اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالُوا أءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ﴿82﴾ لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ﴿83﴾ قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿84﴾ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ ﴿85﴾ قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ﴿86﴾ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ﴿87﴾ قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿88﴾ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّي تُسْحَرُونَ﴿89﴾ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ﴿90﴾
بيان مراتب معرفتشناسي
آنچه در فضاي حجاز حاكم بود تفكّر ماديّت بود از يك سو, معرفتشناسي حسّي و تجربي بود از سوي ديگر, معيار شرف هم ثروت و داشتن نياكان فاخر بود از سوي ديگر. قرآن كريم همهٴ اين معيارها را ارزيابي كرد فرمود هيچ كدام از اينها معيار فضيلت نيست آنچه معيار فضيلت است مشخص كرد معرفتشناسيِ حسّي و تجربي را محترم شمرد لكن بالاتر از معرفتشناسيِ حسّي و تجربي, معرفتشناسي تجريدي و عقلي را ارائه كرد و بالاتر از معرفتشناسي تجريديِ عقلي, معرفتشناسي شهودي را فراسوي اينها نصب كرد فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[1] اگر به علماليقين برسيد و عمل كنيد هماكنون كه در دنيا هستيد جهنم را ميبينيد كه اين علمِ شهودي است و بالاتر از آن علمِ تجريدي.
اصول اساسي معيار و مفاهيم عزّت و افتخار
در جريان فخرزدايي فرمود فخر به يك حقيقتِ پايدار است (اين اصل اول) آن حقيقتِ پايدار خداست و لاغير (اصل دوم) انبيا و مؤمنان از شرف و عزّت برخوردارند كه ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[2] (اين اصل سوم) و معيار عزّت و شرفِ انبيا و مؤمنين, ياد خدا و اطاعت فرمان خداست (اصل چهارم) اين ياد خدا و فرمان خدا به صورت قرآن كريم ممثّل شد (اصل پنجم) لذا ميفرمايد اين قرآن ﴿لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ﴾.[3] بنابراين اگر در آيهاي كه قبلاً بحث شد در همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه فرمود: ﴿بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عن ذِكْرِهِم مُعْرِضُونَ﴾[4] اين ذكر به معناي فخر و مقام و شرف معنا شد بر اساس همين تحليلهاي پنجگانه گذشته است يعني آنچه مايه شرف شماست ما آورديم, چه چيزي مايه شرف شماست؟ «ذكر الله» و اگر در تفسير سيدناالاستاد در الميزان و در كتابهاي ديگر ذكر به معناي ذكر خداي سبحان شد,[5] چون سببِ اين شرف است. در فضايي كه دربارهٴ شرف و افتخارات سخن به ميان ميآيد قرآن بايد بيان كند كه آنچه سبب شرف و افتخارِ شماست ما گفتيم و آن اين است كه شما به عزيزِ مطلق به شريفِ مطلق به كاملِ مطلق سر بسپاريد بنابراين اين دوتا ذكر در طول هماند ذكرِ به معناي شرف و فخر, در سايهٴ ذكرِ ياد حق و ذُكرِ نام حق و ياد حق خواهد بود.
بررسي حقيقت معدوم محض در علم خداوند
مطلب بعدي آن است كه آنچه اينها در جاهليّت ميگفتند اين بود كه پشت سر هم ميگفتند كه نياكان ما كه اين طور نگفتند نياكان ما كه نديدند در عصر آنها كه نبود! اينها آثارِ الهي را هم بر اين حرفهاي نياكانشان بار ميكردند يعني نه تنها در مدار تقليد حركت ميكردند بلكه [معتقد بودند] آنچه نياكانشان داشتند حق بود و آنچه نداشتند باطل بود! مشابه آنچه ما دربارهٴ ذات اقدس الهي قائليم اينها هم دربارهٴ گذشتگانشان قائل بودند; ما بر اساس رهنمود قرآن ميگوييم آنچه را خدا ميداند در جهان موجود است آنچه را خدا نميداند معدومِ محض است و باطلِ صِرف است مگر ميشود چيزي را خدا نداند؟! درست است كه اگر شيئي باشد يقيناً معلومِ خداست چون خدا ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[6] است اما لاشيء [و] معدومِ محض [چطور؟] آيا خدا هيچ چيز را ميداند؟ آدم بايد بگويد چيزي را معرفي كند نام ببرد مفهومي ماهيّتي اسمي رسمي چيزي بگويد بعد بگويد آيا اين را خدا ميداند يا نه بله يقيناً خدا ميداند اما معدومِ محض را كه خود انسان از آن هيچ خبري ندارد ميشود گفت خدا ميداند يا نه, خدا ميفرمايد نه ما نميدانيم, ما نميدانيم يعني نيست لذا در جريان شرك ميفرمايد اين حرفي كه شما ميزنيد خدا نميداند ﴿أتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ﴾[7] شما چيزي را ميگوييد كه خدا نميداند, خدا نميداند يعني نيست.
هيچ كس نميتواند بگويد: «عدم الوجدان يدلّ علي عدم الوجود» مگر خدا; تنها كسي كه ميتواند بگويد: «عدم الوجدان يدلّ علي عدم الوجود» ذات اقدس الهي است ديگران انبيا اوليا ائمه(عليهم السلام) اگر چنين فرمايشي فرمودند به تعليم الهي است وگرنه اگر به خداي سبحان ارتباط پيدا نكند همان اصلِ رايج, حق است كه «عدم الوجدان لا يدلّ علي عدم الوجود» اگر انسان چيزي را نيافت دليل نيست كه آن نيست اين قدر اسرار در عالَم هست ﴿غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[8] است كه كسي خبر ندارد. فتحصّل تنها كسي كه ميتوان دربارهٴ او گفت «عدم الوجدان يدلّ قطعاً علي عدم الوجود» ذات اقدس الهي است و اهل بيت(عليهم السلام) كه به تعليمِ الهي عالِماند چون خدا ميفرمايد من نميدانم, اين جريان بُتي كه شما ميگوييد من نميدانم يعني نيست.
پندار مشركين درباره وجود خداوند بر مبناي نياكان
اينها همان حرف را دربارهٴ نياكانشان ميگفتند چه اينكه فرعون هم همين حرف را دربارهٴ خودش ميگفت, ميگفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[9] من غير از خودم خدايي نميدانم يعني نيست; اين حرفِ فرعون در قسمت سلب و نفي مشابه همان حرفِ اوست در قسمت اثبات; يك وقت ميگويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[10] يك وقت ميگويد من نميدانم يعني نيست. اينكه فرعون ميگويد چون من نميدانم پس نيست, اين بدترين دعوا و ادّعاي اوست همان ادّعاي ذات اقدس الهي را ميگويد كه ﴿أتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ﴾. خب پس در جاهليّت براي نياكانشان اين قدر ارزش قائل بودند كه اگر نياكان چيزي را نپذيرفتند دليل بطلان بود و اگر ميپذيرفتند دليل حق بود، قرآن كريم آمده فرموده شرفِ شما در اعتبار به آن نياكان پوسيده نيست شرف شما را ما آورديم و آن ياد خدا و نام خداست بنابراين اين دو ذكر در طول هماند نه در عرض هم.
پاسخ قرآن به شبهه استبعاد وجود معاد
مطلب بعدي آن است كه در جريان انكار معاد اينها شبهات فراواني داشتند بعد جمعبندي شدهاش در سورهٴ مباركهٴ «القيامه» است در سورهٴ «القيامه» فرمود اينها دليلي بر نفي معاد ندارند گاهي استبعاد ميكنند و ميگويند مگر ميشود چيزي به نام معاد باشد ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[11] لكن در سورهٴ مباركهٴ «القيامه» فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ ٭ بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[12] يعني اينها مشكلِ علمي ندارند وقتي پذيرفتند كه خدا خالق آسمان و زمين است و اين اشياء قبل از اينكه وجودي داشته باشند خدا اينها را آفريد خب يقيناً ميتواند دوباره اينها را احياء كند, سرّ انكار معاد اين است كه ميخواهند جلويشان باز باشد ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ ميخواهد جلويش باز باشد در ميدان باز فِسق و فجور داشته باشد چون وقتي ـ معاذ الله ـ معاد نباشد, حساب و كتابي نيست.
بررسي بطلان تناسخ و رجوع به دنيا پس از مرگ
مطلب ديگر اين است كه تناسخ يك فكرِ رايج آن روزِ حجاز نبود لذا در قرآن كريم دربارهٴ بطلان تناسخ بالصراحه چيزي نيامده لكن فرمود رجوع به دنيا مطلقا ممنوع است در همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» در آيات بعد خواهد آمد كه ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[13] يعني اينها وقتي از دنيا هجرت كردند وارد برزخ ميشوند و ديگر خبري نيست تا روز قيامت زنده بشوند گرچه حياتِ برزخي دارند پس كسي از برزخ به دنيا نميآيد خواه به صورت تناسخ خواه به صورت غير تناسخ. آنها [يعني منكران معاد] چون ميخواهند جلويشان باز باشد انكار را ميكنند البته آنها منكر تناسخ هم بودند چون اگر حساب و كتابي در كار باشد ولو به نحو تناسخ, ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[14] صادق نيست آنها ميخواهند بگويند آخرِ خط مسئلهٴ مرگ است بعد از مرگ خبري نيست نه كسي به دنيا برميگردد نه كسي از آن طرف راهش را ادامه ميدهد نفيِ محض است ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ اين است.
تعبير شيخ طوسي درباره اختلاف قرائت «الله» ﴿سَيَقولونَ لله﴾
مطلب ديگر اين است كه برخيها در قرائتهايي كه در همين آيات شده كه ﴿لِلَّهِ﴾ قرائت كردند يا «الله» قرائت كردند به تعبير مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان بعضي با «الف» قرائت كردند «سيقولون الله» بعضي بدون «الف» قرائت كردند ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾,[15] گفتند هر دو پاسخ به يك جا برميگردد يك وقت است ميگويند كه اين خانه براي كيست ميگويند «للزيد» يك وقت ميگويند مالك خانه كيست ميگويند زيد اين به نحوهٴ سؤال و جواب برميگردد روحِ مطلب يكي است اگر گفتند خانه براي كيست ميگويند «للزيد» اگر گفتند مالك خانه كيست ميگويند زيد; اگر گفتند سماوات و ارض براي كيست ميگويند براي خدا, اگر بگويند مالك و ربّ سماوات و ارض كيست ميگويند الله لذا گاهي «الله» است گاهي «لله» طبق اختلاف قرائتي كه اينجا هست اما طبق قرائتي كه در هر سه جا ﴿لِلَّهِ﴾ دارد بازگشتش به اين است كه آنها از تصريح به ربوبيّت خداي سبحان استنكاف دارند منتها مشركان حجاز با مشركاني كه در هند و غير هند بودند يكسان نبودند آنكه محلّ ابتلاست همين مشركان حجازند كه قرآن كريم بخشي از آن براهين را ذكر كرده بخشي از براهين را هم در آيهٴ 91 كه ـ انشاءالله ـ در پيش داريم كه بعد از تعطيلات ـ به خواست خدا ـ مطرح ميشود عنوان ميكند كه ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ كه توحيد را بالضروره ثابت ميكند و شرك را بالضروره منتفي ميداند.
مطلب بعدي آن است كه اينكه قرآن كريم ميفرمايد ما حرفهاي انبياي قبلي را تصديق ميكنيم براي اينكه نياز بشر چه در گذشته و چه در حال مشترك است; آنچه به نياز مشترك برميگردد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[16] مطرح است آنچه مربوط به متغيّرات است بر اساس ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[17] مطرح شده است.
فرق معنا و مفهوم احيا با خلقت موجودات
مطلب بعدي دربارهٴ احيا و امثال احياست; اگر چيزي موجود نبود خدا آن را هستي داد ميگويند: «أوجده الله» يا «خلقه الله» اگر چيزي موجود ولي حيات نداشت ميگويند: «أحياه الله» اين احياء اختصاص ندارد به حيات مجدّد اگر موجودي زنده نبود و خداوند تازه به او حيات داد او را ميگويند «أحياه الله» چه اينكه ميفرمايند وقتي بهار شده باران آمده خداوند زمينِ مُرده را زنده ميكند, چه اينكه افرادي كه در دنيا بودند و مُردند دوباره خدا آنها را زنده ميكند پس احياء اختصاص به كسي ندارد كه قبلاً زنده بود بعد مُرد و دوباره زنده شد اين حياتِ مجدّدي كه پيدا كرد مصحّح صِدق احياء باشد; احياء يعني حيات دادن خواه شخص قبلاً حيات داشت و از دست داد الآن دوباره زنده شده است يا نه, اصلاً حيات نداشت چه اينكه دربارهٴ زمينِ مُرده ميفرمايد خداوند ﴿يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾[18] اين در هر دو حال ميتواند صادق باشد.
هدفمند بودن نظام هستي دليل بر ضرورت وقوع معاد
قرآن كريم معيار معرفتشناسي را از محدودهٴ حس بالا برده به محدودهٴ عقل رسانده فرمود حالا در محور عقل شما هر برهاني كه بخواهيد اقامه كنيد ميبينيد كه سماوات و آنچه در سماوات است و زمين و آنچه در زمين است موجود ممكنياند و هستي اينها به خود اينها نيست, چون هستي اينها به خود اينها نيست هستي اينها به ذات اقدس الهي است. اگر خداي سبحان فرمود من دوباره اين موجود را زنده ميكنم شما نه در امكانش شك كنيد نه در وقوعش; در امكانش شك نكنيد براي اينكه او قادر مطلق است قبلاً چيزي نبود او آفريد الآن ميتواند دوباره برگرداند در ضرورت وقوعش شك نكنيد چون ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[19] و اگر معاد نباشد جهان ميشود بيهدف و كارِ باطل زيرا اگر هر كسي هر چه به ذهنش رسيد گفت هر چه به دستش رسيد كرد و حساب و كتابي نباشد ميشود جهانِ باطل در حالي كه خداي سبحان ديگران را ميفرمايد: ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[20] يعني شما در هرج و مرجيد اگر نظمي در عالم نباشد حساب و كتابي نباشد شما مريجانه زندگي ميكنيد يعني در هرج و مرجيد [چون طبق نظر شما] حساب و كتابي كه نيست اما اگر ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾[21] ميشود جهانِ نظم هر كاري كه انسان انجام ميدهد زنده است و در محدودهٴ خود انسان است.
حالا چگونه خداي سبحان اين كار را در درون ما جاسازي ميكند كه ميفرمايد: ﴿وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾[22] از درونِ ما كتابي خارج ميكند يا اگر از جاي ديگر كتاب خارج بكند بالأخره متنِ اعمال ما را به ما نشان ميدهد؟! خب مستحضريد كه متنِ عمل آن طوري كه در دنيا واقع شده با آن وضع مستهجنش كه در قيامت حضور ندارد اما به سبكي در ميآيد كه انسان كاملاً آن را ميشناسد. مهمترين عاملي كه جلوي هرج و مرج را ميگيرد و جلوي انسان را از بيگُدار به آبزدن ميگيرد همين اعتقاد به معاد است لذا در آيه 74 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿وَإِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ اينها حرفهايشان اين است; با اينكه اينها از نظر اعتقاد به مبدأ همين ﴿سَيَقُولُونَ﴾ كه قرآن فرمود دارند ولي چون منكر مسئله معادند ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[23] هستند. خب پس اين چند پاسخي را كه دادند با داشتن اين عقايد هيچ كدام از اينها مصحّح انكار معاد نيست.
تعبيرات قرآن بر مسحور بودن منكرين معاد و مصاديق آن
فرمود شما مسحوريد; كلمهٴ «مسحور» از دو طرف گفته شده است. سِحر شده يعني كسي كه تشخيص نميدهد باطلروست فرمود شما مسحوريد براي اينكه گاهي تعبير به سفاهت ميكنند و چون دين محور عقل است فرمود: ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[24] گاهي تعبير به محسور ميكند چون دين حق است و آنچه حق را باطل ميكند باطل را حق نشان ميدهد اسطوره را حق ميپندارد حق را اسطوره ميپندارد ميشود كارِ ساحرانه كه ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾[25] فرمود: ﴿فَأَنَّي تُسْحَرُونَ﴾. اين كلمهٴ سِحر را هم بيگانهها به انبيا نسبت ميدادند كه [به پيروان انبيا ميگفتند] شما چرا رجل مسحور را اطاعت ميكنيد پيروي ميكنيد هم انبيا(عليهم السلام) آنها را به مسحور بودن متّهم كردند در حقيقت آنها مسحورِ ابليس بودند مسحور همان هواي نفس بودند; كسي كه «لا يميّز بين الحق والباطل» مسحورانه حركت ميكند.
يكي از راههاي سكر شُرب خمر است ولي قرآن كريم ميفرمايد اينها در سُكرتاند سُكرِ جواني سُكر مال است سُكرِ مقام است ﴿إِنَّهُمْ لَفِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾.[26] منظور اين نيست كه اينها مَستانه حركت ميكنند منظور آن است كه بيعقل حركت ميكنند اين حركتِ غير معقول گاهي از آن به عنوان سُكرت ياد ميشود گاهي از آن به عنوان مسحور بودن ياد ميشود فرمود: ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّي تُسْحَرُونَ﴾ پس كساني كه متذكِّر به ياد الهي و عالِم به احكام الهي ميشوند و اهل تقوايند آنها از سِحر مصوناند و كساني كه اين موارد را انجام نميدهند گرفتار سِحرند.
حالا چون رسيديم به سرِ مطلب و در آستانهٴ سالگرد امام راحل(رضوان الله تعالي عليه) و بزرگداشت شهداي پانزده خرداديم همهٴ شما را به ذات اقدس الهي ميسپاريم اميدواريم ذات اقدس الهي اين نظام پربركت را تا ظهور وليّاش از هر گزندي محافظ بفرمايد! و اوضاع خاورميانه را به نفع اسلام و مسلمانها خاتمه بدهد! مسلمانهاي بهپاخاسته مخصوصاً در عربستان بالأخص در بحرين (همه) را مشمول ادعيه زاكيه وليّ عصر قرار بدهد! ما را هم حافظان و نگهبانان خونهاي پاك شهدا مخصوصاً شهداي پانزده خرداد و تلاش و كوشش امام راحل قرار بدهد!
«غفر الله لنا و لكم والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . سورهٴ تكاثر, آيات 5 و 6.
[2] . سورهٴ منافقون, آيهٴ 8.
[3] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 44.
[4] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 71.
[5] . ر.ك: التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص383; ر.ك: الميزان, ج15, ص47.
[6] . سورهٴ بقره, آيهٴ 29.
[7] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.
[8] . سورهٴ هود, آيهٴ 123; سورهٴ نحل, آيهٴ 77; سورهٴ كهف, آيهٴ 26.
[9] . سورهٴ قصص, آيهٴ 38.
[10] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.
[11] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 32.
[12] . سورهٴ قيامت, آيات 3 ـ 5.
[13] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 100.
[14] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 5.
[15] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص389.
[16] . سورهٴ بقره, آيهٴ 97; سورهٴ مائده, آيهٴ 46.
[17] . سورهٴ مائده, آيهٴ 48.
[18] . سورهٴ روم, آيهٴ 19.
[19] . سورهٴ نساء, آيهٴ 122.
[20] . سورهٴ ق, آيهٴ 5.
[21] . سورهٴ ق, آيهٴ 18.
[22] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 13.
[23] . سورهٴ ق, آيهٴ 5.
[24] . سورهٴ بقره, آيهٴ 130.
[25] . سورهٴ طه, آيهٴ 66.
[26] . سورهٴ حجر, آيهٴ 72.