اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً ﴿73﴾ وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً ﴿74﴾ قُلْ مَن كَانَ فِي الضَّلاَلَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً حَتَّي إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً ﴿75﴾ وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُديً وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً ﴿76﴾
در بحث ديروز روشن شد كه مشكل مردم حجاز نه تنها مسئلهٴ جهانبيني از نظر شرك و توحيد بود بلكه از نظر مسائل اخلاقي و نظام ارزشي هم گرفتار باطل بودند آنها تكاثر را بر كوثر ترجيح ميدادند و حرف آنها هم اين بود كه هر كه وضع مالياش خوب است او برتر است يعني مال بهتر است از علم, مال بهتر است از عقل, مال بهتر است از ايمان و مانند آن, تعبير ﴿أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ﴾ كه در مقام استفهام انكاري است يعني ما از شما بهتريم اين ﴿أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ﴾ كه در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «مريم» آمده با ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾[1] كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت و با ﴿أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ﴾[2] كه در بحث ديروز از فرعون گذشت اين اقوال منشأيي دارد كه منشأ شيطاني است و آن منشأ اين است كه شيطان گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[3] هر جا سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ است معلوم ميشود انسان تريبون شيطان است هر جا سخن از اين است كه ﴿اللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[4] يا ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[5] معلوم ميشود انسان مؤمن است و از طرف خدا دارد سخن ميگويد هر جا سخن از اينكه من بهترم اين سخن, سخن شيطان است آن ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ كه از شيطان شنيده شد اين اقوال را ﴿أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَاماً﴾ را به همراه دارد﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ را به همراه دارد ﴿أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ﴾ كه گفتهٴ فرعون است را به همراه دارد و مانند آن.
مطلب دوم آن است كه اين مشكل تنها دامنگير مشركان حجاز نبود بلكه يهوديها و مسيحيهاي اهل حجاز هم مبتلا به اين مشكل بودند در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت آيهٴ 51 كه وقتي داوري را به اهل كتاب دادند اين اهل كتاب يعني يهوديها و مسيحيها مخصوصاً يهوديها گفتند مشركين متمدّنتر از مسلميناند, مشركين بهتر از مسلميناند, مشركين برتر از مسلميناند آيهٴ 51 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود ﴿أَلَمْ تَرَ إَلَي الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ﴾ اينها ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً﴾ همين اهل كتاب مشركون را راهيافتهتر از مسلمانها ميدانند بهتر و برتر و والاتر از مسلمين ميشمارند با اينكه آنها هيچ چيزي براي تمدّن و برتري و والايي نداشتند مگر مسئلهٴ مال و ثروت پس اين دردي بود كه دامنگير اهل حجاز بود اعم از وثني و صنمي و اعم از يهودي و مسيحي.
مطلب سوم آن است كه چطور انسان مبتلا ميشود به اين وضع قرآن كريم از آنها به مُختال ياد ميكند بارها گذشت كه آنچه در قرآن كريم استعمال شده است باب افتعال است تفعّل آن استعمال نشده يعني تخيّل استعمال نشده «مختال» اسم فاعل باب «افتعال» است «اختال, يَختال, مُختال» مختال يعني انسان خيالباف و خيالزده كسي كه در خيال دارد زندگي ميكند فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾[6] انسانِ خيالزده انسانِ شعري است به اصطلاح منطق, انسانِ عقلي نيست. بيان ذلك اين است كه در خيال حُكم نيست شما كم و بيش با مسائل منطق آشناييد ولي متأسفانه بحث صناعات خمس كه قسمت مهم و عميق منطق است در حوزهها رواج ندارد صناعات خمس مخصوصاً بخش برهانش جزء فرائض فكريِ منطقي است فرقي در صناعات خمس بين صنعت شعر و صنعت برهان است شعر به اصطلاح منطق يعني همين خياليّات, شعرِ مصطلح كه نظمي داشته باشد, قافيهاي داشته باشد برابر عروض باشد اين به تعبير مرحوم علامه در شرح منطقالتجريد به نام الجوهر النضيد في شرح منطق التجريد مرحوم علامه ميفرمايد شعر به اين معنا كه قافيه و وضع و نظام عروضي داشته باشد اين براي يونانيها و سِريانيها و عِبريها رواج نداشت در بين فارسها و تركها و عربها رايج بود اما در بين يونانيها و سريانيها و عبريها رواجي نداشت شعري كه قُدما ميگفتند به نثر شبيهتر بود تا نظم همين نظير شعر نو اين شعر نو بود يعني در عهد كهن بود كه به نظم شباهتي ندارد به نثر شباهت دارد اين معنا در منطق بحث نميشود كلام منظوم چون گاهي ممكن است انسان مطالب عميق علمي را به صورت نظم در بياورد اين را ميگويند نظم نه شعر ميبينيد مرحوم بحرالعلوم(رضوان الله عليه) آن مطالب عميق فقهي را به صورت نظم در آورده شده دُرّهٴ نجفي مرحوم آقا شيخ فضل الله نوري هم خب يك فقيه فَحلي بود بخشي از مسائل فقهي را به نظم در آورده مرحوم حكيم سبزواري آن مسائل عميق فلسفي را به نظم در آورده يا سايرين آن مطالب علمي را به نظم در آوردند اين همان است كه مرحوم مجلسي اول پدر مرحوم مجلسي دوم(رضوان الله عليهما) در شرح من لا يحضره الفقيه در جلد دوازده و سيزده آنجا در ذيل فرمايش نوراني رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه «إنّ مِن الشِعر لحكمة»[7] آنجا نقل بكند و نامي بعضي از شعرا را هم ميبرد كه برخي از شعرها حكيمانه است مثل شعر فلان كس و فلان كس و فلان كس, پس شعري كه در ادبيات هست اين در منطق راه ندارد در منطق همان خيالبافيها را ميگويند شعر كه يك صنعت خاصّي است كه ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾[8] در همين زمينه است. چطور انسان مختال ميشود كه ديگر محبوب خدا نيست اگر مختال شد تكاثر را بر كوثر مقدّم ميدارد اين ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾,[9] ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ها از همينجا در ميآيد يك انسانِ مختال حكومتي را در درون خودش تشكيل ميدهد بخش انديشهاش را به خيال و وهم ميدهد بخش انگيزه و نيروي اجرايي را به شهوت و غضب ميدهد بالاتر از وهم و خيال چيزي به نام قلب و عقل براي او نيست اين درش را تعطيل كرده آنها بسته است وجود مبارك حضرت امير در همان نهجالبلاغه فرمود من پناه ميبرم از آن وقتي كه عقلِ انسان بخوابد «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ»[10] «سبات» با سين همان «سَبْت» يعني تعطيلي ميفرمايد من پناه ميبرم به خدا از اينكه عقل يك فرد يا عقل ملّتي به خواب برود بخوابد تعطيل بشود. انسان مختال عقلش را تعطيل كرده حكومت علمي را داده به دست وهم و خيال حكومت عملي را داده به دست شهوت و غضب در مسئلهٴ وهم و خيال كه شعريّات از اينجاست در غالب اين موارد قضيه هست ولي تصديق نيست فرق دقيق قضيه و تصديق اين است كه در هر تصديقي يك حكم است تصديق بدون حكم نميشود اما قضيه گاهي با حكم است گاهي بيحُكم قياسات شعري از قضايايي تشكيل ميشود كه آن قضايا حكم ندارد موضوع دارد و محمول دارد و نسبت, حكم ندارد. فرق دقيق قضيه و تصديق در دو چيز است يكي اينكه در قضيه موضوع و محمول و نسبت معتبر است در تصديق تصوّر موضوع و تصوّر محمول و تصوّر ربط و حكم معتبر است حالا يا اين امور اجزاي تصديقاند يا شرايط تصديقاند يك مطلب ديگر است تصوّر موضوع در ناحيهٴ تصديق معتبر است خود موضوع در ناحيهٴ قضيه يعني وقتي كه گفتيم «زيدٌ قائمٌ» زيد كه موضوع است در قضيه معتبر است قائم كه محمول در قضيه معتبر است نسبت در قضيه معتبر است اما تصوّر زيد, تصوّر قائم, تصوّر نسبت اينها در حريم تصديق معتبرند پس يك فرق اساسي بين قضيه و تصديق اين است كه آن متصوَّر در ناحيهٴ قضيه معتبر است و تصوّر در ناحيهٴ تصديق. فرق دقيقتر آن است كه ما تصديقِ بيحكم نداريم حتماً حكمي بايد باشد تا بشود تصديق, اما قضيهٴ بيحكم داريم قضيهٴ بيحكم اين است الآن اگر كسي گرسنه است و غذاي خوب و لذيذي آوردند در كنار او مشغول خوردن است كسي آمده شعري خوانده كه اين غذا را تشبيه كرده به قاذورات اين ديگر دست به غذا نميزند اين ميداند اين قاذوره نيست اين پليد نيست بدبو نيست عَفِن نيست اما همين كه اين شعر را خوانده او ديگر در او اثر گذاشته اين را ميگويند شعري, قضيهٴ شعري با اينكه حكم در آن نيست اثر ميگذارد كودكان را براي اينكه بباورانند كه اين دارو بايد مصرف بشود ميگويند خيلي شيرين است, خيلي مقوّي است, خيلي گواراست تا كودكانه ميل به اين دارو بكند اين جريان «العسل حُرّ مُهوعٌ» همينجاست ديگر براي اينكه اين شخص عسل نخورد ميگويند اين تلخ است رقي ميآورد بالا ميآوري نخور اين حرفها را خب اينها تصديق كه در آن نيست اما همين حرفها باعث ميشود كه نفس منزجر است اگر گفتند فلان چيز مُد است اين باور ميكند با اينكه از او برهان بخواهيد حالا بر فرض مُد شد اين چه تأثيري دارد اين قدرت بيان ندارد قدرت اقامه برهان ندارد افرادي كه در درون آنها حكومتي تشكيل شده كه انديشه و محور علمي آنها را وهم و خيال ميسازد و بخشهاي اجرايي آنها را شهوت و غضب ميسازد اينها در فرهنگ قرآن مختالاند يعني اينها با خيال دارند زندگي ميكنند و خدا خيالباف را, خيالزده را دوست ندارد ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾.[11]
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك حضرت امير در همان كلمات قصارش كلمات حكيمانه فرمود من رفيقي داشتم در گذشته كه نزد من و در چشمان من خيلي بزرگ بود «كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ»[12] چون دنيا در چشمش كوچك بود او در چشم من بزرگ بود من وقتي او را ميديدم به عنوان يك مرد بزرگ ميديدم «كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»[13] اين از سلطنت شكم بيرون آمده يعني حكومتي كه در درون انسان است حاكمش عقل شد و قلب نه وهم و خيال در بخش علم و شهوت و غضب در بخش عمل «كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» اين از سلطنت شكم بيرون آمد خب, اگر كسي اينچنين باشد تصميمگيريهاي او در حدّ وهم و خيال است اين موادّ خام را يا از درون ميگيرد يا از بيرون, اگر از بيرون بخواهد بگيرد هر چه شنيد باور ميكند هر چه ديد باور ميكند, ميپذيرد از درون بخواهد بگيرد هر چه اشتهاي او بود تصميم ميگيرد هر چه ميل او نبود بر خلافش تصميم ميگيرد از درون از شهوت و غضب استمداد ميكند از بيرون از چشم و گوش مدد ميگيرد پس بنابراين مأموران اجرايي او مشخصاند, رسانههاي دروني او مشخصاند, رسانههاي بروني او مشخصاند چنين گروهي مال و فرزند را نشان فضيلت ميداند اما آن كسي كه از سلطان بطن خارج شد گرفتار قضيه نشد و با تصديق كار كرد يك, گرفتار شعر نشد بر اساس ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾[14] از شعريّات و خياليات عبور كرد ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[15] بهرهٴ او شد دو, چنين شخصي ميشود عاقل, عاقل كه شد يا از درون او ميجوشد يا گوش به كسي ميدهد كه از درونش جوشيد بالأخره انسان يا بايد مثل چشمه از درون خود او آب بجوشد كه مشكل عطش او را برطرف كند يا اگر مثل چشمه نيست كه از درون بجوشد مثل استخري باشد كه از جدول بيرون آب بگيرد وگرنه خب ميخشكد انسان يا بايد ﴿أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾[16] گوش بدهد به حرف عالِمان دين يا ﴿كَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ يا از درون بجوشد نه آن باشد نه اين خب ميخشكد ديگر اگر فرمود اين تذكره است ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾[17] ناظر به همين است در قيامت هم يك عدّه ميگويند كه اي كاش ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ يا بالأخره نقل يا عقل ديگر يا نقل معتبر يا عقل برهاني اينها جمع را شايد, اگر ما گوش به نقل معتبر ميداديم يا گوش به عقل برهاني ميداديم اينجا نميافتاديم بنابراين منشأ همهٴ اين حرفها مشخص شد كه ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[18] يعني شيطان يك, و چرا انسان مبتلا ميشود به تكاثربيني براي اينكه مختال است انسانِ مختال و خيالزده مختالٌ بالفعل, عاقلٌ بالقوّه بعضيها از اختيال به در ميآيند به فعليّت عقل ميرسند «طوبيٰ له و حُسن مآب» بعضيها مختالاً ميميرند قرآن كريم تحليل كرده فرمود اينها مجراي انديشهٴ اينها وهم و خيال است و به اين وهم و خيال يا از چشم و گوش تغذيه ميكنند يا از شهوت و غضب لذا حرفشان اين است ما بارها به اينها راه نشان داديم اينها نيامدند حالا كه اينچنين شد ذات اقدس الهي بر اساس عدل عالم را اداره ميكند او قائم بالقسط است اين ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾[19] يك قائماً بالقِسطي در عالَم هست يعني از عرش تا فرش كسي است كه قائم است و آن خداست و او هم به قِسط قائم است اما در امور جزئيه ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[20] كارهاي خودشان است يا قوّام به قِسط بودن در دستگاه قضايي مربوط به امور حقوقي افراد است اما يك نفر است كه تنها در عالَم هستي ايستاده است و او قائم به قِسط است و او خداست ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ الله چه كاره است ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾[21] اين قائم به قِسط حساب همه را بايد برسد ديگر فرمود كساني كه حرف ما را پذيرفتند ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[22] در همينجا هم فرمود: ﴿يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُديً﴾ و كساني كه حرف ما را نپذيرفتند به آنها مهلت ميدهيم چندين بار مهلت ميدهيم راه توبه را هم باز ميكنيم وقتي صفحهٴ دل را اينها سياه كردند راه توبه را عمداً به روي خود بستند در را هم عمداً به روي خود بستند ما از آن به بعد اينها را ميگيريم اين بر ما لازم است خودش بر خودش لازم كرده اينجا به صورت فعل امرِ غايب ذكر كرده فرمود رحمان اينچنين بكند يعني آن هويّت مطلق ذات اقدس الهي در بخش فعل دارد به خودش نظير ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ آن اسماي برتر بر اسماي مادون حكومت دارند آن اسم اعظم بر اسم غير اعظم حكومت دارد آن كه كاتب است برتر است آن كه مكتوبٌعليه است مادون است ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ شما ميبينيد ذات اقدس الهي شافي هم هست شافي از اسماي حسناي اوست اين زير پوشش رازق است رازق از اسماي حسناي اوست زير پوشش خالق است خالق از اسماي حسناي اوست زير پوشش قادر است قادر از اسماي حسناي اوست كه به ذات برميگردد اينچنين نيست كه همهٴ اسما در يك سطح باشند تا رزق فرمان ندهد سلامت و سلامتي روزي اين بيمار نميشود تا خلقت فرمان ندهد رازق چنين رزقي را بهرهٴ بيمار نميكند خالق رهبري ميكند رازق رهبري ميكند شافي اجرا ميكند ذات اقدس الهي در بخشهاي انتقام هم همين طور است فرمود: ﴿فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ اين امر غايب است ديگر رحمان اين كار را بكند چه كسي دارد ميگويد خودش, رحمان چه كسي است خودش, اسم برتر بر اسم مادون فرمان ميدهد امر صادر ميكند گاهي به صورت ﴿فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ ميگويد, گاهي ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ ميگويد, گاهي ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾ ميگويد هم ﴿كَتَبَ اللَّهُ﴾ بر خودش هم ﴿كَتَبَ اللَّهُ﴾ بر ديگران فرمود ما برنامهمان اين است حتماً اين كار را ميكنيم يك عده افراد نالايق را ميدان ميدهيم, ميدان ميدهيم, ميدان ميدهيم تا از بالا اين را بگيريم يك بيان نوراني مرحوم كليني(رضوان الله عليه) از وجود مبارك معصوم نقل ميكند كه فرمود: «إتق المرتقي السهل إذا كان منحدره وعرا»[23] آن بالا رفتني كه پايين آمدن سخت است نرويد خيلي از جاها بالا رفتن آسان است اما راه برگشت نيست فرمود: «إرتق المرتقي السهل إذا كان منهدره وعرا» يعني پايين آمدنش وَعِر است و سخت است اينجا هم فرمود: ﴿فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً﴾ ما عمر او, مال او, بركات او را زياد ميكنيم بركت نيست تكاثر است در حقيقت كه بعد فرمود اين خيال ميكند كه ﴿نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ﴾[24] اينچنين نيست ما اينها را ميدهيم ﴿فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[25] اين دوتا آيه بود در سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه بحثش گذشت فرمود مبادا چشمگير باشد مالشان, فرزندانشان ما ميخواهيم با همين وسيله آنها را بگيريم. خب, پس بنابراين تكاثر منشأ درك انسان مختال است كوثر كه ﴿وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً﴾ منشأ خير نزد كسي است كه لَبيب باشد ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾ يا از درون بجوشد مثل اُويس قَرن يا از بيرون كمك بگيرد مثل ساير اصحاب اگر كسي گوش به فرمان اهل بيت داد ميشود ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾[26] اگر كسي غايبانه اينها را نديد و ارادت ورزيد ميشود ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ اينكه فرمود ما اوضاعشان را روبهراه ميكنيم امكانات بيشتر ميدهيم براي اينكه اينها را زودتر و عميقتر بگيريم فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾[27] اين متكلّم وقتي با مخاطب سخن ميگويد گاهي تعبير اين است كه ﴿قَالَهَ﴾, گاهي تعبير اين است كه ﴿قَالَ لَهُ﴾ اين تعبير ﴿قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ﴾ در قرآن كم نيست در سورهٴ مباركهٴ «بقره» همان جريان طالوت و جالوت آنجا ميفرمايد: ﴿قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ﴾ نبيّ اينها به اينها گفته تعبير به ﴿لَهُمْ﴾ دارد سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 247 اين است كه ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾ در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 248 اين است كه ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ﴾ پس گاهي ميگويند زيد به عمرو گفت «قال زيدٌ عمرواً» گاهي ميگويند «قال زيدٌ لعمروٍ» كه متكلّم با مخاطب اينچنين گفته است در اين آيه هم كه فرمود: ﴿قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ يعني متكلّم كفّارند مخاطبان همان مسلمانها, ﴿قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَاماً﴾ يك, ﴿وَأَحْسَنُ نَدِيّاً﴾ دو, كه اين دو هر كدام حدّ وسط است براي برهان, تعدّد برهان را تعدّد حدود وسطا معيّن ميكند اگر ما پنجتا حدّ وسط داشتيم ميشود پنجتا دليل اما اگر يك حدّ وسط بود به پنج عبارت بيان شد اين پنج دليل نيست يك دليل است در حقيقت. خب, اين ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ را ذات اقدس الهي ميفرمايد در سورهٴ مباركهٴ «قمر» فرمود ديدِ اينها تا همان جريان قبر است اينها مبلغشان از علم يك مختصر پول خُرد است همين خود بشر علمش كم است ﴿مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾[28] اما اينها علمشان از ديگران خيلي كمتر است آيهٴ 29 و 30 سورهٴ مباركهٴ «نجم» اين است آيهٴ 28 اين است ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً ٭ فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ اين علمشان نابالغ است نشد كه از خيال و وهم بيايند به عقل برسند بالأخره اين شكم هر چه ميخواهد كه حق نيست بالأخره انسان مأمور جاهايي است كه «من كان همّته ما يدخل بطنه كان قيمته ما يخرج من بطنه»[29] اين بيان نوراني حضرت امير خب اينكه فرمود: «كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»[30] همين است ديگر فرمود: ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي﴾[31] بعد در همين بخش محلّ بحث فرمود: ﴿قُلْ مَن كَانَ فِي الضَّلاَلَةِ﴾ اينچنين نيست كه ما حالا يك بحث علمي داشته باشيم شما را رها بكنيم كه ذات اقدس الهي رب است, مدبّر است, مدير است بايد اداره بكند افراد را ﴿مَن كَانَ فِي الضَّلاَلَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ اين امرِ غايب است اسمِ برتر به اسم مادون فرمان ميدهد كه حتماً زندگي اينها را پررونق و پرفروغ بكن تا در همين وسط بمانند به ياد غير مال نيفتند ﴿فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً﴾ گفتند فرق بين مَدّ و امداد اين است كه معمولاً امداد در موارد خير به كار ميرود ﴿يُمْدِدْكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ﴾,[32] «يُمْدِدْكُم» بفلان مدّ در مورد شرّ حالا گاهي ممكن است اين نكتهٴ ادبي رعايت نشود ولي معمولاً امداد در مورد خير است مَدّ در مورد شرّ ﴿حَتَّي إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ﴾ اين وعده نيست وعيد است ما آنچه را به اينها وعيد داديم اينها ميبينند حالا يا در دنيا ميبينند يا در آخرت يا در هر دو نشئه بعضيها ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾[33] بعضيها گرفتار عذاب در دو نشئهاند بعضيها عذابشان در همان نشئهٴ دنياست با همان عذاب دنيا پاك ميشوند فرمود اينها يا عذاب دنيا را ميبينند يا جريان قيامت را ميبينند آن وعيد ما را ميبينند آن وقت معلوم ميشود كه اينكه گفتند ﴿خَيْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً﴾ دوتا حدّ وسط آوردند ما هم دوتا حدّ وسط ميآوريم ﴿حَتَّي إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكَاناً﴾ در برابر آن ﴿خَيْرٌ مَقَاماً﴾, ﴿وَأَضْعَفُ جُنْداً﴾ در برابر ﴿أَحْسَنُ نَدِيّاً﴾ شما به مجلسآراييتان ميباليديد حالا معلوم ميشود كه قدرتهاي چه كسي بيشتر است چه كسي نيروهايش بيشتر است. در برابر كفار حكم اين است ﴿فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً﴾ ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود تا همهٴ ما فرا بگيريم و آشنا بشويم در سورهٴ مباركهٴ «حجر» بود كه قبلاً گذشت در سورهٴ مباركهٴ «طه» كه بعد ميآيد آنجا تعبيرش لطيفتر است آيهٴ 131 سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است كه ﴿وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[34] در سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه بحثش گذشت فرمود: ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ آن دقيقترش كه در سورهٴ «طه» است اين است كه پيامبرا! دنيا, اين درخت دنيا اين درخت را ما كاشتيم بالأخره ما ميدانيم كجا كاشتيم, چطور كاشتيم اين درخت براي هيچ كس ميوه نميدهد دنيا براي هيچ كس ميوه نميدهد چون ما كه اين درخت را غرس كرديم ميدانيم كجا غرس كرديم شما بسياري از شماها در منطقههاي ييلاقي رفتيد در بعضي از منطقههاي ييلاقي سردسير اصلاً درخت ميوه عمل نميآيد همين كه به زحمت اين درخت ميوه را آنجا غرس كردند بر فرض سبز بشود شكوفههاي او در مرداد يا مثلاً اواخر مرداد يا اوايل شهريور ميخواهد اين شكوفه باز بشود سرماي زودرس و پاييز زودرس ميآيد بساطش را به هم ميزند در آن منطقههاي سردسيري كه نزديك قلل جبال است درخت ميوه عمل نميآيد خدا ميفرمايد دنيا جاي سردي است براي هيچ كس درخت دنيا ميوه نداد شما به اين شكوفهها نگاه نكن نفرمود «لا تمدّن عينيك إلي ما متّعنا به ازواجاً منهم فاكهة الدنيا» يا «أثمار الدنيا» نه, فرمود: ﴿زَهْرَةَ﴾, ﴿زَهْرَةَ﴾ يعني شكوفه فرق زَهْر و زَهْره مثل تَمر و تَمْره است اين كتابي كه مرحوم سيّد نعمت الله جزايري نوشته به عنوان زَهْر الربيع, زهر الربيع يعني شكوفهٴ بهار يك كتاب فكاحي است اين شكوفه را ميگويند زَهر جمعش هم ازهار است مفردش هم زهره است فرمود دنيا براي هيچ كس ميوه نداد چون ما جاي سردي را كاشتيم اينها به دنبال شكوفه ميروند ﴿زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ﴾ اما ﴿وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[35] اينها به دنبال خير ميگردند خير جاي ديگر است هر كس تا رفت بچيند ميگويند برو نوبت تو تمام شد بنابراين به اينها بگو كه مبلغشان از علم همين مقدار است و ما به اينها به خيلي از اينها مهلت داديم اينها در اواخر عمر به اينها ميگوييم مگر ما به شما مهلت كافي نداديم آيهٴ 37 سورهٴ مباركهٴ «فاطر» اين است كه ﴿وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ﴾ ما به اينها ميگوييم ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مّا يَتَذَكَّرُ﴾ مگر ما عمر طولاني به شما نداديم مگر چندين بار نيازموديم مگر چندين بار مشكل شما را حل نكرديم يك وقت از ما چيز ميخواهيد كه ديگر هيچ فايدهاي ندارد در سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه فرمود آيهٴ 46 ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ بعدش هم فرمود: ﴿وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ﴾ كه ﴿وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ﴾ در همين بحث خودمان هم هست در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 158 فرمود: ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ﴾ كسي كه قبلاً ايمان نياورده يك, و برابر ايمان عملِ صالح انجام نداد دو, امروز كه روز مرگ است يا مشاهدهٴ عذاب است طرفي نميبندد اين سه, اين آيات فراوان به دنبال هم در همين قسمت را تأييد ميكند كه ما ﴿فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكَاناً﴾ يك, ﴿وَأَضْعَفُ جُنْداً﴾ دو, ﴿وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُديً﴾ اما از آن طرف هم بر اساس ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[36] اگر كسي مؤمن باشد ما درجات او, گرايش او, توفيق او, نِعم او, استاد خوب برايش فراهم ميكنيم, شاگرد خوب برايش فراهم ميكنيم, رفيق خوب برايش فراهم ميكنيم, همبحث خوب برايش فراهم ميكنيم, همدرس خوب برايش فراهم ميكنيم, همهٴ اينها نعمت است گاهي ميبينيد يك عدّه مدّتها ميگردند تا يك رفيق خوب پيدا كنند همبحث خوب پيدا كنند موفق نميشوند گاهي كسي را ذات اقدس الهي همهٴ نِعم را به او ميدهد شاگرد خوب, استاد خوب, همدرس خوب, همحجرهٴ خوب, همبحث خوب حالا يا مربوط به دعاي پدر و مادر است يا طهارت قلب خود اوست كه اصلاً براي چه آمده حوزه فرمود اينها مزيد هدايت است, مزيد راهنمايي ماست, مزيد نِعم ماست كه ما همهٴ آن بركات را به او بدهيم آنگاه ﴿وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً﴾ يك, ﴿وَخَيْرٌ مَّرَدّاً﴾ آنها در تمام حرفهايشان دوتا برهان داشتند يكي ميگفتند ﴿خَيْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً﴾ يكي هم ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ كه ديگران داشتند و خدا فرمود ما آنها را خاك كرديم گاهي سخن از ﴿خَيْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً﴾ است, گاهي سخن از ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ در قبال آنچه بهرهٴ مؤمنين ميشود ﴿خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً﴾ يعني خب چيزي به آدم برميگردد مَرَد و رد و برگشت محصول عمل خود آدم است كه به آدم برميگردد اينچنين نيست كه عمل آدم از بين برود كه. فتحصّل كه اختيال منشأ تكاثر است و عقل و قلب منشأ كوثر.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ بقره, آيهٴ 247.
[2] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 52.
[3] . سورهٴ ص, آيهٴ 76.
[4] . سورهٴ طه, آيهٴ 73.
[5] . سورهٴ قصص, آيهٴ 60.
[6] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 18.
[7] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص379.
[8] . سورهٴ يس, آيهٴ 69.
[9] . سورهٴ ص, آيهٴ 76.
[10] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 224.
[11] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 18.
[12] . نهجالبلاغه, حكمت 289.
[13] . نهجالبلاغه, حكمت 289.
[14] . سورهٴ يس, آيهٴ 69.
[15] . سورهٴ نجم, آيهٴ 4.
[16] . سورهٴ ق, آيهٴ 37.
[17] . سورهٴ ملك, آيهٴ 10.
[18] . سورهٴ يس, آيهٴ 1.
[19] . سورهٴ يس, آيهٴ 1.
[20] . سورهٴ يس, آيهٴ 1.
[21] . سورهٴ يس, آيهٴ 18.
[22] . سورهٴ انعام, آيهٴ 54.
[23] . الكافي, ج2, ص336.
[24] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 55.
[25] . سورهٴ توبه, آيهٴ 55.
[26] . سورهٴ ق, آيهٴ 37.
[27] . سورهٴ يونس, آيهٴ 15.
[28] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 85.
[29] . جامعالأخبار, ص179.
[30] . نهجالبلاغه, حكمت 289.
[31] . سورهٴ نجم, آيهٴ 30.
[32] . سورهٴ نوح, آيهٴ 12.
[33] . سورهٴ مائده, آيهٴ 33.
[34] . سورهٴ كهف, آيهٴ 46.
[35] . سورهٴ طه, آيهٴ 131.
[36] . سورهٴ انعام, آيهٴ 54.