اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ ﴿55﴾ نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ ﴿56﴾ إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ﴿57﴾ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ﴿58﴾ وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ ﴿59﴾ وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ﴿60﴾ أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ ﴿61﴾ وَلاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ ﴿62﴾
علت فاصله گرفتن عدهاي از فضايل اخلاقي
بعد از اينكه پيام مشترك انبيا(عليهم السلام) را بيان فرمود و همگان را به وحدت ديني دعوت كرده است, فرمود يك عدّه از اين فضيلت فاصله گرفتند و دعواي خاص داشتند, آنگاه فرمود نگاهِ اينها دربارهٴ مسائل اخلاقي, حقوقي و مانند آن فرق ميكند. سرّش آن است كه ارزشهاي اخلاقي و حقوقي را دانشهاي حكمتِ نظري تأمين ميكند; گرچه مسئلهٴ جهانبيني يعني علمي كه از «بود و نبود» عالَم بحث ميكند با مسائل اخلاقي و حقوقي كه از «بايد و نبايد» بحث ميكند جداست لكن يكي فرع است و ديگري اصل [يعني] حكمتِ عملي تابع حكمت نظري است. اگر كسي نگاهش به جهان اين بود كه در جهان مبدئي هست معادي هست, انسان داراي روحِ مجرّد است, مرگ به معناي هجرتِ از يك عالَم به عالَم ديگر است و انسان هرگز از بين نميرود و همهٴ عقايد و اخلاق او زنده است, بر اساس اين جهانبيني, يك سلسله مسائل ارزشيِ اخلاق و حقوق و مانند آن مطرح است و اگر جهانبيني كسي اين بود كه ـ معاذ الله ـ در جهان, مبدأ و منتها [و] آغاز و انجامي نيست [يعني] توحيد و معادي نيست, قهراً وحي و نبوّتي هم نخواهد بود و نشئه عالَم همين نشئه طبيعت است و انسان از گهواره است تا گور; نه قبل از گهواره, عالَمي بود و نه از گور, عالَم ديگر است. اگر نگاه كسي به جهان و انسان به اين صورت بود, آن مسائل اخلاقي و حقوقي را به طرز ديگر ميبيند.
ديدگاه مختلف جوامع بشري در تطبيق مفاهيم اخلاقي و اعتقادي
مطلب ديگر آن است كه مفاهيم كلّيِ عدل, حق, صِدق, خير, حُسن, حَسَن و مانند آن مورد قبول همهٴ جوامع بشري است [يعني اينكه] حق, خير است, عدل, خير است, صِدق, خير است, حَسَن, خير است و مانند اينها; اما در تعريف اينها و تطبيق اين مفاهيم بر مصاديق, اختلاف فراواني وجود دارد. در اين بخش از قرآن, دو جهانبيني را اول مطرح فرمود, آنگاه دو حكمتِ عملي و دو سلسله اخلاق و حقوق را جداگانه طرح كرد. آنها كه جهان را موحّدانه ميبينند و براي انسان جاودانگي و روحِ مجرّد قائلاند, آنها خير را در چيز ديگر ميبينند سرعتِ در خير را در چيز ديگر ميبينند و سبقتِ به سوي خير را هم در چيز ديگر ميبينند. آنها كه جهان را در محدودهٴ طبيعت خلاصه ميكنند و انسان را بين همين دو حدّ گهواره و گور ميبينند و مراحل بعدي را انكار ميكنند, آنها خير, عدل, صِدق, حق و مانند آن را طرز ديگر تفسير ميكنند. اينكه فرمود: ﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾,[1] آنگاه نظر كساني كه موحّدند و از شرك منزّهاند را جداگانه بيان كرد, معلوم ميشود كه ملحدان و مشركان نظر ديگري دارند. اينچنين نيست كه حكمتِ عملي يعني اخلاق و حقوق و سياست و مسائل اجتماعي, جداي از جهانبيني باشد.
قبلاً هم چندين بار گذشت كه اگر حكمتِ نظري, قياسي تشكيل بدهد كه هر دو مقدمهٴ آن از «بود و نبود» سخن ميگويد, هرگز نتيجهٴ «بايد» نميدهد, چه اينكه اگر حكمتِ عملي, قياسي تشكيل بدهد كه هر دو مقدمهٴ آن از «بايد و نبايد» سخن ميگويد, هرگز نتيجهٴ «بود و نبود» نميدهد; ولي اگر قياسي داشتيم كه يك مقدمهاش «بود و نبود» بود و مقدمهٴ ديگرش «بايد و نبايد», يقيناً نتيجهٴ «بايد» ميدهد و چنين قياسي را هم حتماً داريم. انسان موجودي است مجرّد ـ اين به «بود و نبود» برميگردد ـ و بايد براي موجود مجرّد, كمالِ جاودانه تهيّه كرد, پس براي انسان بايد كمالِ جاودانه تهيّه كرد. اين «بايد» از اين قياسِ مؤلَّف از «بود و نبود» و «بايد و نبايد» گرفته شد. بعد گفته ميشود دنيا نشئه فناست, آنچه ميماند نشئه آخرت است [و] بايد رهتوشه آخرت را هم تهيه كرد و مانند آن,
ترسيم جهانبيني توحيدي و غير توحيدي از منظر قرآن
طبق رهنمود قرآن كريم هم ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾,[2] بنابراين بايد معارفِ اعتقاديِ صحيح, اخلاق صالحي كه انبيا آوردند, اعمال صالحي كه كتاب و سنّت مشخص كرده است و حقوقي را كه عقل و نقل تبيين كردند فراهم كرد.
در اين بخش هم جهانبينيِ هر دو گروه را ذكر فرمود كه به حكمتِ نظري برميگردد و هم مسئلهٴ اخلاق و حقوقِ آنها را ذكر كرد كه به حكمتِ عملي برميگردد. آنها كه فرمود: ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾, كسانياند كه قبلاً جهانبيني آنها را در آيهٴ 37 همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» بيان كرد كه گفتند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ﴾; اينها آغاز و انجام عالَم را منكرند, جهان را در محدودهٴ طبيعت خلاصه ميدانند و انسان را همين ميپندارند كه در تالار تشريح, ارباً اربا ميشود و حياتِ انسان را هم بين گهواره و گور ميداند و ديگر هيچ! آنگاه خيرِ چنين موجودي هم در مال و فرزند و جاه و ثروت است; اين ديگر كوثر نميشناسد, اين فقط تكاثر ميداند. اگر كسي جهانبيني او اين بود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ﴾, اين حكمتِ نظري, آن حكمت عملي را به دنبال دارد; اما اگر مردان الهي از رهنمود عقل و نقل كمك گرفتند و گفتند انسان يك مسافر ابدي است و گهواره و گور, يك منزل از منزلِ طولاني انساني است كه «كادحٌ إلي ربّه كدحاً فملاقيه»,[3] اين براي هر نشئهاي برنامهٴ خاصّي خواهد داشت, قهراً در قرآن كريم راهي كه براي اين گروه دوم مشخص فرمود با جهانبيني اينها هماهنگ است لذا فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ٭ وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ﴾ كه به هيچ وجه شرك نميورزند نه شركِ اعتقادي نه شركِ عملي مثل ريا و سُمعه و امثال ذلك, ﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ٭ أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيرات﴾; اينها اهل خيرند.
ناكارآمدي روابط و ضوابط دنيوي در مسائل اخروي
در بحث ديروز آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «تغابن» به اين صورت اشاره شد كه آيهٴ 14 سورهٴ مباركهٴ «تغابن» اين است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾; نه «أموالكم», سخن از ازواج و اولاد است; ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾ كه به نحو موجبهٴ جزئيه است. آنكه به نحو موجبهٴ كليه است آيهٴ 15 سورهٴ «تغابن» است كه ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾. خب يك موجبهٴ كليه است كه آنچه شما داريد آزمون است نه نشانهٴ خير [و] يك موجبه جزئيه اين است كه بعضي از همسرها و بعضي از اولاد, دشمنِ همسرند دشمن پدرند و مانند آن. خب پس اينها يا آزموناند يا دشمن, هيچ كدام خير نيستند, خير آن است كه انسان با آنها با عدل و مِهر رفتار بكند. بنابراين آن كه تكاثر را خير ميداند, بر اساس آن حكمت نظري است كه جهان را در محدودهٴ ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[4] خلاصه ميكند و آن كه كوثر را خير ميداند بر اساس اينكه ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾,[5] ميگويد يك موجود ابدي, يك كالاي ابدي ميخواهد. او ميگويد: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾,[6] من كه يك موجود باقي و جاودانه هستم بايد يك چيز جاودانه داشته باشم وگرنه بين راه خاليام.
يك عدّه هستند كه در قيامت عاري محشور ميشوند گرسنه محشور ميشوند. در بحثهاي قبل هم مكرّر گذشت كه بشر در هر مرحلهاي باشد بالأخره بدن دارد و حاجتمند است; غذا ميخواهد, مسكن ميخواهد, پوشاك ميخواهد, به همه چيز نياز دارد. در دنيا اين موارد نياز خود را با ضوابط يا با روابط حل ميكند, اگر بزرگسال است با خريد و فروش و با اجاره و با عقود اسلامي حل ميكند [و] اگر خردسال يا كهنسال است با روابط حل ميكند [يعني] پدري دارد مادري دارد فرزندي دارد برادري دارد دوستي دارد كه مشكل او را حل ميكند [و] گاهي هم [انسان] با هر دو اصل, مشكلاتش را حل ميكند. اين مربوط به دنياست; اما همين كه دنيا سپري شد نه ضوابطي در كار است نه روابطي; نه با عقود اسلامي انسان ميتواند چيزي را بخرد چيزي را بفروشد اجاره كند و مانند آن [و] نه كسي به داد كسي ميرسد. فرمود: ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾;[7] اين «بيع», عنوان جامع عقود اسلامي است يعني هيچ عقدي از عقود تجاري, بعد از مرگ نيست كه انسان چيزي را بخرد يا بفروشد يا اجاره كند مزارعه كند مضاربه كند مساقات كند كشاورزي كند دامداري كند, كسي هم كه به داد كسي نميرسد [يعني] با روابط و خُلّه و خليل و دوستبازي و اينكه كسي پسرِ كسي باشد برادر كسي باشد هم نميشود; فرمود: ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ﴾.[8]
لزوم تحصيل زاد و توشه اخروي از منظر عقل و نقل
خب اگر نياز هست (چه اينكه هست), اگر ضوابط نيست (چه اينكه نيست), اگر روابط نيست (چه اينكه نيست), انسان كه با دست خالي نميتواند برود, لذا انسان چاره جز اين ندارد كه بر اساس ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[9] حركت كند. هر كسي ميرود بايد [توشهاش را] همراه خودش ببرد; اينچنين نيست كه كسي به داد كسي برسد. خب بالأخره ما هستيم و بدن هست و نياز هست; اين ميشود عقل. اين حرف را عقل نظري ميزند بر اساس آن جهانبيني.
عقل عملي كه اصطلاح بر اين شد كه نيروي اجرايي باشد, براي اينكه با اين روايتي كه دارد عقل يعني «ما عُبد به الرّحمن و اكْتُسِبَ به الجِنان»[10] هماهنگتر است. طبق اين روايت, عقل, نيروي اجرايي است, عقل چيزي است كه انسان با آن عبادت ميكند و بهشت كسب ميكند. خب وقتي بهشت كسب كرد, محصولِ كسب او را به او ميدهند. حالا اين بهشت كه اختصاصي به جنّت آخرت ندارد, اين جنّت برزخي كه «القبر روضة مِن رياض الجنّة»[11] را هم شامل ميشود; خب انسان يك جاي خوب فراهم كرده است. قرآن هم دارد كسي كه مؤمن باشد و عمل صالح داشته باشد, اينها ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾;[12] اينها خانه دارند فرشكرده و آماده, ميروند به سراغ آن; ديگر لازم نيست بخرند يا لازم نيست از كسي بگيرند تا بگوييم: ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾,[13] اينها ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾; براي خودشان آماده ميكنند. چون فرمود عقل يعني «ما عُبد به الرّحمن و اكْتُسِبَ به الجِنان» كه نيروي اجرايي است, لذا عقل عملي عبارت از نيروي كار است و در تعبير سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه دارد: ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾,[14] آن سفاهت را هم در برابر اين عقل ميداند يعني كسي كه از روش ابراهيم خليل فاصله گرفته است سفيه است, گرچه ميتواند شامل عقل نظري هم بشود.
عواقب اسارت عقل در چنگال شهوت و غضب
بنابراين عقل آن است كه بتوان با آن بهشت كسب كرد.
اگر در صحنهٴ درون در اين جنگِ دائميِ نومِ و يَقظه كه 75 تيرانداز از يك طرف و 75 تيرانداز از طرف ديگر, دائماً در جنگاند, اگر (در اين جنگِ فراگير) عقلِ عملي پيروز شد فتواي خود را از عقل نظري و براهين نقلي ميگيرد و اگر ـ خداي ناكرده ـ شهوت و غضب پيروز شدند فتواي خودشان را از وهم و خيال ميگيرند نه از عقل; دهن عقل را ميبندند ميگويند هر چه ما گفتيم تو بايد فتوا بدهي. اگر كسي ـ معاذ الله ـ در جبههٴ جهاد دروني شكست خورد و عقلش اسير شد و شهوت و غضب امير شدند, از عقلِ عملي كه كاري ساخته نيست [و] از عقلِ نظري بهرههاي سوء فراواني برده ميشود. اگر ـ معاذ الله ـ اين تحصيلكردهٴ حوزوي بود, از او ميخواهند كه دينتراشي كند, نِحلهتراشي كند [و] تنبّي در برابر انبيا را بازي در بياورد; همهٴ اين نحلههاي مجعول, از همين عقلِ نظري به اسارت گرفته شده در آمده است. قبلاً هم گذشت كه اگر آمار انبيا زياد است آمار متنبّيان اگر بيشتر نباشد كمتر نيست! متنبّيان همين تحصيلكردههاي حوزوي و امثال حوزوياند وگرنه آدم عادي كه نميتواند داعي نبوّت داشته باشد يا دينِ جعلي بتراشد; كسي دين جعلي ميتراشد كسي نبوّت جعلي ميتراشد كسي مذهب و مكتب جعلي ميتراشد كه اين اطلاعات را داشته باشد. اين عقلِ نظريِ تحصيلكردهٴ در ديار علوم, وقتي در جبههٴ جهاد اكبر به اسارت در آمد, هر چه را شهوت و غضب دستور داد مينويسد.
اگر اين شكستخورده, حوزوي نبود و دانشگاهي بود, به او ميگويند تمام علومي را كه دربارهٴ نيروي هستهاي و اتمي و امثال اينها كسب كردي بايد در ساختن بمب براي انفجار و بمبافكنها و كيفيت كشتار مردم ژاپن و امثال ژاپن به كار بگيري, اين هم ميگويد چشم. خب اين تحصيلاتش را دو دستي در اختيار شهوت و غضب قرار ميدهد چون به اسارت در آمده است. در جبههٴ درون, تلاش و كوشش شهوت و غضب اين نيست كه آن نيروي علمي را بكُشند مثل بيرون, بلكه ميخواهند اسير بگيرند و از آن استفاده كنند. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «كم مِن عقلٍ اسيرٍ تحت هَوي اميرٍ»[15] همين است; خب اگر آن شده امّارهٴ بالسّوء, اينكه تنها به وهم و خيال دستور نميدهد كه شما چنين مذهبي را بتراش يا چنين كاري را انجام بده, به عقل نظري هم ميگويد كه تو هر چه خواسته شهوت است بايد فراهم بكني, او هم همين كار را ميكند.
تأثير جهانبيني در مسائل اخلاقي از منظر قرآن
بنابراين قرآن كريم درباره مسائل حقوقي, مسائل اخلاقي و مانند اينها ميفرمايد اينها تابع آن جهانبينياند [يعني] اگر كسي جهانبينياش ـ معاذ الله ـ اين بود كه ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾,[16] تكاثر را خير ميپندارد و اگر جهانبينياش اين بود كه «إنّ الانسان كادحٌ إلي ربّه كدحاً فملاقيه»,[17] كوثر را خير ميداند, سرعتش هم به طرف اين امور يادشده است سبقتش هم به طرف اين امور يادشده است.
بعد از اينكه اين صحنهها را ترسيم كرد فرمود اينها براي شما آسان است; ما اين را كه گفتيم, بيش از اندازهٴ توانِ شما قانون وضع نكرديم: ﴿لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾. اين اصلِ بعدي كه فرمود ما هيچ كسي را بيش از اندازهٴ او مكلَّف نميكنيم ناظر به همين مطلب است; آيهٴ 62 همين سورهٴ «مؤمنون» اين است كه ﴿وَلاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾; نه در طبقهبندي بيش از اندازه حكم ميكنيم نه در مسائل فردي. در طبقهبندي كه ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾;[18] تمام احكام مطابق با قِسط و عدل و آسان بودن است; بعضيها كه در راهاند و جزء ابرارند, براي آنها يك سلسله وظايف ميسور قرار داديم [و] آنها كه بالاتر از ابرارند و جزء مقرّبيناند, براي آنها هم يك سلسله وسايل مناسب حال آنها قرار داديم اين از نظر درجهبندي [و طبقهبندي]. از نظر حالات خاصّي كه براي افراد پيش ميآيد اعم از مسافر و حاضر [يا] بيمار و سالم, آنجا [مثلاً] فرمود اگر نماز براي شما ايستاده دشوار است, نشسته بخوانيد. اينكه فرمود: ﴿الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَي جُنُوبِهِمْ﴾,[19] گرچه به حسب ظاهر مربوط به نماز نيست ولي رواياتي اين را تطبيق كرده بر حالات گوناگون نمازگزار; بعضيها هستند كه ايستاده نماز خواندن برايشان آسان است, بعضيها هستند ايستاده برايشان دشوار است و بايد نشسته نماز بخوانند [و] بعضيها هستند كه به پهلو قرار گرفته بايد نماز بخوانند.
بنابراين در هيچ حالتي و در هيچ مقطعي نه در نماز نه در مقدمات نماز نه در روزه نه در مقدمات روزه [و غير اينها] خارج از وُسع, تكليفي نكرده است: ﴿وَلاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾, بنابراين آسان است و به هيچ وجه هم دشوار نيست.
مطلب بعدي آن است كه در ذيل اين جمله كه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ﴾, سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در تفسير نوراني الميزان, اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) را نقل كرده است كه براي خدا هيچ شريكي نيست ـ اين سخن لطيفي است كه در نامههاي حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه آمده است ـ اگر خداي سبحان ـ معاذ الله ـ شريكي ميداشت, آن شريك براي هدايت و تربيتِ شما پيامبري ميفرستاد; چون همهٴ پيامبران آمدند گفتند بيش از يك خدا نيست معلوم ميشود خداي ديگري نيست, چرا؟ زيرا اگر ـ معاذ الله ـ خداي ديگري بود خدا بايد به فكر مخلوق خود باشد و او را بپروراند, اين مقدم و تالي, «لكن التّالي باطل فالمقدم مثله»; چون هيچ كسي غير خداي واحد احد نيامده است, معلوم ميشود غير از خداي واحد و احد, احدي نيست. اين بيان لطيفي است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در آن نامه, براي نفي شرك و اثبات توحيد ذكر فرمودند.
امكان نيل به مقام امامت و مفهوم آن از منظر قرآن
هر كسي وُسعي دارد, اگر [هر كسي] وُسع دارد [و] به ما گفتند: ﴿سَارِعُوا﴾[20] يا ﴿سَابِقُوا﴾,[21] اين هم وسع ماست; منتها ـ در بحث ديروز به اين نتيجه رسيديم كه ـ اين مراحل پنجگانه راهش براي همه باز است: اول معرفت است بعد هجرت است بعد سرعت است بعد سبقت است بعد امامت. اينكه گفته ميشود: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾,[22] اين بهره براي همه است و اختصاصي به اوحديّ از انسانها ندارد. ممكن است كسي, اعضاي خانوادهٴ او كه اهل تقوا هستند, او امام متّقين باشد در محدودهٴ خانواده, اگر يك مقدار وسيعتر بود امام متّقين باشد در محدودهٴ محل و اهل مسجد و اگر وسيعتر بود كه مرحلهٴ برتر. اينكه فرمود: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾, نيازي نيست كه ما بگوييم يك قرائت ديگر درست است و آن اين است كه «واجعل لنا من المتّقين اماما». اينچنين نيست كه هميشه ما مأمور باشيم كه دنبالهرو باشيم, به ما گفتند تا ميتوانيد جلو برويد نه دنبالهرو باشيد, امام باشيد نه مأموم, مأموم شدن كه هنر نيست امام شدن هنر است, بخواهيد ميشويد; ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾.
ما يك امامِ عصر داريم كه امام همه است و آن وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) است [و] در هر زماني يكي از اين دوازده امام(سلام الله عليهم) امام بودند [كه] آنها حسابشان جداست; آن بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[23] «حيث يجعل نبوّته, ولايته, امامته» است و به نصّ و به نصب است و از حوزهٴ ما خارج است;
محور درخواست پيشوايان و رهبران الهي براي هدايت جامعه
اما اين امامت و رهبريِ علمي و رهبريِ عملي براي همهٴ ما مقدور است. به ما گفتند: ﴿سَارِعُوا﴾[24] اما نه تنها به سرعت اكتفا كرده باشند به ما گفتند: ﴿سَابِقُوا﴾;[25] سعي كنيد جلو بزنيد [و] حالا كه جلو زديد پيشرو شديد زودتر رفتيد آنجا ننشينيد [بلكه] به فكر باشيد كه ديگران را هم دريابيد: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾;[26] خدايا! آن توفيق را بده كه من رهبري يك عدّه را به عهده بگيرم. خب اگر كسي در مسجدي, در حسينيهاي, در محلّهاي, رهبري فكري و رهبري عملي عدّهاي را به عهده گرفت كه پرهيزكاران آن محل به او اقتدا كردند, اين دعايش مستجاب شد, براي اينكه گفت: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾; اما اگر گفت من كه به اينجا رسيدم بايد به خودم بپردازم, اين در حقيقت به آخرين مرحله و به قلّهٴ اين دستورها راه نيافت, اين فقط سبقت گرفت و جلو افتاد كه جلو افتادنِ بيخاصيّتي است! خب حالا جلو افتادي بيش از ديگران چيز ياد گرفتي بيش از ديگران عمل كردي, خب به فكر ديگران باش.
اينكه قرآن كريم از شهدا به اين نام ياد ميبرد, اين تقريباً مصداقِ عملي ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ است: دربارهٴ شهدا اين آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه مكرّر گذشت اين است كه اينها هميشه به فكر راهيانِ راه خودشاناند, ديگر نميگويند ما كه به اينجا آمديم به روح و ريحان رسيديم به «روضة مِن رياض الجنّة»[27] رسيديم, ديگر كاري به آيندگان نداريم; اينها دائماً ـ به صورت فعل مضارع ياد شده است ـ ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾.[28] «استبشار» يعني درخواست, بشارت و مژده; از چه كسي بشارت و مژده طلب ميكنند؟ از خدا, چه عرض ميكنند؟ عرض ميكنند خدايا! مژده ما را بده, اينها كه راهيان راه ما هستند كه ما جلو رفتيم و رهبريِ اينها را به عهده گرفتيم كه اينها به دنبال ما راه بيفتند الآن كجا هستند: ﴿وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾.
اين «الذين لم يَلحقوا بهم» عدمِ مَلكه است; آنهايي كه ـ خداي ناكرده ـ راهيِ راه شهدا نبودند, اينها در منزلهايشان آرميدهاند اينها كه حركت نكردند, كسي كه حركت نكند كه نميگويند هنوز نرسيد. اين «الذين لم يلحقوا بهم» عدم ملكه است; اگر كسي در منزلش خوابيده يا دارد استراحت ميكند به او نميگويند هنوز نرسيد, به كسي كه راه افتاده و در بين راه است ميگويند هنوز نرسيد. شهدا با آنهايي كه راكد و جامدند كه كاري ندارند, آنهايي كه راهيان راه شهدا هستند, شهدا امامتِ اين متّقيان را به عهده دارند, به خدا عرض ميكنند خدايا! اينها كجايند و در چه مرحلهاي هستند.
خب اين يك سؤالِ استفهاميِ محض نيست, استعانت را هم به همراه دارد يعني خدايا! كمكشان كن كه زودتر به ما برسند. براي اينها كه حيّ و ميّت مطرح نيست.
پذيرش شفاعت و استغفار ائمه دين در عالم آخرت
چرا در زيارت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آيه را ميخوانيم: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَروا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾؟[29] فرمود اگر اينها گناه كردند, بعد توبه كردند, از خدا درخواست مغفرت كردند و به حضور تو آمدند, تو هم براي آنها استغفار كردي, خدا ميبخشد. اين شفاعت است اين توسّل است [و] در زيارت پيغمبر هم همهٴ ما ميخوانيم. خب اينكه امامت را دارد [و] استغفار ميكند, حيّ و ميّت كه ندارد. شهدا هم همين طورند; اين شهدا كه مرتّب از خداي سبحان ـ به صورت فعلِ مضارعِ مفيد استمرار ـ بشارت طلب ميكنند, با درخواستِ اعانت و كمك همراه است; به خدا عرض ميكنند كه اينها كجا هستند. اينها كه گزارشگر و خبرنگار محض نيستند, اينها بشارت ميخواهند, بشارت يعني بشارت! خب اگر اين پيروان در راه بمانند كه بشارت نيست, بشارت وقتي است كه اين مسافر به مقصد برسد.
رسيدنِ مسافر در راهِ دشوار و صعبالعبور با عَقبهٴ كئود, به كمك الهي نيازمند است. درست است كه اين تكليف بيش از اندازه نيست ولي براي انسانهاي عادي, اين عَقبهٴ كئود است; فرمود: ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ﴾. بالأخره راه, عَقبهٴ كئود است [و] تا كمك الهي نباشد بسيار سخت است. فتحصّل كه شهيد تنها براي راهاندازي ديگران خون نداد, براي رهبريِ ديگران هم از ذات اقدس الهي مدد طلب ميكند, اين ميشود امامت كه ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾.[30] اين البته اختصاصي به شهدا ندارد, علمايي كه مداد آنها افضل و ارجح از دِماء شهداست[31] هم ميتوانند در اين كار سهيم باشند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 53.
[2] . سورهٴ نحل, آيهٴ 96.
[3] . ر.ك: سورهٴ انشقاق, آيهٴ 6.
[4] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 37.
[5] . سوره انشقاق, آيهٴ 6.
[6] . سورهٴ نحل, آيهٴ 96.
[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 254.
[8] . سورهٴ عبس, آيات 34 و 35.
[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 197.
[10] . الكافي, ج1, ص11.
[11] . الامالي (شيخ مفيد), ص265.
[12] . سورهٴ روم, آيهٴ 44.
[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 254.
[14] . سورهٴ بقره, آيهٴ 130.
[15] . نهجالبلاغه, خطبه 211.
[16] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 37.
[17] . ر.ك: سورهٴ انشقاق, آيهٴ 6.
[18] . سورهٴ حج, آيهٴ 78.
[19] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 191.
[20] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 133.
[21] . سورهٴ حديد, آيهٴ 21.
[22] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 74.
[23] . سورهٴ انعام, آيهٴ 124.
[24] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 133.
[25] . سورهٴ حديد, آيهٴ 21.
[26] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 74.
[27] . الامالي (شيخ مفيد), ص265.
[28] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 170.
[29] . (سورهٴ نساء, آيهٴ 64) الكافي, ج4, ص551.
[30] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 74.
[31] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص399.