» وگرنه الآن اينجا كسي خوش استعداد باشد يا متوسط باشد نشانه برتري عندالله نيست، بالأخره در] عالم يك عده بايد كارگر باشند يك عده بايد طبيب باشند يك عده بايد مهندس باشند يك عده بايد حوزوي و دانشگاهي باشند، اين اختلاف باعث نظم عالم است، اما حالا چرا زيد خوش استعداد است عمر خوش استعداد نيست، اينها رموزي است، اسراري است، نكاتي است كه علم به او دسترسي ندارد، احتمال تأثير خصوصيتهاي پدر و مادر و غذا و محيط و جامعه هم ضعيف نيست اسرار پشت پرده را هم كه كسي نميداند همان بيان حديث قدسي كه «ان من عبادي من لاٰ يصلحه الا الفقر فلو اغنيته لأفسده ذلك»[8] اين هم همين طور است، اما هر كسي به هر اندازهاي كه از استعداد برخوردار است، اگر بيراهه نرود عند الله مقرّب است
«بسا اسيري كه آنجا امير ميآيد ٭٭٭ بسا اميري كه آنجا اسير خواهد شد»
«بسا پياده كه آنجا سواره ميآيد ٭٭٭ بسا سواره كه آنجا پياده خواهد شد»
اين يك دارالامتحان است ديگر، اينجا معيار ارزش نيست، معيار ارزش و سنجش و ارزيابي حقيقي عندالله است «يوم القيامه» كه «الغني و الفقر بعد العرض علي الله»[9].
پرسش: آن كه خوش استعدادتر است در مسائل معنوي مسير بيشتري را طي ميكند
پاسخ: نه، آن كه خوش استعدادتر است بهتر ميفهمد، مرحله عقل علم، علم است مرحله عقل عزم است و اراده است و اخلاص خيلي از خوش استعدادها هستند كه استعدادشان هرز ميرود اين مِلَل و نَحل ابنهزم را ديديد يك، ملل و نحل شهرستاني را ديديد دو، اينها دو جلد است، دو جلد است يعني دو جلد است، يك جلد رهآورد انبيا را نوشتهاند ميشود مِلَل، يك جلد را رهاورد همين علماي حوزه و دانشگاه را آوردند در برابر انبيا ميشود نَحِل، اين نحِلها را همين خوش استعدادهاي حوزه و دانشگاه در آوردند ديگر وگرنه آدم ضعيف الاستعداد كه مذهب نميتراشد كه، اينچنين نيست كه اگر كسي خوش استعداد شد بهشت منتظر اوست تا ببينيم چه ميكند، اين همه نِحلها و مذهبهاي جعلي و دروغ و كذب و فريه در برابر انبيا را همين خوش استعدادها در آوردند ديگر حالا يا حوزوي يا دانشگاهي، اينچنين نيست كه اگر خوش استعداد شد دوان دوان بهشتي است، اين بايد آزمون ببيند ديگر.
بنابراين هر كسي «و تجعلني بقسمك راضياً قانعاً»[10] از بهترين دعاهاي حضرت است، خدايا آنچه كه دادي ما را راضي بكن كه ما اين را بهجا مصرف بكنيم خيلي افرادند كه متوسط و مقصد ميرسند نه مذهبي ميتراشند نه از مذهب تراشيده حمايت ميكنند، نِحلهاي نيستند، ملي هستند اهل ملت ابراهيم خليلاند، بعضيها هستند كه خوش استعدادند و شما تجربههايش را هم ديديد.
پرسش: بعضي اجبار ميكنند ..
پاسخ: ديگر ذات اقدس الهي به هر دو قدرت امتحان داده است، قدرت تفكر داده است، به هر كسي نعمت بيشتري داد به همان اندازه از او مسئوليت خواست، از مرحوم بوعلي مسئوليتهاي خيلي سنگينتري خواست و از ديگري آن مسئوليت را نخواست، به او گفتند اگر كتابخانهات را آتش زدند، زندان رفتي، همه اينها را بايد تحمل كني، ولي از افراد ديگر اين را نخواستند از مرحوم شيخ طوسي هم اينچنين، غرض اينكه هر كسي هر نعمتي را ذات اقدس الهي به او داد در برابرش هم تكليف مهم از او خواست ديگر، خب.
مطلب ديگر مربوط به ﴿مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[11] است كه ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ هر روز زنده است «الي يوم القيامه»، براي مردم هر عصر ذات اقدس الهي اين پيام را دارد كه آنچه را كه شما كشف كردهايد گوشهاي از مخلوقات الهي است و گوشهاي از مقدورات الهي است خيلي از چيزهاست كه بعداً خلق ميشود خدا خلق ميكند يا شما هستيد و ميبينيد يا آيندهها ميبينند، چه مسائل صنعتي باشد چه مسائل حيواني باشد چه مسائل دامي باشد چه ويروس باشد اين ويروسهايي كه سابقه نداشت او آفريد، اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) هست كه «كلُّ ما» اين معمولاً كتابهاي حديثي از اينها به عنوان «كلما» مينويسند، اين «كلما» صور است، اينجا، جاي «كلما» نيست «كلُّما» هر جايي كه ذات اقدس الهي بخواهد ميآفريند چه در فاهمه شما باشد يا نباشد، اينها بيانات نوراني آن ذوات قدسي است، خيلي از چيزهاست كه ذات اقدس الهي بعد خلق ميكند، مگر اين ويروسها قبلاً بود نه اينكه بود و كشف نشد، خيلي از ويروسها بود كه نبود تا كشف بشود، چه اينكه هر وقت يك گناه جديدي بيايد، بلاي جديدي هم ميآيد اين طور نيست كه همه كارها و همه اعمال شده باشد و الآن تكرار گذشته باشد، نهخير «الي يوم القيامه» اين ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[12] هست به مردم هر عصر و مصري هم ميگويند كه مخلوقات الهي همهاش همينها نيست كه شما ميبينيد آينده چيزهايي هم خداي سبحان خلق ميكند يا دريايي يا صحرايي يا اگر كُرات ديگر را تسخير كرديد در آنجا براي شما ميآفريند، چه مركوب باشد چه غير مركوب باشد و مانند آن.
اين تعبيرات كه نعمتها را ذات اقدس الهي از هم جدا كرده است تذكّر و تشكر و تفكر و تعقّل را هم از هم جدا كرده است، در بخشي از اين آيات كه خواندهايم فرمود به اينكه ﴿وَ مَا ذَرَأَ لَكُمْ﴾ ﴿ذَرَأ﴾ يعني خلق، و اين عطف است بر آن «ليل و نهار» ﴿وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ﴾ ﴿وَ مَا ذَرَأَ لَكُمْ فِي الأرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ﴾ آنچه كه از ميوههاي رنگارنگ، درختهاي رنگارنگ، معادن رنگارنگ براي شما آفريد، مسخّر شما كرد، كار ذات اقدس الهي است اين ميوهها اختلاف اصنافشان به همان اختلاف رنگشان است، لكن در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» يك تعبيري دارد كه نشان ميدهد غير از افراد تحصيل كرده آنها سهمي از مزايا و معارف برتر ندارند.
آيهٴ 28 سورهٴ «فاطر» اين است، قبل از 28 آيهٴ 27 اين است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا﴾ خب اين ميوههاي رنگارنگ ﴿وَ مِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَ غَرَابِيبُ سُودٌ﴾ كوهها، ردهها، رگها، قلهها، سلسلههاي جبال هم گوناگون است، رنگهاي اين خاكها فرق ميكند، رنگهاي درونش فرق ميكند، اين، بعد ميفرمايد: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ﴾ مردم هم رنگهايشان فرق ميكند، دابّهها هم رنگهايشان فرق ميكند، دامها هم رنگهايشان فرق ميكند اينها را ذكر ميكند بعد ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ ميفرمايد علما نظير افرادي نيستند كه فقط تفاوتي در رنگ داشته باشند مردم، دام، انعام، دواب، اينها رنگهايشان فرق ميكند، اين موهم اين معنا هست كه برخيها «كالدواب وَ الأنْعَامِ»اند، اما نوبت به علما كه ميرسد مرز اينها را جدا ميكند ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ فقط اينها هستند كه مُعرِّفشان، شاخصايشان و مؤلف ايشان همان هراس الهي است، خب.
اينجا هم فرمود به اينكه ﴿مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ﴾ اين آيت جزء عناصر محوري بحث است كه دوباره بايد برگرديم به اين، بعد فرمود موجودات دريا، اين براي آن است كه كساني كه در دامنههاي جنگل زندگي ميكنند يك سلسله آيات الهي را ميبينند، كساني كه در كوهها زندگي ميكنند يك سلسله آيات، كسي كه در دشت و هامون زندگي ميكند يك سلسله آيات، كسي كه در دريا سفر ميكند تجارت دريايي دارد يك سلسله آيات، الآن كه همه روابط توسعه پيدا كرده است براي همگان همه اينها آياتاند، فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً﴾ اين درياي به اين عظمت را مسخّر شما كرده با كشتيها، با قايقها سفر كنيد ماهي صيد كنيد غواصي ياد بگيريد به عمق دريا برويد بدون اينكه غرق بشويد كالا به دست شما بيايد ﴿لَحْماً طَرِيّاً وَ تَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا﴾ خب.
بخشي از اينها درياچهاند، بعضي دريايند، بعضي اقيانوساند كساني كه در كنار اقيانوس زندگي ميكنند اينها را هم تشويق كرده كه شما غواصي ياد بگيريد ما اصلاً دريا را خلق كرديم در عمق دريا و اقيانوس براي شما لؤلؤ و مرجان آفريديم كه شما بگيريد از آن استفاده تجاري كنيد، زيور زنها قرار بدهيد و مانند آن. خب اگر تشويق به بهرهبرداري از دريا نبود ساختن كشتي نبود آشنا شدن به غواصي نبود اين چه بهرهبرداري از درياست؟ خب او را هم مسخّر كرده به آدم، دريا را مسخر كرده بدون اينكه انسان غواصي بتواند ياد بگيرد، خب اين چه تسخيري است؟ فرمود اين كارها را بكنيد ﴿وَ تَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَ تَرَي الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ﴾ ماخر يعني شكافنده اين فُلك اين كشتيها دو طرف، آب را ميشكافند يك طرف به طرف يمين، يك طرف به طرف يسار راه باز ميكنند و ميپيمايند.
پرسش ...
پاسخ: بله، همه اينها مسخرند، حالا اين در باب اينكه «الآية ما هي» اين آنجا اين سؤال را آن عنصر محوري بحث است انشاءالله روشن ميشود هم آيه تكرار شد هم تسخير.
﴿وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ﴾ ذات اقدس الهي كشتيها را، درياها را مسخر قرار داد براي شما تا از فضل الهي بهره ببريد، تجارت كنيد، سفر كنيد و مانند آن و انشاءالله شاكر باشيد ﴿وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ خب.
زمين بالأخره ميدانيد يك كره كوچكي است در اين فضا، اگر وزين نبود، سنگين نبود در اثر قهر نيروي جاذبه مضطرب ميشد، فرمود ما اين را با سلسله جبال سنگين كرديم كه نلرزد، ﴿وَ أَلْقي فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ﴾ راسي قرار داديم، ميخها قرار داديم، همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبه اول نهجالبلاغه كه فرمود: «و وتدّ بالصخور ميدان ارضه» ميدان يعني اضطراب از همين آيه گرفته شده ﴿أَن تَمِيدَ بِكُمْ﴾ «ماد» «يميد» «ميدان»، هو الاضطراب ﴿أَن تَمِيدَ بِكُمْ﴾ يعني مبادا به اينكه اين زمين شما را بلرزاند، مثل اينكه ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا﴾[13] يعني مبادا «لئلاّ تصيبه»، مبادا «كراهة أن تصيب» و مانند آن، مبادا اينكه اصابت كنيد قومي را به جهالت، اينجا مبادا اينكه زمين شما را بلرزاند ﴿أَن تَمِيدَ بِكُمْ﴾ اين يكي.
و همچنين نهرها را فراهم كرده است كه از بحرها كمك ميگيرد و در دسترس شما قرار ميدهد ﴿وَ سُبُلاً﴾ راهها را براي شما مسخر كرده است، راه دو قسم است يا راه طبيعي است مثل دو تا روستا، دو تا شهر كه بينشان كوه نيست، دره نيست، جدول نيست، نهر نيست، بحر نيست، يك راه طبيعي است يك راه صنعتي است كه بينشان كوه است و بايد با تونل يا اگر تونل نيست با مترو، اين مترو، تونل اينها راههايي است كه بشر ميسازد به تعليم الهي، راه، سبيل چه طبيعي چه مصنوعي هر دو فيض الهي است ﴿وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ از جايي به جايي برسيد به مقصدتان برسيد در راه نمانيد و علامات را براي شما مسخّر كرده است، نشانههاي آسماني، نشانههاي زميني كه شما با اين علائم ميتوانيد بفهميد كه سطح آب تا كجاست؟ عمق آب تا كجاست؟ با علائم ميشود بيماريها را تشخيص داد، با علائم ميشود درجه حرارت و برودت را تشخيص داد، با علائم ميشود ردهها و رگههاي اين خاك را تشخيص داد كه آيا اين كوه معدن دارد يا ندارد و دهها راههاي فني ديگر.
﴿وِ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾ اينها با «نجم» كه اينجا اسم جنس است و شامل همه نجوم ميشود قبلاً فرمود: ﴿وَ النُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ﴾ اينجا حالا مطلق آورد اسم جنس آورد كه شامل همه اينها ميشود، شما به وسيله ستارهها راه مييابيد، بعضي از ستارهها قطبياند، هميشه روشناند براي مردم يك فلات، ستاره قطب جنوب براي جنوبيهاست، ستاره قطب شمال براي شماليهاست، هميشه آن قطب را نشان ميدهد ديگر طلوع و غروبي ندارد بعضي از ستارهها مشرق و مغرب را نشان ميدهند، الآن هم در سفرهاي دريايي و غيردريايي به وسيله قطبنما و جهتياب اينها مسير را تشخيص ميدهند اين هواپيماها را اينها تعيين ميكنند، كشتيهاي دريا را اينها تعيين ميكنند، قبلاً هم مسافرتهاي صحرايي را همين ستارهها راهنمايي ميكردند.
اين يك شرح كوتاهي از اين چند آيه، اما آن عنصر محور ملاحظه بفرماييد كه فرمود اينها آيهاند در اين قرائت هم اين نكته ملحوظ باشد، بعضيها آيه دوازده كه فرمود: ﴿وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ﴾ كه در اين قرآنها هست، همگان اينچنين قرائت نكردند، بعضيها بعضي از قرّاء همه را منصوب قرائت كردند يك، بعضيها همه را مرفوع قرائت كردند دو، آنچه كه فعلاً قرائت رايج است اين است كه شمس و قمر منصوب است عطف بر ليل و نهار و نجوم مرفوع است محتواي همه اينها ميتواند يك جامع مشتركي باشد، اما حالا آن عنصر محوري.
چند جا فرمود ﴿سَخَّرَ﴾ يك، چند جا فرمود اين آيه است گاهي مفرد، گاهي جمع اين دو، تسخير غير از قسر است، قسر با سين يعني فشار، شتاب، قهر، قسر با سين همان معناي قهر را ميدهد، عالم با تسخير اداره ميشود يا با قسر؟ يعني با قهر يعني با تحميل؟ قرآن پيامش اين است كه جهان با تسخير اداره ميشود نه با قسر و قهر و تحميل، تسخير عبارت از آن است كه يك موجودي هدفي دارد يك، راهي دارد دو، اين موجود كه راه دارد و هدف دارد راهزناني هم براي او هست، اگر كسي او را حمايت و هدايت كند كه راه خود را طي كند، راه ديگران را نبندد يك، بيراهه نرود دو، كسي هم راه او را نبندد سه، كه اين به مقصد برسد اين را ميگويند تسخير.
تسخير آن است كه يك عامل برتر يك موجود متحركي را كه راه دارد، هدف دارد در طي راه خود و در نِيل به هدف خود حمايت و هدايت كند نه او بيراهه برود نه در راه فرو بماند و فرو برود نه كسي راه او را ببندد نه او راه كسي را ببندد، اين را ميگويند تسخير، اگر يك كشاورز ماهري وقتي باران آمده از قله كوه سرازير شده به سينه كوه رسيده به دامنه كوه نايل شد، رسيد اين ممكن است هرز برود، اگر كشاورز راهي باز كند كه اين آبها به جاي اينكه هدر بروند، هرز بروند به مزرع و مرتع برسند، سدي هم بسازد كه مزاحم ديگران نباشند، اين كار كشاورز را ميگويند تسخير، ميگويند او آب را تسخير كرده است، نگذاشت كه هدر برود آب راه خود را طي كرد به مقصد رسيد و تشنهها را سيراب كرد بيراهه نرفت كه بشود سيل، كسي هم جلوي او را نگرفت، اما اگر كسي آب را با لوله و با فشار بالا ببرد ميگويند قسر است، اين تا نفسش تمام شد بر ميگردد تا آن عامل بيروني رخت بر بندد اين بر ميگردد. نظام عالم بر اساس تسخير اداره ميشود چه گياهان، چه جمادات، چه حيوانات، چه انسانها، چه دريا، چه صحرا، چه موجودات سپهري همهشان با تسخير اغداره ميشوند اين يك مطلب كه اينها را تكرار فرمود.
يك مطلب اينكه اينها آيهاند اين از اهداف مهم قرآن كريم است كه اينها نشانه خدايند آنچه كه شما الآن در علوم بشري ميبينيد همينها را مطرح ميكنند، اما يك علم سكولار هست يا يك علم ابنالسبيل هست كه از اول و آخر محروم است همهاش سخن اين است كه زمين اينچنين بوده است الآن اينچنين است پيشبيني ميشود آينده اينچنان بشود، دريا اينچنين است ستارهها اينچنيناند راه شيري اينچنيناند همهاش سير افقي است قبلاً آن طور بود الآن اين طور است آينده اينچنين ميشود اين علم رايج دنياست، در دانشگاهها هم همين را تدريس ميكنند.
بارها به عرضتان رسيد تا متون درسي چنين علم سكولار هست دانشگاهها اسلامي نخواهد شد ممكن است دانشجو مسلمان، متديّن، اهل نماز شب باشد، ولي متن درسي او درس اسلامي نيست، فيزيك اسلامي نيست و اصولاً فيزيك، شيمي، رياضي غيراسلامي نيست ما علم غيراسلامي نداريم، اينها آمدند اين «هو الاول» و «هو الآخر» را از نظر هستي قطع كردند يك، عقل را كه از بهترين حجتهاي الهي است اين را كار بشر دانستند دو، آنوقت اين متون درسي شده يك درس سكولار.
قرآن آمده اين كالاهاي غصبي را به صاحبش برگرداند، گفت نگوييد زمين اينچنين بوده است اينچنين هست و اينچنين ميشود بگوييد چه كسي كرد و براي چه كرد؟ اين بال «هو الاول» و بال «هو الآخِر» را به اين بدنه علوم و به اين لاشه علوم داد، اين علم را به پرواز در آورد، چه كسي كرد؟ براي چه كرد؟ اين يك، دوم نگو من خودم درس خواندم فهميدم، قدم به قدم ديگري شما را هدايت كرد، عقل حجت خداست ميبينيد آن فطريات را تعبير آيه سورهٴ مباركهٴ «روم» اين است آن فطريات را بالأخره ما هر چه را ميفهميم يا بديهي است براي ما، يا نظري منتهي به بديهي است، اگر بديهي بود حجت الله است، اگر نظري منتهي به بديهي بود حجت الله است، البته كار بسيار دقيقي است كه انسان بايد از وهم و خيال و انواع و اقسام مغالطات برسد تا يك مطلب بيّن يك، مبيَّن دو، به دست بياورد، اگر به دست آورد حجت است اين اختصاصي به كارهاي عقلي ندارد در كارهاي نقلي هم ما اين اوسيه را داريم، اگر عقل حجت خداست و فطريات حجت خداست آن تعبير لطيف آيهٴ سورهٴ «روم» روشن ميشود فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾[14] اين جمله نميرساند كه دين در درون شماست، ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ﴾ و «الي الدين» شايد دين بيرون باشد ﴿لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾ اين فطريات شما، دين شماست، اگر شما چيزي را با برهان عقلي فهميديد ديگر با صحيحه زراره فرقي ندارد ميشود يك طبيبي متخصص قلب باشد با برهان عقلي بفهمد كه قلب را بايد اينچنين معالجه كرد و نكند و در قيامت عذاب نبيند؟ اين ميتواند در قيامت بايد خدايا شما كه در قرآن، در روايت نگفتي قلب را چطور عمل بكند يا به او ميگويند اين فهمي كه من به تو دادم مثل صحيحه زراره است، اينكه ميبينيد در فقه ما فراوان ميگويند «و يدلّ عليه الأدلة الأربع» همين است، عقل حجت خداست، اگر كسي بگويد من خودم زحمت كشيدم، خودم فهميدم اينها علوم بشري است اين هم حرف قارون است، اين اسلامي حرف زده، ولي قاروني فكر كرده، آن محروم هم بيش از نگفت، گفت كه: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[15] من خودم زحمت كشيدم اين مال را فراهم كردم، خب خودم زحمت كشيدم يعني هويت من براي خدا، عاقله را او داد، اما عقل كار من است، من خودم فهميدم خب تو كه در اصل هويت ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[16] هستي اين ﴿عَلَّمَ﴾ كه ﴿مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[17] است و ﴿عَلَّمَ الإنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[18] است اين فطريات كه يا بيّن باشد يا مبيّن، دين خداست ﴿ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾ آنگاه آن حديث لطيفي كه مرحوم طريحي در مجمعالبحرين نقل كرده كه متأسفانه تاكنون سند پيدا نشده، آن حديث معنايش روشن است، ولي سندش تعميم ميشود آنكه مرحوم طريحي در مجمعالبحرين ذيل لغت عَقَلَه نقل كرد اين است كه «العقل شرع»[19] از وجود مبارك حضرت امير نقل ميكند فرمود «و في حديث علي(عليه السلام» «العقل شرع من داخل و الشرع عقل من خارج»[20] اين از لطايف تعبيرات حضرت امير است منتها سند ندارد، خب.
البته اگر همان طوري كه روايتهايي كه مربوط به فقه و اينهاست، فقها به آن عمل كردند جبران عملي دارد، روايتي كه مربوط به حكمت و فلسفه است، وقتي حكما، متكلمان به آن استدلال ميكنند اين جبر عملي دارد، ولي تعبير سورهٴ مباركهٴ «روم» اين است كه ﴿ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾[21] اگر قرآن قيم است، اگر عترت طاهرين قيماند، عقل برهاني نه قياس و خيال و گمان و وهم كه همه اينها را عقل مغالطه ميداند اين دين قيم است، اگر اين شد، اگر كسي با اين دينِ قيم زندگي گرد آنگاه همان حرفي كه ديگران گفتهاند «اگر فيض روحالقدس مدد كند ديگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد»، اگر كسي چنين عقلي پيدا كرد ديگران هم بگويند آنچه را كه باباطاهر ميگفت او ميگفت «به دريا بنگرم تو را ببينم، به صحرا بنگرم تو را ميبينم» اين را خوب عنايت كنيد ممكن است يك مقداري طول بكشد يك پنج، شش دقيقه صبر كنيد، حالا اگر اذان هم شده خيلي عجله نكنيد چون ممكن است اين در طليعه بحث بعدي نشود او را بيان كرد و آن اين است كه اگر كسي به اينجا رسيد صدر و ساقه عالم را آيه ميبيند كه الآن اينجا مكرّر در مكرّر فرمود اين آيه است اينها آياتاند اين آيه است اينها آياتاند «الآية ما هي».
اين مطلب هم جزء محكمات بحث است كه بارها به عرضتان رسيد دو منطقه است كه منطقه ممنوعه است احدي به آن دو منطقه راه ندارد من الانبياء و الاولياء(عليهم السلام) هويت مطلقه مقام ذات، احدي به او راه ندارد اكتناه صفات ذات هم احدي به او راه ندارد حرف همه انبيا اين است كه «ما عرفناك حق معرفتك»، اما ماييم و ظهور حق، ماييم و فيض حق، ماييم و فعل حق، ماييم و تجلّي حق كه مقام فعل اوست مثل اينكه ما با آفتاب كار نداريم، مگر كسي آفتاب را ميبيند بارها به عرضتان رسيد عند الكسوف با اينكه آفتاب گرفته است گفتند اگر گوشهاي از آفتاب را با چشم غيرمسلح ببيني كور ميشويد، مگر ميشود آفتاب را ديد؟ آنچه كه ما ميبينيم نور اوست، اما هيچ كسي ترديد ندارد كه دارد آفتاب را ميبيند آن هم كه ميگويد «آفتاب آمد دليل آفتاب» نورش را دارد ميبيند، مگر جرم آفتاب را ميشود ديد آن كارشناس ميگويد اين هوس نكن، هوا و هوس را نكن مگر جرم آفتاب ديدني است، آنقدر قوي است كه نگاه همان و كور شدن همان، خب.
پس ما اگر آفتاب را ببينيم و ترديد هم نداريم كه اين آفتاب است، آفتاب را داريم ميبينيم ميگوييم آفتاب طلوع كرده، آفتاب غروب كرده با نور او سر و كار داريم نه با جوهر ذات او، اينكه گفته ميشود جهان آينه است، پس آن دو منطقه، منطقه ممنوعه است ميشود مقام ظهور حق اينها آيه فيض حقاند، ظهور حقاند، آيهاند يعني چه؟ آيه يعني علامت اين علامتها دو قسم است بلكه سه، چهار قسم است، يك قسمش اعتباري است مثل اينكه پرچم علامت است يك فلزي كه روي دوش يك افسر يا درجهدار ديگر هست علامت است اينها قراردادي است هر ملتي، هر مردمي، هر عصر و مصري يك قرارداد خاصي دارند كه اين پرچم نشانه فلان مملكت است، اين يك تكه فلز نشانه افسري يا سرهنگي فلان شخص است اينها قراردادي است «لا اعتبار بها» اينها آيت است.
قسم دوم آيتهاي تكويني است كه ديگر شرق و غرب ندارد يك چمن آيهٴ آب است، يك دود آيهٴ آتش است اين ديگر به مشرق و مغرب اختصاص ندارد، به مردم عصر و مصر اختصاص ندارد اينها علامتاند، اينها آيتهاي تكوينياند، علامتهاي تكوينياند، اما مقطعياند اين چمن مادامي كه چمن است آبنماست، اما بعد از اينكه آبش قطع شد و چمن خشك شد و پژمرده شد و به صورت خاك درآمد كه آب را نشان نميدهد اين دود وقتي به هوا تبديل شد كه ديگر آتش را نشان نميدهد، پس آيت بودنِ دود براي آتش يا چمن براي آب مقطعي است نه دايمي، بعضي از موجوداتاند كه در جميع شرايط و زمان و زمين آيهاند ما چنين چيزي غير از اينكه جهان را نسبت به ذات اقدس الهي چنين آيه بدانيم نخواهد بود، مثلاً آب، آيت آبآفرين است چه يخ باشد همين را نشان ميدهد، تبخير بشود همين را نشان ميدهد، نوشيده بشود جذب در بدن بشود همين را نشان ميدهد، به صورت عرق از بدن خارج بشود همين را نشان ميدهد، بعد دوباره تبخير بشود همين را نشان ميدهد، وقتي به هوا تبديل شد دوباره بر گردد به صورت ابر در بيايد همان را نشان ميدهد، هيچ موجودي در هيچ شرايطي نيست كه نگويد خدا، اين مرحله سوم.
مرحله چهارم اينها تكوينياند، بله اينها كه آيت تكوينياند خدا را نشان ميدهند آيا آيت بودن براي اين آب يا براي هوا نظير زوجيت اربعه است؟ لازم ذات است يا از اين دقيقتر؟ آيا موجودات كه آيات الهياند نظير لوازم ذاتاند كه از ذات جدا نميشود زوجيت را نميشود از اربعه جدا كرد، آيت بودن را نميشود از ارض و سما جدا كرد ايناند؟ اگر اين باشد كه خطر ديگري در پيش است و آن اين است كه ميدانيد هر لازم در مرحلهٴ ملزوم نيست، لازم تابع است ملزوم متبوع است زوجيت كيف مخصوص به كمّ است اربعه كمّ است، اينها دو مقولهاند جداي از هماند آنجا كه جاي اربعه هست جاي زوجيت نيست، آنجا كه جاي زوجيت است جاي اربعه نيست، لوازم ذات حتماً از مقام ذات جدايند، دورند، متأخرند، اگر آيت بودن ـ معاذ الله ـ براي اشياء از سنخ زوجيت اربعه باشد پس اشياء در درونشان خدا را نشان نميدهند ـ معاذ الله ـ اين محال است، بايد آيت بودن را ببريم به درون اشياء درون را خالي كنيم چيزي در درون اشياء نيست جز آيت الله بودن.
ميشود شما چيزي به نام حجر داشته باشيد بگوييد اين حجر آيت خداست آن مَدر آيت خداست، اين دريا آيت خداست كه دريا «ذات ثبت له الآيه» بودن، آب «حقيقة ثبت لها أنها آية» اين معلوم ميشود كه آيت بودن در درون ذات نيست، اگر در درون ذات نبود اين فقير نيست، اين ميشود غني اين خدا را نشان نميدهد، بايد درون ذات را تخيله كرد هيچ چيزي در صدر و ساقه و شمال و جنوب و جُدْران آب نباشد الا آيت حق اين معناي اينكه به دريا بنگرم تو را ببينم، حالا آيت چه چيزي را نشان ميدهد؟ الآن اين علامتها، اين فلزها كه خيابان را نشان ميدهند، اگر يك كسي غرق مشاهده اين فلز باشد كه اين جنسش چيست؟ خب اينكه ديگر خيابان را نميبيند، اين فقط بايد آن فلش را ببيند، ببيند كجا خيابان را نشان ميدهند.
آيا اشياء اين طورند يك جهتي دارند كه خدانما نيستند؟ يا عمقشان، سطحشان، باطنشان، ظاهرشان، اسمشان، وصفشان همه و همه ميگويد الله، اگر اين است، اگر كسي به اين معرفت رسيد همان طوري كه
«فيض روحالقدس ار باز مدد فرمايد ٭٭٭ ديگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد»،
اگر كسي اين راههاي عقلي را طي كند ديگران هم بگويند آنچه را كه بابا طاهر ميگفت.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ كافي، ج 2، ص 632.
[2] ـ كافي، ج 2، ص 632.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 97.
[4] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[5] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 11.
[6] ـ كافي، ج 8، ص 177.
[7] ـ نهجالبلاغه، حكمت 452.
[8] ـ عوالي اللآلي، ج 2، ص 108.
[9] ـ نهجالبلاغه، حكمت 452.
[10] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[11] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 8.
[12] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 8.
[13] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 6.
[14] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[15] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.
[16] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.
[17] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 113.
[18] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 5.
[19] ـ مجمع البحرين، ج 3، ص 224.
[20] ـ مجمع البحرين، ج 3، ص 224.
[21] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.