اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ (1) يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ (2) خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ (3)﴾
اين سوره را برخي از مفسران از قدما و متأخرين به نام سورهٴ «نعم» هم ناميده
اند چون از قتاده نقل شده است كه اين سوره به نام سورهٴ «نِعَم» است حالا يا براي اينكه بعضي از نعمتهاي مهم الهي در اين سوره مطرح شد يا چون از آفرينش انعام و پرورش انعام و امثال اينها در اين سوره سخن به ميان آمده.
مطلب دوم اين است كه برخي بين نبي و وليّ(عليهما السلام) اين فرق را گذاشتند كه بر نبي فرشته نازل مي
شود، ولي بر وليّ نازل نمي
شود به او الهام مي
شود اين سخن را ابوحامد غزالي گفته است ولي مورد نقد بعضي از اهل معرفت قرار گرفت كه فرق نبي و وليّ در نزول و عدم نزول فرشته نيست در آن «ما ينزل به» است بر هر دو فرشته نازل مي
شود، منتها بر نبي نازل مي
شود اصل وحي و نبوت و احكام الهي را به او ابلاغ مي
كند و بر ولي نازل مي
شود كه به او مي
گويد از نبي پيروي بكن معاني اينها را هم به ولي مي
آموزاند تلقينشان مي
كند الهامشان مي
كند.
بنابراين فرق نبي و ولي در نزول و عدم نزول فرشته نيست بلكه در «ما ينزل به» هست. در روايات ما البته بين نبي، رسول، محدث، ولي اينها فرق گذاشته است چون كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) آن روايت را نقل كرده كه بعضي از اينها فرشته را مي
بينند و مي
شناسند، بعضي مي
بينند، نمي
شناسند بعضيها اصلاً فرشته را نمي
بينند صداي او را مي
شنوند و مانند آن.
مطلب بعدي آن است كه در اين ﴿فَاتَّقُونِ﴾ كه ﴿أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ﴾ برخيها گفته
اند ﴿فَاتَّقُونِ﴾ يعني «فاجعلني وقاية لما تخاف» به انسانها كه فرشته بر او نازل مي
شود بلاواسطه و به ديگران مع
الواسطه گفته مي
شود كه ﴿فَاتَّقُونِ﴾ خدا به آنها مي
فرمايد ﴿فَاتَّقُونِ﴾ يا در موارد ديگر دارد ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾، ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾[1] يعني «اجعل الله وقاية لما تخافون» شما از هر چه مي
ترسيد خدا را «وقايه» قرار بدهيد نه اينكه از خدا بترسيد چون خدا منشأ رحمت و بركت و لطف است، ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾[2] او هراسي ندارد او را وقايه قرار بدهيد اين با حديث معروف كه «كلمة لا اله الا الله حصني»[3] هم سازگار است. انسان گاهي متحرك است سپر بر سر مي
گيرد، گاهي ساكن است در دژ و قلعه و حصن وارد مي
شود، حصن را «وقايه» قرار مي
دهد «مما يخاف» چه اينكه جُنَّه و سپر را «وقايه» قرار مي
دهد «مما يخاف» پس ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ﴾ يعني «اجعل الله وقاية لما تخافون» نه از خدا بترسيد، البته انسان از عواقب كار خود مي
ترسد اگر در سورهٴ «زمر» آمده است ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[4] صدر آن آيه اين است ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَ قَائِماً يَحْذَرُ الآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾ رجاء را به رحمت خدا اسناد داد و ترس را از عاقبت كار خود آدم و ﴿يَحْذَرُ الآخِرَةَ﴾ يعني آخرتِ كار خود آمد.
ذات اقدس الهي كه نور محض است، جمال و جلال صرف است هراسي ندارد، پس تقواي خدا يعني خدا را «وقايه» قرار دادن از هر چه كه انسان از او هراسناك است ﴿أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ﴾.
پرسش: اينجا كه ...
پاسخ: بله انذار كنيد از شرك، انذار كنيد از ورود به قلعه غير الهي به مشركين مي
فرمايد ﴿ أَنذِرُوا ﴾ كه توحيد حق است پس از شرك بترسيد و خدا را «وقايه» قرار بدهيد او منشأ رحمت و بركت و قدرت است همان «كلمة لا اله الا الله حصني»[5] است، اگر وارد قلعه توحيد شديم هيچ آسيب و گزندي به ما نمي
رسد.
عمده آن
است كه برهان اقامه ميشود بر توحيد ربوبي كه در پايان اين بخش نتيجه ميگيرند ﴿أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَ احِدٌ﴾[6] از توحيد ربوبي به توحيد عبادي منتقل ميشوند سند توحيد عبادي توحيد ربوبي است چرا فقط خدا را بايد بپرستيم؟ براي اينكه فقط او رب ماست، چرا فقط او رب ماست؟ براي اينكه فقط او خالق است، ديگري خالق نيست خلقت حد وسط است براي اثبات ربوبيت و ربوبيت حدّ وسط است براي اثبات الوهيت و معبود بودن، الآن ميخواهند برهان اقامه بكنند كه خلقت آسمان و زمين فقط از ناحيه اوست، ديگري چيزي خلق نكردهاند لا بالاستقلال لا بالمشاركة و لا بالمظاهره كه اين بحث انحاي چهارگانه قبلاً گذشت كه سه قسمش مستحيل است و يك قسمش حق است يعني غير خدا به نحو استقلال ذرهاي را نيافريد ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾[7] غير خدا شريك خدا نيست در ذرهاي از ذرات عالم ﴿وَ مَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾[8] غير خدا معين و معاون و دستيار و كمك خدا نيست در آفرينش جهان ﴿وَ مَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾[9] اينها ظهير باشند پشتبان باشند پشتبانه باشند پشتيبان باشند نيست.
ميماند مطلب چهارم كه غير خدا شفيع باشند بله شفاعت حق است، اما هم ذات اقدس الهي بايد به شفيع اجازه بدهد هم او مشفوعله بايد مرضيالدين باشد كه در بخش ديگر فرمود به دنبال همينها ﴿وَ لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إلاَّ لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾[10] و مانند آن.
اگر ثابت بشود خلقت فقط از ناحيهٴ خداست، ثابت ميشود كه رب فقط خداست، ثابت ميشود كه معبود فقط خداست اين هم راه حكمت دارد هم راه جدال نسبت به ديگران برهان است نسبت به مشركيني كه توحيد خالقي را قبول دارند جدال احسن است ميفرمايد: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ﴾ منظور از خلقت ارض و سما يعني مجموعه نظام كيهاني، چون آنجا كه مقصود خصوص آسمان و خصوص زمين باشد ﴿مَا لَهُمْ فِيهِمَا﴾، ﴿مَا بَيْنَهُمَا﴾[11] و مانند آن مطرح ميشود. آنجا كه منظور مجموعهٴ نظام سپهري باشد ميفرمايد سماوات و ارض، آنجا كه خصوص آسمانها و زمين منظور باشد ميفرمايد سما و اهل سما و من في السماء، زمين و اهل زمين.
خب ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ﴾ بعضيها خيال كردهاند اين «باء»، باي سببيه است كه ذات اقدس الهي آسمان و زمين را به سبب حق آفريد گفتند خدا با سبب كار نميكند خودش مسبب اسباب است شما اگر بگوييد به سبب فلان كار كرد آن وقت نقل كلام در آن سبب ميكنيم، آن سبب را چه كسي آفريد؟ پس خدا به سبب چيزي آسمان و زمين را نيافريد قهراً اين «باء» به معناي «لام» است نه باي سببيه يعني «خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ للْحَقِّ»، نظير آيهٴ پاياني سورهٴ «ذاريات» كه ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[12] اينجا هم «خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ للْحَقِّ» كه «لام»، «لام» حكمت است نه «باء»، باي سببيه.
پرسش: ...روايتي..
پاسخ: اين سخن ناصواب است براي اينكه «باء»، باي سببيه نيست اگر گفته شد خداي سبحان اين نظام را به نحو احسن آفريد يعني به سبب احسن اين «باء» همان طوري كه در بحث قبلي بيان شد از ساختار نظام آفرينش شكايت ميكند خداي سبحان عالم را به بهترين وجه آفريد به حق آفريد ساختارش حق است نه اينكه به سبب حق آفريد حق يك چيز ديگري باشد غير از جهان و خداوند به سبب آن حق جهان را آفريده باشد.
جريان «ابي الله ان يجري الامور الا باسبابها»[13] اين براي نظام داخلي است نه اصل مجموع، اگر خداي سبحان بخواهد بيماري را درمان كند بالأخره به وسيله سبب است، سبب يا عادي است ميشود همين دارو يا غير عادي است كرامت است دعاي ولي خدا و مانند آن است بالأخره با يك سببي بيمار را درمان ميكنند، اگر عادت باشد كه ميشود علم اگر خارق عادت باشد ميشود كرامت. اين «ابي الله أن يجري الامور الا باسبابها»، اما كل نظام را خداي سبحان با چه چيزي آفريد؟ الآن بحث در موجودات داخلي و نسبي نيست كه خداي سبحان به كسي روزي ميدهد به زيد روزي ميدهد به عمر علم ميدهد به بكر قدرت ميدهد به خالد جمال و جلال ميدهد اينها به اسباب دروني است، اما وقتي كل ساختار عالم را شما حساب ميكنيد كه آيه ناظر به آن است اين كل عالم را به چه چيزي آفريد؟ بگوييد به يك سببي؟ آن بزرگوار خيال كرد كه اين «باء»، باي سببيه است گفت كه خدا كه با سبب كار نميكند، لذا اين باي سببيه به معناي «لام» حكمت است در حالي كه اين «باء»، باي سببيه نيست اين از ساختار، حكايت كردن است اگر شما گفتيد فلان شخص آن كار را به نحو احسن انجام داد از ساختار اين كار دارد حكايت ميكنيد.
عمده آن است كه «الحق ما هو» حق مفهومش روشن است يعني ثابت، باطل هم معنايش روشن است اينها يك چيزهاي پيچيده نيست هر كسي معناي حق را ميفهمد و معناي باطل را هم ميفهمد، اما عمده، مصداق حق است تشخيص حق است، حق را گفتند يعني ثابت، موجود ثابت كه لرزان نباشد در معرض زوال نباشد و آسيبپذير نباشد گزندي به او نرسد اين حق است.
اگر يك موجودي ساختار داخلياش ناهماهنگ بود يعني اجزاي او با هم همسان هم نبودند همتاي هم نبودند همخوان نبودند اين نميماند اين جنگ دروني از همان اول شروع شده، اگر دستگاه گوارش انسان با دستگاه قلب انسان با دستگاه خونرساني انسان با پالايش خون انسان هماهنگ نباشد اين اول درگيري و فروپاشي اين ساختار بدن است يك درخت همين طور است يك انسان همين طور است يك معدن همين طور است هر موجودي پس ساختار درونياش بايد هماهنگ باشد اين يك، اگر يك موجودي ساخته شد ساختار درونياش هماهنگ شد اما سرگردان و شناور است معلوم نيست اصلاً براي چه چيزي خلق شده [است] كجا ميخواهد برود پوچ است اين هم باطل است بايد هدفمند باشد كه اين چهار امري كه در بحث ديروز گذشت و الآن داريم تكرار ميكنيم همان است، اگر چيزي بيهدف باشد باطل است كه فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾[14] اگر انسان همين باشد كه با مردن بپوسد نه از پوست به در آيد ميشود عبث ميشود پوچ ميشود باطل فرمود ما آسمان و زمين را باطل خلق نكرديم ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِين كَفَرُوا﴾[15] پس اگر يك موجودي بيهدف باشد و فقط ساخته شده باشد براي هيچ و براي پوچ اين كار، كار باطل است، پس حتماً بايد هدف داشته باشد حق بودن يك موجود به هدفمندي اوست اين دو، سه اگر چيزي حق باشد يعني هدفمند باشد براي يك چيزي خلق شده باشد اما راهي بين او و نيل به هدف نباشد اين هم باطل است، پس يك راهي بايد باشد كه از او به عنوان صراط مستقيم تعبير ميشود كه ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾[16] از او حكايت ميكند اين «الف» با ساختار داخلي خوب خلق شد حق است باطل نيست اين «الف» هدف كمالي دارد باطل نيست و پوچ نيست بين اين «الف» و هدف، صراط مستقيم هست راه است امكان وصول هست پس پوچ نيست اين سه، راهنما و مدير و مدبّر كه قائد است كه فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا﴾[17] كه ذات اقدس الهي ناصيه هر چيز و هر كسي به دست اوست «يا من بيده ناصيتي»[18] همين است «يا من بيده ناصيتي» كسي كه پيشاني من و پيشاني هر چيزي هم به دست اوست او راهنمايي ميكند، البته انسان مختار است ميتواند از قيادت ذات اقدس الهي تشريعاً بيرون برود گرچه تكويناً محال است.
خب اين ميشود حق. ذات اقدس الهي از اين امور چهارگانه قدم به قدم در آيات قرآن خبر دارد دربارهٴ ساختار داخلي در سورهٴ مباركهٴ «ملك» خبر داده است كه فرمود عالم حق است هيچ بينظمي در ساختار جهان نيست، آيهٴ سه سورهٴ مباركهٴ «ملك» اين است ﴿الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ در آفرينش آسمان و زمين تفاوت نيست، تفاوت يعني يك چيزي حلقاتي داشته باشد اجزايي داشته باشد ذراتي داشته باشد بعضي از اين ذرات سر جايش نيست فوت شده، خب اگر يك حلقه فوت شده اين حلقهٴ مفقوده باعث فروپاشي اين نظام است ديگر، فرمود هيچ يعني هيچ، هيچ فوتي در عالم نيست همه چيز سر جاي خودشان هستند ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ كه يك حلقهاي مفقوده باشد، يك ذرهاي مفقود باشد، يك جزئي مفقود باشد كه شما به دنبال گمشدهتان بگرديد هر چيزي سر جاي خودش هست، پس فوتي در عالم نيست اگر فوتي در عالم نيست خب ميشود ساختار داخلي ديگر، بعد ميفرمود شما بالأخره اهل تجربهايد آزمايش كنيد ببينيد چه چيزي كم دارد اين، اين معدن اگر بخواهد نفت بشود چه چيزي كم دارد؟ اگر بخواهد گاز بشود چه چيزي كم دارد؟ اگر بخواهد فلان فلز بشود چه چيزي كم دارد؟ بخواهد زغالسنگ بشود چه چيزي كم دارد؟ چه چيزي بايد باشد كه ندارد؟
شما هر چه بيشتر جلوتر ميرويد ميبينيد او منظمتر است ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾[19] يك بار، دو بار، سه بار، چهار بار فحص كنيد ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾[20] فطرت، شكاف، بينظمي، حلقهٴ مفقوده، جا خالي در عالم نيست هر كدام در جاي خودشان هستند اينكه فرمود ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ اين تحدّي مربوط به توحيد است همان طوري كه قرآن كريم يك تحدّي دربارهٴ وحي و نبوت دارد فرمود به اينكه همهتان جمع بشويد يك سوره مثل قرآن بياوريد ببينيد ميتوانيد مثل اين بياوريد؟ نميتوانيد، الآن اينجا تحدّي ميكند ميفرمايد به اينكه خوب فحص كنيد، ببينيد يك كمبود ميتوانيد پيدا كنيد؟ نميگوييم مثل اين بياوريد ببينيد يك اشكال ميتوانيد بكنيد، ما نميگوييم شما جمع بشويد يك سنگ خلق بكنيد يك خاك خلق بكنيد اين مقدورتان نيست، اما شما همهتان جمع بشود ببينيد يك اشكال ميتوانيد بكنيد در كيفيت پيدايش خاك كه خاك در خاك بودن اين را لازم دارد ولي ندارد يا معدن زغالسنگ اگر اين طور بود بهتر بود اين تحدّي قرآن است دربارهٴ توحيد، فرمود به اينكه ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ﴾ دو بار، سه بار، چهار بار، اين در كتابهاي عقلي ميخوانيد ميگويد معقول ثاني، معقول ثاني يعني «ما ليس بأوّل» شما در تعبيرات عرفي هم نميگوييد اين دست دوم است، دست دوم است يعني دست اول نيست، حالا ممكن است دست صدم و دست دويستم باشد يك كالايي كه آن اجناس كهنه و خَلق از يكديگر ميخرند و به ديگري ميفروشند ممكن است يك فرشي بيست دست، سي دست گشته باشد ميگويند دست دوم است، اين يك تعبيري است كه ما هم در عرف داريم هم اهل اصطلاح معقول دارند، ميگويند معقول ثاني يا ماده ثاني، معقول ثاني يعني «ما ليس بأول» يعني اولي نيست نه دومي است، يا ماده ثاني ميگويند اولي نيست نه دومي است، وقتي گفتند اين فرش كهنه دست دوم است يعني نو نيست، نه يعني فقط دو دست به آن گشته است اين طور نيست اينجا ميفرمايد: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾[21] نه يعني دو بار يعني بيش از يك بار، صد بار هم كه بگوييد همان مصداق ﴿كَرَّتَيْنِ﴾ است لازم نيست يك بار نگاه كنيد بيش از يك بار نگاه كنيد نه اگر سه بار نگاه كرديد اشكال پيدا ميكنيد، ولي دو بار اگر نگاه كرديد اشكال پيدا نميكنيد ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾ دو بار يعني بيش از يك بار نه يعني دو در قبال سه بلكه دو در قبال يك، دو است يعني يكي نيست اولي نيست حالا ممكن است صدمي باشد.
خب ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ﴾[22] خب پس در ساختار داخلي هيچ بينظمي نيست از همين اين شما پي به حكمت ميبريد يك آدم حكيمي اين را ساخته ديگر، در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هم ميفرمايد به اينكه ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾[23] شما خيال كرديد كه ياوه و پوچايد، ميميريد و ميپوسيد يا ميميريد و از پوست به در ميآييد تازه اول ميلادتان است، اول هجرتتان است عبث نيست اين دو، اگر عبث بود باطل بود چون عبث نيست پس حق است بين شما و بين آن هدف راه مستقيم است ﴿وَ أَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾[24] منتها اين صراط مستقيم، صراط مكانت است و نه مكان يك وقت است يك كسي ميخواهد حرم مشرف بشود مكه و مدينه برود محل كارش برود اين مسير، مسير مكاني است يك وقتي ميخواهد عادل بشود، عاقل بشود، عالم بشود، اين مسير، مسير مكانت است اين بايد در درون خود سِير كند نه در سطح زمين، سطح زمين كجا ميخواهد برود عدل پيدا كند علم پيدا كند آنها مقدمه كار است، آنكه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت اين بود كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾[25] اين ﴿عَلَيْكُمْ﴾ اسم فعل است يعني «الزموا» اينجا تكان نخوريد مگر نميخواهيد عالم بشويد مگر نميخواهيد عاقل بشويد اينجا تكان نخوريد «عليكم الزموا انفسكم» سر جايتان باشيد، بيرون را نگاه نكنيد ببينيد چه چيزي تهيه كنيد درون را نگاه كن ببينيد چه چيزي نداري فراهم بكن همينجا باش و تكان نخور اين مسير، مسير مكانت است و نه مكان در دلت حركت كن، خب يك كسي كه عبرت ميگيرد از جهل به علم عبور ميكند از ظلم به عدل عبور ميكند از نقص به كمال عبور ميكند از جهالت به عقل عبور ميكند از علم عالم بودن به اعلم شدن عبور ميكند اين ميگويند عبرت ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الأبْصَارِ﴾[26] اگر كسي عبور نكرده خب تماشاچي نظام است او اهل عبرت نيست، عبرت هم بايد در مسير دل عبور بكند اين صراط مستقيم در دل آدم هست، يك وقت است ميگويند خبر واحد طريق است خب طريق است خبر زراره طريق است كه مثلاً قاعدهٴ لا تعاد را ميگويد يا وجوب صلات آيات را ميگويد «عند الزلزله» و مانند آن، اين طريق است يعني چه؟ يعني يك راهي است كه انسان بايد آن راه را تَطرّق كند يا طريقت يعني بايد عمل بكند؟ اگر خبر واحد طريق است قول بيّنه طريق است يعني يا اعتقاد است يا اخلاق است يا عمل بالأخره ديگر، پس همه اينها در حوزهٴ انسانيت خود انسان هست و اين صراط مستقيم است و اين طبع گرايش دارد، پس بين متحرّك و بين هدف راه هم هست و مرگ هم به معناي تخلّل عدم بين متحرّكي كه غافلاند، بين هدف نيست كه اين متحرك معدوم بشود بعد سر از هدف در بياورد اينكه حركت نشد، حركت يك سير مستمر است از آغاز تا انجام انسان كه ميميرد معدوم نميشود كه بين اين سالك متحرّك و بين آن هدفش عدم متخلّل باشد اين طور نيست بلكه اين راه را مستقيم ادامه ميدهد دارد حركت ميكند ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[27]، اگر تخلّل عدم بود باطل بود، اگر پوچي بود باطل بود، پس حق است يعني صراط مستقيم است.
چهارم اين راهنما هم دارد و قائد هم دارد يك كمي كه آدم اطاعت بكند بقيه را او ميبرد اينكه فرمود ما از خداي سبحان ميخواهيم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[28] با اينكه هدايت كرده است خودش فرمود شما چند قدم بياييد ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[29] يك قدم شما بياييد من ده قدم شما را ميبرم اين ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ تنها مربوط به ثواب «يوم القيامه» نيست در دنيا هم همين طور است، اگر كسي ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَ اتَّقَي ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَي﴾[30] فرمود: ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾[31] فرمود: ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[32] شما يك قدم بيا من دلت را هدايت ميكنم اينكه ميبينيد بعضيها طبعاً مايل به فيضلتاند، علاقه دارند به علوم الهي، علاقه دارند به عمل صالح اين است علاقه كه امر عدمي نيست يك، خود به خود هم پيدا نميشود دو، شانس و اتفاق هم كه پوچ و باطل است سه، پس يك كسي اين علاقه را انداخته ديگر، فرمود كار ماست فرمود: ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَ اتَّقَي ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾ آنكه حالا انسان كامل است معصوم است مثل اهلبيت(عليهم السلام) وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) فرمود به اينكه ﴿وَ نُُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَي﴾[33] ما تو را براي خصلت يُسرا و عاقبت يُسرا اصلاً آماده كرديم به آساني اين كارها را انجام ميدهي.
خب، بنابر اين ميشود حق، اگر يكي از اينها نبود ميشود باطل گاهي ميفرمايد به اينكه عبث در كار نيست، گاهي ميفرمايد كه بطلان در كار نيست، گاهي ميفرمايد ساختار داخلي حق است، گاهي ميفرمايد راه حق است، گاهي ميفرمايد هدف حق است، گاهي ميفرمايد راهنما كه قائد است حق است، حق كه معنايش روشن شد باطل هم معنايش روشن ميشود آنگاه استدلال از توحيد خالقي به توحيد ربوبي در آيات بعد روشن ميشود و آن با دو تا حدّ وسط است و آن اين است كه ربوبيت يا عين خلقت است يا به خلقت بر ميگردد خدا ربّ است يعني چه؟ چون ربّ مضاعف است ناقص نيست اين «باء» مشدّد است رَبَيَ يا ربو آنها ناقص واوي و يائي هستند، اما ربّ ناقص واوي يا يائي نيست، اين مضاعف است اين بايش مشدّد است ربّ است به تربيب به تدبير برميگردد البته لازمهاش تربيت است، لازمهاش مربي بودن است خدا رب است مدبّر است مالك است، مالك است يعني چه كار ميكند؟ يعني كمالات را عطا ميكند ميپروراند.
خب، در خالقيت به اصطلاح «كان»(يِ) تامّه به آدم ميدهند يعني اصل درخت را ايجاد ميكند اين حبّه و هسته را ايجاد ميكند در پرورش و ربوبيت اين حبّه و هسته «كان»(ي) ناقصه ميدهند او را ميرويانند، كميت ميدهند كيفيت ميدهند طعم ميدهند مزه ميدهند و مانند آن، ربوبيت به اعطاي «كان»(ي) ناقصه بر ميگردد كه كمالي را به يك شيء موجود عطا ميكند، اگر ربوبيت به اعطاي «كان»(ي) ناقصه بر ميگردد اين هم يك نحو خلقت است يعني اين كمال را خلق ميكند خب علم را خلق ميكند به آدم عطا ميكند در انسان خلق ميكند اين كمال را خلق ميكند اين قدرت را خلق ميكند پس هر ربوبيتي خلقت است و خالق هم اوست، پس رب اوست اين يك برهان.
و ثانياً كسي ميتواند جهان را بپروراند كه آفريده باشد، اگر ربوبيت به خلقت بر نگردد لازمهٴ خلقت است مستلزم خلقت است كسي ميتواند گياه را بپروراند كه از كُنه او باخبر باشد يعني از ساختار داخلي او باخبر باشد از هدف او باخبر باشد از راهي كه او را به هدف ميرساند باخبر باشد تا او را بتواند بپروراند.
الا و لابد ربّ كسي است كه اين امور را آفريده باشد، حالا البته تفسيرش در بحثهاي بعدي خواهد آمد، ولي فعلاً از خلقت آسمان و زمين به حق ميخواهند كمكم نتيجه بگيرند به اينكه ربّ آسمان و زمين اوست چون ربّ آسمان و زمين اوست معبود آسمانيها و زمينيها اوست كه مرحلهٴ ثالثه از بحث است. در اوايل سورهٴ مباركهٴ
پرسش: ...
پاسخ: اگر ما بخواهيم توحيد خالق را ثابت بكنيم بله، اما از اين توحيد بخواهيم به توحيد ربوبي و الهي پي ببريم كه محور اصلي اين سوره و ساير سور مكّي است همان دو تا حدّ وسط است يعني چون خدا خالق است، پس او رب است و چون خدا رب است، پس او معبود است و غير از او را نميشود عبادت كرد حالا آن را در آيات بعدي تفصيل ميدهند.
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» ساختار برهان از اينجا شروع شد آيهٴ 21 به بعد سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود: ﴿يَاأَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ﴾ او رب است چرا؟ براي اينكه او خالق است ﴿خَلَقَكُمْ﴾ شما را آفريد ﴿وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ نياكان شما را هم او آفريده است، اين طور نيست كه نياكان شما، شما را خلق كرده باشند در آن بخشها هم ملاحظه فرموديد كه در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» ذات اقدس الهي به پدران و مادران خطاب ميكند فرمود مبادا شما خيال كنيد خالقايد از والدين غير از امناء كار ديگر ساخته نيست ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ﴾[34] كار والدين «نقل المني من موضع الي موضع آخر» است همين، اينكه آفرينش نيست ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾ شما كه خبر نداريد اين يك قطره آب چه ميشود كه، چه زماني زنده ميشود؟ چه زماني حركت ميكند؟ به چه صورت در بيايد كه مبادا پدر و مادر خود را خالق بدانند اينها ممنياند و نه خالق.
خب، فرمود شما و گذشتگانتان را ذات اقدس الهي آفريد ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ فِرَاشاً وَ الْسَّمَاءَ بِنَاءً وَ أَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[35] اول از زمين شروع كرده بعد از خلقت انسان بعد به آسمان بعد به آنچه كه از آسمان ميبارد و آنچه از زمين ميرويد ياد كرده است اين نظم برهاني سورهٴ مباركهٴ «بقره»، اما در اينجا تقريباً به عكس است، اول از آسمان شروع كرده بعد به زمين رسيده فرمود به اينكه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ﴾ آنجا اول از زمين شروع كرده بعد به آسمان رسيده در قوس صعود بالأخره از پايين از آنچه كه به حس ما نزديكتر است شروع كرده، اما اينجا از آسمان شروع كرده ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ﴾ آنجا اول انسان را ذكر كرده اينجا هم انسان را بعد ذكر ميكند، اينكه فرمود انسان را از نطفه خلق كرده اين انسان معروف و مشهود است، نه انسان اولي و نه انساني كه بالكرامه آفريده شدند، وجود مبارك حضرت آدم وجود مبارك حضرت عيسي(سلام الله عليهما) چون بر خلاف عادت خلق شدهاند از آنها سخني در اينجا به ميان نيامده.
پرسش: بالأخره اول آسمان خلق شده بعد زمين يا اول زمين بعد آسمان؟
پاسخ: در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» دارد به اينكه زمين را تنظيم كرد ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا﴾[36] در بخشهاي ديگر دارد كه ﴿وَ الأرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا﴾[37] حالا چه مقداري از زمين را اول خلق كرد، چه مقداري از زمين را بعد دوباره به خلقت زمين پرداخت تا هماهنگتر بشود از مجموعه اين دو سه طايفه آيات بر ميآيد كه فرمود: ﴿خَلَقَ الأرْضَ فِي يَوْمَيْنِ﴾[38] ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾ بعد در سورهٴ مباركهٴ «دخان» و آيات ديگر آنجا فرمود: ﴿وَ الأرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا﴾ كه «دحو الارض» بعد از آفرينش بخشي از آسمان است.
خب، فرمود: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ﴾[39] وجود مبارك حضرت آدم و وجود مبارك حضرت عيسي اينها مستثنا هستند چون خلق غير عادياند به كرامت، فرمود انسان را از نطفه آفريد ﴿فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾[40] اين ﴿خَصِيمٌ﴾ صفت مبالغه است تقريباً به وزن صفت مشبهه است، اما معني مبالغه دارد، اين پرحرفي ميكند منطبق است، خيلي جدال ميكند هم با ديگران جدال ميكند هم با ما جدال ميكند، گاهي با ذات اقدس الهي با دستورات الهي و با احكام الهي به جدال بر ميخيزد نظير آنچه كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده است، در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» به اين صورت است آيهٴ 77 سورهٴ مباركهٴ «يس» اين است: ﴿أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾ كه ﴿خَصِيمٌ﴾ مبالغه است پر خصومت است ﴿وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ﴾[41] اين خودش را فراموش كرده حالا استخواني را از قبرستان گرفته آورده كه اين استخواني كه حالا پوك شده به صورت خاكستر در آمده «عضم رميم» را چه كسي ميآفريند؟ خب وقتي كه هيچ نبود ذات اقدس الهي آفريد دوباره ذات اقدس الهي آن قدرت را دارد كه اين را به حالت اوليه بر گرداند آن ﴿يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾[42] اين ﴿خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾ بودن انسان است راجع به اين، اما آن سؤالي كه مربوط به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، البته ذات اقدس الهي برابر ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[43] هم از استعداد و لياقت و طهارت دروني افراد باخبر است، هم باخبر است كه اين استعداد و لياقت را اينها با حُسن اختيار در مسير صحيح به كار ميگيرند نظير بلعم باعور و سامري و اينها نيستند كه استعدادشان را در راه باطل به كار بگيرند، آن هم استعداد خوب داشتند نبوغ خوب داشتند از كرامتي هم كه خدا به آنها داده بود برخوردار بودند اين براي اين.
مطلبي كه گاهي ممكن است سؤال بشود كه قران كريم به روش عقلي حرف ميزند يا نه؟ بله به روش عقلي حرف ميزند منتها عقل را نبايد عطيه بشري دانست، عقل يك حجت الهي است، سرمايه الهي است، فطرت الهي است كه ذات اقدس الهي داده، خداي سبحان با همه مشركان و ملحدان و مخالفان دين استدلال ميكند خب، آنها را با برهان عقلي استدلال ميكند آنها كه هنوز نقل را نپذيرفتند، بايد مبادياش عقلي باشد، موادش عقلي باشد، صورش عقلي باشد.
مثل اينكه داستان اذان است ديگر..
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 189.
[2] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 128.
[3] ـ بحارالانوار، ج49، ص127.
[4] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 9.
[5] ـ بحارالانوار، ج49، ص127.
[6] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 110.
[7] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 22.
[8] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 22.
[9] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 22.
[10] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 22.
[11] ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 22.
[12] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.
[13] ـ تفسير الميزان، ج2، ص40.
[14] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 115.
[15] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 27.
[16] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 3.
[17] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[18] ـ مفاتيحالجنان، دعاي كميل.
[19] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 3.
[20] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 3.
[21] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 4.
[22] ـ سورهٴ ملك، آيات 3 ـ 4.
[23] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 115.
[24] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 153.
[25] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 105.
[26] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 2.
[27] ـ سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.
[28] ـ سورهٴ فاتحه، آيهٴ 6.
[29] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.
[30] ـ سورهٴ ليل، آيات 5 ـ 6.
[31] ـ سورهٴ ليل، آيهٴ 7.
[32] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 11.
[33] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 8.
[34] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 58.
[35] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 22.
[36] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[37] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 30.
[38] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 9.
[39] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 4.
[40] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 77.
[41] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 78.
[42] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 79.
[43] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.