اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ (1) يُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ (2)﴾
اين سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه بخشي از آنها در مكه نازل شد و مقداري هم در مدينه اگر سبك نزول اين دو بخش اين طور باشد كه در اواخر حضور آن حضرت در مكه و اوايل ورود و هجرت آن حضرت به مدينه نازل شده باشد، اين سوره مُرفّق از مكي به مدني است و هماهنگ است، يعني در اواخر ماندن حضرت در مكه شروع شده و به اوايل هجرت و حضور آن حضرت در مدينه هم پايان پذيرفت، ولي اگر آن بخشي كه در مدينه نازل شد مربوط به اوايل هجرت نباشد لازمه
اش اين است كه وجود مبارك حضرت دستور داده اين بخشي كه در مدينه نازل شد، بخش پاياني آنها قرار بگيرد و جمعاً يك سوره باشد و ظاهرش چون درباره هجرت و امثال اينها سخن مي
گويد اين است كه در همان اوايل ورود آن حضرت در مدينه نازل شد بنابراين اين انسجام محفوظ است كه در اواخر وجود شريف آن حضرت در مكه شروع شد و در اوايل هجرت آن حضرت به مدينه هم پايان پذيرفت.
مطلب ﴿أَمْرُ اللَّهِ﴾ آن چيزي است كه خداي سبحان مؤمنان را به او وعده داد و كفار را به آن وعيد، يعني عذاب الهي، يعني حوادثي كه بالأخره مسلمانها را شيرين
كام و مشركين را تلخ
كام بكند كه جمع اين امر امور است نه اوامر. برخيها فكر مي
كردند كه منظور از اين امر حكم فقهي است به دليل اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» بعضي از احكام فقهي آمده نظير اينكه دستور به عدل داده است، دستور به وفاي به عهد داده است آيه نود و نود و يك سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ٭ وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلاَ تَنقُضُوا الأيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ﴾ و مانند آنكه چند حكم فقهي و حقوقي را به همراه دارد. به اين مناسب خواستند بگويند اين امر مفرد اوامر است ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ﴾ يعني حكم فقهي خداي سبحان آمد در حالي كه آن بخش در مدينه نازل شد با فاصله، هر چند فاصله كوتاه. اما اين در صدر كه وارد شده است ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ﴾ مربوط به مكه است و ناظر به اموري كه مربوط به مكه است و قهراً با فاي ﴿فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ كه مترتب شده است بر اتيان امر بايد اين امر مربوط به همان جريان عذاب الهي و مانند آن باشد.
استعجال براي اين بود كه خداي سبحان به وسيله انبيا مردم را آگاه مي
كرد كه اگر ايمان نياورديد و موحد نشديد خطر سنگيني شما را تهديد مي
كند، زيرا اين نظام، نظام توحيد است و شرك را بر نمي
دارد. اگر نظام، نظام توحيد است، آسمان و آسماني، زمين و زميني همه موحدانه به سر مي
برند شما بخواهيد مشركانه زندگي كنيد اين نظام با شما هماهنگ نيست قهراً سرتان به سنگ مي
خورد اين امر قطعي است آنها مي
گفتند به اينكه اگر عذاب الهي هست پس زود بيايد ما نشانه
اش را ببينيم.
نموداري از آن در جريان حضرت نوح در بحث ديروز گذشت كه مي
گفتند ﴿يَانُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾[1] كه بحثش قبلاً گذشت. انبياي ديگر هم همين طور بودند هم مؤمنان را وعده مي
دادند به آمدن عذاب الهي علي الكفار و هم كفار را وعيد مي
دادند. اين حادثه تلخ كه پيش وعده انجاز وعده به مؤمنان است و اعمال وعيد نسبت به كفار.
مؤمنان معمولاً شتابزده نبودند كه عجله كنند. در هيچ جاي قرآن ندارد كه مؤمنان عجله كردند كه چرا عذاب نمي
آيد اين كفار بودند كه مستعجل بودند مي
گفتند چرا پس عذاب نمي
آيد.
عذاب الهي هم در قرآن كريم گاهي مربوط به دنياست، گاهي مربوط به آخرت است، گاهي جامع بينالعذابين است، لذا آياتي كه در مسئله استعجال وارد شده سه طايفه است. بخشي مربوط به عذاب قيامت است، بخشي مربوط به عذاب دنيا و بخشي هم جامع. يكي از آن مواردي كه مربوط به عذاب دنياست در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» آيه 21 به بعد است كه وجود مبارك هود به قومش اعلان خطر كرد فرمود: ﴿إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ ٭ قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ آلِهَتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾ آن
گاه وجود مبارك هود مي
فرمود به اينكه كار به دست خداست ما رسول از طرف خداييم، هر وقت ذات اقدس الهي مشيتش تعلق گرفته است عذاب را مي
فرستيم.
﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ آلِهَتِنَا﴾ آ
ن وجود مبارك در جواب فرمود ﴿قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَأُبَلِّغُكُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ وَلكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ﴾، ﴿فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ﴾ آن طوفان باد و نشانه
هاي عذاب را كه ديدند ﴿قَالُوا هذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا﴾ اين يك ابري است كه آمده به ما مَطَر و باران بدهد بعد به اينها گفته شد كه خير ﴿بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم﴾ همان بود كه شما عجله مي
كرديد هي مي
گفتيد چرا نمي
آيد ﴿بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ ٭ تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا﴾ اين همان امر است ﴿فَأَصْبَحُوا لاَ يُرَي إلاَّ مَسَاكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ﴾ در آن بحثهايي كه فرمود: ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[2] در آن بخشهايي كه فرمود ﴿فَتَرَي الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَي كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ﴾[3] و مانند آن. در همين زمينه فرمود ﴿بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ﴾ هماني كه شتابزده مي
خواستيد.
پرسش: استعجال حقيقي وقتي كه اعتقاد ندارند معنا پيدا مي
كند؟
پاسخ: نه خب اينها نظير مسخره و امثال ذلك است مي
گويند اگر راست مي
گويي بيا ما منتظريم. اگر تو راست مي
گويي كه عذاب هست بيايد شتابان منتظر آمدن آن فصلالخطاب
اند جواب مي
آيد كه نه يك وقتي مي
آيد كه كار از شما گذشته است.
در بخشهاي ديگر كه شامل عذاب قيامت هم مي
شود در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آيه 175 و 176 به اين صورت است ﴿وَأَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ ٭ أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ ٭ فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمْ فَسَاءَ صَبَاحُ الْمُنذَرِينَ﴾ انبيا شما را انذار كردند گفتند بيراهه نرويد شما با مردن نمي
پوسيد از پوست به در مي
آييد مرگ اول هجرت است آن را فراموش نكنيد. تمام مشكلات در اثر نسيان مرگ است. شما خيال مي
كنيد انسان كه مي
ميرد نابود مي
شود؟ در حالي كه انسان مي
ميرد بودِ جديدي پيدا مي
كند. شما براي آن عالم بايد يك فكري بكنيد. اينجا هم كه هستيد برابر نظام شريعت اگر دستور ذات دين را انجام بدهيد بهتر زندگي مي
كنيد.
فرمود آن روزي كه عذاب الهي بيايد مثلاً جريان قيامت شروع بشود يا نه عذاب در دنيا دامنگيرتان بشود ﴿أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ ٭ فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمْ فَسَاءَ صَبَاحُ الْمُنذَرِينَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «انبيا» آيه 37 به اين صورت است كه انسان اصولاً عجول است ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِيكُمْ آيَاتِي فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ﴾ شما منتظر معجزه
ايد چه عجله در فرصت مناسب چون كار به دست ذات اقدس الهي هست و او حكيمانه كار انجام مي
دهد تا اتمام حجت نشود عذاب نازل نمي
شود براي اينكه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[4] بايد بشود. فرمود آن وقت ﴿فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ آ
ن وقت عذاب الهي خواهد آمد يا معجزه الهي خواهد آمد.
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود اينها مستعجلانه از تو چيزي مي
خواهند ولي تو بگو كار به دست من نيست. سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 57 اين است: ﴿قُلْ إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَكَذَّبْتُم بِهِ مَا عِنْدِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ﴾ شما هي عجله مي
كنيد بگوييد
يفلان آيه بيايد، فلان عذاب بيايد، فلان نشانه بيايد، مگر كار به دست من است؟ تا ذات اقدس الهي اراده نكند و دستور ندهد كه من ابلاغ نمي
كنم ﴿مَا عِنْدي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إلاَّ لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ ٭ قُل لَوْ أَنَّ عِندِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الأمْرُ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾ اگر كار به دست من بود كه يكسره مي
كرديم، حل مي
شد ديگر فصلالخطاب همان عذاب الهي بود ولي كار به دست ما نيست.
در سورهٴ مباركهٴ «يونس» هم مشابه اين هست بنابراين استعجال يك وصف مذمومي بود كه گروهي از كفار يا غالب آنها به اين وضع مبتلا بودند، عجله مي
كردند شتابان مي
گفتند كه چرا عذاب نمي
آيد و امثال ذلك. در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيه پنجاه اين است ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتاً أَوْ نَهَاراً مَاذَا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ﴾ حالا يا شب خوابيديد بيتوته كرديد، در حال بيتوته عذاب الهي مي
آيد يا روز، چه عجله. خب اين استعجال براي آن است كه آنها چون امر حس
گرا بودند و حس در آنها اثر مي
كرد اگر چيزي را زود از سوانح غيبي مي
ديدند شايد تمكين مي
كردند. اينجا هم همان است فرمود: ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ چون مستقبل محققالوقوع در حكم ماضي است فرمود اين ديگر اتيانش قطعي است، شما شتاب نكنيد، اين يك مطلب.
مطلب بعدي آن است كه خطاب ﴿فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ متوجه مشركان و كفار است، چون آنها عجله مي
كردند البته وقتي خطاب به مشركان باشد اصل فايده علمي
اش نصيب امت اسلامي مي
شود اينها هم بهره مي
برند، لكن صدر و ساقه اين بخش متوجه كفار است، ملاحظه مي
فرماييد آيه اول اين است ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ بعد ادله فراواني بر خلقت آسمان و آسماني، زمين و زميني، حيوانات و امثال اينها و پيش
بيني آفرينش چيزهايي كه بعدها خلق مي
شود و شما امروز نمي
دانيد، اينها را ذكر مي
كند. جريان نزول باران و پرورش گياه و رويش و ريزش گياهان را ذكر مي
كند، جريان پيدايش دريا و موجودات دريايي را ذكر مي
كند، جريان سپهر و راه شيري و موجودات آسماني و شمس و قمر را بالاجمال ذكر مي
كند، بعد مي
فرمايد به اينكه شما با مشاهده اين همه آيات به دنبال صنم وَسن مي
گرديد؟ شما اله اصلي
تان را رها كرديد اين اله دست
سازتان كه خودتان ساختيد و بافتيد به او معتقد شديد؟ بعد فرمود ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾[5] بعد از گزارش همه اين براهين فرمود مشكل ما اين است كه ما با مرده
ها روبهروييم ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾ مرده غير زنده اين تأكيد است ديگر.
خب صدر و ساقه اين بخش نشان آن است كه خطاب به مشركان است. به همين مشركان مي
فرمايد به اينكه: ﴿إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾[6] شما به دنبال چه چيزي هستيد؟ بعد از اينكه اين همه براهين را اقامه كرده فرمود: ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ ٭ إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَهُم مُسْتَكْبِرُونَ﴾ اينها يك مشكل علمي دارند، يك مشكل عملي. مشكل علمي
شان انكار است، مشكل عملي
شان استكبار. يعني اينها يا نمي
فهمند يا آنهايي هم كه مي
فهمند مستكبرند. مستكبر آن است كه حق براي او روشن شده ولي باور نمي
كند. ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[7] همين است اينها بينالانكار و الاستكبار گير كرده
اند.
بنابراين خطاب متوجه مشركان است فرمود: ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ خب حالا يك مطلب عميق عقلي مي
خواهد اقامه بشود، با اين گروه كه نمي
شود حرف زد، لذا التفات از خطاب به غيبت است به پيغمبر مي
فرمايد: «سبوح» را تو مي
فهمي «قدوس» را تو مي
فهمي و مؤمنين مي
فهمند اينها قابل اين نيستند كه ما بگوييم خدا «سبوح» است و «قدوس» از اينكه شريك داشته باشد يك چوبي را بتراشند بگويند اين شريكالباري است.
پس يك جايي خطاب به مشركين است خطاب طعن است و طرح و لعن است و انذار است و تحقير، اينجا جاي خطاب است. يك
جا مي
خواهد برهان اقامه كنند كه خدا «سبوح» است خدا «قدوس» است خب رو بر مي
گردانند به آنها خطاب نمي
كنند، لذا صدر آيه خطاب به مشركين است ذيل همين آيه التفات از خطاب به غيبت است فرمود: ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ بعد رو بر مي
گردانند به پيغمبر و مؤمنان و اينها ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ خدا سبوح است وقتي منزه از شريك باشد جا براي شريك
سازي نيست، جاي براي صنم وَسن نيست. گرچه برخيها «تشركون» را قرائت كردند اما سرّ التفات از خطاب به غيبت و عدول از خطاب به غيبت براي اينكه دو حرف است. آ
ن پيام اول را مستقيم به مشركين ميشود رساند اما آن پيام دوم را كه نمي
شود به اينها رساند. شما مي
خواهيد به مشركين بگوييد عجله نكن خب مي
شود گفت اما به مشركين بگوييد او «سبوح» است و «قدوس» اينها را كه آنها نمي
فهمند كه. اين معني التفات از خطاب به غيبت است سرّ عدول از ﴿لاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ كه خطاب است و ﴿يُشْرِكُونَ﴾ كه غيبت است اين است فرمود: ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ اين تمام شد ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ ديگر اينها قابل نيستند بگويند «عما تشركون».
مطلب ديگر خب در اين صحنه كه ذات اقدس الهي خطابها را مشخص كرده است گاهي مي
بينيد در يك آيه صدرش خطاب است، جمله بعدش غيبت است بعد خطاب است بعد غيبت است يك در بين خطاب است تمام اينها گوشه
اي از اينها را شما در مطول مي
خوانيد، يعني اسرارالبلاغه دلائل الاعجاز اينها يك علومي نبود كه در جاهليت رواج داشته باشد يا بعد از اسلام در غير محيط اسلامي رواج داشته باشد، اينها علومي است كه قرآن اينها را احيا كرده، خب وگرنه همين عرب جاهلي آن الفاظ را داشته، آن كلمات را داشته، اما به كارگيري اين الفاظ به كارگيري اين معارف به كارگيري اين اسرار اينها كتاب مدوني نداشتند، قانوني نداشتند، قاعده
اي نداشتند. شما چهارتا شعر جاهلي را احياناً ممكن است پيدا كنيد در جامع الشواهد اما اسرار البلاغه
ها را بعد از اسلام مي
بينيد دلائل الاعجازها را بعد از اسلام مي
بينيد. قرآ
ن اين علوم را راه
اندازي كرده خب اينها نشسته
اند فكر كردند، فكر كردند، فكر كردند چطور شد كه در جمله اول خطاب است، در جمله دوم غيبت؟ بعد ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾[8] خدا هدايت كرده دلها را ذهنها را به اينكه سرّ اينكه آنجا مشركان را خطاب مي
كند براي اينكه اين خطاب نسبت به آنها قابل تفهيمشان است اما مطلب ديگر قابل تفهيمشان نيست، اگر چنين بود خب آدم رو بر مي
گرداند. ماها هم در محاوراتمان هم همين طوريم ديگر، يعني اُدبا مي
بينيم اين كار را مي
كنند.
خب ﴿أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ اين
گونه از موارد را ذات اقدس الهي جلال و جمالش را در هم مي
آميزد. تسبيح بودن حق شما در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» ملاحظه فرموديد كه ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[9] آنجا بين تسبيح و تقديس فرق گذاشته شده، اينجا او هم سبحان است هم متعالي است و سبوح بودن او به تعالي او بر مي
گردد، چون خيلي بالا و بلند است احدي همتاي او نيست و احدي به او دسترسي ندارد، احدي نمي
تواند او را درك كند، احدي نمي
تواند شريك او باشد و مانند آن. چون متعالي است در حقيقت سبوح است لذا گفتند ذات اقدس الهي صفات سلبي ندارد تمام صفات ذات اقدس الهي صفات ثبوتي است، چون آن صفات سلبي، سلب السلب و سلب السلب هم به وجود بر مي
گردد. ما چه چيزي را از خدا سلب مي
كنيم؟ جسم بودن را، ماده بودن را، عيب و نقص را، جهل را، ظلم را، كه منشأ همه اينها امكان است كه امكان هم لا ضرورت است امر عدمي است. بازگشت همه صفات سلبيه به سلب نقص است و نقص هم امر عدمي است، عيب هم امر عدمي است، پس سلب نقص سلب عيب به سلب السلب بر مي
گردد چون به سلب السلب بر مي
گردد بازگشتش اثبات است، لذا جلال الهي به جمال الهي بر مي
گردد. لذا شما ببينيد او ذات اقدس الهي خود را در عين حال كه به تسبيح و تقديس و ساير اوصاف جلالي مي
ستايد، بازگشت آنها را به جمال و علو خود مي
داند، اينجا هم همين طور است. اگر او سبحان است چون متعالي است، چون خيلي بلند است و عالي است، لذا شريك
بردار نيست، مثيل
بردار نيست و مانند آن.
﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ خب، پس شما نمي
توانيد به آن بارگاه راه پيدا كنيد، ولي او از آ
ن جهت كه مطلق است مي
تواند شما را در هر جا هستيد هدايت كند، شما به آنجا دسترسي نداريد چون او تعالي است، ولي او توان آن را دارد كه مشكل شما را حل كند، لذا ﴿يُنَزِّلُ﴾ او ملائكه را مي
فرستد، فرستاده
ها را مي
فرستند، روح را مي
فرستند به خواص از انسانها اين بركات را مي
دهد تا توده مردم را آگاه كنند.
خب آنها كه مي
آيند آن ملائكه و روح كه گفتند از جبرئيل(سلام الله عليه) اعظم است و ده وجه براي روح ذكر كردهاند مرحوم امينالاسلام در مجمع كه اينها مصاديق اوست. بازگشتش به يك امر حقيقي مجرد الهي بر مي
گردد كه خودش زنده است و حيات
آور است، خودش علم است و علم
آور است، خودش قدرت است و قدرت
آور است و تحت پوشش قدرت مطلقه و علم مطلقه الهي هستند و از او به وحي ياد مي
شود و از او به روح ياد مي
شود ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ﴾ كه «باء»، باي مصاحبت است در صحبت روح مثل ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ﴾[10] كه در اينجا اگر بفرمايد واو هم باز درست است نظير سورهٴ «قدر» كه ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ﴾ اين روح كه البته بحثهاي فراواني به عنوان روح مطرح خواهد شد در همين اثناي بحث، او را نازل مي
كند به تدريج بنا بر اينكه تنزيل همان فرود آوردن تدريجي باشد در قبال انزال كه فرود آوردن دفعي است.
﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ﴾ از آن امري كه جمعش امور است نه از آن امري كه جمعش اوامر است. ﴿عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ خب اگر ﴿الله أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[11] همين است، خداي سبحان مي
داند كه رسالتش را، مأموريتش را به چه كسي بدهد.
در دعاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه ملاحظه فرموديد اين است كه «يا من لا تبدل حكمته الوسائل»[12] ذات اقدس الهي حكيمانه كار مي
كند گرچه به ما فرمود: ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[13] ما به هر وسيله
اي متوسل بشويم كه خداي سبحان يك كار غيرحكيمانه بكند ـ معاذ الله ـ هيچ وسيله
اي مسير كار او را عوض نمي
كند «يا من لا تبدل حكمته الوسائل»، كه ما به وسيله نماز، يا ولايت، يا وسايل ديگر بخواهيم كه خداي سبحان ـ معاذ الله ـ يك كار غير حكيمانه بكند، اين
چنين نيست.
بنابراين او مشيتش حكيمانه است، اگر فرمود ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ مشيت او حكيمانه است و خداي سبحان مي
داند به چه كسي عطا كند. البته پستهاي كليدي را بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ عطا مي
كند به هيچ كسي نمي
دهد كه بد عاقبت در بيايد يا بين راه كم بياورد يا ببرد. اما علم را، كرامتها را، نه سمتهاي كليدي مثل نبوت و امامت را، رسالت، امامت، نبوت، اينها پستهاي كليدي است اينها اگر كسي داشته باشد، حرفش در جامعه مقبول است. خداي ناكرده چنين آدمي بدعاقبت در بيايد اساس دين متزلزل ميشود، لذا هرگز ذات اقدس الهي سِمتهاي كليدي خود را به كسي كه مي
داند او حُسنِ عاقبت ندارد نمي
دهد، اما علم را، خيلي از چيزهاي عادي را به افرادي مثل بلعم مثل سامري، اينها مي
دهد. اينها كه آيات الهي را هم فرمود ما به اينها داديم ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا﴾[14] اما اينها نه پيامبر، نه نبي بودند، نه رسول بودند، نه امام بودند، هيچ سِمتي نداشتند اينها جزء علماي عادي بودند منتها بدعاقبت اينها را ذات اقدس الهي به عنوان آزمون ممكن است به افراد عادي بدهد، اما آنجايي كه ﴿يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ كه به آنها مأموريت بدهد كه شما مأموريد مردم را انذار كنيد اين برابر ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[15] انجام مي
دهد. ذات اقدس الهي مي
داند كه فلان شخص با سوء اختيار خودش در فلان سن بدرفتاري مي
كند و فلان شخص با حُسنِ اختيار خودش تا عاقبت مستقيم است. اختيار در هر حال محفوظ است ولي ذات اقدس الهي عالم به عواقب سوء و حُسنِ افراد است كه به حُسنِ اختيار يا به سوء اختيار مبتلا مي
شوند يا سعادتمند مي
شوند.
فرمود ما هر كه را كه ذات اقدس الهي بخواهد از بندگانش فرستادههاي خود را ملائكه را مي
فرستد، روح را مي
فرستد به اين شخص القاء مي
كند و اين شخص مي
يابد مأموريتش هم اين است كه ﴿أَنْ أَنذِرُوا﴾ انذار آن گزارش و خبري است كه تلخي را به همراه داشته باشد، تبشير آن گزارشي است كه شيريني را به همراه داشته باشد «الخبر و لا قسمين» يا تبشير است يا انذار. اينها رسول
اند، مخبرند، گزارشگرند هم گزارش بهشت را مي
آورند كه مي
شود تبشير، هم گزارش جهنم را مي
آورند كه مي
شود انذار. گزارش اينكه چه كسي خوش
عاقبت است، چه كسي بدعاقبت هر دو را مي
آورند. آ
ن مي
شود تبشير، اين مي
شود انذار. در حقيقت تبشير بر انذار هم گاهي اطلاق مي
شود آ
نجا كه دارد ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[16] آن از باب تحكّم و استهزاء و اين هم گفتند نيست، براي اينكه تبشير عبارت از گزارشي است كه در بشر اثر بگذارد چون گزارش و خبر يا عادي است، خب انسان نه خوشحال مي
شود نه بدحال، خبر عادي در بشر اثر نمي
گذارد، يا غير عادي است كه بالأخره انسان را يا غمگين مي
كند، يا خندان. آن خبري كه در بشر اثر مي
گذارد به آن مي
گويند تبشير، بر اين اساس آن آياتي كه دارد ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[17] ديگر تحكّم و مسخره نيست، چون در بشرهٴشان اين اثر را مي
گذارد منتها در بين توده مردم تبشير به آن خبر مسرت
بخش آمده، مسرت هم همين طور است. چون خبري كه در اسارير وجه اثر مي
گذارد، يعني در خطوط صورت اثر مي
گذارد، خبر تلخ هم مسرت
آور است براي اينكه در اسارير وجه اثر مي
گذارد. منتها حالا اصطلاح توده مردم تبشير و مسرت براي خبرهاي خوشحال كننده است.
به هر تقدير فرمود امر خود را ﴿عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ مي
فرستند به آ
نها مي
گويند ﴿أَنْ أَنذِرُوا﴾ انذار كنيد كه خدا واحد است ﴿أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ بهترين علم هم همين علم توحيد است. ما در قرآن كريم از ذات اقدس الهي يافتيم كه به پيغمبرش(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود كه ﴿قُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[18] اما كدام علم را پيغمبر بطلبد؟ فرمود: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ﴾ بهترين علمي كه پيامبر مأمور بود به فراگيري و افزون در آن علم، همان علم توحيد است. از يك سو مي
فرمايد: ﴿رَبِّ زِدْنِى عِلْماً﴾ از سوي ديگر مي
فرمايد: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ اللَّهُ﴾[19] اينجا يك علمي است كه آثار را هم به همراه دارد اينها را انذار كن، يعني هم توحيد را اقامه كن، هم اثر توحيد را كه اينها باور كنند ﴿أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إلاَّ أَنَا﴾ حالا كه اين
چنين است ﴿فَاتَّقُونِ﴾ يك ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[20] است، آن براي ضعاف يا توده و اوساط مردم است. يك ﴿فَاتَّقُونِ﴾ هم هست آن موحدنا به دنبال ﴿فَاتَّقُونِ﴾ حركت مي
كند، توده مردم به دنبال ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ حركت مي
كنند، ولي كل علي خير. آنها هم روبه
راه
اند، اما يك موحد براي ترس از جهنم گناه نمي
كند، اين براي اينكه بي
حيايي است گناه مي
كند. قبلاً هم ملاحظه فرموديد در سورهٴ مباركهٴ «علق» كه بخش اولش جزء عتائق آيات الهي است و در اوايل بعثت نازل شد فرمود به اينكه: ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[21] قبل از اينكه ما را از جهنم بترسانند، ما را به حيا دعوت كرده
اند. فرمودند انسان خجالت نمي
كشد در برابر خدا با خدا مخالفت مي
كند. يك وقت است انسان در برابر زيد مال عمر را مي
برد يا از عمر غيبت مي
كند، خب كسي مي
بيند كه اين دارد حق ديگري را ضايع مي
كند.
اما يك كسي كه دارد گناه مي
كند در برابر خدا، با خود خدا مخالفت مي
كند، خب اين خيلي بي
حيائي است فرمود: ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾ آن
گاه اين بخش توحيدي ما را به تقوي الله دعوت مي
كند نه ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[22] آن هم درست است اما اصل اين است.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 32.
[2] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[3] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[4] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[5] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 21.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 163.
[7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 14.
[8] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 3.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.
[10] ـ سورهٴ قدر، آيهٴ 4.
[11] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[12] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 13.
[13] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 35.
[14] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
[15] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.
[16] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 34.
[17] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 34.
[18] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 114.
[19] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 19.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.
[21] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 14.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.