اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَعَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ (۹) هُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً لَكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ (۱۰) يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالأَعْنَابَ وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (۱۱)﴾
آيات قبل هم نعمتهاي ظاهري را ذكر فرمود هم راههاي ظاهري را، در اين آيه هم نعمت باطني را كه هدايت است ذكر ميفرمايد هم راه باطن را بالأخره سبيل الله راه است كه سالك و مسافر الي الله را به مقصد ميرساند آن هم راهي بود كه حيوانات انسان را به آن مقاصدشان و بارهاي انسان را هم به آن منازلشان ميرساندند. پس هم راه ظاهري هم راه باطني، هم نعمت ظاهري هم نعمت باطني.
مطلب بعدي آن است كه اين ضرورت، ضرورت عن الله است نه علي الله كه قبلاً بحثش گذشت، واجب است، اما واجب عن الله است نه علي الله يعني يقيناً ذات اقدس الهي چنين كاري را خواهد كرد كه مردم را هدايت بكند نه اينكه بايد هدايت بكند كه يك عاملي از بيرون حاكم بر ذات اقدس الهي باشد، كارهايي هم كه خدا نميكند «يمتنع عن الله است» نه «يمتنع علي الله» كه خدا محكوم يك قانوني قرار بگيرد، اين ﴿وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ يعني ايجاد راه راست، بيان راه راست، حفظ راه راست و هدايت مردم به راه راست يقيناً از ذات اقدس الهي صادر ميشود، نه اينكه خدا محكوم به انجام اين كارهاست.
كلمه سبيل هم در قرآن كريم در همين راهها معنوي است و اعتقادي و اخلاقي يا ﴿سَبِيلَ الرُّشْدِ﴾[1] است يا سبيل غي يا سبيل الله است يا سبيل الطاغوت، گاهي هم سبيل به معناي مطلق راه به كار ميرود كه در مصارف زكات و خمس و امثال ذلك گفته ميشود به ابنالسبيل بدهيد، اين سبيل يعني راهمانده، سخن از راه ظاهري است مسافري كه در بين راه مشكل مالي پيدا كرده است، اين ديگر سبيل الله و سبيل الطاغوت و اينها در آن مطرح نيست، گاهي هم سبيل به معناي حجت و راه نفوذ است كه فرمود ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ﴾[2] يعني شما راه نفوذ نداريد ﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ﴾[3] يعني راه نفوذ و حجت داريد در آن گونه از موارد سبيل به معناي راه نفوذ و حجت است، ﴿إبْنُ السَّبِيل﴾[4] معني مطلق راه است در بقيه موارد حالا يا ﴿سَبِيلُ الرُّشد﴾ است يا ﴿سَبِيلُ الْغَي﴾[5].
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه سبيل در لغت حجاز مؤنت مجازي است به لحاظ لفظ، مذكر است به لحاظ معنا يا لغت حجاز مؤنت مجازي است، اينجا هم به لحاظ آن لغت حجاز تأنيث لحاظ شده است هم به لحاظ لفظ سبيل كه مذكر است تذكير رعايت شده است، فرمود: ﴿وَ مِنْهَا جَائِرٌ﴾ نفرمود «ومنها جائرة» اگر سبيل واقعاً مؤنث بود ميفرمود به اينكه ﴿مِنْهَا﴾ يعني «من السبيل جائرة» يعني «سبيلٌ جائرة»، از اينكه ﴿جَائِرٌ﴾ مذكر است به لحاظ رعايت لفظ سبيل است كه در حقيقت سبيل مؤنث نيست و از اينكه ﴿مِنْهَا﴾ تعبير آورد براي اينكه در لغت حجاز به تعبير امام رازي اين سبيل مجاز است خب.
بعد براي اثبات اينكه ذات اقدس الهي محكوم هيچ قانوني نيست، گرچه سبيل غي و سبيل جور را او ايجاد نكرده است، ولي كساني كه سبيل جور ميروند از قدرت مطلقه الهي بيرون نيستند، اگر ذات اقدس الهي ميخواست آنها را به اجبار هدايت ميكرد كه ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[6] لكن ذات اقدس الهي بشر را به حال خود رها كرد، آزاد گذاشت تا اينكه هر كدام به سوء اختيار خود يا به حسن اختيار خود راه سعادت يا شقاوت را طي كنند.
اينكه گاهي سؤال ميشود كه عقل با نقل اگر معارض شدند تكليفش چيست؟ خب هر كدام قطعي است مقدم بر ظني است، نقل هادي بسياري از احكام عقلي است كه او را هدايت ميكند يك، عقل هم شرح بسياري از روايات و ادله نقلي به عهده اوست دو، همان طوري كه ادله نقلي كه از انبياي الهي(عليهم السلام) رسيده است «يثيروا لهم دفائن العقول»[7] ميشود، عقول استدلالي و برهاني هم «يثيروا لنا دفائن النقول» ميشود، اينكه ميبينيد اين همه بركات علمي در حوزهها رواج پيدا كرده است به بركت عقل است بارها به عرضتان رسيد الآن حوزههاي علميه را در بخشهاي اصول سه، چهار خط دارد اداره ميكند، يعني روزي مثلاً ده هزار نفر درباره اين سه، چهار خط فكر ميكنند آنهايي كه اصول ميخوانند چه سطح چه خارج چه سطوح عالي چه سطوح غير عالي درباره همين سه، چهار خط است، يكي «رفع ... و ما لا يعلمون»[8] است يكي «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[9] است و مانند آن، جمعاً سه، چهار خط بيشتر نيست.
يا استصحاب است يا برائت است يا اشتغال است و مانند آن، خب اين سه، چهار خط غذاي علمي هفت، هشت هزار نفر را روزانه دارد تأمين ميكند اينها به بركت عقل است ديگر وقتي اين «رفع ... و ما لا يعلمون» را شما به دست يك آدم عادي بسپريد اين فقط ترجمه ميكند، اما به دست بزرگان علماي اصول بسپاري اينها فكر ميكنند كه «رفع ... و ما لا يعلمون» يعني مؤاخذه را برداشت «كما ذهب اليه البحث» حكم وضعي «من الصحة و البطلان»، «من الفساد والصحة» اينها را برداشت «كما ذهب اليه آخر» آيا احكام تكليفيه را بر ميدارد؟ احكام وضعيه را بر ميدارد؟ اين سؤالي است كه ما بخواهيم و نخواهيم ذهن از ما ميكند و اين باعث پرورش و رشد همين اين علوم خواهد بود.
اين عقل است كه دفائن نقول را اثاره ميكند، اثاره كردن يعني شوراندن شكوفا كردن ثوره يعني انقلاب، آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در خطبه اول نهجالبلاغه هست فرمود انبيا(سلام الله عليه) آمدند «و يثيروا لهم دفائن العقول» يعني انبيا(عليهم السلام) آمدند آن دفينههاي عقلي را با راهنماييهاي نقلي اثاره كردند. اين حق است و «لا ريب فيه» با بيانات انبياي الهي بسياري از علوم كه در درون انسان تعبيه شده بود و خود انسان خبر نداشت آنها را شكوفا كردند، اما وقتي همينهايي كه بالا آمدند شكوفا كردند به خدمت ادله نقلي ميروند، وقتي به خدمت ادله نقلي رفتند «يثيروا لنا دفائن النقول» آن وقت اين تعامل هست هر چه براهين عقلي بالاتر بيايد استفاده از روايات بيشتر و هر چه روايات بيشتر مطرح بشود دفائن عقول شكوفاتر ميشود. هر كدام قطعي بودند مقدم بر ديگرياند، ظني بودند يكي شارح ديگري است اينكه در كتاب اصول ملاحظه ميفرمايد مخصص لبّي، مقيد لبّي، همين است اجماع بناي عقلا، سيره، دليل عقل اينها همه قدر متيقنگيري است و ادله لبّي است براي تخصيص يا تقييد يا شرح و مانند آن، خب.
فرمود به اينكه ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾ چون مقداري فاصله شد يك، و سبك نعمت هم تغيير پيدا كرد دو، لذا نفرمود «و انزل من السماء» فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ﴾ در آيات قبل به اين صورت بود كه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[10] اين يك، ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ﴾[11] دو، ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِيرَ﴾[12] يعني اينها را خلق كرد سه، اگر اينجا در قبال آنها بود ميفرمود: و أَنزل من السماء چهار، اما چون مسئله باران غير از مسئله آفرينش دام است و جريان هدايت و رهبري هم در وسط فاصله شد، لذا تغيير سياق داده شد فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾ اوست خدايي كه از آسمان براي شما آب فرستاد به وسيله باران و امثال اينها و آنچه كه در زمين هست از چشمه و چاه و قنات و اينها به بركت همان باران است.
در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود ما باران فرستاديم اينها را جاسازي كرديم در زمين آن وقت شما به وسيله قنات و چشمه و چاه از آن استخراج ميكنيد آيه هجده سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است كه ﴿وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ﴾ ما اينها را در زمين جا داديم، بعد آنجا ورود ممنوع را مشخص كرديم، بزرگراه را مشخص كرديم، چهارراه و پنجراه را مشخص كرديم تمام راهنماييهاي آب تحت الارض به عهده ذات اقدس الهي هست فرمود: ﴿فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ﴾[13] كجا چشمه بشود؟ كجا چاه بشود؟ كجا نزديك به سطح زمين بشود؟ كجا يك مقدار فاصله داشته باشد؟ ما اين مسلكها، معبرها، طريقها، ورود ممنوعها، بزرگراهها، كوچكراهها، همه را در زيرزمين مشخص كرديم، اگر ذات اقدس الهي هشدار داد فرمود اگر كفران نعمت كرديد خب يك مقدار خداي سبحان دستور بدهد سطح آب پايين برود، الآن به وسيله صد متر، دويست متر يا سيصد متر گاهي به آب كافي ميرسيد، اگر دستور بدهد يكي دو هزار متر برود پايين خب چه كسي ميتواند حالا آب در بياورد؟ ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً﴾[14] اگر يك قدري پايين برود غائر بشود ﴿فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾[15].
ماييم كه راهسازي كرديم جادهسازي كرديم راه نشان داديم ذخيرهسازي هم كرديم در دسترس شما هم قرار داديم، اگر بيراهه رفتيد ما يك قدري دستور داديم اين آبها پايين برود چه كسي شهر و روستاي شما را تأمين ميكند ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ﴾ يعني اخبروني، ﴿إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً﴾ اگر غائر شدند يكي، دو سه كيلومتر پايينتر رفتند، مگر اين هم مقدور همه است نظير چاه نفت و چاه گاز با آن همه سطح آب در بياورند، آن وقت چه ميكنيد؟ ﴿فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾[16].
بنابراين اصل اين آب، نعمتها از ذات اقدس الهي است به وسيله باران بعد در زمين مستقر ميشود چشمه و چاه و قنات از آنجا جوشان خواهد بود.
پرسش...
پاسخ: بله خب تا آب نباشد كه نميتوانند.
پرسش...
پاسخ: اگر ذات اقدس الهي همان باراني را كه از بالا ميفرستد دستور بدهد به اعماق زمين بروند، خب چه كسي ميتواند بالا بياورد؟ خب.
فرمود: ﴿أَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً﴾ اين براي آب، ﴿مَاءً لَكُم﴾، ﴿مِّنْهُ شَرَابٌ﴾ كه شراب به معني مشروب است، بعضي از اينها آبهاي نوشيدني شفاف و صاف است و بعضي از اينها گياهان، روييده ميشود ﴿وَ مِنْهُ شَجَرٌ﴾، «شجر» اگر در قبال نجم و گياه قرار بگيرد به معني درخت است كه باغداري در قبال كشاورزي است، اگر مطلق قرار بگيرد گياهان را هم شامل ميشود، گياه را هم درخت ميگويند يعني ساقههاي گندم و جو و برنج و علفهايي كه در مراتع هست اينها به يك معنا شجر است و در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» كه ميفرمايد: ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ﴾[17]، نجم يعني همان گياهان بيساقه، شجر يعني همان روييدني با ساقه كه تنه دارد و ساقه دارد، پس گاهي «شجر» به معني جامع استعمال ميشود مثل اينجا، گاهي هم در مقابل گياه است فرمود روييدنيها بالأخره، چه آنهايي كه درختياند چه آنهايي كه گياهياند از همين آب رشد و نمو ميكنند.
وقتي درخت باشد يا جنگل باشد تعبير ﴿فِيهِ تُسِيمُونَ﴾ رواست نه «منه تسيمون» فرمود: ﴿فِيهِ تُسِيمُونَ﴾ شما در جنگل، در جنگل اسامه ميكنيد، اسامه ميكنيد يعني اين گوسفندان صائمه را آنجا به چرا ميبريد، گوسفندان يا معلوفهاند كه در آخورند يا صائمهاند كه در مزرعه و مرتع ميچرند، فرمود گوسفندان صائمه را شما دامداران در جنگل اسامه ميكنيد آنها را ميچرانيد، هم از گياهان زير درخت، هم از خود درخت، لذا ميشود گفت در جنگل اين دامها تغذيه ميشوند هم از درخت استفاده ميكنند كه وجود مبارك موساي كليم فرمود با اين عصا ﴿أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا﴾[18] من براي گوسفندانم برگهاي اين درختان را ميريزانم اين يك راه است، يكي اينكه شترها در اثر بلند بودن قامتشان توان آن را دارند كه برگ را از خود درخت بگيرند اين دو راه است و زير درخت هم كه بالأخره گياهان هست، در جنگل اگر باشد صادق است كه بفرمايد ﴿فِيهِ تُسِيمُونَ﴾ اما اگر يك مرتع صاف بياباني باشد بايد گفت «منه تصيمون» نه ﴿فِيهِ تُسِيمُونَ﴾ خب.
فرمود آنچه را كه از روييدنيها چه ساقدار چه بيساقه خلق ميشود ذات اقدس الهي براي شما آفريده، نكته مهم اين است كه مبادا كسي خيال كند خداي سبحان مواد اوليه را خلق كرده بعد اين گياهان خود به خود رشد ميكنند، اين طور نيست، فرمود او هم مواد اوليه را آفريده هم او ميروياند هيچ گياهي خودرو نيست ما گياه هرز را علف هرز را در برابر گياهان خوراكي به عنوان خودرو و علف هرز نام ميبريم، ولي او هم يك حساب و كتابي دارد او هم يك زارعي دارد او هم يك منبتي دارد.
در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» فرمود كار شما كشاورزان، كشاورزي نيست، كار شما نقل اين حبهها از انبار به مزرعه است و بعد از شيار به دل خاك سپردن است كه اينها هيچ كدام حياتبخشي اينها را همراه ندارد اين را ميگويند حرث نه زرع فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[19] كه بحثش هم قبلاً اشاره شد، كار يك كشاورز ظاهري نقل اين حبهها از انبار به زمين است، اما حيات دادن اين حبه را دو نيم كردن نيمي به صورت ريشه به زمين دواندن نيمي به صورت جوانه از خاك بالا آوردن اينها كار هيچ كسي نيست، مگر ميشود يك مردهاي را كسي زنده بكند، حيات گياهي به يك جماد بدهد؟ فرمود اين كار خداست، زارع حقيقي ماييم ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ در جريان خلقت انسان هم همين طور است فرمود كار والدين امناء است «نقل المني من موضع الي موضع آخر»، اما اين مني را به صورت علقه و مضغه و جنين در آوردن ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ كردن كه كار كسي نيست، ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾ خب.
كار پدر و مادر يك امر مادي است كه امناء است، كار ذات اقدس الهي اعطاي حيات است به اين موجود، انبات هم بشرح ايضا [همچنين] فرمود اينچنين نيست كه حالا ما آب خلق كرديم اين گياه خود به خود برويد ما منبتيم ﴿يُنبِتُ لَكُم﴾ ذات اقدس الهي ميروياند حيات را به اينها ميدهد مانع پوسيدگي و فرسودگي اين گياه اين حبهها ميشود ﴿يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنَابَ﴾ كه اينها قوت غالب مردم حجاز است، حالا بر فرض اگر قرآن در غير حجاز نازل ميشد خب ميوههاي ديگر را نام ميبرد، اينها به عنوان تمثيل است نه به عنوان تعيين هرجا از اين ميوههاي خاص نام برد يا وسيله نقليه خاص نام برد آن اصل جامع را هم بيان كرد چون ذات مقدسش فرمود: «اعطيت جوامع الكلم»[20] آن اصول كلي آن قانون اساسي آنها را هم ذكر كرد در جريان حجاز كه نميتوانست از فيل هند سخن بگويد يا از خرسهاي سفيد قطبي سخن بگويد كه اين بايد همان شتر و اسب و استر را بگويد بعد بفرمايد: ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[21].
براي مردم حجاز كه ميوههاي شرق و غرب كه در دسترس آنها نبود كه نبايد ذكر بكند كه، بايد بفرمايد كه زرع و زيتون و نخيل ﴿وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ﴾ آنجا هم فرمود: ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اينجا هم فرمود: ﴿وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾ اين ميشود جوامع الكلم، حالا كسي بگويد قرآن چون در حجاز نازل شد اين كلمات را گفت، بله در حجاز نازل شد اين كلمات را هم گفته، اما معنايش اين نيست كه براي حجاز است كه، چون ﴿يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ را گفته ﴿وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾ را گفته، شده جوامع الكلم، جوامع الكلم كه شد شرق و غرب براي او يكسان است، در آسمان هم برويد حرف همين است، حالا بر فرض اينجا مسافر پياده كردن به كرات ديگر، ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[22] آنجا هم بالأخره نماز و روزه هست، آنجا هم عبادت هست و اطاعت هست و ثقلين، اينچنين نيست كه حالا اگر قرآن در حجاز نازل شده است مثلاً اينچنين گفته، بله اينچنين گفته اما كلمات جامع را هم فرموده ديگر. كجا يك امري گفته كه مخصوص حجاز باشد؟
فرمود اينها را كه قوت غالب شماست گفتيم ﴿وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾ هر چه كه در زمين روييده ميشود منبتش ذات اقدس الهي است. در جمعبندي به تركيب و كنار هم گذاشتن واژهها واقعاً قرآن كريم از اين جهت هم معجزه است، ميبينيد خيلي محترمانه، مؤدبانه بدون اينكه به كسي بر بخورد آن معارف را اشراب ميكند، اگر سخن از معارف علمي، حقايق علمي، معارف ديني است، نام اهل معرفت را با ملائكه يكجا ذكر ميكند، اين بيان را وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) بيان فرمود يعني اصل مسئله را، فرمود شما ميبينيد ذات اقدس الهي وقتي سخن از علم و معرفت و تحقيق و پژوهش و اينهاست نام علما را ميبرد در كنار ملائكه آيه هجده سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين است ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلاَئِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾ اين بيان نوراني براي امام سجاد(سلام الله عليه) است. از اين بيان نوراني ميشود اين مطلب را استفاده كرد كه اگر هر جا سخن از ثروت و مال و خوردن و اجوفين است اينها را كنار حيوان ذكر ميكند، هرجا سخن از خوردن است ميفرمايد ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَ لْأَنْعَامِكُمْ﴾[23]، ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾[24] يك قدري خودتان بخوريد يك قدري به دامهايتان بدهيد خب.
آن قِران سعد نشان اهتمام دين و معارف است، ممكن است كسي همين طور آيات را بخواند اما آنها را كنار هم شده اين را توجه نكند اين يك امام سجاد(سلام الله عليه) ميخواهد كه آن كليد را بدهد به آدم بگويد اينجا اين طور است تا انسان «هذا باب ينفتح منه ألف باب» همين است، اينكه فرمود شما اجتهاد كنيد، استنباط كنيد از اصل جامعه فروع را در بياوريد همين است، يك نمونه را اينها ذكر ميكنند تا نمونههاي بعد را انسان استنباط كند. فرمود آنجا سخن از معرفت است علما در كنار ملائكه نشستهاند، اينجا سخن از اجوفين است سرمايهداران و افراد گرفتار شكم در كنار دام نشستند. در سورهٴ مباركهٴ «نازعات» به همين تعبير آمده، آيه 33 سورهٴ مباركهٴ «نازعات» اين است فرمود: ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَ لْأَنْعَامِكُمْ﴾ خب.
خيليها همين طور ميخوانند، اما نميدانند كه اين يك هشدار ضمني است كه، در سورهٴ مباركهٴ «طه» هم مشابه اين آمده فرمود به اينكه ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾[25] يك قدري خودتان بخوريد، يك قدري به دامهايتان بدهيد آيه 54 سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾ خب اين چه چيزي را ميخواهد بگويد؟ اگر آنجا قِران سعد است اينجا يك قِران نحس هم است، منتها گاهي از دام شروع ميكند به انسان بخور ميرسد، گاهي از انسانِ بخور شروع ميكند به دام ميرسد، در سورهٴ «نازعات» فرمود: ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَ لْأَنْعَامِكُمْ﴾[26] در سورهٴ «طه» فرمود: ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾ در آيات محل بحث اول سخن از انعام است و بعد سخن از انسان، فرمود ما براي آنها، براي دامتان مواد غذايي فراهم كرديم كه ﴿شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ﴾ اول از آنجا شروع كردند، بعد غذاهاي شما هم تأمين شده است، فرمود در آيه ده ﴿مِّنْهُ شَرَابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ﴾ كه ﴿فِيهِ تُسِيمُونَ﴾ اسامه ميكنيد دامهاي سائمه را بعد فرمود: ﴿يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنَابَ﴾ كه غذاي شماست ﴿وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ﴾ بعد فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ اينها يك سلسله مطالبي است كه با فكر حل نميشود كه انسان فكر بكند، شما ميبينيد بعضيها اصلاً نژادشان، گروه خونشان تحقيق است اين را ميگويند ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ نه ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ﴾[27] اين ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ﴾ يك سطح متوسطي است، اما ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ يعني اصلا اين نژاد، نژاد عقل است اينها نژاد پژوهشاند.
شما ميبينيد يك مطلبي را وقتي براي يك عدهاي القا ميكنيد، يك عده به اين آسانيها قانع نميشوند تحقيق ميكنند، منبعيابي ميكنند، مشابهيابي ميكنند، معارضيابي ميكنند، راهحل پيدا بكنند، اين ميشود قوم متفكر يعني اصلاً اين نژاد، نژاد انديشه و پژوهش است بعضيها هم فكر ميكنند، اما اين طور نيست كه حالا در گروه خونشان پژوهش و اينها باشد، فرمود تا انسان گروه خونش اين نباشد به اين مطالب نميرسد ﴿لِقَوْمٍ﴾ كه ﴿يَتَفَكَّرُونَ﴾ وگرنه خب خيليها خيال ميكنند كه «انبت الربيع البغل» است در مطول ملاحظه فرموديد كه اين «انبت الربيع البغل» را چه كسي بگويد حقيقت است و چه كسي بگويد مجاز، يك موحد وقتي «انبت الربيع البغل» را بشنود ميگويد اسناد الي غير ما هو له است، يك موحد اگر بشنود ميگويد به اينكه «انبت الله البغل» درست است ﴿ينبت لكم به الزرع﴾ شاهد اين ادعاست مثلاً.
مطلب ديگر اينكه، اينكه فرمود ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً لَكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ﴾ پس هم مواد اوليه را او آفريد، مواد ثانيه را هم او آفريد، گاهي مونتاژ را هم خودش ميكند، فرمود آن آب را كه ما آفريديم، خاك را كه ما آفريديم، اين طور نيست كه شما آب و خاك را جفت كنيد بشود گياه، اين را من بايد مونتاژ كنم شما فقط اين كار مقدور شماست كه مواد خاكي را كنار هم جمع كنيد بشود يك بِنا در حقيقت شما مونتاژ كرديد، نگوييد ما معماريم، فناوريم، مهندسيم، فناوريم، صنعت كرديد مثلاً سفينه فضايي يا دريايي يا زيردريا را درست كرديد در حقيقت مونتاژ كرديد يعني همه اين مواد را خدا آفريد يك، روابط اينها و تأثير و تأثر متقابل اينها را خدا آفريد دو، فكري كه ذات اقدس الهي به شما داد وادارتان كرد كه از اين فكر مدد بگيريد سه، فكر را هم مستقيماً هدايت كرد ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾[28] چهار، آن وقت با دست شما اين كار خارجي مونتاژ شده است، اين به اين صورت در ميآيد، خب.
پرسش...
پاسخ: گاهي، نه فكر و عقل از اين جهت خب عقل را اصطلاحاً ميگويند در آن مطالب كلي فكر ميكند، متفكر بودن فرق ميكند يك وقت است انسان نژادش متفكر است، خيليها هم ميبينيد براي درس يا براي تحقيق اول فكر ميكنند بعد به سراغ كتاب ميروند، اما غالباً اول به سراغ كتاب ميروند، جمعبندي ميكنند، مونتاژ ميكند و گاهي هم فكر نصيبشان ميشود، كماند كسي كه اول فكر بكند اينها كه اول فكر ميكنند متفكرند، خيلي از موارد به جايي ميرسند كه همانها در كتابها نوشته است، ولي معمولاً كسي بخواهد مطلبي را عرضيابي بكند، مطالعه كند اول دست به كتاب ميزند آن وقت اينها را مونتاژ ميكند، گاهي هم فكر نصيبش ميشود يك چيزي هم از خودش اضافه دارد. اين تفكر بعد المطالعه است، اما قوم متفكر يعني اصلاً اين گروه كارشان اين است، پس وقتي كه ميفرمايد علما غير از اينكه بفرمايد: ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ وقتي بفرمايد تفكر كنيد غير از آن است كه بفرمايد: ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ اين گفتن قوم، آوردن كلمه قوم، نشان آن است كه در درون اينها تفكر تعبيه شده است، خب.
﴿يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنَابَ﴾ اينها قوت غالباند بعد فرمود اينها دخيل نيست ﴿وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ گرچه تك تك اينها آيه است، لذا گاهي در اين گونه از موارد جمع ميآورد ميفرمايد آيات، لكن جامع اينها كه بالأخره معلول علت ميخواهد، مخلوق خالق ميخواهد، بيجان را حيات بخشيدن عامل ميخواهد اين يك اصل جامع است، لذا مفرد آوردند فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾.
در كنار نعمتهاي ماديِ زميني حالا ميرسند به مسئله «بين الارض والسماء» و موجودات سمايي ﴿وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[29] خب خيليها هستند كه متفكرند، اينها همه عاقلاند، اما عقل براي اينها نهادينه نشده كه اينها يك وقتي سر باز كنند خيليها در غفلت زندگي ميكنند، اصلاً ستون دنيا براي اهل دنيا همان غفلت است كه من چه چيزي هستم؟ از كجا آمدم؟ كجا ميخواهم بروم؟ چه چيزي بايد بروم؟ چه ميشود؟ اينها در غفلت دارند زندگي ميكنند، لذا آنجا براي عظمت مسئله و اهتمام موجودات سمايي جمع آورد، فرمود به اينكه ذات اقدس الهي شب و روز را براي شما مسخّر كرده است، خب در بخشهاي ديگر فرمود اگر طرزي عالم تنظيم ميشد كه همهاش روز بود آن وقت زندگي ميسورتان نبود يا همهاش شب بود زندگي مقدور نبود ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ﴾ اگر ﴿إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ﴾[30] اگر هميشه روز بود آن وقت چه زماني مردم استراحت ميكردند، تنظيم كارها به چه صورت بود، يك وقت كسي بخواهد دوازده ساعت اول را كار كند دوازده ساعت دوم را استراحت كند يك كسي ميخواهد به عكس باشد، فرمود اگر هميشه شب بود چه كار ميكرديد؟ اگر هميشه روز بود چه كار ميكرديد؟
ما طرزي حركت زمين را تنظيم كرديم كه ليل و نهار در اختيار شماست، براي شما تسخير كرديم ليل و نهار را و شمس و قمر اينها را هم براي شما تسخير كرديم ما مسخّريم و همه ستارهها ﴿مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ﴾[31] كه طرزي حركت بكنند كه نياز شما تأمين بشود، شما در مسافرتها از اينها استفاده كنيد، الآن هم تمام كارها به وسيله ستارهها تنظيم ميشود، به وسيله قطب تنظيم ميشود، شمال و جنوب و شرق و غرب به وسيله ستارهها مشخص ميشود، فرمود ما اينها را براي شما مسخّر كرديم، نعمتهاي شماست كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد سورهٴ مباركهٴ «نحل» را سوره نعم گفتند براي اينكه بسياري از نعمتهاي الهي در اين سوره مطرح است ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[32].
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 146.
[2] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 91.
[3] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 93.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 177.
[5] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 146.
[6] ـ سورهٴ يونستوبه، آيهٴ 99.
[7] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 1.
[8] ـ بحارالانوار، ج2، ص280.
[9] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص245.
[10] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[11] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 4.
[12] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 8.
[13] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 21.
[14] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 30.
[15] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 30.
[16] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 30.
[17] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 6.
[18] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 18.
[19] ـ سورهٴ واقعه، آيات 63 ـ 64.
[20] ـ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص241.
[21] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 8.
[22] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.
[23] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 33.
[24] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 54.
[25] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 54.
[26] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 33.
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 266.
[28] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 3.
[29] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 12.
[30] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 71.
[31] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 12.
[32] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 12.