اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿1﴾ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿2﴾ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿3﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ ﴿4﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿5﴾ إِلَّا عَلَي أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ ﴿6﴾ فَمَنِ ابْتَغَي وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿7﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8﴾ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿9﴾ أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿10﴾ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿11﴾ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ ﴿12﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ﴿13﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ﴿14﴾
بيان مشروعيت و شمول نكاح متعه بر غير متأهل در قرآن
مطالبي كه مربوط به آيات قبل بود و تذكّر كوتاهي هم لازم بود اين بود كه در جريان مِلك يمين و نكاح مُتعه اطلاق آيه و عموم آيه شامل همه خواهد بود اختصاصي به جوانها ندارد در آيهٴ 24 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين گذشت كه ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ اما بحث در اين است كه اگر اين بخواهد در يك كشور قانوني شود و رواج پيدا كند بايد همگان با فرهنگ عميق همكاري كنند نه اينكه متأهلان جلوي يك عدّه را بگيرند اينها در حدّ اولويّت قرار بگيرند و مانند آن, نه معنايش اين است كه براي اينها مشروع نيست.
مطلب دوم آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مشخص شد كه دو طايفه از آيات دربارهٴ ملك يمين است يكي مطلق است كه ملك يمين چه غلام چه كنيز اين در آيات مكاتبه است كه اين مطلقها تقييد نشده كه آن در سورهٴ مباركهٴ «نور» است كه اشاره ميشود اما در جريان نكاح دو طايفه آيه است يكي مطلق است يكي هم آيهٴ 25 سورهٴ مباركهٴ «نساء» است كه مقيّد كرده فرمود اينكه ما ميگوييم مِلك يمين براي كنيز است نسبت به مرد نه براي غلام است نسبت به زن فرمود: ﴿وَمَن لَم يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ﴾ اگر كسي نميتواند با زنهاي آزاد ازدواج كند لااقل با كنيز, اين معنايش اين نيست كه اگر كسي بتواند با غير كنيز ازدواج كند ازدواجش با كنيز حرام باشد. به هر تقدير اين مِلك يميني كه در مسئلهٴ ازدواج و نكاح آمده آياتش دو طايفه است يك طايفه مطلق است نظير آيهٴ محلّ بحث و آيات ديگر، يك طايفهاش مقيّد است نظير آيهٴ 25 سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿فَمِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ﴾ نه «فتاها» بنابراين اگر زني داراي كنيزِ مرد بود اين نميتواند طبق ﴿مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ عمل كند اگر مردي داراي كنيز بود ميتواند مطابق ﴿مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم﴾ عمل كند.
تبيين احكام عقد نكاح در ملك يمين و مكاتبه
مطلب ديگر اينكه فقه مشخص كرده كه حالا اگر كسي جاريه بود كنيز بود ﴿مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ بود اين طور نيست كه در احكام فقهي با زنِ آزاد فرق كند گرچه فيالجمله فرق ميكند ولي در بسياري از احكام يكساناند يعني اگر در حال حيض، نكاحِ لغوي با زن آزاد حرام است در مِلك يمين هم اين چنين است، اگر در عِدّه نميتوان با زن آزاد نكاح كرد با اين هم اين چنين است، اگر زن حُرّهاي مُظاهره شد قبل از اَداي كفّاره نميشود با او مقاربت كرد دربارهٴ كنيز هم اين چنين است در بسياري از احكام بين جاريه و حُرّه تفاوت فقهي نيست البته در بعضي از امور تفاوت فقهي است.
مطلب ديگر اينكه اين مِلك يمين آنكه مربوط به مسئلهٴ مكاتبه و امثال ذلك است آنجا ديگر فرق بين غلام و جاريه نيست آن را در سورهٴ مباركهٴ «نور» مشخص فرمود آيهٴ 33 سورهٴ مباركهٴ «نور» اين است كه ﴿وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً﴾ آنها كه كتابت را ابتغاء ميكنند يعني پيشنهاد كتابت ميدهند به مولايشان ميگويند ما عبدِ مُكاتب شما باشيم ما با اين قرار با اين سند، ماهانه اين قدر به شما ميدهيم و آزاد باشيم اين را ميگويند قانونِ مكاتبه در اين كتابت فرقي بين غلام و جاريه نيست. فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ پيشنهاد مكابته ميدهند ﴿فَكَاتِبُوهُمْ﴾ با آنها مكاتبه كنيد يعني عبدِ مكاتب شما باشند كه كم كم راهِ آزادي را پيدا كنند ﴿إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾ اما ﴿وَلاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَي الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً﴾ مبادا اين كنيزها را وادار كنيد اجازه بدهيد جلويشان را باز بگذاريد كه اينها كارِ نامحرمانه انجام بدهند فرقي بين كنيز و آزاد نيست بالأخره اينها هم يك نكاح حسابشده دارند عِدّهاي دارند عقدي دارند ولو به عنوان تحليل براي تحليل هم احكام خاصّي است.
زمخشري در كشّاف ميگويد «فإن قلت» اگر كسي با متعه نكاح كرد آيا اين مشمول ﴿فَمَنِ ابْتَغَي وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ﴾ است اهل ملامت است يا نه، ميگويد «قلت» اگر نكاح صحيح باشد نه، اين شرطي را گذاشته ولي تندروي فخررازي و ديگران را هم ندارد بالأخره، گفت نه اگر برابر مثلاً نكاح صحيح باشد متعه هم داخل در ﴿أَزْوَاجِهِمْ﴾ است يك نحو زوجيّت است.[1]
بررسي منشأ وجود ايمان به لحاظ علمي يا عملي
مطلب بعدي آن است كه ايمان از چه سنخي است؟ ايمان از سنخ علم است يا از سنخ عمل؟ و اگر دقيقتر شديم ايمان «علمٌ عمليٌّ» كه در الميزان آمده[2] يا «عملٌ علمي» كما هو الحق؟ انسان از آن جهت كه فاعلِ متفكّر مختار است بايد بسياري از اين مبادي را در نظر بگيرد يكي تصوّر موضوع و محمول و امثال ذلك است، يكي تصديق به ثبوت محمول براي موضوع است كه اينها مربوط به بخش نظر است و كار دانش، اينها لازم است ولي كافي نيست. ما يك عقد داريم يك عقيده، قضيه را كه در كتاب منطق ميگويند «تسمّي القضية عَقداً» براي اينكه گِرهي بين موضوع و محمول ميخورد وقتي محمول به موضوع گِره خورد عقد شد اين را ميگويند قضيه و به اصطلاح قضا و حكم و داوري نفس به ثبوت محمول براي موضوع صادر شد اين از حالت ترديد و شك در ميآيد چون قضا براي رفع ترديد و فصلِ خصومت است و اين مطلب ميشود قضيه، پس قضيه گفتنش به اين مناسبت است عقد ناميدنش به اين مناسبت است كارهاي علمي با اين حل ميشود اما انسان يك موجود متفكّر مختار است كه با علم كار ميكند بنابراين يك عقد مستأنف لازم است يعني بايد عصارهٴ اين قضيه را به جان خود گِره بزند يعني عقيده [حاصل شود] تا عمل شروع شود، اگر عصارهٴ قضيه را به جان خود گِره نزد عقيده نشد، كار صادر نميشود علم بخش خاصّ خود دارد عمل بخش خاصّ خودش را دارد اين ميشود علمِ بيعمل.
معيار رابطه اراده و ايمان با علم در مرحله عمل
مطلب بعدي آن است كه آيا اراده, عين علم است آيا ايمان, عين علم است؟ يقيناً نيست آيا اينها هميشه ملازماند؟ يقيناً اينچنين نيست آيا اگر دستگاه علمي صد درصد سالم بود دستگاه عملي صد درصد سالم بود ملازم هم هستند؟ بله يقيناً ملازم هماند اما اين ضرورت بشرط المحمول است، اگر هر دو سالم بودند در جهاد نفس هيچ كدام اسير نشدند هر دو آزاد و مستقل بودند يقيناً بخش ايمان و اراده از علم پيروي ميكند نظير همان چهار قِسمي كه ما داريم ما اگر خواستيم ببينيم اراده از علم جداست بايد اراده و منشأ اراده را «لو خُليّت و طبعها» حساب بكنيم نه به شرايط محمول علم را بشرط المحمول حساب نكنيم علم را «لو خلّي و طبعها» حساب كنيم. منشأ علم، عقلِ نظري است كه ميفهمد منشأ عمل، تصميم، اراده، محبّت، عشق، شوق، شهوت، غضب دستگاه جداست اين اگر سالمِ صد درصد بود آن اگر سالمِ صد درصد بود انسان يا ميشود معصوم يا ميشود عادل اما بحث در اين است كه گاهي اين آسيب ميبيند، اين آسيبديدگي براي بخش عملي است نه بخش علمي نمونهاش هم در مثال بدن مشخص بود ما يك دستگاه تحريك و كار داريم يك دستگاه ادراك، اگر چشمِ كسي سالم بود و مار و عقرب را ديد اما پاي او بسته بود اين پايِ بسته نميتواند با چشمِ بيدار و آگاه و بينا هماهنگ باشد اين بسته است، اگر كسي بگويد نه، اينها جداي از هم نيستند منتها شما پا را بستيد خب بله اين ضرورت بشرط المحمول است. در تحليل عقلي جاي مسامحه و تسامح و تساهل و امثال ذلك نيست در مثال عملِ قلب بازگو شد كه با اينكه اين رگهاي مويي كاملاً به هم چسبيدهاند اما وقتي يكي از اين رگها بسته است و مايه سكته و ايست قلبي است بايد بيرحمانه گفت اين رگِ مويي كاملاً از آن رگِ مويي جداست براي اينكه ميخواهيم عالمانه حرف بزنيم وگرنه اينها به هم چسبيدهاند. اگر كسي پلكش بيمار باشد اين ميبيند كه گرد و خاك دارد ميآيد با اينكه چشم ميبيند ولي اين پلك بيمار است اين با اينكه غبار را ميبيند نميتواند پلك را روي هم بگذارد اين گرد و غبار ميآيد به او آسيب ميرساند. حالا اگر كسي بگويد كه اگر پلك سالم بود [اين طور نميشد] اين ضرورت بشرط المحمول است در بحثهاي علمي بايد معيارها را مشخص كرد اين پلك كارش حركت است اين شبكهٴ چشم كارش ديدن است اينها كاملاً از هم جدا هستند اگر يكي سالم بود ديگري مريض بود آن كه سالم بود كار خودش را انجام ميدهد آنكه بيمار بود هماهنگ نيست لذا انسان با اينكه ميبيند غبار دارد ميآيد اما نميتواند چشم را ببندد شما از پلك با شبكهٴ ديد چه نزديكتر داريد؟ ما يك امير داريم و يك سراج مُنير. در باطن ما يك سراج مُنير هست به نام علم، عقل نظري و علم كارِ حوزه و دانشگاه, اين چراغ شفاف است يك امير و فرمانروا داريم كه اين يا امّار بالحُسن است يا امّار بالسّوء آنكه بايد تصميم بگيرد اين است اين علم هيچ مشكلي در داخل خود ندارد صد درصد ميداند اما اينكه بايد فرمان دهد اين آسيبديده است در صحنهٴ قيامت وقتي به افراد ميگويند آقا مگر تو نميدانستي مگر ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[3] نبود ميگويد چرا، من از نظر علمي مشكل نداشتم اما آنكه بايد فرمان بدهد آن آسيبديده بود ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾ اين شهوت نگذاشت من اراده كنم اين غضب نگذاشت من تصميم بگيرم من از نظر علمي صد درصد برايم روشن بود اما اگر كسي بگويد كه اگر علم باشد، اگر اراده غبار نبيند، اگر شهوت و غضب جلويش را نگيرد اينكه بحث علمي نشد اين ضرورت بشرط المحمول است مثل اينكه بگويد اگر اگر پلك صحيح باشد وقتي چشم، غبار را ميبيند پلك روي چشم ميآيد خب بله اما مرزها از هم جداست اين اراده را بايد سالم نگه داشت محدودهٴ علم صد درصد است يعني اين شخص ميداند اين كاملاً خوب است اما اينكه بايد امير باشد اميرِ به حق نيست امّارة بالسّوءاست.
كيفيت احتجاج عليه تكذيب تبهكاران در قيامت
در بخش پاياني همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ ٭ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ﴾[4] گاهي روسوزي ميشوند ﴿يَصْلَي﴾، گاهي درونسوزي و روسوزي ميشوند ﴿وَتَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾ كه باب تفعيل آن مبالغه را ميرساند كه ثلاثي مجرّد آن را نميرساند يك ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي﴾[5] داريم يك ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾[6] داريم آنجا كه ﴿يَصْلَي﴾ است براي روسوزي و نزديكسوزي و امثال ذلك است آنجا كه باب تفعيل است درونسوزي و برونسوزي و همهجانبه است در همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود ذات اقدس الهي به اين تبهكاران ميفرمايد: ﴿أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ مگر آيات الهي براي شما روشن نشد شما عالماً عامداً تكذيب كرديد يعني تصديقتان صد درصد بود اما اين مطلب را بايد به جانتان گِره بزنيد نزديد ﴿فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ٭ قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾[7] ما مشكل علمي نداشتيم علم صد درصد بود اما علمِ صد درصد پنجاه درصد قضيه است پنجاه درصد ديگر را امير تعيين ميكند نه سراج، از چراغ شما چه توقّعي داريد توقّعتان اين است كه منير باشد شفاف باشد راه را نشان بدهد اين هم راه را نشان داد آن كه معصوم است نه چون علمش صد درصد است او علماً معصوم است خطا نميكند، عملاً معصوم است خطيئه ندارد تنها به علم برنميگردد ما با علمِ تنها زنده نيستيم ما با يك چراغ زندهايم با يك امير, اگر ـ معاذ الله ـ امّارهٴ بالسّوء بود ميشود همين ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾
بررسي منشأ مشكلات ايماني و عملي چند طايفه
اما اگر امّارهٴ بالحُسن بود ميشود ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ گروه اول كساني بودند كه هم مجاري ادراكيشان سالم بود هم مجاري تحريكيشان يعني چشمشان مار و عقرب را خوب ميديد دست و پايشان هم باز بود فرار ميكردند سه گروه ديگر مشكل داشتند آنها يا مار و عقرب را درست نميديدند يا اگر مار و عقرب را درست ميديدند دست و پاي آنها بسته بود يا هر دو مشكل را داشتند. اين جهاد اكبر و تمام تلاش و كوشش براي مراقبه و محاسبه و مشارطه و امثال ذلك به نام تقوا براي اين است كه ما از اين خطيئهٴ اَمارت و ولايت نفس نجات پيدا كنيم وگرنه مشكل علمي حلشده است از ما كه نميخواهند شما بيا آن دقايق فقه را حل كن از ما همين كه در رسالهٴ عمليه است ميخواهند الآن همين رسالهٴ عمليه جامعه را ميتواند متمدّن كند. مشكل ما مشكلِ علمي نيست مشكل اين است كه ما امّارهٴ بالسّوء داريم. آنكه واليِ نفس ماست در درون فرمان ميدهد او امّارهٴ بالسّوء است حالا بياييم بگوييم كه اگر علم صد درصد بود, اگر اين اراده آلوده نبود, اگر اراده غبارين نبود خب بله اينها ضرورت بشرط المحمول است اما مرزها در تحقيقات علمي جداست تصوّر و تصدق لازم است ولي كافي نيست تصوّر و تصديق بخش علم را تأمين ميكند نه بخش امّارهٴ بالسّوء يا امّارهٴ بالحُسن را. ما بايد با دستِ جان عصارهٴ قضيه را به دل گِره ببنديم بشود دلمايه وقتي دلمايه شد به آن عمل ميكنيم حالا گاهي اشتباه ميكنيم گاهي مثلاً غفلت ميكنيم آنها را ميبخشند. بنابراين ايمان «عملٌ علمي لا علمٌ عملي» تصديق به كارِ نظر برميگردد نه به كار ايمان حالا اگر در اين قسمت هم باز مطالبي لازم بود ممكن است مطرح شود.
ناكافي بودن علم محض در تحركات ارادي و ايماني
پرسش:...
پاسخ: در صورت اعتقادات بله ديگر, در صورت اعتقادات, عقل نظري با عقل عملي بايد هماهنگ شود. با برهان ثابت شد خدايي هست بسيار خب اما باور داريد يا نداريد, اين بايد عصارهٴ قضيه را به جان خود گِره بزند بشود دلمايه اين ميشود ايمان. او به درد مدرسه و درس و بحث ميخورد اين به درد مسجد و حسينيه ميخورد آنكه مشكل اين را حل ميكند عقيده است نه عقد, علم پنجاه درصد قضيه است بله لازم است اما اگر كسي بگويد اگر علم چنين باشد اگر غبار نباشد اگر تصميمگيري نباشد بله اينها همه به ضرورت بشرط المحمول برميگردد.
پرسش...
پاسخ: خب همان ديگر, علم است ديگر, اين اراده از آن علم نشأت ميگيرد بعضيها در حدّ خيال حركت ميكنند بعضيها در حدّ وهم حركت ميكنند بعضيها در حدّ حس حركت ميكنند بعضيها در حدّ عقل مفهومي حركت ميكنند بعضيها در حدّ عقل شهودي حركت ميكنند اشاره شد كه اراده بدون علم نيست اما نه اينكه هر علمي اراده را به همراه داشته باشد انسان كاري را بدون علم نميتواند كند اما كافي نيست آنجا كه اراده هست حتماً علم هست يا علمِ حسّي, يا علم وهمي, يا خيالي, يا عقلي, يا قلبي يكي از انحاي پنجگانه بايد باشد بالأخره علم لازم است ولي كافي نيست هيچ كاري از انسان بدون علم ساخته نيست اما علم همهكاره نيست لازم است نه كافي, گاهي حاكمِ معزول است خب.
گفتاري پيرامون وجود شرك عملي بين مسلمين
پرسش ...
پاسخ: چرا, آنها آن بخشهايي را كه عمل ميكنند كه مسلماناند منتها مسلمانِ فاسقاند به تعبير قرآن كريم ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[8] آنجاهايي را كه قبول دارند و عمل كردند كه مسلماناند.
پرسش: حاج آقا ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[9] هستند.
پاسخ: نه, عقيده دارند منتها عقيدهشان نسبت به اين ضعيف است لذا با معصيت همراهاند اگر فرمود: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[10] آن توجيه شده است كه اكثر مؤمنين در بخش عمل شرك دارند ولو در بخش اعتقاد شرك نداشته باشند در ذيل آيهٴ «حج» [يعني ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً﴾] دارد ﴿وَمَن كَفَرَ﴾[11] اين ﴿مَن كَفَرَ﴾ راجع به مستطيعي است كه مكّه نميرود اين كفرِ عملي است كفر اعتقادي كه نيست اين كفر عملي همان است كه در ذيل آيه «حج» آمده, در خود آيه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ قدري دقيقتر آمده, در ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾ آمده آن كسي كه دين را با همهٴ اصول قبول دارد او مسلمان است در موقع عمل گاهي ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾ اين گونه از كفرها كفرِ عملي است خيلي از روايات دارد كه اگر كسي فلان گناه را كرده «فليس بِمُسلِم»[12] اين كفرِ در مقام عمل است، مراقبت لازم است, محاسبت لازم است اگر جايي هم اشتباه كرديم ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾[13] فرمود شما آن كارهاي سنگين, گناهاني كه جزء معاصي كبيره است آنها را نكنيد اگر يك وقت لغزيديد ممكن است مشمول عفو الهي باشيد.
پرسش: عمل مترتب بر ايمان است ولي شما ميفرماييد خودِ ايمان, عمل است؟
پاسخ: عملِ قلبي است ديگر, عملِ جارحه داريم و جانحه اين عملِ جارحه مترتّب بر آن عملِ جانحه است اينكه دارد ﴿بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ﴾[14] اين عملِ جوانح است ديگر اين كسب است ديگر اين كار است ديگر اين عمل است عملِ جانحه در برابر عملِ جارحه است ايمان, عملِ جانحه است اينكه ميگويند ايمان در برابر عمل است آن اعمال جوارح را ميگويند.
مراحل خلقت انسان از منظر قرآن
خب, ﴿أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ ٭ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ ضمير مؤنث به فردوس به لحاظ جنّت برميگردد, اينها خالدند. فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ﴾ اين «لام» ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا﴾ كه «لام» قسم است اهميّت موضوع را نشان ميدهد
مرحله اول: كيفيت خلقت نوع انسان از طين
﴿خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ آنچه خلاصهٴ از يك چيز است به آن ميگويند سُلاله اين دوتا «مِن» آن اوّلي براي ابتداست دومي «مِن» بيانيه است انسان طليعهٴ پيدايشش از چيزي است كه مَسلول ميشود بيرون ميآيد مثل «مَن سلّ سيفَ البغي قُتِل به»[15] سيفِ مَسلول يعني سيفي كه از غلاف بيرون آمده آنچه عصارهٴ شيء است به آن ميگويند سلاله. پس «مِن» اول «مِن» ابتدائيه است «مِن» دوم «مِن» بيانيه است كه اين سلاله از طين است البته انسانِ اوّلي اين طور بود مثل حضرت آدم و انسانهاي بعدي هم بالأخره از تراباند اوّلشان تراب است بعد كم كم به صورت موادّ غذايي در ميآيند بعد به صورت نطفه در ميآيند از آن به بعد ميگويند نسلِ انسان از ماء مَهين است كه خدا فرمود انسان را از تراب آفريد[16] ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾[17] خود انسانهاي عادي هم خاك بودند بعد كم كم موادّ غذايي شدند بعد نطفه شدند. خب اين قسمتها را ملاحظه بفرماييد با دام يكي است يعني يك گوسفند با يك انسان در اين بخشها يكي است
مرحله دوم: تدبير الهي در انعقاد نطفه و جايگاه آن
﴿خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ اين را به صورت نطفهاي در آورديم (يك) بعد اين را در رِحِم قرار داديم (دو) به پدر و مادر مطابق سورهٴ مباركهٴ «واقعه» فرمود شما خالق نيستيد پدر و مادر خالق نيستند ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾[18] كارِ والدين اِمناست يعني «نَقل المَني مِن موضعٍ إلي موضعٍ آخر» است اما خلقت, چيز ديگر است تبديل اين به يك حقيقت ديگر به يك صورت ديگر اين كارِ خالق است ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾ پس والد و والده كارشان اِمناست ذات اقدس الهي كارش خلقت است اما همين اِمنا هم به تدبير ذات اقدس الهي است فرمود ما اين را جابهجا كرديم ما اين را در قرار رَحِم گذاشتيم اين طور است خب پس انسان ميشود ابزار كار و در ابزار بودن هم مستقل نيست اينچنين نيست كه انسان بگويد من گريه ميكنم خواه خدا بخواهد خواه خدا نخواهد, آب را از دهنم خارج ميكنم چه خدا بخواهد چه خدا نخواهد اين طور نيست هيچ كاري را انسان نميتواند انجام بدهد مگر به تدبير مدبّرات امر كه آن مدبّرات امر در تحت تدبير ربّ العالمين كار ميكنند خب پس آن را در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» فرمود كه از پدر و مادر جز اِمنا كاري ساخته نيست خلقت براي خداست. در اين بخشهاي از آيات ميفرمايد آن اِمنا هم باز به تدبير الهي است ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ كه رَحِم است و آنجا مُتمكّن است. بعد هم در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» فرمود اصلتان ﴿مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ بود اين كلمهٴ ﴿يُمْنَي﴾ براي تحقير مسئله است ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[19] ما اين يك قطره آب را به اين صورت در آورديم كه الآن صدها دانشكده ميخواهند دربارهٴ انسان بحث كنند هنوز در خم يك كوچهاند فرمود: ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ نه والد خبر دارد نه والده خبر دارد جابهجايي اينها هم به عهدهٴ ما بود
بيان مراحل ديگري از خلقت اعضاي كامل انسان
﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ اين نطفه به صورت عَلَقه در آمده حالا يا به صورت يك حيوانِ كذايي يا به صورت خونِ بسته ملاحظه ميفرماييد در همهٴ اين مراتب انسان با دام يكي است ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً﴾ به صورت يك تكّه گوشتِ نرم در آمده ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ اين گوشتِ نرم را ما به صورت استخوان, نه عَظم, استخوانهاي گوناگون درآورديم استخوان دست جدا, استخوان سر جدا, استخوان پا جدا, استخوان كمر جدا اين استخوانها هر كدامشان بايد اندازهٴ خاص داشته باشد قدرت مخصوص داشته باشد مقاومت و امثال ذلك آن بايد مشخص شود به صورت مجموعهٴ استخوانها در آمده است هيچ گوشتي هم در آن نبود هيچ رگ و پيوندي هم در آن نبود استخوان بود. خب ما نه تنها به صورت عَظم, عِظام گوناگون در آورديم ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ نَفْسِ مادر سهم تعيينكنندهاي دارد در همهٴ اين مراحل اينچنين نيست كه اين بيكاره باشد نظير يك ظرفِ خالي باشد اين طور نيست سهم تعيينكنندهاي دارد عواطف و احساسات مادر علاقههاي مادر در اين گوشتبندي, استخوانبندي, عَلقهبندي, مضغهبندي سهم دارد اين استخوانبندي را اين مجسّمهٴ استخوان را گوشت پوشانديم هر جايي را به اندازهٴ خودش چقدر سهم گوش است, چقدر سهم چشم است و مانند آن.
فرمود: ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ مشابه اين بحثها در سورهٴ مباركهٴ «حج» گذشت[20] ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾
لطايفي از تدبير احسنالخالقين در خلقت انسان
تا اينجا مرز مشترك انسان و دام است اين عِظام وقتي گوشت پوشيد بعد از مدّتي متولّد ميشود, ميشود بَرّه اما انسان اينچنين نيست كه فقط عِظامي باشد و گوشتي باشد و مثلاً يك حياتِ حيواني, يك چيز ديگري به او داديم يا او را چيز ديگري كرديم اين ناظر به آن دو مبدأ ميتواند باشد كه آيا روح را ذات اقدس الهي به انسان عطا ميكند كه با ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[21] هماهنگ است يا روح, جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء است از خود بدن برميخيزد كه با ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ هماهنگ است. عمده بحث اين است فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ اين كار در حيوانات نيست لذا چون «أحسن المخلوقين» را آفريد كه ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[22] از احسنالمخلوقين كشف ميكنيم كه ذات اقدس الهي ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ عمده, تحقيق درباره ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . الكشاف, ج3, ص177.
[2] . الميزان, ج15, ص8.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[4] . سورهٴ مؤمنون, آيات 103 و 104.
[5] . سورهٴ اعليٰ, آيهٴ 12.
[6] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 94.
[7] . سورهٴ مؤمنون, آيات 105 و 106.
[8] . سورهٴ توبه, آيهٴ 102.
[9] . سورهٴ نساء, آيهٴ 150.
[10] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 106.
[11] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 97.
[12] . الکافی، ج2، ص163؛ثواب الاعمال، ص284؛ دعائم الاسلام، ج1، ص247وج2، ص 521.
[13] . سورهٴ نساء, آيهٴ 31.
[14] . سورهٴ بقره, آيهٴ 225.
[15] . الكافي, ج8, ص19.
[16] . سورهٴ سجده, آيهٴ 7.
[17] . سورهٴ سجده, آيهٴ 8.
[18] . سورهٴ واقعه, آيات 58 و 59.
[19] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.
[20] . سورهٴ حج, آيهٴ 5.
[21] . سورهٴ حجر, آيهٴ 29; سورهٴ ص, آيهٴ 72.
[22] . سورهٴ تين, آيهٴ 4.