اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ﴿49﴾ وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَي رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ ﴿50﴾ يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ﴿51﴾ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ ﴿52﴾ فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ ﴿53﴾ فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّي حِينٍ ﴿54﴾ أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ ﴿55﴾ نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ ﴿56﴾ إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ﴿57﴾ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ﴿58﴾ وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ ﴿59﴾ وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ﴿60﴾ أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ ﴿61﴾
بيان مرجع ضمير «هم» در ﴿لَعَلَّهُم يَهْتَدون﴾
در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه در مكه نازل شد بعد از مسائل توحيد, معارف وحي و نبوّت را مطرح فرمودند. در جريان وحي و نبوّت يك سلسله براهين عقلي هست كه آن را اشاره كردند يك سلسله هم قصّهٴ آموزنده است كه آن را مطرح ميفرمايند. قصّه براي كساني است كه در مدار علمِ تجربي و حسّي و امثال ذلك به سر ميبرند و صبغهٴ آموزندگي هم دارد اما آن برهان فقط اثر تجريدي و عقلي دارد. فرمود ما به موساي كليم كتاب داديم تا اينها هدايت شوند منظور از اين مرجع ضمير ﴿لَعَلَّهُمْ﴾ قوم موساي كليماند نه فرعون و ملأ او زيرا تورات بعد از غرق فرعون و ملأ فرعون نازل شده است آن خطوط كلي و دستورهاي اوّلي قبل از غرق فرعون هم بود كه فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[1] و مانند آن, اما اين تفصيل شريعت كه به صورت تورات درآمده است بعد از غرق فرعون و ملأ فرعون بود در جريان كوه طور بود و اربعينگيري وجود مبارك موساي كليم بود و دريافت الواح هدايت يعني تورات پس ضمير ﴿لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ﴾ به فرعون و ملأ فرعون برنميگردد به قوم وجود مبارك موسي برميگردد.
اعطاي براهين و آيات خاصه و عامه خداوند به حضرت موسي و هارون
مطلب ديگر آن است كه گرچه در اين گونه از موارد اسم مفرد ميآورند ميفرمايد ما به موساي كليم كتاب داديم در بخشهاي ديگر هم نام مبارك موساي كليم را ميبرد ولي در خطوط كلي ضمير را تثنيه ميآورد و يا اسم دو نفر را ميبرد همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيهٴ 45 به اين صورت بود ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا﴾ يعني همهٴ اين معجزات را ما به اين دو بزرگوار داديم اين ﴿سُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾ يا اعليالمعجزات است نظير عصا, يد بيضا و مانند آن, يا نه منظور برهاني است كه وجود مبارك موساي كليم در سايه تعليم الهي دريافت كرد گفت: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ آن برهان را سلطان ميفرمايد و در بخشهاي ديگر هم فرمود: ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[2] يعني دليلي را كه خداي سبحان نازل كرده باشد و مسلّط بر وهم و خيال باشد در دست نداريد. به هر تقدير اين سلطان يا معجزهٴ برتر و شفافتر است نظير عصا و يد بيضا يا برهان است و به هر حال آيات وجود مبارك موساي كليم به عنوان آيات شفاف و روشن معرّفي شدند فرمودند ما به موساي كليم ﴿تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتِ﴾[3] داديم نظير آنچه دربارهٴ سرزمين وحي فرمود: ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ﴾ يعني آيات شفاف و روشن بنابراين در اين گونه از موارد نام هر دو را ميبرد بعد ميفرمايد ما به اينها آيات داديم.
نوبت به كتاب كه ميرسد ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ﴾ در جريان دريافت كتاب هم قصّهٴ طور است و اربعينگيري است و ﴿وَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾ است و ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾[4] است و امثال ذلك. در سورهٴ مباركهٴ «صافات» هم دارد كه ما به هر دو بزرگوار كتاب داديم؛ آيهٴ 114 به بعد سورهٴ مباركهٴ «صافات» اين است ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ ٭ وَنَجَّيْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ ٭ وَنَصَرْنَاهُمْ فَكَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ﴾ يعني موسي و هارون و قومش ﴿وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ﴾ يعني به وجود مبارك موسي و هارون كتاب مُستبين و شفاف داديم ﴿وَهَدَيْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ وَتَرَكْنَا عَلَيْهِمَا فِي الْآخِرِينَ ٭ سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ ٭ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ اين ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ نظير داستان وجود مبارك يونس كه فرمود: ﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ﴾[5] آنجا دارد ﴿وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾[6] حالا اين اختصاصي به ذكر يونسي ندارد روش موساي كليم(سلام الله عليه) هم همين طور است روش هارون(سلام الله عليه) هم همين طور است براي اينكه در پايان آنها دارد كه ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ كسي كه راه موساي كليم(سلام الله عليه) را برود كسي كه راه هارون(سلام الله عليه) را برود مثل اينكه راه يونس را برود ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ است. بعد هم روشن خواهد شد الآن كه راه همهٴ انبيا يكي است آن شريعتِ خاص و منهاج مخصوص براي قوم آنهاست وگرنه خطوط كلي انبيا يكي است كه الآن روشن ميشود.
بررسي مقام و منزلت حضرت موسي نسبت به هارون
از اين آيه مباركهٴ 117 سورهٴ «صافات» كه فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ﴾ معلوم ميشود كه تورات را به وجود مبارك موسي و هارون به هر دوي آنها داد چه اينكه آيات را هم فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَي وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا﴾ جمع بين اين دو طايفه از آيات اين خواهد بود يك طايفه دارد كه ما اين كتاب را به هر دو داديم آيات را به هر دو داديم و مانند آن, بخشي از آيات دارد كه ما كتاب را به موساي كليم داديم اين معجزات را به موساي كليم داديم[7] سرّش اين است كه وجود مبارك هارون گرچه پيامبر بود و وحي به او ميرسيد ولي نسبت به وجود مبارك موسي در حدّ وزير بود كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً﴾[8] پس اينها همتاي هم نيستند و وجود مبارك موسي از انبياي اولواالعزم است و جزء پنج نفر صاحب شريعت و صاحبنام جهاني است يعني وجود مبارك نوح است و ابراهيم است و موسي است و عيسي است و وجود مبارك حضرت رسول اكرم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين پنج پيامبر اولواالعزماند صاحب ناماند صاحب كتاباند و شريعت كامل دارند وجود مبارك هارون در حدّ وزير براي موسي(سلام الله عليهما) است پس آن طوري كه اين آيات بر موسي نازل شده است بر هارون نازل نشد آن طوري كه اين معجزات به موسي(سلام الله عليه) داده شد به هارون(عليه السلام) داده نشده پس آنجا كه ضمير، تثنيه است معنايش اصل اشتراك است نه يكسان بودن به دليل اينكه فرمود: ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾[9] خدا هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾[10] اصل شركت است نه تساوي در سهم، به دليل اينكه وجود مبارك موساي كليم هارون را جانشين خود قرار داد در هنگام مناجات طور﴿هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾[11] بنابراين آنجا كه تثنيه است درست است آنجا كه ضمير، مفرد است درست است زيرا درست است كه وجود مبارك هارون، شريك امر موساي كليم بود فرمود: ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ خداي سبحان هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾ اما در حدّ وجود مبارك موساي كليم نبود به دليل اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً﴾ خب اگر در حدّ وزارت بود نه در حدّ نبوّت خاص گرچه نبيّ بود وحي هم به او نازل شده معلوم ميشود كه به تبع وجود مبارك موساي كليم اينها را دريافت ميكرد. در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» هست كه ما وجود مبارك هارون را وزير قرار داديم براي حضرت موساي كليم؛ آيهٴ 48 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» به اين صورت ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ﴾ اين فرقان و ضياء همان كتاب آسماني است بنابراين گرفتن براي هر دو هست و شريك هم هستند كه ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ اما سهمشان يكي نيست يكي بالاصاله است يكي بالتبع است و مانند آن. خب پس اگر فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ﴾ ناظر به همين تفاوتي است كه بين وجود مبارك موساي كليم و هارون(سلام الله عليهما) است.
حضرت مريم و عيسي دو معجزه و آيت خداوند در جهان
اما مطلب ديگر، در همين بخش بعد از جريان حضرت موسي فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً﴾ قصّهٴ حضرت مريم و عيسي(سلام الله عليهما) چه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» چه در سورهٴ مباركهٴ «مريم» مبسوطاً گذشت فرمود اين دو بزرگوار يك معجزهٴ جهانياند گرچه خود مريم(سلام الله عليها) معجزه است و آيت الهي است و وجود مبارك عيسي به تنهايي معجزهٴ الهي است اما دوتايي معجزهٴ جهانياند اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً﴾ در بخشي از تعبيرات هم دارد آيهٴ جهانياند[12] نظير اينكه قصّهٴ نوح(سلام الله عليه) را فرمود: ﴿آيَةً لِّلْعَالَمِينَ﴾[13] جناب زمخشري در كشّاف احتمال ميدهد كه اين از قبيل تثنيهاي باشد كه احدالضلعين حذف شده است يعني «وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ آيةً وَأُمَّهُ آيَةً»[14] حذف آن آيهٴ اول به قرينهٴ آيه دوم است پس كلّ واحد آيه است اگر اينچنين باشد مطلب حق است نه اينكه دوتايي مجموعاً يك معجزهاند خب وجود مبارك عيساي مسيح همين كه به دنيا ميآيد آن سخن را دارد آن سخني كه در دوران ميانسالي بايد داشته باشد همان سخن را در زادروزش دارد كه ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾[15] كه ﴿يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً﴾[16] يعني در زادروزش همان طور حرف ميزند كه در دوران ميانسالي حرف ميزند در سنّ چهل سالگي حرف ميزند ﴿يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ﴾ (يك) ﴿وَكَهْلاً﴾ (دو) «علي وزانٍ واحد» حرف ميزند خب اگر اين است خودش معجزه است ديگر اما وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) كه بدون همسر، مادر شده است اين هم معجزه است پس اگر بگوييم دوتايي يك معجزهاند يعني يك معجزهٴ جهانياند اما اگر گفتيم به تعبير جناب زمخشري كه اين از باب حذف ميتواند باشد آن هم ميتواند درست باشد يعني «وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ آيةً وَأُمَّهُ آيَةً» و حذف ما يُعلم منه جائز.
موهبت خاص خداوند در جريان ولادت حضرت عيسي
﴿وَآوَيْنَاهُمَا إِلَي رَبْوَةٍ﴾ در جريان ميلاد وجود مبارك عيسي ﴿فَأَجَاءَهَا الْمخَاضُ إِلَي جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾[17] بنا شد حضرت مريم از مسجد فاصله بگيرد از مركز عبادت فاصله بگيرد ﴿فَأَجَاءَهَا الْمخَاضُ إِلَي جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ از آن به بعد فرمود وقتي كه اين مادر شد ما اين را در زميني كه برجسته بود سرزميني كه يك مقدار برجسته است گود نيست اين را ميگويند رَبْوه كه اين بيشتر آفتاب ميگيرد اوّلين باران را اين ميگيرد اولين آفتاب را اين ميگيرد و قرآن كريم وقتي ميخواهد دربارهٴ آن شجر يا آن خوشهاي كه خيلي رشد دارد و ثمربخش است مثال ذكر كند ميفرمايد: ﴿جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ﴾[18] و اين ربا را هم كه ربا ميگويند براي اينكه آن يك امر زايد است ديگر خب اين برجستگي و تلّ باران كه بيايد اول سهم آن است آفتاب كه بيايد اول سهم آن است اگر درختي در آنجا كه سرزمين بلندتر است غَرس بشود غالب اين بركات را آن درخت ميگيرد اين ميشود رَبْوه، پس ديگر گود نيست يا همسطح ساير زمينها نيست يك مقدار اشراف دارد و برجسته است هواي مناسب دارد (يك) مسطّح هم است يعني صِرف برجستگي آن نيست مسطّح هم هست (اين دو) آب مناسب و فراوان هم دارد (اين سه) چنين جايي ذاتِ قَرار است يعني ميشود آدم آن را مقرّ خود قرار دهد قرارگاه خوبي است براي اينكه اگر آفتاب مناسب بخواهيد آنجا هست آب فراوان بخواهيد آنجا هست هواي لطيفتر بخواهيد آنجا هست منظرهاي بيشتر بخواهيد آنجا هست اين را ميگويند «ذات قرار» سرزمينها بعضيها مفرّند بعضيها معبرند بعضيها مقرّ، بعضيها چون جاي ماندن نيست انسان همين كه آنجا رسيد بايد فرار كند اين ميشود مَفرّ بعضي جاهاست كه سرزمين عادي است لازم نيست فرار بكند از آنجا ميگذرد اين ميشود معبر، بعضي جاها دلپذير است جاي ماندن است به آن ميگويند مقرّ، پس يا مفرّ است يا معبر است يا مقرّ، آن مقرّ را كه خيلي قرارگاهش دلپذير است ميگويند «ذات قرار» آنجا جاي ماندن است فرمود ما اين مادر و كودكش را به ذات قرار برديم كه آبِ جاري در آنجا هست ﴿ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ﴾ آبِ مَعين قبلاً هم شرحش گذشت آبي كه در دسترس باشد «تراه العيون و تناله الدلاء» نه در عمق زمين باشد كه در دسترس نباشد نه دور باشد كه چشم نبيند آبي كه «تراه العيون و تناله الدلاء» به آن ميگويند آبِ معين. فرمود ما اينها را به جايي برديم كه برجسته است اشراف دارد ذاتِ قرار است يعني نه مفرّ است نه معبر بلكه مقرّ است و آبِ مناسب هم دارد. شرح مبسوط اينها در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» در سورهٴ مباركهٴ «مريم» گذشت.
بررسي مباني حقوق جهاني براساس وحي الهي و قوانين بشري
بعد ميفرمايد ما يك خطاب جهاني داريم اين خطاب جهانشمول قرآن كريم همين است حقوق بشر را بايد وحي بنويسد و احكامِ جهانشمول را بايد وحي تنظيم بكند الآن مستحضريد اين حقوقي كه براي بشر مينويسند يك مبناي علمي ندارد چرا مبناي علمي ندارد؟ براي اينكه اين هفت ميليارد بشري كه دارند زندگي ميكنند عاداتي دارند آدابي دارند سنني دارند فرهنگي دارند مباني دارند بالأخره با مختلفات به سر ميبرند شما اگر بخواهيد براي اينها حقوق تنظيم كنيد موادّ حقوقي تنظيم كنيد سه مرحله داريد كه دو مرحلهاش ممكن است ولي يك مرحلهاش دستتان خالي است هر كتاب حقوقي هر مبحث حقوقي بايد اين سه مرحله را داشته باشد كما تقدّم مراراً الآن فقه هم همين طور است مجلس هم همين طور است در حوزه كارهاي فقهي كه انجام ميدهند اين سه مرحله است در مجلس هم كارهاي قانوني وضع ميكنند سه مرحله است يك موادّ حقوقي است كه فقها استنباط ميكنند در رسالههاي عملي ميآيد يا مجلسيها تصويب ميكنند به صورت قانون در ميآيد اين موادّ حقوقي، اين موادّ حقوقي را بايد از مباني بگيرند يك فقيه، مبناي خاص او در برائت نقلي اين است در برائت عقلي آن است در اطراف علم اجمالي موافقت يا مخالفتش اين است در استصحاب با شكّ در مقتضي حكمش اين است با شكّ در رافع حكمش اين است يك مباني دارد به استناد اين مباني آن احكام و موادّ فقهي را استنباط ميكنند در رسالهها مينويسند. پس موادّ فقهي به استناد مباني فقهي است حالا آن مباني عبارت از قواعد فقهي است عبارت از قواعد اصولي است تا اينجا درست است مجلس هم همين كار را ميكند يك موادّ حقوقي دارد كه مصوّبهاش است اين مصوّبه را از يك مباني ميگيرد كه مبانيِ قانون مجلس، قانون اساسي است تا اينجا درست است اما اين مباني را بايد از كجا گرفت؟ مباني را بايد از منابع گرفت آن ديگر امر علمي نيست آن ديگر مباني نيست دست ما باشد در حوزهها موادّ فقهي را از مباني ميگيرند اين مباني يا قواعد فقهي است يا قواعد اصولي اين مباني را از منابع ميگيرند منبع، كتاب است و سنّت اهل بيت(عليهم السلام) بنابراين يك فقيه دستش باز است و پُر است مجلس هم كه موادّ حقوقي را تصويب ميكند از قانون اساسي ميگيرد قانون اساسي ما هم متّخذ از قرآن و سنّت است كه عدّه زيادي از فقها تلاش و كوشش كردند سعي همهٴ آنها مشكور آنها كه رحلت كردند حشرشان با انبياي الهي به استناد كتاب و سنّت اين را نوشتند، پس ما يك منبع داريم يك مبنا داريم يك مادّه، حالا شما براي هفت ميليارد بشر ميخواهيد حقوق بشر تنظيم كنيد چند مادهاي به عنوان موادّ حقوق بشر تصويب شده است بسيار خوب، اين موادّ حقوقي از يك مباني گرفته شده به نام چه؟ به نام عدالت، به نام آزادي، به نام استقلال، به نام امانت، به نام حريّت اينها همهاش درست است اما عدالت را از كجا ميگيريد؟ عدالت را ناچاريد با فرهنگتان با آدابتان با سُننتان با درك خودتان بگيريد معناي عدالت را همه ميفهمند كه عدل يعني «وضع كلّ شيء في موضعه» هر چيزي را سرِ جايش قرار دادن، اما جاي اشياء كجاست؟ جاي اشخاص كجاست؟ جاي اموال كجاست؟ جاي بدن كجاست؟ جاي جان كجاست؟ اين را جانآفرين بايد بگويد اين را اشياءآفرين بايد بگويد او را اشخاصآفرين بايد بگويد يعني منبع، وحي و كتاب و سنّت است شما [كه حقوق بشر را تنظيم كرديد] كه آن را نداريد، اگر پيشرفت ايران اسلامي هم هست چاره جز مراجعهٴ به متنِ دقيق دين نيست براي اينكه عدل «وضع كلّ شيء في موضعه» است معناي عدل چيز روشني است اما اشياء جايشان كجاست؟ زن جايش كجاست مرد جايش كجاست؟ حاكم جايش كجاست محكوم جايش كجاست؟ عالِم جايش كجاست غير عالِم جايش كجاست؟ تا منبع نباشد مبنا نيست تا مبنا نباشد موادّ حقوقي صبغهٴ علمي ندارد لذا قانون بشري كه براي هفت ميليارد تصويب كردند صبغهٴ علمي ندارد عدل را، آزادي را، استقلال را، امثال ذلك را از فرهنگ مردم از سنّتهاي مردم از آداب و سنن و رسوم مردم ميگيرند كه اين مختلف است.
خطوط كلي رسالت پيامبران برخاسته از وحي الهي
در قرآن كريم ذات اقدس الهي يك برنامهٴ جهانشمولي دارد همهٴ انبيا را به خط ميكشد همهٴ اُمم را به خط ميكشد همهٴ صحف آسماني را به خط ميكشد هر كدام از انبيا در زمان خاصّ خودشان بودند خداي سبحان هم با آنها گفت ﴿يَا نُوحُ﴾[19]، ﴿يَا دَاوُدُ﴾[20]، ﴿يَا إِبْرَاهِيمُ﴾[21]، ﴿يَا مُوسَي﴾[22]، ﴿يَا عِيسَي﴾[23] و مانند اينها را ميگفت در هيچ عصر و مصري انبيا صف نبستند كه خدا به اينها بفرمايد «يا ايّها الرسل» يا «يا ايّها الاُمم» اين بعد از بيان آن مطلب سامي در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[24] ذات اقدس الهي يك حكم جهانشمول را به همهٴ انبيا ميگويد ميفرمايد بشر گذشته و حال و آينده يك واقعيّت است با فطرتِ توحيدي هم خلق شد هيچ كسي هم بشر را عوض نميكند نه من نه ديگري ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ به نحو نفي جنس چرا ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ براي اينكه غير خدا كه قدرت ندارد خود خدا هم كه به احسن وجه آفريد ديگر دليل ندارد كه ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[25] اين را عوض بكند لذا فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[26] اين به نحو نفي جنس است انسان از اين زيباتر, بهتر و ظريفتر و جميلتر و جليلتر فرض ندارد كه با اين سرمايه خلق شده با سرمايهٴ فطرت خلق شده با توحيد خلق شده با جهانبيني خلق شده با گرايش به ابد خلق شده اين مسافرِ ابد است از اين بهتر ديگر فرض ندارد خب, اگر ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ اگر قرون گذشته و حال و آينده يكي است, اگر انبيا دينشان هم يكي است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ اگر شريعت و منهاج فرق ميكند يعني مثلاً ما چند ركعت نماز ميخوانيم آنها چند ركعت, ما به كدام سَمت رو بياوريم در نماز آنها به كدام سَمت, اينها شريعت و منهاج است ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[27] اصلِ عقايد, اصل فقه, اصل حقوق, اينها يكي است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ خب اگر بشر كه پذيراي دين است گذشته و حال و آيندهاش يكي است, اگر مربّي كه ذات اقدس الهي است ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾[28]، بنابراين ميشود خطّي را رسم كرد كه انبيا در آن خطّاند خطّي را رسم كرد كه دين اسلام در آن خط است خطّي را هم رسم كرد كه جوامع بشري هستند بفرمايد با هم زندگي مسالمتآميز داشته باشيد براي اينكه همهٴ شما يك چيز ميخواهيد همهٴ شما را يك نفر آفريد همهٴ شما به يك جا برميگرديد همهٴ شما با يك ترازو سنجيده ميشويد, همهٴ شما با يك فطرت ساخته شديد با هم نجنگيد. اين حرف ميتواند حرفِ جهاني باشد.
عقل سرمايه خداوندي بر بشر در مسير وحي و فطرت
پرسش:...
پاسخ: چرا, خود عقل را هم به عنوان فطرت, ذات اقدس الهي به او داده است ديگر، اين عقل را كه خداي سبحان به عنوان سرمايه قرار داد در رديف همينهاست منتها عقل, چراغ است نه راه. ما نبايد عقل را در برابر وحي قرار بدهيم آن راه است اين چراغ. ما با نقل كه چراغ روشني است ميفهميم كه خدا به انبيا چه فرمود با عقل ميفهميم كه خدا به انبيا چه فرمود اينكه ميگويند برائت عقلي اينكه ميگويند برائت نقلي اينكه ميگويند «يدلّ عليه العقل و النقل» اين است ما هميشه يعني هميشه بايد مواظب باشيم كه برهانِ عقلي را در رديف نقل قرار بدهيم نه ـ معاذ الله ـ در رديف وحي قرار بدهيم آن وحي مقابل ندارد آن علمِ شهودي است اين علم حصولي است آن معصوم است اين با خطا آميخته است آن ارتباط مستقيم با ذات اقدس الهي دارد آن ديگر فكر و اجتهاد و ظنون در آن نيست اين با اين ظنون همراه است.
پرسش:...
پاسخ: بله, اين حجيّت يا معذوريّت را عقل كشف ميكند يعني چراغ است؛ از عقل هيچ كاري جز نشان دادن ساخته نيست قانون را كسي وضع ميكند كه جهان را آفريد, انسان را آفريد, پيوند انسان و جهان را آفريد. ما يك صراط داريم كه كارِ خداست يك سراج داريم كه آن چراغ را هم خدا روشن كرد منتها آن چراغ يكي عقل است در نهاد ما يكي نقل است به وسيلهٴ رجال نقلي حمل ميشود از چراغ كاري ساخته نيست مگر اينكه نشان بدهد كجا چاه است كجا راه. موضوعات را خدا آفريد محمولات را خدا آفريد رابطهٴ موضوع و محمول را خدا آفريد, سمّ را خدا آفريد دستگاه گوارش را خدا آفريد, سمّ اگر به دستگاه گوارش بيايد مرگ را به همراه دارد طبّ يك چراغ است ميگويد اگر بيمار اين غذا را بخورد ميميرد نه اينكه حكم بكند قانونگذار باشد نه فقيه قانونگذار است نه عقل فقيه قانونگذار است نه طبيب قانونگذار است همه قانونشناساند قانون را ذات اقدس الهي وضع كرد كه به نام صراط است ما تشخيص اين صراط را با دو چراغ داريم اين دوتا چراغ هم بايد با هم هماهنگ باشند يكي چراغ عقل است يكي چراغ نقل, اگر گفته ميشود عقل حكم ميكند يعني مثل اينكه شما اين فتيلهٴ چراغ را بالا برديد اين چراغ خيلي شفاف به شما نشان ميدهد, ديگر چراغ حكم نميكند اين چاه است چاه را ديگري آفريد اينجا راه است راه را ديگري آفريد, اگر در چاه بروي ميميري اگر به راه بروي به مقصد ميرسي اين كارِ چراغ نيست چراغ فقط كشف ميكند ميگويد اين اين طوري است نه اين طوري بايد باشد منتها ما در تدبير امور داخلي خودمان يك بايد داريم كه حالا كه اين است من پس بايد در راه بروم ديگر. اينچنين نيست كه عقل قانونگذار باشد مثل اينكه چراغ حرفي براي گفتن ندارد عقل چراغي است قانونشناس نه قانونگذار, قانون را ديگري وضع كرد.
رسالت انبيا در تشريح خطوط كلي زندگي مسالمتآميز
خب خداي سبحان در اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» همهٴ انبيا را به خط ميكِشد ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ﴾ يعني حرفي است ما به همه گفتيم, غذاي طيّب و طاهر بخوريد اين اَكل نظير ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾[29] است كه مطلق تصرّف مراد است اگر كسي زمين مردم را غصب كرد ميگوييم مال مردم خورد چه در ادبيات فارسي چه در ادبيات عرب، مطلق تصرّف را ميگويند اَكل, ﴿كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ﴾ يعني تصرّفات طيّب و طاهر داشته باشيد اين براي اين، ﴿وَاعْمَلُوا صَالِحاً﴾ كار صالح انجام بدهيد و من ناظرم ﴿إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾ اين حرفي است كه ما به همهٴ انبيا گفتيم. عملِ صالح چيست؟ مطابق همان كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» مشخص شد كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ لذا بشر همهٴ اين 72 ملّت ميتوانند بدون جنگ زندگي كنند نشانهاش آن است كه وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) كه ظهور كرد «البيعة لله» حاكم است[30] حالا ممكن است بعضي اقليّتهاي ديني بمانند ولي جزيه ميدهند نه مظلوم ميشوند نه ظالم. فرمود اين حرفي است كه ما به همه گفتيم. بعد گفتيم: ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ خب مستحضريد كه ما چنين خطابي نداشتيم و نخواهيم داشت براي اينكه در هيچ عصري اين طور نبود كه همهٴ انبيا يكجا جمع بشوند خداي سبحان دربارهٴ همهٴ اين ميلياردهاي بشرِ گذشته و حال و آينده بفرمايد اينها امّت شمايند بلكه بر اساس ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ فرمود حرفِ ما به همهٴ انبيا يكي است به همهٴ اُمم يكي است كه بدترين دشمنِ شما خودِ شماييد مواظب باشيد بيگانه دشمن شما نيست اين هوسخواهي اين زيادهخواهي اين استكبار اين اعتلاطلبي شما را به جان هم انداخت همين! شما خيال ميكنيد كه معيار ارزش, داشتن تكاثر است ما به شما ميفهمانيم معيارِ ارزش, داشتن كوثر است. شما جاه و مقام ميخواهيد هميشه به جان هم ميافتيد ما شما را به كوثر دعوت ميكنيم شما بخواهيد با تكاثر متّحد شويد اين شدني نيست با خودخواهي تفاهم كنيد و مجلس داشته باشيد و جلسه بگيريد كه تفاهم كنيد همهتان دلتان نزذ يك ميز و مقام بتپد اين شدني نيست تا تكاثر هست همين درگيري و زدوخورد هست تا كوثر هست وحدت است فرمود اين حرفي است كه ما به همهٴ انبيا گفتيم الآن هم به وجود مبارك پيامبر و اهل بيت همين حرف را داريم.
منشأ اختلاف و جهالت بشر در مسير توحيد و عبادت
﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾ خداي شما هم كه يكي است قابل يكي, فاعل يكي, راه هم يكي اين اختلاف براي چيست؟ بشرها با هم مختلفاند؟ نه, ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ ربّ كه مبدأ فاعلي و مربّي است مختلف است؟ نه, ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾[31] دين مختلف است؟ نه, ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ چه چيزي مختلف است؟ هوس و هوا مختلفاند. عقل مختلف است؟ نه, علم مختلف است؟ نه, هوا مختلف است؟ آري! ﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً﴾ دين را هر كسي براي خودش تفسير كرده است ﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾ ميفرمايد اينها مقداري در غفلتشان باشند تا يك وقت بالأخره بيدار ميشوند ديگر. اين مرگ, پايان راه كه نيست اين آغاز راه است چون مرگ, پوسيدن نيست از پوست به در آمدن است هجرت است بيدار ميشوند «الناس نيامٌ فاذا ماتوا انتبهوا»[32] فعلاً خواباند دارند خواب ميبينند. منشأ همهٴ اختلافات اين است
تبيين معيار ارزش انسان بر اساس آيات و روايات
﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾ ما مال ميدهيم, فرزند ميدهيم به همه هم داد در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت ﴿كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾[33] هم به اصحاب يمين [امكانات میدهد] هم به اصحاب شمال وگرنه امتحان نميشود, ما به همه اين امكانات را ميدهيم ﴿كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ﴾ اينجا هم فرمود حالا ما به شما به عنوان آزمون مال داديم فرزند داديم خيال كرديد ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ﴾ اينها كوثر است اينها همهاش تكاثر است اينها امتحان است بالأخره با دست خودتان آبرويتان را نبريد اين طور نيست كه كسي به شما مهلت بدهد تا انسان را مسلوبالحيثيّه نكنند رها نميكنند براي اينكه اين همه نعمت را خداي سبحان فراهم كرده و داده براي آزمون، آن وقت كسي بگيرد همين را بيراهه برود اينكه نميشود فرمود اينها شعور ندارند دارند چه كار ميكنند ﴿بَل لاَّ يَشْعُرُونَ﴾ پس معيار ارزش چيست؟ معيار ارزش اين است ﴿إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ﴾ اينها هميشه در اِشفاقاند چه خواهد شد آيا اين كار من مقبول است يا كار من مقبول نيست, اگر خلاف كنم چه ميشود اگر وفاق كنم چه ميشود لذا «خوفاً من الله» مواظب خودش است ﴿وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ﴾ به همهٴ احكام و حِكم خدا ايمان دارند ﴿وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ﴾ ديگر نميگويند خدا هست ما هم هستيم, قرآن هست ما هم هستيم نه, مطابق هوا كار نميكنند ﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴾ اينها با هراس كارِ خير انجام ميدهند ميگويند شايد ريا باشد شايد خدا قبول نكند بالأخره كارشان را انجام ميدهند يك بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه دارد كه فرمود: «قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَلِ»[34] مردان الهي كساني هستند كه تَنشان در كار است دلشان در بهشت است. بخش ديگري كه از نهجالبلاغه استفاده ميشود از ساير فرمايشات اهل بيت استفاده ميشود اين است كه حالا اينها كه رفتند در بهشت چطور؟ فرمودند: «أبدانهم في الجِنان و قلوبهم في حَضرة الرّحمٰن» در دنيا كه هستند بدنشان در خدمت به مردم است جانشان در بهشت است وقتي بهشت رفتند بدنشان در بهشت است جانشان عند الله است اين را از سورهٴ مباركهٴ «قمر» گرفتند كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[35] ديگر «واو» در آن نيست ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾, ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ كه ديگر جا براي بدن نيست جا براي شجر و حجر نيست, بنابراين [در بهشت] «أبدانهم في الجنان و قلوبهم في حضرة الرحمن».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ طه، آيهٴ 50.
[2] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 40؛ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
[3] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 101.
[4] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 142.
[5] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 87.
[6] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 88.
[7] . سورهٴ غافر، آيهٴ 23.
[8] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 35.
[9] . سورهٴ طه، آيهٴ 32.
[10] . سورهٴ طه، آيهٴ 36.
[11] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 142.
[12] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 91.
[13] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 15.
[14] . الكشاف، ج 3، ص 189.
[15] . سورهٴ مريم، آيهٴ 30.
[16] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 46.
[17] . سورهٴ مريم، آيهٴ 23.
[18] . سورهٴ بقره، آيهٴ 265.
[19] . سورهٴ هود، آيهٴ 32.
[20] . سورهٴ ص، آيهٴ 26.
[21] . سورهٴ هود، آيهٴ 76.
[22] . سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[23] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 55.
[24] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[25] . سورهٴ تين، آيهٴ 4.
[26] . سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[27] . سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[28] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[29] . سورهٴ بقره، آيهٴ 188؛ سورهٴ نساء، آيهٴ 29.
[30] . كمال الدين (شيخ صدوق)، ج 2، ص 654؛ الارشاد (شيخ مفيد)، ج 2، ص 379.
[31] . سورهٴ بقره، آيهٴ 163.
[32] . مجموعه ورّام، ج 1، ص 150.
[33] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 20.
[34] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 192.
[35] . سورهٴ قمر، آيات 54 و 55.