09 11 2006 4826894 شناسه:

تفسیر سوره نحل جلسه 9 (1385/08/18)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿خَلَقَ الإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ (٤) وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ‏ءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ (۵) وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ (۶) وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَي بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ (۷) وَالخَيْلَ وَالبِغَالَ وَالحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (۸)﴾

چند مطلبي كه مربوط به بحثهاي گذشته بود ارائه بشود تا اينكه ان‌شاء‌الله به تتمه بحث برسيم، خلاصه نظر مرحوم علامه(رضوان الله تعالي عليه) درباره سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين شد كه چون روايت معتبري كه تعيين كننده مرز مكّي و مدني بودن نيست همان طوري كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان بيان فرمود مرحوم امين الإسلام در مجمع‌البيان فرمودند كه روايت صحيح و معتبري كه حدود اين آيات را مشخص كند نيست قهراً به اجتهاد خود مفسر بر مي‌گردد.

كيفيت استظهار مفسّر از آيات. نظر نهايي مرحوم علامه اين شد كه سورهٴ مباركهٴ «نحل» از آيه يك تا آيه چهل در مكه نازل شد اشبه به مكي است و آيه 41 و 42 آيه 106، آيه 126 تا 128 اينها شبيه مدني‌اند در مدينه نازل شدند بقيه آيات همه‌شان اشبه به مكي‌اند البته يك استظهار تفصيلي است.

مطلب دوم آن است كه اصولاً انسان عجول خلق شده است از نظر طبيعت كه ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ﴾[1] گرچه از نظر فطرت متأني آفريده شده بيش از پنجاه مورد در قرآن كريم از مذمّت انسان سخني به ميان‌ آمده، انسان قطور است، انسان ظلوم است، انسان جهول است، انسان عجول است و اگر خزائن هم در اختيارش باشد او بالأخره قطور است، انسان هلوع است،‌ انسان جزوع است، انسان منوع است اينها.

همه اين رذايلي كه بيش از پنجاه آيه عهده‌دار آنهاست به بخش طبيعت انسان بر مي‌گردد كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[2] اما آن بخشي كه به فطرت او بر مي‌گردد ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[3] هست ﴿فَضَّلْنَا﴾‌ هست و مانند آن ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[4] هست «احسن قوام» ‌هست أَحسن المخلوقين هست كه خدا ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[5] شد و مانند آن.

اين عجله هم به آن جريان طبيعي او بر مي‌گردد نه به جريان فطرت آنها، در جريان فطرت آيات سرعت مطرح است كه ذات اقدس الهي دستور مي‌دهد ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾[6] كه گفته‌اند سرعت خوب است و عجله خوب نيست، گرچه در فرق بين سرعت و عجله چنين گفته‌اند كه عجله وصف متحرك است و سرعت وصف حركت، نمي‌گويند اين حركت عجله است مي‌گويند اين شخص عجله كرده است، نمي‌گويند اين شخص سرعت دارد مي‌گويند اين حركت سرعت دارد، سرعت وصف حركت است عجله و شتاب وصف متحرك.

اين ﴿سَارِعُوا﴾هايي كه در قرآن كريم هست برابر فطرت كه سرعت به طرف خيرات است يا استباق است اينها به فطرت بر مي‌گردد، اولاً ما را دستور به معرفت مي‌دهند كه بحثش قبلاً گذشت، بعد از معرفت دستور هجرت مي‌دهند، بعد از دستور هجرت دستور سرعت مي‌دهند،‌ بعد از دستور سرعت دستور سبقت مي‌دهند، حالا كه سابق شدي جلو افتادي دستور امامت مي‌دهند كه رهبري ديگران را هم به عهده بگيريد و بگوييد: ﴿وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾[7] اينها پنج مرحله است، پنج مرحله يعني پنج فصل يعني پنج كتاب كه چگونه قرآن ما را به اين مراحل خمسه فرا مي‌خواند. «المعرفة ما هي»، «الهجرة ما هي»‌، «السرعة ما هي»، «السبقة ما هي»، «الامامة ما هي» اينها مراحل پنج‌گانه‌اي است كه قرآن ما را بر اساس آن تعليم وحياني به اين امور آشنا مي‌كند، تك‌تك ما را. آن امامت معصومانه براي آن چهارده نفر است و لا غير، اما هر كسي بالأخره موظف است در محيط علمي و عملي خود سرعت بگيرد بعد از اينكه سرعت گرفت سبقت بگيرد چون در اينجا هيچ تصادفي در كار نيست مساحت ميدان مسابقه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَ الأرْضُ﴾[8]، ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ﴾[9] ﴿وَ سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾[10] كه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَ الأرْضُ﴾ اگر كسي خواست در ميدان تقوا، در ميدان عدل، در ميدان زهد،‌ در ميدان قناعت مسابقه بدهد اين ميدانش به اندازه آسمان و زمين باز است مزاحم هيچ كسي نيست.

اگر ميليونها نفر در يكجا زندگي بكنند همه‌شان بخواهند متواضع باشند، اين هيچ تزاحمي نيست، اما دو نفر بخواهند متكبّر باشند صدرطلب باشند بخواهند بالا بنشينند اول دعواست، بالأخره هر جايي يك صدر دارد ديگر.

پرسش: مغفرت... در كارهايي..عجله در كارهاي خوب هم...

پاسخ: بله اين «عجلوا بالصلاة» هم اشاره شده است در همان بحثهاي قبلي اين «عجلوا» اين بازگشت آن عجله در حقيقت به سرعت است كه قرآن دستور داده است وگرنه ﴿كَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴾[11] مذمّه‌اش در آن «العجلة من الشيطان»[12] آمده است. آن روز اول درباره عجله اين روايت خوانده شده «عجلوا بالصلاة قبل الفوت»، «عجلوا بالتوبة قبل الموت» خب.

سرعت اگر كسي بخواهد بگيرد در ميدان مسابقه هيچ تزاحمي نيست، ولي اگر خداي ناكرده در رذائل بخواهند حركت كنند دو تا آدم متكبّر در يك ميليون جمعيت اول دعواست، وقتي كه وارد شدند بالأخره صدر مجلس يكجاست ديگر، يا نام را مي‌برند اول بالأخره نام همزمان كه نمي‌شود نام دو نفر را برد، اگر خداي ناكرده كسي گرفتار اين ويروس باشد اول دعواست.

پس در فضيلت مسابقه، ميدانش به اندازه آسمان و زمين است كه ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾‌[13] يا ﴿سَابِقُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾[14] كه ﴿عَرَضُهَا﴾ يعني مساحتش ﴿عَرَضُهَا السَّماواتِ وَالأرْضِ﴾ بلكه بيش از «سماوات و الارض» است ولي بالأخره از باب تشبيه معقول به محسوس، ميدان مسابقهٴ در فضيلت علم و تقوا و عدل هيچ تزاحمي نيست، لذا دستور داده شد اين به فطرت بر مي‌گردد، خب.

اما در مسئله ﴿وَ اتَّقُونِ﴾[15] كه يعني «واجعلون وقاية» برابر سورهٴ «مدثر» كه ذات اقدس الهي هم خودش اهل تقواست او هم وقايه دارد منتها او وقايه‌اش به ذات است ديگران وقايه‌شان بالعرض، ديگران خدا را وقايه قرار مي‌دهند به بركت خدا از نقص به عيب مصون مي‌مانند و ذات اقدس الهي ذاتاً وقايه دارد مثل اينكه ديگران وارد حصن توحيد مي‌شوند كه «كلمة‌ لا اله الا الله حصني»[16] در اين حصن و قلعه مصون مي‌مانند و ذات اقدس الهي ذاتاً مصون است، پس ﴿هُوَ أَهْلُ التَّقْوَي﴾[17]‌ هم درست خواهد بود ﴿وَ اتَّقُونِ﴾ هم درست خواهد بود معناي ﴿وَ اتَّقُونِ﴾ هم اين خواهد بود كه «اجعلوني وقاية لكم عن الحوادث و النوائب» و مانند آن.

آسمان هم بالأخره يك فضاست حالا آن آسماني كه هيئت بطلميوسي مي‌گفتند درست نباشد فضا كه امر عدمي نيست موجود است اين موجودات، اين راه شيري، اين كواكب ثابت و سيّار در اين جوّاند، اصل جو يك امر وجودي است عدمي نيست مخلوق است و خالقش ذات اقدس الهي است و اين راه شيري و كواكب ثابت و سيّار را در جو ذات اقدس الهي آفريده است. كارها را هم خود خداي سبحان به عهده دارد ديگران چه انبيا چه اوليا چه ملائكه اينها مأموران الهي‌اند مدبّرات امرند كه ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أمراً﴾[18] تفويض هم مستحيل است، هم طبق دو تا برهان هم در اثر نامتناهي بودن قدرت خداي سبحان چون قدرت، وقتي نامتناهي شد قابل تقطيع نيست كه در بخشي دخالت بكند، در بخشي دخالت نكند،‌ هم از طرف مبدأ‌ فاعلي تفويض مستحيل است كه كار را واگذار بكند و خودش هيچ دخالت نكند هم از طرف مبدأ قابلي تفويض مستحيل است براي اينكه ما سوي‌الله ذاتاً فقيرند ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[19]، خب اگر ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾ يك موجودي ذاتاً‌ فقير بود چگونه مي‌شود كار را به نحو استقلال به او واگذار كرد؟ تفويض يعني واگذاري مستقل.

بنابراين تفويض طبق دو تا برهان كه يكي حد وسطش نامتناهي بودن قدرت فاعلي است و ديگري حد وسطش فقر ذاتي مبدأ قابلي است اين مستحيل است، ولي ديگران آيات الهي‌اند مظاهر الهي‌اند مظهر الهي‌اند خليفه الهي‌اند مأموران الهي‌اند مدبّرات الهي‌اند اينها با آن «بكم فتح الله»[20]، «بكم بدأ الله» ، «بكم خلق الله»، «بكم ...» همه اينها هماهنگ خواهد بود.

مطلب بعدي آن است كه انسان مسافر است و البته خب اينكه گفته شد ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[21]‌ بالأخره همه به لقاي خدا مي‌رسند هيچ موجودي نيست كه به لقاي خدا نرسد منتها اگر كسي خودش رفت كارهاي قربة الي الله انجام داد مقرّب شد گفت نماز مي‌خوانم قربة الي الله، روزه بگيريم قربة الي الله،‌ اطاعت مي‌كنم قربة‌ الي الله، امتثال مي‌كنم قربة‌ الي الله، منتهي از نواهي‌ام قربة الي الله، اين قربةً قربةً قربةً هر قدمي كه بر مي‌دارد به آن لقاي الهي نزديك‌تر مي‌شود.

كفاري كه ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾[22]‌ كار قربي انجام ندادند اينها نزديك نشدند، ولي اينها را مي‌برند كشان كشان اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[23]‌ اينها را مي‌برند،‌ خب اينها را نمي‌برند به لقاي رحمت الهي، به لقاي جمال الهي، اينها را مي‌برند به لقاي جلال الهي، همينها كه در قيامت كور محشور مي‌شوند مي‌گويند:‌﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾[24] اينها كورند واقعاً‌ هم كورند. برابر سورهٴ مباركهٴ «طه» مي‌گويند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَ قَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾‌[25] كورند اما آتش را به خوبي مي‌بينند،‌ كرند ولي شعله صداي آتش جهنم را به خوبي مي‌شنوند كه ﴿تَمَيّز مِنَ الْغِيظِ﴾[26] همان طوري كه در دنيا با بودن اين همه مراكز ديني،‌ مساجد، مذاهب، قرآن،‌ اهل‌بيت همه اين معارف بودند اينها كور بودند نمي‌ديدند بيراهه مي‌رفتند كجراهه مي‌رفتند فقط آن مراكز فساد را مي‌ديدند در قيامت همين معنا ظهور مي‌كند، اينها واقعاً‌ كوراند، انبيا اوليا صديقين صلحا شهداء مؤمنين، اينها را در قيامت به هيچ وجه نمي‌بينند. بوي بهشت را كه از پانصد فرسخي به مشام مي‌رسد استشمام نمي‌كنند،‌ اما كاملاً‌ جهنم را مي‌بينند كاملاً‌ صدا را مي‌شنوند.

اين كري و كوري فيزيكي نيست كه اگر كسي كر بود نه صداي مؤمن را مي‌شنود نه صداي كافر را، اگر كسي كور بود نه مسجد را مي‌بيند نه ميكده را اين يك كوري ملكوتي است،‌ كوري ملكوتي به اين است كه كسي كه واقعاً در دنيا اهل مسجد نبود،‌ اهل ميكده بود در قيامت واقعاً كور است فقط جهنم را مي‌بيند مي‌گويد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾‌ همينهايي كه كوراند، بعد ذات اقدس الهي مي‌فرمايد همينهايي كه كوراند،‌ همينهايي كه كراند، همينهايي كه صداي جهنم را مي‌شنوند و آتش را مي‌بينند ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[27] اينها آن رحمت الهي شامل حالشان نمي‌شود كه ببينند، اينها جمال و جلال و اولياي الهي را نمي‌بينند، اينها صداي بهشت را هم نمي‌شنوند كه لذت ببرند، اينها فقط جهنم را مي‌بينند آن زقير و شهيق جهنم را ادراك مي‌كنند، خزنه جهنم را مي‌بينند، نفير جهنم و اينها را فقط مي‌بينند. خب

پس بنابراين ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[28] براي همه است، يك اصلي يك عامي يا يك مطلقي نيست كه تخصيص يا تقييد بردار باشد،‌ بعضيها مي‌روند بعضيها را مي‌برند، بعضيها به جمال الهي مي‌رسند اينها ملاقات رحمت الهي بهره آنها مي‌شود بعضي گرفتار عذاب الهي‌اند فقط جهنم الهي را مي‌بينند.

پرسش:‌ ﴿وَ نَادَي أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ﴾[29].

پاسخ:‌ آنجا هم ﴿قَالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَافِرِينَ﴾[30] اينها آنها را مي‌بينند يعني بهشتيها، جهنميها را مي‌بينند ولي جهنميها ديگر بهشتيها را نمي‌بينند، در بهشت يك عده با يكديگر گفتگو مي‌كنند مي‌گويند به اينكه ما يك رفيقي داشتيم ما را مسخره مي‌كرده از او خبري داريد يا نه؟‌ از آن بالا چون بهشت بالاست و جهنم پايين از آن بالا ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاءِ الْجَحِيمِ﴾[31] از آن بالا نگاه كرده ديد اين در وسط جهنم است، بعد با او گفتگو دارد، اينها از بهشتيها مي‌گويند به تعبير مرحوم شيخ بهايي «و نحن عطاش و انتم ورود» يعني شما سيرابيد به ما تشنگان آب برسانيد اين شعري كه مرحوم شيخ بهايي نقل مي‌كند ترجمه همين آياتي است كه ايشان خواندند كه يا به ما آب بدهيد ﴿أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ﴾[32] آنها در جواب مي‌گويند كه ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَافِرِينَ﴾[33] اين تحريم تكويني است چون در بهشت كه جا براي تكليف نيست معنايش اين نيست كه حرام است كه شما از آب بهشت و كوثر استفاده كنيد،‌ معنايش اين است كه تحريم كرده نظير تحريم تكويني كه نسبت به موساي كليم(سلام الله عليه) آمده كه فرمود ما براي اينكه اين كودك را به مادرش برسانيم اصلاً هيچ پستاني را در دهان او جا نداديم ﴿وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ﴾[34] ‌مبادا اين كودك پستان يك دايه‌اي را بگيرد و از مادر باز بماند،‌ چون ما به مادرش وعده داديم كه ما اين بچه و اين امانت را به تو بر مي‌گردانيم به ما بسپار ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[35] خوب ما به دريا دستور مي‌دهيم ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾[36] بالأخره اين كودك شير مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ به اين كودك چه مي‌گوييم؟‌ به تو وعده داديم بر مي‌گردانيم به دريا دستور داديم ببر ببر ببر تا خانه عدو ما ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَ حَزَناً﴾[37] به لبان موساي كليم(سلام الله عليه) هم دستور داديم كه هيچ پستاني را نگير ﴿وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ﴾ تا مادر برگردد اينها هم جزع كردند ناله كردند هر دايه را آوردند اثر نكرد بالأخره آن خواهرش گفت كه ﴿أَدُلُّكُمْ عَلَي مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلَي أُمِّكَ﴾[38] به مادر برگشت. او تحريم تكويني مي‌كند گاهي مي‌گويد بچش، گاهي مي‌گويد نچش و مانند آن.

در آن آيه‌اي كه دارد ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَافِرِينَ﴾[39] ‌اين تحريم تكويني است، خب اين براي آن. مطلب ديگر اين است كه كفار واقعاً‌ در عذاب‌اند، الآن هم در عذاب اليم‌اند،‌ نظير بخش ابتدايي سورهٴ مباركهٴ «نساء‌» كه دارد‌: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾[40] اين يك جهنمي منتظَري دارد كه در قيامت به آن مي‌رسد،‌ اما هم‌اكنون دارد شعله مي‌خورد، در بحثهاي قبلي هم داشتيم كه ما به اسرار قيامت به اندازه نَمي، اطلاع داريم از اسرار قيامت كسي اطلاع كامل ندارد از ظاهر آيات بر مي‌آيد كه ما دو تا جهنم داريم،‌ يك جهنم غير منقول كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾[41]‌، يك جهنم منقول كه جهنم را مي‌آورند برابر پايان سورهٴ مباركهٴ «فجر» كه فرمود: ﴿وَ جِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ﴾[42] كذا و كذا.

‌ملاحظه مي‌فرماييد ذيل اين آيه رواياتي است كه با زنجير كشان‌كشان جهنم را مي‌آورند،‌ اين كدام جهنم است كه با زنجير مي‌آورند؟ يك جهنم منقول است ديگر.

ما دليل عقلي نداريم كه جهنم فقط يك‌دانه است فقط غير منقول است آن را عقلاً و نقلاً پذيرفتيم كه هست و «مما لا ريب فيه»‌ است،‌ اما دليل نداريم كه اين آيه سورهٴ مباركهٴ «فجر» را توجيه كنيم ما چه مي‌دانيم اسرار قيامت چه خبر است؟ اينها هم كه سؤال مي‌شود تعارض عقل و نقل، عقل درباره خطوط كلي معاد، حكم مي‌كند كه آن را شارع هم تأييد مي‌كند، درباره خطوط جزئي معاد، عقل مطيع محض است بهشت چطور است؟‌ جهنم چطور است؟‌ درجات بهشت چيست؟‌ دركات جهنم چيست؟ اينها را برهان عقلي بر نمي‌دارد، مهم‌ترين برهاني كه بر ضرورت وحي و نبوت اقامه شده است برهاني است كه حكما اقامه كردند كه خيلي از اسرار در عالم هست يك، ما با آنها، آنها با ما ارتباط تنگاتنگ داريم دو، و بايد آنها را بشناسيم سه، و هيچ راهي نداريم جز وحي كه خدا به ما بفهماند چهار، پس وحي حق است، مگر عقل به اين جزئيات دسترسي دارد خبر دارد؟‌ لذا هيچ تعارضي هم بين عقل و نقل نيست، عقل در خطوط كلي معاد فتوا مي‌دهد كه نقل آن را تأييد مي‌كند‌ در خطوط جزئي معاد عقل تابع محض است.

بنابراين ما دليلي نداريم كه بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» را توجيه كنيم نظير آنچه كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» است كه آنهايي كه مال حرام مي‌خورند واقعاً‌ دارند آتش مي‌خورند، بعضي از اهل معرفت ادعا كردند كه ما مي‌بينيم يك عده‌اي از اينها كه سعي در تفرقه دارند،‌ سعي در به ‌هم زدن دارند، سعي در تضعيف نظام الهي دارند، سعي در تضعيف كتاب و سنت دارند، سعي در به هم زدن و ايجاد كينه و اختلاف دارند، اينها ادعا كردند و گفتند وقتي كه اين گروه حرف مي‌زنند ما مي‌بينيم آتش از دهن اينها دارد مي‌آيد بيرون.

خب درباره ائمه(عليهم السلام) كه اينها يقيني است حالا شاگردان آنها هم مثل حارثة‌بن زيد شايد به اين مقام برسند،‌ يك عده جهنم منقول‌اند ﴿وَ جِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[43] ‌يا ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[44] خب آن كسي كه ـ‌ معاذ الله ـ دارد سبّ‌ و لعن مي‌كند يا آن كسي كه كاريكاتوري كه در دانمارك و امثال دانمارك با آن قلم اين كار را مي‌كند، اگر يك اهل دلي صاحبدلي بگويد من از اين دست آتش مي‌بينم يا آن كسي كه بددهني كرده گفته ـ‌ معاذ الله ـ دين افيون است بگويد من از اين دهن شعله مي‌بينيم ما چه دليل داريم بر تكذيب اين حرفها؟

پس يك عده كه حرام مي‌خورند در شكم اينها حرام است اينها جهنم منقول‌اند آن هم جهنم غير منقول است، ‌عقل در اين‌گونه از موارد مطيع محض است خب.

پرسش: بهشت هم منقول و غير منقول دارد؟

پاسخ: ممكن است آن بيان نوراني رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف امالي آن روز به عرضتان رسيد اين در حدود 27، هشت روايت است در امالي درباره «انا مدينة‌ العلم و علي بابها»[45]، البته تعبيرات مختلفي هست شيعه و سني نقل كرده‌اند، ولي ايشان تقريباً 28 روايتش را نقل كرده، يكي از آن روايات 27، هشت‌گانه اين است كه «انا مدينة‌ الحكمة و هي الجنة و انت يا علي بابها»[46] من شهر حكمت‌ام و اين بهشت است و تو در اين بهشتي، خب اين مي‌شود بهشت منقول ما هيچ دليلي نداريم بر نفي اينها و توجيه اينها، آن بهشتي كه ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[47] هم سر جايش محفوظ است «ومما لا ريب فيه».

پرسش...

پاسخ: جمع نياورده ولي مطلق است،‌ اسم جنس است دَرَكِ اسفل قرار دادند،‌ اين طبقاً بر طَبَق است،‌ ﴿نَارٌ مُؤْصَدَةٌ﴾[48]‌ هست طَبَق تعبير كرده، دَرَك تعبير كرده اگر دَرَكات نداشته باشد كه ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[49]‌ نداريم.

پرسش...

پاسخ:‌ بالأخره جهنم هست، متعدد بودنش به مراتب است ديگر. در بهشت هم اين‌چنين است، تعددش به تعدد مراتب است اينها درجاتشان فرق مي‌كنند گرچه فرمود: ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾‌[50] بعد فرمود: ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾‌[51] اما بازگشت اينها به تعدد درجات و مراتب است.

مطلب بعدي اين است كه ما خواست روزانه‌اي كه حالا يا از اولياي الهي داريم از ائمه داريم يا نسبت ديگران داريم اين اگر نسبت به انبيا و اوليا باشد اين در حقيقت توسل است يعني وسيله قرار دادن است كه ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[52] و كار اصلي هم به دست ذات اقدس الهي است و همان طوري كه شفاعت را ذات اقدس الهي فرمود با دو عنصر محوري تأمين مي‌شود يكي اينكه آن ما به شفيع اذن بدهيم، يكي اينكه مشفوع‌له، مرضي‌المذهب باشد.

شفيع كسي است كه خدا به او اذن بدهد كه اذن شفاعت بدهد ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إلاَّ بِإِذْنِهِ﴾[53] مشفوع‌له هم كسي است كه مرضي‌المذهب باشد ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إلاَّ لِمَنِ ارْتَضَي﴾[54] كسي كه دينش را خدا بپسندد، خدا اسلام را مي‌پسندد دين خداپسند فقط اسلام است كه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾‌[55] تنها دين خداپسند اسلام است و اگر كسي مسلمان واقعي بود مرضي‌المذهب است، حالا اگر فلتاتي لغزشهايي داشت اين به بركت شفاعت اهل‌بيت(عليهم السلام) حل مي‌شود. نيازهاي دنيا هم همين طور است آنها بايد شفيع بشوند كار انجام بدهند براي شفاي مرض،‌ براي حل مشكلات مادي معنوي، براي افزايش درجات،‌ براي نجات از دَرَكات هر چيزي كه انسان از اين ذوات قدسي مي‌خواهد بازگشت به توسل و شفاعت است كه محكوم به آن دو قيد است.

اما اينكه مشركان چگونه توحيد را حالا بياييم به طليعه بحث كه مشركان توحيد ذات را قبول داشتند،‌ توحيد خالقي را قبول داشتند مشكلشان توحيد ربوبي بود چگونه قبول كردند آنها بالأخره هم مي‌توانند با برهان عقلي و هم به كمك راهنمايي انبياي قبلي وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) كه ساليان متمادي مكتب توحيد را ارائه كرده است با آن طوفان رابطه بشر عادي با حضرتش قطع شد، ولي انبياي ابراهيمي آمدند همين راه را طي كردند و ديگران را به اين راه راهنمايي كردند اين حرفها بود به بركت انبياي ابراهيمي توحيد را مي‌فهيمدند چه اينكه عقل هم اينها را تأييد مي‌كند با عقل مي‌فهمند با نقل تأييد مي‌كنند و مانند آن.

اما مشكل اينها در آن توحيد ربوبي است كه حالا ان‌شاء الله به خواست خدا وارد آن بحثهاي بعدي مي‌شويم و از اينكه چگونه زمين،‌ اين مطلب دهم است تقريباً چگونه كوهها ميخ زمين‌اند‌ اين تعبيرات قرآن كريم است كه اوتاد يعني جمع وتد است ما جبال را اوتاد زمين قرار داديم يا رواسي قرار داديم وقتي زمين به وسيله اين سنگين شد ديگر نمي‌لرزد لازم نيست كه ميخكوب كردن زمين با سلسله جبال نظير، كوبيدن ميخ بر ديوار باشد كه ميخ به وسيله ديوار محفوظ است نه ديوار به وسيله ميخ.

فرمود ما زمين را سنگين كرديم تا نلرزد اين خطبه اول نهج‌البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «و وتدّ بالصخور ميدان ارضه» ميدان يعضي اضطراب او توتيد كرده، يعني با وَتَد با ميخ مَيَدان و اضطراب زمين را برطرف كرده است آن خطبه هم از همين آيات گرفته شده.

اما علت خلقت چيست؟‌ اين در بحثهاي قبلي اشاره شده در بحثهاي بعدي هم مي‌آيد كه دو چيز است بالأخره خداي سبحان فرمود ما هم براي معرفت، هم براي عبادت، شما را خلق كرديم لازم نيست بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» كه آمد: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[56] آن را به «ليعرفون» معنا كنيم، در آيه دوازده سورهٴ مباركهٴ «طلاق» آنجا علت خلقت را معرفت قرار داده فرمود خداي سبحان آسمان و زمين را آفريد تا شما علم توحيدي پيدا كنيد ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَ اتٍ وَ مِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزّلُ الأمرُ بَيْنَهُنَّ﴾ اين مجموعه را آفريد ﴿لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عِلْمَاً﴾[57]‌ موحد باشيد خداشناس باشيد علم ازلي قدرت ازلي اينها را بفهميد.

اين هدف معرفتي، آن هم بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» كه ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ﴾ هدف عبادي است كه اينها قبلاً بازگو شد.

اما مطلب بعدي اينكه در معاد گفته شد زمان نيست،‌ حالا كه زمان نيست معاد جسماني چگونه توجيه مي‌شود و اينها، آنجا هست اشاره شده كه در نفخ سور در نفخ اول كه ﴿نُنَِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَ اتِ وَ مَن فِي الأرْضِ﴾[58]‌ يا اساس قيامت كه بخواهد طرح بشود آسمانها جمع مي‌شود، زمين جمع مي‌شود، وقتي آسمان جمع شد زمين جمع شد منظومه شمسي جمع شد كره ارضي نبود حركتي نيست تا زماني باشد،‌ اين مقطع نيست دوباره بساط پهن مي‌شود، وقتي دوباره پهن شد آن حكم خاص خودش را دارد. اجسام آنجا احوال آنجا اماكن آنجا حكم خاص خودشان را دارند، هم جسم هست هم روح هست همه مشخصات هست منتها بعد از اينكه بساط كل اين مجموعه برچيده شد.

اين براي نفخ اول و آن هم براي نفخه دوم،‌ اما آسمان و زمين از چه چيزي خلق شد اين را ذات اقدس الهي فرمود ما كه از چيزي خلق نكرديم كه اين مواد خامي قبلاً بوده ما آنها را گرفتيم آسمان درست كرديم زمين درست كرديم، خود آن مواد خام را هم خداي سبحان آفريد اين يك، الگو نقشه‌اي جاي ديگر نبود كه خداي سبحان اين نظام را برابر آن الگو و نقشه خلق بكند دو، هم مواد هم هندسه‌اي و معماري و صورتگري همه اينها بديع است مسبوق به چيزي نيست از چيزي عالم را خلق نكرده است تا آن مواد ذرات اتمي بشود ازلي، بلكه ماده و صورت را همه را خود ذات اقدس الهي آفريد و بدون مثال هم آفريد.

حالا رسيديم به اين بخش فرمود: ﴿وَ الأنْعَامَ خَلَقَهَا﴾‌ كه ﴿لَكُمْ فِيهَا دِفْ‏ءٌ﴾ گذشته از اينكه خودشان موجودات ديگر هستند حيات خاص خودشان را دارند براي شما هم وسيله گرمي هست،‌ از موي بز پشم گوسفند كرك شتر، جامه تهيه مي‌كنيد خيمه تهيه مي‌كنيد از پوست اينها لباس تهيه مي‌كنيد خيمه تهيه مي‌كنيد از گوشت اينها مواد غذايي‌تان تأمين مي‌شود از شير اينها مواد لبني‌تان تأمين مي‌شود مواد اقتصادتان تغذيه‌تان با اين تأمين مي‌شود و آن بخش هنري و رواني‌تان هم با زيبايي و جمالي كه در اين گوسفندها هست تأمين مي‌شود ﴿وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ﴾‌.

يك بخشي‌اش مربوط به زينت كه فرمود كسي كه خب داراي خيل است داراي اسبهاي فراوان است شترهاي فراوان حمير فراوان اينها زينت است با اينكه سرمايه است، يك بخشي مربوط به جمال است اين مربوط به حمير و امثال حمير نيست فرمود كساني كه دامداري دارند در مسئله گوسفندها اينها خوب لذت مي‌برند از اين جمال خداداد طرفي مي‌بندند اگر مثلاً‌ هزار گوسفند در يك رمه‌سرا باشد اينها هر كدام يك بره‌اي هم داشته باشند، وقتي عصر مي‌شود اينها از چراگاه بر مي‌گردند با آن جلال و شكوه و بع‌بع‌كنان كه مي‌آيند هر كدام بچه خودش را مي‌شناسد اين بچه‌ها هم هر كدام مادر خودشان را مي‌شناسند و هيچ اشتباهي هم نمي‌كنند اين بچه‌ها به سراغ مادرها مي‌روند آن مادرها به سراغ بچه‌ها مي‌روند اين را در آغوش مي‌گيرند شيطنت مي‌كنند فرمود اين منظره براي همه شما جمال است ﴿وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ﴾ در «حين اراحه» ‌در «حين استرباء»‌ «اراحه» از روح است يعني شبانگاه كه شد اينها به آغل و آخور بر مي‌گردند، «استرباء» صبحگاه كه مي‌شود اينها را از آغل و آخور به چراگاه مي‌فرستيم.

تقديم «اراحه» بر «استرباء» براي اينكه عصر كه مي‌آيند خيلي زيباتر از آن است كه صبح مي‌روند عصر چون حضور بعد الغيبة است يك، و روي آنها به خود دامدار است و آغل دو، از اين جهت خيلي زيباتر است بر خلاف صبح كه پشت گوسفندها به دامدار است و با آن شوق هم چون بچه‌ها را دارند رها مي‌كنند و مي‌روند، لذا حضور آنها در عصر خيلي بهتر و با جمال‌تر از حضور آنها در صبح است.

اين بخش مربوط به آن بخش هنري و انگيزه است، مستحضريد كه انسان تنها با انديشه زندگي نمي‌كند بخش وسيعي از زندگي ما را انگيزه و هنر تشكيل مي‌دهد الآن شما ببينيد خود شما هم اهل اين فن‌ايد بالأخره مقتلهاي معتبر و صحيحي را آدم مي‌بيند گاهي مثلاً شيخ مفيد مسنداً با سند صحيح يك مقتلي را نقل مي‌كند يا مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل مي‌كند آدم اين مقتل را مي‌بيند خب مقداري متأثر مي‌شود، اما وقتي يك مداحي با آهنگ خوب يك بيتي را دارد مي‌خواند ديگر آدم نمي‌تواند اشكش را كنترل بكند، اين اشك به دست هنر است نه به دست علم خب بالأخره آدم همين را آنكه مداح دارد مي‌خواند كه به اين قرصي و به صدادت و به متانت اين متني كه كليني و شيخ مفيد(رضوان الله عليهما) نقل كردند نيست، بخش انديشه كه آدم را نمي‌خنداند،‌ نمي‌گرياند ‌عواطف اينجا نمي‌كند اين را هنر به عهده دارد،‌ بخش هنر را اگر ما بتوانيم سامان بدهيم طبق رهبري انديشه انگيزه اداره بشود هنر مي‌شود اسلامي، الآن شما مي‌بينيد بعضي از تابلوها دارد كه مدرسه اسلامي هنر هنوز باور نكردند ما يك هنر اسلامي داريم براي اينكه اينها از غرب گرفتند عقل دخيل نيست وحي دخيل نيست نقل دخيل نيست آن تواني كه اينها معقول را محسوس بكنند ندارند اينها متخيّل را محسوس مي‌كنند اينها موهوم را محسوس مي‌كنند مي‌شود همين هنر رايج، سرانجام طرفي هم نمي‌بندند، اما آنكه بتواند معقول را محسوس بكند مي‌گويد همان طوري كه بازگشت اين رمه جمال است، «هجر جميل» داريم، «صدر جميل» داريم «صفح جميل» داريم،‌ اينها را قرآن مطرح كرده به پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود فاصله نگير در مردم باش اما ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾[59] ‌يك وقتي مي‌بينيد وقتي كسي چهار بار، پنج‌ بار نصحيت كرده عده‌اي نشنيدند از شهر خودش قهر مي‌كند از روستاي خودش قهر مي‌كنند اين هَجر غير جميل است اما در مردم بودن مشكلات آنها را تحمل كردن اينها را به دل راه ندادن خودش در دل اينها راه پيدا كردن اين كار اولياي الهي است فرمود: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾ در موقع صفح و عفو هم فرمود: ﴿فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ﴾‌[60] حالا كه عفو كردي اين‌قدر به رخش نكش،‌ اين‌قدر نزد اين و آن نگو.

خب اگر هَجَر است جميل است اگر وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) صبر كرده، گفت صبر جميل مستحضريد در اين عالم ولو كسي پيغمبر هم باشد هميشه عطاي رايگان به كسي نمي‌دهند، گاهي البته رايگان مي‌دهند بر اساس مشيت حكيمانه الهي اما در خيلي از موارد جان كندن مي‌خواهد،‌ همين يعقوب(سلام الله عليه) كه چاه افتادن بچه‌اش چند قدمي كنعان بود باخبر نبود به حسب ظاهر كه برادرهايش چه كردند؟‌ حالا كه جان كند و تحمل كرد و صبر كرد و صبر جميل، اين شامّه‌اش باز شد كه از هشتاد فرسخي بوي پسر مي‌شنود، خب همين اين معنا ديگر مقدور سعدي و امثال سعدي نيست كه بگويد ما گاهي طارم اعلي مي‌نشينيم گاهي پشت پاي خود نمي‌بينيم، آخر چرا؟ يك حساب و كتابي است كه آدم گاهي طارم اعلي مي‌نشيند گاهي پشت پاي خودش را نمي‌بيند.

اگر كسي چندين سال مطيع ذات اقدس الهي بود در آزمون سرفراز به در آمد آن وقت كسي كه پيرهن دستش هست او استشمام نمي‌كند، اما اين با جمله اسميه با تأكيد با ضرس قاطع ﴿إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾[61] ولو آدم پيغمبر هم باشد. درست است گاهي ﴿وَ آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾‌[62] است رايگان مي‌دهند مجاني مي‌دهند اما اساس نظام بر تلاش و كوشش است.

پس اين جمال اگر ما بتوانيم بفهميم جمال عقلي چيست؟ يك، رابطه عقل و حس چيست؟ دو، اين وسط را عالمانه از عقل به خيال و وهم بياييم از خيال و وهم به حس بياييم بعد فيلمنامه بنويسم اين معقول مي‌شود محسوس تازه جريان سريال حضرت امير در حد يك روزه‌خواني عادي است كه جنگ جمل را به تصوير كشيدند، تا هنر ما به جايي برسد كه «فلأنا بطرق السماء‌ اعلم مني بطرق الارض»[63] او را به سينما و هنر بياورند، آن مقدور هم هست ممكن هم هست منتها جان كندن عالمانه مي‌‌طلبد كه آدم بتواند هنر معقول را بفهمد از معقول چگونه به محسوس بيايد؟ بفهمد، راه خيال را بدون دخالت وهم طي كند،‌ راه وهم را بدون دخالت خيال طي كند از آن تخيّل كه مقدور همه نيست اين تخيّل غير از قوه خيال است،‌ قوه متخيّله غير از قوه خيال است قوه متخيّله غير از واهمه است در همه هم نيست در شعرا خيلي قوي است آنها كه تشبيهات تند و تيز دارند متخيّله‌شان خيلي قوي است آنها كه هجو تند و تيز دارند متخيّله‌شان خيلي قوي است آنها كه مدح تند و تيز دارند متخيّله‌شان خيلي قوي است، متخيّله در بعضي قوي است در بعضي ضعيف غير از خيال است.

بعد از اينكه از معقول به موهوم و متخيّل آمد از متخيّله كمك بگيرند به حس بدهند آن وقت فيلمنامه بنويسند اين مي‌شود هنر اسلامي نه مدرسه اسلامي هنر، غرض آن است كه همان طوري كه از بعضي از آيات مطالب فراوان فقهي و حقوقي استفاده مي‌شود از اين ﴿لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ﴾‌ هم بشرح ايضا [همچنين].

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 37.

[2] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 71.

[3] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 70.

[4] ـ سورهٴ تين، آيهٴ 4.

[5] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

[6] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 133.

[7] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 74.

[8] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 133.

[9] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.

[10] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 133.

[11] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 11.

[12] ـ بحارالانوار، ج68، ص340.

[13] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 133.

[14] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 21.

[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[16] ـ بحارالانوار، ج49، ص127.

[17] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 56.

[18] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 5.

[19] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.

[20] ـ مفاتيح‌الجنان، زيارت جامعه.

[21] ـ سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.

[22] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 44.

[23] ـ سورهٴ حاقه، آيات 30 ـ 31.

[24] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.

[25] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 125.

[26] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 8.

[27] ـ سورهٴ مطفقين، آيهٴ 15.

[28] ـ سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.

[29] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 50.

[30] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 50.

[31] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 55.

[32] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 50.

[33] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 50.

[34] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 12.

[35] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 7.

[36] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 39.

[37] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 8.

[38] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 40.

[39] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 50.

[40] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.

[41] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.

[42] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 23.

[43] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 23.

[44] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.

[45] ـ امالي صدوق، ص345.

[46] ـ امالي صدوق، ص388.

[47] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 90.

[48] ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 20.

[49] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 145.

[50] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 46.

[51] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 62.

[52] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 35.

[53] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 255.

[54] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 28.

[55] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.

[56] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.

[57] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.

[58] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 68.

[59] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 10.

[60] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 85.

[61] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 94.

[62] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 12.

[63] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 189.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق