01 10 2011 4783555 شناسه:

تفسیر سوره مومنون جلسه 34 (1390/07/09)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قُل رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي مَا يُوعَدُونَ ﴿93﴾ رَبِّ فَلاَ تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿94﴾ وَإِنَّا عَلَي أَن نُرِيَكَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ ﴿95﴾ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ ﴿96﴾ وَقُل رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ ﴿97﴾ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ ﴿98﴾ حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ﴿99﴾ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿100﴾

تبيين درجات ايماني و معارف توحيدي مؤمنين در آيات و روايات

در بحثهاي قبل روشن شد كه مؤمنان يك درجه نيستند طبق آيه سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» و آيه سورهٴ مباركهٴ «انفال» مؤمنان داراي درجات متعدّدند گاهي هم درجه براي آنها به صورت حال است گاهي از اين بالاتر ملكه است گاهي به نظر فصل مقوّم است كه اگر مثلاً دربارهٴ عمار گفته شد كه عمار, ايمان در هستي او راه پيدا كرده «مِن قرْنه الي قدمه»[1] اين از همين قبيل قسم سوم خواهد بود لذا با تفاوتي سورهٴ «آل‌عمران» و سورهٴ «انفال» درباره مؤمنان دو تعبير دارد يكي اينكه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ[2] يكي اينكه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ[3] اين مطلب اول.

چون مؤمنان داراي درجات‌اند, معارف توحيدي آنها ادراك آنها هم داراي مراتب است. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كرد كه كسي آمده حضور امام(سلام الله عليه) عرض كرد توحيد چيست؟ فرمود: «هو الذي أنتم عليه»[4] همين است كه داريد ديگر كه خدا واحد است و ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾[5] خب اين يك مؤمن عادي است كه حضرت مي‌فرمايد توحيد «هو الذي أنتم عليه». يك وقت است هشام حضور حضرت امام صادق(سلام الله عليه) شرفياب مي‌شود ـ كما مرّ غير مرّه ـ خود حضرت از هشام سؤال مي‌كند كه «أتنعت الله» آيا خدا را وصف مي‌كني؟ عرض كرد آري, فرمود «هات» ببينم خدا را چطور وصف مي‌كني؟ گفت «هو السميع البصير» حضرت نقض كرد فرمود: «هذه صفةٌ يشترك فيها المخلوقون» خب غير خدا هم سميع است غير خدا هم بصير است. عرض كرد پس من خدا را چطور وصف بكنم؟ فرمود نگو عليم است بگو «نورٌ لا ظلمة فيه و حياتٌ لا موت فيه و علمٌ لا جهل فيه»[6] او علم است نه عليم تا كسي بحث بكند كه ذات در مشتق معتبر است يا نه. علمِ محض است قدرت محض است خب اين يك درجه است آن درجهٴ ديگر. اگر در بحث تكبير دو طايفه از نصوص داشتيم يكي در «جوشن كبير» و در ادعيه ديگر است كه خدا «أكبر مِن كلّ كبيرٍ»[7] اين براي اوساط از مؤمنين است. يك وقت روايتي است كه مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در كتاب الصلاة در بحثهاي ذكر بيان مي‌كند كه حضرت از يكي از صحابي سؤال مي‌كند كه «الله اكبر» يعني چه؟ عرض كرد «اكبر مِن كلّ شيء» فرمود مگر چيزي در عالَم است كه خدا از او بزرگ‌تر باشد؟ عرض كرد پس معناي «الله اكبر» چيست؟ فرمود: «الله أكبر مِن أن يوصف»[8] خب آن براي اوحدي از اهل توحيد است اينها براي اوساط از موحّدان است, نظير همان دو برداشت تفسيري توحيدي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل كرده اين هم يك مطلب.

تنافي اعتقاد به تفويض با اوصاف واجب‌الوجود

مطلب ديگر دربارهٴ ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾[9] سورهٴ مباركهٴ «انبياء» ﴿إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً[10] در سورهٴ «اسراء» ﴿لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾[11] در سورهٴ «مؤمنون» كه محلّ بحث است در كتابهاي عقلي اعم از فلسفه و كلام, بحث اين است كه واجب نمي‌تواند متعدّد باشد خالق نمي‌تواند متعدّد باشد ولي در فضاي شرك‌آلود حجاز آنها گرچه قائل بودند كه واجب يكي است و خالق يكي است و ربّ‌الأرباب يكي است اما معتقد بودند ارباب متفرّقه هر كدام يك گوشهٴ عالَم را دارند اداره مي‌كنند بالاستقلال نه بالتفويض, نه اينكه از خدا اذن بگيرند. خب اينها ذوات مختلف‌اند وجودات مختلف‌اند اگر بالاستقلال موجودي دارد زمين را اداره مي‌كند از هوا و فضا خبر ندارد, موجودي هوا و فضا را اداره مي‌كند از زمين خبر ندارد خب اينها دو گونه تصميم مي‌گيرند دو گونه تدبير دارند دو گونه اداره مي‌كنند اين‌چنين نيست كه هماهنگ باشند بدانند كه چه كسي در گوشهٴ ديگر دارد جهان را اداره مي‌كند الآن دورترين ستاره دربارهٴ زمين بي‌اثر نيست عميق‌ترين معدن از دورترين ستاره كمك مي‌گيرد بالأخره يك واحد هماهنگ كننده بايد باشد كه اگر تفويض بود كه اين محال است طبق دو برهان, اين قابل هماهنگي بود يعني خداي سبحان كارها را منظّماً به اينها واگذار كرده است ولي اينها قائل به استقلال‌اند ارتباطشان را از خدا قطع مي‌دانند. در [آيات 22 و 23] سورهٴ مباركهٴ «سبأ» روشن شد كه خداي سبحان مي‌فرمايد اينها نه ذرّه‌اي را بالاستقلال مالك‌اند نه در شركت مستقل‌اند نه در مظاهره مستقل‌اند شفاعت, صحيح است و خدا به اينها شفاعت نداد به انبيا و اوليا اذن شفاعت مي‌دهد. بنابراين اگر آلهه متعدّد بودند چون در تدبير مستقل‌اند و هر كدام از ديگري بي‌خبر است قطعاً برابر علم خودش عمل مي‌كند مي‌شود ﴿لَفَسَدَتَا﴾,[12] اين هم ناظر به آن بحثهاي گذشته.

وعيد خداوند در برابر تداوم اعتقاد باطل مشركان

اما آنچه مربوط به وعيدي است كه ذات اقدس الهي به اينها داده است فرمود اينها دست از شرك برنمي‌دارند ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ[13] اينها اين حرفها را مي‌زنند و گرفتار عذاب هم خواهند شد حالا يا در دنيا يا در آخرت. شما به ذات اقدس الهي بگو از خدا بخواه كه در هنگام عذاب, در جمع اينها نباشي و از عذاب اينها متأثّر نشوي ﴿قُل رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي مَا يُوعَدُونَ ٭ رَبِّ فَلاَ تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ بعد فرمود ما براي اينكه به اين وعيدهايي كه داديم عمل بكنيم توانايي‌ داريم حالا اگر در دنيا اينها معذّب نشدند كه غالباً گرفتار عذاب مي‌شوند از حين مرگ عذاب اينها شروع مي‌شود. شما خودت و امّت اسلامي را از وسوسه و دسيسه شيطان در امان بدان با پناه بردن به خدا ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾ كه در سه فصل, بحث احكام (يك) بحث حقوق و قوانين (دو) بحث اخلاق (سه) گذشت ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ﴾ براي نجات از وسوسه‌ها و دسيسه‌هاي شياطين پناه ببر ﴿وَقُل رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ﴾.

حقيقت استعاذه به خداوند دو برابر وسوسه‌هاي شيطان

مستحضريد وقتي خدا مي‌فرمايد ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ[14] به خدا پناه ببر نه يعني بگو «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» البته اين استعاذه لفظي, ذكر لفظي است و ثواب خاصّ خودش را دارد اما شما در جريان اين دفاع مقدس بوديد وقتي مي‌گفتند آژير خطر را شنيديد برويد پناهگاه! معناي برويد پناهگاه اين نيست كه در خيابان بايستيد بگوييد كه من مي‌خواهم بروم به پناهگاه فرمود آژير خطر را شنيديد فوراً پناهنده بشويد ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ اگر ديديد وسوسهٴ نگاه به نامحرم است وسوسهٴ غيبت و تهمت و دروغ است, وسوسه ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾[15] است گرفتن مال حرام است توجيه حرام است اگر چنين وسوسه‌اي در خودتان احساس كرديد اين آژير خطر است فوراً پناهنده بشويد انسان بايد تنش بلرزد رنگش زرد بشود به خدا متوسّل بشود مثل اينكه كسي از بستگانش را بخواهند در اتاق عمل ببرند اين چطوري ﴿أَمَّن يُجِيبُ[16] مي‌خواند در آن حال كه ديگر نمي‌گويد خدايا! پسرم را شفا بده اين ﴿أَمَّن يُجِيبُ را با اضطرار مي‌خواند اين ﴿إِمَّا يَنزَغَنَّكَ﴾ يعني وقتي ديديد داريد گرفتار مي‌شويد واقعاً با اضطرار برويد در پناهگاه ديگر ﴿إِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ﴾ نَزْغ آن فشاري است كه اين مسئولين مركوبها به اين مركوبها فشار مي‌دهند تا بيشتر بار ببرند و بيشتر بدوَند و بيشتر حركت كنند. فرمود اگر سيخي به شما داد فوراً برويد پناهگاه اين «كلمة لا اله إلاّ الله حِصْني»[17] اين پناهگاه همه جا هست اگر ديديد احساس خطر مي‌كنيد داريد به گناه مي‌رويد همان طوري كه ﴿أَمَّن يُجِيبُ مي‌خوانيد مضطرّانه بگوييد «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» اين استعاذه است و اگر گفته شد ﴿فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾[18] يك وقت است كسي مي‌گويد «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» اين ذكرِ لفظي, ثواب خاصّ خودش را دارد اما اين در پناهگاه نرفته اگر بخواهد وارد پناهگاه بشود كه برداشتش از قرآن برداشت نفساني نباشد بايد در پناهگاه برود. اينكه دستور به حضرت داد بگو من پناهنده مي‌شوم يعني پناه ببر ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ خب انسان وقتي كه مضطرّانه پناهنده بشود پناهگاه همه جا هست ديگر ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[19] او كه بايد پناه بدهد در هر حالي با ما هست بنابراين گفتن «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» بدون پناهندگي مثل اينكه در حال حمله دشمن, آژير خطر را انسان از رسانه‌ها بشنود و همين طور در خيابانها حركت كند و بگويد من مي‌خواهم بروم پناهگاه خب اين, از خطر او را حفظ نمي‌كند.

پرسش:...

پاسخ: بله, اما «رُبَّ تالي القرآن»[20] نباشد قرآن الآن حبل الله است خب وقتي كه انسان اين حبل خدا را مي‌گيرد ديگر نبايد بلرزد, انسان وقتي كه يك طناب مستحكمي كه به سقف بسته است گرفت, ديگر لرزش ندارد آن لرزش معلوم مي‌شود كه تمسّك نكرده به قرآن ديگر, به عترت تمسّك نكرده «فاعتصموا بهما» نشده.

﴿وَقُل رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ﴾ در بحث قبل روشن شد كه همزه با الف فرق دارد اينكه با شدّت ادا مي‌شود, مي‌شود همزه كه حركت دارد اين فشاري كه دارند اين را مي‌گويند «هَمْز» به اين سيخي كه مي‌زنند مي‌گويند «نزغ» به آن مي‌گويند «اَزّ» كه ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «مريم» بحثش گذشت; در سورهٴ «مريم» آيهٴ 83 اين بود ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾ اين فشاري كه مي‌دهد اين نزغي كه دارد سيخي كه مي‌زند مي‌گويد حتماً اين كار را بكن اين «ازّ» شيطان است اين «هَمْز» شيطان است اين «نَزْغ» شيطان است در چنين حالي آدم فوراً بايد برود پناهگاه آن طوري كه ﴿أَمَّن يُجِيبُ[21] مي‌خواند آن طور بايد به خدا پناهنده بشود تا فقط استعاذه باشد به خداي سبحان خب پس اين خطر هميشه هست.

گستردگي وسوسه‌هاي شيطان

مطلب بعدي آن است كه شيطان در بخشهاي گوناگون, اين تهديدها را كرده گفته ﴿لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ[22] من از چهار طرف مي‌آيم گاهي از طرف راست گاهي از طرف چپ [و مانند] اينها مي‌آيم حالا يا خودش به تنهايي در اَزمنه و امكنه متعدّد از چهار طرف مي‌آيد يا ﴿إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ﴾ آن شياطين زيرمجموعهٴ او كارها را تقسيم مي‌كنند بعضي از طرف راست مي‌آيند بعضي از طرف چپ مي‌آيند بعضي از جلو مي‌آيند بعضي از پشت سر مي‌آيند لذا اينها مي‌شود شياطين. يك وقت مي‌بينيد كه چند نفر به سراغ يك نفر مي‌روند براي گمراه كردن او, اينها جزء ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ[23] هستند يكي از اين راه وسوسه مي‌كند يكي تهديد مي‌كند يكي تحبيب مي‌كند يكي وعده مي‌دهد يكي وعيد مي‌دهد تا او را به دام بيندازند اينها هم جمع همزه است ‌شد همزات يا جمع شيطان است شده شياطين اينكه گفت ﴿رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ ٭ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ﴾ اين نشان مي‌دهد كه حالا يا ابليس خودش با قبيل او ﴿إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ﴾[24] حمله مي‌كنند يا نه, قَبيلِ او كارها را تقسيم مي‌كنند و حمله مي‌كنند لذا مي‌بينيد يك شخص در اثر اينكه از چند طرف دسيسه به او حمله كرده است دفعتاً به دام مي‌افتد. ﴿وَقُل رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ ٭ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ﴾ كه اينها از هر طرف مي‌آيند يكي بر اساس تقسيم كار ﴿لَأُزَيِّنَنَّ﴾[25] مي‌كند يكي ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ﴾[26] مي‌كند يكي ﴿لَأُمَنِّيَنَّهُمْ[27] مي‌كند يكي ﴿لَآمُرَنَّهُمْ[28] مي‌كند كارها را تقسيم مي‌كنند, دفعتاً مي‌بينيد اين شخص محاط شد به دسائس به همزات به حضور شياطين.

پرسش:...

پاسخ: بله خب ديگر, يا جهات وعد و وعيد و تحبيب و تهديد است يا نه, همين ازمنه و مكان است. خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) را يك وقت كه مسئولين رفتند خدمتشان من ديدم به ما مي‌گويد كه اينكه شيطان مي‌گويد من از طرف راست و از طرف چپ و از پشت سر و و از جلو مي‌آيم اينكه الآن شما مي‌بينيد از چهار طرف اسكورت مي‌كنند و تجليلتان مي‌كنند و تكريمتان مي‌كنند و از هر طرف نگهبانان, اينها همانها هستند اين را اوايل انقلاب فرمود. اين ايام سالگرد سال قمري ايشان است بعضي از مراجع(رضوان الله تعالي عليهم) بيوتاتشان پربركت‌اند كه هم سال قمري و هم سال شمسي را گرامي مي‌دارند اين دربارهٴ امام(رضوان الله عليه) همان سالهاي شمسي گرامي داشته مي‌شود ولي شاگردان او بالأخره طلب مغفرت كنند آياتي, رواياتي ثوابش را به روح شريفشان اهدا كنند. غرض اين است كه او در مجلس خصوصي اين را فرمود در جمع عموم نفرمود ولي ما هفت هشت نفر بيشتر شايد نبوديم فرمود اين همان است. خب اين يك نحو است.

گاهي نه, گفتند كه ﴿مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ﴾[29] يك تفسيرش اينكه دربارهٴ فرزندان شما مي‌گويند كه شما به فكر بچه‌هايتان باشيد در آينده كه اينها خَلْف شما زندگي مي‌كنند چيزي براي اينها بگذاريد اين يك نمونه ﴿وَمِنْ خَلْفِهِمْ﴾ است.

تقليد از نياكان مبناي عملي و اعتقادي بت‌پرستان

خب فرمود فعلاً اينها اين اوصاف را دارند ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ﴾ آن وقت اين جمله‌ها را گفتند معترضه است ﴿حَتَّي إِذَا اينها فعلاً حرفهايشان همين است كه ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي[30] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا﴾[31] اين حرفها را دارند اين حرفهاي شرك‌آلود دارند تا زمان مرگ, وقتي زمان مرگ فرا رسيد مشكلاتشان عبارت از اينهاست.

فرمود اينها دربارهٴ توحيد, سخنان باطل دارند حرفهاي شرك‌آميز دارند «نحن أعلم بما يصفون حتي» در دنيا كه هستند مي‌گويند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَاللهِ﴾[32] يا مسئله معاد را اسطوره مي‌دانند مي‌گويند ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ[33] يا مسئله توحيد را سخن ناصواب مي‌دانند مي‌گويند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[34] ما قبلاً چنين چيزهايي را نشنيديم معيار صدق و كذب و حق و باطل اينها هم اعمال نياكان و تبار و نياي اينهاست; چيزي را كه نياكان اينها كرده بودند مي‌شود حق, چيزي را كه نياكان اينها نكرده بودند مي‌شود باطل. وقتي مي‌خواهند بگويند اين مطلب حق است مي‌گويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[35] وقتي مي‌خواهند بگويند فلان مطلب باطل است مي‌گويند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ آنها كه نكردند يعني باطل است آنها كه كردند معلوم مي‌شود حق است معيار سلب و ايجاب, نفي و اثبات, تصديق و تكذيب و بالأخره حق و باطل همين دو قضيه است چيزي را كه آنها كردند حق است ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ چيزي را كه آنها نكردند باطل است ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ اين ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ استدلال است و نه استبعاد, مي‌گويند چون آنها نكردند باطل است ديگر خب كسي كه تقليدمحور است تصديق و تكذيبش هم در مدار همان قلاّده است. اين ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ همين بود اين حرفها را داشتند داشتند تا زمان مرگ اما زمان مرگ كلاً اوضاع عوض مي‌شود.

ناكارآمدي ايمان و اقرار مجرمان هنگام مرگ

در لحظهٴ مرگ خيلي از مسائل براي انسان روشن مي‌شود علم هست ولي ايمان نيست يعني اين جناح علم آن بخش وهم آن بخش خيال اين بخش حس آن بخش عقل نظري اگر بود اينها همه فعّال‌اند, انسان در زمان مرگ هيچ كدام از اين نيروهاي علمي را از دست نمي‌دهد خوب براي او روشن مي‌شود تمام خطر اين است كه اين نيروهاي عملي را از دست مي‌دهد يعني عقل عملي كه متولّي عزم, اراده, نيّت, اخلاص, تصميم و مانند آن است اين قفل مي‌شود مشكل كفّار و تبهكاران اين است كه در زمان مرگ, حق را مثل آفتاب روشن مي‌بينند اما مي‌خواهند ايمان بياورند نمي‌توانند زيرا بين علم و نفس, اراده فاصله نيست كسي بگويد من نمي‌خواهم بفهمم البته مي‌تواند بگويد من نمي‌خواهم فكر بكنم نمي‌خواهم درس بخوانم اينها چون فعل است اما اگر كسي استدلال كرد صغرا و كبرا مقدّمات را فراهم كرد به او نشان داد او ديگر نمي‌تواند بگويد من نمي‌خواهم بفهمم همين كه مقدمات ضروري شد اين مي‌شود مضطر, مضطر يعني كسي كه در برابر ضروري قرار گرفته اين يقيناً مي‌فهمد اما حالا مي‌خواهد اقرار بكند يا نه, بين نفس و اقرار كردن, اراده فاصله است ممكن است چيزي را صد درصد حق بداند ولي زير بار نرود انكار بكند ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[36] بين نفس و قبول, ايمان, پذيرش و اراده فاصله است آنها فعل است اختياري است و به ارادهٴ انسان است اين, هنگام مرگ قفل مي‌شود ديگر باز نخواهد شد لذا در حال مرگ, انسان همهٴ اهل بيت را ممكن است ببيند ولي نمي‌تواند به ولايت اينها اقرار بكند جهنم را مي‌بيند ولو جهنم برزخي ولي نمي‌تواند اقرار بكند آنجا جاي اقرار نيست نمي‌تواند ايمان بياورد لذا در تمام اين موارد از مرگ گرفته تا برزخ تا صحنهٴ قيامت همه‌اش مي‌گويد خدايا! مرا برگردان كه من ايمان بياورم اينجا جاي ايمان نيست تنها جاي ايمان, دنياست كه هم بخش انديشه راهش باز است هم بخش انگيزه, هم علم راهش باز است هم عمل راهش باز است ولي در حال احتضار اين بخشهاي عملي قفل مي‌شود انسان امام را مي‌بيند ولي نمي‌تواند به او ايمان بياورد تمام خطر اين است اين جريان ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ, ﴿فَارْجِعْنا[37] و ﴿لَيْتَنَا[38] همه براي اين است كه اين قفل شده است و خطر در اين است كه انسان, جهنم را مي‌بيند مي‌گويد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[39] اما «آمنّا به» در آن نيست ايمان فقط در دنياست و لاغير «إنّ اليومَ عملٌ و لا حساب و غداً حساب و لا عمل»[40] فردا عمل نيست كسي بتواند كاري انجام بدهد توبه‌اي بكند حسنه‌اي پيدا كند سيّئه‌اي را از بين ببرد كلاً تعطيل شده است خب.

وجوهي درباره علت استعمال فعل جمع در آيه ﴿ربّ ارْجِعُون﴾

﴿حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ همين مشركين كه هيچ اثري از ايمان در اينها نبود هنگام مرگ, حق را مي‌بينند مي‌خواهند به حق ايمان بياورند مي‌بينند كه اين قفل شده است نمي‌توانند به جاي ديگر بايد برگردند. اين جمع ﴿ارْجِعُونِ﴾ وجوهي براي او گفته شد كه برخي از اين وجوه, ناتمام است. يكي از آن وجوه آن است كه اينها به خداي سبحان مي‌گويند: «ارجعني»,«ارجعني» «ارجعني» به جاي سه بار «ارجعني» جمع آمده كه ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ كه اقل جمع, سه بار است حالا شايد بيشتر بگويند. تكرار فعل امر به صورت جمع ذكر شده است[41] ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ اين يك وجه كه اين اثبات مي‌خواهد آيا در كلمات ادبا و فصحا چنين جمعي داريم يا نداريم. خليل كه خب اديب نامور ادب بود از او سؤال كردند كه اين چيست؟ گفت خدا گفته او اعلم است من نمي‌دانم نكته چيست كه «فاستحسن الناس منه»[42] مردم از او خوششان آمد و گفتند وقتي انسان چيزي را نمي‌داند اظهار عجز بكند بركت است.

وجه دوم آن است كه اين براي تعظيم است[43] يك بار به خداي سبحان گفتند ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ همان طوري كه ما در فارسي به يك نفر به جاي اينكه بگوييم تو گفتي مي‌گوييم شما فرمودي اين شما كه يك واژه جمع است براي مفرد به كار مي‌رود تعظيماً اين هم در مطوّل مستحضريد ـ آنجا لابد خوانديد ـ كه جمع آوردن براي تكريم مخاطب اين فرهنگ مولَّدين است ادباي كهن ادباي اصيل چنين فرهنگي ندارند لذا شما مي‌بينيد در زيارت ائمه(عليهم السلام) در زيارت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ما نمي‌گوييم «السلام عليكم يا رسول الله» يا «السلام عليكم يا اميرالمؤمنين» مي‌گوييم «السلامُ عليك يا رسول الله! السلام عليك يا اميرالمؤمنين!» در لغت عرب چنين چيزي نيست كه براي تعظيم مخاطب جمع بياورند فقط در متكلّم مع‌الغير است ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ[44] آنجا استعمال شده ولي در مخاطب مي‌گويند استعمال نشده اين از كلمات و تعبيرات مولّدين است به تعبير صاحب مطوّل.

وجه سوم آن است كه اينها در درجه اول به خدا متوسّل مي‌شوند ولي اينها با ملائكه روبه‌رو هستند[45] اينها كه خدا را نمي‌بينند ﴿كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[46] مشرك هرگز الله را به آن معنا نخواهد ديد و جانِ اينها را فرشته‌ها كه تحت تدبير و زيرمجموعه حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) هستند مي‌گيرند اينها خدا را مشاهده نمي‌كنند تا با خدا سخن بگويند ولي استغاثه‌شان به الله است البته ولي مخاطبشان ملائكه است ملائكه‌اي كه ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾[47] است ملائكه‌اي كه به اينها مي‌گويند ﴿أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ[48] است آن فرشتگان عذاب را مي‌بينند به آنها مي‌گويند ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ اين وجه سوم اقرب به نظر مي‌رسد و آن دو وجه اثبات مي‌خواهد.

ردّ استغاثه مجرمان براي بازگشت به دنيا

﴿حَتَّي إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ البته اين استغاثه و درخواست را ممكن است خيليها بكنند اما جواب ﴿كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ نمي‌شنوند, ممكن است بعضي از مؤمنان آن حالت را كه رسيدند درخواست بكنند كه برگردند برخي از سيّئات خودشان را جبران بكنند يا نه برگردند حسناتشان را اضافه كنند ما هيچ دليلي نداريم كه اين حرف فقط مخصوص آنهاست ممكن است ديگران براي ترفيع درجه و مزيد حسنات از خداي سبحان درخواست رجوع بكنند. آنچه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «منافقون» است شايد همين معنا را تأييد كند; در سورهٴ مباركهٴ «منافقون» آيهٴ ده به بعد اين است: ﴿وَأَنفِقُوا مِن مَا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلاَ أَخَّرْتَنِي إِلَي أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ خب خيليها هستند كه از مالشان آن بهرهٴ صحيح را نبردند خيال كردند كه مال بايد بماند در حالي كه فرمود: ﴿وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ[49] اين در حال احتضار به خدا عرض مي‌كند خدايا! مرا برگردان كه من صدقه بدهم ﴿فَأَصَّدَّقَ يعني صدقه بدهم اينكه كفر ندارد اينكه شرك ندارد اين كمبود صدقه دارد البته «عونك الضعيف مِن أفضل الصدقة»[50] راهنمايي كردن صدقه است هدايت, صدقه است همهٴ اينها صدقه است ﴿وَأَكُن مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ بعد مي‌فرمايد: ﴿وَلَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا﴾.

﴿لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ﴾ پاسخش اين است ﴿كَلَّا﴾ رجوع ممكن نيست چون ﴿فإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ﴾[51] اما ﴿إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ يعني چه؟ يعني وقتي اينها به آن حد رسيدند حتماً چنين حرفي مي‌زنند يعني اينهايي كه مي‌گويند ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ[52] و از قيامت هيچ خبري را ندارند و ايمان نمي‌آورند اينها وقتي به حالت احتضار رسيدند حتماً چنين حرفي مي‌زنند (اين يك) دو ﴿كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ درست است قائل كه لقب يا وصف است مفهوم ندارد ولي در اين گونه از موارد كه در سياق تهديد است مفهوم دارد يعني «هو قائلها لا فاعلها» ما برگردانيم باز همان است در سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ وُقِفُوا عَلَي النَّارِ فَقَالُوا يَالَيْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ٭ بَلْ بَدَا لَهُم مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾[53] نه خير, اين يك تمنّي دروغي است اُمنيه باطل است اينها به دنيا برگردند هم باز همان كفر را دارند پس «هو قائلها لا فاعلها». وجه سوم اين است كه اين حرفي است بي‌جواب, قولي است سخني است كه جواب ندارد ﴿كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ بلا جوابٍ يعني «قولٌ بلا جواب».

«اعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا»

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . بحارالأنوار, ج19, ص35.

[2] . سورهٴ انفال, آيهٴ 4.

[3] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 163.

[4] . التوحيد (شيخ صدوق), ص46.

[5] . سورهٴ انعام, آيهٴ 163.

[6] . التوحيد (شيخ صدوق), ص146.

[7] . اقبال الأعمال, ص552; البلد الأمين, ص405.

[8] . الكافي, ج1, ص118; وسائل الشيعه, ج7, ص191.

[9] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 22.

[10] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 42.

[11] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 91.

[12] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 22.

[13] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 91.

[14] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 200.

[15] . سورهٴ مائده, آيهٴ 42.

[16] . سورهٴ نمل, آيهٴ 62.

[17] . كشف الغمة, ج2, ص308.

[18] . سورهٴ نحل, آيهٴ 98.

[19] . سورهٴ حديد, آيهٴ 4.

[20] . جامع الأخبار, ص48.

[21] . سورهٴ نمل, آيهٴ 62.

[22] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 17.

[23] . سورهٴ انعام, آيهٴ 112.

[24] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 27.

[25] . سورهٴ حجر, آيهٴ 39.

[26] . سورهٴ حجر, آيهٴ 39; سورهٴ ص, آيهٴ 82.

[27] . سورهٴ نساء, آيهٴ 119.

[28] . سورهٴ نساء, آيهٴ 119.

[29] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 17.

[30] . سورهٴ زمر, آيهٴ 3.

[31] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.

[32] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.

[33] . سورهٴ ق, آيهٴ 3.

[34] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 24.

[35] . سورهٴ زخرف, آيات 22 و 23.

[36] . سورهٴ نمل, آيهٴ 14.

[37] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.

[38] . سورهٴ انعام, آيهٴ 27; سورهٴ احزاب, آيهٴ 66.

[39] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.

[40] . نهج‌البلاغه, خطبهٴ 42.

[41] . ر.ك: مجمع البيان, ج7, ص185.

[42] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص394; مجمع البيان, ج7, ص187.

[43] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص394; مجمع البيان, ج7, ص187.

[44] . سورهٴ حجر, آيهٴ 9.

[45] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص 393 و 394; مجمع البيان, ج7, ص187.

[46] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 15.

[47] . سورهٴ انفال, آيهٴ 50; سورهٴ محمد, آيهٴ 27.

[48] . سورهٴ انعام, آيهٴ 93.

[49] . سورهٴ بقره, آيهٴ 110.

[50] . الكافي, ج5, ص55.

[51] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 34.

[52] . سورهٴ ق, آيهٴ 3.

[53] . سورهٴ انعام, آيات 27 و 28.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق