اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ (۵) وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ (۶) وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ (۷) وَالخَيْلَ وَالبِغَالَ وَالحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (۸)﴾
چون محور اصلي اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه در مكه نازل شده است معارف اعتقادي است و مهمترين مشكل آنها هم مسئله توحيد ربوبي است، اول برهان اقامه ميكنند بر توحيد خالقي كه خلقت فقط به دست ذات اقدس الهي است و از غير خدا هيچ كاري ساخته نيست بعد از برهان توحيد خالق به توحيد ربوبي پي ميبرند و نتيجه ميگيرند ﴿وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾[1].
در آيه قبل مجموعه نظام خلقت را به اين صورت ذكر فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ﴾[2] اين كلمه ﴿بِالْحَقِّ﴾ عنصر محوري اصل آفرينش است، بنابراين ﴿وَ الْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ﴾ «بالحق» ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِير﴾ آفريد «بالحق» و همچنين ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ «بالحق»، اين ﴿بِالْحَقِّ﴾ در همه اينها خواهد بود، زيرا وقتي خلقت مجموعه نظام هستي به نحو حق است اجزا و جزئيات اين هم به نحو حق خواهد بود.
درباره انعام فرمود به اينكه اينها براي شماست، مسخّر است براي شماست، چه اينكه آسمان و زمين هم براي شماست اينها را مسخر كرديم يعني اين سفره را اول ذات اقدس الهي پهن كرد بعد انسان را آفريد مهمان را دعوت كرد همه را هم مسخّر كرد يك بحث در اين است كه آسمان و زمين را خدا خلق كرد يك بحث در اين است كه اينها را به حق آفريد يك بحث در اين است كه همه اينها را مسخّر انسان قرار داد يعني انسان آن قدر قدرت دارد كه از همه اينها استفاده كند، درباره انعام فرمود اينها را هم براي شما آفريد اين ﴿خَلَقَهَا﴾ هم ميتواند پايان جمله باشد كه ﴿وَ الأنْعَامَ خَلَقَهَا﴾، لذا علامت وقف را روي ﴿خَلَقَهَا﴾ گذاشته، هم ميتواند پايان جمله نباشد پايان جمله ﴿لَكُمْ﴾ باشد ﴿وَ الأنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ﴾ كه اين ﴿فِيهَا دِفْءٌ﴾ خبر مقدم باشد و آن مبتداي مأخّر.
«دفء» يعني وسيله گرما لباس پشمي اين طور است كه عامل حفظ از سرماست منافع لبني دارند منافع فراواني دارند و از اينها هم استفاده ميكنيد يعني از شتر از گاو از گوسفند از گوشتشان استفاده ميكنيد از لبنياتش هم استفاده ميكنيد، بعد فرمود: ﴿وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ﴾ آن جمال و ظرافت و زيبايي را هم براي شما در همين دامها خلق كرد كه ﴿حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ﴾ شامگاه كه اين گوسفندها از چراگاه به آخور و آغول بر ميگردند منظره دلپذيري دارد صبحگاه كه به چراگاه ميروند هم بشرح ايضاً [همچنين]، منتها منظره عصر چون رو به شماست بيشتر از منظره صبح است كه پشت به شماست و حضور بعد از غيبت هم لذيذتر از حضور مستمرّ است از اين جهت اراحه را قبل از استرواح ذكر كرد، ﴿حِينَ تُرِيحُونَ﴾ را قبل از ﴿حِينَ تَسْرَحُونَ﴾ ذكر كرد.
عمده آن است كه به همه انسان در اين گونه از موارد تفهيم كردهاند كه هيچ كدام جمال انسان نيستند جمال شما نيستند براي شما جمالاند ما يك «جمال للانسان» داريم يك «جمال الانسان»، «جمال الانسان» در همان حوزه هستي خود اوست، معارف او، اخلاق او، اعتقاد او، عمل صالح او، ايمان او و مانند آن اينها «جمال الانسان» است، اما دامها، باغها، راغها و مانند آن اينها «جمال للانسان» است. در اينجا هم بر اساس همان اصل كلي فرمود: ﴿وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ﴾ در بحثهاي سابق هم اين دو تا عنوان گذشت كه ذات اقدس الهي آنچه كه جداي از حوزه ذات انسان است آن را زينت آن بيرون ميداند و انسان از او به عنوان تزيين استفاده ميكند، اگر نسبت به آسمان باشد شمس و قمر اينچنين است كه شمس و قمر زينة السماء است نه زينة الانسان، اما تزيين آسمان به شمس و قمر براي انسان است، پس شمس و قمر و ستارهها اينها زينة السماءاند يك، سما را مزيّن كردن براي بهرهبرداري انسان است دو.
اين دو مطلب را ذات اقدس الهي در آيات فراوان ذكر كرد فرمود: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[3] يعني شمس و قمر زينت است، حالا بر فرض شمس و قمر را هم گرفتيد اين طور نيست كه زينت خودتان را گرفته باشيد اين شمس و قمر اين راه شيري اين ستارههاي ثابت و سيّار، اينها زينة السماءاند نه زينت شما ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ﴾[4] يك، ﴿بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾ دو، اما اين سؤال كه چرا آسمان را مزيّن كرديد؟ فرمود: ﴿زَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ﴾[5] براي اينكه شما لذت ببريد شما بهره ببريد ﴿عَلاَمَاتٍ وِبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾[6].
پس اين دو مطلب را ذات اقدس الهي كاملاً از هم تفكيك كرده كه ستارهها زينت انسان نيستند زينت سمايند اين يك، چرا ذات اقدس الهي اين زينت را به آسمان داد؟ براي انسان، درباره زمين هم همين طور است اين جنگلها اين درياها اين صحراها اين كوهها اينها زيور زميناند، اگر كوير بود كه زينت نداشت فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾[7] نه «لكم» ما اين زمين را از كويري در آورديم اين زمين را مزيّن كرديم اين باغ زينة الارض است، چرا اين را زينت داديم؟ ﴿لِنَبْلُوَ هُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾[8]، پس دو مطلب است يكي آنچه بيرون از حوزه انسان است زينت بيرون است نه زينت انسان، دوم اينكه چرا ذات اقدس الهي آسمان را مزيّن كرد، زمين را مزيّن كرد؟ براي بهرهبرداري انسان خب.
در سورهٴ مباركهٴ «كهف» به اين صورت آمده است كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾[9] اوايل سورهٴ مباركهٴ «كهف» است آيه هفتم سورهٴ مباركهٴ «كهف» ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ بعد در همان سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيه 46 فرمود: ﴿الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ نه زينت انسان، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «صافات» يا ساير سور هم آنچه كه مربوط به آسمان و زمين است آنها را زينت آسمان و زمين دانست نه مربوط به انسان، آيه شش سورهٴ مباركهٴ «صافات» اين است كه ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾ در بخشهاي ديگر هم فرمود: ﴿زَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ﴾[10] خب، پس زينة الانسان چيست؟ نه آسمان زينت انسان است نه زمين، حالا بر فرض يك كسي سماوات و ارض را گرفت اين بيرون دروازه را مزيّن كرده است نه درون را خودش مزيّن نيست.
در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» فرمود زينت شما را هم مشخص كرديم به شما هم عطا كرديم آيه هفت سورهٴ مباركهٴ «حجرات» اين است: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الأمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ زينت شما ايمان است، انسان مؤمن مزيّن است با همين زينت زندگي ميكند، با همين زينت برزخ ميرود، با همين زينت قيامت محشور ميشود اين زينت اوست. آنچه بيرون از حوزه انسانيت انسان است زينت او محسوب نخواهد بود ﴿وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾، بنابراين «جمال الانسان» غير از «الجمال للانسان» است ذات مقدس پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) آن طوري كه در نهجالفصاحه آمده فرمود: «جمال الرجل فصاحة لسانه» خوب حرف زدن حرف خوب زدن اين جمال انسان است، چون قلم هم «احد اللسانين» است كسي با بنان و بيانش با قلم و زبانش بتواند معارف الهي را خوب ارائه كند اين داراي جمال است، يك سهم تعيينكنندهاي دارد در ترويج دين، وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) با داشتن عصا با داشتن يد بيضا بالأخره آنچنان كه هر لحظه براي هميشه در خانه مردم در زن و بچه مردم شب و روز اينكه عصا اژدها بشود و يد بيضاء بشود نيست، بايد نزد همه مردم در خانه همه مردم در دسترس همه مردم يك چيزي باشد كه مردم با آن تماس داشته باشند، وجود مبارك موساي كليم عرض كرد خدايا برادرم اين قدرت را دارد او حرف خوب ميزند، حرف خوب ميزند، حرف خوب را هر دوي ما بلد هستيم، اما خوب حرف زدن براي اوست ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾[11] او مبلّغ خوبي است سخنران خوبي است خوب بيان ميكند وارد ميشود حَسن الورود است حَسن الخروج است پراكنده حرف نميزند خوب وارد بحث ميشود خوب نتيجهگيري ميكند اين را انتخاب بكن كه همراه من بيايد، ديگر نفرمود او مثلاً فلان معجزه را دارد تا خدا بگويد من آن معجزه را هم به تو دادم يا بعد ميدهم اين سهم تعيينكنندهاي دارد براي عالمان دين، ادبيات حرف اول را ميزند در تبليغ دين. آن روز به عرضتان رسيد كه نيمي از كارهاي ما به ادبيات وابسته است نيم مهم، يعني ما به انگيزه زندگي ميكنيم چه اينكه با انديشه هم زندگي ميكنيم.
الآن همه ما مبتلا به ما هست الحمد لله از آن سندهاي معتبر مقتل را هم در دسترس داريم خب از مرحوم شيخ مفيد و كليني و صدوق و اينها بهتر چه كسانياند؟ اينها محدثين درجه اول ما هستند، اينها جريان مقتل سيدالشهداء را مسنداً معتبراً نقل ميكند، خب آدم اينها را مطالعه ميكند موقع مطالعه يك مقدار متأثر ميشود، اما وقتي يك مداح با يك آهنگ همينها را دارد ميخواند سيل اشك جاري ميشود، اشك را آن آهنگ به بار ميآورد نه علم، خنده هم همين طور است تسنيم هم همين طور است يعني بخش جزم را علم به عهده دارد، بخش عزم را هنر به عهده دارد فصاحت به عهده دارد ادبيات به عهده دارد شما وقتي ميبينيد با يك شعر خوب انسان جا به جا ميشود خب همان مطلب را انسان قبلاً خودش درس گفته، اما الآن تصميم نميگيرد براي اينكه ما تنها با انديشه و علم كه زنده نيستيم اين خوب حرف زدن خوب قلمفرسايي كردن خوب چيز نوشتن هنرمندانه بيان كردن بعضي از آقايان حسن الورودند، اما سيّيءَ الخروج بعضي سيّيءَ الورودند، اما حسن الخروج، درس و بحث اين طور است قلمفرسايي اين طور است مقالهنويسي اين طور است، خب آدم با يك نظم خاصي وارد بشود با يك نتيجهگيري مخصوص بيرون بيايد كه خودش بفهمد چه چيزي گفته است اين سهم تعيينكننده دارد.
وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود جمال مَرد در فصاحت اوست آن فصاحت هاروني، اگر كسي بخواهد به عنوان «العلماء ورثة الانبياء»[12] وارث هارون(سلام الله عليه) باشد اين است ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ اداره مردم در آن روز در مصر در آن شرايط تلخ فرعوني كار آساني نبود. كتابي آدم بنويسد كه هم محتوا داشته باشد هم مطالبش منظم باشد هم منابعش معتبر باشد اين يك نحو فصاحت قلمي است سخنراني هم همين طور است فرمود جمال آدم اين است، اين در بيان نوراني پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) [هست] در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه به فرزندشان در آن نامه 31 نهجالبلاغه [چنين] مرقوم فرمودند، فرمودند كاري بكن كه جمالش براي تو بماند، در همان نامه 31 به اين صورت فرمودند، فرمودند كه نامه 31 نهجالبلاغه بند 73 و 74 «فلربّ امر قد طلبته فيه هلاك دينك لو اوتيته فلتكن مسألتك»، اگر خواستي چيزي از ذات اقدس الهي سؤال كني و بخواهي حالا يا فعلاً يا قولاً از خدا بخواهي «فلتكن مسألتك فيما يبقي لك جماله و ينفي عنك وباله» وبالش براي تو نباشد منفي باشد، جمال آن كار براي تو بماند آن طهارت آن عصمت آن معنويت جمال است، اين جمال انسان است در حقيقت، بنابراين فرق است بين «جمال الانسان» كه در انديشه صحيح و انگيزه تام است و «جمال للانسان».
خيليها اهل مغالطهاند يعني كساني كه دنيازدهاند اهل مغالطهاند، اينها «جمال للانسان» را با «جمال الانسان» خلط كردهاند، فرمود اينها كسانياند كه ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إلاَّ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾[13]، اينها ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾[14] اينها كه تلاش و كوششان اين است كه ﴿هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَ رِءْياً﴾[15] همين است، اين مغالطه است اينها تلاش و كوششان اين است كه ﴿هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَ رِءْياً﴾ اثاث «ثاء» مثلثه، همين لوازم بيت است،اين اتومبيل، اين فرش اينها اثاثاند بر خلاف اساس با «سين» به معني پايه فرمود يك عده تلاش و كوششان اين است كه اتومبيلشان بهتر، فرششان بهتر، چراغ منزلشان بهتر، ميز منزلشان بهتر، اينها چشمگيرتر باشد «رءْياً» باشد، آنچه را كه چشم ميبيند در مرئاي مردم قرار ميگيرد اين زيباتر است، خب اينها مغالطه كردند نميدانند «جمال الانسان» چيست؟ «جمال للانسان» چيست؟ از اين مغالطهها در كتابهاي اهل معرفت كه پردهبرداري كردند كم نيست شما اين منطقالطير شيخ فريدالدين عطار را كه مطالعه ميكنيد، ميبينيد ايشان بين همين «جمال للانسان» و «جمال الانسان» كه يكي عشق مجازي است يكي عشق حقيقي است و يكي غلط اين را فرق گذاشته، آنها كه اهل مغالطهاند نه تنها حقيقت را با مجازي و مجاز را با حقيقت اشتباه ميكنند، غلط را با صحيح، غلط را با مجاز اشتباه ميكنند. مشكل افراد كجرو اين است كه تنها مشكلشان اين نيست كه مجاز را با حقيقت اشتباه ميكنند، اگر كسي مجاز را با حقيقت اشتباه ميكرد يك راه ديگري براي درمان اوست، اما مشكل جامعه اين است كه غلط را با صحيح اشتباه ميكند.
بيان ذلك اين است كه ما در ادبيات، در مفردات سه تا اصطلاح داريم يكي غلط، يكي مجاز، يكي حقيقت در بحثهاي لغوي يك كلمه را كه استعمال ميكنند اين كلمه را يا در موضوعله استعمال ميكنند اين ميشود حقيقت، يا در غير موضوعله به يكي از آن قرائن مصححه مجاز استعمال ميكنند قرينه مجاورت است قرينه اُوَل است كذا و كذا اين ميشود مجاز، صحيح است ولي مجاز، قسم سوم آن است كه اين كلمه را در چيزي استعمال ميكنند كه نه موضوعله است نه به موضوعله ارتباط دارد مثلاً بگويند حَجر و منظورشان ستاره باشد منظورشان آب باشد منظورشان انسان باشد انسان و حجر چه تناسبي دارد؟ اين ميشود غلط، پس استعمال لفظ سهگونه است و اين سهگونه به دو تقسيم به اين بر ميگردد كه استعمال يا صحيح است يا غلط، اگر صحيح شد يا حقيقت است يا مجاز، مثلاً جريان را در لغت همين طور است در اسناد هم همين طور است. دارد حالا بيايم به قضايا، در قضايا هم همين طور است اين اسناد يا صحيح است يا غلط، اگر صحيح شد يا حقيقت است يا مجاز مثلاً جريان را گاهي انسان به آب نسبت ميدهد ميگويند جري الماء اين اسناد الي ما هو له است كه الآن اين قضيه است كاري به آن استعمال مفرد ندارد اينجا سخن از اسناد است حقيقت و مجاز عقلي است نه حقيقت و مجاز لغوي آن فصل اول بود اين فصل دوم اين هم شبيه آن است، اگر جريان را به آب اسناد دارد گفت جري الماء اين صحيح است و حقيقت، اگر جريان را به نهر به رودخانه اسناد داد صحيح است و مجاز براي اينكه رودخانه، خانه رود است اين رود جريان دارد، اگر بگويد جري النحر اين اسناد صحيح است منتها مجاز، خانه رود كه روان نيست نهر كه روان نيست آب نهر است كه روان است منتها براساس علاقهاي كه بين خانه و صاحبخانه است بين نهر و آب است بين رود و رودخانه است اين علاقه مصحح اسناد جريان به نهر است ميگوييم جري النهر.
قسم سوم آن است كه اين كلمه جريان را به چيزي نسبت بدهيم كه نه حقيقت است نه مجاز ميشود غلط، بگوييم جري الشجر، جري الحجر، خب اين اسناد الي غير ما هو له است و غلط هم است، خب پس سه قسم حقيقت و مجاز و غلط در كلمات داريم كه مفرداتاند، سه قسم هم در اسناد و قضايا داريم كه مركب است. در مسائل عشق هم همين طور است در مسائل جمال هم همين طور است.
در جريان عشق كه ميگويند عشق حقيقي داريم عشق مجازي داريم بايد معلوم بشود عشق مجازي كدام است عشق غلط كدام است؟ در بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) آن طوري كه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در جلد دوم اصول كافي نقل كردند فرمودند حضرت نقل كردند كه «افضل الناس من عشق العباده فعانقها و احبها بقلبه»[16] فاضلترين مردم كسي است كه به عبادت الله عشق بورزد، اين عشق يا اسنادش همچنين در استعمال يا صحيح است يا غلط، اگر صحيح بود يا حقيقت است يا مجاز، مجاز هم ميدانيد اصلش مَجْوَز است يعني مَعبر است، اگر چيزي مَجْوز بود معبر بود انسان را به حقيقت رساند از آن به مجاز ياد ميكنند، اما اگر كسي راهزن بود راهبُر بود نه تنها حقيقت نيست چون مَجْوز هم نيست از آن به مجاز ياد نميكنند.
يك بيان لطيفي مرحوم خواجه طوسي در بخش پاياني شرح اشارات مرحوم بوعلي دارد كه عشق به شمايل پيغمبر، شمائل يعني اوصاف، نه اين شمايل يعني صورت به اخلاق پيغمبر اين را ميگويند شمايل پيغمبر اخلاق پيغمبر، علم پيغمبر، ديانت پيغمبر، هدايت پيغمبر عشق به اينها مجاز است براي اينكه اينها مَجْوز است معبر است انسان را به معشوق حقيقي كه هو الله است ميرساند، عشق به قرآن مجاز است عشق به اهلبيت مجاز است اينها چون صراط مستقيماند همان طوري كه در زيارت جامعه كبيره آمده «انتم الصراط الاقوم» اينها صراطاند، مجازند، مَجْوزند، معبرند ميشود به اينها عشق ورزيد براي اينكه انسان را به معشوق حقيقي ميرساند، اما از اينها كه انسان بگذرد به در و ديوار عالم عشق بورزد به آسمان و زمين عشق بورزد به زيد و عمرو عشق بورزد به همين چهار گروهي كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بحثش گذشت ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَمَةِ وَ الأنْعَامِ وَ الْحَرْثِ﴾[17] اين اقسام چهارگانه به انسانها مثل نساء و بنين، به دام مثل انعام و اينها، به كشاورزي مثل حرث، به طلا و نقره به جمادات بالأخره غير از انسان موجودات از اين چهار تا كه بيرون نيستند يا انساناند كه همنوع هستند يا حيواناند يا گياهاند يا جماد، اين اقسام چهارگانه در آن آيه آمده، به اينها بخواهد عشق بورزد اينها نه حقيقت است نه مجاز اينها راهزن است.
بنابراين عشق مجازي در غير پيغمبر و اولاد پيغمبر پيدا نميشود آن بيان لطيفي كه جناب شيخ فريدالدين عطار هنرمندانه ذكر كرد اين است هنر اين است كه اينها بتوانند معقول را محسوس كنند به صورت داستان در بياورند اينها خودشان بالصراحه ميگويند مگر جريان كليله و دمنه از جايي پيدا شده؟ مگر قرآن گفته؟ روايت گفته؟ اينها را حكما ابتكار كردند اينها ميشود هنر كه آن معارف عقلي را به صورت داستان در ميآورند، مطلب حق است منتها زمينه قصه بودا و برهمن و نميدانم امثال ذلك اينها ساختگي است، آنچه را كه ايشان ميسازد هنرمندانه اين است.
البته نه دختري بود نه پسري نه مردي بود نه زني، ولي ايشان هنرمندانه در منطقالطير او را ساخته كه مردي به دنبال زني راه افتاده جوان به عنوان اينكه من عاشق توام، بعد از يك مدتي او در اثر تصادف در اثر عادت ماهانه خونهاي فراواني از او رفت هم تصادف كرد خون فراواني و هم عادت ماهانه پيش آمد خون فراواني اين زن اين خونها را جمع كرده در يك طشت آن مردي كه لهله زنان به دنبال اين راه افتاد ديد همه چيزش از دست رفت آن جمال و آن صورت ظاهرش از دست رفت بعد داشت بر ميگشت اين زن به او گفت برگرد من اين سخن نهايي را به تو بگويم، اين طشت خون را به او نشان داد گفت تو در اين مدت كه به دنبال من ميگشتي عاشق اين يك مشت طشت خون بودي براي اينكه من همان آدم هستم يك مشت خون از من رفته ديگر من فرقي نكردم چرا تو برگشتي؟!
خيليها مشتاق دم حيضاند و نميدانند چه خبر است اين كار عطّار اين را ميگويند هنر فرمود تو ميداني دنبال چه بودي؟ خب من همان آدم هستم ديگر چرا بر ميگردي؟ اين يك مشت خون حيض است كه اينجا راه افتاده ديگر حالا تصادف كردم يك مقدار خوني هم از معده و روده در آمده تو به دنبال اين نجسالعين بودي خيال ميكردي عاشقي، خيليها اينطورند تا غلط را انسان از صحيح تشخيص بدهد كار دشواري است انبيا سهمشان اين است، اين مغالطه در منطق نيست مغالطههايي كه در منطق است و اقسام سيزدهگانه مغالطه راهش مشخص است الفاظ است و مفاهيم است و كلمات، اما اين مغالطهها كار اهلبيت است در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) آن طوري قبلاً از نهجالبلاغه خوانده شد فرمود بعضيها اين شيطان راه پيدا كرده تخليه كرده صاحبخانه را از خانه بيرون كرده خودش آمده به جاي او نشسته و از زبان او دارد حرف ميزند اينها نميدانند كه چه كسي دارد حرف ميزند؟ اين مغالطه كه انسان بفهمد او، اوست يا شيطان به جاي او نشسته دارد تصميم ميگيرد اين كار در نهجالبلاغه هست. فرمود تو دنبال يك مشت خون حيض راه افتاده بودي چه ميگفتي من عاشقم؟
خب پس ما بايد بين غلط و صحيح فرق بگذاريم اولاً، صحيح هم كدام حقيقت است كدام مجاز تشخيص بدهيم ثانياً، بين «جمال الانسان» و «الجمال للانسان» فرق بگذاريم، «جمال الانسان» فصاحت اوست كه كار هارون(سلام الله عليه) است كه ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾[18] كه وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود به اينكه «جمال الرجل فصاحة لسانه» در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم هست در روايات ديگر هم هست كه «جمال الرجال في عقولهم»[19] از اين لطيفتر؟ يك انسان عاقل جميل است، اگر صبر جميل دارد براي اينهاست، اگر عفو جميل دارد براي اينها، اگر هَجر جميل دارد براي اينهاست، اگر وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) چند جا دارد كه صبر جميل داريم ﴿وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ﴾[20] صبر جميل داريم بر اساس جمال عقل است، اگر وجود مبارك پيامبر مأمور شده است كه ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾[21] همين طور است.
يك وقت است انسان روحاني روستا يا شهر است زود قهر بكند زود فاصله ميگيرد اين هَجر جميل نيست، يك وقت است نه با كار مردم ميفهمد اينها در چه حدياند، هرگز اينها را به دل راه نميدهد محبت اينها را به دل راه نميدهد اقبال و ادبار اينها را رويشان حساب نميكند، ميداند اينها يك روز ميآيند و يك روز هم ميروند از اينها فاصله ميگيرد در عين حالي كه ﴿هُوَ مَعَهُمْ﴾[22] فرمود: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾ باور نكن اقبال و ادبار اينها را يك روز ميآيند يك روز ميروند ديگر چيزي نيست از اينها جدا باش در عين حالي كه در متن زندگي با اينها هستي، امام جماعت اينها هستي در جبهه و جنگ با اينها ميروي در مسائل اقتصادي و سياسي با اينها هستي ميآيند با تو، تو به منزل اينها ميروي، اما ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾ هجر جميل براي كسي است كه «جمال الرجال في عقولهم».
مطلب ديگر فرمود به اينكه
پرسش: ...
پاسخ: خب بالأخره عقل است نقل است اين همه رواياتي كه وارد شده كه «افضل الناس من عشق العبادة»[23] همين آياتي كه خوانده شد خب انسان را وادار ميكند به تعمّق كه بالأخره انسان به چه چيزي دارد مزيّن ميشود؟ يك كفش پوشيده يك نعلين پوشيده يك قبا پوشيده يك عبا پوشيده خب يك بيان نوراني حضرت امير دارد كه اين بيان را شايد بارها ديگران هم گفتند در نوشتههاي ديگران هم هست وجود مبارك حضرت امير ديد عمار ياسر يا يكي از اصحاب يك نفس صعدايي كشيد يك نفس بلندي كشيد فرمود براي چه نفس كشيدي؟ اگر براي آخرت است كه طوبي لهم و حسن مآب كار خوبي است، اما اگر براي دنياست من دنيا را شرح بدهم كه دنيا چيزي ندارد كه انسان از نداشتن آن نفس عميق بكشد.
فرمود بهترين حالا سه قسم برده كه يك قسمش «لا ينبغي ان يذكر» است دو قسمش را عرض بكنيم فرمود به اينكه بهترين خوراكي دنيا عسل است و بهترين پوشاكي دنيا پرنيان، ما در بين پوشاكي و فرش و پرده و اينها از پرده پرنياني، پوشاك پرنياني، لباس پرنياني و حرير محض بالاتر كه نداريم علي وجه الارض و از عسل هم غذاي مصفاتر، لذيذتر، سالمتر نخواهيم داشت فرمود به اينكه در بين خواركيها از عسل بهتر نيست در بين پوشاكيها از حرير و پرنيان بالاتر نيست فرمود همه اينها محصول دو تا كرماند تو براي چه چيزي نفس عميق كشيدي؟ يك كرم به نام زنبور عسل ﴿وَ أَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ﴾[24] دريافت كرد عسل توليد كرد، يك كرم ديگري هم در سايه تربيت مربيان اين برگ توت را به صورت پرنيان در آورده كار دو تا كرم است دنبال چه چيزي ميگردي؟
خب اينها را همه چيز را گفتند به ما، اجتهاد در مسائل را هم كه يادمان دادند كه ما از كجا به كجا حركت بكنيم؟ آنگاه اگر كسي به اين سمت رسيد به آساني از «عفطه عنز» ميگذرد در متن سياست، در متن زندگي، در متن جامعه هم هست، اما حالا غصه بخورد كه چه چيزي گيرش آمده، چه چيزي گيرش نيامده اينها نيست.
در اين بخش هم چند تا سؤال است كه انشاء الله به نوبت مطرح ميشود درباره قِدَم و حدوث عالم يا قدم و حدوث فيض اينها سؤالاتي است باز درباره معاد سؤال شده به مناسبتها ميآيد، اما در همين جا ذات اقدس الهي فرمود به اينكه اين گاو و گوسفند و شتر كه براي مواد خوراكي شما و لبني شماست، آن اسب و حمار و قاطر و اينها را هم آفريديم براي اينكه بارهاي شما را جا به جا كند، فرمود اينها ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِيرَ﴾ هم براي اينها زينتتان بشود، زينت براي شما بشود يك، نه زينت شما و هم اينكه بارهايتان را جا به جا بكند هم اينكه شما را كه مسافر هستيد جا به جا بكند يك وسيله خوبي است اين آيه را عنايت كنيد شايد بعد به آن نرسيم فرمود به اينكه ﴿وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إلاَّ بِشِقِّ الأنفُسِ﴾ فرمود اينها را كه ما آفريديم بارهاي شما را حمل ميكنند ثقل و بار شما را حمل ميكنند و آن بارهاي سنگين را حمل ميكنند ﴿إِلَي بَلَدٍ﴾ كه ﴿لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إلاَّ بِشِقِّ الأنفُسِ﴾ بارهاي شما را به شهرهايي ميبرند كه خودتان، خودتان يعني خودتان نه بارهايتان، خودتان بخواهيد به آنجا برسيد نيمهجان ميشويد ﴿شِقِّ الأنفُسِ﴾ مثل اينكه جانتان را نصف كردند.
شما اگر بخواهيد برويد مكه براي زيارت، تا نيمهجان نشويد نميتوانيد برويد خودتان چه رسد به اينكه بارهايتان را ببريد ﴿تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ﴾ كه خودتان اگر بخواهيد برسيد نيمهجان ميشويد چه رسد به اينكه بارهايتان را ببريد مثل اينكه جانتان گاهي ميگويند ما مرديم اين تعبيرات عرفي در هر زبان و فرهنگي هست، ميگوييد مردم نيمهجان شدم اين تعبيراتي هست. ﴿لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ﴾[25] يعني بالغي آن بلد، به آن بلد نميرسيد مگر به نيمهجان شدن، خودتان را به زحمت ميبريد، اگر خواستيد مكه برويد حرم برويد چه رسد به اينكه بارهايتان را ببريد، ما اينها را خلق كرديم كه هم شما را به آساني ميبرند بدون اينكه نيمهجان بشويد هم بارهايتان را ميبرند، بارهايتان را كه بايد تمام جان بشويد ﴿لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إلاَّ بِشِقِّ الأنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِيرَ﴾ اينها ﴿لِتَرْكَبُوهَا﴾ در بخش ديگر فرمود ما اينها را آفريديم ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ﴾[26] يك، ﴿وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾[27] اين دو، وقتي سوار مركب شديد بگوييد خدا را شكر كه اين مركب را، اگر اين حيوانات را هم مثل حيوانات وحشي جنگلي قرار ميداد مگر مقدور انسان بود؟ ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾ اين دوى سه، ﴿وَ إِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾[28]، وقتي سوار مركب شديد ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ﴾«تستووا» وقتي خوب روي اين مركبها قرار گرفتيد ﴿تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾ سه، ﴿وَ إِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ به ياد اين باشيد كه يك روزي سوار مركب ميشويد به جاي اينكه شما برانيد شما را ميبرند، همين مركب تابوت فرمود مواظب آن باشيد.
اين را در آيه ديگر فرمود، فرمود هميشه مركب در اختيار شما نيست گاهي شما را مركبسوار جاي ديگر ميبرند ﴿وَ إِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ خب اين براي آنجا فرمود، فرمود ﴿وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً﴾ بعد فرمود ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اين را خوب عنايت كنيد فرمود به اينكه آنچه كه حيواناتي كه بعداً به دنيا ميآيند كار خداست.
سفينههاي درياي و صحرايي و اتومبيلها و هواپيماها كار خداست مبادا شما خيال كنيد شما خلق كرديد ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ خدا خلق ميكند، شما خيلي هنر داشته باشيد جزء نوابغ روزگارتان باشيد بشويد اهل منتاژ، ما به چه كسي ميگوييم منتاژ؟ به كسي همه اين مواد و قطعات يدكي را به او ميدهند اين دوخت و دوز ميكند اين ميشود منتاژ، فرمود شما منتاژي هستيد، مواد اوليه را خدا آفريد يك، روابط مواد را خدا خلق كرد دو، فكر مادهشناس را او آفريد سه، فكر رابطهشناس را او خلق كرد چهار، قدرت دوخت و دوز را به شما داد پنج، آن وقت شما چهكاره هستيد؟ يك منتاژي حق ندارد بگويد من مبتكرم كه، فرمود: ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ مبادا كسي خيال كند خودش بشر هواپيما اختراع كرده، خود بشر سفينه اختراع كرده، اينچنين نيست همه اين كارها براي اوست.
در بخشهاي ديگر قرآن فرمود ﴿خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ﴾[29] اينجا فعل مضارع است آنجا فعل ماضي، فرمود آنچه كه شما كرديد كار ماست، خيلي شما جزء نوابغ باشيد بشود اهل منتاژ، يعني اين مواد را بشناسيد روابط را بشناسيد اينها را دوخت و دوز كنيد ﴿وَ يَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾. درباره وثني و صنمي هم فرمود به اينكه ﴿خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ﴾ اين اختصاص به اوثان و اصنام و اينها ندارد، اين ميشود توحيد آن وقت انسان از غرور خودش پايين ميآيد، وقتي يك كسي كه اهل منتاژ است عملگي ميكند ديگري ابتكار كرده اين عمله است آن وقت عمله چه حق افتخار دارد؟ كسي بگويد من سفينه اختراع كردم يك كمي كه انسان به هوش باشد ميبيند در حقيقت عمله است.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 22.
[2] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 3.
[3] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 6.
[4] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.
[5] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 16.
[6] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 16.
[7] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 6.
[8] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 7.
[9] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 7.
[10] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 16.
[11] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 34.
[12] ـ كافي، ج1، ص32.
[13] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 29.
[14] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 30.
[15] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 74.
[16] ـ كافي، ج2، ص83.
[17] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 14.
[18] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 34.
[19] ـ بحارالانوار، ج1، ص82.
[20] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.
[21] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 10.
[22] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 108.
[23] ـ كافي، ج2، ص83.
[24] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 68.
[25] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 7.
[26] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 13.
[27] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 13.
[28] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 14.
[29] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 96.ر