اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَ مِنْهَا جَائِرٌ وَ لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ (9)﴾
امروز مصادف با سالگرد ارتحال مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) است، حشر ايشان و امام راحل و مراجع ماضين و همهٴ علماي الهي با انبيا و اولياي الهي باشند انشاءالله و همه اينها مخصوصاً سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در تمام اين ثوابها سهيم و شريكاند.
فرمود: ﴿وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ بعضي از مطالبي كه در اين سالها مطرح شد به ترتيب به نوبتهايي كه مناسبتهايي كه پيش ميآيد ارائه خواهد شد انشاءالله.
اين كلمهٴ ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾[1] ظاهرش اين است كه خود انسان خصيم است نه آن تعبير زيستشناسي كه دارد كه اين اجزاي نطفه در ورود به زهدان و رحم با هم مخاصمه ميكنند، چون طبق اين روايتي كه در تفسير شريف عليبن ابراهيم قمي بود خود انسان را دارد كه حضرت فرمود متكلم است در منطيق است و خصيم است، پس خصيم به خود انسان بر ميگردد و آيات ديگر هم همين را تأييد ميكنند نه خصيم است يعني مخاصمهٴ بين اين اجزاي نطفه است در ورود به زهدان رحم.
مطلب ديگر اينكه اين حيوانهايي كه خداي سبحان نام برد، البته بعضي از اينها منقرض شدند، بعضي از اينها هم ممكن است منقرض بشوند و خداي سبحان ابديّت اينها را تضمين نكرده است اصل جامع را فرمود كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[2] بعد هم فرمود: ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[3] خيلي از حيوانات بودند و منقرض شدند، خيلي از حيوانات نبودند و ظهور پيدا كردند، مثل اينكه خيلي از انسانها بودند و منقرض شدند در بعضي از روايات دارد كه عالم انساني يعني اين عالم هشتمين عالم است، هفت عالم آمد و منقرض شد و ما در عالم هشتم هستيم، حالا در هر عالمي آدمهاي فراواني هم بودند كه در بعضي از روايات دارد كه ألف آدم، هزار آدم آمدند و رفتند بنابراين نه عمر دنيا را ميشود محدود كرد نه عمر انسانها را، هم ما در هشتمين عالميم و هم قبل از آدم هزار آدم آمدند و رخت بر بستند.
مطلب ديگر دربارهٴ قيامت كه البته همهٴ اينها جمع ميشوند ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[4] در آن روز سخن از ابديت بود، حالا زمان يا غير زمان به هر دو قول بالأخره آنجا ابدي است و ابديّت منافي با امكان و خلقت و فقر و اينها ندارد ممكن است يك چيزي ابدي باشد و مخلوق ذات اقدس الهي، اگر ابديّتش بالعرض باشد با مخلوق بودن و ممكن بودن و فقير بودن سازگار است، پس اگر ازلي هم باشد اينچنين است منتها دربارهٴ ازليّت بايد بحث كرد آن نص «كان الله و لم يكن معه شيء»[5] و مانند آن گفتند مانع است.
پرسش...
پاسخ: چرا؟
پرسش: انسانها هستند و غذا..
پاسخ: خب حالا غذايشان را ذات اقدس الهي از حيوانات ديگر از طيور ديگر ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾[6] خب اين همه ماهيهاي دريا هست، حيوانات ديگر را حلال گوشت ذات اقدس الهي بيافريند چه ميشود؟ فرمود: ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾.
پرسش...
پاسخ: بله هست خيلي از مناطق كوهستاني هستند كه از همين اين خيل و همين بغال استفاده ميكنند مواد غذاييشان هم اين است، حالا قسمت مهم اشكال دربارهٴ آن خيل و بغال هست و حمير، نه دربارهٴ شتر و گاو و گوسفند دربارهٴ گاو و گوسفند اشكال نكردهاند، اشكالشان دربارهٴ وسيله نقليه بودن بغال و حمير است و اينها كه گفتند الآن با وسيله نقليه اتومبيل و اينها نيازي به اسب و استر نيست در صدد پاسخ آن شبههايم.
مطلب بعدي آن است كه نميشود اين «باء» را «باء» سببيه دانست و گفت به اينكه خداي سبحان عالم را بالحق خلق كرد و منظور از حق هم ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[7] باشد خب، اگر «باء»، «باء» سببيه باشد منظور از حق همان حقي باشد كه در آيهٴ ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ است خب آن حق خود خداست، خود خدا كه خالق است نميشود گفت خدا به سبب خود خلق كرده است به سبب خود خلق كرده است كه سبب غير از آن ذيسبب باشد گذشته از اينكه آن نكته اساسي فوت ميشود، آن نكته اساسي اين است كه ساختار عالم حق است باطل را نميپذيرد.
مطلب ديگر اين است كه..
پرسش: حاج آقا چه اشكال دارد كه هم وسيله حق باشد هم حق ساخته بشود، درست بشود؟
پاسخ: بالأخره خدا، منافات ندارد، اما ذات اقدس الهي نسبت به يكي تصريح كرده و نسبت به ديگري بينياز است خدا وسيله نميخواهد، خدا درست است كارهاي جزيي را بعضي را وسيله بعضي قرار داده است، اما خودش محكوم به وسيله نيست، گاهي بيوسيله كار ميكند چه اينكه كل نظام را بيوسيله خلق كرد، ممكن است خداي سبحان با وسايلي كه خودش قرار داده است بيماري را شفا بدهد يا محصلي را عالم بكند، اما با وسيله، كل عالم را نيافريد براي اينكه خود آن وسيله هم جزء عالم است نميشود كه كل عالم را سماوات و ارض را به وسيله چيزي خلق كرد، چون خود آن چيز جزء مجموعه عالم است، اگر ما «باء» سببيه را بگيريم گذشته از اينكه معنا ناتمام است يك نكتهٴ اساسي فوت ميشود، آن نكته اساسي اين است كه ذات اقدس الهي ميخواهد بيان كند كه ساختار عالم حق است، خداي سبحان عالم را به نحو احسن آفريد اين «باء»، «باء» سببيه نيست، بالحق آفريد مثل اينكه بگويند به نحو احسن آفريد ساختار اينها حق است.
مطلب ديگر اين است كه در نظام الهي باطل راه ندارد، اگر كسي قصد بطلان داشته باشد سركوب ميشود، البته در نظام تشريع بطلان راه دارد يعني انسان ممكن است راه حق را برود و ممكن است راه باطل را طي كند، معصيت كند، خودش به سوي اختيار خودش راه فساد را طي كند و اگر جريان تشريع نباشد، يعني آن تكوين باشد در نظام تكوين هيچ بطلاني نيست در جريان تشريع انسان است كه ميتواند معصيت كند كجراهه برود و ميتواند اطاعت كند راه مستقيم را طي كند، اگر انسان بيراهه رفته است كل نظام عليه او حركت ميكنند و او را محو خواهند كرد يعني باطل ممكن نيست به مقصد برسد فرمود: ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾[8].
مطلب ديگر اينكه .
پرسش: جريان عاشورا در نظام تكوين است يا در تشريع؟
پاسخ: در تشريعي است ديگر براي اينكه اينها كار معصيت كردند و كفر و كشتن و اينها از اين طرف معصيت است، جهاد و قيام و مقاوت و آنها از آن طرف اين هم تشريعي است اينها در نظام تشريع ايمان و كفر و شهادت و قساوت و امثال ذلك مطرح است.
دربارهٴ بهشت و جهنم كه سؤال ميشود بله بهشت و جهنم الآن موجود است هيچ ترديدي نيست ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[9] است ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾[10] است، جهنم ﴿أُعِدَّتْ﴾ اين ﴿أُعِدَّتْ﴾ كه به جهنم اسناد داده ميشود اين ﴿أُزْلِفَتِ﴾ كه به بهشت نسبت داده ميشود ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ اينها همه نشانه موجود بودن بهشت و جهنم است و از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) هم نقل شده است كه حضرت فرمود: «ليس منّا» از ما نيست كسي كه انكار كند آفرينش كنوني بهشت و جهنم را آنها هماكنون موجودند، خب يك عدهاي همان حارثةبن زيد كه گفت كه من گويا عواي اهل دوزخ را ميشنوم، گويا زوزهٴ سگان جهنم را ميشوند، عواي و ناله و زوزهٴ جهنميان را ميشنوم همين است ديگر، مرحوم كليني بعد از نقل جريان حارثةبن زيد از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد كه آن حضرت تصديقش كرد فرمود: «عبد نوّر الله قلبه أبصرت فاثبت»[11] كه او را به ثبات قدم و اينها دعوت كرده است.
پرسش: منظور بهشت و جهنم برزخي نيست كه جهنم و برزخ...
پاسخ: .. برزخي هم كه باشد آن هم با قيامت كبرا هست، حضرت آن را نفي نكرده در برزخ هم همين طور است در جهنم برزخي هم همين طور است در جهنم كبرا هم است، اصولاً برزخ را جهنم كبرا گرم ميكند يعني يك دري از جهنم كبرا به طرف برزخ ميآيد كه ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَ عَشِيّاً﴾[12] بعد ﴿يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ﴾[13] در بهشت هم همين طور است اگر قبر «روضة من رياض الجنة» براي اينكه دري از بهشت كبرا به قبر باز ميشود و اگر قبر براي يك عدهاي «حفرة من حفر النيران»[14] براي اينكه يك روزنهاي از جهنم به اين قبر باز ميشود كه فرمود ﴿النَّارُ﴾، درباره آلفرعون كه راجع به جهنم برزخي و اينها فرمود: ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ﴾ اين آل فرعون ﴿عَلَيْهَا غُدُوّاً وَ عَشِيّاً﴾[15] بامداد و شامگاه اينها را معروض بر نار ميكنند، حالا يا بامداد و شامگاه بالخصوص مراد است يا منظور دائم است نظير آنچه كه دربارهٴ بهشتيها كه در «روضة من رياض الجنة» در برزخ بهشتي هستند فرمود: ﴿لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَ عَشِيّاً﴾[16] بامداد و شامگاه و پگاه روزي اينها را به اينها عطا خواهند كرد، اين براي قبري كه «روضة من رياض الجنة» آن براي قبري كه «حفرة من حفر النيران»[17] است. فرمود: ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ﴾ اين آل فرعون ﴿عَلَيْهَا غُدُوّاً وَ عَشِيّاً﴾ بعد وقتي قيامت شد ﴿أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ﴾[18] خب.
اين مطلبي كه دربارهٴ عقل گفته شد كه عقل برهاني به منزلهٴ روايت است، عقل برهاني حوزه خودش را كاملاً مشخص ميداند، همان عقل ميگويد بسياري از چيزهاست كه من نميفهمم اين يك، و بايد بفهمم دو، و راهي جز وحي نيست سه، از اين جهت براهين فراواني اقامه ميكنند بر ضرورت وحي و نبوت و رسالت و امامت و امثال ذلك، اين حرفها را عقل اقامه ميكند آن وقت چگونه خودش در حوزهاي كه نميفهمد دخالت ميكند، در حوزهٴ تعبّديات ميگويد كارِ من نيست، من راهنما لازم دارم و راهنما هم جز انبياي الهي نخواهند بود، اين براهين نبوّت عام در كتابهاي عقلي همين است، اما آن حوزهاي كه به حُسن و قُبح بر ميگردد به عدل و ظلم بر ميگردد به خير و شر بر ميگردد همان طوري كه ما در حكمت نظري يعني آنجا كه بحث از بود و نبود است به يك بديهي ميرسيم و نظير بطلان دور، بطلان تسلسل، بطلان اجتماع نقيضين، بطلان اجتماع مثلين، بطلان اجتماع ضدين، از اين بديهيات، نظريها را حل ميكنيم در حكمت عملي مثل فقه، مثل اخلاق، مثل حقوق اينها وقتي به عدل و ظلم، به حُسن و قُبح، به خير و شر، به صدق و كذب، به اينها كه رسيديم آن مطالب پيچيده نظري حالا يا فقهي است، يا حقوقي است، يا اخلاقي است و مانند آن حل ميشود.
آنچه به بديهيات نرسد عقل هيچ دخالت نميكند ميشود وهم و خيال، بنابراين بسياري از مسائل اصول همين طور است بسياري از مسائل فقه همين طور است شما اينكه ميبينيد در فقه مرحوم شيخ و امثال شيخ(رضوان الله عليهم) ميفرمايد در خيار غبن «و يدلّ عليه ادلّة الاربع» شخص مغبون خيار دارد عقلاً و نقلاً، اين عقلاً همان است نظير روايت زراره و حمرانبن اعين است يا محمدبن مسلم است، اگر برهان عقلي اقامه شده است همين طور است، بنابراين در حوزه تعبّدي خود عقل ميفهمد كه نميفهمد و محتاج وحي است اين براهين را خود عقل اقامه ميكند، اما در حوزه اجتماع امر و نهي، اينجا كار، كار عقل است برائت عقلي كار، كار عقل است اشتغال يقيني، برائت يقيني ميخواهد اين كار، كار عقل است در اينگونه از موارد ما يك روايت معتبر نداريم كه، عقل ميگويد وقتي ذمّه شما مشغول شد مولا چيزي را از شما خواست مادامي كه شك داري نبايد به شك اعتنا بكني حتماً بايد بياوري، اين قاعده شك و تجاوز و فراغ و اينجا جايش نيست آنها جايش، جاي ديگر است، تا شك داري كه امتثال كردي يا نه بايد يقين به برائت پيدا كني، اين فتواي عقل است «وعليه الكفر». اينها نظير.. آن وقت براهين عقلي را ذات اقدس الهي دين تعبير كرده متأسفانه آن روايتي كه مرحوم شيخ طريحي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف مجمعالبحرين نقل كرده آن سندي پيدا نشده، وگرنه آن روايت خيلي لطيف است ايشان به عنوان روايت نقل ميكند، مرحوم طريحي در مجمعالبحرين ميگويد: «و في حديث علي(عليه السلام) العقل الشرع من داخل و شرع عقل من خارج»[19] اين متأسفانه سند اين پيدا نشده و ايشان به عنوان حديث نقل ميكند، اما آيهٴ مباركهٴ سورهٴ «روم» كه ميگويد اين دين است فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَ جْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾[20] اين فطريات را قرآن دين ميداند وگرنه سخن از قرآن و روايت كه نبود در آيه، آيهٴ سي سورهٴ مباركهٴ «روم» اين است كه ﴿فَأَقِمْ وَ جْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ اين منصوب به اغراست يعني خذوا، خُذ ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾ برهان عقلي اين همه تلاش و كوشش كه ميكنند مقدمه واجب است يك امر عقلي است ديگر، منتها عقاب جديد ندارد همان عقاب ترك ذي المقدمة دارد، اگر عقل فتوا داد كه يك چيزي واجب نفسي است عقاب دارد، اگر فتوا دارد واجب مقدمي است عقاب ندارد، مثل خود نقل اگر نقل فتوا داد كه چيزي واجب نفسي است مثل نماز خب تركش عقاب دارد، اگر نقل فتوا داد كه چيزي واجب مقدمي است نه نفسي مثل طهارت ثلاث، حالا اگر كسي وضو نگرفت غسل نكرد تيمّم بدل از وضو و غسل نكرد، اينكه جهنم نميرود، چون «لا صلاة الا بطهور»[21] و بدون اينها نماز نخوانده است جهنم ميرود نه اينكه چون وضو نگرفته، وضو كه واجب مقدمي است كه جهنم ندارد كه، مقدمه گاهي عبادي است گاهي توصلي، ولي براي مقدمه عذاب نيست، اين را عقل هم ميفهمد فتوايش هم همين طور است كجاها هست كجاها نيست خب.
مطلب ديگر اينكه اختلاف باطل است و اين به تشريع بر ميگردد منتها اختلاف بعد العلم كه بارها بحثش گذشت، فرمود به اينكه بشر در تشخيص حق و باطل اختلاف داشتند ما وحي و نبوت و رسالت را تأمين كرديم تا به اختلافات اينها خاتمه بدهد، آنهايي كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾[22] بود بعد از اينكه ﴿تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[23] طبل اختلاف كوبيدند ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾[24] فرمود ما اينها را عذاب ميكنيم اين اختلاف، اختلاف باطل است خب بعد از اينكه حق معلوم شد ما چه كسي است؟ كدام طرف است؟ خب چرا طبل باطل ميكوبيد؟ فرمود: ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ﴾[25] اين حق را ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾[26] اين اختلاف بعد العلم است كه اختلاف باطلي است و در نظام تشريع راه دارد نه در نظام تكوين.
اما اينكه چرا ذات اقدس الهي به وسيله فرشته و امثال فرشته كار انجام ميدهد خودش بلاواسطه كار انجام نميدهد نقص در قابل است نه در فاعل بله او ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[27] اما از اين طرف اگر كسي بخواهد از ذات اقدس الهي فيض بگيرد آن استعداد را ندارد، او به وسيله انسانهاي ديگر يا به وسيله فرشتهها يا علل و عوامل ديگر مستفيض ميشود، آن كه بلاواسطه فيض ميگيرد ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[28] را بايد طي كند، در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد قرب و بُعد در مسائل فيزيكي اضافهٴ متوافقة الاطرف است يعني اگر اين ديوار شرقي از ديوار غربي ده متر فاصله داشت آن ديوار غربي هم به مثل ايضاً، يعني اگر «الف» از «باء» فاصله داشت، «باء» هم از «الف» فاصله دارد اين فاصلههاي فيزيكي است، اما در جريان متافيزيكي اين طور نيست ممكن است «الف» به «باء» نزديك باشد، ولي «باء» از «الف» دور، اضافه يك جانبه است قَُرب و بُعد يك جانبه است، ذات اقدس الهي به همه نزديك است ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ ولي مؤمن به خدا نزديك است و كافر از خدا دور.
اين را بزرگان از باب تشبيه معقول به محسوس اينچنين گفتهاند كه اگر كسي برادري داشت، دوستي داشت مورد علاقهٴ او بود ساليان متمادي او را نديده بود، حالا از مسافرت برگشت آمد كنار او نشست اين لباسها هم به هم چسبيدند، ولي اين يكي يك كور است آن يكي كه از سفر برگشت آمد نزديك اين است با اين هست، ولي اين چون كور است او را نميبيند، يكي نزديك است ديگري دور، اگر كسي ﴿مَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَ أَضَلُّ﴾[29]، ﴿هُوَ مَعَكُمْ﴾[30] هست، ولي اين خدا را نميبيند ـ معاذ الله ـ انكار ميكند.
پس بنابراين آفرينش اسباب و علل براي آن است كه خيليها نميتوانند بلاواسطه از ذات اقدس الهي فيض دريافت كنند، اما آيهاي كه امروز تلاوت شد فرمود: ﴿وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾، ﴿قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ يعني سبيل قصد، قصد مثل عدل به معناي عادل به معناي قاصد است، قاصد يعني معتدل، مستقيم، حالا يا اسم فاعل است يا صفت مشبهه سبيل قاصد مثل سبيل مستقيم، مثل سبيل معتدل. اين علي الله دو تا پيام دارد يعني «علي الله ايجاد السبيل للقاصد عيناً علي الله هداية السبيل للقاصد علماً» خداي سبحان بايد راهسازي كند يك، راهنمايي كند دو، هم بين ما و بهشت راه ايجاد كند هم راه را به ما بنماياند، فرمود هر دو كار را ذات اقدس الهي كرده و ميكند، بر خداي سبحان است كه سبيل قصد، قاصد، معتدل، مستقيم را ايجاد كند يك، بر خداست كه سبيل قصد را راهنمايي كند اين دو، در سورهٴ مباركهٴ «ليل» آنجا به اين صورت بيان فرمود آيهٴ دوازده سورهٴ مباركهٴ «ليل» اين است كه ﴿إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَي﴾ اين براي علمي و معرفتي است يعني راهنمايي صراط مستقيم به عهدهٴ ماست.
اين آيهٴ سورهٴ «نحل» دربارهٴ اصل ايجاد قصد و سبيل است، سبيل قصد است، صراط مستقيم است بالأخره اگر ما مقصدي داريم و عالم مقصدي دارد و باطل نيست و عبث نيست و پوچ نيست پاياني دارد بين ما كه سالكيم و آن پايان كه مقصد است بايد راه باشد، راهنما هم بايد باشد كه اين راه را به ما بنماياند، فرمود هم راه مستقيم هست هم انبيا و اوليا شما را راهنمايي كردهاند، صُحُف آسماني شما را راهنمايي كرده است و يك عده كجراهه ميروند او را هم ما به شما گفتيم، گرچه او را ما نكرديم، او را شيطان و جُنود شيطان اين كار را كردند، ولي ما شما را راهنمايي كرديم و ميكنيم در سورهٴ مباركهٴ «بلد» آيهٴ ده به اين صورت فرمود، فرمود: ﴿وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾ ما نجد باطل و حق، راه باطل و راه حق، راه صدق و راه كذب، راه خير و راه شر همه را نشان داديم هدايت كرديم، ولي آنكه خداي سبحان عهدهدار ايجاد اوست فقط راه مستقيم است.
ميماند توجيه اين نكته كه چيزي بر خدا لازم نيست، اين را در سورهٴ مباركهٴ «انعام» ملاحظه فرموديد در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ دوازده اين بود ﴿قُل لِمَن مَا فِي السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ قُل لِلّهِ كَتَبَ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ هيچ كسي از خدا طلبكار نيست چيزي بر خدا لازم نيست براي اينكه اگر قانوني بر خدا حكومت كند آن قانون يا واجبالوجود است بالأخره موجود است ديگر، اگر معدوم باشد كه حكومتي ندارد كه، اگر آن قانون ملزم حكمي را بر خدا لازم ميكند حتماً موجود است اين يك، بر اساس توحيد غير ذات اقدس الهي هر چه هست و هر كه هست مخلوق خداست، او ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[31] است او ﴿خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ است اين دو، پس آن قانون حتماً موجود است معدوم نيست، چون امر عدمي الزامآور نيست، اگر موجود است ممكن است و اگر ممكن است مخلوق اوست، خب اگر مخلوق اوست چگونه بر ذات اقدس الهي حكومت ميكند؟
﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾[32] او منزّه از آن است كه محكوم باشد، هر حكمي هست از ناحيهٴ اوست، خب پس آيهٴ دوازده سورهٴ مباركهٴ «انعام» چيست؟ ميفرمايد به اينكه از بيرون قانوني نيست كه بر خدا حكومت كند اين يك، در حوزهٴ ربوبيت الهي بعضي از اسماي حُسنا بر بعض ديگر حاكماند آن دو، مثلاً قانونگذاري، هدايت، جزا دادن، محاسبه كردن، اينها همه زير پوشش ﴿الرَّحْمَةِ﴾ است، به امامت رحمت اين مأمومها صف كشيدهاند خداي سبحان كيفر دارد، جزا دارد، بهشت دارد، جهنم دارد، واجب دارد، حرام دارد، همه اين چيزها از ذات اقدس الهي است، اما همه اينها مأموماند يك امامي دارند.
اين بيان نوراني حضرت سجاد(سلام الله عليه) كه فرمود: «أنت الذي تسعي رحمته امام غضبه»[33] همين است، فرمود اين رحمت امام است و همهٴ اسماي حسناي الهي مأموماند به امامت رحمت مطلقه اين نظام دارد ميگردد، اگر چنانچه عذابي هست رحمت است، رحمت است براي نظام خب اگر يك كسي سارق را تنبيه ميكند اين عدل است يا ظلم؟ يقيناً عدل است، اگر كافرِ مزاحمِ مسلمان را تنبيه ميكند اين عدل است يا ظلم؟ اين يقيناً عدل است، اگر عدل است پس رحمت است.
پس تمام برزخ و دوزخ و بهشت همه اينها به امامت رحمت شكل ميگيرد اين رحمت ميشود امام آن كارهاي ديگر ميشود مأموم، اين رحمت حاكم است آنها محكوم و ذات اقدس الهي بر اساس رحمت خود كار ميكند ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[34] خودش بر خودش رحمت را لازم كرده است كه جميع اسماي ديگر الهي به امامت رحمت او شكل ميگيرد، ميماند اين سؤال كه بالأخره رحمت بر خدا لازم است يا نه؟ اين را اشاعره يك طور جواب ميدهند كه مشكل جدي دارد، معتزله طور ديگر جواب ميدهند كه اشكالش كمتر از اشكال اشاعره نيست، اماميه آن جواب اساسي را ميدهند.
اشاعره كه منكر حُسن و قُبح عقلياند ميگويند ما اين چيزها را متوجه نميشويم، هر چه كه او كرد حَسَن است بدون حكم او عقل چيزي را بفهمد حُسن دارد يا قُبح دارد اين چيزها را عقل نميفهمد، هر چه او كرد خوب است هر چه نكرد بد است، اين مبناي معرفتي در محل خود نقد شده، معتزله كه حُسن و قُبح را ميپذيرد ميگويد بله «يجب علي الله» و گاهي هم به اينگونه از آيات تمسك ميكنند «يجب علي الله» كه به وعدهاش وفا بكند «يجب علي الله» كه مؤمنين را به بهشت ببرد، انبيا و اوليا را به بهشت ببرد، اينها «يجب علي الله» است، اماميه به رهنمود اهلبيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ميفرمايد ضرورت هست، وجوب هست، اما «يجب عن الله» نه «يجب علي الله» اينها را حكماي اسلامي بيان كردهاند.
يقيناً ميكند نه يقيناً بايد بكند، خدا محال است كه انبيا و اوليا را ـ معاذ الله ـ به جهنم ببرد اين «يمتنع عن الله» است نه «يمتنع علي الله» يك چيزي باشد بر خدا حكومت كند، خدا بايد اين كار را بكند نبايد آن كار را بكند يك رساله عمليه آنجا نوشته بشود، خير يقيناً انبيا را به بهشت ميبرد، يقيناً به وعدههايش وفا ميكند نه بايد بكند.
پرسش: خودش يعني بر خودش واجب ميكند «يجب علي الله» هم درست است يا نه؟
پاسخ: نه ديگر.
پرسش: ...و عدلش خودش بر خودش واجب ميكند كه اين كار را انجام بدهد..
پاسخ: بله خودش بر خودش واجب بكند بايد به اين تعدّد حاكم و محكوم برگردد اين به همان اسماي حسنٰا بر ميگردد كه فرمود: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[35] خودش بر خودش واجب ميكند يك كثرتي بايد باشد، اسماي حسنا بايد باشد يك اسمي حاكم بقيه محكوم اين درست، اما يك قدري جلوتر كه برويم ميبينيم اصل اين كار كه خود اسماي حسناي او بعضيهايشان حاكم بعضيهايشان محكوم در نتيجه پرچمدار جهان رحمت باشد، اين بر خدا واجب است يا واجب است از خدا؟ اشاعره كه اين معارف را تحليل نكردهاند ميگويند هر چه او كرد حق است، معتزله ميگويند نه «يجب علي الله» كه عالم را به عدل و رحمت اداره كند، اماميه ميگويند خير، خدا يقيناً ميكند نه يقيناً بايد بكند، «يجب عن الله» است نه «يجب علي الله»، «يمتنع عن الله» است نه «يمتنع علي الله»، اگر فرمود: ﴿وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ همين است.
پرسش: نبردن به جهنم كه مطابق با عقل است ميشود گفت يجب عن الله؟
پاسخ: نه آن ديگر ذات اقدس الهي وعيد است، خُلف وعيد محال نيست، اما آنجايي كه خبر داد نه وعيد، چون كذب «يمتنع عن الله» است يقيناً اين خبر، اصل جهنم، اصل تعذيب يك عده، اينها بله اين يقيني است خبر است، اما فلان شخص را الا و لابد جهنم ميبرد ما چه ميدانيم؟ شايد اولاد صالحي داشته باشد آباي صالحي داشته باشد مشمول عنايت باشد، آنجا كه وعيد است خُلف وعيد مخالف حكمت نيست، لذا ممكن است عفو كند، اما آنجا كه خبر داد، آنجا كه خبر داد ديگر يقيني است ديگر، جهنمي را خبر داد، عدهاي را خبر داد، تعذيب يك عدهاي را خبر داد، آنجايي كه خبر است يقيناً صادق است، پس ﴿وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ بازگشت نهايياش به اين است كه يقيناً ذات اقدس الهي راه راست را ايجاد خواهد كرد يك، يقيناً راهنما ميفرستد براي تعيين اين راه دو، فرمود يك راههايي جائري هم هست اين سبيل جنس است شامل همهٴ راههاي الهي ميشود، اينكه فرمود: ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[36] كه جمع آورد با آن ﴿السَّبِيلِ﴾ كه مفرد است چون جنس است هماهنگ است، فرمود: ﴿وَ مِنْهَا جَائِرٌ﴾ يعني بعضي از راهها جائر است.
پس سبيل دو قسم است يك قسم قاصد است كه از او به قصد ياد كردند اين قصد به معناي قاصد است مثل عدل به معني عادل ﴿عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ يعني السبيل القاصد، السبيل العادل، راه مستقيم، اما ﴿وَ مِنْهَا﴾ يعني «ومن السبيل جائر» پس «السبيل علي قسمين، قسمٌ عدل و قسمٌ جور» اين قسم جور را ذات اقدس الهي نساخت، بيراهه رفتن را ديگران ساختند، خداي سبحان يك راه راستي داده در تعبيرات قرآن با اين لطافت همراه است فرمود ما راه را نشان داديم ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾[37] ما يك راه راستي داديم، ما يك بلوري داديم اينها شكاندند اين را، ما يك پرنياني داديم اين را پاره كردند، ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾ همين سبيلي كه ما به آنها داديم اين را كج كردند، حالا آنكه نماز ميخواند ريائاً يعني چه؟ يعني همين اين راه را كج كرده، اينكه تظاهر ميكند يعني چه؟ يعني همين اين راه را كج كرده، ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾ نه «يحدوثون سبيلاً اخري» راه ديگري نيست.
هر كاري كه هست بالأخره يا واجب است يا مُحرَّم است يا مكروه است، مگر ميشود يك كاري باشد كه راه نباشد در آن؟ يك فعلي باشد كه ذات اقدس الهي حكمش مشخص نكرده؟ همين پنج حكم است در جميع كارها ما غير از اينها هم كه نداريم، اين را مؤمن بدون اينكه دستكاري بكند طي ميكند، منافق همين را كج نشان ميدهد ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾ خب.
پس فرمود: ﴿وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ﴾ عيناً و هدايتاً، اما ﴿وَ مِنْهَا﴾ يعني «ومن السبيل جائر» «السبيل الجائر» داريم با «السبيل القاصد»، «السبيل الجائر» را شيطان و شياطين الانس درست كردند و ذات اقدس الهي نيافريد اين يك، ولي خداي سبحان هدايت كرده برابر سورهٴ «بلد» كه فرمود: ﴿وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[38] فرمود ما گفتيم اينها كجراهه است، ما گفتيم اينها قصد دارند كه اين راه را چيز كنند، بعد «فان قلت» پس در برابر خداي سبحان عدهاي راه درست ميكنند و عدهاي كجراهه ميروند و اينها، فرمود «قلت» خير، در برابر خدا نيست، خداي سبحان اينها را آزاد گذاشته ﴿وَ لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ او اگر ميخواست با اجبار و الجاء و اختيار ﴿لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[39] اينجا فرمود: ﴿وَ لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾، اما شما را آزاد گذاشته اصلاً تكامل در آزادي اين است، اينكه فرمود: ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[40] ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ كسي شما را مجبور نكرده، اما اگر كجراهه رفتيد بگير و ببند شروع ميشود، اين ـ معاذ الله ـ ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ معنايش اين ولنگوواري و آزادي و بيبند و باري و اينها نيست، يعني كسي را مجبور نميكنند انسان تكويناً آزاد است، تشريعاً به او ميگويند خودت را به گناه معتاد نكن، بيراهه نرو، امر به معروف داريم، نهي از منكر داريم، بيراهه رفتي در دنيا حد است و تعذير، در آخرت بگير و ببند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[41] خب اگر ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ هست پس ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ يعني چه؟ اگر مردم آزادند بگير و ببند يعني چه؟ مردم آزادند كه آزادانه راه را انتخاب بكنند كسي مجبورشان نكرده، ولي آزادند در هر كدام از اين راه، اين دو تا راه يكسان نيست عقل و نقل هر دو ميگويند راه مستقيمي كه شما را به مقصد برساند بيش از يكي نيست.
«فتحصل» اينكه فرمود ﴿وَ مِنْهَا جَائِرٌ﴾ براي اينكه كسي خيال نكند در برابر خدا يك قدرت ديگري است فرمود: ﴿وَ لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾ منتها الآن دست شما را باز گذاشته، شما اگر مجبور بوديد به ايمان كه كمالي نبود، اگر راه يكطرفه بود، اگر انسان نميتوانست گناه كند، آنوقت مسئله وحي و نبوت و رسالت و صحف آسماني و اينها هم رخت بر ميبست، اگر انسان مجبور بود به اطاعت خب اين همه انبيا و اين همه صحف آسماني براي چه؟ براي اينكه گناه كه نيست، در حالي كه تمام تكامل به وسيله همين اين مراحل الهي است ﴿وَ لَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ﴾.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 4.
[2] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ62.
[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 8.
[4] ـ سورهٴ واقعه، آيات 49 ـ 50..
[5] ـ بحارالانوار، ج54، ص238.
[6] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 8.
[7] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 6.
[8] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[9] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 90.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.
[11] ـ كافي، ج2، ص54.
[12] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 46.
[13] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 46.
[14] ـ بحارالانوار، ج6، ص214.
[15] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 46.
[16] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 62.
[17] ـ بحارالانوار، ج6، ص214.
[18] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 46.
[19] ـ مجمع البحرين، ج3، ص224.
[20] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[21] ـ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص33.
[22] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 7.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[24] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 17.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[26] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[27] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[28] ـ سورهٴ نجم، آيات 8 ـ 9.
[29] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 72.
[30] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[31] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[32] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[33] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 16.
[34] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 54.
[35] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 54.
[36] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 69.
[37] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 19.
[38] ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 10.
[39] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 99.
[40] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[41] ـ سورهٴ حاقه، آيات 30 ـ 31.