اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةً قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ ﴿78﴾ وَهُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَإِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ﴿79﴾ وَهُوَ الَّذِي يُحيْي وَيُمِيتُ وَلَهُ اخْتِلاَفُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿80﴾ بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ ﴿81﴾ قَالُوا أءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ﴿82﴾ لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ﴿83﴾ قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿84﴾ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ ﴿85﴾ قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ﴿86﴾ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ﴿87﴾ قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿88﴾ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّي تُسْحَرُونَ﴿89﴾
عدم بهرهمندي منكرين توحيد از مبادي تجربي و تجريدي
بعد از اينكه بخشي از معارف اصلي و فرعي را بيان فرمود دربارهٴ منكران معاد و منكران توحيدِ ربوبي چند مطلب را اضافه ميكند: اول اينكه ما مجاري ادراكِ حسّي و تجربي از يك سو و تجريدي از سوي ديگر به اينها داديم آنها نه از مبادي تجربي بهره بردند نه از مبادي تجريدي نه از مشاهدات تجربهٴ خود پي به حق بردند نه از تحليلِ عقلي حق را يافتند فقط اهل چشم و گوشاند در حدّ حياتِ حيواني.
اينكه فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةً قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ﴾, شكر تنها به اين نيست كه كسي بگويد «الحمد لله» شكرِ اصلي, صرفِ نعمت است در راهي كه خداي سبحان اين نعمت را براي آن راه مشخص كرده است و انسان را راهنمايي كرده است. در بخشهايي از قرآن كريم فرمود ما با اينكه به اينها چشم و گوش داديم به اينها عقل داديم اينها از چشمشان استفاده نكردند از گوششان استفاده نكردند در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» آيهٴ 26 فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَأَبْصاراً وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَي عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلاَ أَبْصَارُهُمْ وَلاَ أَفِئِدَتُهُم مِن شَيْءٍ إِذْ كَانُوا يَجْحَدُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ﴾ فرمود ما به اينها چشم داديم اينها از چشم استفاده نكردند ما به اينها گوش داديم اينها از گوش بهره نبردند ما به اينها قلب عطا كرديم اينها از دل استفاده نكردند, خب آنها همهٴ بهرههاي مادّي را كه ميبرند در ساختن خانهها در كشاورزيها در دامداريها در تجارتها در ازدواجها در جنگ و صلحها از همهٴ مجاري ادراكي استفاده ميكنند, چرا اينها از گوش استفاده نكردند چطور شده از چشم استفاده نكردند چطور شد از دل بهره نبردند كدام بهره را بايد از چشم و گوش ببرند كه نبردند؟
عمده آن است كه انسان اين علومِ تجربي را به پايگاه تجريدي متّكي كند (يك) و با پايگاه تجريدي حركت كند و سفر كند (دو). [انسانهاي غافل] سفرِ چهارم كه «مِن الخَلق إلي الخلق بالحق» است را ندارند اينها فقط سفر «مِن الخلق الي الخلق» دارند از ييلاق به قشلاق از قشلاق به ييلاق, در زمين سفر ميكنند در مناطق گوناگون حركت ميكنند, سفري ندارند كه همراه داشته باشد لذا فرمود اينها از چشم استفاده نكردند از گوش بهره نبردند از دل استفاده نكردند. دربارهٴ عاد فرمود: ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾[1] خب اينها بارها به عرضتان رسيد درباره ثمود اين طور نبود كه در دامنههاي كوه ويلا ميساختند اينها همان طوري كه عدّهاي مصالحي را در دشت فراهم ميكردند در دشت خانه ميساختند اينها از مصالح موجودِ كوه بهره ميبردند و كوه را به صورت ساختمان در ميآوردند كه ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾[2] اينها اين كوهها را ميتراشيدند و خانههاي متعدّد درست ميكردند كه آن طور الآن هم نيست كه ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ ولي قرآن ميفرمايد اينها از چشم بهره نبردند از گوش بهره نبردند از عقل بهره نبردند.
دو ديدگاه مختلف در بهرهمندي از قواي بينايي و شنوايي
بهرهٴ از چشم و گوش اين نيست كه انسان حياتِ حيواني داشته باشد بهرهٴ از چشم و گوش اين است كه در كلّ عالَم سفر كند با همسفري يعني سفرِ «مِن الخلق إلي الخلق» بايد باشد اما «بالحق» هر چيزي را مخلوقِ خدا بداند فعلِ خدا بداند; خود را كه عالِم است علمش را كه چراغ است خارج را كه خلقت است مخلوق است معلوم است [يعني] معلوم و علم و عالِم هر سه را فيض خدا بداند. چنين امّتي موحّدانه زندگي ميكنند اينها از چشمشان بهره ميبرند از گوششان بهره ميبرند از دلشان بهره ميبرند لذا نه بيراهه ميروند نه راه كسي را ميبندند نه دروغ ميگويد نه دروغ را تحمل ميكنند. پس اينكه در آيه محل بحث فرمود ما به اينها چشم و گوش داديم و دل داديم ولي اينها شكر نكردند شرحش در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» است كه فرمود هيچ بهرهاي از چشم و گوش نبردند[3] چرا؟ براي اينكه اينها خلقت را به طبيعت تبديل كردند گفتند زمين است نه خلقِ خداست گفتند آسمان است نگفتند خلقِ خداست.
دو نگاه است دو منظر است يكي بهرهبرداريِ صحيح از عالَم خلقت است به طوري كه يك خردمند سفر ميكند از خلق به خلق در صحابت حق اين ميشود «مِن الخلق إلي الخلق بالحق». يك وقت است بهرههاي طبيعي و مادّي ميبرند دربارهٴ اين گروه فرمود اينها از مجاري ادراكيشان بهره نبردند پس فرمود خداي سبحان به اينها چشم و گوش داد ولي اينها شكر نكردند نه يعني نگفتند «الحمد لله» كه ما چشم و گوش دادي بلكه اين نعمت را در جاي خود صرف نكردند و صرف نكردنش هم در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» مشخص شد.
معرفتشناسي براساس نظام خلقت مرگ و حيات و گردش شب و روز
بعد فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَإِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾ خداي سبحان شما را در زمين خلق كرد و مرگ هم بين راه است نه پايان راه يك متحرّك بدون اينكه در وسط نابود بشود سيرش را ادامه ميدهد تا به عذاب يا ثواب الهي برسد مرگ به اين معنا كه اين متحرّك چند صباحي نابود بشود دوباره زنده بشود اينچنين نيست انسان كادح است إلي ربّه ﴿كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[4] بين راه هرگز نه تعطيل ميشود نه ابطال. جا براي عُطله و بطلان نيست كه وسط نابود بشود دوباره سر در بياورد بدن ميپوسد ولي بالأخره يك بدن ديگري در برزخ هست تا در قيامت آن بدنِ اصلي زنده بشود, پس انسان بدون عُطله و بطلان بدون اينكه وسط نابود بشود اين راه را ادامه ميدهد اين همان رجوع به قيامت است رجوع به لقاي خداست رجوع به اسماي حسناي الهي است فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَإِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾.
﴿وَهُوَ الَّذِي يُحيْي وَيُمِيتُ﴾ در دنيا ميبينيد يك عدّه را زنده ميكند يك عدّه را ميميراند همين معنا هم در جريان قيامت هست عدّهاي را زنده ميكند ﴿وَلَهُ اخْتِلاَفُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ اينكه شب به جاي روز و روز به جاي شب قرار ميگيرد خلفهٴ يكديگرند كه فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾[5] يعني شب جاي روز را ميگيرد روز جاي شب را ميگيرد, اين با يك نظمِ حسابشده است هم «ايلاج الليل في النهار و ايلاج النهار في الليل» حسابشده است هم «تكوير الليل في النهار و تكوير النهار في الليل» حسابشده است هم ﴿اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ حسابشده است كه فرمود: ﴿قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[6] يعني في اربعة فصول. فرمود شما اگر عاقل ميبوديد از اين بهرههاي حسّي كه امور تجربي است كمك تجريدي ميگرفتيد و جهان را به عنوان خلقت ميديديد.
توسل به استبعاد و تقليد اساس معتقدات منكرين توحيد
حالا پاسخي كه آنها ميدهند: ميفرمايد اينها حرفي براي گفتن ندارند يا استبعاد است يا تقليد; از آنها سؤال بكنيد چرا جريان معاد را انكار ميكنيد از يك سو, چرا منكر توحيد ربوبي هستيد از سوي ديگر. در جريان معاد اينها استبعادي دارند و تقليدي جريان استبعادشان اين است كه ميگويند بعيد است مُرده دوباره زنده بشود; اينها خيال ميكردند انسان دوباره برميگردد به عالم دنيا در حالي كه معاد رجوع الي الآخرة است نه عود الي الدنيا هم استبعادشان را ذكر ميكند هم تقليدشان را فرمود: ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴾ پيشينيان يك حرف باطلي داشتند كه يا استبعاد ميكردند يا انكار اينها هم يا استبعاد دارند يا انكار. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و مانند آن گذشت كه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[7] اين ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ نشان ميدهد كه دلهاي اينها شبيه هم است فكرهاي اينها شبيه هم است. در اين آيه هم فرمود: ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴾ چرا مانند گذشته حرف ميزدند چون در آن سوره مشخص شد كه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ طرز تفكّر آنها يكي است اگر دلهاي اينها شبيه هم است افكار اينها هم شبيه هم است آنها مقلّدانه يا مستبعدانه منكر معاد بودند اينها هم بشرح ايضاً; چون اينها مثل گذشته فكر ميكنند همين دو محذور را دارند ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴾.
خب اوّلون چه ميگفتند اينها چه ميگويند؟ اينها ميگويند: ﴿قَالُوا أءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ ما وقتي مُرديم و خاك شديم و به صورت استخوان پوسيده در آمديم دوباره زنده ميشويم, خب اينكه برهان نيست اين استبعاد است.
جاودانگي روح و خلقت اوليه انسان پاسخي بر استبعاد منكرين توحيد
قرآن كريم چند بار فرمود شما كه موجوديد روحتان كه هرگز از بين نميرود چه اينكه در جريان شهدا هم ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ﴾ آمده هم ﴿لاَ تَقُولُوا﴾[8] آمده كه اينها كاملاً زندهاند. اين اختصاصي به شهيد ندارد كساني كه بالاتر از شهيدند يا همسطح شهيدند آنها هم همين طورند پايينتر از شهيد هم همين طورند اين دو نفر كه به ميدان رفتند اين طور نيست كه حالا روحِ يكي بشود مجرّد روح ديگري مجرّد نشود فرمود: ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾[9] بلكه احيا هستند ديگران هم كه ميميرند همين طورند (اين راجع به روح). راجع به بدن هم فرمود شما يك وقت «ليس»ي تامّه بوديد بعد «ليس»ي ناقصه شديد كه اصلاً قابل ذكر نبوديد الآن به اين صورت در آمديد.
در جريان معاد وقتي آنها ميگويند چه كسي ميتواند انسان را زنده كند برهان را كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر آنها نقل ميكرد آنها سرافكنده ميشدند ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾ حرفي براي گفتن ندارند سر خم ميكنند سر به زير ميشوند يعني وقتي آنها بگويند چه كسي ما را زنده ميكند جواب اين است كه آن كسي كه اوّلين بار شما را ايجاد كرده است اين كار كه آسانتر از آن است. گرچه هيچ كاري براي خدا آسانتر از كار ديگر نيست در برابر قدرتِ متناهي جميع افعال علي السواء هستند (يك) فاعلي كه به اراده كار ميكند نه به حركت جميع افعال براي او يكسان است (دو) خب اگر جميع امور براي خدا يكسان است يكي آسان و ديگري آسانتر نخواهد بود. به هر تقدير آنها كه ميگويند چه كسي ما را زنده ميكند پاسخش اين است كه ﴿قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آنها ناچار سر به زيرند ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾[10]
ناكارآمدي برهان مشركين بر اثبات شرك و ابطال توحيد
اما اينجا اين استبعادي كه ذكر ميكنند استبعاد كه دليل نيست; در آيات ديگر خودشان هم اعتراف كردند كه سخن از استبعاد است نه استحاله ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[11] ما يقين نداريم قيامت هست, خب اگر دليل عقلي اقامه ميكردند بر استحاله, ميگفتند ما يقين به عدم داريم در حالي كه ميگويند ما يقين به وجود نداريم. ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴾ اوّلون چه گفتند؟ گفتند: ﴿أءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ اين استبعاد است.
گروهي از اينها يا پايان اعمالِ اينها به انكار برميگردد كه گفتند: ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ چون فكر ميكردند كه معاد, عودِ به دنياست و كسي كه مُرده دوباره به دنيا برنگشت در تمام اين قرنها, ميگويند اين حرفي است كه اسطوره و افسانه است براي اينكه نياكان ما هم شنيده بودند كه انبيا ميگويند بعد از مرگ حيات هست اين حرف از ديرزمان بود ولي در طيّ اين قرون هيچ مُردهاي برنگشت.
اينكه ميگويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[12] با اينكه الآن ميگويند: ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ﴾ اين جمعش اين است كه نه اينكه اين حرفها بيسابقه است پدران ما هم همين حرف را شنيدند ولي چون پدران ما قبول نكردند دليل بر بطلان است يك ملّت تقليدمدار حق را در شرك ميداند چون ميگويد: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾,[13] ﴿مُقْتَدُونَ﴾[14] توحيد را باطل ميداند چون پدرانشان نپذيرفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[15] نه اينكه اين جريان در گذشته اتفاق نيفتاد بلكه بر اساس تقليدمحوري چيزي را كه آبائشان پذيرفته باشند حق است چيزي را كه نپذيرفته باشند باطل است; اين دوتا قضيهٴ موجبه و سالبه براي اثبات حق بودن شرك و بطلان توحيد ـ معاذ الله ـ اقامه شده است. گاهي هم ممكن است به اين معنا باشد كه اين خبر پديدهٴ تازه است ولي اين آيه محلّ بحث كه فرمود پدران ما هم جريان معاد را شنيدند ولي خبري نبود نشان ميدهد كه اين ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ معنايش اين نيست كه دعوتِ به معاد بيسابقه بود معنايش اين است كه دعوت به معاد سابقه داشت ولي نه در گذشته نه در حال نه زمان نياكان ما نه در عصر ما هيچ مُردهاي برنگشت و زنده نشد لذا گفتند: ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا﴾ اينجا وعد به معناي وعيد است چون اين ثلاثي مجرّد هم به معناي نويد است هم به معني وعيد گرچه غالباً در وعيد, باب افعال به كار ميرود ايعاد, أوعد و مانند آن به كار ميرود. ﴿لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ اين ـ معاذ الله ـ افسانه است.
آنها در اينكه جهان واجبالوجودي دارد شك نداشتند در اينكه آن واجبالوجود كلّ نظام را آفريد حرفي نداشتند در اينكه نه واجب شريك دارد نه خالقِ كل شريك دارد حرفي نداشتند در اينكه مدير كل خداست و ربوبيّتِ مطلق براي اوست حرفي نداشتند لكن مديريّت مقطعي و موضعي را به ارباب خاص كه فرمود: ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾[16] ميسپردند [ميگفتند] ربّ انسان كه خير و شرّ و نفع و ضرر انسان به دست اوست ـ معاذ الله ـ خدا نيست; ربّ ارض مشخص است ربّ بحر مشخص است و مانند آن. اينها در ربّالأرباب و الهالآلهه حرفي نداشتند و ميگفتند ما اين ارباب جزئي را عبادت ميكنيم تا ما را به ربّالأرباب نزديك كند كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[17] يا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ﴾.[18]
بر اساس جدال احسن, استفاده كردن از لوازمِ اصولِ پذيرفتهشده ميتواند طرف را مُجاب كند; ميفرمايد شما خلقت را كه براي خدا ميدانيد بسيار خوب, مِلك و مُلك جهان را كه براي خدا ميدانيد مِلك جهان براي كيست؟ مالك جهان كيست؟ خداست, مُلك و نفوذ و سلطنت و سيطرهٴ جهان در اختيار چه كسي است؟ خداست مالكِ جهان چه كسي است؟ خداست, مَلِك جهان چه كسي است؟ خداست, خب لازمهاش اين است كه كلّ جهان را او دارد اداره ميكند اگر مدبّراتي هم در عالم هستند به اذن اويند مجريان حُكم اويند و اگر او حقيقتِ نامتناهي است حضورش به ما از ديگران نزديكتر است.
بيان معناي واقعي نظام علل و مسبّبات در روايات
درست است نظام عالَم نظام سبب و مسبّب است كه «أبي اللهُ أن يُجريَ الأشياءَ إلا بأسبابٍ»[19] هم در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است هم در بيانات نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است كه «كلّ قائمٍ في سواه معلول»[20] اما اين مطلب را وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي سحرهاي ماه مبارك رمضان كه برداشت از آيات قرآن كريم است به ما آموخت كه درست است كه سلسلهٴ علل منظم است و رأس سلسله خداست و او علةالعلل است اما ـ معاذ الله ـ معنايش اين نيست كه خدا جايش در آغاز سلسله است رأس سلسله است و بقيه امور را حلقات اين سلسله انجام ميدهند [بلكه] او در رأس سلسله به عنوان مبدأ آغازين است (يك) با حلقات بالا و وسط و مياني هست (دو) به هر حلقهاي از علت نزديكِ او نزديكتر است (سه) به هر معلولي هم از خود آن معلول نزديكتر است (چهار); وقتي او «أقرب إلينا من حبل الوريد»[21] است, «أقرب إلينا من علّة القريبة» است «أقرب الي المعلول من سببه القريب و المباشر» است اينچنين نيست كه او در رأس سلسله باشد در وسط و پايان حضور نداشته باشد او طبق بيان نوراني حضرت امام سجاد در صحيفه سجاديه «الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ»[22] با اينكه مبدأ سلسله است در همه جا حضور دارد, خب اگر او «الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ» انسان از دو راه ميتواند از او كمك بگيرد يكي از راه علل و اسباب يكي هم بيسبب در همين دعاي «ابوحمزه ثمالي» هست كه خدايا! تو آن مبدئي هستي كه بدون شفاعتِ شفيعي و توسّل به وسيلهاي حاجتم را ميدهي: «بغير شفيعٍ فيقضي لي حاجتي»[23] اينكه ـ معاذ الله ـ نميخواهد شفاعت را انكار كند ميفرمايد تو از دو راه ميتواني به ما كمك بكني و ميكني يكي از راه علل و اسباب عادي يكي هم بدون سبب و بدون وسيله (هر دو راه را ميتواني).
خب چنين خدايي اگر مُلكِ عالَم به دست اوست و او ميشود مَلِك, مِلك عالَم به دست اوست او ميشود مالك خب پس بايد حرفِ او را دين او را اطاعت كرد (يك) رهنمود او را كه بعد از اين عالَم, عالَم ديگري هم هست پذيرفت (دو).
اعتراف مشركين به حاكميت الهي بر نظام آفرينش
فرمود: ﴿لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ما كه به شما چشم داديم گوش داديم دل داديم شما دانشمند نشديد, كشاورز شديد صنعتگر شديد همهٴ اين راهها را رفتيد ولي دانشمند نشديد علمِ نافع پيدا نشد شما فقط در مدار حسّ منقطع از عقل بهره برديد عالِم نيستيد با اينكه مثلاً دربارهٴ عاد فرمود اينها از نظر ساختماني و صنعت كاري كردند كه بيسابقه است. [24]
پرسش:...
پاسخ: چرا, براي همهٴ اينها بركات فراواني است و آثاري است اما معناي وجودِ اسباب اين نيست كه جلوي اطلاقِ مطلق را ميگيرند. آن مطلق «مع كلّ شيء» است «لا بمقارنة»[25] همه جا حضور دارد ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[26] چون حقيقتِ اطلاقي معنايش اين است اما اينها را هم آفريد كه هر كدام از اينها محدودهٴ خاصّ خودشان را دارند جود او و بخشش او باعث پيدايش عالم است منتها حكمت او باعث نظم جهان است اطلاق او باعث حضور همهجانبه اوست.
﴿قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ شما عالِم نيستيد براي اينكه چشم و گوشتان بيكار است عقلتان بيكار است ما اين چشم و گوش را داديم كه شما زندگيِ انساني داشته باشيد [ولي] نداريد, يك زندگي حيواني داريد. خب اين خانههاي منظّمي كه مهندسيشده است زنبور عسل ميسازد اين بهرهٴ مادّي از چشم و گوش برده اما آن برهان عقلي را كه ندارد البته آنها در حدّ خودشان موحّد هستند. ﴿قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ فرمود خب اگر اين است پس چرا متذكِّر نيستيد شما كه فطرتتان اين است مشهود و معقولتان اين است چرا ياد خدا از قلبهايتان رخت بربست چرا يادآوري انبيا را محترم نميشماريد.
حالا از اين به بعد: ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ چه كسي اينها را اداره ميكند ربّ اينها چه كسي است. لازمهٴ مالكيّت, ربوبيّت است چه كسي تدبير ميكند كسي كه مالك باشد. ممكن است در جهانِ اعتبار كسي مِلك اعتباري داشته باشد و ديگري غصب بكند و زمين او را آبياري بكند و اداره بكند اين در موارد اعتباري ممكن است اما در موارد تكوين ممكن نيست كه مالكِ تكوينيِ شيئي, الف باشد ولي باء بخواهد او را اداره كند خب چشمِ هر كسي گوش هر كسي مِلك و مُلك تكويني همان شخص است آن شخص اگر خواست ببيند ميبيند و اگر نخواست ببيند كه چشم ميبندد. زيد كه بيگانه از عمرو است چشم و گوشِ عمرو را نميتواند اداره كند اين امري است كه شما بايد بدانيد. خب كلّ عالَم مِلك چه كسي است؟ خدا, مُلك چه كسي است؟ خدا, مالك كيست؟ خدا, مَلك كيست؟ خدا, خب اگر مالك و مَلك اوست ربوبيّت هم بايد براي او باشد,
بيان برخي نكات ادبي «لله» در ﴿سَيَقولُونَ لله﴾
اين لازمهٴ آن حرف است. اينها گرچه ربّالعالمين بودن را ميپذيرند اما ربوبيّت مقطعي را نميپذيرند درست جواب نميدهند.
گرچه برخيها به قرائتهاي ديگر اين آيه را قرائت كردند اما اين قرائت معروف با «لام» است; فرمود: ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ بايد در جواب اين ميشد «سيقولون الله» اما نميگويند الله ميگويند: ﴿لِلَّهِ﴾ خب اين «لله» كه حرفِ قبلي بود, ما اگر از شما سؤال ميكرديم كه آسمان و زمين براي چه كسي است شما بگوييد براي خداست اما ما ميگوييم مدبّر آسمان و زمين كيست نبايد بگوييد «لله» بايد بگوييد «الله» ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ٭ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾. حالا عدّهاي خواستند اصلاح كنند كه در قرائت بعضي از قاريان آمده است كه «سيقولون الله»[27] ولي اين ﴿لِلَّهِ﴾ معنايش اين است كه خب چرا تقوا نداريد چرا تقواي علمي نداريد, لازمهٴ اينكه جهان مِلك خداست و خدا ﴿مالِكِ يَومِ الدِّين﴾[28] است ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[29] است و ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ به دست اوست[30] اين است كه او دارد اداره ميكند وقتي از شما سؤال ميكنيم چه كسي مدبّر است بايد بگوييد «الله» نبايد بگوييد «لله» شما باز حرف قبلي را زديد حرف قبلي اين بود كه مِلك چه كسي است و مُلك چه كسي است خب مُلك خداست اما چه كسي اداره ميكند بايد بگوييد الله. ﴿قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ خب اگر معنايش اين باشد كه لازمهٴ مالك و مَلك بودن ربوبيّت است و شما اين لازم را قبول داريد پس چرا متّقي نيستيد و به دستور او عمل نميكنيد.
معناي ملك و ملكوت از ديدگاه مرحوم امام(رحمه الله)
﴿قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ناظر به آن سرفصل است عنوان فصل و سرفصلِ بحث اخير اين است كه ما به شما مجاري ادراكي داديم معرفتشناسي حسّي و تجربي داديم معرفتشناسي تجريدي داديم از هيچ كدام بهره نبردي (اين سرفصل) فرمود اگر شما عالِم بوديد و از مجاري معرفت حسّي و تجربي از يك سو و تجريدي از سوي ديگر استفاده ميكرديد جواب درست ميداديد ﴿قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾, باز ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾.
خب در جريان ملكوت سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) تعبيري دارند و شواهدي هم اقامه ميكنند ميفرمايند در قرآن كريم مُلك به معناي ظاهر اين عالَم است كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[31] و با عنوان ﴿تَبَارَكَ﴾ مطرح شد اما ملكوت, آن چهرهٴ ارتباط اشياء به خداست.[32] در سورهٴ مباركهٴ «هود» فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾[33] پيشاني هر كسي به دست اوست زِمام هر كسي به دست اوست, آن زِمامداري كه زمامِ هر كسي به دست اوست را اگر انسان ببيند دستِ بيدستيِ خدا يعني قدرت الهي را مشاهده ميكند. در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[34] كه با ﴿فَسُبْحَانَ﴾ شروع شده كه فرق ﴿فَسُبْحَانَ﴾ و ﴿تَبَارَكَ﴾ در نوبتهاي قبل گذشت فرمود ملكوت هر چيزي به دست اوست; سنگ ملكوتي دارد درخت ملكوتي دارد. آن چهرهٴ ارتباط اشياء به خدا كه ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ ـ آن چهرهٴ ارتباط ـ را ميگويند ملكوت فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾ جنبندهها اين طورند احجار و كلوخ و مَدَر اين طورند كه زمام هر كسي به دست اوست براي اينكه دربارهٴ سنگها هم فرمود: ﴿وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾[35] پس زمام هر چيزي به دست اوست ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾. اگر آن چهرهٴ ارتباطي اشياء به خدا ديده بشود آن ميشود ملكوت; او همسايه خوبي است مجاور خوبي است جار خوبي است جئاردهنده خوبي است. جار يعني همسايه; چون همسايه به فكر همسايه است از همين جار و پناه دادن كلمه پناهندگي پيدا شده كه ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾[36] اگر كسي از شما پناهندگي خواست كه بيايد آيات الهي را بشنود به او پناهندگي بدهيد, اين ميشود جِوار و پناهندگي دادن كه او جار است يعني پناه دهنده است. فرمود: ﴿يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾, باز به جاي اينكه بگويند الله, ﴿سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ بعد فرمود اگر بالأخره اين است يا نميخواهيد جواب بدهيد كه مسحوريد يا نميخواهيد به لازم حرفتان عمل كنيد كه مسحورانه حركت ميكنيد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ فجر, آيات 7 و 8.
[2] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 149.
[3] . سورهٴ احقاف, آيهٴ 26.
[4] . سورهٴ انشقاق, آيهٴ 6.
[5] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 62.
[6] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 10.
[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 118.
[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 154.
[9] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 169.
[10] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 51.
[11] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 32.
[12] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 24; سورهٴ قصص, آيهٴ 36.
[13] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 22.
[14] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 23.
[15] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 24; سورهٴ قصص, آيهٴ 36.
[16] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 39.
[17] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.
[18] . سورهٴ زمر, آيهٴ 3.
[19] . الكافي, ج1, ص183.
[20] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 186; التوحيد (شيخ صدوق), ص35.
[21] . ر.ك: سورهٴ ق, آيهٴ 16.
[22] . الصحيفة السجادية, دعاي 47.
[23] . اقبالالأعمال, ص67.
[24] . سورهٴ فجر, آيهٴ 8.
[25] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 1.
[26] . سورهٴ حديد, آيهٴ 4.
[27] . الجامع لأحكام القرآن, ج13, ص145 و 146.
[28] . سورهٴ فاتحه, آيهٴ 4.
[29] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 189.
[30] . سورهٴ يس, آيهٴ 83.
[31] . سورهٴ ملك, آيهٴ 1.
[32] . ر.ك: الميزان, ج15, ص60.
[33] . سورهٴ هود, آيهٴ 56.
[34] . سورهٴ يس, آيهٴ 83.
[35] . سورهٴ بقره, آيهٴ 74.
[36] . سورهٴ توبه, آيهٴ 6.