اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ (1) يُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ (2) خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالحَقِّ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ (۳)خَلَقَ الإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ (٤)وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ (۵)﴾
بعضي از فروعاتي كه مربوط به سؤالات قبلي بود آنها را به سرعت بگذريم تا وارد بحث اصلي بشويم در اينكه روايت معتبري كه تعيين كننده مكي و مدني بودن آيات اين سوره باشد نيست كه قبلاً اشاره شد، البته بعضي از روايات وارد شده است اما يك روايت صحيحي كه مرزها را به طور دقيق مشخص كند نيست.
اينكه بعضي از بزرگان تفسير مثل سيدنا الاستاد اينها بخشي از آيات را مشخص كرده
اند كه مكّي است و بخش ديگر را مدني است به سياق خود آيات بود براي اينكه تا آيه 40 كه درباره خطوط كلي دين است خب مكّي است از آنجايش كه سخن از هجرت است معلوم مي
شود مدني است چون در مكه سخن از هجرت نبود، ايشان از اين سياق استفاده كردند.
مطلب بعدي آن است كه استعجال يعني از ذات اقدس الهي بخواهند كه شما كارها را جلو بيندازد اين درست نيست براي اينكه خداي سبحان بر اساس حكمت كار انجام مي
دهد همان طوري كه در نظام الهي مرگ و حيات اين
چنين است كه ﴿فَإذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾[1] هر امري هم همين طور است ﴿لا يَسْتَقْدِمُونَ وَلا يَسْتأخِرونَ﴾ كه ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[2] و ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾[3] اگر «كل شيء عندالله بمقدار» است تغيير و تقديم وجهي ندارد اين اختصاصي به مرگ ندارد كه ﴿فَاذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ بلكه هر حادثه
اي همين طور است.
استعجال معنايش اين است كه آدم از خدا بخواهد با توسل يا بي
توسل كه خدا كار را جلو بيندازد، اما استبطائي كه قبلاً نقل شد، استبطاء به معني طلب تأخير نيست استطباء ادعاي تأخير است آنها كه گفتند ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾[4] يعني دير شده ذات اقدس الهي مي
فرمايد نه دير نشده هر چيزي به وقت خودش مي
آيد، اين سين استبطاء الف و سين و طاء نظير استكبار به معناي ادعاي بت است نه طلب بت اين حرفها مكرّر، مكرّر يعني مكرّر گفته شد ديگر چيزي كه چندين سال و چندين بار گفته شد آنها را سؤال نكنيد.
مطلب ديگر اينكه درباره كار خود آدم عجله چيز خوبي است و انسان كار را در اول وقت انجام بدهد بعضيها گفتند «عجّلوا بالصلاة» معنايش همين است «عجّلوا بالتوبة» معنايش همين است. استعجال به اين معنا كه انسان سعي كند در كار خودش شتابزده باشد اول وقت انجام بدهد نه قبل از وقت اين چيز خوبي است از همين باب است آ
نچه كه وجود مبارك موساي كليم كار كرد ﴿عَجِلْتُ إِلَيْكَ﴾[5] من زودتر آمدم و ذات اقدس الهي هم به پيغبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ﴾[6] لازم نيست حالا اول وقت اين
چنين شتابزده باشي در كار خود آدم شتابان باشد اين غير از استعجال در كار خداست به خدا پيشنهاد مي
دهند كه شما كار را زود باش اين هم يك مطلب.
پرسش: دعا براي تعجيل فرج
پاسخ: آن هم همين طور است چون آخر ما «عجّل لوليّك الفرج»[7] يعني شرايطي را فراهم بكن كه ما از اين انتظار به در بياييم وقتي مشخص نشد كه ما بگوييم خدايا قبل از آن وقت بياور، شرايط را طوري فراهم بكن كه حضرت ظهور بكند، توفيقي به ما بده كه ما بتوانيم پذيراي ظهور و حضور آن حضرت باشيم.
خب، مطلب مهم آن است كه اين جمله ﴿أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ﴾ همان طوري كه رسالت همه انبياي الهي به شاگردان آنها را مشخص مي
كند عناصر محوري مطالب اين سري را هم مشخص مي
كند، قهراً مثل آن است كه گفته باشد «فالبحث في مقامين» بحث در دو مقام است يك مقام به توحيد و معارف توحيدي برمي
گردد مقام ديگر به تقوا و عمل صالح و احكام فقهي و حقوق برمي
گردد، مثل آن است كه بفرمايد «فالبحث في المقامين اما المقام الاول كذا اما المقام الثاني كذا» ﴿ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ اينها به معارف توحيدي بر مي
گردد ﴿فَاتَّقُونِ﴾ به عمل صالح ما برمي
گردد، حالا شروع مي
كنند به شمارش اين بحثها اين بحثها را يكي پس از ديگري طرح مي
كند، اما اينكه در خلال بحثها به يك مناسبتي از ولايت و امامت اهل
بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مطرح شد كه چرا حالا نام مبارك اينها در قرآن كريم نيامده است شما الآن وضع اسلامي الآن مسلمانان الآن مخصوصا به بركت انقلاب اين را حساب نكنيد در صدر اسلام كه ـ معاذ الله ـ در حضور پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به آن عقل كل مي
گفتند «ان الرجل ليهجر»[8] اگر يك چنين چيزي به صراحه نام مبارك حضرت امير و اهل
بيت(عليهم السلام) در قرآن بود اينها چيزي از قرآن باقي نمي
گذاشتند، مگر روز روشن علني در حضور هزارها جمعيت وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مطلب را بيّن و رشد نكرد؟ مگر آيه سورهٴ مباركهٴ «احزاب» را نخواند؟ مگر نفرمود «الست اولي بكم منكم بانفسكم»[9] ﴿ النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾[10] سورهٴ مباركهٴ «احزاب» را خوانده معنا كرده تشريح كرده همه گفتند بلي، بعد فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»[11] از اين بيّن ورشد
تر؟! اين ديگر به صورت شكل اول منطقي در آورد، به صورت بيّن در آورد، به صورت ضروري در آورد، همين اين را آمدند منكر شدند يا سند را منكر شدند يا دلالت را منكر شدند.
اگر چنانچه در قرآن كريم آياتي مربوط به مسائل خانوادگي هست، مسائل جزئي هست ﴿لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ﴾[12] هست يا احكام خانوادگي هست آ
نها خيلي خيلي جزئي
اند آنها كسي با آنها مخالف نبود مخالفت نمي
كردند، اما اين بود كه خداي ناكرده اگر با قرآن همان كاري مي
كردند كه ديگر با حديث غدير كردند، چيزي از قرآن باقي نمي
ماند كه.
پرسش: قرآن معجزه بود اين قدرت را بايد داشته باشند..
پاسخ: بله معجزه هم همين است كه ذات اقدس الهي داد، ولي هر لحظه با اجبار جلوي مردم را نمي
گيرد خب اهل
بيت هم همتاي قرآن
اند اگر بخواهد با اجبار جلوي مردم را بگيرد كه ديگر واقعه كربلا و واقعه 19 و 21 ماه مبارك رمضان اتفاق نمي
افتد.
خب ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا﴾ اين دو مطلب را بگوييد: ﴿أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾ يك، ﴿فَاتَّقُونِ﴾ دو، خب اين ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾ جمله خبريه است، مي
تواند به صورت گزارش در بيايد و انذار بشود، انذار و تبشير دو سنخ گزارش
اند آن گزارش و خبر مسرّت
آور را مي
گويند تبشير، آن گزارش و خبر غم
بار و اندوه
بار را مي
گويند انذار، اما انشاء كه از سنخ خبر نيست تا تبشير يا انذار باشد.
روح آن خبر هم به اين انشاء بر مي
گردد، روح اين انشاء هم به آن خبر بر مي
گردد يعني هم مي
شود به صورت جمله خبريه بيان بشود كه در جهان جز ذات اقدس الهي مبدأي كه خالق و ربّ باشد نيست اين يك، و در جهان راهي براي سعادت جزء تقوا نيست اين دو، اين مي
شود جمله خبريه و هم اينها را مي
توان به صورت انشاء بيان كرد كه ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾[13] كه در آيه ديگر آمده يا امر به تقوا شده است كه در اين آيه آمده، بازگشت اين است، تحليل خبري در اينها صحيح است، لذا انذار معنا دارد.
حالا وارد اصل مسئله مي
شوند در مقام اول فصل اول پس عصاره اين سوره دو فصل است، فصلي مربوط به معارف توحيدي است فصلي هم مربوط به معارف اخلاقي و حكمت عملي و فقه و حقوق و امثال ذلك.
اما فصل اول فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ اين نظام سپهري را ذات اقدس الهي خلق كرده است اين بر اساس قانون عليّت استوار است و بطلان شانس و تصادف و اتفاق يعني ممكن نيست يك چيزي كه موجود نبود خود به خود يافت بشود تصادفاً يافت بشود روي بخت و اتفاق و تصادف يك معدومي موجود بشود اين شدني نيست اين را عقل نمي
پذيرد، وقتي تصادف و اتفاق باطل شد هر چيزي كه نبود و پيدا شد عامل مي
خواهد سبب مي
خواهد، تنها سببي كه اين نظام را به بار آورده است ذات اقدس الهي است از ارباب مشركان كاري ساخته نيست قرآن كريم در موارد زيادي استدلال كرد فرمود به اينها چكار كرده
اند؟ خودشان را خلق كرده
اند؟ آبائشان را خلق كرده
اند؟ اين چوبهايي كه اينها به صورت بت تراشيده
اند اينها را هم ما خلق كرديم ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ ٭ وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾[14] اين چوبهاي منحوت و تراشيده شما هم كاري ماست.
پس كاري از غير خدا ساخته نيست خالق اوست و ديگري خلقتي را به عهده نگرفته هيچ كار نكرده، حالا اين طليعه است براي توحيد ربوبي چون معمولا در حجاز ملحد به آن صورت خيلي كم بود اينها مشرك در ذات نبودند كه بگويند دوتا واجب
الوجود داريم مشرك در خالقيت نبودند كه بگويند دوتا خالق داريم، اينها مشرك در ربوبيت بودند كه مي
گفتند خدا ربّ كل است و مدير كل است و ربّ العالمين است، اما ارباب جزئيه عهده
دار تدبير امور جزئي
اند انسانها را يكي، درياها را يكي، صحراها را يكي، اينها ارباب متفرقون
اند. بيماري به دست يكي سپرده شده، روزي به دست ديگري سپرده شده، امنيت به دست ديگري سپرده شده، دادن فرزند به دست ديگري سپرده شده، اينها ارباب متفرق
اند اله
اي هستند فرشته
هايي هستند بعد براي آنها نمادين تصويري تمثيلي كم
كم عكس صورت بود بعد كم
كم مجسمه شد بعد كم
كم خود اين مجسمه
ها را پرستيدند، اول كه نمي
گفتند اين چوبها رب ماست كه اول همان قديسين از فرشته
ها و آنها را مي
گفتند ارباب متفرق است بعد براي آنها تصوير و از تصوير به تجسيم و از تجسيم كم
كم به تعبير اينها در آمدند.
قرآن كريم همه اينها را باطل مي
داند مي
فرمايد به اينكه خدا خالق است و غير خدا احدي خالق نيست، پس كاري براي غير خدا ساخته نيست اين يك، و در اين نظام خلقت جا براي باطل نيست ملاحظه بفرماييد كه چگونه هم برهان اقامه مي
كند بر توحيد ربوبي بحث در توحيد ربوبي است يعني رب يكي است، چون رب يكي است پس اله هم يكي است.
بحث در اين نيست كه خالق هست و خالق يكي است شريك ندارد اينها را چون در نحوه جدال احسن همه قبول دارند يعني مشركان حجاز كه خالق خداست يك، و غير خدا احدي خالق نيست دو، محور بحث در اصل وجود خالق يا توحيد خالقيت نيست محور بحث در ربوبيت و الوهيت است در آن دو فصل اخير است در اصل هويت بحث نيست در توحيد خالقيت بحث نيست در ربوبيت و الوهيت چه كسي رب است يك، چه كسي را بايد عبادت بكنيم دو، اينجا نزاع بين موحد و مشرك است. برهاني كه قرآن كريم اقامه مي
كند هم براي ملحدان و منكران اصل ذات و توحيد خالقيت كافي است هم نسبت به وثني و صنمي حجاز و امثال حجاز به عنوان جدال احسن است، قياسي كه از مقدمات مقبول و مسلّم بما انها مقبولةٌ و مسلّمة تشكيل بشود، مي
شود جدال يعني وقتي قياس از يك مقدمه
اي تشكيل شد كه اين مقدمه را آن خصم قبول دارد اين مستدل مي
گويد اين مقدمه را شما قبول داريد كه پيش شما مسلّم است آن مقدمه را هم كه قبول داريد پيش شما مسلّم است، پس اين نتيجه را هم بايد قبول داشته باشيد اين مي
شود جدال، جدال احسن منطق اين را امضا كرده، عقل امضا كرده، نقل امضا كرده اين جدال احسن است، اما جدال باطل كه انسان بخواهد حقي را باطل كند باطل او را حق كند آن نه به جايي مي
رسد و نه فقه امضا كرده، اين ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[15] اين است آن قياسي كه مقدماتش از حيث مقبوليت و مسلّم بودن اخذ شده است به آن مي
گويند جدال كه فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾.
اين تعبيرات فراوان كه ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ الله﴾[16] ﴿وَلَيَقولَنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾[17] اينها جدال است يعني يك مقدماتش را شما قبول داريد از اين مقدمات مقبول و مسلّم شما ما مي
خواهيم نتيجه بگيريم اين دليل خوبي است جدال احسن است منتها سرّ نامگذاري اين
گونه از قياسها به جدال اين است كه از يك مقدمه
اي كه صبغه مقبوليت دارد استفاده شده، اما آن مقدماتي كه صبغه معقوليت محض دارند آن برهان است چه بسا قبلاً قبول كرده باشد چه قبول نكرده باشد، اگر مقدمه معقول باشد «بما انه معقول» مي
شود برهان، اگر مقدمه مقبول باشد مسلّم باشد «بما انه مقبول و مسلّم عند الخصم» مي
شود جدل.
قرآن كريم در اين بخش هم برهان اقامه مي
كند هم جدل در بخشهاي ديگري كه فرمود ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ اين مقدمه براي جدل است، جدال احسن است فرمود شما خلقت را كه قبول داريد براي خداست، بايد لوازمش را هم قبول داشته باشيد، اگر خالق فقط خداست رب هم فقط اوست اله هم فقط اوست او، او را با تلازم بيان مي
كنند كه به دو قياس كه از دو تلازم و دو لازم و ملزوم نتيجه مي
گيرند بايد تبيين بشود كه اگر كسي خالق شد الا و لابد ربّ است، اگر كسي ربّ بود الا و لابد اله است، غير خدا رب نيستند.
بيان ذات اقدس الهي اين است كه شما يك الفاظ بي
محتوايي را به كار مي
بريد، شما يك لفظي به كار مي
بريد كه زيرش خالي است شما لفظ رب را اين را و باي مضاعف را اين لفظ براي يك معنا وضع شده است، اين لفظ را مي
گوييد آن معنا را در ذهن داريد همه هم آن معنا را در ذهن دارند، ولي اين معنا را تطبيق مي
كنيد بر اصنام و اوثام كه اين معنا زيرش خالي است، بر چيزي كه هيچ سهمي از ربوبيت ندارد شما رب اطلاق مي
كنيد مي
فرمايد ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾[18] اين اسمي بي
مسما داريد خب آخر رب بايد بپروراند اينكه خودش را نمي
تواند اراده كند ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا﴾[19] اين چوب كه اگر يك مگسي آمده رويش نمي
تواند خودش را اداره كند ﴿وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾[20] ضعفت طالب و مطلوب اين چوب، اين سنگ كه به اين صورت در آمده است، وقتي نتوانست خودش را اداره بكند شما را تأمين ميكند.
اين اسم بي
مسمّاست، اين كلمه زيرش خالي است آن وقت شما با عدم .... يعني لفظ داريد مفهوم داريد مصداق ندارد. ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ﴾[21] اين هست يعني اسم بي
مسماست ﴿إِنْ هِيَ إلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾.
خب قرآن در صدد اين است آنكه ملحد است اصلا ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾[22] ﴿قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾[23] مي
گويد اينها افسانه است. قرآن براي او برهان اقامه مي
كند كه مگر مي
شود يك چيزي نبود، بود بشود، معدوم خود به خود موجود ميشود، يك آفريننده دارد، اگر آفريننده دارد آن آفريننده
اش بايد عليم باشد حكيم باشد ازلي باشد ابدي باشد تا بتواند اين نظام را بيافريند براي آنها برهان اقامه مي
كند كه البته همان برهان براي مشركين هم مي
تواند برهان باشد.
براي مشركان حجاز كه مشكلي در اصل وجوب وجود واجب نداشتند يك، مشكلي در وجود خالق و توحيد خالق نداشتند دو، از همين مقدمه مقبول آنها كمك مي
گيرد كه هر كسي خالق است بايد رب باشد، البته اين برهان و تلازم بايد بيايد، بعد مي
فرمايد اين نظام، نظام حقي است جاي براي بتها اينجا نيست، حالا شما نامگذاري كرديد كسي جلوي شما را نگرفته، ولي حرف زديد فقط لفظ است. اين نظام بالحق است ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ اين ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ از تعبيرات لطيف قرآن كريم است، اگر يك مهندسي يك معماري بخواهد بگويد اين بنا يا اين سد مستحكم است و بنيادي است مي
گويد ما اين را با بتون به كار برديم، با فولاد به كار برديم يا اگر سد اسكندر است با آن وسائل ساروج و اينها به كار برديم ﴿زُبَرَ الْحَدِيدِ﴾[24]، به كار برديم ﴿ءَأَتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ﴾ از پاره
هاي آهن ما اين سد را ساختيم. اين كسي كه مي
گويد اين سد ذي
القرنين مستحكم است براي اينكه از زبر حديد ساخته شده، از آهن
پاره
ها ساخته شده.
خب از خدا ما مي
پرسيم كه اين آسمان و زمين را با چه چيزي خلق كردي؟ مصالح ساختماني اين آسمان و زمين چه چيزي است؟ نمي
شود گفت با بتون و سيمان چون خود اين بتون و سيمان اينها هم جزء اين آسمان و زمين
اند، مجموعه آنچه در سپهر و زمين در درون زمين و فوق آسمان است اينها را با كدام مصالح خلق كردي؟ در چند جاي قرآ
ن فرمود با يك سلسله مصالح و آن حق. من اين نظام را با حق خلق كردم اين همان است كه مي
گويند حق مخلوق
به در كتابهاي اهل معرفت كه مي
گويند حق حق، نه اين حق به معناي ﴿بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[25] آن حق در مقابلش عدم است، مقابل ندارد و اين حق در مقابلش باطل است مصالح ساختماني انبيا و اوليا و آسمان و زمين همه با حق است من اينها را به حق آفريدم، باطل در اينجا راه ندارد، چون باطل در اينجا راه ندارد، البته من انسان را آزاد گذاشتم كه بخواهد فكر باطل كار باطل بكند، ولي اين فكر باطل يا كار باطل را به هر جا عرضه كند بالا مي
آورند. الآن ذات اقدس الهي اين دستگاه آفرينش نوزاد را چگونه آفريد؟ از يك پزشك سؤال كنيد مي
گويد پوستش اين است، جلدش اين است، گوشتش اين است، اما خداي سبحان مي
فرمايد كه اين نظام يعني روده
ها و اين معده
ها و اينها، اينها به حق آفريده شد به باطل خلق نكرده
اند. اين دستگاه روده اين دستگاه معده اينها مثل تنگ خالي نيست كه هر چه درش بريزي اين هضم بكند.
تنگ خالي لا بشرط است، ظرف خالي لا بشرط است در او عسل بريزند مي
پذيرد نگه مي
دارد، سم بريزند مي
پذيرد نگه مي
دارد، چون اين تنگ خالي واقعاً خالي است حرفي براي گفتن ندارد، اما روده و معده اين طور نيست مثل تنگ خالي نيست، اگر يك غذاي مناسب با دستگاه جهاز هاضمه به او دادند مي
پذيرد و اگر بر خلاف دادند غذاي مانده دادند مسموم دادند بالا مي
آورد يعني اين با من سازگار نيست.
روده عالم باطل را بالا مي
آورد، آدم را رسوا مي
كند هيچ كس ممكن نيست در زندگي خلاف بكند و بالا نياورد، اين همان معرفت با تقواست فرمود من اين عالم را اين طور خلق كردم حالا يك وقت است يك كسي يك غذاي مسموم مي
خورد، كودك است، نوزاد است، همين كه خورد برمي
گرداند، مثل اين كودك شيري اگر يك شير سمي به او بدهند بعد از چند ثانيه برمي
گرداند. يك وقت است يك جوان است سالم است مي
تواند پنج، شش ساعت يا دو روز يا سه روز يا چهار روز يا پنج، شش روز اين غذاي سمي را نگهدارد ولي بالأخره بعد از يك هفته بالا مي
آورد.
فرمود اين نظام مصالح ساختماني
اش حق است، گناه در اين نظام جا ندارد هر كس خلاف كرد بالا مي
آورد، قي مي
كند و رسوا مي
شود اين معناي ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ اين همين كه در كتابهاي اهل معرفت مي
گويند حق مخلوق
به حق مخلوق
به اين است، اينكه گفته شد «علي مع الحق»[26] اين است اينكه گفته شد حق دار و مدار علي است اين است، وگرنه آن حق محض با كسي نيست، كسي هم با او نيست، نه كسي با خداست نه قبل از خدا، او «كان الله و لم يكن معه شيء» الآن هم همين طور است، «يدور معه حيثما دار»[27] براي اين ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ است كه اين فعل خداست، فيض خداست، ظهور خداست و امثال ذلك، اما آن حقي كه در دو جاي قرآن آمده خدا حق است، او مقابل ندارد ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾[28] آن حق، حقي نيست كه علي و امثال علي آنجا باشد، علي و امثال علي(عليهم آلاف التحية و الثناء) اولين فيض خداست كه از آنها بالاتر ذات اقدس الهي نيافريد و نمي
آفريند، اينها من الله
اند نه مع
الله گرچه الله با هر موجودي هست، ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[29] ولي هيچ يعني هيچ، هيچ موجودي با خدا نيست كه هم
سطح او باشد ـ معاذ الله ـ تمام اين بحثهايي كه اهل معرفت دارند من حق
ام، حق با من است در همين حق مخلوق
به است كه فيض خداست ممكن
الوجود است مخلوق خداست و مانند آن.
فرمود من اين نظام را به حق آفريدم نمي
گويم با آهن خلق كردم كه شما بگوييد آهن را با چه چيزي خلق كرديد من آهن را هم با حق خلق كردم، كاه را هم با حق خلق كردم، كاه در كاه بودن خود كار خودش را انجام مي
دهد، آهن هم در آهن بودن كار خودش را انجام مي
دهد. اين نظام بالحق خلق شده است، جا براي بت و بت
پرستي نيست اين كار باطل است جا براي اينها نيست و اينها سراب
اند، سراب آب
نماست در سورهٴ مباركهٴ «نور» فرمود: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾[30] قيعه همان قاء صف صف كه افق بازي است كه انسان از دور آن سبزه
ها را استخر مي
بيند، آب مي
بيند اين آب
نماست.
سراب بر خلاف مرآت است، مرآت درست نشان مي
دهد هرگز دروغ نمي
گويد آينه هرگز كذب در آن نيست انسان به هر صورتي باشد آينه نشان مي
دهد، اما سراب دروغ مي
گويد فرمود كل كارهاي كفار اين است ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾ مي
دود، مي
دود، مي
دود همه مي
گويند آب جاي ديگري است اين به دنبال سراب مي
دود در پايان عمر كه در لبه مرگ است همه اعضاي او كوفته شده و فرسوده شده و فرو مانده نه نفسي مانده نه عضوي مانده عطش همچنان باقي است، نه حال برگشتن است نه سيراب شده ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ﴾ فرمود اين نظام باطل
بردار نيست يك وقتي به انسان مي
گويند اگر گناه كردي جهنم مي
روي اين براي ضعاف يا اوساط از موحدان و مؤمنان است يك وقتي مي
گويند بالا مي
آوري.
خب ما خيلي از غذاها را نمي
خوريم يا اصلا غذاي مانده را نمي
خوريم براي اينكه بالا نياوريم بالاخره ما آبرويمان را مي
خواهيم ديگر، اگر آن تنها انسان بخواهد باشد براي او سخت است بالا بياورد چه برسد در حضور جمع فرمود اين نظام به حق است، باطل در آن نيست هيچ يعني شما از عمق دريا تا اوج سپهر يك موجودي پيدا كني كه به او باطل بدهي او بالا نياورد نيست ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾.
خب اين اصل مطلب لازمه مطلب اين است كه حق بودن نظام هماهنگ اين است كه هر چيزي ساختار داخلي
اش منظم است كم و زياد ندارد، هيچ كم و زياد ندارد ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[31] يك، هدفي دارد دو، چون چيزي كه سرگردان و شناور باشد مي
شود باطل، اگر يك چيزي بي
مقصد باشد بي
مقصود باشد مي
شود باطل ديگر، مي
شود عبث ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾[32] پس هر چيزي يك مقصدي دارد بايد به آن مقصد برسد اين دو، بين اين سالك و آن مقصد يك صراط مستقيم است اين
چنين نيست كه راه نباشد، اين
چنين نيست كه جاده خاكي باشد، اين
چنين نيست كه يك كجراهه باشد يك صراط مستقيم است سه، اين صراط مستقيم را به آدم نداند نگفتند برو بلكه يك راهنما گذاشتند براي آدم و يك پيشوا گذاشتند براي آدم در امام او، در امام او هست ولي زمام كل به دست خود خداي سبحان است فرمود من زمام همه
تان را گرفتم در اين صراط مستقيم دارم مي
برم ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا﴾[33] بعد در بخش ديگر ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[34] يك راهنمايي است كه بدون اينكه خودش حركت كند زمام دست اوست قافله را در صراط مستقيم مي
برد تا از آغاز به انجام برسد، اين مي
شود حق.
پس اين عناصر چهارگانه در حق بودن ساختار نظام داخل است، اگر يك موجودي عناصر داخلي
اش با هم هماهنگ نباشد، مثلا يكي بايد پنجتا باشد، يكي بايد ششتا، آن پنج
تا كم داشته باشد آن ششتا اضافه داشته باشد اين نظام هماهنگ نيست، ساختار داخلي هر چيزي هماهنگ است اين يك، اگر يك چيزي ساختار داخلي
اش خوب بود ولي بي
مقصد بود مقصودي نداشت خب مي
شود عبث، پس مقصودي بايد داشته باشد اين دو، اگر مقصودي هست، هدفي هست، هدفمند است ولي راه بسته است، راهي پيش
بيني نشده يا جاده خاكي است كجراهه است اين هم مي
شود عبث براي اينكه كسي را با ساختار داخلي خلق كرده
اند هدف براي او معين كرده
اند اما راه نيست، اين مي
شود عبث اين هم نيست. راه باشد ولي راهنما نباشد كسي افسار و عنان را بگيرد باز هم مي
شود عبث، تمام اين فصول چهارگانه را فرمود من به عهده
دارم همه شما را ﴿الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّي ٭ وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَي﴾[35] ﴿خَلَقَ فَسَوَّي﴾ يعني ساختار داخلي
اش را تأمين كرده فولاد اگر ذراتش بايد اين مقدار باشد همين مقدار است سنگ اگر بايد اجزايش اين باشد همين مقدار است، ديگر علم نمي
تواند پيشرفت كند بگويد كه سنگ اگر فلان ذره را داشت بهتر بود، فولاد اگر فلان ذره را داشت بهتر بود نه خير فولاد ذراتش همين است به احسن وجه، سنگ همين است، آب همين است، آتش همين است پس ساختار داخلي هر چيزي به نصاب خودش است.
مقصدي هم هست، پس اين مي
شود ﴿خَلَقَ فَسَوَّي﴾ مقصدي هم هست آخر آتش براي چيست؟ اهداف مشخصي دارد فولاد و حجر و مدر براي چه چيزي هستند؟ اهداف مشخصي دارند. راه هست كه اين سالك به مقصد برسد فرمود آري ﴿خَلَقَ فَسَوَّي ٭ وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَي﴾.
هدف را مشخص كرد، راه را مشخص كرد، راهنمايي كرد آن آيه نوراني كه ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾[36] اين راهنمايي را به عهده خودش گرفته اينكه ما عرض مي
كنيم «يا من آخذ بناصيتي» همين است پيشاني به دست اوست آن وقت كسي كه پيشاني ما به دست اوست در حضور او با او مي
شود مخالفت كرد يا همان جا آبروي آدم را مي
برد و چقدر مهربان است كه در حضور او با او مخالفت مي
كنيم مع
ذلك «كم من قبيح سترته... و كم من مكروه دفعته»[37] خيلي از گناهان را اشتباهات را بخشيدي بعد «اللهم اغفر لي كل ذنب اذنبته و كل خطيئة أخطأتها»[38] اينها را مي
گويند نور «كلامكم نور»[39].
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 61.
[2] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 49.
[3] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 8.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 214.
[5] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 84.
[6] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 114.
[7] ـ بحارالانوار، ج83، ص7.
[8] ـ بحارالانوار، ج30، ص535.
[9] ـ بحارالانوار، ج21، ص387.
[10] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 6.
[11] ـ بحارالانوار، ج28، ص187.
[12] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 2.
[13] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 19.
[14] ـ صورهٴ صافات، آيات 95 ـ 96.
[15] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[16] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[17] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 9.
[18] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[19] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 195.
[20] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 73.
[21] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[22] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[23] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 5.
[24] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 96.
[25] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 30.
[26] ـ بحارالانوار، ج30، ص352.
[27] ـ بحارالانوار، ج30، ص352.
[28] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 62.
[29] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[30] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.
[31] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 49.
[32] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 115.
[33] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[34] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[35] ـ سورهٴ اعلي، آيات 2 ـ 3.
[36] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[37] ـ مفاتيحالجنان، دعاي كميل.
[38] ـ مفاتيحالجنان، دعاي كميل.
[39] ـ مفاتيحالجنان، زيارت جامعه كبيره.