اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿1﴾ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿2﴾ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿3﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ ﴿4﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿5﴾ إِلَّا عَلَي أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ ﴿6﴾ فَمَنِ ابْتَغَي وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿7﴾ وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8﴾ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿9﴾
مفهوم «فلاح» در عصر جاهليت
سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» در مكّه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي، اصول اعتقادي و خطوط كلي اخلاق و حقوق است. فرمود تحقيقاً مؤمنان به فلاح رسيدند در جاهليّت هر كس غارتگري او، ستم و ظلم و استكبار او بيشتر بود خود را رستگار ميدانست آن فكرِ منحوس با آمدن ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾،[1] ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[2] و مانند آن عوض شد لذا فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ و آنچه باعث فلاح مؤمنان است در اين اوصاف سبعه مشخص شد.
گفتاري پيرامون مفهوم و معناي زكات
جريان نماز در مكّه بود گرچه به آن وضعي كه در مدينه تكميل شد نبود ولي اصل نماز در مكّه بود لكن زكاتِ فقهي در مكّه نبود صوم و حج در مكّه نبود اينكه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ﴾ اين بعيد است كه ناظر به زكاتِ فقهي باشد اين ناظر به تزكيه نفس است به دو جهت: يكي همين كه زكاتِ فقهي در مدينه واجب شد نه در مكّه، دوم اينكه دربارهٴ زكات ميگويند ايتای زكات، اَداي زكات نه فعلِ زكات. اين فعلِ زكات ناظر به آن تزكيه است گرچه ممكن است ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ﴾ جامع بين تزكيهٴ نفس و زكاتِ مال باشد منتها زكاتِ مستحبّي به معناي انفاقِ مطلق و كمك به نيازمندان نه زكاتِ فقهي كه در نُه چيز واجب است جامع، ممكن است لكن فعل، فاعل بودن به امر حَدَثي تعلّق ميگيرد نه به ذات و عين. زكات مثل خمس مقدار مشخّصي از مال است اين مال را نميگويند فلان شخص فاعل است ميگويند اين مال را به صاحبش اَدا كرد پس فاعلِ زكات بودن به معناي فاعلِ آن معناي حَدَثي است كه تزكيه است مثل ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾ و مانند آن. زكات مثل خمس بخشي از مال است چون بخشي از مال است و عين است نميگويند فلان شخص فاعلِ زكات است ميگويند مُعطي زكات است، مؤدّي زكات است، پرداختكننده زكات است گرچه جناب زمخشري در كشّاف گفت زكات هم به معناي مال است كه عين خارجي است و هم به معناي فعل است ولي به هر تقدير چون زكاتِ فقهي در مدينه واجب شد نه در مكّه اين زكات يا خصوص تزكيهٴ نفس است يا اعمّ از تزكيهٴ نفس و صدقات مستحبي است. و شاهد ديگر كه اين زكات، زكات فقهي مصطلح نيست آن است كه در قرآن كريم هر جا سخن از زكاتِ فقهي است در كنار صلات ذكر ميشود ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّكَاةَ﴾،[3] ﴿وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾[4] و مانند آن، اما اينجا جريان زكات در كنار نماز ذكر نشده در كنار ساير مسائل اخلاقي ذكر شده فرمود: ﴿الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ بعد وارد مسائل اخلاقي شد در رديف مسائل اخلاقي، عنوان زكات مطرح شد اينها نشان ميدهد كه منظور از اين زكات، زكات در كنار نماز نظير ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّكَاةَ﴾ و امثال ذلك نيست البته صدقات مستحبّي را ممكن است در بربگيرد.
تبيين محدوده كاربرد عقل و علم
مطلب دوم در جريان ايمان بود در تحليلات عقلي بايد حسابِ عقل و تحليلات عقلي از عرف جدا شود وقتي گفته ميشود مرزِ عقل نظر از عقل عمل جداست مرز علم از مرز عمل جداست كاملاً جداست بايد دقيقانه تلقّي كرد نه عرفي، الآن يك پزشك معالج كه دارد قلب را ميشكافد و عمل ميكند اين دوتا رگهاي مويي كه كنار هماند و ارتباط با هم دارند يكي كه بسته است و ديگري باز، ميگويد اينها مرزهايشان كاملاً از هم جدا هستند آنكه بسته است بايد آن را عمل كرد وقتي اين طبيبِ دقيق ميگويد مرز اين دوتا رگهاي مويي از هم جداست اين را بر اساس تحليل عميق علمي، ميگويد آن وقت كسي بيايد عرفاً اشكال كند آقا اينها كنار هماند نزديك هماند خب بله، بحث در تحقيق علمي است اشكال شما امر عرفي است. وقتي گفته ميشود عالِم بيعمل چطور ميشود آدم چيزي را ميداند بعد عمل نميكند خب آن دستگاهي كه عمل ميكند ارتباط تنگاتنگ با علم دارد آن دستگاه علمي ارتباط تنگاتنگ با عمل دارد، اما وقتي روي كُرسي تحقيق نشستهايد ميگوييد مرز اينها كاملاً از هم جداست يك دستگاه خيلي ظريفِ دقيقِ عريقي است كه عهدهدار دانش و انديشه است يك دستگاه دقيق عريقي است عهدهدار انگيزه است اينها مرزهايشان جداست ديگر نبايد گفت كه علم در عمل اثر ميكند و آدم كه عالم شد عمل ميكند دوتا طلبهاند در مقدّمات هم بحث ميكنند دارد سيوطي ميخواند ولي فهميد حق با رفيق اوست اما حاضر نيست بپذيرد اين مشكل چيست؟ براي او ثابت شد كه ماتِن و شارح همهشان مَنظورشان از اين رفع و نصب فلان است و حق با رفيق همبحث اوست ولي حاضر نيست تمكين بكند بگويد حق با توست من اشتباه كردم. اينجا مشكل آن است كه اين رگِ مويي عقلِ عملي او بسته است فهميد ولي باور نميكند. ايمان آن گِره زدن مطلب به دل است كه انسان بگويد آري، اين كاري به علم ندارد مرزش كاملاً جداست.
طريق علمي احياي امر ائمه(عليهم السلام)
اما آن بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه فرمودند «فإنّ الناس لو عَلِموا محاسن كلامنا لاتّبعونا»[5] اگر بفهمند تبعيّت ميكنند اين براي فيالجمله است نه بالجمله، قبلش اين است كه وجود مبارك امام رضا فرمود امر ما را احيا كنيد نه يعني حرفهايمان را درس بگوييد چون درس گفتن نيمي از قضيه است فرمود امر ما را احيا كنيد چه كسي امر ولايت را احيا ميكند؟ آنكه مفسّر و مدرّس و فقيه است يا آن كسي كه وارسته است آن كه وارسته است با علمش مردم را حيات ميدهد وگرنه مدرّس زياد است، مفسّر زياد است، مبلّغ زياد است نفرمود درس بگوييد، فرمود امرِ ما را زنده كنيد و هر كسي آن عُرضه را ندارد كه امر ائمه را زنده كند فرمود: «فإنّ الناس لو عَلِموا محاسن كلامنا لاتّبعونا» اين يكي. گاهي ما را دعوت كردند كه از خدا بخواهيم گاهي دعوت كردند كه به خدا پناه ببريم آنكه گفتند بخواهيد، گفتند كه خدايا! «اللهمّ ارزقنا علماً نافعا» آنكه به خدا پناه ببريم «أعوذ بك مِن علمٍ لا يَنفع»[6] خب آن علمي كه «لا ينفع» سِحر و شعبده و جادو كه نيست چون غالباً انسان به سراغ آن علوم كه نميرود همين علمي كه انسان را نميسازد با اينكه آيه است با اينكه قرآن است نور است، نور است «كلامكم نور»[7] ولي براي بصير نه براي اعما فرمود: «أعوذ بك مِن علمٍ لا يَنفع».
در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ»[8] اين براي چه كسي است؟ فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»[9] اين براي چه كسي است؟
عامل جدايي مرز علم از مرز ايمان در مرحله عمل
بنابراين در بحثهاي دقيق علمي مرز علم از مرز ايمان كاملاً جداست مثل اينكه مرز ديدن از مرز دويدن جداست دويدن براي پاست ديدن براي چشم است. آن كه عقرب را ميبيند مار را ميبيند پاي او بسته است نميتواند فرار كند خب مسموم ميشود اين عقلِ عملي كه جاي جذب و دفع، جاي اراده و كراهت، جاي ايمان و كفر، جاي عداوت و محبّت و جامع همهٴ اينها جاي تولّي و تبرّي است گاهي بسته است گاهي باز است. شيطان بخش مهمّ عمليات او با عقلِ عملي است كه «ما عُبِدَ به الرحمن و اكتُسِبَ به الجِنان»[10] شيطان در راه نشسته نه در حوزه و دانشگاه، گفت: ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[11] آنجا كه اينها ميخواهند بروند من سرِ راه كمين ميكنم درس خب خيليها ميخواهند بخوانند ولي همين كه ميخواهد اين علم به عمل برسد من آنجا كمين ميكنم.
پرسش: استاد ببخشيد آن علم در تحريك اراده مؤثر است؟
پاسخ: بله فيالجمله، اين فيالجمله است نه بالجمله. خب چه كار كنيم كه اين علم بتواند اراده را احيا كند اين بايد بيدار باشد ديگر, اين محور تصميم بايد زنده باشد (يك)، بيدار باشد (دو)، گوش به زنگ باشد (سه)، تا ببيند علم چه ميگويد (چهار). خب اگر اين خوابيده است در دعاهاي ماه مبارك رمضان بگوييم خدايا! «نَبِّهني فيه عن نومة الغافلين»[12] خب يك آدم غافل يك آدم خوابيده علمش چه كسي را بيدار كند بنابراين در تحليل عقلي، مرز ايمان كاملاً از مرز علم جداست البته هر دو جزء شئون نفساند و با هم مرتبطاند و به ما دستور دادند كه امرِ اهل بيت را احيا كنيم نه تنها درس و بحث، فرمود: «رَحِم الله عبداً أحيا أمرنا»،[13] «رَحِم الله عبداً حَبَّبَنا إلي الناس»[14] همهاش مربوط به ايمان است يعني رحمت كند خدا كسي را كه ما را محبوب جامعه قرار بدهد خب محبّت براي عقل عملي است براي آن محور تصميم و اراده است نه اينكه بفهمد حق با ماست بله خيليها فهميدند حق با غدير است نه سقيفه اما طرف ديگر رفتند.
سيدناالاستاد خيلي تلاش كرده كه ايمان را به علم نافع برگردانند[15] درست است كمك ميكند اما مرز ايمان كاملاً جداست متولّي ايمان، مسئول ايمان كاملاً جداست.
مراحل تقويت عقل عملي و آثار آن
عملِ صالح مربوط به اين محورِ تصميمگيري است يعني عقل عملي كه «ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجِنان» اين گاهي قفل است گاهي باز است فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[16] گناه، درِ اين قلب را ميبندد ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[17] معمولاً قلب كه ميگويند همين عقلِ عملي است كه «عُبد به الرحمن واكتسب به الجِنان» اين وقتي چركين شد بسته ميشود قفل ميشود گناه، قفلِ قلب است ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ وقتي شرح صدر شد اين قلب باز شد در تصميمگيري آسان است عمل صالح انجام ميدهد حالا ممكن است كه درسخوانده باشد يا درسنخوانده فرق نميكند اگر درسخوانده باشد بهتر و بيشتر پيشرفت ميكند و اگر درسنخوانده باشد كمتر، ولي خود اين عقل عملي شأني از شئون نفس است (يك) و مجرّد است نه مادّي (دو) و همهٴ سفرهاي چهارگانه براي همين عقل عملي است (سه) اين عقل عملي براي اينكه مسافر باشد اين اسفار چهارگانه را طي كند قبلاً بايد تَجليه شود (يك) تخليه شود (دو) تحليه شود (سه) به فنا برسد (چهار).
اينكه ميبينيد مرحوم حكيم سبزواري بخشهاي فنا را كه شهودِ خدا و اسما در بخشهاي امكاني يعني فصل سوم است، شهود اسماي حسناي الهي و همهٴ اينها را در بخش عقلِ عملي كه فعلِ نفس است ذكر ميكند براي همين جهت است. اول فرمود اين قوّهٴ عملي نفس به تعبير ايشان قوّهٴ عَمّالهٴ نفس نه قوّهٴ علاّمهٴ نفس، آن جهتي كه مربوط به ادراك و انديشه است قوّهٴ علامهٴ نفس است كه كارهاي علمي را انجام ميدهد اما اينكه مربوط به ايمان و عمل صالح است ميگويند قوّهٴ عمّاله نفس اين قوّهٴ عمّاله نفس اوّلين وظيفهٴ او تَجليه است يعني خود را به احكام شريعت جلوه بدهد، وقتي واجبها را انجام ميدهد حرامها را ترك ميكند كم كم به تخليه ميرسد كه رذايل را از خود دور كند، وقتي تخليه شد رذايل را از خود دور كرد به فصل سوم ميرسد تَحليه است كه خود را مزيّن ميكند به حِليهٴ اخلاق الهي، وقتي حِليه شد زينت پيدا كرد زيور پيدا كرد به مقام فنا ميرسد حالا فناي آثاري بعد فناي افعالي بعد فناي اوصافي و صفاتي
تجليةٌ تخلية و تحلية٭٭٭ ثمّ فنا مراتب مرتقية[18]
اين فنا، مقام شهود است همهٴ آن علمهاي حضوري به بركت عقلِ عملي است عقل نظري كارش تصوّر و تصديق و علم حصولي است عقلِ نظري چيزي را نميبيند فقط ميفهمد آنكه ميبيند عقلِ عملي است كه از راه عمل به آنجا رسيده است نه از راه درس و بحث مدرسه،
عامل اصلي نيل به مقام فنا و شهود
اگر از راه عمل به اينجا رسيده است اين ايمان است كه انسان را به مقام فنا ميرساند حالا گاهي اهل مدرسهاند گاهي مدرسه نرفته فرقي نميكند البته اگر مدرسه رفته باشند هم بهتر ترقّي ميكنند هم پيام را ميتوانند به جامعه منتقل كنند مثل مرحوم آقاي قاضي ميشود، ابنطاووس ميشود، ابنفهد حلّي ميشود، بحرالعلوم ميشود كه آنچه را ديد ميتواند به جامعه منتقل كند اما خيليها ميبينند چون درسخوانده نيستند نميتوانند كتاب بنويسند نميتوانند شاگرد تربيت بكنند فقط آدمِ خوبياند اما او بتواند آنچه را ديد به جامعه منتقل كند چون درسخوانده نيست سخت است براي او، آن هنر را ندارد ولي اگر درسخوانده باشد اين هنر را دارد كه مشهود خود را، معقول كند خيليها تلاش و كوشششان اين است كه جامعِ معقول و منقول باشند اينها كوشششان اين است كه جامع بين مشهود و معقول و منقول باشند مثل آقاي قاضي ميشود مثل علامه طباطبايي ميشود. آنچه را يافتند ميتوانند عقلي كنند آنچه را عقلي كردند در خدمت نقل بياورند تفسير كنند نقل را، شرح كنند حديث را و خدمت كنند به حوزه اين كار آنهاست، بنابراين مرزها جداست ايمان براي عقلِ عملي است اين عقل عملي همان است كه در كتابهاي اهل معرفت از آن به قلب ياد ميشود قلب كارش شهود است تصميم است اخلاص است اراده است نيّت است و محبّت است و به تعبير وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) آن طوري كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد دوم كافي نقل كرده است عشق است كه فرمود: «أفضل الناس مَن عَشِقَ العبادةَ فعانَقَها و أحبَّها بقلبه و باشَرَها بجسده»[19] اين جزء غرر روايات ماست اينها همهشان براي عقل عملي است و عقل نظري كارش تصوّر و تصديق و باور كردنهاي علمي و امثال ذلك است،
محدوده اختيار انسان در احراز ايمان, علم و اراده
اگر كسي مؤمن بود يعني يا ديد و از آن راه پذيرفت يا شنيد و از آن راه پذيرفت انسان در ايمان مختار است در علم مختار نيست هيچ كس نميتواند بگويد كه حالا كه مقدّمات فراهم شده من نميخواهم بفهمم، وقتي انسان در برابر ضروري قرار گرفت فهميده است حالا چه لفظاً بگويد چه نگويد بين نفس و فهم، اراده فاصله نيست اگر صغرا حاصل شد كبرا حاصل شد جمعبندي شد تفريق شد تقسيم شد نتيجه براي ما يقينيالحصول است ما ميشويم مضطرّ چون در برابر امر ضروري قرار گرفتيم، اگر كسي حساب كرده جمعبندي كرده مسئلهاي را حل كرده نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم, اين فهميده ولي ميتواند بگويد من باور نميكنم. خب اگر ببيند شهود داشته باشد باور كردنش آسانتر است ولي ضروري نيست ميتواند بگويد من باور نميكنم، اگر بفهمد باز ميتواند بگويد من باور نميكنم بين نفس و ايمان، اراده فاصله است خواه ببيند خواه بفهمد خب خيليها بودند كه معجزات را ديدند و مشاهده كردند با چشمِ باطن ولي قبول نكردند ايمان نياوردند گفتند سِحر است خيليها برهان انبيا را درك كردند نپذيرفتند بين نفس و علم، اراده فاصله نيست انسان وقتي مقدّمات حاصل شد ميفهمد ديگر نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم ولي بين نفس و ايمان، اراده فاصله است اين همان كمالِ انسان است كه جبر را نفي ميكند كمال را ثابت ميكند ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾،[20] ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْن﴾،[21] ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[22] هر كسي بخواهد ايمان بياورد هر كسي بخواهد كافر شود بين نفس و ايمان، اراده فاصله است لذا كوشش الميزان به اينكه ايمان را به علمِ صد درصد برسانند اين به جايي نميرسد مقولهٴ علم كاملاً جداست بين نفس و علم، اراده فاصله نيست خواه علم حصولي باشد خواه علم شهودي باشد اما بين نفس و ايمان، اراده فاصله است البته اين بيان هم از لطايف سخنان خود اين بزرگوار است كه مكرّر ميفرمود بين نفس و ايمان، اراده فاصله است منتها در تبيين اراده مشكلي هست، بنابراين اراده كارِ عقل عملي است و اگر اين اراده رهبري شود و هدايت شود از تَجليه شروع ميكند به تخليه ميرسد به تحليه ميرسد به فنا ميرسد به مراحل عاليه شهود ميرسد.
پرسش:...
پاسخ: نه ديگر، اراده، اراده نميخواهد
وابستگي افعال انسان به اراده و اختيار
انسان طرفين را ميبيند حق و باطل را ميبيند گرايشها را ميبيند بعد انتخاب ميكند ما در انجام كار، مُريد و مختاريم نه در اراده ما آزاد خلق شديم يعني اگر كسي بخواهد كاري را بدون اراده و اختيار انجام بدهد محال است همان طوري كه دو دوتا پنجتا محال است كارِ بياراده هم محال است خداي سبحان ما را مُختار خلق كرد مريد خلق كرد به طوري كه محال است ما بتوانيم كاري را بياراده انجام بدهيم بخواهيم طنز بگوييم بخواهيم شوخي كنيم خب ارادي است بين ما و كار، اراده فاصله است اما بين ما و اراده، ديگر ارادهاي نيست چون ما در اراده مجبوريم نه در كار, ما مريداً خلق شديم ما آزاد خلق شديم بين ما و كار، آزادي است اما بين ما و آزادي، آزادي ديگر نيست ما كه در آزادي، آزاد نيستيم ما در آزادي بردهايم ما آزاد خلق شديم يعني بخواهيم كاري را بدون آزادي انجام بدهيم محال است يك وقت است دست ما را ميگيرند از جايي به جايي بيرون ميبرند اين ما مورد فعليم نه مصدر فعل اينكه فعل ما نيست حرف مولوي اين است كه «مات زيدٌ زيد اگر فاعل بودي» ميگويد وقتي كه ميگويند فاعل، حرفِ نحوي را گوش نده او به دنبال رفع و نصب است او وقتي «مات زيدٌ» را به او بگويي ميگويد «مات» فعل «زيدٌ» فاعل، ميگويد اين به درد خودش ميخورد اين زيد مفعول است در اينجا نه فاعل[23] «مات زيدٌ زيد اگر فاعل بود» خب اينكه فاعل نيست فاعل به اصطلاح اديب را بايد گذاشت كنار ما هيچ كاري را بدون اراده نميتوانيم انجام بدهيم همان طوري كه دو دوتا سهتا محال است دو دوتا پنجتا محال است ما بخواهيم كاري را بياراده انجام بدهيم اين مستحيل است وقتي دست ما را گرفتند از جايي پَرت كردند خب همان طور كه لباس ما رفته ما هم رفتيم ما مورد فعليم نه فاعلِ فعل اينكه فعل نيست بين ما و كارِ ما، اراده فاصله است اما بين ما و ارادهٴ ما، اراده فاصله نيست ما بندهايم ما مريد خلق شديم ما نميتوانيم بدون اراده كار كنيم ارادهٴ ما مثل هستي ما در اختيار ديگري است اما اراده ذو شعبتين است به طرف اطاعت و به طرف معصيت، اختيار ذو شعبتين است ما سرِ هستهٴ مركزي دو راه ايستادهايم هيچ وقت نميتوانيم كارِ بياراده انجام دهيم بنابراين بين ما و كار ما، اراده و اختيار فاصله است لذا ما مكلّفيم بين ما و ارادهٴ ما ارادهٴ ديگر نيست براي اينكه ما مريد خلق شديم ما را با اراده آفريدند ارادهٴ ما در اختيار ما نيست خب،
تأثير عقل و جهل در فضايل و رذايل اخلاقي
بنابراين بايد مرزها را جدا كرد اخلاق از علم كمك ميگيرد ولي محور اساسي فنّ اخلاق و موعظه عقل عملي است آنجا كه جذب و دفع را، آنجا كه اراده و كراهت را، آنجا كه قبض و بسط را، آنجا كه عداوت و محبّت را و جامع همهٴ اينها آنجا كه تولّي و تبرّي را رهبري ميكند آنجا جاي اخلاق است تمام كوششهاي ما بايد در اينجا خلاصه شود كه اين بخش را احيا كنيم لذا گفتند: «هل الدينُ الاّ الحُبّ»[24] بيان حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «رُبّ عالِمٍ قد قَتَله جَهْلُه» ناظر به اين بود. اين جهل در مقابل علم نيست.
خدا غريق رحمت كند كليني را! شما ميبينيد مرحوم كليني وقتي كافي را نوشت كتاب اوّلش و بخش اوّلش «كتاب العقل والجهل» است كتاب دومش «كتاب فضل العلم» است علم مقابل ندارد علم، علم است آنكه مقابل دارد و خطر با آن است جهل به معني جهالت است انسان يا عاقل است يا جاهل، اگر عاقل بود اهل بهشت است اگر جاهل ـ يعني جهالت در برابر عقل ـ بود اهل جهنّم است اين جهنّمي يا درسخوانده است يا درسنخوانده. كليني كه نيامده جهل را در برابر علم قرار بدهد آمده جهل را در برابر عقل قرار داده كار كليني كار عميق علمي است اما كار، كار او نيست كار وجود مبارك امام كاظم و امام صادق(سلام الله عليهما) است آن جنود العقل و الجهل را حضرت فرمود، كليني هم ياد گرفت چندتا سپاه براي عقل است چندتا نيرو براي جهل است اينها را وجود مبارك ابيابراهيم فرمود بعد هم كليني ياد گرفت «جنود العقل و الجهل» نه «جنود العلم والجهل» اينكه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ» جهل با علم جمع ميشود ولي با عقل جمع نميشود عقل «ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجِنان» است جهل، معصيتِ جاهلانه است هر انساني به خاطر جهالت معصيت ميكند.
نماز يك صحّت دارد كه حكم فقهي است يك قبول دارد كه حكم كلامي است درجات نماز هم فرق ميكند «المصلّي يناجي ربّه»[25] نمازگزار با خدا دارد مناجات ميكند اين جزء غرر روايات ماست و نماز آن خاصيّت را دارد كه آتش را خاموش كند وقتي هنگام نماز فرا ميرسد فرشتهاي ميگويد «قوموا إلي نيرانكم التي أوقَدْتُموها علي ظهوركم فَأطْفِئوها بِصَلاتكم»[26] فرمود بلند شويد اين آتشهايي كه روشن كرديد با نمازهايتان خاموش كنيد نماز نه تنها ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾[27] آتشها را خاموش ميكند بنابراين اين حكم فقهياش محفوظ است كه اگر نماز واجد اركان باشد و مبطلات نماز در آن نباشد اين نماز فقهاً صحيح است لكن درجات برتر و كمالش مربوط به آن اوصاف ديگري است كه ذات اقدس الهي در كمال اين ذكر كردند. در تفسير شريف كنزالدقائق هست كه محافظ بر صلواتاند ناظر به فريضه است ﴿الَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «معارج» هست آن ناظر به نمازهاي مستحبّي است.[28] در سورهٴ مباركهٴ «معارج» دارد كه آيهٴ نوزده به بعد ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً ٭ إِلَّا الْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ آن شخصي كه گفت «خوشا آنان كه دائم در نمازند»[29] نه يعني دائماً دارند نماز ميخوانند كسي كه دائماً به ياد خدا باشد دائمالصلاة است و معناي ياد خدا بودن هم همين است كه در جريان «لا إله إلاّ الله» ذكر شده كه «مَن قال لا إله إلاّ الله مُخلِصاً دَخل الجَنّة» حضرت اخلاصِ اين كلمه را معنا كردند فرمود: «و إخلاصه أن تَحجزه لا إله الاّ الله عمّا حَرَّم الله عزّ و جلّ»[30] اخلاص ِاين كلمه اين است كه اين كلمه نگذارد او گناه كند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ اعلي, آيهٴ 14.
[2] . سورهٴ شمس, آيهٴ 9.
[3] . سورهٴ بقره, آيهٴ 43.
[4] . سورهٴ نساء, آيهٴ 162.
[5] . عيون اخبار الرضا, ج1, ص307.
[6] . كنزالفوائد, ج1, ص385.
[7] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص616.
[8] . نهجالبلاغه, حكمت 107.
[9] . نهجالبلاغه, حكمت 274.
[10] . الكافي, ج1, ص11.
[11] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 16.
[12] . اقبال الأعمال, ص109.
[13] . الكافي, ج2, ص176 و ج8, ص80; عيون اخبارالرضا،ج1، ص307 .
[14] . الكافي, ج8, ص229.
[15] . الميزان, ج15, ص6.
[16] . سورهٴ محمد, آيهٴ 24.
[17] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 14.
[18] . شرح المنظومه, ج5, ص164.
[19] . الكافي, ج2, ص83.
[20] . سورهٴ كهف, آيهٴ 29.
[21] . سورهٴ بلد, آيهٴ 10.
[22] . سورهٴ بقره, آيهٴ 256.
[23] . مثنوي معنوي, دفتر سوم, ص177.
[24] . الكافي, ج8, ص80.
[25] . بحارالأنوار, ج68, ص216.
[26] . من لا يحضره الفقيه, ج1, ص208.
[27] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 45.
[28] . الكافي, ج3, ص270; تفسير كنزالدقائق, ج9, ص164.
[29] . ديوان باباطاهر.
[30] . التوحيد (شيخ صدوق), ص27 و 28.