03 10 2011 4783632 شناسه:

تفسیر سوره مومنون جلسه 36 (1390/07/11)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ﴿99﴾ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿100﴾ فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ ﴿101﴾ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿102﴾ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ ﴿103﴾ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ ﴿104﴾ أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَي عَلَيْكُمْ فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ ﴿105﴾ قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْماً ضَالِّينَ ﴿106﴾ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ ﴿107﴾ قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ ﴿108﴾

قطع افعال ارادي و ردّ استغاثه مجرمان هنگام احتضار

بعد از براهين توحيد و وحي و معاد خطر منكران دين را ذكر كرد فرمود اينها كه بعد از اقامهٴ همه براهين از حق رو برگردان‌اند در هنگام مرگ حق برايشان روشن مي‌شود. مطلب دوم آن است كه در حين احتضار, اراده قفل مي‌شود يعني بين نفس و افعال ارادي قفل مي‌شود انسان نمي‌تواند كاري انجام بدهد لكن در بخش انديشه و علم اين در, همچنان باز است خيلي از چيزها را مي‌شنود خيلي از چيزها را مي‌بيند اما بخواهد جذب كند يا دفع كند تولّي كند يا تبرّي كند مقدورش نيست چون همهٴ اينها افعال‌اند فعل با اراده صادر مي‌شود و ارادهٴ اينها قفل شده است چون مرگ كه رسيد نصاب عمل تمام مي‌شود كه «إنّ اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[1] ديگر ظرف عمل تمام مي‌شود اينها استغاثه مي‌كنند. استغاثه اينها را ذات اقدس الهي در موارد فراواني از قرآن كريم ذكر مي‌كند كه زمخشري شش موردش را از ابن‌عباس نقل كرده است. در همهٴ موارد, قرآن كريم استغاثه آنها را ذكر مي‌كند بعد پاسخ منفي مي‌دهد. يكي از آن موارد همين محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» است استغاثه اينها از زمان احتضار شروع مي‌شود تا استقرار در جهنم آنجا هم كه هستند استغاثه مي‌كنند. وقتي از خروج از جهنم نااميد شدند از برگشت به دنيا نااميد شدند درخواست مرگ مي‌كنند جواب مي‌آيد كه مرگ, مُرده است اين‌چنين نيست كه مرگ در كار باشد وقتي قيامت مي‌رسد خود موت مي‌ميرد يعني تغيّري دگرگوني‌اي و انتقالي نيست اين شش مورد را البته مطالعه مي‌كنيد, بعضي از آن موارد را هم ممكن است در اين نوبت مطرح كنيم.

موارد استعمال كلمه «موت» و معناي آن

﴿حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ موت مستحضريد اينكه در كتابهاي ادبي مي‌گويند كه مثلاً «مات زيدٌ», «مات» فعل و «زيد» فاعل اين به تعبير بزرگان:

او ز روي لفظ نحوي فاعل است ٭٭٭ ورنه او مفعول و موتش قاتل است[2]

در همان اوايل تعليم جامع‌المقدمات به اين طلاب مي‌گفتند كه اين «مات زيد» نزد اديب «مات» فعل است و «زيد» فاعل وگرنه عند التحقيق

مات زيدٌ, زيد اگر فاعل بدي ٭٭٭ كي ز مرگ خويشتن غافل بدي

اين «مات زيد» يك وقت «مات» فعل است و «زيد» فاعل كه موت, موت اختياري باشد نه موت طبيعي يعني اگر كسي خواست به دستور حضرت كه فرمود: «موتوا قبل أن تموتوا»,[3] «حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا و زنوا قبل أن توزنوا»[4] به اين سه دستور عمل بكند و قبل از اينكه صحنه قيامت برسد و او را وزن بكنند خودش را وزن بكند ببيند كه چقدر با حق است. قبل از اينكه «يوم الحساب» فرا برسد خودش را به حساب بكِشد و قبل از اينكه به مرگ طبيعي بميرد به مرگ ارادي رخت بربندد اگر «حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا» اگر «زنوا قبل أن توزنوا» اگر «موتوا قبل أن تموتوا» را رعايت كرد با موت ارادي مُرد «مات زيدٌ, زيد اگر فاعل بدي»; اما اين مرگ طبيعي اينجا گفتند:

مات زيدٌ, زيد اگر فاعل بود ٭٭٭ ليك فاعل نيست كو عاطل بود

او ز روي لفظ نحوي فاعل است ٭٭٭ ورنه او مفعول و موتش قاتل است[5]

اينجا هم فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ﴾ يعني موت, فعل انسان نيست انسان, مورد فعل است آن موت ارادي البته فعل انسان است.

بيان برخي نكات ادبي كلمه «رب»

﴿حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ اين نام مبارك ربّ براي استغاثه آمده است. در خيلي از موارد مي‌بينيد كه گرچه كلمهٴ مبارك «يا الله» مطرح است اما غالباً در اين ادعيه و استغاثه‌ها كلمهٴ «ربّ» مطرح است اول ده بار با «يا» گفته مي‌شود «يا ربّ» بعد اين «يا» حذف مي‌شود مي‌گويند «ربّ» اين نه براي آن است كه واقعاً اين مناداي محذوف الياء باشد «يا» حذف شده باشد جا براي «يا» نيست اين به مناجات نزديك مي‌شود از منادات به مناجات مي‌آيد ديگر جا براي «يا» نيست نه اينكه آن ده بار اول كه مي‌گويند «يا ربّ» بعد كه مي‌گويند ربّ, اينجا مناداي محذوف‌الياء است اينجا جا براي ندا نيست اين برابر همان دستوري كه در مناجات پربركت «شعبانيه» كه دارد اول منادات است بعد كم كم مناجات است «إذا ناجيتك» بعد بالاتر از مناجات طوري است كه انسان ساكت مي‌شود و مخاطب مي‌شود و ذات اقدس الهي با او مناجات مي‌كند پس اول «يا ربّ» است بعد «ربّ» است بعد سكوت محض كه از برخيها سؤال كردند كه ما چه ذكري بگوييم گفتند ذكر سكوت, همهٴ ذكرها حرف زدن نيست برخي از ذكرها سكوت است آدم بايد به جايي برسد كه فقط گوش باشد. خب اين كلمهٴ «ربّ» در استغاثه سهم تعيين‌كننده‌اي دارد اين ﴿ارْجِعُونِ﴾ كه بحثش گذشت ﴿لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً﴾ باز هم سخن از ترجّي است اين طور نيست كه انسان جزم داشته باشد كه عمل صالح كند ﴿فِيَما تَرَكْتُ﴾ «ترك» هم كه دو احتمال داشت كه گذشت. كلمهٴ «كلاّ»  مثل كلمهٴ «هيهات» براي تبعيد است يعني اين‌چنين نيست دور است گاهي كلمهٴ «هيهات» به كار گرفته مي‌شود گاهي كلمهٴ «كلاّ» مثل سورهٴ مباركهٴ «فجر»[6]

معناي برزخ و عدم تناسب نظام حاكم در آن با دنيا

﴿كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾.

برزخ, آن حاجز و حائلي است كه مانع برخورد دو طرف است. دنيا مراتب فراواني دارد (يك) آخرت مراحل فراواني دارد (دو) بين مراتب دنيا تناسبي هست بين مراحل آخرت تناسبي هست اما بين مراتب دنيا و مراحل آخرت تناسبي نيست لذا حاجزي, حائلي به نام برزخ مطرح است دنيا موجودي از جماد حركت مي‌كند اين غذا كم كم نطفه مي‌شود كم كم به مرحلهٴ نباتي مي‌رسد كم كم به صورت حيواني مي‌رسد كم كم مي‌شود انسان كه در سورهٴ مباركهٴ «حج»[7] و بخش مهمّش در همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» گذشت كه اين نطفه بود علقه شد مضغه شد جنين شد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ[8] اين مراتب كه از جمادي به نباتي مي‌آيد از نباتي مي‌ميرد حيوان مي‌شود از حيواني مي‌ميرد انسان مي‌شود و گاهي هم از انسان برتر اين مراتب بينش تناسبي هست. در صحنهٴ آخرت از صحنهٴ برزخ كه يا «روضةٌ مِن رياض الجَنّة» يا «حُفرة مِن حُفَر النيران»[9] تا ساهرهٴ قيامت تا مسئله صراط و تطاير كتب و عندالميزان و عندالمحاسبه و امثال ذلك تا برسد به بهشت ـ ان‌شاءالله ـ همهٴ اين مراحل, نسبتي با هم دارند اما نظام حاكم در برزخ و قيامت كه شبيه هم‌اند با نظام حاكم در دنيا تناسبي ندارند لذا بين اين دو عالَم, حاجزي و برزخي قرار گرفته نظير آنچه فرمود: ﴿بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ﴾[10] اصلاً اينكه گفتند برزخ به همين معنا مي‌گويند, گرچه با ديد كلّي يك تناسب جامعي هست كه انسان از صفر شروع مي‌كند تا به لقاء الله برسد به آن معنا تناسبي هست لذا فرمود برزخ است ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾.

در اين تفسير شريك كنزالدقائق روايات فراواني دربارهٴ برزخ است[11] هم آن خطبه نوراني حضرت امير هست هم روايتي كه مرحوم كليني نقل كرده هست هم رواياتي كه ديگران نقل كردند دربارهٴ برزخ هست همين كه اين شخص حالت احتضارش تمام شد مُرد, اين وارد برزخ مي‌شود ولو هنوز در سردخانه است هنوز دفنش نكردند ولي وارد برزخ شد اين نشئهٴ برزخ كه يا «روضةٌ مِن رياض الجَنّة» است يا «حُفرة مِن حُفَر النيران»[12] برابر روايات فراواني است كه ائمه فرمودند شما برزخ را دريابيد براي اينكه به ما دسترسي نداريد.[13] اينكه در روايات فراواني هست كه بخشي از اينها در تفسير كنزالدقائق آمده نه يعني ما دسترسي نداريم بلكه شما به ما نمي‌توانيد دسترسي پيدا كنيد چون شفاعت اينها به اذن خداست هر وقت ذات اقدس الهي اذن داد شفاعت مي‌شود اگر خداي سبحان در برزخ هم اذن بدهد براي اهل بيت(عليهم السلام) شفاعت آسان است اين مربوط به اذن الهي است اگر خدا مقرّر فرمود كه در برزخ اذن ندهد تا افراد در برزخ شستشو بشوند و پاك بشوند خب در برزخ طبق اين روايات شفاعتي نيست. فرمود به ما دسترسي نداريد شما برزختان را دريابيد عرض كردند برزخ چه موقع است؟ فرمود: «القبر»[14] قبر هم نه يعني اينكه در گورستان دفن مي‌كنند اگر كسي مُرد وارد قبر شد وارد برزخ شد و صحنهٴ برزخ براي او هست.

پرسش:...

پاسخ: آن بحثهاي فقهي خودمان را دارد ما قبرستان مي‌رويم زيارت مي‌كنيم نماز شب مربوط به ليلةالدفن است ما كه در دنياييم احكام دنيا را بايد رعايت بكنيم قبر كجاست تشييع كجاست نماز ليلةالدفن كجاست و اينها نه اينكه حالا مدّتي در سردخانه هستند مثلاً درباره بعضيها يك هفته منتظرند تا صاحبش پيدا بشود اين يك هفته در برزخ است ديگر, ديگر ما چهار عالَم نداريم يكي دنيا يكي قبر يكي هم برزخ يكي هم معاد, همين كه انسان مُرد وارد برزخ مي‌شود ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ.

ردّ مهلت‌طلبي مجرمان و طلب مرگ آنان در احتضار و قيامت

اينكه درخواست كردند خداي سبحان در چند مورد, آن طوري كه زمخشري نقل مي‌كند در شش مورد,[15] نقل مي‌كند كه اينها درخواست تأخير دارند درخواست ترخيص دارند و مانند آن كه هيچ كدام از اين درخواستها عملي نمي‌شود. در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» فرمود: ﴿فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ نُّجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ﴾ صبر كنيد جان ما را نگيريد اجازه بدهيد مدّتي ما بمانيم حرف انبيا را گوش مي‌دهيم پاسخش اين است ﴿أَوَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُم مِن قَبْلُ مَا لَكُم مِن زَوَالٍ ٭ وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ وَتَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَكُمُ الْأَمْثَالَ﴾[16] ما ساليان متمادي به شما مهلت داديم نصاب حجّيت به كمال رسيد و شما متنبّه نشديد. در سورهٴ مباركهٴ «سجده» آنجا هم درخواست تأخير هست آيهٴ دوازده و سيزده سورهٴ مباركهٴ «سجده» اين است كه ﴿وَلَوْ تَرَي إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ ٭ وَلَوْ شِئْنَا لَآتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾ ما تمام مهلتها و اتمام حجّتها را براي شما مقرّر كرديم الآن ديگر به جايي رسيد كه ﴿حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾.

در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» آيهٴ 37 به اين صورت است ﴿وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ﴾ جواب: ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ﴾ شما چندين بار مبتلا شديد عذرخواهي كرديد ما عمر طولاني به شما داديم كه براي تذكره و موعظه كافي بود ﴿وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ﴾ هم انبيا آمدند هم شاگردان انبيا آمدند جانشينان انبيا آمدند ما هم به شما مهلت داديم ديگر حالا نوبت شما تمام شده مهلت به پايان رسيد. در سورهٴ مباركهٴ «غافر» وقتي اينها درخواست مي‌كنند ﴿قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَي خُرُوجٍ مِن سَبِيلٍ﴾ جواب: ﴿ذلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَإِن يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ﴾[17] ساليان متمادي هر وقت سخن از توحيد مي‌شد شما اظهار انزجار مي‌كرديد هر وقت سخن از شرك مي‌شد اظهار رضايت مي‌كرديد ديگر نوبت شما گذشت و به پايان رسيد.

طبق بيان سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اينها بعد از اينكه در جهنم نااميد شدند كه نه تخفيفي هست نه ترخيصي هست نه استجابتي كه اينها را خارج بكنند به مالك دوزخ(سلام الله عليه) مي‌گويند از خدايت بخواه كه جان ما را بگيرد كه ما راحت بشويم ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّاكِثُونَ ٭ لَقَدْ جِئْنَاكُم بِالْحَقِّ وَلكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ ٭ أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ ٭ أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَي وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ﴾[18] ما ساليان متمادي غفلت كرديد صرف‌نظر كرديم درخواست كرديد مهلت داديم توبه نكرديد ايمان نياورديد شده ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[19] ديگر جا براي مرگ شما در جهنم نيست چه رسد به خروج شما از جهنم. اين موارد شش‌گانه‌اي كه زمخشري در كشاف از ابن‌عباس نقل كرد[20] نمونه‌اي از آن موارد فراواني است كه درخواست تبهكاران از زمان مرگ شروع مي‌شود تا در استقرار در دوزخ و در همهٴ موارد, ذات اقدس الهي مي‌فرمايد حجّت خدا بر شما تمام شد, بنابراين جا براي برگشت نيست.

تبيين حقيقت نفخ صور

﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾ نفخ صور همان طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» هست اين نفخ در صوَر[21] بعيد است باشد اين شيپورزدن حالا يا حقيقي است يا كنايي است اين شيپور زدن, اعلان عمومي است كه با يك اعلان عمومي همه خاموش مي‌شوند ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾[22] حالا اين فوت كردن, حقيقي است يا كنايه از آن فوت كردن است كه از بعضي از روايات همان مسئلهٴ شيپور و اعلان عمومي در مي‌آيد[23] بالأخره آن خصوصيّتش را انسان نمي‌داند لكن با يك فرمان عمومي همه رخت برمي‌بندند با فرمان ديگر همه زنده مي‌شوند بنابراين نفخ صور نمي‌تواند نفخ في الصوَر باشد يعني ارواح را در صوَر اجسام مي‌دمند براي اينكه اين نفخ صور هم دربارهٴ نفخ اول آمده هم دربارهٴ نفخ دوم آمده همان طوري كه در مَثل و در تشبيه با يك فوت كردن اين آتش خاموش مي‌شود با فوت كردن ديگر آتش, مشتعل مي‌شود. دو نحوه فوت كردن است اين در مثال است ممثَّل دو گونه فرمان است با فرمان «مُوتُوا» همه رخت برمي‌بندند با فرمان حيات‌بخش همه زنده مي‌شوند اين اجمال را مي‌شود فهميد كه در نفخه صور با يك فرمان همه رخت برمي‌بندند ﴿إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ با فرمان ديگر همه زنده مي‌شوند

ناكارآمدي حسب و نسب در قيامت

حالا كه زنده شدند فرمود: ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾ اين تكويناً انساب نيست براي اينكه همه از خاك برخاستند ديگر والد و ولدي نيست اگر ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي[24] خب چه نسبتي بين اينهايي است كه از خاك برخاستند ديگر كسي والد نيست كسي ولد نيست اين براي اين.

مي‌ماند به لحاظ ما كان يعني در دنيا اين شخص فرزند فلان شخص بود كه يكديگر را هم مي‌شناسند. اگر دارد كه روزي است كه ﴿يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ﴾[25] نه اينكه در آخرت يكي والد است ديگري ولد بلكه كساني كه در دنيا والد و ولد بودند و در آخرت همانها زنده شدند و يكديگر را مي‌شناسند مي‌شود ﴿يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ﴾ وگرنه در آخرت, سخن از والد و ولد نيست اين دو.

تفاوت نظام اجتماعي دنيا با نظام جمعي آخرت

در نظام آخرت گرچه در سورهٴ «واقعه» فرمود نظام, نظام جمعي است ولي نظام اجتماعي نيست; بيان ذلك اين است كه همه حاضرند اما هر كدام جداگانه حاضر است ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[26] اما ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً[27] هر كسي كار خودش را انجام مي‌دهد لذا اينكه اينجا ايستاده است ممكن است مؤمن باشد يك فضاي روشن و شفافي داشته باشد كه «نوره يسعي من بين يديه» و كسي كه در كنار او ايستاده است «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» و ذات اقدس الهي با اين شخص, گفتگوهاي فراواني دارد و ديگري اصلاً نمي‌شنود با اينكه كنار هم‌اند. نظام آخرت نظام اجتماعي نيست گرچه جمع‌اند ولي نظام, نظام فردي است چون نظام فردي است نه تعاطفي در كار است نه تراحمي در كار است و نه تفاخري. در دنيا چون نظام, نظام اجتماعي بود بعضيها مشكل بعضي را حل مي‌كردند اين با عاطفه و تعارف و تعاطي و تعاون, بعضيها هم به بعضي افتخار مي‌كردند به آبائشان به اجدادشان افتخار مي‌كردند نه جا براي تفاخر است نه جا براي تعاطف است نه جا براي تعاون است چون نظام, نظام فردي است در آخرت.

پرسش:...

پاسخ: نه, شناختن كه مي‌شناسند آيه ﴿يَتَعَارَفُونَ[28] را خوانديم اما به هم كمك بكنند نيست ﴿لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ[29] هر كسي گرفتار كار خودش است البته به جايي مي‌رسند كه مؤمن, حق شفاعت دارد عالِم حقّ شفاعت دارد به او مي‌گويند «قِفْ تَشْفَعْ»[30] يكديگر را مي‌شناسند برابر آيه ﴿يَتَعَارَفُونَ حق است لا ريب فيه اما نظير نظام دنيايي باشد كه مشكل يكديگر را حل بكنند اين‌چنين نيست.

پرسش:...

پاسخ: بله خب, اگر بخواهد شفاعت بكند اگر بخواهد مشكل او را حل بكند مي‌تواند اما نظام, نظامي نيست كه كسي بتواند مشكل ديگري را بدون اذن خدا حل كند. در دنيا انسان مشكلات خودش را يا با ضوابط حل مي‌كند يا با روابط حل مي‌كند يا با مجموع امرين. ضوابط اين است كه كسي مشكلي دارد با خريد و فروش با اجاره با عقود اسلامي مايحتاج خودش را تأمين مي‌كند اين ضوابط است. روابط آن است كه پدري هست پسري هست برادري هست قوم و خويشي هست عاطفه‌اي هست دوستي هست پدر مشكل پسر را حل مي‌كند و مانند آن. در بحث قيامت نه ضوابط حاكم است نه روابط, ضوابط خاصّ خودش حاكم است لذا فرمود: ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾[31] اين بيع, كنايه از مطلق داد و ستد است مثل اينكه فرمود: ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ﴾[32] اين بيع در قبال عقود ديگر نيست كلّ داد و ستد چه اجاره باشد چه مضاربه باشد چه غير اينها را هنگام نماز جمعه ترك كنيد به سراغ نماز جمعه برويد چون مهم‌ترين كار, خريد و فروش است لذا بيع را ذكر فرمود. در قيامت هم ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ اصلاً جا براي عقود نيست كه كسي چيزي بفروشد چيزي بخرد اين طور نيست.

مي‌ماند روابط ﴿وَلاَ خُلَّةٌ﴾ خليل و حبيب و دوست و امثال ذلك در كار نيست كه مشكل آدم را حل كند نظام, نظام فردي است هر كسي بار خودش را مي‌برد هر كسي مهمان سفره خودش است و مانند آن. ديگران ممكن است حقّ شفاعت داشته باشند يكديگر را هم البته مي‌شناسند اما بخواهد تعاطفي كند مشكل ديگري را حل كند ﴿وَلاَ يَسْأَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً﴾[33] پس در نظام تكوين ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾ چون همه از خاك برخاستند در نظام اعتبار, نظام آخرت مثل نظام دنيا نيست كه با ضوابط و روابط دنيايي حل بشود بلكه ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً[34] چون اين‌چنين است هر كسي كار خودش را بايد انجام بدهد.

تبيين معناي تناسخ و بطلان آن

پرسش:...

پاسخ: تناسخ كه مستحيل بود قبلاً گذشت. تناسخ, رجوع انسان به دنيا نيست كه روح كسي كه از اين بدن فارغ شده به بدن ديگر تعلّق بگيرد چون روح, محصول رشد خود بدن است. اگر روحي كه براي بدن زيد بود به حدّي از كمالات رسيد بخواهد به بدن نوزاد ديگر تعلّق بگيرد مثل اينكه ميوهٴ اين درخت را كسي بخواهد بچسباند به نهالي كه تازه آمده. روح, نتيجه و ميوه درخت خود شخص است مگر مي‌شود ميوهٴ اين درخت را به آن درخت چسباند بشود ميوهٴ او, آن درخت بايد خودش رشد پيدا كند به حدّ باردار شدن و ميوه‌دار شدن برسد روح, نتيجهٴ بدن است همين اوايل سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» خوانديم كه ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ[35] همان را بالا آورديم روح پيدايشش اين طور است روحي كه براي زيد بود تعلّق بگيرد به بدن نوزاد كه اين مستحيل است.

بنابراين فرمود: ﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾ از چند جهت ﴿وَلاَ يَتَساءَلُونَ﴾.

علل سنگيني و سبكي ميزان اعمال در آخرت

فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ كساني كه ميزانشان سبك است سبك‌مغزند تهي‌قلب‌اند كه ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ[36] يعني فؤاد اينها مغز اينها جان اينها خالي است زيرا آنچه را كه پر كردند از متاع دنيا كه در آنجا خريدار ندارد آنچه بايد پر مي‌كردند كه شرح صدر پيدا كنند اينها تهيه نكردند فرمود قلب اينها خالي است خب ظرف خالي آدم چه چيزي را بسنجند لذا در سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً[37] خب ما در يك كفّه حق بگذاريم آن كفّه ديگر چه چيزي را بسنجيم؟ باطل را كه نمي‌شود با حق سنجيد اگر گروهي ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ شدند مي‌شوند خفيف الميزان يعني اين كفّه‌اي كه حق در آن هست سنگين است پايين, آن كفّه‌اي كه عقايد و اخلاق و اعمال اينها بايد باشد درونش خالي است مي‌رود بالا. غالباً خطرهاي آنهايي كه ﴿خَفَّتْ مَوَازِينُهُ را بيشتر از بشارتهاي مؤمنين ذكر مي‌كند براي اينكه غالباً اين آيات در سياق آيات كفر و نفاق و امثال ذلك است.

در اينجا فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ همين يك جمله, اما ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ﴾ (يك) ﴿فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ﴾ (دو) ﴿تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ﴾ (سه ﴿وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ﴾ (چهار). يك روسوزي است يك درون‌سوزي, يك ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي﴾[38] است يكي ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ[39] است كه باب تفعيل بالاتر از باب ثلاثي مجرّد, پيام خاص دارد بعضيها روسوزي جهنم دارند آنهايي كه هستند معاصي‌شان كمتر است بعضيها درون‌سوزي دارند كه ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ نه ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي﴾ وقتي درون و بيرون را مي‌سوزانند اين هم كالح مي‌شود برشته مي‌شود بريان مي‌شود گاهي مي‌فرمايد: ﴿يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً﴾[40] يك وقت انسان مي‌خواهد بگويد كه معصيت كردن حرام است اين مي‌شود بحث فقهي يك وقت مي‌خواهد اخلاق بگويد و خودش متخلِّق بشود نبايد بگويد اين كار حرام است فلان كار واجب است اينكه مي‌شود فقه, بايد بگويد اين سمّ است بايد باور كرد درونش آتش است زرورقي از لذّت به آن زدند درون‌سوزي و برون‌سوزي كه كاملاً سوخته مي‌شود, مي‌شود ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ[41] خب اگر كالح مي‌شود اگر پوست مي‌ريزد اگر ﴿يَشْوِي الْوُجُوهَ﴾ است اگر اول فرمود: ﴿تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ نار صورتشان را سياه مي‌كند روسوزي مي‌كند بعد درون‌سوزي مي‌كند اينها مي‌شود اخلاق, اينها تشبيه نيست اينها تنزيل نيست اينها ـ معاذ الله ـ شاعرانه نيست كه اغراقي باشد باطنش همين است باطن گناه زباله است باطن گناه سمّ است باطن گناه آتش است اينكه فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً اگر كسي خواست بگويد ظلم, حرام است كه ديگر درس اخلاق نيست مي‌شود فقه, اما اگر بگويد ظلم, هيزم جهنم است و خود ظالم گُر مي‌گيرد اين مي‌شود اخلاق, اين را بايد ثابت بكنند كه جهنمي هست و هيزمي هست حالا خيلي از اسرار است كه ما نمي‌فهميم ولي اين را كه مي‌فهميم اين هيزم, نقد است. فرمود كسي كه ظالم است خودش گُر مي‌گيرد اين هيزم جهنم است ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً[42] حالا يا هيزم را مي‌آورند ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[43] است يك حرفهاي ديگر است آنها هم سر جايش محفوظ اما اينكه فرمود: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[44] اين آتشي است اول از درون گُر مي‌گيرد بعد بيرون را مي‌سوزاند بر خلاف آتش دنيا كه اول برون‌سوز است و بعد درون‌سوز فرمود اين سرخ مي‌كند مي‌سوزاند پوست را مي‌ريزد بريان مي‌كند بعد اينها چنين ناله‌اي كه داشتند خدا مي‌فرمايد: ﴿أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ يوم‌ الاحتجاج است ديگر, اين همه انبيا اين همه اوليا اين همه اهل بيت اين همه سخنان آمده و شما مرتب تكذيب كرديد گفتيد اينها فسون است و فسانه خب ما شما را به همينها دعوت مي‌كرديم اينكه افسانه نيست كه باطن گناه همينهاست ﴿فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ﴾ حالا اينها دارند عذرخواهي مي‌كنند مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾ حالا ببينيم اين عذرخواهي‌شان درست است يا نه؟

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

 

[1] . نهج‌البلاغه, خطبهٴ 42.

[2] . مثنوي معنوي, دفتر سوم, بخش 177.

[3] . بحارالأنوار, ج69, ص59; تفسير ابن‌عربي, ج1, ص60.

[4] . محاسبة النفس (سيدبن‌طاووس), ص13.

[5] . مثنوي معنوي, دفتر سوم, بخش 177.

[6] . سورهٴ فجر, آيات 17 و 21.

[7] . سورهٴ حج, آيهٴ 5.

[8] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 14.

[9] . الامالي (شيخ طوسي), ص28.

[10] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 20.

[11] . تفسير كنزالدقائق, ج9, ص214 ـ 224.

[12] . الامالي (شيخ طوسي), ص28.

[13] . ر.ك: الكافي, ج3, ص242; ر.ك: تفسير كنزالدقائق, ج9, ص215.

[14] . الكافي, ج3, ص242.

[15] . الكشاف, ج3, ص205.

[16] . سورهٴ ابراهيم, آيات 44 و 45.

[17] . سورهٴ غافر, آيات 11 و 12.

[18] . سورهٴ زخرف, آيات 77 ـ 80.

[19] . سورهٴ انفال, آيهٴ 42.

[20] . الكشاف, ج3, ص205.

[21] . ر.ك: التفسير الكبير, ج23, ص294.

[22] . سورهٴ زمر, آيهٴ 68.

[23] . تفسير القمي, ج2, ص252 و 253.

[24] . سورهٴ طه, آيهٴ 55.

[25] . سورهٴ عبس, آيات 34 و 35.

[26] . سورهٴ واقعه, آيات 49 و 50.

[27] . سورهٴ مريم, آيهٴ 95.

[28] . سورهٴ يونس, آيهٴ 45.

[29] . سورهٴ عبس, آيهٴ 37.

[30] . علل الشرايع, ج2, ص394.

[31] . سورهٴ بقره, آيهٴ 254.

[32] . سورهٴ جمعه, آيهٴ 9.

[33] . سورهٴ معارج, آيهٴ 10.

[34] . سورهٴ مريم, آيهٴ 95.

[35] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 14.

[36] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 43.

[37] . سورهٴ كهف, آيهٴ 105.

[38] . سورهٴ اعلي, آيهٴ 12.

[39] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 94.

[40] . سورهٴ كهف, آيهٴ 29.

[41] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 94.

[42] . سورهٴ جن, آيهٴ 15.

[43] . سورهٴ بقره, آيهٴ 24; سورهٴ تحريم, آيهٴ 6.

[44] . سورهٴ همزه, آيات 6 و 7.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق