05 05 2011 4782558 شناسه:

تفسیر سوره مومنون جلسه10 (1390/02/17)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ (14) ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ (16)﴾

حضور و سلام جبرئيل و عزرائيل و پيامبر خدمت فاطمه در لحظه احتضار

چون در آستانهٴ شهادت صديقهٴ كبرا(سلام الله عليها) هستيم قبل از ورود بحث چند كلمه دربارهٴ مقام نوراني آن ذات مقدس عرض كنيم. ارتباط انسان كامل ولو پيغمبر هم نباشد امام هم نباشد ولي داراي عصمت كليّه باشد با فرشته‌ها ممكن است و خداوند وعده داده است. در صحيفهٴ فاطميه(سلام الله عليها) آمده است كه از وجود مبارك اميرمؤمنان(سلام الله عليه) رسيد كه «فلمّا كانت الليلة الّتي أراد الله أن يُكْرِمها و يَقبضها إليه» شبي كه رحلت آن حضرت فرا رسيد «أقْبَلَتْ تقول» يعني وجود مبارك حضرت امير مي‌فرمايد من ديدم صديقهٴ كبرا(سلام الله عليها) رو كرد دارد سلام مي‌دهد «أقْبَلَتْ تقول» شنيدم اين جمله‌ها را مي‌گويد  «و عليكم السلام و هي تقول لي يا ابنَ عمّ قد أتاني جبرئيل مُسَلِّماً» من ديدم صديقهٴ كبرا(سلام الله عليها) دارد جوابِ سلام مي‌دهد نه سلام مي‌كند فرمود: «وعليكم السلام» بعد وجود مبارك اميرالمؤمنين مي‌فرمايد رو كرد به من فرمود پسر عمّ! جبرئيل آمد سلام كرد من جواب سلام جبرئيل را دادم پس از چند جمله وجود مبارك حضرت امير مي‌فرمايد: «فسمعناه تقول و عليك السلام يا قابض الأرواح» بعد معلوم شد عزرائيل(سلام الله عليه) آمد و سلام عرض كرد و فاطمه(سلام الله عليها) جواب داد فرمود: «وعليك السلام يا قابض الأرواح عجِّل لي» شتاب كن «و لا تُعذِّبني» دشوار نگير بر من «ثمّ سمعناها تقول» وجود مبارك حضرت امير فرمود ما شنيديم كه او مي‌گويد: «إليك ربّي لا إلي النّار» پروردگارا! به طرف تو مي‌آيم به طرف نار نه، «ثمَّ غَمَضت عينيها و مدّت يديها و رِجْليها كأنّها لم تكن حيّةً قطُّ»[1] بعد كم كم دستهاي مبارك را دراز كرد، پاهاي مبارك را دراز كرد و گويا اصلاً زنده نبود روحش را تقديم كرد.

 باز نقل شده است «عن عبدالله‌بن‌الحسن عن أبيه عن جدّه(عليه السلام) أنّ فاطمة بنت رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لمّا احتُضِرَت نَظرَتْ نظراً حادّاً ثمّ قالت السلامُ علي جبرئيل السلامُ علي رسول الله» معلوم مي‌شود كه گذشته از جبرئيل و عزرائيل(سلام الله عليهما) وجود مبارك پيامبر هم حضور پيدا كرد بعد حضرت صديقهٴ كبرا فرمود: «اللهمّ مع رسولك اللهمّ في رضوانك و جوارك و دارك دار السّلام»[2] اين حرفها را گفت حالا بعيد است كه اسماء بنت عُميس يا اگر كسان ديگري در كنار بدن مطهّر آن حضرت بودند اين حرفها را شنيده باشند خب وجود مبارك حضرت امير بله، مي‌تواند بشنود; از آنها نقل نشده است و اگر آ‌نها مي‌شنيدند آنها هم نقل مي‌كردند چون اين سخن و اين مقام را هر كس نمي‌تواند درك كند.

كيفيت حضور و تمناي حضرت فاطمه در بهشت

باز آمده است كه وقتي وجود مبارك صديقهٴ كبرا وارد بهشت مي‌شود «فإذا دخلت الجنّة و نظَرَتْ إلي ما أعدّ الله لها مِن الكرامة قرأتبِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ﴿وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ ٭ الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلاَ يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ﴾» بعد مي‌فرمايد: «فيوحي الله عزّ وجلّ إليها» بعد از اينكه اين آيات را قرائت كرد، ذات اقدس الهي به حضرت صديقه كبرا(سلام الله عليها) وحي مي‌فرستد «يا فاطمة سَليني اُعْطِكَ» هر چه خواستي سؤال كن تا عطا كنم «و تَمنّي عليّ اُرضِكِ» بخواه، خواسته‌هايت را مطرح كن تا من تو را به مقام رضا برسانم آن‌گاه «فتقول» صديقهٴ كبرا(سلام الله عليها) عرض مي‌كند «إلهي! أنت المنيٰ و فوق المنيٰ» ما بهترين آرزويمان لقاي شماست آن‌گاه «أسئلك أن لا تُعذّب محبّي و محبّ عترتي بالنّار»[3] اين آرزوي ماست كه دوستان ما را به آتش، عذاب نكني.

باز نقل شده است [كه حضرت در قيامت به خدا عرض مي‌كند:] «إلهي و سيّدي سمّيتني فاطمه» خدايا! تو اسمم را فاطمه گذاشتي من اگر به فاطمه مسمّايم به تسميهٴ تو مسمّايم «إلهي و سيّدي سمّيتني فاطمة و فَطَمْتَ بي مَن تولاّني و تولّي ذريّتي مِن النّار و وعدك الحقّ و أنت لا تُخلف الميعاد»[4] تو به من وعده دادي و هرگز خلف وعده نخواهي كرد. اميدواريم دعاي آن حضرت دربارهٴ همهٴ مسلمانها بالأخص شيعيان و به ويژه شيعه‌هاي بحرين و حجاز ـ ان‌شاءالله ـ مستجاب بشود.

بيان مبدأ خلقت جهت دفع شبهه انكار معاد در قرآن

در سورهٴ مباركهٴ «حج» آيهٴ پنج فرمود اگر شما دربارهٴ معاد شك داريد دربارهٴ مبدأ كه نمي‌توانيد شك داشته باشيد براي اينكه شما خدا را به عنوان خالق قبول داريد و براي شما روشن است كه انسان را خدا از تراب، از نطفه، از علقه، از مضغه و مانند آن آفريد؛ آيهٴ پنج سورهٴ مباركهٴ «حج» اين بود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ﴾ مضغه آنجا مشخص شد كه گوشتِ جَويده را مي‌گويند مضغه، مَضغ يعني جويدن، گوشت يك وقت حالت صاف دارد يك وقت حالت شبيه جويده دارد ﴿ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّي وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ بعد فرمود: ﴿وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ﴾ ما خاكِ مُرده را زنده مي‌كنيم كه در ذيل همان آيهٴ پنج سورهٴ مباركهٴ «حج» گذشت كه خداي سبحان وقتي فروردين فرا مي‌رسد مثلاً، هم خوابيده‌ها را بيدار مي‌كند هم مُرده‌ها را زنده مي‌كند اين درختها زنده‌اند منتها خواب‌اند اينها را در بهار بيدار مي‌كند وقتي بيدار شدند احتياج به تغذيه دارند آب را جذب مي‌كنند هوا را جذب مي‌كنند خاك را جذب مي‌كنند آن موادّ ديگر را جذب مي‌كنند كم كم اين خاكي كه كنار ريشهٴ اين درخت است و الآن مُرده است در اثر جذبِ ريشهٴ درخت زنده مي‌شود، مي‌شود داراي حياتِ نباتي خوشه و شاخه و برگ و ميوه خواهد شد. همين خاك است كه مُرده است و به صورت خوشه و شاخه در مي‌آيد، پس خداي سبحان در فصل رَبيع با نازل كردن باران چندين كار مي‌كند كه دو كارش اين است يكي خوابيده را بيدار مي‌كند يكي اينكه مُرده را زنده مي‌كند كه ﴿أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا[5]

تبيين اساس تشكيل دهنده انسان در قرآن

اما آن لطايفي كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه محلّ بحث است وجود داد در آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «حج» نيست در آن موقع هم اشاره شد كه در آيهٴ پنج سورهٴ «حج» سخن از تبديل نيست سخن از تصيير نيست و نمي‌شود از او جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن روح را استنباط كرد براي اينكه در آنجا دارد كه ما شما را از خاك خلق كرديم بعد از نطفه بعد از علقه بعد از مضغه، نفرمود ما نطفه را علقه كرديم، علقه را مضغه كرديم اما در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه محلّ بحث است اين تبديل و صيرورت و حركت را هم تفهيم كرد فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ كه انسانِ اوّلي است كه در سورهٴ مباركهٴ «سجده» آنجا گذشت كه خداي سبحان انسان را از طين خلق كرد و نسلش را از آب، آيهٴ هفت و هشت سورهٴ مباركهٴ «سجده» اين بود ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ﴾ كه مي‌شود حضرت آدم(سلام الله عليه) ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ كه مي‌شود فرزندان آدم، اينجا هم كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ اين مي‌‌تواند مطابق با آيهٴ هفت و هشت سورهٴ مباركهٴ «سجده» باشد كه آن سلاله‌اي كه از طين است آن براي حضرت آدم است و نسلش از نطفه است گرچه خود انسانِ عادي هم اين طور است همهٴ انسانها كه الآن هستند اينها اصلشان تراب و طين و امثال ذلك بودند بعد به صورت ميوه و موادّ غذايي در آمدند بعد نسل قبل از آنها استفاده كردند بعد شده نطفه ديگر.

انسان اوّلي كه از خاك است كه روشن است انسانهاي بعدي هم همين خاكها بودند كه در مزارع و مراتع و باغها جذب درختها و خوشه‌ها شدند، شدند برنج و جو و گندم و ميوه بعد نسل قبل از آن استفاده كرد بعد شده نطفه بعد شده علقه و امثال ذلك هم دربارهٴ اصل صادق است هم دربارهٴ نسل.

بيان برخي لطايف ادبي تعبيرات قرآن در خلقت انسان

عمده آن است كه در اينجا تعبيرات، گوناگون است گاهي به «ثمّ» عطف كرده، گاهي به «فاء» عطف كرده گاهي عطف را تنها به «ثمّ» و «فاء» تغيير نداده بلكه جمله را متحوّل كرده اين تحوّلات چندگانه نكات فراواني را به همراه دارد فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ يعني انسان را كه از طين خلق كرديم انسان يعني همين كه فعلاً از طين خلق شده و آينده به صورت انسان خواهد بود مثل اينكه ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً[6] در بحثهاي قبل داشتيم كه ما الآن سه مرحله را بايد پشت‌سر بگذاريم مرحلهٴ اول و دوم خيلي مهم نيست مرحلهٴ سوم مهم است. مرحلهٴ اول همان «ليس» تامّه است كه وقتي زكريا(سلام الله عليه) استفهام كرد كه چگونه من در سنّ پيري، همسرم در سنّ پيري، آن وقتي هم كه جوان بود عقيم و نازا بود الآن كه پير است چگونه پدر و مادر مي‌شويم. خداي سبحان فرمود: ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً[7] اين يك «ليس» تامّه است فرمود قدرت خدا بيكران است تو اصلاً چيزي نبودي لا شيء را ما شيء كرديم اين «ليس» تامّه. در مرحلهٴ بعد مربوط به آيه ديگر است كه فرمود: ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ انسان به صورت منيّ يُمني بود ولي چون قابل ذكر نبود تعبير فرمود كه ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ اين «کان» ناقصه است يعني «كان شيئاً غير قابلٍ للذّكر» پس مرحلهٴ اول ﴿لَمْ تَك شَيْئاً﴾ است كه «ليس» تامّه است مرحلهٴ دوم «ليس» ناقصه است كه قابل ذكر نيست حالا انساني كه قابل ذكر نبود كم كم او را قابل ذكر مي‌كند چگونه قابل ذكر مي‌كند؟ فرمود اصلش از تراب يا طين بود بعد او را به صورت نطفه در آورديم بعد نطفه را در رَحِم و زهدان مادر قرار داديم اينجا تعبير به «ثمّ» فرمود با «جَعل» براي اينكه طين با نطفه از يك سنخ نيستند و اگر اوّلي مربوط به حضرت آدم باشد و دومي مربوط به نسلش باشد هم تعبير به «جَعل» بجاست هم با «ثمّ» عطف كردن براي اينكه انسان اوّلي را از طين، نسل او را از نطفه لذا با «ثمّ» عطف كردن تناسب محفوظ است ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾  به صورت يك تكّه گوشت در آورديم يا به صورت يك كِرم. ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً﴾ خَلق مستحضريد كه يك مفعول مي‌گيرد اما در اينجا به قرينهٴ سياق, «خَلَق» به معناي «صيَّر»، «خلق» به معناي «بدَّل» دو مفعولي شد كه فرمود: ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ ما نطفه را علقه كرديم خب «خَلق» كه جزء دو مفعولي نيست  فعلِ يك مفعولي است اما اينجا به قرينهٴ سياق, «خلق» به معناي «صيّر»، «خَلق» به معناي «بدّل» خواهد بود ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ يعني «بدّلناه و صيّرناه و حرّكناه بمقام علقه» ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً﴾ يعني «صيّرناه و بدّلناه مضغة» كه اين «خلق» به معناي تبديل و تصيير است. اگر سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ﴾ را با تبديل هماهنگ مي‌كند[8] به قرينهٴ سياق است

قرآن و روايات مرجع اصلي قوانين در ادبيات

در بحث روز قبل اشاره شد كه اوّلين و محكم‌ترين و متقن‌ترين مرجع براي فهميدن قرآن و كلمات اهل بيت(عليهم السلام) خود قرآن و روايات‌اند ما يك قوانين ادبيِ مدوّنِ از پيش تعيين‌شدهٴ عرب نداشتيم در جاهليّت اين‌چنين نبود كه يك قوانين نحو و صرف و معاني و بيان و بديع حاكم باشد اينها بر اساس ذوق حرفهايي داشتند بعد اسلام آمد آنها را سامان بخشيد نحو درست كرد، صرف درست كرد، معاني و بيان و بديع درست كرد بسياري از اين لطايف ادبي را شما در مغني و امثال مغني مي‌بينيد شواهد آيه و قرآني است، بنابراين ما اگر به كتاب لغت مراجعه كرديم و نيافتيم كه «خَلق» دو مفعول دارد نبايد بگوييم الاّ ولابد آنكه دو مفعول دارد يكي «صَيَّر» است و يكي كذا و كذا اينجا به قرينهٴ مقام حالا يا تضمين شده است يا خودش گاهي به اين معنا به كار مي‌رود «خَلَق» يعني «بدّل»، «خلقَ» يعني «صيّر» نه «خلق» يعني قبلي را اعدام كرد يك چيز جديدي را به كار آورد بلكه همان قبلي را به اين صورت بعدي در آورد، اگر قبلي را به صورت بعدي در آورد اين صيرورت است اين تبديل است به نحو تكامل نه تبديل است به نحو تساوي يا به نحو تناقض. خب، ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ اينجا يا تضمين صيرورت است يا تضمين تبديل است به قرينهٴ سياق دو مفعولي شد.

تعبيرات كنايي قرآن در خلقت انسان براي تفهيم عرف

مطلب بعدي آن است كه اينجا باز لحن آيه عوض شد فرمود ما اين مضغه را كه به منزله گوشتِ جَويده است اين را به صورت استخوان در آورديم. خب ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ نفرمود «فخلقنا العِظام لحماً» كه ما استخوان را به گوشت تبديل كرديم اين را نفرمود، بلكه تعبيري كه عرف بتواند بفهمد با كنايه آميخته باشد ذكر كرد فرمود ما اين استخوان را گوشت پوشانديم يك جامهٴ گوشتي در برِ اين استخوان كرديم اينها كه مي‌بينيد مجسّمه‌اي درست مي‌‌كنند بعد لباسي به بدن او مي‌پوشانند اين يك چيز عاريه‌اي است. در اينجا گوشت را خداي سبحان به منزلهٴ جامهٴ استخوان قرار داد و اين يك تشبيه و يك تفهيم عرفي را به همراه دارد وگرنه از درونِ همين استخوانها و از بيرون اين استخوانها گوشتي روئيده شد كه با او منسجم و هماهنگ است لباسِ او نيست كه خارج از ذات او باشد ، درون و بيرون او را اين گوشت با ريشهٴ خود و با بدنهٴ خود تأمين كرده است.

﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ اينجا هم با «فاء» عطف شد.

وجه تمايز خلقت انسان با حيوان بر اساس آيه ﴿ثم أنشأناه خلقاً آخر﴾

تا اينجا مرز مشترك انسان است و دام گاو و گوسفند و شتر و اينها همين طور مي‌شود. از اين به بعد مرز جدايي انسان كه حيوانِ ناطق است از حيوانات ديگر شروع مي‌شود و آن چون براي ماها روشن نيست از آن نامِ خاصّي به ميان نيامده فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ از اينجا معلوم مي‌شود كه يك كار جديدي شد (يك) آن كارِ جديد در رديف كارهاي ديگر نيست (دو) و قابل فهم براي تودهٴ مردم نيست (سه) و با آن خلقِ جديد اين موجود، شده «أحسن المخلوقين» (چهار) چون خداي سبحان «أحسن المخلوقين» به بار آورد مي‌شود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ (پنج) اين تعبير را دربارهٴ شمس و قمر و امثال ذلك نگفت (شش) در جريان شمس و قمر فرمود اينها يك مُشت دود بودند من اينها را به اين صورت در آوردم ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾ اينكه شما مي‌بينيد راه شيري هست، شمس و قمر هست، ثابت و سيّار هست، نورشان چند ميليون سال بايد طول بكشد تا به شما برسد اصلش يك مُشت گاز بود ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾ بعد ﴿وَزَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ[9] مصابيح به آن داديم بعد هم وقتي قيامت شود بساط همهٴ اينها را جمع مي‌كنيم. اين «أحسن المخلوقين» نيست تا خدا بشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ فرمود شما اگر انسان هستيد «أحسن المخلوقين» هستيد ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ را درك مي‌كنيد و اگر آن ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾ را رعايت نكرديد در رديف همينها هستيد اگر در رديف همينهاهستيد خب آسمان از شما بزرگ‌تر است زمين از شما بزرگ‌تر است ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا[10] شما اگر آن شرف انساني را نداشتيه باشيد به چه چيزي مي‌نازيد لقمان حكيم در اثر داشتن حكمت آن وصيّت را كرده ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً[11] زمين از تو مهم‌تر است كوه از تو مهم‌تر است اين تپّه‌ها از تو بزرگ‌ترند چه رسد به آسمان و زمين. تو اگر همين هستي كه حيوان دارد خب همه از تو بزرگ‌ترند سنگين‌ترند، اگر ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ شد چيزي در تو هست، بارِ امانتي را مي‌كِشي كه آسمان و زمين نمي‌كِشند، بنابراين اين ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾ بارِ فراواني دارد كه اگر آ‌ن را كسي نداشت زمين از او سنگين‌تر، آسمان از او سنگين‌تر اين تپّه‌ها از او بزرگ‌تر ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ جزء نصايح حكيمانهٴ لقمان است ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾ از بيانات قرآن كريم است ولي اگر ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾ را داشتي، آن روح ملكوتي را داشتي، انسانيّت را داشتي از همهٴ اينها بالاتري.

 

بيان مفاهيم و نكات ادبي «أنشأ» در آيه

خب، الآن چند نكته بايد استخراج شود: يك اينكه اين ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ﴾ يعني چه؟ آيا «أنشأ» به معناي «أوجد» است كه راغب و امثال راغب معنا كردند و شواهدي از آيات قرآن هم تأييد مي‌كند يا «أنشأ» يعني به شما نشئه داديم «نَشَأ» يعني «ارتفعَ»، «ناشيء» يعني مرتفع. برخي «نشأ» را مهموزاللام مي‌دانند بعضي ناقص يايي مي‌دانند، اگر  «نشأ» يعني «ارتفع»، «أنشأ» يعني «رَفَع» ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ يعني «رفعناه» او را بالا آورديم. اين معنا را ابن‌فارس در مقاييس نقل مي‌كند كه «نشأ» به معناي «ارتفع»، «أنشأ» هم به معناي «رَفع»[12] اما اگر «أنشأ» به معناي «أوجد» باشد كه راغب ذكر مي‌كند[13] كه دقيق نيست منتها او چون از شواهد قرآني كمك گرفته شهرتي پيدا كرده خب، اگر «أنشأ» به معناي «أوجد» باشد يك بحث خاص دارد، اگر «أنشأ» به معناي «أوجد» باشد معنايش اين است كه ما همين انسان را وجودِ ديگر داديم تاكنون هر چه بود خَلقِ به معناي تَصيير يعني صيرورت دادن دو مفعولي، خَلق به معناي تبديل يعني دو مفعولي بود اينجا هم ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ يعني «أوجدناه» اين «أوجدناه» نه معنايش اين است كه ما همان را ايجاد كرديم «ايجاداً آخر» كه بشود مفعول مطلق براي تأكيد، چون اگر مفعول مطلق تأكيدي باشد هيچ اثري ندارد وجودش كالعدم است وقتي وجودش كالعدم شد مثل اينكه گفتيم «ضربتُ ضرباً» اين مفعول مطلق تأكيدي پيام ديگري ندارد فقط تأكيد همان مطلق است خب پس اين مفعول را ما حذف مي‌كنيم وقتي مفعول را حذف كرديم مي‌شود ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾، ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ يعني اين شيء موجود را شما ايجاد كرديد؟ اينكه تحصيلِ حاصل است و محال است تحصيل حاصل چرا محال است؟ چون اجتماع مِثْلين است، اجتماع مثلين چرا محال است؟ چون برگشتش به اجتماع نقيضين است. يك محقّق تا اين طناب را نكِشد به اصل و مبدأ المبادي بين راه نمي‌ايستد آن پژوهشگري كه زود سَرش را تكان مي‌دهد او بالأخره عالِم نخواهد شد; تا به آن اصلِ مبدأ تناقض برنگردد آرام نمي‌شود. اجتماع مِثلين، تحصيلِ حاصل چرا محال است؟ براي اينكه «الف» كه حاصل است اگر شما بخواهيد دوباره اين را حاصل كنيد مي‌شود يك الف، دو الف، دو الف است خب اجتماع مثلين چرا محال است؟ براي اينكه برگشتش به اجتماع نقيضين است چرا؟ چون «الف» «الف», وقتي دوتا شدند يقيناً بايد مِيْز باشند چون يقيناً مِيْز نيست پس هم مِيْز هست و هم مِيْز نيست اجتماع مثلين چون برگشتش به اجتماع نقيضين است محال است تحصيلِ حاصل چون برگشتش به اجتماع نقيضين است محال است.

كيفيت ظهور ﴿أنشأناهُ﴾ در معناي دميدن روح به انسان

خب اين ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ ما او را ايجاد كرديم يعني همان را ايجاد كرديم اينكه مي‌شود تحصيلِ حاصل، چيز ديگري به او داديم اين «أنشأنا» مي‌شود «أعطينا» اين دليل مي‌خواهد قرينهٴ سياق و سِباق هر دو شاهدند كه اينجا تبديلي صورت گرفته است پس ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ آيا يعني خودِ او را ايجاد كرديم كه اين ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾ بشود مفعول مطلق براي تأكيد؟ مفعول مطلق تأكيدي پيامي ندارد وجودش كالعدم است اين هيچ، پس ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ يعني «أوجدناه»، «أوجدناه» يعني اين شيء موجود را ايجاد كرديم؟ اينكه تحصيلِ حاصل است, يعني چيزي به شيء موجود داديم نظير ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي[14]؟ اين معنايش اين است كه يا «أنشأ» به معناي ‌«نَفَخ» است يا «أنشأ» به معناي «أعطينا» است كه هر دوي اينها دليل مي‌خواهد اگر گفتيم ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ «نشأ» يعني «ارتفع»، «أنشأ» يعني «رفع» يعني همين را بالا آورديم اين خوابيده را نشانديم، اين نشسته را قائم كرديم اين شيء الآن بالا آمده بالايش به نام روح است پايينش به نام بدن است اين مجموع مي‌شود انسان. اين با جسمانيةالحدوث بودن و روحانيةالبقاء بودن روح سازگار است اين روحِ خوابيده را بيدار كرديم اين روحِ مضطجع و مُستلقي را نشانديم اين روحِ نشسته را قائم كرديم ايستا كرديم و پويا كرديم، البته آن ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ با اين آيه هماهنگ نيست بايد دربارهٴ او جداگانه بحث كرد اين با حرف كساني كه مي‌گويند روح، قبل از بدن موجود بود نظير آن روايات كه «خَلَق الله الأرواح»[15] با او هماهنگ‌تر است منتها اين بزرگاني كه مي‌گويند روح، جسمانيةالحدوث است و روحانيةالبقاء مي‌گويند آن «خَلَق الله الأرواح» وجودِ عقلي دارد او پايين نيامده مرحلهٴ نازلهٴ او پايين آمده آن روايات را قبول دارند آن روايات هم معنا مي‌كنند اين آيه را هم معنا مي‌كنند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . بحارالأنوار, ج43, ص209.

[2] . بحارالأنوار, ج43, ص200.

[3] . بحارالأنوار, ج27, ص140.

[4] . علل‌الشرايع, ج1, ص179.

[5] . سورهٴ حديد, آيهٴ 17.

[6] . سورهٴ انسان, آيهٴ 1.

[7] . سورهٴ مريم, آيهٴ 9.

[8] . الميزان, ج15, ص21.

[9] . سورهٴ فصلت, آيات 11 و 12.

[10] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 27.

[11] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 37.

[12] . معجم مقاييس اللغة، ج5، ص429.

[13] . المفردات (راغب اصفهاني), ص807.

[14] . سورهٴ حجر, آيهٴ 29; سورهٴ ص, آيهٴ 72.

[15] . رجال (الكشي), ص396.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق