02 05 2011 4782481 شناسه:

تفسیر سوره مومنون جلسه8 (1390/02/12)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ (9) أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ (10) الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (11) وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ (14) ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ (16)﴾

اختيار انسان در محدوده پذيرش ايمان براساس علم و تصديق

در تبيين مسئلهٴ ايمان به اين نتيجه رسيديم كه يك علم و تصديق و ثبوت محمول براي موضوع است كه آن كارِ عقل نظري است و از سنخ علم است. بعد از تبيين علمي و تصديقِ علمي و ثبوت محمول براي موضوع, يك عملِ اختياري بر ما واجب شده است و آن ايمان است. ايمان آن است كه عصارهٴ اين علم و تصديق را به جانمان گِره بزنيم كه آن عقد را عقيده كنيم كه اين اوّلي عقد بود كه قضيه را عقد مي‌گويند دومي عقيده است. اين دومي يك فعلِ اختياري است كه انسان مي‌تواند بپذيرد و مي‌تواند نپذيرد لذا مورد تكليف است و بر او واجب است قبول بكند (اين يك).

2جهاد عملي در برابر درگيري سپاه عقل و جهل

دوم اينكه نفس, ميدانِ تير 150 تيرانداز مسلّح است طبق همين حديثي كه مرحوم كليني به وسيلهٴ سماعه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرده است 75 نيروي مسلّح جزء سپاه عقل‌اند و 75 نيروي مسلّح جزء سپاه جهل. اين 150 نيروي مسلّح تيرانداز همواره در نبردند اين همان ميدان جهاد است كه اين جهاد واقعاً دشوارتر از جهاد بيرون است لذا از جهاد بيرون به عنوان جهاد اصغر ياد شده است و از جهاد درون به عنوان جهاد اكبر, البته اين اكبرِ نسبي است مسئلهٴ اخلاق, جهاد اوسط است مسئلهٴ عرفان, جهاد اكبر است. در مسئلهٴ اخلاق آن شخص سالك مي‌كوشد آدمِ باتقوا و عادل بشود از جهنّم بِرَهد و اهل بهشت بشود در جهاد اكبر مي‌كوشند بهشت را ببينند نه بهشتي شوند اين بين عقل و قلب است بين حكمت و عرفان است بين معقول و مشهود است كه جهاد اكبر است و كم ممكن است سالكان به اين مقصد برسند غالباً در همان جهاد اوسط مي‌مانند مي‌شوند آدمِ خوب و اهل بهشت اما كسي كه اينجا نشسته است بهشت را ببيند جهنم را ببيند «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا... وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»[1] كه اين بيانات در سخنان نورانی حضرت امير هست اين خيلي كم است حالا فعلاً آن محلّ بحث نيست.

مصاديق زيانبار ناديده گرفتن احكام عقلي

در جهاد اوسط اين ميدان تير 150گانه كار آساني نيست گاهي ممكن است انسان مطلبي را يقين داشته باشد و هيچ ترديدي نداشته باشد كه اين حق است ولي بر خلاف آن اقدام كند, چرا؟ چون آنكه اقدام مي‌كند يك نيروي ديگر است الآن مسئوليّت ادارهٴ درون را آن نيرو به نام شهوت يا غضب به عهده گرفته.

 شما مي‌بينيد اينهايي كه ـ خداي ناكرده ـ گرفتار اعتياد مي‌شوند, زيانبار بودن آن را هر روز دارند مي‌بينند اينها مي‌بينند كه اعتياد نتيجه‌اش اين است كه اول سرقت از منزل خودش شروع مي‌شود بعد از جاي ديگر شروع مي‌شود بعد کارتنخوابي شروع میشود اين فهم و اين علم يك مرجعِ معزول است اين عقل فتوا مي‌دهد كه دست به اين كار نزن خب كسي گوش به اين فتوا نمي‌دهد مگر عقل, مدير داخلي اين شخصِ معتاد است اين جواني كه «غلبت شهوتُه عقلَه»[2] عقلش يك حاكم معزول است يك علمِ صد درصد دارد اين به او مي‌گويد علمت به درد خودت مي‌خورد من اين لذّت را مي‌خواهم. اين چرا و چون برنمي‌دارد چون برهاني نيست, اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ در ميدان جهاد درون شكست خورد عالماً عامداً گناه مي‌كند.

اين كلمهٴ «مُسْتَيْقِن» در قرآن كريم گاهي نفي شده گاهي اثبات آنجا كه نفي شده سخنِ منكران معاد است فرمود اينها كه دربارهٴ معاد اِستبعاد دارند نه استحاله, مي‌گويند بعيد است دوباره مُرده زنده شود چون نمونه‌اش را نديدند اينها كه منكران معادند مي‌گويند: ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ[3] استبعاد مي‌كنند لذا مي‌گويند ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾,[4] ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً ٭ وَنَرَاهُ قَرِيباً[5] اما در قسمت اثبات فرمود فرعون و فرعونيان صد درصد يقين پيدا كردند كه حق با موساي كليم است ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ فرمود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ[6] و وجود مبارك موساي كليم هم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ[7] براي تو روشن شد صد درصد معلوم شد كه اين معجزه است اين بيان نوراني كه هيچ دشمني براي انسان بدتر از هواي او نيست همين است از وجود مبارك رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است «أعديٰ عدوّك نفْسك الّتي بين جَنْبَيك»[8] اين براي نفس است چرا «أعديٰ عدوّ» اين است؟ براي اينكه ماري كه به آدم حمله كرده يا سگي كه به آدم حمله كرده انسان اگر يك تكّه گوشت جلوي اينها بيندازد همان چند لحظه‌اي كه اينها مشغول خوردن گوشت و اينها هستند از آدم دست برمي‌دارند ولي اگر انسان به خواستهٴ نفس عمل كرد اين دو قدم جلوتر مي‌آيد اين طور نيست كه صبر بكند بگويد خيلي خب اين يك ساعت من كاري به شما ندارم تو مي‌خواهي توبه كني يا فرار كني, اگر سگي حمله كرد مي‌شود با يك تكّه گوشت او را سرگرم كرد و فرار كرد اما اگر نفس گفت اين نامحرم را نگاه كن حالا اين نگاه كرد اين طور نيست كه اين شخص يك ساعت يا يك لحظه يا يك دقيقه از او نجات پيدا كند بتواند توبه كند, اين قدري جلوتر مي‌آيد لذا «أعديٰ عدوّك» اين است فرمود: «أعديٰ عدوّك نفْسك الّتي بين جَنْبَيك» و صريحاً دستور دادند فرمودند: «جاهدوا أهوائكم كما تجاهدون أعدائكم»[9] با اين دشمن بجنگيد وگرنه علمتان هيچ‌كاره است اين بيان نوراني حضرت امير اين بود كه «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ»[10] اينكه عالمِ نود و نه درصد را نمي‌گويد اين عالم صد درصد را مي‌گويد, اگر كسي احتمال خلاف مي‌دهد ولو نيم درصد اين ديگر عالِم نيست اين مظنّه دارد فرمود عالِم است اما علمش معزول است. سرّش آن است كه زِمام كار به دست عقل نيست زمام كار را ديگري گرفته.

فضيلت انسان در برابر غلبه قواي عقلي بر شهواني از منظر روايت

حالا اين بيان نوراني وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) را ملاحظه بفرماييد. در كتاب شريف وسائل طبع مؤسسه آل‌البيت(عليهم السلام) جلد پانزده صفحهٴ 209 و 210 در آنجا حديثي را از مرحوم صدوق از كتاب علل‌الشرائع ايشان نقل مي‌كند كه «عن أبيه عن سعدبن عبدالله عن أحمدبن محمدبن عيسي عن علي‌بن الحَكَم عن عبدالله‌بن سِنان» نقل كرده كه عبدالله‌بن‌ سنان مي‌گويد «سألت أباعبدالله جعفربن محمدالصادق(عليهما الصلاة و عليهما السلام) فقلت الملائكة أفضل أم بنو آدم» فرشته‌ها بالاترند يا فرزندان آدم؟ وجود مبارك امام صادق بيان نوراني حضرت امير را در جواب ذكر كرد: «فقال, قال اميرالمؤمنين علي‌بن‌ابي‌طالب(عليهما الصلاة و عليهما السلام) إنّ الله رَكَّب في الملائكة عقلاً بلا شهوةٍ و ركّب في البهائم شهوةً بلا عقلٍ و ركّب في بني‌آدم كلتيهِما فمَن غَلَب عقلُه شهوتَه فهو خيرٌ مِن الملائكة و مَن غلبَ شهوتُه عقلَه فهو شرٌّ مِن البهائم» اين «غلبَ شهوتُه عقلَهُ» يعني اين, عقل صد درصد به طور جزم مي‌داند اين كار ضرر دارد بسيار خوب اما شهوت مي‌گويد من به حرف تو گوش نمي‌دهم من اين مادّهٴ مخدّر چند لحظه مرا آرام كند من مي‌خواهم. هر چه بگويند اين آينده‌اش خسران است الآن هم ضرر دارد سمّ را شما به بدن مي‌ريزي اين خيال مي‌كني لذيذ است اين برهاني نيست مي‌گويد برو كنار, تو حاكم معزولي. بنابراين اگر كسي عقلِ نظر را پيروز نكند و ميدان به شهوت و غضب بدهد و رهبريِ كارها را به عهدهٴ عقلِ عمل نگذارد مي‌شود ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[11] علم براي نيروي ادراكي است كار براي نيروي تحريكي است براي بخش اجراست اجرائيات نفس به دست ديگري است,

بيان حقيقت ايمان و آثار سفرهاي چهارگانه عقل عملي

بنابراين ايمان جزء محدودهٴ عملِ علمي است, خود اين ايمان, عمل است (يك) عمل دو قسم است يك وقت عملِ بدني است مثل حركت كه خود اين عمل شاهد و مُدرِك و عاقل نيست (دو) يك وقت است براي برخي از شئون مجرّده نفس است خود اين عمل سنخش سنخ مجرّد است و شهود (سه) اراده اين طور است, عدالت اين طور است, تقوا اين طور است, شهامت اين طور است, عفّت اين طور است عفّت يك مَلكهٴ عملي آگاهانه است زيرا اگر در بخش‌هاي والا جزء شئون نفس است, با ادراك همراه است و همهٴ اسفار اربعه براي همين عقلِ عملي است و الاّ عقل نظري كه سفري ندارد عقلِ نظري مي‌تواند به تعبير اينها از عقلِ هيولاني به عقلِ بالملكه, بالفعل و بالمستفاد شود, شود شيخ‌الرئيس شود فارابي اين ديگر اويس قَرن نمي‌شود اين در برهان قوي است بله اما بهشت را ببيند و جهنم را ببيند و اينها يك راه ديگر است آن براي عقل عملي است عقل عملي كه «ما به عُبد الرحمن واكتسب به الجنان»[12] وقتي راه افتاد اسفار اربعه را طي مي‌كند سفر «مِن الخلق إلي الحق» دارد و سفر «مِن الحقّ إلي الحق» دارد بعد سفر «مِن الحقّ إلي الخلق» دارد چهارمين سفر اين است كه سفر «مِن الخلق إلي الخلق بالحق» دارد كه اگر كسي به اين سفر چهارم رسيد همهٴ علوم را اسلامي مي‌داند زيرا هر چه در عالم هست علما, مفسّران آن‌اند (يك) و هر چه در عالَم هست خلقت است و هيچ اثري از طبيعت نيست (اين دو) تفسيرِ خلقت خدا عينِ علمِ الهي است خدا چنين كرد, خدا چنين كرد, از دريا و عمق دريا تا اوج سپهر همهٴ علوم مي‌شود اسلامي منتها مشكل كساني كه باور نكردند ما علمِ غير اسلامي نداريم اين است كه اينها خيال كردند علمي اسلامي است كه در يك آيه يا در يك روايت فرمولش ذكر شود غافل از آنكه معلوم, خلقت است و علم به وسيلهٴ عقل, چراغِ خلقت‌شناسي است اينها آمدند معلوم را از خلقت به طبيعت منتقل كردند و چراغِ الهي را مصادره كردند و گفتند عقلِ بشري, عقل بشري يعني چه؟ بشر دارد اين را؟ اين بشر كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي[13] اين بشري كه در دوران كهنسالي به جايي مي‌رسد كه ﴿وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً[14] پس هر چه بشر مي‌فهمد عطيهٴ الهي است ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ[15] اينها آمدند چراغي كه خدا روشن كرد اين را مصادره كردند گفتند بشري است خلقت را ارباً اربا كردند گفتند طبيعي است بعد گفتند مگر ما فيزيكِ اسلامي داريم شيمي اسلامي داريم, خب شما آمديد همه چيز را غصب كرديد بله, وقتي كه چراغ الهي را براي خودت دانستي خلقت را هم به طبيعت تبديل كردي بله, چيزي به نام اسلام نمانده اما در سفر چهارم «مِن الخلق إلي الخلق بالحق» مثل اينكه آدم چراغي در دستش است دارد حركت مي‌كند خب اين هر چيزي را سرِ جاي خودش مي‌بيند ديگر.

معيار برتري انسان در راه جهاد با نفس

غرض آن است كه بيان نوراني امام صادق كه از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليهما) نقل مي‌كند اين است كه در جهاد درون اگر كسي حرفِ اوّلش را عقل مي‌زند بله اين بالاتر از ملائكه است, اگر كسي حرف اوّلش را شهوت مي‌زند اين پايين‌تر از حيوان است آن كه حرف اوّلش را شهوت مي‌زند معنايش اين است كه علم دارد صد درصد كه چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است ولي «غلبَ شهوتُه عقلَه» نه معنايش اين است كه اين احتمال مي‌دهد آيندهٴ خوبي داشته باشد و مانند آن. اگر جايي مشكل اجرايي داشتيم مكرّر به درس و بحث نچسبيم اين درس و بحث يك مقدارش براي ما كافي است مقداري به نماز شب بچسبيم, مقداري به زيارت «عاشورا» بچسبيم, مقداري به زيارت «آل‌ياسين» بچسبيم, مقداري به زيارت «امين‌الله» بچسبيم اين مشكل را حل مي‌كند وگرنه ما چه چيزي را نمي‌دانيم, آنهايي كه نمي‌دانيم كه از ما نمي‌خواهند اينكه مي‌دانيم عمل نمي‌كنيم مكرّر به درس و بحث مي‌چسبيم اين درس و بحث روزي براي ما كارآمد است كه بشود رأيِ مطاع اما اگر بشود يك مرجعِ معزول اثري ندارد همان آيه‌اي كه چند روز قبل تلاوت شد از سورهٴ مباركهٴ «زمر» درست است كه فرمود عالِم و غير عالِم يكسان نيست اما در كنار نماز شب ذكر كرده فرمود: ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ[16] كسي در فضاي نمازِ شب عالِم باشد البته با ديگري فرق مي‌كند اما اگر كسي در آن فضا نباشد عالِم باشد خب بالأخره «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» عالم بي‌عمل را ملاحظه مي‌فرماييد كه جهنّميها مي‌گويند بويِ بدش ما را آزار مي‌كند[17] اين براي 1است؟! چرا مي‌گويند خداي سبحان هفتاد گناه جاهل را مي‌آمرزد قبل از اينكه يك گناه عالم آمرزيده شود[18] عالم در لبهٴ جهنم است گناه همان و افتادن همان ولي جاهل از جهنم فاصله دارد ممكن است افتان و خيزان بيفتد و بلند شود, سرّش همين است. اگر ما در اين مثال خوب دقت كنيم به ممثّل پي مي‌بريم ما با چشم گَرد و غبار را مي‌بينيم و مي‌دانيم كه اگر چشم را نبنديم اين غبار مي‌آيد چشم را كور مي‌كند اما چشمي كه مي‌بيند كه نمي‌تواند خودش را حفظ كند اين مُژه و پلك است روي هم مي‌آيد اين زيب را خدا آفريد كه آدم چشمش را حفظ كند حالا اگر اين زيب مشكل داشت و بيمار بود خب چشم هر چه ببيند با تلسكوپ ببيند با ميكروسكوپ ببيند مشكل حل نمي‌شود عمل را برخي به عهده دارند علم را برخي ديگر به عهده دارند اگر نفس بتواند كلمهٴ جامعه باشد همهٴ اينها را سرِ جاي خود بنشاند «طوبي له و حُسن مآب» اين مي‌شود ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا[19] وگرنه «مَن غلَب شهوتُه عقلَه فهو شرٌّ مِن البهائم» اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «شرٌّ» براي اينكه در قرآن دارد كه ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.

علم و عمل, وسيله بهره‌مندي از ميراث معنوي و نعمات بهشتي

در جريان ارث كسي بخواهد با موتِ ارادي وارثِ انبيا شود يا با بحثهاي ديگر وارث بهشت شود اين متوقّف است بر اينكه مقداري از آيات الهي را بداند سنّت اهل بيت(عليهم السلام) را بداند اما آن ديگر علم‌الدراسه مي‌خواهد نه علم‌الوراثه, علم‌الوراثه بر علم‌الوراثه متوقّف نيست علم‌الوراثه بر علم‌الدراسه متوقّف است يعني كسي يك مقدار احكام را با درس و بحث مي‌داند بعد وقتي به آن عمل كرده از علم‌الوراثه سهمي مي‌برد و عملش هم با پيروي قرآن و عترت است فرمود: ﴿أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ ٭ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ﴾ مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان اين مطلب را نقل مي‌كند كه آيا فردوس رومي است يا عربي, همين در اشعار جَرير هم آمده است اما صِرف اينكه اين كلمه در ابيات جرير آمده دليل عربي بودن او نيست بايد مشاهده كرد كه اين مشتقّاتش, هم‌خانواده‌اش, اصل و فرعش عربي است يا يك كلمهٴ دخيل است مرحوم شيخ طوسي هيچ كدام از اين دو قول را ترجيح نداد كه آيا اين رومي است يا عربي است[20] ﴿الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

لطايفي از مراتب خلقت انسان از منظر آيات

در جريان خلقت كه زمينه براي بحث معاد است مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «حج» گذشت منتها در سورهٴ «حج» كه اين آيات را مي‌خوانديم وعده داده شد كه بخش مهمّ خلقت انسان در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» است در سورهٴ مباركهٴ «حج» آيهٴ پنج به اين صورت فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ﴾ اين يك, حالا يا انسان اوّلي از تراب است بعد نسلِ او از نطفه يا نه, همين انسانهاي معمولي از خاك‌اند زيرا اين خاك به وسيلهٴ امور كشاورزي تبديل مي‌شود به ميوه و گندم و برنج و امثال ذلك بعد آنها تبديل مي‌شوند به نطفه, شايد يكي از اين دو تفسير را انسان بتواند به قرينهٴ سورهٴ «سجده» ترجيح بدهد كه آيهٴ سورهٴ «مؤمنون» به قرينهٴ آيهٴ سورهٴ «سجده» يكي براي اصل است يكي براي نسل.

 در سورهٴ «حج» اين‌چنين فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ﴾  مضغه در آ‌نجا مشخص شد يك تكّه گوشت را نمي‌گويند مضغه, اگر شبيه گوشتهاي جويده باشد كه مَضغ شده باشد جويده شده باشد آن را مي‌گويند مضغه وگرنه صِرف يك تكّه گوشت را مضغه نمي‌گويند, گوشتِ شبيه گوشتهاي جويده شده را مضغه مي‌گويند, اين مضغه دو قِسم است مُخلَّقه و غير مخلّقه كه فرقش اين است گاهي هدر مي‌رود گاهي در رَحِم مي‌ماند فرزند مي‌شود اين بحثش گذشت. فرمود اين كار را كرديم ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّي وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾ بعد جريان معاد را از اينجا شروع كرد ﴿وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ٭ ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَي وَأَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ ٭ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا[21]  كه مسئلهٴ خلقت دنيا را به مسئلهٴ قيامت مرتبط كرد.

در آيات محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» يك خصوصيّت برجسته‌اي است كه در آيات ديگر نيست در آيهٴ دوازده به بعد سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه محلّ بحث است فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ كه اين مي‌تواند ناظر به همان خلقت حضرت آدم باشد. نفرمود «فجعلناه نطفة» فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ كه اين شايد مناسب با آيات سورهٴ مباركهٴ «سجده» باشد  در آنجا آيهٴ هفت به بعد به اين صورت است: ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ از اينكه مي‌فرمايد انسان را از طين ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ اين معلوم مي‌شود كه آن براي انسان اوّلي است اين براي نسلِ اوست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «سجده» فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾ گرچه بر هر انساني هم قابل تطبيق است ولي تناسب آيات سورهٴ «مؤمنون» كه محلّ بحث است با آيات سورهٴ «سجده» زياد است چه اينكه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) به آن اشاره فرمودند.[22]

يادآوري خلقت انسان در مرحله عظام جهت اثبات معاد

﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ برخيها «عَظْم» قرائت كردند[23] لكن آيات قرآن كريم «عِظام» را تثبيت مي‌كند براي اينكه انسان يك تكّه استخوان نيست و يا يك استخوانِ شبيه هم نيست كه در همهٴ اعضا باشد درجات استخوان, انحاي استخوان, خصوصيّتهاي استخوان يكسان نيست لذا در همه جا سخن از عِظام است نه عَظْم. مي‌بينيد در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه قبلاً گذشت آنجا سخن از عِظام بود نه سخن از عَظْم تعبير قرآن كريم دربارهٴ خلقت انسان در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيهٴ 49 اين است ﴿وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً﴾ گرچه محتمل است كه آنجا ناظر به عمومِ مردم باشد كه قرآن دارد همه زنده مي‌شويد مستشكِل بگويد اينها كه عِظام رَميم‌اند, عِظام رُفات‌اند ولي شواهد ديگر هست كه وقتي بخواهد از كيفيت معاد براي انسان سخن بگويد از او به عِظامِ رَميم ياد مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «يس» بخش پاياني‌اش اين است آن شخصي كه [درباره‌اش فرمود:] ﴿ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ﴾, ﴿قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ[24] استخواني را از قبرستان در آورده كه استخوان سرِ يك انسان بود اينكه براي جامعه نبود براي امّت نبود براي جميع نبود, از يك انسان به عنوان عِظام ياد كرده است ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نازعات» هم سخن از عِظام است فرمود: ﴿يَقُولُونَ ءَإِنَّا لَمَرْدُودوُنَ فِي الْحَافِرَةِ ٭ ءَإِذَا كُنَّا عِظَاماً نَخِرَةً[25] پس در همهٴ موارد مي‌گويند ما يك سلسله استخوانها مي‌شويم چون استخوان دستگاه سينه, استخوان پا, استخوان دست اينها كاملاً فرق مي‌كند. خب به هر تقدير اينجا جمع ذكر كرد فرمود: ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ اينجا همه با «فاء» است بعد.

ناكارآمدي ادبيات عرب در ارزيابي معاني و مفاهيم قرآن

فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ ما او را طور ديگر كرديم. انشا يعني ايجاد, همان را ايجاد كرديم؟ اينكه تحصيلِ حاصل است; چيز ديگر را به او داديم؟ اينكه انشای خلقِ آخر نيست اعطاي چيز جديد است. ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ او را ما به سبك ديگر درآورديم.

 مستحضريد كه در تفسير لغات قرآن قسمت مهمّش مراجعه به خود آيات قرآني و روايات است آن ادبيات عرب اين قدرت را ندارد كه اين لطايف قرآني را تبديل كند حالا اگر كسي به المغني و امثال المغني مراجعه كرده يا به كتاب لغت جناب صاحب مغني و امثال صاحب مغني اين لغات را اين كلمات را حصرِ اين مطالب را از كجا گرفتند؟ عرب, صرف و نحو مدوَّن داشت كه ما قرآن را بر آن تطبيق كنيم يا چند شعري در سبعهٴ معلّقه و امثال ذلك داشت در جاهليّت بعد از اسلام عرب علم پيدا كرد در ذيل آيه ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ[26] آنجا اين بحث گذشت كه فخررازي مي‌گويد اگر براي شما ثابت شد كه قرآن كلام حق است كما هو الحق, ديگر نگو ما «تَفعُله» نداريم ببين قرائت شده يا نشده.[27] بله مي‌توانيم بگوييم كه عاصم قرائت كرده يا فلان كس قرائت نكرده بله, چون اين قرائات مي‌رسد به اهل بيت ديگر. آنها اجازه دادند اين طور قرائت بشود معناي اختلاف قرائت اگر متواتر باشد به اهل بيت برسد اين نيست كه ـ معاذ الله ـ با تحريف قرآن سازگار است تا كسي بگويد بالأخره يك گونه‌اش نازل شد. تحريف قرآن ـ معاذ الله ـ معنايش اين است كه آن طوري كه نازل شده را به ميلِ خود تغيير دهند اما اگر ذات اقدس الهي به وسيلهٴ رسول خدا به اهل بيت(عليهم السلام) بفرمايد اين آيه را به آن طرز هم مي‌شود قرائت كرد اين ديگر تحريف نيست, اگر هفت گونه باشد يا هفت قاري باشند هر كدام دو نحو قرائت كنند تا كسي بگويد «قرآن ز بَر بخوانم با چهارده روايت»[28] اينكه تحريف نيست اين ـ معاذ الله ـ به غير اهل بيت كه وصل نيست اين به كساني وصل است كه همه‌شان ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي[29] حالا يا بالاصاله مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا به بركت پيغمبر مثل اهل بيت, بنابراين اگر روايت معتبر نباشد خب حق با شماست اين حرفِ عادي است و حجّت است اما اگر روايت معتبري رسيد كه اهل بيت اجازه دادند ما اين طور قرائت كنيم اين معنايش اين است كه به اذن خداست خداي سبحان اين طور نازل كرده بعد فرمود آن طور هم مي‌شود قرائت كرد اين ديگر تحريف نيست.

كيفيت تكميل خلقت انسان با دميدن روح

به هر تقدير اين ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ را نبايد بگوييم مغني اين طور گفته فلان كس اين طور گفته, ببينيم از خود آيه چه در مي‌آيد (يك) از آيات ديگر چه در مي‌آيد (دو), يك گوشه‌اش را البته از ادبياتي كه رسيده استفاده كنيم غالب فرمايشات اين اُدبا آنها كه آگاهانه‌تر چيز نوشتند سندش قرآن است و روايات ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾يعني همان را ما بالا آورديم حالا تبديل كنيد به «صيّرنا» تبديل كنيد به «بدّلنا» ولي بيگانه نيست كه چيز بيگانه‌اي را به او داده باشيم. اين چون خيلي شفاف است مسئلهٴ ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي[30] با اين شفاف مي‌شود ظاهر ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ با همان حرفي كه روح قبل از بدن بود و جداي از بدن بعد به بدن تعلّق گرفت هماهنگ است. ظاهر اين ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ با جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقا مي‌تواند هماهنگ باشد اگر ما شواهدي داشتيم كه ممكن است همين شيء به تدريج مجرّد شود آن‌گاه آن مسئلهٴ جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقا ثابت مي‌شود, اگر شواهدي نداشتيم اين مطابق ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ تفسير خواهد شد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . نهج‌البلاغه, خطبه 193.

[2] . علل الشرائع, ج1, ص5.

[3] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 32.

[4] . سورهٴ ق, آيهٴ 3.

[5] . سورهٴ معارج, آيات 6 و 7.

[6] . سورهٴ نمل, آيهٴ 14.

[7] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 102.

[8] . عدّةالداعي, ص314.

[9] . بحارالأنوار, ج65, ص370; شرح نهج‌البلاغه (ابن ابي‌الحديد), ج20, ص314.

[10] . نهج‌البلاغه, حكمت 107.

[11] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179.

[12] . الكافي, ج1, ص11.

[13] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.

[14] . سورهٴ حج, آيهٴ 5.

[15] . سورهٴ علق, آيهٴ 5.

[16] . سورهٴ زمر, آيهٴ 9.

[17] . الكافي, ج1, ص44.

[18] . الكافي, ج1, ص47.

[19] . سورهٴ شمس, آيهٴ 9.

[20] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص351 و 352.

[21] . سورهٴ حج, آيات 5 ـ 7.

[22] . الميزان, ج15, ص19 و 20.

[23] . ر.ك: جامع‌البيان في تفسير القرآن, ج18, ص8; التفسير الكبير, ج23, ص265.

[24] . سورهٴ يس, آيهٴ 78.

[25] . سورهٴ نازعات, آيات 10 و 11.

[26] . سورهٴ بقره, آيهٴ 195.

[27] . ر.ك: التفسير الكبير, ج5, ص294.

[28] . ر.ک: ديوان حافظ، غزل 94.

[29] . سورهٴ نجم, آيات 3 و 4.

[30] . سورهٴ حجر, آيهٴ 29; سورهٴ ص, آيهٴ 72.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق