10 01 2010 4803052 شناسه:

تفسیر سوره مریم جلسه 55 (1388/10/20)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً ﴿81﴾ كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدّاً ﴿82﴾ أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً ﴿83﴾ فَلاَ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً ﴿84﴾ يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ وَفْداً ﴿85﴾ وَنَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ وِرْداً ﴿86﴾ لاَّ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً﴿87

چون سورهٴ مباركهٴ «مريم» در مكّه نازل شد و مطالب محوري سوَر مكّي اصول اعتقادي بود يعني توحيد و وحي و نبوّت و بخشي از خطوط كلي اخلاق و فقه و حقوق نه جزئيات آنها در اين سور‌ه گاهي از توحيد، گاهي از وحي و نبوّت و گاهي از معاد سخن به ميان مي‌آيد. در جريان بت‌پرستي به دو مطلب اشاره فرمود يكي اينكه شرك باطل است و ديگري اينكه اينها بت را و شرك و بت‌پرستي را براي اينكه عزيز باشند اتّخاذ كردند يك راه مبدأ فاعلي است كه چرا اين كار را كردند دو دليل بود كه در بحث ديروز گذشت تودهٴ بت‌پرستها بر اساس تقليد و محقّقان آنها بر اساس خلط بين مشيئت تكويني و مشيئت تشريعي گفتند ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‏ءٍ[1] اما غايت و هدف بت‌پرستي چيست؟ هدف بت‌پرستي اين است كه اينها عزيز باشند براي اينكه اين بتها را داراي سِمت مي‌پنداشتند مي‌گفتند اينها شفيع‌اند و مقرِّب‌اند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي[2] و همچنين ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ[3] اين يك، و منظورشان از تقرّب و شفاعت هم مسائل رفاهي دنيا بود نه آخرت زيرا اينها به قيامت و بهشت و جهنم و عذاب و كيفر و پاداش دو دوزخ معتقد نبودند تا اينكه شفيع يوم القيامه طلب بكنند اين دو، پس اينها كه شفيع مي‌خواستند يعني اين بتها براي ما نزد خدا شفاعت كنند كه مال ما زياد بشود، قدرت ما زياد بشود، فرزندان ما زياد بشود ما بشويم عزيز لذا فرمود: ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً﴾ آن‌گاه فرمود: ﴿كَلَّا﴾ اين كلمهٴ ﴿كَلَّا﴾ گاهي آغاز سخن است به منزلهٴ «إنّ» و «أنّ» و تحقيق است گاهي هم مربوط به گذشته است كه ابطال گذشته را تفهيم مي‌كند آ‌نجا كه مربوط به ابطال گذشته است نظير آنچه در همين سور‌ه چندجا قرائت شد آنجا كه مربوط به آغاز مطلب است در سورهٴ مباركهٴ «علق» كه دارد ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ[4] در آيهٴ ششم دارد ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ ٭ كَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي[5] اين براي نفي گذشته نيست اين به منزلهٴ «إنّ» است به منزلهٴ «أنّ» است يعني تحقيقاً اين‌چنين است انسان وقتي قدرت پيدا كرد طغيان پيدا مي‌كند مگر اوحدي از انسانها پس ﴿كَلَّا﴾ گاهي به منزلهٴ «إنّ» و «أنّ» و امثال ذلك است كه آغاز مطلب است براي تحقيق مطلبي است كه در پي مي‌آيد گاهي هم براي نفي مطلب گذشته است آيه محلّ بحث كه دارد ﴿كَلَّا﴾ اين براي نفي مطلب گذشته است ﴿كَلَّا﴾ اين‌چنين نيست براي اينكه امروز كه دنياست حق و باطل مشوب است براي امتحان، فردا كه روز حقيقت است حق ظاهر مي‌شود معلوم مي‌شود كه عابد از معبود تبرّي مي‌كند، معبود از عابد تبرّي مي‌كند همين بتها ضدّ آنها خواهند بود و همين بت‌پرستي عليه اينها خواهد بود بعد خطاب را متوجّه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌كند مي‌فرمايد مگر تو نمي‌بيني كه الآن چگونه شيطان اينها را تحريك كرده، تهييج كرده اين نصيب هر كس نيست مي‌فرمايد اين حرف، حرف باطل است ديگران تا نـمُردند نمي‌بينند تو نـمُرده مي‌بيني كسي هم كه مثل توست چون به موتِ ارادي راه يافت مي‌بيند كه الآن شيطان دارد اينها را مي‌گَزد كسي كه در محضر وجود مبارك حضرت امير آن حرف را زد برابر آنچه سيّد رضي(رضوان الله عليه) در نهج‌البلاغه نقل كرد وجود مبارك حضرت امير فرمود شيطان در دهنت دَميد تو تريبون شيطاني حرف شيطان را داري مي‌زني كه «نَفَثَ الشيطان علي لسانك»[6] خب، فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾ كه در بحث ديروز اشاره شد اگر اينجا به ضمير اكتفا مي‌كرد مي‌فرمود «عليهم» كافي بود براي اينكه دو بار با ضمير، جمع مذكّر سالم مطلب را گذراند اينجا هم مناسب بود ضمير جمع مذكّر بياورد اما اسم ظاهر آورده براي دو نكته يكي اينكه سبب ذكر بشود دوم اينكه اختصاصي به آنها ندارد همهٴ كفار گرفتار چنين وضعي‌اند اما چون اين ارسال، ارسال تكويني است مأموريت، مأموريت تكويني است سخن از اجر و پاداش نيست آن مأموريت تشريعي است كه اگر كسي امر خدا را اطاعت كرده پاداش دارد اما امر تكويني با پاداش همراه نيست شما ببينيد اين امر تكويني را خداي سبحان نسبت به ابر گفته، نسبت به باران گفته فرمود: ﴿وَأَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِم مِدْرَاراً[7] يك، ﴿أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ[8] دو، ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ[9] سه، همهٴ اينها رسالت الهي، مأموريت الهي، فرمان الهي را دارند اطاعت مي‌كنند يعني در نظام تكوين همه در تحت تدبير ربّ‌العالمين‌اند بنابراين امر، امر تكويني است نه امر تشريعي تا اجر را به همراه داشته باشد و هر چه در جهان هستي راه دارد مأموران الهي‌اند كه با تدبير مدبّرات دارند كار مي‌كنند خب، فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾ بعد فرمود: ﴿فَلاَ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ﴾ حالا اينها كه بيراهه مي‌روند كفر مي‌ورزند نگو چرا خدا زود نمي‌گيرد چون اگر خدا زود كسي را كيفر بكند كه مي‌شود نظام، نظام جبر فرمود: ﴿أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً[10] مختصري اينها را مهلت بدهيم صد سال، نود سال نسبت به ابد يك لحظه است قابل اندازه‌گيري نيست فرمود: ﴿أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً﴾ مختصري چند روزي به اينها مهلت بدهيد تا اينكه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾.[11]

پرسش: ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ مگر دليل براي ﴿سَيَكْفُرُونَ﴾ نيست؟

پاسخ: براي مجموع مي‌تواند باشد نه.

پرسش: براي مجموع هم باشد اينجا استدلال به اخص براي ادّعاي اعم نيست؟

پاسخ: نه، چون وقتي پيغمبر اين را بفهمد اوحدي هم به تبع پيغمبر مي‌فهمند ديگران مي‌فهمند مشكل براي خودشان است وقتي ﴿كَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ[12] آن وقت مي‌فهمند مي‌بينند.

پرسش: اخص بودن از جهت اين است كه آن آلهه اعم از بتها و شياطين بوده ولي استدلالي كه شده فقط به شياطين شده.

پاسخ: بله ديگر، اين يك نمونه از آنهاست اين شياطين هم آنها را به خودشان دعوت مي‌كنند هم آنها را به آلههٴ ديگر در قيامت آن آلههٴ راستين مي‌گويند خدايا! ﴿بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ[13] ما كه تبرّي كرده بوديم ما كه در دنيا گفتيم برده و بندهٴ توييم يك، خودمان هم اينها را به توحيد دعوت كرده بوديم دو، پس ما اهل اين نبوديم كه مردم را به خود دعوت كنيم ﴿بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ[14] كذا و كذا، اينها حرف شيطان را گوش مي‌دادند ما هر چه مي‌گفتيم ما معبود نيستيم ما عبديم اينها قبول نمي‌كردند لذا در قيامت فرشته‌ها و قدّيسين بشر مثل عيسي(سلام الله عليه)، عُزير(عليه السلام) همهٴ اينها مي‌گويند كه خدايا اين ﴿بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ﴾ حرف ما را گوش نمي‌دادند. خب، اما اين شياطين هم اينها را به خودشان دعوت مي‌كردند هم به آلههٴ ديگر. فرمود عجله نكن ﴿فَلاَ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً﴾ ما شماره‌اي داريم هم شمارهٴ نَفَس هم شمارهٴ روز براي هر كسي اجل مقدّري است ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ[15] مستحضريد ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ﴾ معنا دارد اما ﴿لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ يعني چه؟ فرمود وقتي مرگ ايشان رسيد جلو و دنبال ندارد اين يعني چه؟ تأخير ندارد معنايش را مي‌فهميم اما تقديم ندارد يعني چه؟ وقتي فرصت مرگ نرسيد زمان مرگ نرسيد اينها نمي‌بينند يعني چه؟ مي‌خواهد بفرمايد همان طوري كه قبل از فرصت كسي بخواهد بميرد مستحيل است با رسيدن فرصت كسي يك لحظه بخواهد تأخير بيندازد مستحيل است اين دومي هم مثل اوّلي است اوّلي شما مي‌گوييد معقول نيست مي‌گوييم حق با شماست معقول نيست دومي هم معقول نيست ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾، ﴿لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ يعني چه؟ يعني محال است، اگر فرصت مرگ هنوز نرسيد هنوز شخص عمرش باقي است مُردنش محال است ديگر مي‌فرمايد وقتي هم كه فرصت مرگ رسيد يك لحظه بخواهد تأخير بيندازد مثل اين است دومي مثل اوّلي است اوّلي محال است دومي هم محال است چرا، براي اينكه اگر چيزي نظام علّي و معلولي دارد «الشيء ما لم يَجب لم يوجد و الشيء» هم «لا لم يمتنع لم يُعدَم» تا سبب نرسد شيء مستحيل‌الوقوع است وقتي سبب رسيد شيء مستحيل‌التأخّر است همان طوري كه تقديم مستحيل است تأخير هم مستحيل است ﴿لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾ فرمود ما شماره داريم براي اينها «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَي أَجَلِهِ» اين بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است هر نفسي كه انسان مي‌كِشد يك خُطوه، يك گام، گام غير از قدم است از آنجا كه پايان مسح است تا رئوس الأنامِل را مي‌گويند قدم اما بين اين قدم و بين آن قدم كه انسان راه مي‌رود اين را مي‌گويند خُطوه اين را مي‌گويند گام آنجايي كه كَعب است تا اَنامل اين را مي‌گويند قدم، اگر كسي راه مي‌رود يك قدم آنجا گذاشت يك قدم جلو، بين قدمين را مي‌گويند خُطوه مي‌گويند گام فرمود: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَي أَجَلِهِ»[16] هر نَفسي كه انسان برمي‌آورد يك گام نه يك قدم، يك گام به مرگ نزديك‌تر مي‌شود فرمود همهٴ اين شماره‌ها براي ما مشخص است قرطبي در جامع از بعضيها نقل كردند كه انسان در شبانه‌روز مثلاً 24 هزار بار نفس مي‌كشد حالا يا دقيق يا غير دقيق اينها اين حساب را داشتند شماره‌هاي انفاس ما معلوم است روزهايي هم كه نفس مي‌كشيم شبهايي هم كه نفس مي‌كشيم عددش معلوم است ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينها شماره‌اي دارند اين شماره تمام شد مي‌آيند نزد ما ديگر ما منتظريم اينها شماره‌هايشان تمام بشود عَدّ بدون مَد است ما ديگر امتداد نمي‌دهيم اين آقا بايد چند هزار نفس بكشد ديگر بعد تمديد نمي‌كنيم غالب مفسّرين به اين نكته عنايت كردند اين عَدّ بلا مَد است يعني ديگر تمديد نيست نظير فرصتهاي ديگر نيست كه مي‌گويند يك هفته تمديد شده اگر ﴿فَلاَ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً﴾ يعني همين روز عمرش مشخص است نفسهايش هم مشخص است چند روز عمر مي‌كند چند ساعت عمر مي‌كند چندتا نفس بايد بكشد همهٴ اينها شماره دارد و شماره‌هاي اينها هم مشخص است بعد هم تمديد نمي‌كنيم ﴿إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً﴾.

پرسش: اين «ما» موصوله نيست استاد؟ يعني آن نَفَسهايي كه مي‌كشيد.

پاسخ: نه، حصر است ديگر. خب، چه موقع اين عمل مي‌شود چه روزي، چه موقع اين شماره تمام مي‌شود و شما تمديد نمي‌كنيد؟ روزي كه يك عده سواره مي‌آيند يك عده پياده، يك عده سواره مي‌آيند يك عده پياده حالا نگاه كنيد ﴿يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ وَفْداً﴾ اينجا با متكلّم مع‌الغير خودش عهده‌دار شد فرمود ما اين كار را مي‌كنيم متّقيان را ما محشور مي‌كنيم وَفْد هم به رُكْبان مي‌گويند به سواره‌ها مي‌گويند نه تك‌سوار اين دو نكته چند آيه بود قبلاً خوانديم يكي از آن آيات همين آيهٴ 95 سورهٴ مباركهٴ «مريم» است كه در پيش داريم كه فرمود: ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾ همه تك مي‌آيند در قيامت زندگي جمعي است نه اجتماعي برابر سورهٴ مباركهٴ «واقعه» ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ[17] اما ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾ هيچ كس از ديگري خبر ندارد همه در ساهرهٴ قيامت حاضرند جمع‌اند اما كسي مشكل ديگري را حل نمي‌كند ﴿لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ[18] هر كسي كار خودش را دارد «لا ينفع ولا يضرّ» پس زندگي در صحنهٴ قيامت به نحو جمع است نه به نحو اجتماع لذا فرمود: ﴿كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾ قبيله و عشيره و اينها در آن نيست اما وقتي دربارهٴ متّقين سخن مي‌گويد مي‌فرمايد متّقين با موكِب همايوني مي‌آيند نه با هم مثلاً مرحوم آقاي حائري با وَفْد مي‌آيد وفد يعني هيئت آن هم هيئت سواره مي‌گويند موكِب همايوني آقاي حائري مؤسس حوزه مي‌آيد، موكب همايوني آقاي بروجردي مي‌آيد، موكب همايوني امام مي‌آيد يك نفر است اما موكب دارد فرشتگاني از جلو، فرشتگاني از پشت سر، يك عده استقبال يك عده بدرقه هم شيعه‌ها از حضرت امير نقل كردند هم سنّيها فخررازي از حضرت امير نقل كرده كه حضرت امير(سلام الله عليه) از پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقل كردند كه فرشتگاني با مركبهاي سفيد به استقبال متّقين همين كه از قبر برخاست مي‌روند عده‌اي هم بدرقه مي‌كنند پس يك نفر با موكب همايوني مي‌آيد نه اينكه متّقين را ما با هم به صورت موكب جمع مي‌كنيم اين با آن آياتي كه دارد ﴿كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾ هماهنگ نيست هر كسي تنها مي‌آيد منتها بسي پياده مي‌آيند بسي سواره مي‌آيند، بسي يك نفر دارند بسي بي‌استقبال و بي‌بدرقه مي‌آيند، بعضي با استقبال و با بدرقه مي‌آيند ﴿يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ﴾. خب، وَفْد هم مفرد نيست يعني به يك نفر بگويند وفد به هيئت سواره مي‌گويند به رُكبان مي‌گويند وفد نه به پياده نه به يك نفر.

پرسش: متّقين جمع است.

پاسخ: بله، متّقين جمع است ولي برابر آيات فراواني كه قبلاً گذشت و در همين سورهٴ «مريم» خواهد آمد هر كسي در قيامت تنها مي‌آيد با قبيله و عشيره و اصناف كه نمي‌آيند كه ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾ در چند آيه‌اي كه قبلاً هم خوانديم فرمود: ﴿وَيَأْتِينَا فَرْداً﴾ هر كسي تنها مي‌آيد ديگر با قبيله و عشيره و شاگرد و استاد كه نمي‌آيد كه.

پرسش: ممكن است متّقين تخصيص بخورد.

پاسخ: نه، آن لسان آن آيات آبي از تخصيص است هر كسي تنها مي‌آيد و اما اينكه مي‌آيد بايد روايات اينها را مشخص كند ديگر هم فخررازي از وجود مبارك حضرت امير نقل كرده هم در تفسير كنزالدقائق كه مركَبهاي سفيدي به وسيلهٴ فرشتگاني به استقبال اين متّقي كه از قبر برخاست مي‌روند عده‌اي بدرقه مي‌كنند عده‌اي هم به استقبال مي‌روند اين مي‌شود موكب همايوني شيخ انصاري «طوبي له و حُسن مآب».

پرسش: استاد غايت آيه‌هاي قبل كه راجع به كفار است چرا راجع به متّقين آمده.

پاسخ: نه، مي‌فرمايد چون معمولاً تبشير و انذار با هم است خب چه موقع شما نفس اينها را تمام مي‌كني چه موقع به كيفر اينها مي‌رسي چه موقع روشن مي‌شود ﴿سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ﴾ فلان، اين روز، روزي كه متّقين در بهشت‌اند كفار در جهنم دارد وضع قيامت را شرح مي‌كند خب، چه اينكه ﴿نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ﴾ الآن هم در پيش است.

پرسش: ﴿يَوْمَ نحْشُرُ﴾ كه متعلّق به ﴿لاَّ يَمْلِكُونَ﴾ آيات قبل است «لا يملكون الشافعة يوم نحشرهم»

پاسخ: نه، وقتي كه به قبل مرتبط باشد چرا به بعد بزنيم وقتي كه به قبر مرتبط شد يك واسطةالعِقد است يك حلقهٴ ارتباطي است كه گذشته را به آينده مرتبط مي‌كند چه موقع نفس اينها را مي‌گيري، چه موقع ﴿سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ كُفرا﴾ چه موقع معلوم مي‌شود اينها ضدّ اينها هستند قيامت، كه در قيامت متّقين را با وَفْد، مجرمين را با اين وضع محشور مي‌كنيم و چون در قيامت مجرمين همهٴ آنها يكسان نيستند برخي از شفاعت بهره‌مندند مبادا اينها خيال بكنند شفاعت نصيب اينها مي‌شود شفاعت براي گروه خاص است خب.

پرسش: يوم القيامه با يوم الحشر فرق نمي‌كند.

پاسخ: نه، اسامي گوناگون براي قيامت هست كه هر كدام به مناسبتي حَشر يعني جمع، قيامت چون ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ[19] روز قيامت يعني روزي است كه مي‌ايستند در پيشگاه ذات اقدس الهي از قبر برمي‌خيزند و ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾، ﴿يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ[20] حساب قائم است، حساب‌گر قائم است، حساب‌شونده قائم است از اين جهت گفته مي‌شود قيامت، حشر هست، ساهره هست و امثال ذلك.

پرسش: در روايت است كه امام حسن مجتبي و محمدبن‌ابوبكر اينها با هم وارد بهشت مي‌شوند, امام حسين, ائمه هر كسي با امام خودش وارد محشر مي‌شود.

پاسخ: هر كسي با امام خودش دعوت مي‌شود ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ[21] اما زندگي آنجا زندگي اجتماعي نيست كه كسي از ديگري كمك بگيرد ولي وقتي حسابها مشخص شد فرمود ما براي اينكه رفاه عدّه‌اي، لذّت عدّه‌اي، نشاط عدّه‌اي، به اصطلاح بسط عدّه‌اي بيشتر بشود فرزندان اينها را هم در بهشت كنار اينها مي‌آوريم ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْ‏ءٍ[22] آدم دلش مي‌خواهد كساني كه «انقضي عنه المبدأ» در دنيا بچه‌هاي او بودند كنار او جمع بشوند فرمود براي رفاه بيشتر و لذّت بيشتر گروهي از مؤمنان ما در بهشت بچه‌هاي اينها را به اينها ملحق مي‌كنيم.

پرسش: نَسب چه مي‌شود.

پاسخ: بله، نَسب و حَصب در قيامت به استثناي آنچه مربوط به اهل بيت است قطع است چون همه‌شان از خاك برمي‌خيزند ديگر، اگر همه از خاك برمي‌خيزند ديگر والد و ولدي نيست لكن نشاط يك عدّه در اين است كه آنهايي كه اهل ايمان‌اند فرزندان اينها هم به هم ملحق بشود وگرنه اكثري مردم هر كسي از زن و بچه‌اش فرار مي‌كند ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ ٭ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ﴾،[23] ﴿وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْويه[24] چون مي‌داند اينها دشمنان او بودند براي اينها زحمت كشيده و خودش را دارد مي‌سوزاند.

پرسش: حاج آقا ﴿أهْلُهُ مَسْرُوراً[25] دارد.

پاسخ: بله ديگر، اين حالا يا آنجا اهل قيامت است يا اهلي كه «انقضي عنه المبدأ» چون اينها در قيامت در بهشت كنار هم‌اند بعد از اينكه حسابها تسويه شد اينها تفاكه دارند، تسائل دارند، بهشتيها برخوردارند اما در صحنهٴ قيامت ﴿كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً[26] هر كسي سؤال خودش را بايد جواب بدهد مشكل خودش را بايد حل كند وقتي اين سؤالات تمام شد وارد بهشت شدند آن وقت ﴿فَاكِهُونَ﴾،[27] ﴿يَتَسَاءَلُونَ﴾،[28] ﴿عَلَي سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ[29] روبه‌روي هم‌اند لذّت مي‌برند گفتگو مي‌كنند اين‌چنين.

پرسش: حاج آقا اگر فرار كردن و تنها ماندن سخت باشد براي اينها پس بايد علقه‌اي بين اينها باشد در قيامت.

پاسخ: چون اينها باعث شدند كه اين آتش بسوزد چون براي بچه رفته خودش را آتش زده ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ[30] اين براي همين بچه رفته مال حرام جمع كرده خب الآن فرار مي‌كند ديگر، خب.

﴿يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ وَفْداً﴾ پس بنابراين وَفْد به معني رُكبان است نه راكب.

پرسش: پس ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا[31] چه؟

پاسخ: آن ﴿زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ است اما ﴿وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ﴾ آن زينت حيات دنياست براي آخرت كه نيست. نه، در سورهٴ مباركهٴ «كهف» بحثش گذشت اين ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ﴾، خب.

بنابراين فرمود: ﴿يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ وَفْداً﴾ پس همهٴ اينها از نظر بشري يك نفر مي‌آيند ﴿كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾ يك، بعضيها براي هميشه يك نفرند آدمهاي عادي، بعضيها هم با گروهي مي‌آيند كه اين گروه نمي‌گذارند او تكان بخورد او را هِي مي‌كنند اين تعبير لطيف فخررازي است مشابه اين در تعبيرات و فرمايشات مرحوم شيخ طوسي در تبيان هست منتها از اين صريح‌تر فخررازي دارد كه قبلاً هم مشابه اين گذشت اينكه خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿وَنَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ وِرْداً[32] كه در همين آيه است يك وقت است كسي از پشت سر مي‌آيد به عنوان بدرقه اين براي انسانِ شريف است يك وقت است كسي از پشت سر مي‌آيد به عنوان هِي كردن اين براي حيوان است ديگر اگر امروز فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً[33] فردا اين انعام را كه بدرقه نمي‌كنند كه هِي مي‌كنند ديگر اين تعبير هِي براي فخررازي است در تفسيرش مشابه اين را مرحوم شيخ طوسي قبل از ايشان گفته بالأخره حيوان را بخواهند جايي ببرند كه ديگر با بدرقه نمي‌برند كه سوق هم همين است فرمود: ﴿نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ وِرْداً﴾يك عده فرشتگان عذاب مي‌فرستيم اينها را هِي بكنند منتها اين شخص مي‌فهمد كه اينهايي كه دارند اين را هِي مي‌كنند به طرف جهنم اينها قبلاً با او بودند برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «ق» آمده كه ﴿جَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ[34] ناظر به همين بخش است ديگر آيهٴ 21 سورهٴ مباركهٴ «ق» اين است ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ ٭ وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ﴾ يا اين به همراه آدم است براي هِي كردن يا به همراه آدم است براي بدرقه ما اينجا هستيم بايد مشخص بكنيم يا هِي كننده براي خودمان درست مي‌كنيم ـ معاذ الله ـ يا بدرقه كننده آن شَهيد آن كه گواه است آن هم با خود ماست ديگر ﴿وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ﴾ آ‌ن وقت همين كسي كه ما او را فرستاديم، درست كرديم سائق است براي ما، شهيد است براي ما يا به عنوان بدرقه است يا به عنوان هِي داريم هر دو را در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آنجا به مناسبتي هم قبلاً آيات سورهٴ «زمر» خوانده شد آيهٴ هفتاد به بعد سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است ﴿وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِي‏ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ٭ ووُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُونَ ٭ وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي جَهَنَّمَ زُمَراً﴾ اين را هِي مي‌كنند ﴿حَتَّي إِذَا جَاؤُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾ تا بخش ديگر، اما دربارهٴ مؤمنين و متّقين آيهٴ 73 همان سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است كه ﴿وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَراً﴾ اينها بدرقه كننده دارند آنها هِي كننده دارند خب اينجا كه جاي تقابل هست ذات اقدس الهي نفرمود «نَسوق المتّقين» فرمود: ﴿يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ﴾ نه «إلي الجَنّة» آنجا ﴿إِلَي جَهَنَّمَ﴾ است اينجا ﴿إِلَي الرَّحْمنِ﴾ است اينها چه كساني‌اند، چه گروهي‌اند، خب هر كسي كه ﴿إِلَي الرَّحْمنِ﴾ محشور نمي‌شود خيلي از مؤمنين‌اند كه ﴿إِلَي الْجَنَّةِ﴾ محشور مي‌شوند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» هم فرمود: ﴿وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَراً﴾ اينها را به بهشت دعوت مي‌كنند خب آن كه «شوقاً الي الجنّة» عبادت كرد به بهشت دعوت مي‌كنند آن كه «حُبّاً لله» عبادت كرد، «شُكراً لله» عبادت كرد، «وجدتُك أهلاً للعبادة» عبادت كرد ﴿إِلَي الرَّحْمنِ﴾ محشور مي‌شود نكته‌اي كه بعضي اهل معرفت گفتند اين است كه خب خدايي كه حاشر است و خدايي كه محشورٌإليه است خدا مي‌فرمايد ما متّقين را به الرّحمان محشور مي‌كنيم ذات اقدس الهي كما مرّ مراراً كه در هيچ مسئله‌اي، موضوعِ مسئله نيست او بالاتر از آن است كه موضوع مسئله قرار بگيرد همه‌اش اسماي حسناي الهي است كدام اسم است كه حاشِر است و كدام اسم است كه محشورٌإليه، محشورٌإليه مشخص است فرمود ما متّقين را به الرّحمان محشور مي‌كنيم خيلي خب كه فوق جنّت است در سورهٴ مباركهٴ «حديد» دارد كه ﴿وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ[35] خب اين رضوان بالاتر از آن مغفرت است ديگر، اگر در آخرت سه طبقه است، سه درجه است، سه مرتبه است، سه گروه‌اند اين گروه سوم كه ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ[36] در بخش ديگر از آيات آمده بالاتر از مغفرت است ديگر خب، ﴿وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ جهنم، ﴿وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ﴾ بهشت، ﴿وَرِضْوَانٌ﴾ اگر متّقين را به الرّحمان محشور مي‌كنند او به الرّحمان محشور مي‌شود حشر با الرّحمان يعني چه؟ خب حاشِر چه كسي است اين شخصي كه متّقي بود پروردگار خود را عبادت مي‌كرد در اثر اينكه او آمِر بود در اثر اينكه او مُرسِل رسول بود در اثر اينكه او مُنزل كتابها بود او را با اين اسامي مي‌شناخت و عبادت مي‌كرد آن مرسِل آن مُنزِل، آن آمِر آ‌ن دستوردهنده اين شخصِ مطيع خاصّ خود را به اسم ديگر فرا مي‌خواند اين محشور مي‌شود به اسم الرّحمان خب حشر در بهشت يك مطلب است حشر با الرّحمان مطلب ديگر است يك وقت هم به عرضتان رسيد سيدناالاستاد مرحوم علامه از استادشان مرحوم آقا شيخ محمدحسين اصفهاني(رضوان الله عليهما) نقل كرد كه وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) سالي يك بار براي اهل بهشت تجلّي مي‌كند سالي يك بار حالا ايشان از كجا گرفته نمي‌دانم، اين‌چنين نيست كه حالا هر كسي خواست در دنيا شيعه حضرت بود در آخرت بتواند خدمت حضرت برسد فرمود سالي يك بار براي اهل بهشت تجلّي مي‌كند فرمود ما اينها را با الرّحمان محشور مي‌كنيم لذا در تعبيرات ديگر اين است كه ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ بهشت براي اينهاست خب اينها كه بالاتر از سلمان‌اند چطور، مرحوم محدّث قمي در سفينةالبحار از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرد كه بهشت مشتاق سلمان است آنجا تعبير به عشق دارد «إنّ الجنة لأعشَق لسلمان مِن سلمان للجَنّة»[37] كه كلمهٴ عشق را مرحوم محدّث قمي در ذيل اين روايت در سفينةالبحار نقل كرد خب، بهشت مشتاق اوست چرا، يك بيان نوراني از حضرت امير در نهج‌البلاغه هست كه هر فاعلي از فعل خودش بالاتر است درست است نماز عمود دين است آن صلاتي كه عمود دين است حقيقت صلات است او البته از نمازگزار بالاتر است اما اين نمازي كه اين شخص خاص به نام زيد خوانده اين زيد از اين نماز بالاتر است «فاعل الخير خيرٌ مِنه»، «فاعلُ الشرّ شرٌّ مِنه»[38] خب اين خير اثر اوست ديگر شأني از شئون اوست اين نمازگزار از اين نماز بالاتر است البته حقيقت نماز كه ستون دين است از خيليها بالاتر است خب، بهشت محصول كار بهشتيهاست هر محصولي به آن محصِّلش علاقه‌مند است هر اثري به مؤثّرش مشتاق است لذا آن روايت را مرحوم محدّث قمي نقل مي‌كند كه بهشت به سلمان عاشق‌‌تر از سلمان به بهشت است معلوم مي‌شود حشر اينها بالاتر از بهشت است ديگر لذا فرمود در اين قسمت ﴿يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ وَفْداً﴾ اينها سواره به پيشگاه ذات اقدس الهي مي‌روند با اين موكب همايوني

بسا پياده كه آنجا سواره خواهد شد          بسا سواره كه آ‌نجا پياده مي‌آيد

بسا امير كه آ‌نجا اسير خواهد شد            بسا اسير كه آنجا امير خواهد بود

خب، فرمود: ﴿يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ وَفْداً ٭ يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ وَفْداً﴾ قبلاً ﴿إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا[39] در ذيل آن آيه اين قسمت بحث شد كه وقتي كسي مي‌خواهد تشنه است وارد چشمه بشود كنار چاه برود آب بگيرد مي‌گويند وارِد كه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» داشت ﴿فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَي دَلْوَهُ[40] آن كه مي‌رود به سراغ آب به او مي‌گويند وارد ﴿فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَي دَلْوَهُ﴾ يا در جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) كه به مرز مدين رسيد ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ[41] انسانِ تشنه را مي‌گويند وارد براي اينكه به سراغ آب مي‌رود اين هم كه فرمود: ﴿نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ وِرْداً﴾ يعني عِطاشا اينها تشنه وارد جهنم مي‌شوند آبش هم كه ﴿يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً[42] هنوز ـ معاذ الله ـ به لب نرسيده از شدّت حرارت پوست لب مي‌ريزد ﴿يَشْوِي﴾ بُريان مي‌كند ﴿يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً﴾ خب اينها اين طور هستند همين كفار و مشركين‌اند ﴿وَنَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَي جَهَنَّمَ وِرْداً﴾ خب مي‌ماند مسئله شفاعت آنها به بركت شفاعت مي‌خواستند بگويند مي‌گويند شفاعت حق است اما نه براي اينها هم شفيع بايد مأذون باشد هم مشفوعٌ‌له بايد مرتضي‌المذهب باشد ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي[43] يعني «إرتضي الله سبحانه و تعاليٰ دينه» هم مشفوعٌ‌له بايد مرتضي‌المذهب باشد هم شفيع بايد مأذون باشد كسي مالك شفاعت است كه عهدي، اذني، اجازه‌اي از طرف ذات اقدس الهي داشته باشد و اين بتها و اصنام و اوثان كه اين‌چنين نيستند حالا روايتي را شما آقايان تحقيق كنيد من فرصت مراجعه به آن منابع اصلي‌اش را نداشتم مخصوصاً فضلاي قم اگر در محفل حضور دارند اين روايت را تحقيق كنند ببينند اين درست است اين يا درست نيست در كتاب شريف كنزالدقائق ذيل همين سورهٴ «مريم» جلد هشتم صفحهٴ 267 ايشان روايتي را از عيون‌الأخبار نقل مي‌كند اينكه عرض مي‌كنم بعيد است براي اينكه قم كه حرم اهل بيت بود از اول تا آخر وقتي اسلام را پذيرفت تشيّع را پذيرفت، ولي چون از عيون‌الأخبار اگر عيون‌الأخبار هم داريد جلد دوم صفحهٴ 286 و 287 حديث ششم اين را نقل مي‌كند ذيل همين ﴿يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ﴾ براي اين است كه بعضيها اين‌چنين قرائت كردند «يوم يُحشر المتّقون» كه مجهول خوانده شد «يوم يُساق المجرمون» كه مجهول خوانده شد اين قرائتي است حالا منظور آن قرائت نيست منظور اين قصّه است كه ايشان نقل مي‌كنند از عيون‌الأخبار نقل كرد كه «حدّثنا أبوعلي محمدبن‌أحمدبن‌يحيي المعاذي قال حدّثنا أبوعمرو محمدبن‌عبدالله الحَكميّ الحاكم بنوقان قال خرج علينا رجلان مِن الري برسالة بعض السلاطين بها إلي الأمير نصيربن‌أحمد لبيخارا» آن كسي كه در بخارا بود امير بخارا نامه‌اي را از سلطان ري كه مركز حكومت بود دريافت مي‌كرد سلطان ري نامه‌اي را به وسيلهٴ دو نفر فرستاده براي امير بخارا فرستاد آن وقت مستحضريد كه خراسان غربي، خراسان شرقي اينها يك‌پارچه بودند و همه جزء ايران بودند خب، «و كان أحدهما مِن أهل الري و الآخر مِن أهل القم و كان القميُّ» اين هم قُمّي درست است هم قُمي، قمّي با تشديد بر خلاف است براي اينكه قم تشديد ندارد اما در خصوص اين نه اينكه «ياء» مشدّد باشد اين را استثنائاً گفتند مشدّدش هم صحيح است «و كان القمي» «ياء» كه «ياء» نسبت است مشدّد است همه‌جا اما قمّي گفتن مطابق با ادبيات نيست قميّ نه قمّي اما در خصوص اين گفتند تشديد مشدّد جايز است «و كان القميّ علي المذهب الذي كان قديماً» در اين پرانتز دارد «بِقم في النصب» در بعضي از نسخه‌ها نيست و اين خيلي بعيد است كه سابقهٴ قم مثلاً، البته زمان امام حسن عسكري به بعد كه حضرت نايب داشت و به دستور حضرت مسجد امام حسن عسكري ساخته شد و اينها بعد هم كه وجود مبارك حضرت فاطمه معصومه آمدند كه يك‌دست شيعه بود اما حالا قبلاً در زمان امام رضا و قبل از امام رضا(سلام الله عليه) مثلاً غير شيعهٴ ناب در قم كسي بود يا نبود اين را تحقيق كنيد، تحقيق كنيد يعني تحقيق كنيد نه اينكه اين طور بگذريد چون محلّ ابتلاي ماست «و كان القميّ علي المذهب الذي كان قديماً» اينجا در پرانتز دارد «بِقم في النصب» خيلي بعيد است خيلي يعني خيلي «و كان الرازيّ متشيّعا» ري يك‌دست شيعه بود اينكه مي‌بينيد تهران بزرگ شد بي‌خود نيست من چند سال كه تهران درس مي‌خواندم مدرسهٴ مروي عزاداري به عظمت عزاداري مردم تهران نديدم اينها مردانه براي حسين‌بن‌علي هزينه مي‌كنند و زنانه ضجّه مي‌زنند نمي‌دانم شما ديد عزاداري اينها، نالهٴ اينها، آن شيوني كه اينها مي‌كِشند اين طور من جايي نديدم كه كسي مردانه براي حسين‌بن‌علي هزينه كند و زنانه ضجّه بزند مردان بزرگسال مثل اينكه بچه‌شان را از دست دادند اين طور گريه كردن اين بركتش هم همين است. «و كان الرازيّ متشيّعا فلمّا بلغا بنيشابور قال الرازيّ للقميّ ألا نبدأ بزيارة الرضا(عليه السلام)» ما قبل از اينكه به طرف بخارا برويم مأموريتمان را انجام بدهيم مي‌رويم طوس، مشهد، مرو حضرت را زيارت مي‌كنيم و برمي‌گرديم «ثمّ نتوجّه إلي بخارا فقال القميّ قد بعثنا سلطاننا برسالة إلي الحضرة ببخارا فلا يجوز لنا أن نَشتغل بغيرها» به بهانهٴ اينكه ما مأموريم نامه را برسانيم ديگر از زيارت حضرت رضا(سلام الله عليه) منصرفش كرد اين كار را بكنيم «حتّي نَفرغ منها» ما اول برويم نامه را بدهيم بعد، لذا اين را قبول كرد آن اهل ري پيشنهاد قمي را قبول كرد «فقصدا بخارا» به طرف بخارا رفتند تا نامه را بدهند «و أدّيا الرسالة» نامه سلطان ري را به امير بخارا دادند حالا مي‌خواهند برگردند در برگشت «و رجعا حتّي حاذيا طوس» به محاذات طوس رسيدند «فقال الرازيّ للقميّ ألا تزور الرضا(عليه السلام) فقال خرجتُ مِن قم مُرجئاً لا أرجع إليها رافضيّاً» خيلي بعيد است اين حرف اين را تحقيق كنيد ببينيد درست است يا درست نيست «قال» گفت حالا كه نمي‌آيي پس من بروم «فسلّم الرازي أمتعته و دوابّه إليه» گفت اينها را داشته باش من بروم خدمت زيارت حضرت و برگردم «و رَكب حماراً و قصد مشهد الرضا(عليه السلام) و قال لخدّام المشهد» آن روزها كه اين طور نبود كه زائران اين همه زياد باشند و اينها «لخدّام المشهد» گفت «خلوا لـى المشهد هذه الليلة ادفعوا اليّ مفتاحه» اين شب من را تنها بگذاريد كليد را بدهيد من در را قفل مي‌كنم در را مي‌بندم صبح هم موقع سحر در را باز مي‌كنم بگذاريد امشب من تنها خدمت حضرت باشم «ففعلوا ذلك» اين كار را كردند اين رازي اهل تهران مي‌گويد «فدخلتُ المشهد و غلّقتُ الباب أو غلقتُ البار و زُرت الرضا(عليه السلام) ثمّ قُمتُ عند رأسه و صلّيتُ ما شاء الله تعاليٰ و ابتدأت في قرائة القرآن مِن أوّله» شروع كردم به خواندن قرآن «فكنتُ أسمع صوتاً بالقرآن كما أقرأ» هر آيه‌اي را كه من مي‌خواندم مي‌بينم كس ديگر هم دارد مي‌خواند «فقطعتُ صوتي» خواندنم را قطع كردم و دور مشهد را گَشتم آن ضريح مطهّر را گشتم ببينم چه كسي است كه هر چه من مي‌گويم او هم مي‌گويد «و دُرت المشهد كلّه و طلبت نواحيه فلم أر أحدا فعُدتُ إلي مكاني و أخذت في القرائة مِن أوّل القرآن فكنتُ أسمع الصوت كما أقرأ لا ينقطع» هر چه من مي‌خوانم او هم مي‌خواند «فسكتُ هُنيئة» يك لحظه ساكت شدم «و أصغيتُ باُذني» خوب گوش دادم به طرف قبر «فإذا الصوت مِن القبر» ديدم با اينكه خودم بررسي كردم هيچ كس نيست اينجا كه هر چه من مي‌خوانم او بخواند خوب گوش دادم ديدم اين صدا از طرف قبر در مي‌آيد «فكنتُ أسمع مِثل ما أقرأ حتّي بلغتُ آخر سورة مريم» به همين‌جا رسيدم «فقرأت ﴿يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ وَفْداً﴾» من اين طور خواندم همين طور كه هست «فسمعتُ الصوت مِن القبر يوم يُحشر المتّقون إلي الرحمن وفدا و يُساق المجرمون إلي جهنّم وردا» من اين را از قبر اين طور شنيدم «حتّي خَتمتُ القرآ‌ن و خَتم» تا آخر قرآن را من تمام كردم و آن كسي هم كه يعني وجود مبارك حضرت هم آن را تمام كرد «فلمّا أصبحتُ رجعت الي نوقان فسألت مَن بها مِن المُقرئين» آ‌نها كه علم‌القرائه بلد بودند در شهر سؤال كردم كه آيا در سورهٴ مباركهٴ «مريم» ﴿يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ﴾ است يا «يوم يُحشر المتّقون» به صيغهٴ مجهول، قرائت كردم «فقالوا هذا في اللّفظ و المعني مستقيمٌ» اين معنا درست است «لكنّا لا نعرف في قرائة أحد» ما از هيچ كسي نشنيديم «قال فرجعتُ إلي نيشابور فسألتُ مَن بها مِن المقرئين عن هذه القرائة فلم يَعرفها أحدٌ مِنهم» آنها هم مي‌گفتند ما نه، «يوم يُحشر المتّقون» نشنيديم «حتّي رجعتُ إلي الري فسألت بعض المُقرئين عن هذه القرائة فقلتُ مَن قرأ يوم يُحشر المتّقون إلي الرحمن وفدا و يُساق المجرمون الي جهنّم وردا» به من قاريان ري به من گفتند كه «مِن أين جِئت بهذا» اين را چه كسي خوانده از چه كسي ياد گرفتي چه كسي اين طور خواند «فقلتُ وقع لـى احتياج الي معرفتها في أمرٍ حدث لي» داستاني براي من پيش آمد من مي‌خواهم بدانم اين قرائت درست است يا درست نيست ديگر آ‌ن راز را نگفتم «فقال» آن كسي كه عالِم به اين قرائت بود در ري به من گفت «هذه قرائة رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مِن رواية أهل البيت(عليهم السلام)» بعد «ثمّ استحكاني السبب الذي مِن أجله وسألتُ» فرمود حالا راز را بگو كه چطور اين قرائت غير مشهور را كه فقط از خود اهل بيت رسيده تو بلد شدي، «ثم استحكاني السبب الذي مِن أجله سألت عن هذه القرائة فقصصتُ عليه القصّه و صحّت لي القرائة» اين روايت خب بركات فراواني دارد ولي آن قصّه را شما حتماً مخصوصاً فضلاي قم از عيون‌الأخبار بررسي كنيد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ انعام, آيهٴ 148.

[2] . سورهٴ زمر, آيهٴ 3.

[3] . سورهٴ يونس, آيهٴ 18.

[4] . سورهٴ علق, آيهٴ 1.

[5] . سورهٴ علق, آيات 5 و 6.

[6] . نهج‌البلاغه, خطبهٴ 193.

[7] . سورهٴ انعام, آيهٴ 6.

[8] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 133.

[9] . سورهٴ حجر, آيهٴ 22.

[10] . سورهٴ طارق, آيهٴ 17.

[11] . سورهٴ انفال, آيهٴ 42.

[12] . سورهٴ ق, آيهٴ 22.

[13] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 41.

[14] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 41.

[15] . سورهٴ نحل, آيهٴ 61.

[16] . نهج‌البلاغه, حكمت 74.

[17] . سورهٴ واقعه, آيات 49 و 50.

[18] . سورهٴ عبس, آيهٴ 37.

[19] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 6.

[20] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 41.

[21] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 71.

[22] . سورهٴ طور, آيهٴ 21.

[23] . سورهٴ عبس, آيات 34 ـ 36.

[24] . سورهٴ معارج, آيهٴ 13.

[25] . سورهٴ انشقاق, آيهٴ 19.

[26] . سورهٴ مريم, آيهٴ 95.

[27] . سورهٴ يس, آيهٴ 55.

[28] . سورهٴ طور, آيهٴ 25.

[29] . سورهٴ صافات, آيهٴ 44.

[30] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 14.

[31] . سورهٴ كهف, آيهٴ 46.

[32] . سورهٴ مريم, آيهٴ 95.

[33] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 44.

[34] . سورهٴ ق, آيهٴ 21.

[35] . سورهٴ حديد, آيهٴ 20.

[36] . سورهٴ توبه, آيهٴ 72.

[37] . بحارالأنوار, ج22, ص341.

[38] . نهج‌البلاغه, حكمت 32.

[39] . سورهٴ مريم, آيهٴ 71.

[40] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 19.

[41] . سورهٴ قصص, آيهٴ 23.

[42] . سورهٴ كهف, آيهٴ 29.

[43] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 28.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق