اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿1﴾ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿2﴾ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿3﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ ﴿4﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿5﴾ إِلَّا عَلَي أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ ﴿6﴾ فَمَنِ ابْتَغَي وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿7﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8﴾ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿9﴾
بيان برخي نكات ادبي ﴿معرضون﴾ و ﴿فاعلون﴾
سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه در مكّه نازل شد به فضايل علمي و اخلاقي دعوت ميكند آن هم به نحو مَلكه اين تعبيراتي كه به صورت ﴿مُعْرِضُونَ﴾ كه اسم فاعل باب اِفعال است يا ﴿فَاعِلُونَ﴾ كه اسم فاعل ثلاثي مجرّد است گرچه اينها به وزن اسم فاعلاند ولي در حقيقت صفت مشبههاند اسم فاعل نيستند يعني كساني كه ايمان براي آنها مَلكه است اينها ثابتالايماناند و اِعراض از لغو براي اينها مَلكه است و همچنين تزكيهٴ نفوس براي اينها مَلكه است حفظ عفّت و حجاب براي اينها ملكه است بنابراين اينها صفات مشبهه مؤمناناند نه اسم فاعل.
تعبيرات قرآن درباره پليدي گناهان و راه تطهير آن
مطلب دوم آن است كه هر گناهي رِجس است و آلودگي است و چرك. تعبير قرآن كريم از گناهان به عنوان رِجس تارةً, رِجز تارةً اُخريٰ, رِيْن تارةً ثالثه از همين قبيل است ﴿وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾[1] يا ﴿رِجْساً﴾[2] يا ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[3] اين تعبير «رِيْن», «رِجس», «رِجز» همهٴ نشانهٴ آن است كه گناه بالأخره پليدي و آلودگي و چرك است تعبيرات قرآن كريم كه همين است روايات هم ميفرمايد اين اعمال عبادي براي دفع يا رفعِ اين رِيْن و چرك است كسي كه مَلكهٴ او اين فضايل عملي است اين به منزلهٴ بهداشت است نميگذارد او آلوده شود و اگر كسي آلوده شد اينها به منزلهٴ درمان است كه او را تطهير ميكند و اگر گفته شد صدقه و زكات، مطهِّر شماست اينها به عنوان تمثيل است نه تعيين يعني مطهِّر بودن اختصاصي به زكات ندارد نماز هم مطهّر است تقوا, بالاترين طهارت را به همراه دارد. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) چند جمله است كه اين اصول كلّي را تأييد ميكند و آن اصول كلّي اين است كه هر گناهي بالأخره چرك است و رِجس است و رِجز و هر اطاعتي به منزلهٴ كوثر است كه اينها را شستشو ميكند اين تعبيرات، اختصاصي به مسئلهٴ زكات ندارد كه فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾[4] صدقه و زكات اين طور است نماز هم همين طور است تقوا هم همين طور است اعمال و عبادات ديگر هم همين طور، حالا برخي از بيانات نوراني حضرت امير را ميخوانيم تا روشن شود كه همهٴ اين امور، صبغهٴ تطهير دارند.
بيان برخي مصاديق علم الهي به جزئيات در خطبه 198 نهجالبلاغه
خطبهاي است كه در آغاز اين خطبه علمِ حقتعالي به جزئيات را مشخص ميكند خطبهٴ 198 است اين خطبهٴ 198 آغازش مربوط به اين است كه خداي سبحان به همهٴ جزئيات عالِم است بعد تشويق ميكند به مسئلهٴ تقوا و اينكه تقوا طهور است و مطهِّر از هر رجس و آلودگي است. آغاز خطبه اين است كه «يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِيَ الْعِبَادِ فِي الْخَلَواتِ وَ اخْتِلاَفَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ وَ تَلاَطُمَ الْمَاءِ بِالرِّيَاحِ الْعَاصِفَاتِ» مرحوم حاج آقا رحيم ارباب(رضوان الله عليه) ميفرمودند اولين روزي كه من رفتم درس نهجالبلاغه مرحوم جهانگيرخان قشقايي ايشان داشتند اين خطبه را درس ميگفتند آن روز در حوزهٴ اصفهان نهجالبلاغه را آن حكماي بزرگ تدريس ميكردند. ايشان ميفرمود من روزي كه رفتم درس نهجالبلاغه مرحوم جهانگيرخان قشقايي داشتتند خطبهٴ «يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْفَلَوَاتِ» را معنا ميكردند. پيچيدگي اين خطبه اين است كه علم ذات اقدس الهي به جزئيات چگونه است مسئلهٴ علم به جزئيات از مسائل پيچيدهاي است كه جزء سهتا مسئله است كه غزّالي با فلاسفه درگير جدّي است. منشأ پيچيدگي هم اين است كه اگر بگوييم ذات اقدس الهي قبل از جزئيات به اينها علم دارد معدوم كه قابل كشف و شهود و اينها نيست كه خدا علم داشته باشد, اگر بگوييم در ازل علم ندارد اين نقص است اين يك, بعد از اينكه شيء جزئي موجود شد وقتي دوباره از بين رفت اگر علم خدا ثابت باشد كه اين ـ معاذ الله ـ جهل است اگر علم هم همراه معلوم برود كه علم, تغييرپذير است اين جزء عويصههاي مسئلهٴ علمِ واجب است. مرحوم حاج آقا رحيم ميفرمايد اين خيلي پيچيده و مشكل بود و مرحوم جهانگيرخان قشقايي اين مسئله را به خوبي حل كرد. بر اساس حكمت متعاليه كاملاً قابل حل است. فرمود رفت و آمد ماهيها در درياها را خداي سبحان ميداند، خب بالأخره الآن اگر كسي ميتواند رفت و آمد يك عابر را يا اسب يا شتر را تشخيص دهد براي اينكه اثر پا مشخص است اما رفت و آمد ماهيها در درياها ظاهراً اثر محسوسي به جا نميگذارد كه معلوم شود اينجا كدام ماهي رد شده جنسش چه بوده به سرعت رد شده يا به كُندي رد شده. در بيانات نوراني حضرت امير در اين قسمت از خطبه اين است كه «وَ اخْتِلاَفَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ» اختلاف يعني رفت و آمد «نِينان» هم جمع «نون» است يعني ماهي ذات اقدس الهي رفت و آمد ماهيهاي گوناگون را كه در دريا تردّد ميكنند ميداند خب اثبات اين علم براي ذات اقدس الهي سهل است منتها با مبنايي بايد روشن شود كه علم, ثابت است و معلوم, متغيّر و جهل هم پيش نميآيد اين علمِ به متغيّر است نه «العلم المتغيّر».
تبيين آثار تقوا و نماز در بيان حضرت علي(عليه السلام)
بعد از اين جملهها در همان خطبه 198 نوبت به مسئلهٴ تقوا ميرسد. فرمود ذات اقدس الهي مسئلهٴ تقوا را بر شما لازم كرده است و اين تقوا «طهورُ دَنس أنفسكم»; «فَإِنَّ تَقْوَي اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمي أَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ وَ صَلاَحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُمْ» اين شما را پاك ميكند خب آن تعبيري كه قرآن فرمود اين غِسْلين, ﴿لاَيَأْكُلُهُ إِلاّ الْخَاطِئُونَ﴾ اين چركهايي كه در قيامت است و خوراك تبهكاران است همين معاصي است, تقوا اين چركها را شستشو ميكند اين در خطبهٴ 198 است اما جامعتر از اينها خطبهٴ 199 است كه مسئلهٴ نماز و زكات و رعايت امانت را ذكر ميكند در خطبهٴ 199 فرمود: «تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلاَةِ وَ حَافِظُوا عَلَيْهَا وَ اسْتَكْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا فَإِنَّها ﴿كَانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنينَ كِتَاباً مَوْقُوتاً﴾ أَلا تَسْمَعُونَ إِلَي جَوَابِ أَهْلِ النَّارِ حِينَ سُئِلُوا: ﴿مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَر ٭ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾» نشنيديد وقتي از جهنّميها سؤال ميكنند به چه جهت به جهنّم افتاديد آنها در جواب ميگويند كه ما اهل نماز نبوديم «وَ إِنَّهَا لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ وَ تُطْلِقُهَا إِطْلاَقَ الرِّبَقِ وَ شَبَّهَهَا رَسُولُ اللَّهِ(صلي الله عليه وآله وسلم) بِالْحَمَّةِ تَكُونُ عَلَي بَابِ الرَّجُلِ فَهُوَ يَغْتَسِلُ مِنْهَا فِي الْيَوْمِ و اللَّيْلَةِ خَمْسَ مَرَّاتٍ فَمَا عَسَي أَنْ يَبْقَي عَلَيْهِ مِنَ الدَّرَنِ» فرمود نماز را وجود مبارك پيامبر به منزلهٴ يك چشمهٴ منزلي ميداند فرمود يك چشمهٴ خصوصي كه دَمِ درِ منزل انسان باشد و انسان شبانهروز پنج بار در اين آبِ چشمهٴ زلال غسل كند ديگر بدنش آلوده نيست فرمود نماز, چشمهٴ طهور است نمازِ پنج وقت پنج بار غُسل كردن و غَسل كردن در اين چشمه است, بنابراين آنچه در آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «توبه» آمده است: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ اين اختصاصي به مسئلهٴ زكات ندارد اساساً كلّ تقوا اين طور است و نماز هم به منزلهٴ چشمهٴ خصوصي است اگر پنج نفر در خانه هستند مثل اينكه پنجتا چشمه دارند و اصولاً آبِ چشمه آب راكد نيست تا چرك را آنجا نگه بدارد يك آب روان است خب اين براي نماز.
پشت سر اين مسئلهٴ زكات را مطرح فرمود بعد جريان اَداي امانت را ذكر فرمود فرمود: «ثُمَّ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ» نماز است و زكات است و اَداي امانت «فَقَدْ خَابَ مَنْ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا إِنَّهَا عُرِضَتْ عَلَي السَّموَاتِ الْمَبْنِيَّةِ وَ الْأَرَضِينَ المَدْحُوَّةِ وَ الْجِبَالِ ذَاتِ الطُّولِ الْمَنْصُوبَةِ فَلاَ أَْطَولَ وَ لاَ أَعْرَضَ وَ لاَ أَعْلَي وَ لاَ أَعْظَمَ مِنْهَا وَ لَوِ امْتَنَعَ شَيْءٌ بِطُولٍ أَوْ عَرْضٍ أَوْ قُوَّةٍ أَوْ عِزٍّ لاَمْتَنَعْنَ وَ لكِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَةِ وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أضْعَفُ مِنْهُنَّ وَ هُوَ الْإِنْسَانُ ﴿إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾» خب همين اَداي امانت است شما الآن ميبينيد در اين چندين ميليون پروندهاي كه در دستگاه قضايي است بخش مهمّش مربوط به همان خيانت در امانت است اين خيانت در امانت است كه كشور را فلج ميكند اين اَداي امانت است كه كشور را راحت ميكند. آن امانتِ ولايت را به ماها ندادند به ما تولّي دادند نه ولايت، تولّي واجب است ما معتقد به خداييم، معتقد به قيامتيم، معتقد به وحي و نبوّت و رسالت و امامت دوازده امام هستيم همين! اما آن را كه دادند به اهل بيت دادند بر ما رعايت حقّ مردم را واجب كردند اين شيء آساني نيست اين تجاوز به حقّ ديگري يعني رعايت نكردن اَداي امانت ديگر كه كشور را هم فلج ميكند در مسائل حقوقي بينالمللي هم همين طور است اين اَداي امانت اين اثر را دارد.
رسالت علي(عليه السلام) در زدودن رجس و آثار آن
در بخشهاي ديگر وجود مبارك حضرت فرمود بعضيها هستند كه خودشان آلودهاند نه تنها عملشان آلوده است وقتي مَلكه شد اين ميشود آلوده. در نامهٴ 45 كه براي عثمانبنحنيف انصاري مرقوم ميفرمايند در آنجا اينچنين مرقوم ميفرمايند: «وَاللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَي قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هذَا الشَّخْصِ» من اگر فرصت بشود دستم برسد ميخواهم زمين را از اين آدمِ ناپاك يعني معاويه پاك كنم الآن شما ميبينيد خاورميانه به وسيله همين آلسعود و آلخليفه و قذّافي و بالأخره سران استكبار و صهيونيسم آلوده شد اينها رجساند اگر اين غبار سرايت كند به جان، كلّ اين جان را آلوده ميكند فرمود معاويه صدر و ساقهاش پليد است آلوده است من ميخواهم زمين را از اين انسان آلوده پاك كنم نه اينكه او را گوشهاي بگذارم حالا اگر يك آلودگي در لباس بود شما اين آلودگي را در گوشهٴ لباس جا داديد در جيب جا داديد اين لباس، پاك نميشود فرمود من بنايم بر اين است كه زمين را پاك كنم و زمين به وسيلهٴ مرگِ معاويه و امثال معاويه پاك ميشود من «سأجهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ حَتَّي تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصْيِدِ» تا زمين شكوفا شود ميوهٴ خودش را بدهد بهرهٴ خودش را بدهد و مانند آن.
در بخشهاي ديگر هم اينكه گناه، آلودگي است و آلودگي را بايد از بين برد را وجود مبارك حضرت مرقوم فرمودند در آن عهدنامهاي كه براي مالك اشتر ذكر فرمودند [يعني نامه 53 نهجالبلاغه] به اين صورت ذكر كردند فرمودند: «وَلْيَكُنْ أَبْعَدَ رَعِيَّتِكَ مِنْكَ وَ أَشْنَأهُمْ عِنْدَكَ أَطْلَبُهُمْ لِمَعَائِبِ النَّاسِ فَإِنَّ فِي النَّاسِ عُيُوباً الْوالِي أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا» شما بخواهيد تمام جزئيات امور مردم را دخالت كنيد كه نميشود به دنبال همهٴ عيوب جزئي و كلّي بگرديد اين كار آخرت است نه كار دنيا. اين را وجود مبارك حضرت امير به مالك اشتر سفارش ميكند بعد ميفرمايد: «فَلا تَكْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْكَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ تَطْهِيْرُ مَا ظَهَرَ لَكَ» اين گناهان علني آلودگي است اين را پاك كن حالا كسي در اتاق خودش در منزل خودش معصيتي ميكند به دنبال آن نرو اما آن خيابان را پاك كن، پاركها را پاك كن، معابر را پاك كن، ادارات را پاك كن اين گناهان علني را پاك كن حالا گناهان مستور را كه ذات اقدس الهي در قيامت بررسي ميكند. «فَإِنَّمَا عَلَيْكَ تَطْهِيْرُ مَا ظَهَرَ لَكَ» بيحجابي چرك است اين چرك را پاك كن. غرض آن است كه تمام گناهان چرك است و تمام اطاعتها كوثر است شما ميبينيد تقوا يك طرف، صلات يك طرف، زكات يك طرف، جهاد يك طرف، حفظ امنيت و عفاف عمومي يك طرف، همه را وجود مبارك حضرت امير تطهير دانست آنجا كه ميفرمايد من ميخواهم زمين را تطهير كنم با جهاد ميخواهد تطهير كند پس «الجهاد تطهيرٌ، الصلاة تطهيرٌ، الزكاة تطهيرٌ، أداء الأمانة تطهيرٌ» رعايت نظم عمومي و رعايت حجاب و عفاف براي تودهٴ مردم و زنان تطهيرٌ اينها همه تطهير است.
كلام علي(عليه السلام) درباره آثار زكات و موارد مصرف آن
در بخش ديگري باز وجود مبارك حضرت امير فرمود: «فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ وَالصَّلاَةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ وَ الزَّكاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ وَالصِّيَامَ ابْتِلاَءً لاِخْلاَصِ الْخَلْقِ وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ»[5] اينكه فرمود ايمان براي تطهير از شرك است يك اصل جامع است خب ايمان، شُعب فرعي فراواني دارد بنابراين كلّ معصيت ميشود چرك و كلّ اطاعت ميشود كوثر اما آنچه دربارهٴ زكات واقع شده در حقيقت خود مال نميتواند چرك باشد براي اينكه مَصارف هشتگانه زكات يكي از آنها في سبيل الله است خب اگر ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ﴾[6] است بعد في سبيل الله است شارع مقدس حاضر است كه به مؤمنِ مستحق چرك عطا كند يا براي ساختن مسجد و تأمين هزينهٴ جهاد في سبيل الله چرك مصرف شود يا براي چاپ و نشر قرآن كريم چرك مصرف شود اين يعني چه؟! و اگر زكات چرك است به بنيهاشم نميرسد خب چطور زكاتِ بنيهاشم به بنيهاشم ميرسد درست است زكاتِ غير بنيهاشم به بنيهاشم نميرسد اما زكات بنيهاشم كه به بنيهاشم ميرسد البته بعضي از اموال است كه به اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نميرسد آنها مقام شامخشان جداست ولي غرض آن است كه اين تعلّق چرك است اين نظير همان غُسالهاي است كه گفته شد مادامي كه اين غساله در اين پارچه هست قبل از فشار دادن، اين پارچه آلوده است وقتي فشار دادند و اين غساله بيرون رفت اين پارچه پاك ميشود برخي از اموال است كه حالا يا بر اساس رضايت داده نميشود يا جهات ديگر ممكن است حضاضتي در آن باشد.
بررسي كلام صاحب الميزان درباره عامل تشكيل دهنده ايمان
﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ در بخش ايمان ملاحظه فرموديد اين بحثي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان دارند فرمودند ايمان از سنخ علمِ عملي است با علمِ نظري حل نميشود[7] يعني صِرف اينكه انسان جهانبيني خوبي داشته باشد بداند خدايي هست و قيامتي هست و بهشت و جهنّمي هست اين حل نميشود با علمِ عملي حل ميشود يعني بر من واجب است اين كار را انجام بدهم، بر من حرام است كه فلان كار را انجام بدهم اين واجب و مستحب و حرام و مكروه كه بخش حكمتِ عملي است علمِ عملي، ايمان را ميسازد اگر اين تعبير را نفرموده بودند «و هو علمٌ عمليٌّ» نقدي وارد نبود براي اينكه قبلش دارند ايمان، التزام است[8] اما تمام كوشش و تلاشآنان اين است كه بفرمايند ايمان، محصول جهانبيني نيست يعني محصول حكمتِ نظري نيست محصول حكمت عملي است محصول بود و نبود نيست محصول بايد و نبايد است. تا اينجا درست است كه محصول بود و نبود نيست اما محصول بايد و نبايد هم نيست اگر سخن در اين است كه بايد و نبايد يعني چه چيزي واجب است چه چيزي حرام، زمينه را فراهم ميكند بله خب حرفي است حق اما ايمان همان علمِ عملي باشد خير اينچنين نيست. نفس داراي شئون متعدّد است (يك) با برخي از اين شئون چيز ميفهمد (دو) با برخي از اين شئون تصميم ميگيرد اراده دارد اخلاص دارد محبّت دارد شوق دارد گرايش دارد گريز دارد (سه) تمام ايمان به اين بخشِ عمليِ نفس برميگردد يعني به عقل عملي. وقتي كه انسان ميخواهد دقيقاً سخن بگويد ميگويد كه دست و پا با چشم و گوش هيچ ارتباط ندارند اگر كسي دستِ خودش را با اختيار خودش بست يا پاي خود را با اختيار خود بست چشمِ او كاملاً مار و عقرب را ميبيند اين اگر عينك بگذارد بخواهد دور را ببيند تلسكوپ بگذارد ميكروسكوپ بگذارد دور را نزديك ببيند ريز را درشت ببيند اين مشكلِ ديد او حل ميشود ولي با پاي بسته نميشود از مار فرار كرد. اين عقلِ عملي اين را او در ميدان جهاد بست حالا هر چه درس بخواند هر چه بود و نبود او زياد بشود بياثر است هر چه بايد و نبايد او هم اضافه شود بياثر است. يك دوره بحارالأنوار را بخواند اثر ندارد يك دوره بحارالأنوار را بنويسد اثر ندارد براي اينكه آنكه بايد تصميم بگيرد عقلِ عملي است كه «عُبِدَ به الرّحمن و اكْتُسِبَ به الجِنان»[9] كه اين در ميدان جهاد اكبر بسته شد خب حالا شما تلسكوپ بگذار ميكروسكوپ بگذار دقيق شو مجتهد شو خب فهميدي مثل اينكه كسي تلسكوپ گذاشته ميكروسكوپ گذاشته از دور و نزديك، ريز و درشت همهٴ مار و عقربها را دارد ميبيند خب آنكه بايد فرار كند كه چشم نيست يك وقت انسان چشم دارد درخت و آسمان و زمين را ميبيند كه اين به بخش بود و نبود برميگردد يك وقت چشم دارد مار و عقربِ جَرّار را دارد ميبيند كه اين به بخش بايد و نبايد برميگردد نه آن اثر دارد نه اين اثر دارد آنكه اثر دارد دستِ باز است پاي باز است پاي فلج قدرت حركت ندارد ما در درون خود دست و پايي داريم بايد اين را باز بگذاريم و چشم و گوش داريم،
بيان موارد درك حكمت نظري و عملي توسط عقل نظري
ممكن است كسي در همهٴ اين رشتهها مجتهد باشد اما چون در ميدان جهاد نفس شكست خورده است و شيطان دست و پاي او را بست اين علمها اثر ندارد ايمان، رأساً از سنخ علم نيست فقط به بخش عمل برميگردد ما اراده داريم و تصميم داريم و عشق داريم و محبّت داريم و شهوت داريم و غضب داريم و اراده داريم و كراهت داريم و تولّي داريم و تبرّي همهٴ اينها براي عقل عملي است ميداندار, آن است، ايمان و كفر هم براي آن است. عقل نظري ما مربوط به همين كارهايي است كه در حوزه و دانشگاه است انسان ميتواند چيز بفهمد ميتواند حكيم شود فيلسوف شود فقيه شود مرجع شود همهٴ اينها براي عقل نظري است گرچه در اصول فلسفه آمده است كه تصديقِ شعري با برهان رابطه ندارند ولي اين نكته هم بايد نقد شود براي اينكه ما در قياس شعري قضيه داريم و تصديق نداريم.
بيان فاضل توني درباره فرق آثار قضيه و تصديق
يكي از لطايفي كه شيخناالاستاد مرحوم فاضل توني(رضوان الله عليه) كه از شاگردان خوب مرحوم جهانگيرخان قشقايي بود ميفرمودند اين بود كه بين قضيه و تصديق كاملاً فرق است تصديق يك چيز ديگر است قضيه يك چيز ديگر است در قياسات شعري تصديق نيست رأساً، قضيه هست مثل اينكه بگويند آقا اين را براي چه پوشيدي ميگويد مُد است. نافع است؟ نه، ضروري است؟ نه، براي چه پوشيدي، خب چون مُد است اين چون مُد است نظير همان مثالي كه اگر به كودك بگويند «العسل مُرٌّ مهوّع» عسل تلخ است بالا ميآوري قِي ميكني اين عسل نميخورد خب اينجا جا براي تصديق نيست اين فقط قضيه است اين ترتيبِ اثر عملي دارد بعضيها مختالاند يعني بدون علم زندگي ميكنند با خيال زندگي ميكنند با قضيه زندگي ميكنند نه با تصديق وقتي به ايشان بگويي مگر اين بر اساس گفتهٴ خداست؟ نه، دليل داري؟ نه، نافع است؟ نه، پس چرا ميكني؟ ميگويد چون همه ميكنند اين معنايش اين است كه اين با علم زندگي نميكند اين با خيال و وهم دارد زندگي ميكند اين همان است كه قرآن كريم از او به عنوان مُختال ياد ميكند منتها ما در عرف تخيّل را بيشتر به كار ميبريم ، قرآن كريم باب تفعّل را به كار نبرده در اين زمينه, فقط باب افتعال را به كار برده كه ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾[10] چون نفس «في وحدتها كلّ القويٰ»[11] است مرزها را مشخص ميكند از دوتا قضيهٴ بود ما نتيجهٴ بايد نميگيريم بود فقط بود نتيجه ميدهد (يك) از دوتا قضيهٴ بايد، بود نتيجه نميگيريم بايدها فقط بايد نتيجه ميدهند
ارتباط نفس انسان در ساختار جهانبيني با ايدئولوژي
اينكه ميگويند جهانبيني با ايدئولوژي رابطه ندارد تا اين محدوده درست است اما چون نفس «في وحدتها كلّ القويٰ» در يك مقدمه از قضيه بايد كمك ميگيرد در مقدمهٴ ديگر از قضيهٴ بود كمك ميگيرد قياسي تشكيل ميدهد كه يك مقدّمهاش بود است يك مقدّمهاش بايد، نتيجهٴ بايد ميگيرد. مثل اينكه ميگويد خداي سبحان ولينعمت است اين بود است و هر ولينعمت را بايد حقشناسي كرد بايد اطاعت كرد اين بايد است پس خدا را بايد اطاعت كرد. از مجموع دوتا مقدمه كه يكي حكمت نظري است يكي حكمت عملي يكي جهانبيني است يكي ايدئولوژي يكي بود و نبود يكي بايد و نبايد، نتيجهٴ بايد ميگيريم و همين نفس از يك مقدمهٴ بود و نبود يا بايد و نبايد كاري ميكند كه آن اراده را تحريك كند پس چند گِره زدن كارِ نفس است هم بودها را به هم گِره ميزند هم بايدها را به هم گِره ميزند هم بايدها را به بودها گِره ميزند هم بايد را با اراده گِره ميزند به همان دليل كه كلّي را به جزئي گِره ميزند براي اينكه «قاضي لابدّ أن يَحضره المَقضيّ عليهما» وقتي كسي دارد تصديق ميكند ميگويد «الف»، «باء» است هم بايد «الف» را درك كند هم «باء» را بايد درك كند خب آنجا كه ما قضيهاي داريم كه موضوع جزئي است محمول كلّي ميگوييم «زيدٌ انسانٌ» خب زيد را كه با حس درك ميكنيم انسان را كه با عقل درك ميكنيم كلي را با عاقله درك ميكنيم جزئي را با باصره درك ميكنيم اين نفس است كه «في وحدتها كلّ القويٰ» است يك كلّي را بر جزئي حمل ميكند ميگويد كه «زيدٌ انسانٌ» خب
بررسي تعبيرات محاورهاي رايج بين مردم و لسان قرآن
بنابراين ايمان از سنخ اراده است ما بايد تلاش و كوشش كنيم اين فضاي عملي را تطهير كنيم فرمود اينها كه زير دست شما هستند اينها را ميگويند مِلك يمين خب خانه هم ملك آدم است فرش هم ملك آدم است خداي سبحان كه از خانه و فرش به ملك يمين تعبير نميكند ميفرمايد اينكه به عنوان بنده است در دست شماست، در دست شماست يعني امانت در دست شماست شما در هيچ جاي قرآن ديديد كه خداي سبحان بفرمايد خانهاي كه ساختيد فرشي كه تهيه كرديد زميني كه خريديد مِلك يمين است خب همه چيز به دست ماست فرمود اينكه كارگر منزل شماست مِلك يمين است در دست شماست مواظب باشيد اين ﴿مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾[12] است و خود حضرت قبل از اينكه بساط بردهداري را برچيند با فرهنگ بردهداري را برچيد همه ميگفتند عَبيد و اِماء، وجود مبارك حضرت اصلاً اين واژهها را به كار نميبرد ميفرمود فَتا و فتاة. اين كنيزها را ميفرمود فتاة، غلامها را ميفرمود فتا. خب همهٴ اموال در دست ماست اما از آنها قرآن كريم به ملك يمين ياد نميكند. خب فرمود اگر كسي اين معارف را داشت آن وقت بهشت، ارثِ اوست بهشت را با علمالوراثه ميبرند نه با علمالدراسه خب علما ورثهٴ انبيايند؟ بله، بالاتر از اين ورثهٴ الله هم هستند؟ بله، براي اينكه بهشت را از چه كسي دارند ارث ميبرند مؤمنين قبلي از كجا داشتند كه اينها از آنها ارث ببرند اينها وارثان الهياند اگر خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾[13] همين است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 5.
[2] . سورهٴ توبه, آيهٴ 125.
[3] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 14.
[4] . سورهٴ توبه, آيهٴ 103.
[5] . نهجالبلاغه, حكمت 252.
[6] . سورهٴ توبه, آيهٴ 60.
[7] . الميزان, ج15, ص6 و 8.
[8] . الميزان, ج15, ص8.
[9] . الكافي, ج1, ص11.
[10] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 18.
[11] . اسرارالحکم، ص320.
[12] . سورهٴ نساء, آيات 3, 24, 25, 36; سورهٴ روم, آيهٴ 28.
[13] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 128.