اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً ﴿66﴾ أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً ﴿67﴾ فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً ﴿68﴾ ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيّاً ﴿69﴾ ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَي بِهَا صِلِيّاً ﴿70﴾ وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً ﴿71﴾ ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً ﴿72﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «مريم» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين است يعني توحيد و وحي و نبوّت و بسياري از مشكلات مردم آن روز و امروز هم فراموشي مسئلهٴ قيامت و معاد است و دربارهٴ قيامت هم دو مطلب بسيار مهم است يكي اصل امكان معاد و ديگري ضرورت معاد در اين بخش شبههٴ آنها ذكر شده دربارهٴ معاد و در جواب به هر دو مطلب پرداختند كه هم اعادهٴ اين انسانها در قيامت ممكن است، احياي مجدّد ممكن است و هم اينكه اين احياي مجدّد ضروري است و آنها كه اين اشكال را دارند منشأ اشكال اينها را هم قرآن بررسي ميكند اينها سه گروهاند بعضيها بر اساس شبههٴ علمي اشكال دارند ميگويند وقتي انسان پوسيده شد و از بين رفت دوباره زنده خواهد شد نظير آنچه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» است بعضيها مشكل علمي و شبههٴ علمي براي آنها مطرح نيست سخن از اعادهٴ معدوم يا اعادهٴ مثل يا اعادهٴ عين براي اينها مطرح نيست بسياري از افراد كه معاد را فراموش كردند منشأ فراموشي معاد يا انكار معاد به تعبير قرآن كريم شبههٴ علمي نيست بلكه شهوت عملي است ميخواهند جلويشان باز باشد كه آنها هم گروه دوماند بخشي از آيات ناظر به آنهاست. گروه سوم مبتلا به هر دو بيمارياند هم مبتلا به شبههٴ علمياند هم مبتلا به شهوت عملي. در قرآن كريم سورهٴ مباركهٴ «القيامه» كه اصلاً به نام همين حقيقت است به هر دو جهت پرداخت جامع اينها هم ممكن است چون اينها به نحو منفصلهٴ مانعةالخلو است كه اجتماع را شايد. در سورهٴ مباركهٴ «القيامه» آمده است ﴿لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ ٭ وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ٭ أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾[1] انسان فكر ميكند وقتي پوسيد كسي اين استخوان را دوباره زنده نميكند شبههٴ همان كسي كه جريانش در بخش سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده همين است آيهٴ 77 به بعد سورهٴ مباركهٴ «يس» در همين زمينه است ﴿أنّا خَلَقْناهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ﴾ در برابر ذات اقدس الهي يك خصومت روشني دارد يك دشمن آشكاري است ﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ اين همان داستان معروف است كه آن شخص از كنار گورستان ميگذشت استخوان سرِ كسي، جمجمهٴ كسي يا بالأخره استخوان بدن كسي را از قبر ديد بيرون آمد و در آورد حضور مباركهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد چون اين استخوان در شُرف پوك شدن و پودر شدن و پوسيدن بود اين استخوان را پوك كرد و به صورت پودر در آورد عرض كرد ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ حالا كه رَميم شد، مرموم شد، پودر شد به صورت آرد در آمد چه كسي اين را زنده ميكند ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ در اين بخش سورهٴ مباركهٴ «القيامه» هم به همين صورت است ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾[2] ما نه تنها استخوان او را ميتوانيم به حال اول برگردانيم بلكه بَنان و سرانگشت او را هم به حالت اول برميگردانيم كه اين را گفتند جزء معجزات قرآن كريم است اين انگشتنگاريها براي همين است كه امضاها قابل جعل هست ولي انگشتنگاري قابل جعل نيست هيچ كسي در بين اين هفتاد ميليارد سرانگشت كسي شبيه سرانگشت ديگري نيست از بس اين خطوط دقيق و ظريف و حسابشده تنظيم شده است سرانگشت هيچ كسي شبيه سرانگشت ديگري نيست لذا انگشتنگاري قابل جعل نيست. فرمود: ﴿بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾[3] اين شبههٴ علمي اينها برطرف شد براي اينكه خداي سبحان اصلاً اينها را ايجاد كرده وقتي چيزي نبود و خدا ايجاد كرد حالا كه هست و متفرّق شد يقيناً ميتواند.
پرسش: آقا اين جمله با كفالتي كه در شبههٴ آكل و مأكول دارد جمع ميشود.
پاسخ: آن شايد دهها بار گفته شد باز هم ممكن است براي بار صدم هم گفته بشود كه كساني نبودند بشوند.
﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[4] اين براي شهوت عملي است فرمود اين مشكلِ علمي ندارد اين اگر ميخواهد بگويد كه چگونه انسان زنده ميشود خب كسي كه هيچ را انسان كرد الآن كه روح قبلاً مسبوق به عدم بود خدا روح آفريد بدن مسبوق به عدم بود بدن آفريد روح را به بدن افاضه كرد شده انسان خب همهٴ اينها كه الآن هستند روح كه نابود نميشود چون وفات ميكند نه فوت ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[5] روح كه از بين نميرود بدن هم پراكنده است جمع ميكنند فرمود پس شما شبههٴ علمي نداريد مشكلتان شهوت عملي است يعني ميخواهيد جلويتان باز باشد ﴿بَلْ﴾، ﴿بَلْ﴾ يعني ﴿بَلْ﴾ يعني آن مشكل نيست ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ﴾ همين انسانِ منكر معاد ﴿لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ ميخواهد جلويش باز باشد اگر قيامت هست مسئوليّت هست بهشت و جهنم هست بالأخره يك خطّ قرمزي هست اين نميخواهد خطّ قرمز باشد پس او شبههٴ علمي ندارد هر چه دارد شبههٴ عملي است ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ جلويش باز باشد بعضيها مبتلا به هر دو بيمارياند هم گرفتار شبههٴ علمياند هم گرفتار شبههٴ عملي چون سورهٴ مباركهٴ «القيامه» مخصوص اين كار است به هر دو امر جواب داده هم شبههٴ علمي هم شبههٴ عملي مرتب در آن سوره به اين دو مطلب پرداخت بعد در پايان آن سوره هم فرمود اگر معاد نباشد انسان ميشود پوچ، زندگي ميشود پوچ، عالَم ميشود پوچ خب براي چه خلق شده انسان، تلاش و كوشش بكند كه بعد نابود بشود، بشود خاك خب اينكه معقول نيست اين ميشود عبث فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾[6] پس امكان معاد براي آن است كه مبدأ محقَّق شد كسي كه بتواند اين سه جزء معدوم را موجود كند اين دو جزء موجود را هم دوباره ميتواند به هم پيوند بدهد اين محذوري ندارد كه اين امكان معاد كه المعاد ممكنٌ، اما اگر بگوييم المعاد لا ريب فيه يعني المعاد حقٌّ بالضروره كه بشود وجوب و ضرورت معاد آن را از اين آياتي كه فرمود ما بيهدف خلق نكرديم ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[7] در بخشي از موارد ﴿مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾[8] و امثال ذلك ما بازيگر نيستيم كه اين بشود لهو و لعب اگر هدفي در كار نباشد انسان با مُردن بپوسد و بشود پوچ خب فايده ندارد كه پس هدف هست. ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾ «سديٰ» يعني باطل و عاطل و ياوه خيال ميكني ياوه است يعني ميميرد و ميپوسد و ديگر هيچ يا نه، هدفي دارد ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي ٭ أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي ٭ ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّي ٭ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنثَي ٭ أَلَيْسَ ذلِكَ بِقَادِرٍ عَلَي أَن يُحْيِيَ الْمَوْتَي﴾[9] كه اين بخش مربوط به امكان است در اثنا مربوط به ضرورت است. خب، در اين بخش سورهٴ مباركهٴ «مريم» كه محلّ بحث است سوگند ياد كرده در بعد از اينكه آن مقام اول تثبيت شد يعني امكان معاد تثبيت شد كه فرمود: ﴿وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً﴾ جواب داد ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً﴾ ما در بين اين سه كار آن دو كار را نكرديم يك كار را كرديم ما عدم را وجود نكرديم تا بشود جمع نقيضين ما از عدم چيزي نساختيم كه بشود خلقِ از عدم تا كسي بگويد عدم كه مبدأ قابلي نيست دو يعني دو، ما آن كار سوم را كرديم چيزي كه قبلاً «ليس» تامّه داشت در مقطعي بعد «كان» تامّه به آن داديم نه اينكه «ليس» تامّه را «كان» تامّه كرديم كه بشود جمع نقيضين نه اينكه از «ليس» تامّه «كان» تامّه را آورديم كه عدم بشود مبدأ چيزي كه در يك مقطع نبود در مقطع ديگر به بار آورديم پس آن شبههٴ اول برطرف ميشود ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً﴾ اين براي امكان، اما حتماً معاد حق است براي اينكه هر كسي بايد به اعمالش برسد ديگر اگر هر كسي ظلمي كرد هر كسي خلافي كرد تعدّي كرد حسابي نباشد كتابي نباشد ميشود هرج و مرج دربارهٴ يك عدّهٴ ديگر فرمود: ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[10] يك عده در هرج و مرج زندگي ميكنند ولي ما كه در هرج و مرج نيستيم مريج يعني مريج يعني در هرج و مرج زندگي ميكنند ولي ما كه كارمان منظم است كه ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾،[11] ﴿كل شيء عندنا بقدر﴾، ﴿وَكُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾[12] همه قَدَر و اندازه دارد يك عده ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ در هرج و مرج به سر ميبرند اما ما كه كارمان منظم است خب اگر خدا كارش منظم است افراد را همين طور رها كرده اين همه ﴿قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[13] در عالَم هست، ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[14] هست همهٴ اينها هدر ميرود يا بالأخره يك حساب و كتابي در عالَم هست فرمود قسم به پروردگار تو، تو شايستهٴ خطاب من هستي قسم به پروردگار تو جريان بَعث كه مفروغعنه است ما بعدالبَعث را سخن ميگوييم كه حشر است آنها اشكالشان در بَعث بود در مقام اول در جواب در مقام ثاني ذات اقدس الهي از حشر سخن ميگويد كه از جمع حشر يعني جمع اين حشر بعد از بَعث مِن القبور است وقتي از قبر مُنبعِث شدند با هم جمع ميشوند ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[15] فرمود اصلِ بعث مفروغعنه است ولي همهتان را ما كنار جهنم ميبريم بالأخره آنجا جاي حساب و كتاب است ديگر اگر حسابي نباشد، كتابي نباشد افراد برجسته به نتايجتان نرسند و افراد تبهكار كيفر نبينند ميشود هرج و مرج، ميشود بينظمي ولي ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾, ﴿وَمَا بَيْنَهُمَا باطِلاً﴾[16] و مانند آن، خب.
پرسش: تبديل ليس تامّه به كان تامّه فرمودند اشكال چيست؟
پاسخ: آن را اگر بخواهد منقلب بكند جمع نقيضين است مثلاً الف در حين اينكه معدوم است موجود بشود.
پرسش:
پاسخ: بسيار خب، ميگوييم كان الألف معدوما فصار موجوداً يعني جمع، اجتمع الوجود والعدم اما اگر بگوييم «كان الألف في الأمس معدوما» يعني «لم يكن» بازگشت اين قضيه به قضيه سالبه است «لم يكن الألف في الأمس موجودا أو لدي الله الألف في اليوم» اين درست است اما بگوييم در ديروز كه الف موجود نبود همان ديروز خدا الف را موجود كند يعني جمع بين موجود و عدم يا بگوييم آن عدم را مبدأ قابلي قرار بدهد از عدم وجود به بار بياورد عدم كه مبدأ قابلي نيست آن دو قِسمش محال است اين قِسمش حق است.
خب، ﴿فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ﴾ ما اينها را با همراهانشان ميآوريم پس سخن از بَعث نيست سخن از بعث در مقام اول بود فرمود: ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ﴾ پس بعث حق است، اخراج از زمين و احياي موتا حق است و مانند آن، اما ما همهٴ اينها را تك تك اينها را با همراهانشان ميآوريم كسي بود بالأخره اينها را گمراه كرد و بلكه اينها به دنبال او راه افتادند چون شيطان فقط دعوت ميكند يك عده هم به دنبال او راه ميافتند در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بحثش گذشت كه شيطان در قيامت ميگويد ﴿لاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ﴾[17] نه شما امروز به داد من ميرسيد نه من به داد شما ميرسم مرا سرزنش نكنيد خودتان را سرزنش بكنيد من يك دعوتنامه فرستادم ميخواستيد نياييد خب عقل داشتيد فطرت داشتيد از درون، وحي و نبوّت داشتيد از بيرون اين همه دعوت انبيا هم بود خب من هم دعوت كردم ميخواستيد نياييد من كاري نداشتم با شما كه شما به دنبال من راه افتاديد فرمود: ﴿فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ﴾ سوگند هست، لام هست، نون تأكيد ثقيله هست اينها را با شياطين محشور ميكنيم. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و ساير سوَر فرمود هر كه با شيطان باشد با رفيق بدي است ﴿مَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِيناً فَسَاءَ قَرِيناً﴾ همراه بدي دارد آيهٴ 38 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود ﴿وَالَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِيناً فَسَاءَ قَرِيناً﴾ خب بالأخره اين وسوسه كه هست بَخت و اتفاق و شانس و تصادف كه خرافه است خودبهخود كه اين وسوسه پديد نيامده اين مِيل به طرف گناه پيدا ميشود، اين وسوسه و خاطرات تلخ به طرف گناه پيدا ميشود اين مبدأ فاعلي دارد ديگر اينها كه عقل و فطرت اينها را نينداختند، انبيا نينداختند، فرشتهها نينداختند اين همه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ﴾[18] ديگر خب، در قرآن هم فرمود: ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[19] اگر يك وقت خاطراتي آمد فوراً پناه ببر نه اينكه بگو «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» اين «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» گفتن يك ذكرِ لفظي است ثواب مخصوص خودش هم دارد اما ﴿فَاسْتَعِذْ﴾ نه يعني «قل أعوذ بالله» ﴿فَاسْتَعِذْ﴾ يعني پناه ببر آن وقتي كه در اين جريان دفاع مقدس مناطق مسكوني را بمباران ميكردند به ما ميگفتند وقتي آژير خطر شنيديد برويد در پناهگاه معنايش اين نيست كه وقتي آژير خطر را شنيديد در همان خيابان بايستيد بگوييد من ميخواهم بروم پناهگاه خب اينكه آدم را از خطر حفظ نميكند اين «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» كه آدم را از خطر حفظ نميكند انسان بايد احساس هراس بكند برود در پناهگاه ديگر چطور وقتي يك بيمار صعبالعلاج دارد براي شفاي او مضطرب است، مضطرب است يعني رفت درِ خانهٴ ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾[20] ديگر اين حالت را ميگويند پناه بردن فرمود: ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[21] برو در پناهگاه او هم خودش دژبان است اينكه فرمود: «كلمة لا اله الاّ الله حِصني»[22] «حِصْن» يعني دژ يعني قلعه من دژبانم هميشه هم هستم در هم هميشه باز است بياييد اين داخل اينچنين نيست كه حِصن الهي يك وقت باز باشد يك وقت باز نباشد يا ديگري دم در باشد راه ندهد كه اگر گفت «حِصْني» يعني «حصني» ديگر يعني قلعهٴ من است من دژبانم اين دژ است اين هم من هستم هميشه هم حضور دارم خب اگر چنين حالت است آدم بايد احساس خطر بكند بفهمد كجا بايد برود ديگر اگر اين كار را نكرد به دنبال اين وسوسهها حركت كرد ﴿مَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِيناً فَسَاءَ قَرِيناً﴾[23] بد همراهي است مرتّب دارد آدم را گمراه ميكند چقدر اين قرآن كريم لطيف است ميفرمايد شما مواظب باشيد با چه كسي داريد معامله ميكنيد با كسي معامله كنيد كه عوض و معوّض هر دو را به شما بدهد با كسي معامله نكنيد كه عوض و معوّض هر دو را بگيرد اگر ميگويند تجارت خدا مُربحه هست ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾،[24] ﴿رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾[25] و مانند آن معنايش اين نيست كه ما با خدا تجارت ميكنيم سود ميبريم معنايش اين است كه اين تجارت آن قدر سودآور است كه او عوض و معوّض هر دو را به ما ميدهد ما اگر جانمان، مالمان، آبرويمان را در راه دين او صرف بكنيم اين چه كار ميكند يك چيز ديگر به ما ميدهد يا اينها را كامل ميكند ميپروراند شكوفا ميكند چيزي هم روي آن ميگذارد به ما ميدهد عوض و معوّض هر دو را به ما ميدهد اگر با شيطان معامله كرديم خسارت ميبينيم يعني چه، يعني عوض و معوّض هر دو را او ميگيرد ما را به عنوان برده و مركب و مركوب ميگيرد از ما سواري ميخواهد ما را كه در جهاد اوسط شيطان نميكُشد كه اگر بكشد مردار به درد او نميخورد كه فرق اساسي جبههٴ جهاد اكبر و اصغر اين است كه در جهاد اصغر يعني جنگ بيروني حالا يا مجروح ميكنند يا ميكُشند يا اسير ميگيرند ولي در جريان جبههٴ جهاد اكبر او نه مجروح ميكند نه اسير ميگيرد او سالم زنده نگه ميدارد براي اسيري نميخواهد بكُشد او سواري ميخواهد در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت كه ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾[26] من احتناك ميكنم يعني سوارشان ميشوم اينها ميشوند مركَب من حَنك و تحت حَنك اينها در اختيار من است من ميشود مُحتنِك اينها ميشوند محتنَك يعني حنكباخته خب اين سواركار مسلّط احتناك كرده ديگر حنك و تحت حنك اسب را گرفته افسارش را گرفته سواري هم ميگيرد ميگويد من سواري ميخواهم بنابراين اگر كسي به دنبال شيطان رفت اينچنين نيست كه قدري ضرر بكند يا ورشكست بشود عوض و معوّض هر دو را او ميبرد لذا اين ميشود تابع او چنين خسارتي در پيش است لذا فرمود: ﴿وَمَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِيناً فَسَاءَ قَرِيناً﴾[27] خب انسان اعدا عدوّ او همين شيطان است ديگر چون تمام خسارتها را از او ميبيند با او محشور ميشود با او هم بايد زندگي كند با او هم بايد جهنم برود ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ﴾[28] خب چه خسارتي بدتر از اين فرمود: ﴿فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً﴾ كسي كه تمام خسارتها را انسان از او ديد با او بايد محشور بشود با او بايد زندگي كند با او بايد بسوزد ميبريم كنار جهنم اينها را به زانو در ميآوريم.
در مسئلهٴ ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ﴾ بعضي از اهل معرفت در تفسيرشان در ذيل اين آيه گفتند اين ناظر به آن است كه انسان جميع علوم را خداي سبحان به او عطا كرده است منتها وقتي به بدن تعلّق گرفته فراموش كرد آن علوم را و اگر چيزي را با شنيدن يا خواندن فرا بگيرد تذكره است نه تعليمِ ابتدايي آنها كه تفكّر افلاطوني داشتند چنين فرمايشي هم دارند اثبات آن مدّعا با اين آيه دشوار است كه ما بگوييم جميع علوم را خداي سبحان به انسان داد منتها وقتي به بدن متعلّق شده است فراموش كرده و اگر چيزي را به او ياد بدهند در حقيقت تذكره است نه تعليم ابتدايي، اما از اينكه فرمود: ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ﴾ در خصوص اين مورد درست است بالأخره انسان كه خلق شد وقتي بررسي ميكند ميبيند كه خدا او را خلق كرد ديگر حالا اگر در مرحلهٴ بقاء دربارهٴ معاد شك بكند ميگويد تو كه قبلاً اين مطلب را عالِم بودي كه خدا تو را آفريد و خدا «بكلّ شيء قدير» است چرا به ياد آن مطلب نيستي اگر به ياد آن مطلب باشي ديگر دربارهٴ معاد اشكال نميكني بنابراين اثبات اينكه جميع علوم تذكره است و انسان به جميع علوم عالِم شده است به تعليم الهي با اين آيه دشوار است. خب، ﴿أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً ٭ فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً﴾[29] حالا در سورهٴ مباركهٴ «فجر» خواهيم ديد كه بالأخره ظاهر قرآن اين است كه ما دوتا جهنم داريم يك جهنم غير منقول همان جهنم معروف است كه همهٴ ما او را ميشناسيم يك جهنم منقول داريم آن جهنم منقول چيست، كه ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّي لَهُ الذِّكْرَي﴾[30] ملاحظه فرموديد ذيل اين آيه رواياتي است كه حالا عدهاي از فرشتگان با زنجير جهنم را ميآورند اين كدام جهنم است، چه كسي است كه جهنم ميشود، چه چيزي است كه جهنم ميشود، اين جهنم منقول چيست آن را بايد در سورهٴ مباركهٴ «فجر» مشخص كرد كه فرمود آن روز ما جهنم را ميآوريم ﴿وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّي لَهُ الذِّكْرَي﴾ خب، اما اين همان جهنم معروف است اينها را ما كنار جهنم ميبريم ﴿حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً﴾ به زانو در ميآوريم برخيها گفتند كه اين جَثْوه است يعني كوپه، تپّه شده، كُپّه كُپّه ميآوريم اما نه خب «جَثيٰ علي ركبة» يعني به زانو در ميآيند بعد ميفهميم كه كدام يكي را كه گناهكارتر است جزء ائمه كفر است اينها را بايد زودتر جهنم بيندازيم اينها بايد كه وقود النار باشند به وسيلهٴ اينها آتش افروختهتر بشود ديگران كه در دنيا با اغواي اينها سوختند در آخرت هم با آتش اينها بسوزند چون يك عده وقود نارند بالأخره اين وقود يعني آتشزنه يا آتشگيره آنها مقدّماند آن را ميگذارند بعد يك عدّهٴ ديگر سوخته ميشوند فرمود آن كه عُتوّ و سركشي و طغيان و بَغياش بيش از همه است آنها را ما مياندازيم اول در جهنم آنها ما ميدانيم كه ﴿أَوْلَي بِهَا صِلِيّاً﴾ اين «صَلْي» با «تصليه» فرق ميكند چون يكي باب ثلاثي مجرد است ديگري مزيد يك عده ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾ هستند كه ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي﴾[31] يك عدّه ﴿وَتَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾[32] هستند آن «صَلْي» كه ثلاثي مجرّد است همين روسوزي است سوختن در آتش است اما تَصليه درونسوزي و بيرونسوزي و حاشيهسوزي و متنسوزي و اينهاست كه اين يكپارچه ميشود آتش ميشود ﴿تَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾ ميفرمايد ما ميدانيم چه كسي ﴿أَوْلَي بِهَا صِلِيّاً﴾ است چه كسي بايد روسوزي بشود، چه كسي بايد درونسوزي بشود، چه كسي وقود است، چه كسي غير وقود است ما اينها را ميشناسيم آن كه عتوّ و فساد و طغيانش بيش از ديگران است آنها را انتخاب ميكنيم ﴿ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ﴾ شيعه يعني هر گروه، طايفه هر گروه را شيعه ميگويند براي اينكه باعث شيوع آن مكتباند باعث شيوع آن منطقاند از يك جهت يا به دنبال يك رهبر حركت ميكنند مشايعاند، بدرقهكنندهاند، پيرواند از اين جهت بالأخره يا شيوع است يا بدرقه كردن از اين جهت هر فرقهاي را ميگويند شيعه ﴿ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ﴾ ميبينيم ﴿أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيّاً﴾ چون هيچ كسي بدتر از انسان نيست حتي ابليس بالأخره ابليس معصيت كرده استكبار كرده يعني در برابر خدا صريحاً اظهارنظر كرده اما ديگر نگفته ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[33] هيچ موجودي مثل انسان سركش نيست فرشتهها كه اصلاً اين حرفها را ندارند ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾[34]اند، ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[35]اند و مانند آن در جن هم عُتاد و طُغات و مَردِه هستند مَرده جمع مارد است يعني متمرّد جمع مريد نيست اينها ماردند شيطان هم مارد است متمرّد است اما اينقدر سركش نيست بگويد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ اين فقط انسان است كه آن قدرتي كه خداي سبحان به او داد او را اگر بخواهد بيجا مصرف كند ميشود ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ آن را اگر بخواهد بهجا مصرف كند همين كلمات نوراني سهگانه وجود مبارك حضرت امير است «إلهي كفيٰ بي عزّاً أن أكون لك عبدا و كفيٰ بي فخراً أن تكون لي ربّا أنت كما اُحبّ فاجعلني كما تُحب»[36] كه از اين زيباتر ديگر رسم نيست آن قدرت را اگر انسان در راه صحيح به كار ببرد اين كلمات نوراني حضرت امير ميشود، اگر در راه باطل به كار ببرد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ است درست است كه ابليس خطرناك است و وسوسه ميكند ولي انسان وقتي در راه طغيان بيفتد از ابليس شقيتر در ميآيد براي اينكه هيچ وقت ابليس ادّعاي ربوبيّت نكرده اما انسان است كه ادّعاي ربوبيّت ميكند از يك سو كه نمرود گفت ﴿أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾[37] يا بالاترين مرحله را ادعا دارد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ كه كار فرعون بود «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ قيامت, آيات 1 ـ 3.
[2] . سورهٴ قيامت, آيات 3 ـ 4.
[3] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 4.
[4] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 5.
[5] . سورهٴ سجده, آيهٴ 11.
[6] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 36.
[7] . سورهٴ حجر, آيهٴ 85.
[8] . سورهٴ دخان, آيهٴ 38.
[9] . سورهٴ قيامت, آيات 36 ـ 40.
[10] . سورهٴ ق, آيهٴ 5.
[11] . سورهٴ قمر, آيهٴ 49.
[12] . سورهٴ رعد, آيهٴ 8.
[13] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 181.
[14] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 21.
[15] . سورهٴ واقعه, آيات 49 و 50.
[16] . سورهٴ ص, آيهٴ 27.
[17] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 22.
[18] . سورهٴ انعام, آيهٴ 121.
[19] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 200.
[20] . سورهٴ نمل, آيهٴ 62.
[21] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 200.
[22] . بحارالأنوار, ج49, ص127.
[23] . سورهٴ نساء, آيهٴ 38.
[24] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 29.
[25] . سورهٴ بقره, آيهٴ 16.
[26] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 62.
[27] . سورهٴ نساء, آيهٴ 38.
[28] . سورهٴ ص, آيهٴ 85.
[29] . سورهٴ مريم, آيات 67 و 68.
[30] . سورهٴ فجر, آيهٴ 23.
[31] . سورهٴ اعليٰ, آيه4 12.
[32] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 94.
[33] . سورهٴ نازعات, آيهٴ 24.
[34] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 63.
[35] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 27.
[36] . بحارالأنوار, ج74, ص402.
[37] . سورهٴ بقره, آيهٴ 258.