اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عن ذِكْرِهِم مُعْرِضُونَ ﴿71﴾ أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ﴿72﴾ وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ﴿73﴾ وَإِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ ﴿74﴾ وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ ﴿75﴾ وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ ﴿76﴾ حَتَّي إِذَا فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَاباً ذَا عَذَابٍ شَدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ ﴿77﴾
ابطال پندار منكرين وحي مبني بر نبودن داعيان توحيد
در تحليل انكار منكران حجاز و همفكران آنها بر اساس سَبر و تقسيم چند مطلب را بيان فرمودند. فرمودند شما نه در دعوتِ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تأمّل كرديد نه در دعوايِ او. دعوتِ او به مبدأ است و اسماي حُسناي خدا به معاد است و مواقف قيامت و به صراط مستقيمي كه بين مبدأ و منتهاست به نام دين. دعواي او اين است كه پيامبر خداست از طرف خدا مبعوث شده است و كتابي دارد شما بر اساس اين امور پنجگانه هيچ دليلي بر انكار نداريد. ﴿أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ﴾ اگر گفتار او را تدبّر و تأمّل ميكرديد مييافتيد كلمات او مُتقن است مُبرهن است و حق ﴿أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ﴾[1] اگر در اصلِ رهاورد او ترديد داريد كه اين در گذشته نبود, اينچنين نيست [زيرا] هيچ امّت و ملّتي از تذكرهٴ الهي محروم نبودند البته زمانِ فترت بود كه پيغمبري در بين مردم نبود ولي دينِ او, كتابِ او, جانشينان او و عالمان دين بودند منتها شما جزء گروهي بوديد كه ﴿فَنَبَذوهُ وَراءَ ظُهورِهِم﴾.[2]
در زمان خود پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) انبياي قبلي همه هم در اين اصل شريك بودند كه هيچ كدام از آنها فرصت نداشتند به تمام حوزهٴ خودشان در شهر و روستا حضور پيدا كنند, آن روز كه نه رسانههاي گروهي در اختيار بود و نه مقدور بود كه اينها به همهٴ مناطق سفري كنند نماينده ميفرستادند شاگردانشان اصحابشان صحابهشان را ميفرستادند كه اين همان اتيان قول خداست. بنابراين اگر منظورتان آن است كه پدران شما از اين معارف خبري نداشتند اين طور نبود منتها اينها عمداً حرفهاي انبيا و ائمه و جانشينان آنها و علماي دين را پشتسر گذاشتند و اگر بخواهيد بگوييد چون پدران شما نپذيرفتند اين باطل است يعني بر اساس تقليدمحوري كه هر چه پدران شما گفتند حق است و هر چه پدران شما نگفتند باطل است, اين سخن, سخن برهاني نيست; در جاي ديگر فرمود: ﴿أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾,[3] ﴿لاَ يَهْتَدُونَ﴾,[4] ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾[5] و مانند آن,
ابطال بهانههاي منكرين درباره وحي و نبوت
پس اگر بر اساس تقليدمحوري گاهي ميگوييد: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[6] پس شرك حق است و گاهي در ابطالِ توحيد ميگوييد: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[7] پس دعوتِ انبيا باطل است اصلِ مبنايتان باطل است و آنچه بر اين مبنا مبتني است آن هم باطل, پس دليلي نداريد كه بگوييد چون پدران ما نپذيرفتند ما هم نميپذيريم ﴿أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ﴾[8] (اين دو).
سوم: ﴿أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ﴾[9] اگر بگوييد ما پيامبر را نميشناسيم تا به حرفِ او اطمينان داشته باشيم اين هم نيست براي اينكه خودش فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾[10] ساليان متمادي من در بين شما زندگي ميكردم پس شما مرا هم نياكان مرا سيرهٴ مرا سنّت مرا روش مرا ميشناسيد (اين سه) ﴿أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ﴾[11] يا اينكه نه خيلي بيادبانه نسبت به آن حضرت دهنكجي ميكنيد ميگوييد اين حرفهاي عاقلانه نيست حرفهاي خردمندانه نيست مثلاً حرفهاي جنزده است آن كسي كه ديوزده است ميگفتند ديوانه, جِنّه هم به همين منظور است. آنگاه ميفرمايد هيچ كدام از اين چهار مطلب نيست بلكه ﴿بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ كَارِهُونَ﴾[12] اين تقديم «حق» بر ﴿كَارِهُونَ﴾ تنها براي اين نيست كه اواخر آيات كه جمع مذكّر سالم است با واو و نون يا با ياء و نون ختم ميشود اين هم اينچنين باشد بلكه براي اهميت مطلب, حق را بر ﴿كَارِهُونَ﴾ مقدّم داشت. فرمود شما حقگريزيد هم دعوت او حق است هم دعواي او; اين چهار وجه از وجوه پنجگانه.
اعراض مشركين از وحي به بهانه مزدطلبي و غرضورزي پيامبر
وجه پنجم در آيهٴ 72 است كه فرمود: ﴿أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ گاهي ميبينيد كه شما نه در دعوت مشكل داريد نه در دعوا ميگوييد او از ما مزد ميخواهد ما نداريم يا نميخواهيم بدهيم, اين بهانه است اين هم كه در كار نيست او چيزي از شما طلب نميكند نه غرض دارد نه عِوَض ميخواهد اينها مظهر جودِ الهياند. جودِ حقيقي آن است كه نه با غرض آميخته باشد نه با عوض آن كس كه عوض ميطلبد مُستَعيض است نه جواد آن كه هدفي دارد مُستقرِض است نه جواد, جواد آن است كه «لا لعوضٍ و لا لغرضٍ» بخشش كند اين معني جود است. در سورهٴ مباركهٴ «انسان» اگر آمده است ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً﴾[13] يعني نه عوض ميخواهيم نه غرض داريم نه غرضِ مداحي و ثناخواني داريم نه عوض اين را ميخواهيم كه شما چيزي در قبالش به ما بدهيد اين ميشود جود همين ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ كه ﴿لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً﴾ اين تفصيل چيزي است كه انبيا فرمودند كه ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾[14] و مانند آن.
آن كسي كه عوض ميخواهد اجير است آن كسي كه غرض دارد اجير است. يك وقت يك غرض سياسي است يا شهرت است يا جاهطلبي است يا برتريخواهي است يا خوي رياستطلبي است اين ميشود غرض يك وقت كالايي را در نظر دارد ميشود عِوَض هر دو اجر است. رسول و مبلّغ الهي آن است كه اجير نباشد مزدور نباشد فرمودند انبيا اينچنين بودند.
معنا و مفهوم جود و بخشندگي خداوند
در بعضي از روايات كه مسئلهٴ جود را مطرح كردند: «الله تعالي أجود الأجواد» بعد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أنا أجود وُلد آدم»[15] از من بخشندهتر احدي نيامده در بين بشر. يك وقت است كسي حاتم طايي است نان و گوشتي به كسي ميدهد ما همهٴ اين امور را هم داديم و ميدهيم و بهترين بخشش را كه هويّت انساني است به انسانها به صورت رايگان داديم.
پرسش:...
پاسخ: خب كمالِ فعل است ديگر اين تأكيد ميكند. غرض براي فعل است يعني اين شخص چرا بپذيرد براي اينكه كامل بشود اما او نكرده است خلق تا سودي ببرد او نكرده است خلق تا جودي كند و اين شعر, شعر ناصواب است كه كسي بگويد:
من نكردم خلق تا سودي كنم
بلكه تا بر بندگان جودي كنم[16]
«فهو الجواد إن أعطيٰ و هو الجواد إن مَنع»[17] كارِ غنيّ بالذّات «تا» برنميدارد خدا كاري كرد «تا» اينچنين بشود يعني اگر اين كار را نميكرد جواد نبود اين درست نيست; اين كار را ميكرد جواد بود نميكرد جواد بود. همان بيان نوراني امام كاظم(سلام الله عليه) است كه «فهو الجواد إن أعطيٰ و هو الجواد إن منع» اگر داد جود است و اگر نداد جود است براي اينكه آنجا كه دادن به مصلحت نيست نميدهد و اگر ميداد ضرر بود; دادنِ تيغ به دست زنگيِ مَست جود نيست فرمود: «فهو الجواد إن أعطيٰ و هو الجواد إن منع». خدا كاري بكند كه به وسيلهٴ آن كار كامل بشود كه ـ معاذ الله ـ ناقص بود! پس بنابراين او خلق نكرد كه سودي ببرد او خلق نكرد كه به مقامِ جواد برسد كه آن هم يك سود است بلكه چون جوادِ محض است خير از او صادر ميشود چون مختارِ صِرف است جود از او صادر ميشود چون قادرِ مُريدِ صِرف است جود از او صادر ميشود «از خيِّر محض جز نكويي نايد».[18]
به هر تقدير او چيزي را خلق نكرده است و افاضه نكرده است كه كارِ او واسطه باشد بين او و بين كمال كه به واسطهٴ كار به كمال برسد او كمالِ نامتناهي و محض است قدرتِ او, اختيار و اراده هم آنجا حضور دارد از خيّرِ محض هم جز نكويي نايد.
وجه الله مطلوب اوليا در راه مصرف بيتالمال
به هر تقدير انسانِ كامل كه خليفهٴ ذات اقدس الهي است مظهر چنين چيزي است; از ماسوا چيزي طلب نميكنند اما ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[19] از ذات اقدس الهي وجه الله را طلب ميكنند.
پرسش:...
پاسخ: ما وظيفهاي كه داريم شارع مقدس هم كه فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾[20] و مانند آن فرمود انبيا اين طور نيستند كه نظير فرشته باشند جسدي باشند كه غذا نخورند مبلّغان الهي همين طورند منتها بيتالمال را گذاشتند براي همين, گفتند بر مسئولان بيتالمال لازم است كه اينها را تأمين بكنند اينها هم لوجه الله دارند تبليغ ميكنند بيتالمال را براي همين گذاشتند. گفتند قاضي بايد از بيتالمال ارتزاق بكند گفتند مؤذّن بايد از بيتالمال ارتزاق بكند مبلّغان الهي بايد از بيتالمال ارتزاق كنند (بيتالمال براي همين است).
پرسش:...
پاسخ: بله خب, اينها در قوس صعود براي اينكه به وجه الله برسند اين كار را ميكنند در قوس نزول خودشان وجيه عنداللهاند اما در قوس صعود كه در عالم تكليفاند مانند ساير مكلّفان موظّفند بگويند ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[21] اين كار را ميكنند و مأمورند به ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ﴾[22] و مانند آن, در قوس صعود قدم به قدم با ديگران در تكليف شريكاند و عمل ميكنند تا به وجه الله برسند البته در قوس نزول خودشان وجيه عند اللهاند.
بنابراين اين بهانه پنجم هم از آنها گرفته شد. در سورهٴ مباركهٴ «يس» به اين صورت آمده است ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ﴾[23] چرا؟ چرا ﴿اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ﴾؟ قرآن كريم از اين مردي كه از اقصاي مدينه آمده است به عظمت نام ميبرد گفت حرفهاي مرسلين و فرستادهها را گوش بدهيد براي اينكه اينها هم حرفِ خوب ميزنند و هم اينكه چيزي طلب نميكنند اين دو عنصر باعث قبولي و محبوبيّت است ﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً﴾ غرضِ سياسي و امثال ذلك ندارند, دو: ﴿وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾.[24] خب كسي كه آدمِ خوبي است غرض سياسي و اجتماعي و امثال ذلك ندارد آدم بايد او را دوست داشته باشد حرفش را هم بپذيرد براي اينكه حرفِ او حق است رايگان هم است. انبيا همهشان همين طورند اينها شاگردان انبيا بودند. اينكه دين آمده عزّت روحانيّت را در تغذيه از بيتالمال تأمين كرده براي همين است كه دستِ اينها نزد مردم دراز نباشد مردم هم موظّفاند كه حقّ اينها را به اينها بدهند; اين انفال است و مال كسي نيست مال بيتالمال است و مال خداست و بايد در راه دين صرف بشود, بنابراين روحانيّت با همان استقلال و آزادي كه داشت ميتوانست بماند چه اينكه تا حال ـ به لطف الهي ـ ماند و هر كسي هم كه به جايي رسيده است بر اساس همين استقلالش بوده براي اينكه از راه بيتالمال تأمين ميشود و حرفش را هم آزاد طرح ميكند. مردم بايد توجّه داشته باشند كه حقوق بيتالمال را به بيتالمال بدهند انفال هم كه براي مراكز ديني و ادارهٴ امور مسلمين است. فرمود: ﴿اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ﴾ چرا؟ براي اينكه اينها حرفهاي خوب ميزنند هم غرض سياسي ندارند عِوض هم نميخواهند: ﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾ اين حرف همه است.
اين بهانهٴ پنجم را هم از اينها گرفت فرمود: ﴿أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً﴾ خراجي نميخواهي هزينهاي ندارد كارتان ﴿فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ خدا دارد تو را تأمين ميكند انفال را در اختيار تو گذاشته و بر فرض هم كسي چيزي به تو نداد تو آن قدرت مقاومت در برابر فقر را داري نشانهاش هم شِعب ابيطالب است. خب بنابراين هيچ يك از اين بهانههاي پنجگانه نميتواند مؤثر باشد. اين ﴿أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً﴾ در رديف آن چهار مطلبي است كه قبلاً گذشت.
تبعيت از تمايلات بشري موجب فروپاشي نظام عالم دنيا و آخرت
در اثنا فرمود اگر حق, تابع هواي اينها باشد كلّ آسمان و زمين متلاشي ميشود, اين فروپاشي نظامِ هستي است چرا؟ براي اينكه اينها حرفشان دربارهٴ مبدأ همان است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيهٴ 91 آمده است كه فرمود: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ اگر چند خدا بخواهند عالَم را اداره كنند اين ميشود منشأ فساد و در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» بحثش گذشت زيرا هر خدا علمِ خاص دارد خِرد مخصوص دارد با علمِ خاصّ خود ميخواهد جهان را اداره كند جهان ميشود متلاشي (اين دربارهٴ مبدأ). دربارهٴ معاد هم باز در همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» دو جا به مسئلهٴ معاد اشاره كرده در آيهٴ 115 همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هست ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾ فكر كرديد عالَم ياوه و بيهوده است يعني مرگ, پوسيدن است در حالي كه مرگ از پوست به در آمدن است و انسان است كه مرگ را ميميراند نه اينكه مرگ انسان را بميراند و انسان يك موجود ابدي خواهد بود و ميرود. حرف سوم اينها همين بود كه در همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» قبلاً گذشت كه اينها گفتند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾ آيهٴ 37 همين سوره كه قبلاً گذشت اين بود ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ﴾.
خب اگر حق بخواهد تابع هواي اينها باشد يعني معادي در عالَم نباشد مبدأ توحيدي هم نباشد زندگي همين بين گور و گهواره خلاصه بشود هيچ حساب و كتابي در عالَم نيست نظمي در كار نيست ناظمِ حكيمي در كار نيست طولي نميكشد كه نظامِ كيهاني متلاشي خواهد شد پس ﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ اين يك اصل.
بينيازي از شريعت باعث حاكم شدن نظام ظلم و فساد
اگر بياييم ـ معاذ الله ـ دست از شريعت برداريم و برابر مِيل اينها عمل كنيم درست است ممكن است كلّ زمين از بين نرود آسمانها از بين نروند ملائكه از بين نروند اينها سرِ جايشان محفوظ باشند ولي نظامِ حاكم بر جهان نظامِ طغيان و تجاوز و تعدّي و ظلم و فساد ميشود كه فرمود: ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾.[25]
آنچه شما الآن در خاورميانه ميبينيد كه كُشتار است و سوزاندن است و محروميّت است و فقر همين است دزدان دريايي درياها را ناامن كردند دزدان صحرايي صحراها را ناامن كردند دزدان هوايي هوا را ناامن كردند خب همين است ديگر ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾, پس ﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ﴾ از لحاظ جهانبيني ﴿لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾, اگر حق تابع هوايِ اينها باشد نه در جهانبيني [بلكه] در مسائل اخلاقي و حقوقي ميشود ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾ چون ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾[26] كه وضع ملوك همين است كه شما الآن در خاورميانه ميبينيد بنابراين يك نظمِ جهانبيني بايد حاكم باشد كما هو الحق, يك نظم شريعت و منهاج باشد مرجع باشد باز كما هو الحق لذا فرمود اگر حق در جهانبيني تابع اينها باشد كلّ نظام متلاشي ميشود و اگر حق به معناي شريعت و قانون تابع اينها باشد فساد دامنگير ميشود.
ناكارآمدي نظام اعتباري براي شكوفايي شخصيت انسان
مطلب ديگر آن است كه اگر حق بخواهد تابع اينها باشد, از يك جهت كلّ نظام آسيب ميبيند, سرّش آن است كه بشر يك موجود حقيقي است ـ قبلاً هم اين سه, چهار اصل گذشت ـ بشر يك موجود تكوينيِ حقيقي است انسان اينچنين است چون موجود يا اعتباري است يا حقيقي مثلاً ميگوييم صفِ جماعت صفِ سربازها يا ميگوييم اتوموبيل, يخچال, اتوموبيل [يا] يخچال يك واحد صناعياند وجود تكويني ندارند صفِ جماعت صفِ سربازها وجود اعتبارياند وجود تكويني ندارند يعني صد نفر كه در مسجد مشغول نمازند ما 101 وجود نداريم همان صد وجود است يك وجود جدايي به عنوان جماعت داشته باشيم نيست وجود اعتباري است يخچال يك وجود جداگانهاي غير از آن قطعات به هم چسبيده ندارد, بنابراين اينها يا واحد صناعياند يا واحد اعتبارياند يا واحد اجتماعياند و وحدت حقيقي ندارند, وقتي وحدت حقيقي نداشتند وجود حقيقي هم ندارند ولي يك: انسان يك وجود حقيقي دارد, دو: اين موجود حقيقي متكامل و پوياست مثل يك تكّه سنگ نيست كه اينجا افتاده باشد, سه: موجود متكاملِ پويا اگر حقيقي شد كمالِ او بايد حقيقي باشد, نميشود با امور اعتباري يك موجود حقيقي را تكميل كرد, چهار: اين قوانيني كه ما با آنها زندگي ميكنيم اعتباري است; چه چيزي حرام است چه چيزي حرام است چه چيزي واجب است چه چيزي مستحب است چه چيزي مِلك است چه كسي مالك است چه چيزي مملوك است اينها عناوين اعتباري است. ما چيزي در خارج به نام مالكيّت و مملوكيّت و امثال ذلك نداريم ما هر چه داريم زمين داريم سنگ داريم درخت داريم و مانند اينها; عنوان اينكه چه كسي مالك است چه كسي مملوك است, براي چه كسي است حلال است حرام است, يك سلسله قوانين اعتباري است كه هيچ وجودي ندارد فقط به فرض اعتبار وجود دارد.
پنج: اگر بخواهيم انسان را با همين قوانين اعتباري تكميل كنيم دست ما خالي است زيرا انسان موجود حقيقي است موجود حقيقي را نميشود با عناوين اعتباري تكميل كرد. اين قوانين اعتباري كه وجود حقيقي ندارد چگونه ميشود كمال يك موجود حقيقي را [با آنها] تأمين كرد؟! اگر اين قوانين اعتباري از شريعت گرفته نشود از رسوب و رسوم و عادات و آداب و سنن و فرهنگهاي قومي گرفته بشود اين پايگاه تكويني ندارد جواب حسابي براي آن سؤالهاي از پيش تعيين شده نيست
قانون متّكي به وحي مفهم احكام ظلم و گناه
ولي اگر به وحي تكيه كند اين وحي اين قوانين اعتباري را از عادات مردم آداب مردم سنن مردم فرهنگ مردم نميگيرد از حقايق نظام هستي ميگيرد آن ملاكهاي واقعي كه در جهان هست از آن ملاكهاي واقعي اين قوانين اعتباري را ميگيرند به ما تفهيم ميكنند. در حقيقت كمالِ ما به همان امور تكويني و ملاكهاي واقعي است نه قراردادهاي اعتباري.
نشانهٴ آن اين است كه اگر كسي در كُرسي فقه نشسته است ميگويد خوردن مال مردم حرام است رشوه حرام است ظلم كردن حرام است براي اينكه ما در آيات اينچنين داريم در روايات اينچنين داريم اين معصيت است اين غصب است اگر با آن نماز خوانديد نمازتان باطل است اين كسي است كه در كرسي فقه نشسته ولي اگر در كرسي اخلاق نشسته باشد نميگويد كه اين ظلم حرام است براي اينكه آن كارِ فقيه است ميگويد اين ظلم, آتش است, ميگويي نه, به سورهٴ مباركهٴ «جن» مراجعه كن در آنجا دارد جهنّم هست آتش هست اين آتش گُر ميگيرد هيزم هست ولي ما اين هيزم را از جنگل نميآوريم خود اين ظالم هيزم جهنم است ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[27] اين ميشود اخلاق, اخلاق يعني اخلاق يعني از تكوين خبر ميدهد ميگويد اين ستم كردن درونش آتش است. سه راه دارد يا راهي كه حضرت امير گفت آن راه را طي كنيد كه فرمود: «هم والنّار كمن قد رآها»[28] الآن ميبينيد يك عدّه آتشاند يا حرف معصومين را گوش بدهيد كه اينها پيام خدا را كه فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ رساندند يا چند روز صبر كنيد بعد از مرگ ببينيد آنجا هيزم را از جنگل ميآورند يا همينها هيزم جهنّماند.
عوارض اخروي قوانين اعتباري منهاي نظام تكوين
خب وقتي كي ظالم خودش گُر ميگيرد ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[29] اين جواب همهٴ سؤالهاست كه انسان كه موجود حقيقي است با حقايق سر و كار دارد نه با اعتبارات منتها در نظام اجتماعي چاره جز قانونِ اعتباري نيست [كه] اين قانونِ اعتباري را از سُنن مردمي نميگيرند از نظام تكوين ميگيرند. اگر شما بخواهيد اين قوانين را از نظام تكوين نگيريد از نظام اعتباري بگيريد آن وقت ﴿لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ بساط بهشت و جهنم و مبدأ و معاد همه به هم ميخورد. اين كسي كه زباندراز است يا در قلم يا در بَنان يا در بيان مرتب به اين و آن نيش ميزند و آبروي مردم را ميبرد خب به اين «ضريع» ميخورانند ضريع همان بوتههاي پرتيغ حجاز است كه شترها از آن ميخورند خب اين نيشزدنها همان ضريع در ميآيد.
حالا اسرار قيامت كه براي ما روشن نيست صدها راز نگفتني دارد كه گوشهاي از اينها را روايات براي ما بيان كردند اما اين مقداري كه روشن كردند كه ميفهميم اين مقداري كه شفاف است كه جهنم را ميآورند كه ميفهميم. انواع و اقسام جهنم هست انواع و اقسام بهشت هست ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[30] هست ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[31] هست, ما كه از آن اسرار خبري نداريم فقط اين مقدار هست كه مقرّبين خودشان روح و ريحان و جنّت نعيماند[32] اين را كه نميشود نفي كرد; جهنمِ كذايي هم سرِ جايش محفوظ است كه ما از او خبر نداريم اما در سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد كه جهنم را ميآورند: ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[33] در ذيل اين آيه رواياتي هست كه عدّهاي از فرشتهها جهنم را كشان كشان ميآورند[34] ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[35] اعتبار نيست شوخي نيست. اينكه ميبينيد عدّهاي از علما ضجّه ميزنند سحرها براي همين است تنها مال مردم خوردن كه حالا مال مردم را خورديم يا معصيت كرديم نيست آدم ناگهان گُر ميگيرد: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾.[36] اينكه گُر ميگيرد يعني چه؟ اينكه با اعتبار همراه نيست اين نظير چراغ قرمز و چراغ سبز نيست كه كسي قدري جريمه بشود اين از آن قبيل نيست اين احكام از حقيقت گرفته شده است.
وقتي فقيهانه حرف ميزنيم ميگوييم اين كار حرام است آن كار حلال است و مانند اينها اما
تأثير قانون برخاسته از اخلاق اسلامي در سرنوشت انسان
وقتي بحث اخلاقي داريم ميگوييم اين سمّ است. خب اين بيان نوراني حضرت امير كه در دنباله قصّهٴ عقيل در نهجالبلاغه آمده همين است ديگر فرمود آن رشوهاي كه در زير لباس پنهان كردي آوردي اينكه صِله و صدقه و زكات و اينها كه نيست كه «أمُختَبِطٌ أنت»[37] مگر مخبّطتي مگر ميشود آدم دست به سمّ بزند, آيا ـ معاذ الله ـ حضرت مبالغهٴ شاعرانه كرده يا نه باطنِ روميزي و زيرميزي همين سمّ است؟ اگر بخواهيم فقيهانه حرف بزنيم ميگوييم روميزي و زيرميزي حرام است ولي اگر خواستيم بحث اخلاقي داشته باشيم ميگوييم آقا سمّ نخور اين سمّ است يعني اين احكام از حقيقت گرفته شده نه اينكه به قرارداد اجتماعي وابسته باشد نظير چراغ قرمز و سبز اين حقيقت است. آن وقت آيه معنايش روشن ميشود كه اگر احكام الهي تابع ميل اينها باشد نه از حقيقت گرفته شده باشد كلّ نظام به هم ميخورد. ما اين احكام را از در و ديوار نگرفتيم از مجلسين نگرفيتم از ماوراي طبيعت كه ذات اقدس الهي است گرفتيم. اين سمّ اگر بخواهد به صورت قانونِ اعتباري در بيايد ميشود رشوه اين آتشِ گُر گرفته اگر بخواهد به صورت قانون در بيايد ميشود ظلم, آن روح و ريحان اگر بخواهد به صورت قانون در بيايد ميشود نماز شب.
﴿لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ﴾ لازمهاش اين است كه كلّ نظام به هم بخورد
دو عامل اساسي فروپاشي نظام عالم هستي
فتحصّل دو بيان براي ﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ﴾ هست آنچه مربوط به فساد اجتماعي است ميشود بيان سوم كه از بحث آيه بيرون است كه ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾ آن از حريم آيه بيرون است. در حريم اين آيه كه ميخواهد بگويد كلّ نظام به هم ميخورد دو بيان هست يكي اينكه اينها كه ميگويند آلههٴ متعدّد هست كه لازمهاش اين است كه ﴿إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾[38] اينكه اينها ميگويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَموتُ وَنَحْيا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ﴾[39] اينكه خدا به اينها فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾,[40] اگر حقِ جهانبيني تابع اين هوايِ جاهلانه باشد ﴿لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ اين را خيلي از مفسّرين فرمودند. راه دوم اين است كه اين قوانينِ اعتباري كه در فقه ماست اين از هيچ جا گرفته نشده از آداب مردم از بَناي عقلا از سنّت و سيرهٴ مردمي و سنّت فرهنگي مردم گرفته نشده از مِلاكات واقعي گرفته شده (يك) به حقايق خارجي منتهي ميشود (دو) اين قوانين اعتباري محفوف به دو حقيقت است; اگر اين قوانين هم از ملاكات واقعي صرفنظر كند هم نسبت به حقايق آينده منقطع و اَبتر بشود كلّ عالَم ميشود فاسد. «أعاذنا الله مِن شرور أنفسنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 68.
[2] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 187.
[3] . سورهٴ بقره, آيهٴ 170.
[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 170.
[5] . سورهٴ مائده, آيهٴ 104.
[6] . سورهٴ زخرف, آيات 22 و 23.
[7] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 24; سورهٴ قصص, آيهٴ 36.
[8] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 68.
[9] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 69.
[10] . سورهٴ يونس, آيهٴ 16.
[11] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 70.
[12] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 70.
[13] . سورهٴ انسان, آيهٴ 9.
[14] . سورهٴ انعام, آيهٴ 90; سورهٴ هود, آيهٴ 51; سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 23.
[15] . التفسير الكبير, ج2, ص408.
[16] . مثنوي معنوي, دفتر دوم, بخش 36.
[17] . الكافي, ج4, ص39.
[18] . رباعيات ابوسعيد ابوالخير, رباعي 274.
[19] . سورهٴ انسان, آيهٴ 9.
[20] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 8.
[21] . سورهٴ طه, آيهٴ 114.
[22] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 79.
[23] . سورهٴ يس, آيهٴ 20.
[24] . سورهٴ يس, آيهٴ 21.
[25] . سورهٴ روم, آيهٴ 41.
[26] . سورهٴ نمل, آيهٴ 34.
[27] . سورهٴ جن, آيهٴ 15.
[28] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 193.
[29] . سورهٴ همزه, آيات 6 و 7.
[30] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 46.
[31] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 62.
[32] . سورهٴ واقعه, آيات 88 و 89.
[33] . سورهٴ فجر, آيهٴ 23.
[34] . الامالي (شيخ صدوق), ص176.
[35] . سورهٴ حاقه, آيات 30 و 31.
[36] . سورهٴ همزه, آيات 6 و 7.
[37] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 224.
[38] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 91.
[39] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 37.
[40] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 115.