اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً ﴿59﴾ إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ شَيْئاً ﴿60﴾ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً ﴿61﴾ لاَّ يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلَّا سَلاَماً وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً ﴿62﴾ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّاً ﴿63﴾
بعد از بيان بعضي از انبيا(عليهم السلام) جريان اسماعيل(سلام الله عليه) را ذكر فرمود كه اشاره شد يازده مورد در قرآن كريم منظور از اسماعيل همان اسماعيلبنابراهيم است و اين مورد كه دوازدهمين مورد است برابر بعضي از روايات گفته شد اسماعيلبنحزقيل است لكن خصيصهاي براي اسماعيل در اينجا غير از صادقالوعد بودن ذكر نشده و صِدق وعد و امر اهل به صلات و زكات يك امر رايجي است كه بين همهٴ انبيا وجود داشت خصيصهاي باشد كه ذات اقدس الهي به رسول خود(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بفرمايد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ﴾[1] تا آن حادثه تبيين بشود نيست بر خلاف اسماعيلبنابراهيم كه خصيصههاي فراواني دارد.
پرسش: قبح اين قضيه دربارهٴ حضرت ادريس هم هست؟
پاسخ: در جريان ادريس اشاره شد كه به مسئلهٴ معراج اشاره فرمود, فرمود: ﴿وَرَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً﴾[2] اين مكان عليّ براي همه نبود و خصيصهاي كه براي وجود مبارك ادريس هست و از اجداد نوح هم هست و از انبياي قبل از ابراهيم است قبل از نوح است و بايد ذكر ميشد ذكر فرمود پس اين دو نكته در ادريس هست كه در اسماعيل نيست دربارهٴ اسماعيل ذريّهٴ ابراهيم را ذكر فرمود و دربارهٴ حضرت ادريس كه جدّ حضرت نوح بود سخني به ميان نيامده و اين يك خصيصه كه شناسنامهٴ اوست دوم ﴿رَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً﴾ كه جريان معراج را تداعي ميكند بر خلاف اسماعيلبنحزقيل بنابراين احتمال هست كه وجود مبارك اسماعيلبنابراهيم باشد البته بعضي از روايات دلالت ميكند كه منظور اسماعيلبنحزقيل است.
مطلب بعدي آن است كه اكثر ساكنان مكّه فرزندان حضرت اسماعيلبنابراهيم بودند براي اينكه عرباند و فرزندان او هستند و اگر برخي از قبايل آمدند در همان اطراف مكه چون دامدار بودند ميزيستند در داخل مكّه غالباً آنها كه بودند اهل حضرت اسماعيل يعني فرزندان حضرت اسماعيل بودند كه عرب از آنجا ريشه دارد. گذشته از اين فرمود بعد از آن انبيا و اوليا عدهاي آمدند كه دو ركن اساسي را از بين بردند يكي نماز است كه ستون دين است و ديگري هم پيروي شهوات كردند نماز از آن جهت كه ستون دين است اگر نماز باشد همهٴ امور هست براي اينكه ستون دين كه محفوظ بود دين محفوظ است و اينكه قبلاً هم بارها بيان شد كه در قرآن كريم و همچنين در روايات سخن از اقامهٴ صلات است نه قرائت صلات براي اينكه دين نماز را ستون معرفي كرده كه فرمود: «الصلاة عمود الدين»[3] خب ديني كه حكيمانه حرف ميزند, قرآني كه ﴿وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[4] است بايد حكيمانه جملهها را هماهنگ كند اگر نماز ستون دين است ستون را كه نميخوانند كه ديگر نبايد بگويند نماز بخوان بايد بگويند نماز را اقامه بكن هر جا سخن از نماز است ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاةَ﴾,[5] ﴿مُقِيمَ الصَّلاَةِ﴾,[6] ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾[7] و مانند آن است, گاهي ﴿يُصَلِّي﴾[8] و امثال ذلك آمده كه آن هم به معني ﴿يُقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[9] است وگرنه از يك طرف به آدم بگويند نماز ستون دين است از آن طرف بگويند نماز بخوان اين ديگر حرفهاي حكيمانه نيست كه, خب.
دو چيز را از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند يكي اينكه «حُفّت الجَنّة بالمكاره» دوم اينكه «حُفّت النار بالشهوات» يك بهشت است يك جهنم, يك توحيد است يك شرك, يك ايمان است يك كفر, يك اطاعت است يك عصيان پس بهشت و جهنم دوتاست, كفر و ايمان دوتاست, توحيد و الحاد دوتاست, طاعت و معصيت دوتاست و اينها در برابر او فرمود: ﴿أَضَاعُوا الصَّلاَةَ﴾, خب ﴿وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ﴾ صلات كه عمود دين است و باعث ورود در بهشت است اين را ضايع كردند شهوات كه «حُفّت النار بالشهوات» اين را پيروي كردند به دنبال شهوت رسيدند تا در درون شهوت آتش بود اين درون شهوت آتش بود يعني باطنش آتش است ظاهرش شهوت «حُفّت النار بالشهوات» چه اينكه «حُفّت الجَنّة بالمكاره» اينها هر دو اصل را به هم زدند يعني بايد معروف را عمل بكنند نكردند, منكر را ترك بكنند نكردند لذا گرفتار جهنم شدند و راه توبه براي همه باز است اينكه فرمود: ﴿فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً﴾ اگر غَيّ همان غوايت و بيهدفي و در برابر ضلالت باشد كه از آيه سورهٴ مباركهٴ «فرقان» برميآيد كه در روز قبل بحث شد اين از شواهد تجسّم اعمال است اما اگر نه, منظور از غيّ واديي باشد در جهنم, چاهي باشد در جهنم كه در بعضي از روايات ما آمده اين ديگر از آن سنخ نيست شاهد بر تجسّم اعمال نيست ﴿إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ كه سه ركن بود كه اين هم جداگانه بحث شد. اين گروهي كه تائباند و مؤمناند و عمل صالح انجام ميدهند ﴿يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ﴾ وارد بهشت ميشوند هل جنّة؟ همان جنّت معروف ﴿وَلاَ يُظْلَمُونَ شَيْئاً﴾[10] اين ﴿يُظْلَمُونَ﴾ چون فعل مجهول است ديگر مفعول ديگر نميگيرد اين ﴿شَيْئاً﴾ را گفتند كه علي المصدر است يعني به منزلهٴ تأكيد است يعني «لا يظلمون ظلما», «لا يظلمون أصلا» در سورهٴ مباركهٴ «كهف» ﴿وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾ آمده آنجا ﴿شَيْئاً﴾ مفعول است چون فعل معلوم است در سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه بحثش قبلاً گذشت آيهٴ ﴿كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾ آيهٴ 33 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين بود ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعاً ٭ كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا﴾ «اُكُل» يعني ما يؤكل يعني خوراكي نه يعني خوردن ميوهٴ خود را دادند ﴿وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾ خب اينجا چون مبنيّ للفاعل است و معلوم است مفعول ميگيرد ﴿لَمْ تَظْلِم﴾ يعني «لم تنقص» اينجا چون مجهول است ديگر مفعول نميگيرد مگر اينكه بگوييم در اين گونه از موارد دو مفعولي است لذا چون چاره نداشتند گفتند اين ﴿شَيئاً﴾ علي المصدر است يعني «لا يظلمون ظلما», «لا ينقصون نقصا» و نميشود تميز باشد براي اينكه خودش مبهم است چيزي كه مبهم است مشكل خودش را حل نميكند چه رسد به اينكه مشكل چيز ديگر را حل كند. خب, ﴿وَلاَ يُظْلَمُونَ شَيْئاً﴾. ﴿جَنَّاتِ عَدْنٍ﴾ اين ﴿جَنَّاتِ عَدْنٍ﴾ كه بدل است براي آن ﴿الْجَنَّةَ﴾ آن معرفه است اين نكره است وقتي ميشود نكره را بدل معرفه قرار داد كه اين نكره معروف باشد ﴿جَنَّاتِ عَدْنٍ﴾ چون معروف است از اين جهت حكم معرفه را دارد و روشن است بعضي از كلماتاند كه اسماند براي جاي خاص. اين ﴿جَنَّاتِ عَدْنٍ﴾ كه جمع است اشاره شد كه اگر ناظر به جميع در برابر جميع باشد يا مجموع در برابر مجموع باشد خب بالأخره هر كسي وارد بهشت خاصّ خودش ميشود، اما اگر اينچنين نباشد براي بعضيها چند بهشت است نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» آمده كه آيهٴ 46 سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ بعضيها داراي دو بهشتاند بعد از اين آيهٴ 46 ميرسند كم كم آيهٴ 62 ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾ بهشتهاي فراواني است اما اين ﴿مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾ نشان نميدهد كه براي ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾ است ولي آن آيهٴ 46 نشان ميدهد كه ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ اينها دوتا بهشتاند اگر اين جملههايي كه بعد دارند كه ﴿فِيهِمَا عَيْنَانِ نَضَّاخَتَانِ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ٭ فِيهِمَا فَاكِهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ﴾[11] يعني «في كلّ واحدةٍ مِن الجَنّتين فاكهة» هر دو ميشود جنّتِ جسماني، ميشود جنّت حسّي، ميشود جنّت بدني، اما اگر منظور اين باشد كه در اين مجموع فاكهه هست نه در كلّ واحد آن وقت يكي ميشود جنّت جسماني كه لذّات بدن در آن هست، يكي ميشود برابر بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» كه ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾ جامع مفسّر مهمّ اين قسمتها بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «قمر» است در سورهٴ «قمر» آيهٴ 54 و 55 اينچنين آمده ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ اين جنّتِ جسماني، ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ اينجا ديگر جاي درخت و غُرف مبنيه و حور نيست اين ميشود ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[12] اين ميشود جنّةاللقاء، بنابراين ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[13] هست، براي اينكه اين متّقين همان كسانياند كه خاف مقام ربّاند، اگر آيات سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» كه دارد ﴿فِيهِمَا فَاكِهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ﴾ به اين معنا باشد كه يعني في كلّ واحدة منهما فاكهة و نخل و رمّان اين از بحث بيرون است كه ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ ناظر به اين نيست كه يكي جنّتِ جسماني است يكي جنّت روحاني، اما اگر ناظر به اين باشد كه در مجموع اينها اين فاكهه و نخل رمّان هست و صادق است در مجموع ولو در يكي باشد در ديگري جنّةاللقاء است و برتر از مسئلهٴ جسماني است با اين سازگار است ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ با بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «قمر» كه دارد ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[14] با او ميتواند هماهنگ باشد.
پرسش: عالم قيامت مگر عالم عدل نيست؟
پاسخ: عالَم قيامت درجاتي دارد ديگر چه در بخش بهشت چه در بخش جهنم دو قِسم است ديگر منتها جهنّم به آن اوج نميرسد در جهنّم فرمود: ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[15] آنجا در سورهٴ مباركهٴ «نساء» دارد كه ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[16] اين براي عذاب جسماني، از آن طرف هم فرمود: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[17] خب آن ﴿نَارُ اللَّهِ﴾ كه فؤاد را ميسوزاند آن ديگر جسماني نيست پس دو نوع عذاب براي كفّار هست كه از آن عذاب به عنوان خِزي ياد ميشود و مانند آن، حُزن، غم، خِزي و مانند آن ياد ميشود اين عذاب جسماني است دربارهٴ بهشت هم همين طور است ديگر دربارهٴ بهشت يك سلسله جنّاتٌ لذّتهايي است كه ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[18] يكي هم قُرب لقاي الهي است، مناجات با خداست، دريافت سلام الهي است و مانند آن ديگر.
پرسش:
پاسخ: نبايد باشد ديگر براي اينكه اينها هماهنگاند اين باطن آن است در درجهٴ بالاتر است كسي كه در مقعد صِدق است اين را هم دارد ولي آنجا جاي درخت نيست يعني كسي كه به پيشگاه الهي رفته نشسته آنجا كه جاي حس و درخت و بدن نيست الآن ما اينجاييم حرف ميزنيم ما هم همين طور است ما حرفي ميزنيم حرفي ميشنويم، آيهاي ميخوانيم آيهاي ميشنويم كه اين زمان و زمين دارد اما آن مطالبي را كه ما با هم درك ميكنيم آن زمين و زمان ندارد همين الآن هم كه ما اينجا هستيم همين طور است ما الآن بحث ميكنيم كه ذات اقدس الهي به وعدهٴ خود وفا ميكند اين حرف كجا جا دارد؟ اين حرف در قم است، اين حرف در آسمان است، اين حرف در زمين است اين مطلب نه متزمّن است نه متمكّن الآن هم ما دو مرحله داريم يك بدن داريم و حركات بدني و لذّتهاي بدني، يك روح داريم و لذايذ روحاني يك وقت كسي حرف را ميشنود و از درك مطلب لذّت ميبرد اين دوتا لذّت برده است يك لذّت سمع، يك لذّت درك يك وقت است جاي ديگر است الآن هم همين طوريم اين طور نيست كه اگر گفته شد اين حرف در مسجد اعظم است يعني مطلب در مسجد اعظم است مثلاً ﴿إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً﴾ ضمير به «الله» برميگردد براي تأكيد «إنّا» آمده اين حرفها در مسجد اعظم است اما اين مضمون كه وعد خدا قطعي است اين جزء مسجد اعظم است اين در قم است اينكه نيست كه الآن هم ما در دو مرحله هستيم ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[19] يعني «إنّ المتّقين في مقعد صدقٍ عند مليك مقتدر» نظير ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[20] كه آنجا هم به همين منظور خواهد بود. خب، بنابراين اگر اين ﴿جَنَّاتٍ﴾ جمع در برابر جمع باشد از بحث ما بيرون است مجموع در برابر مجموع باشد از بحث ما بيرون است اما اگر نه، اين ﴿جَنَّاتٍ﴾ براي بعضيها باشد يعني برخيها داراي چندتا بهشتاند آن وقت اين قابل بحث است كه آيا آن بهشتها كه براي يك نفر چند بهشت است همهشان جسماني و حسّياند يا بعضيهايشان جسماني و بعضيهايشان غير جسمانياند، اگر آن مؤمن جزء اوساط از مؤمنين باشد همهشان جسماني نيست چندتا باغ، چندتا بهشت به او ميدهند اما اگر جزء ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[21] باشد اوحدي اهل تقوا باشد هم ﴿فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ هست، هم ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾ است. خب، اينكه فرمود جَنات و نَهَر هست اين به اين صورت خواهد بود بعد اين را معنا كرده شما اين رواياتي كه در تفسير شريف كنزالدقائق آمده از وجود مبارك امام موساي كاظم(سلام الله عليه) رسيده است كه اينكه فرمود از ذريّه ابراهيم ما را اراده كرده[22] البته يعني مصداق كاملش ماييم و همچنين در كتاب شريف تهذيب مرحوم شيخ طوسي در ادعيه نوافل شهر رمضان آنجا هست كه خدا را شكر ميكنيم كه اين بهشت را براي پيامبر و آل پيامبر و اين بخشهايي كه مربوط به آيات سورهٴ مباركهٴ «مريم» است در ادعيهٴ نوافل شهر رمضان آمده خدا را شكر ميكنيم كه اين جنّات را براي وجود مبارك پيغمبر و آل پيغمبر و شيعيانشان قرار داده است خب، البته اين معنا ديگر مصداق كامل نيست منحصر است براي اينكه ديگري اگر بخواهد وارد بهشت بشود بايد جزء ﴿مَن تَابَ﴾ و امثال ذلك باشد.
اينكه فرمود: ﴿جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ﴾ خب حالا وعده عملي ميشود يا نه، اين ﴿إِنَّهُ﴾ يعني «إنّ الله كان وعده مأتيّا» جمله خبريه است ممكن است كسي خُلف وعده كند چون وعده صِدق و كذبپذير نيست انشاء است اگر كسي خلف وعده كرده است دروغ نگفته چون خبر نداده اما اين جمله، جملهٴ خبريه است كه «إنّ الله كان وعده مأتيّا» گذشته از اينكه خُلف وعده قبيح است و قبيح از خدا محال است نه بر خدا، خدايي كه عين قدرت و اراده است هيچ وجهي ندارد كه خُلف وعده از ذات اقدس الهي صادر بشود.
پرسش: اينكه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لا يدن لمن لا وفاء»
پاسخ: بله، بحثهاي اخلاقي وفاي به عهد ظاهراً واجب است ولي معروف بين فقها اين است كه خُلف وعده مثلاً كارِ خلاف اخلاقي است حرام نيست.
﴿لاَّ يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً﴾ در اين بهشت حرفِ باطل، كار باطل، چيزي كه اثر ندارد نميكنند اين ﴿إِلَّا سَلاَماً﴾ استثنا منقطع است فقط سلام را دريافت ميكنند سلام سه قِسم است بعضيها يك قِسم، بعضيها دو قِسم، بعضيها هر سه قِسم نصيبشان ميشود يك قِسم سلامِ يكديگر است كه ﴿تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ﴾[23] قِسم ديگر سلام فرشتههاست نسبت به اينها كه ﴿وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ﴾[24] به آنها سلام عرض ميكنند، قِسم سوم سلام خداست بر آنها خداي سبحان كه در دنيا نام بسياري از انبيا(عليهم السلام) را ميبرد ميفرمايد: ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[25] يا ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾[26] بعد فرمود: ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾[27] خب اگر سلام خدا شامل حال مؤمنين ميشود و مقيّد هم نيست به اينكه در دنياست يا در آخرت قدر متيقّنش آخرت است ديگر در دنيا هم البته سلام خدا شامل حال مؤمنين ميشود براي اينكه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾[28] اگر خداي سبحان بعد از تسليم نسبت به ابراهيم، نسبت به موسي، نسبت به هارون(عليهم السلام) بعد فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ نسبت به افراد با ايمان هم سلام ميفرستد ديگر اين پس سه سلام براي مؤمنينِ كامل خواهد بود ﴿لاَّ يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلَّا سَلاَماً﴾ نعمتهاي خدا اين است با آن لذّتهاي معنوي معروف است و اگر اين سلام مطلق است قسمت خاص را آن سلام الله را هم در برميگيرد آنگاه ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[29] معلوم ميشود هم جنّت حسّي است هم جنّت عقلي براي اينكه اين جنّات و نَهر و اين نعمتهايي كه هست براي لذّتهاي بدن است، تلقّي سلام الله و شنيدن كلام الهي يك لذّت عقلي است براي اوحديّ از مؤمنين است. ﴿وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾ يك وقت است ميگويند ما جيرهٴ اينها را به اينها ميدهيم در بهشت اينچنين نيست، يك وقت ميگويند به آنها در بهشت روزي ميدهيم باز هم تعبير قرآن اين نيست، تعبير قرآن اين است كه ﴿وَلَهُمْ﴾ اين «لام» را مقدّم آورده اختصاصاً يا تمليكاً مِلك اينهاست و روزيِ اينها نه «رزقهم لهم» يا «رزق الله لهم» ﴿وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾. بُكرة و عشيّ يعني بامداد و شامگاه در جنّتِ برزخي بله، صبح و شام متمثّل ميشود اما در جنّات عَدْن ديگر صبح و شامي در كار نيست لذا رواياتي كه در ذيل اين هست بعضي از روايات اين را بر جنّات برزخي حمل كردند البته با جنّات عَدْن هماهنگ نيست اما دارد مردان باتقوا رزقشان هست اختصاصي به جنّات عدن ندارد وقتي كه وارد برزخ شدند از همين مقطع رزقِ اينها ﴿بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾ يعني بامداد و شامگاه هست بنابراين اگر منظور از بُكره و عشيّ يعني بامداد و شامگاه باشد طبق آن روايتي كه در كنزالدقائق آمده مخصوص جنّت برزخي است و اگر كنايه از دوام باشد كما لا يَبعد اين شامل جنّت عَدن خواهد شد براي اينكه آنجا ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[30] اگر نظام سماوات و ارض برچيده شد ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[31] شد، ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ شد، ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[32] شد ديگر شب و روزي در كار نيست، اگر شب و روزي در كار نيست ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾ فضا را خود مؤمن روشن ميكند لذا بهشت روشن است، مؤمن جايش روشن است، غير مؤمن جايش هم نميبيند جهنّم در تاريكي بايد عذاب بچشند دربارهٴ مؤمنين است كه ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾[33] وگرنه در صحنهٴ قيامت دو نفر كنار هم هستند يكي كاملاً در فضاي روشن و شفاف زندگي ميكند جلويش را ميبيند ديگران را هم ميبيند آن ديگري جلوي پاي خودش هم نميبيند شما در روايات بحث معاد ملاحظه بفرماييد ذات اقدس الهي با يكي كاملاً حرف ميزند اسرار او را با او درميان ميگذارد او كه كنار دست اوست اصلاً نميشنود. خب، پس بنابراين آدم نور را بايد به همراه خودش ببرد اينجا اگر روشن نبود آنجا گرفتار تاريكي و تيرگي است.
پرسش: حاج آقا ببخشيد اگر معاد جسماني باشد چگونه قابل انقطاع از زمان ميشود فرضش كرد؟
پاسخ: خب جسمِ دنيايي اينچنين است جسم اخروي كه نظامش با اين فرق ميكند ديگر جسم در هر عالَمي جسم در دنيا يك طور است در برزخ همين جسم است همين جسم در دنيا اين حكم را دارد در برزخ با تحوّلات برزخي طور ديگر ميشود در آخرت طور ديگر ميشود همين جسم است منتها در هر نشئهاي حكم خاصّ خودش را دارد.
پرسش: يعني همين جسمي كه در حكمت متعاليه مطرح شد.
پاسخ: نه، همين جسم است در حكمت متعاليه هم همين را مرحوم بزرگوار ميفرمايد، ميفرمايد: «لو رأيته لقلتهُ إنّه فلان و بهمان» اگر ببيني ميگويي اين همان زيد است اين همان عمرو است منتها دربارهٴ جسم قبلاً هم اشاره شد كه هر جاي قرآن كريم سخن از جسم شد تعبير به مثل است بارزترين نمونهاش همان سورهٴ مباركهٴ «يس» است كه در بخش پايانياش دارد كه ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[34] آنجا آيهٴ هشتاد به بعد كسي ﴿ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ فرمود: ﴿أَوَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾[35] هر جا در قرآن سخن از بدن است سخن از مِثل است اما هر جا در قرآن سخن از روح است عين است هر جا در قرآن سخن از انسان است عين است سه فصل يعني سه فصل عين انسان، عين روح، مِثل بدن اين سه فصل كه كاملاً جدا بشود چرا قرآن كريم در مسئلهٴ روح عين ميگويد، چرا قرآن كريم در مسئلهٴ انسان عين ميگويد، چرا قرآن كريم در فصل سوم، فصل سوم يعني فصل سوم كاملاً از دو فصل جداست چرا در بدن رسيد هر جا سخن از بدن شد ميگويد مثل براي اينكه اين ميپوسد دوباره ساخته ميشود اما آنها كه نميپوسند كه آنها مهاجرند اگر كسي از جايي به جاي ديگر ميرود كه نميگويند مثل اوست كه خود اوست اما بدن اينجا پوسيده دوباره ساختند ديگر اين بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) كه طبرسي در احتجاج نقل كرد فرمود: «هي هي و هي غيرها»[36] آن وقتي به حضرت عرض كرد بدن اول معصيت كرد چرا بدن دوم ميسوزد حضرت فرمود شما اين قالبها و اين كالبدها را بررسي كنيد كسي كه خشتمال است در قالبي ميريزد و دوباره اين خشت را به صورت گِل در ميآورد دوباره ميريزد در آن قالب «هي، هي» اين يكي، «هي غيرها» اين دو، جمع بين هويّت و غيريّت در آن حديث شريف آمده.
به هر تقدير فرمود اين كار را كه كردند ﴿لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً ٭ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّاً﴾ نظم عادي اين است كه بفرمايد «تلك الجنّة الّتي نورث تقيّاً من عبادنا» تَقي از عباد است نه عباد از تقي يا از عباد، اما براي رعايت فواصل كه همهٴ اينها ياء مشدّد دارد مثل ﴿مَأْتِيّاً﴾ مثل ﴿عَشِيّاً﴾ و مانند آن كه قبلاً فرمود: ﴿بُكِيّاً﴾، ﴿عَلِيّاً﴾، ﴿مَرْضِيّاً﴾، ﴿نَّبِيّاً﴾ و اينها همه ياء مشدّد دارد براي رعايت اين فواصل ﴿تَقِيّاً﴾ را بعد ذكر كرده وگرنه مناسب بود كه اين ﴿تَقِيّاً﴾ قبل ذكر بشود. عمده مسئلهٴ ارث است در مسئلهٴ ارث خصيصهاي است كه در مسائل ديگر نيست قبلاً هم گذشت كه در ارث مال منتقل نميشود مالك به جاي مالك مينشنيد بر خلاف عقود ديگر در بيع مبادلهٴ مال به مال است ثمن به جاي مثمن و بالعكس قرار ميگيرند در اجاره منفعتِ عين در برابر مالالاجاره و بالعكس قرار ميگيرد و هكذا در عقود ديگر، اما در ارث سخن از نقل و انتقال مال نيست سخن از جانشيني مالك نسبت به مالك ديگر است آن ميشود ارث.
مطلب ديگر در خصيصهٴ ارث اين است كه بهترين و مستقلترين مال، مال ارثي است براي اينكه نه اقالهپذير است، نه خيارپذير است، نه فسخپذير است، نه غبنپذير است، نه عيبپذير است كه پس بدهند يك مِلك ثابت مستقر است آن وقت اگر مورث اصلي ذات اقدس الهي است اينها ميشوند خليفةالله در جريان بهشتيها اينها داراي دوتا جنّتاند جنّتي است كه محصول كسب خودشان است، جنّتي هم هست برابر فضل الهي اين جنّتهايي كه اگر ديگران كه اهل دوزخ شدند به سوء اختيار خودشان جهنّمي شدند اگر به حُسن اختيارشان بهشتي ميشدند وارد اين منطقهٴ خاصّ از بهشت ميشدند الآن كه جايشان خالي است اين بهشت خالي را ميدهند به مؤمنين اينكه ﴿الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ﴾[37] ذيل اين روايات هست پس بهشتيها بهشتي را به اعمالشان جزاي اعمالشان ميبرند بهشتي هم ارث ميبرند يعني به جاي آنها مينشينند ولي دربارهٴ دوزخيها هر دوزخي جاي خودش ميرود اگر براي كسي كه خدا او را خلق كرده و جا معيّن كرده كه اگر او معصيتكار شد وارد آن بخش از جهنّم بشود و اين شخص معصيت نكرده به حُسن اختيار بهشتي شده جاي خالي او را به هيچ كسي نميدهند لذا ﴿لاَ يُظْلَمُونَ شَيْئاً﴾ در بهشت هم جنّت جزايي دارند هم جنّت ارثي، در دوزخ فقط دوزخِ جزايي دارند لذا فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ مريم, آيهٴ 54.
[2] . سورهٴ مريم, آيهٴ 57.
[3] . بحارالأنوار, ج79, ص218.
[4] . سورهٴ يس, آيهٴ 2.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 3.
[6] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 40.
[7] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 78.
[8] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 39.
[9] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 31.
[10] . سورهٴ كهف, آيهٴ 33.
[11] . سورهٴ الرحمن, آيات 66 ـ 68.
[12] . سورهٴ فجر, آيات 29 و 30.
[13] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 46.
[14] . سورهٴ قمر, آيات 54 و 55.
[15] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 38.
[16] . سورهٴ نساء, آيهٴ 56.
[17] . سورهٴ همزه, آيات 6 و 7.
[18] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 15.
[19] . سورهٴ قمر, آيات 54 و 55.
[20] . سورهٴ فجر, آيات 29 و 30.
[21] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 46.
[22] . تفسير كنزالدقائق, ج8, ص249.
[23] . سورهٴ يونس, آيهٴ 10.
[24] . سورهٴ رعد, آيهٴ 23.
[25] . سورهٴ صافات, آيهٴ 109.
[26] . سورهٴ صافات, آيهٴ 120.
[27] . سورهٴ صافات, آيهٴ 80.
[28] . سورهٴ صافات, آيهٴ 110.
[29] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 46.
[30] . سورهٴ انسان, آيهٴ 13.
[31] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 1.
[32] . سورهٴ زمر, آيهٴ 67.
[33] . سورهٴ تحريم, آيهٴ 8.
[34] . سورهٴ يس, آيهٴ 78.
[35] . سورهٴ يس, آيهٴ 81.
[36] . الاحتجاج, ج2, ص354.
[37] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 11.