اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيّاً ﴿46﴾ قَالَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيّاً ﴿47﴾ وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُوا رَبِّي عَسَي أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّي شَقِيّاً ﴿48﴾ فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلّاً جَعَلْنَا نَبِيّاً ﴿49﴾ وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً ﴿50﴾
اينكه خداي سبحان به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾[1] و در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» هم فرمود وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) اسوه براي همه است براي آن خصايصي است كه وجود مبارك ابراهيم خليل داشت و بركات فراواني به وسيلهٴ آن خصايص نصيب او شد. در برخورد با اعضاي خانواده كه آنها را به توحيد دعوت ميكرد رنجهاي فراوان و بيمِهريهاي زيادي از آنها ديد اوّلين برخورد تند و خشن اين بود كه عموي آن حضرت به آن حضرت بعد از دعوت توحيدي گفت ﴿أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ﴾ در برابر برهان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) تهديد به رجم كرد رجم يك طردِ با ذلّت است يك قتل با ذلّت است يك اعدام ذليلانه است گذشته از اينكه اعدام است ذلّت را هم به همراه دارد اين اعدامِ ذليلانه, طرد و قتلِ ذليلانه از ديرزمان بين افراد جاهل و ستمكار بود به وجود مبارك نوح گفتند ﴿لَئِن لَّمْ تَنتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ﴾[2] به شعيب پيغمبر گفتند به فرستادههاي انبياي ديگر گفتند همهٴ اين رجمها در قرآن كريم به اين صورت نقل شده است كه آنها به حضرت نوح(سلام الله عليه) گفتند ﴿يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ﴾ اگر دست برنداري تو را رجم ميكنيم اين اختصاصي به وجود مبارك نوح نداشت آيهٴ 116 سورهٴ «شعراء» اين بود وقتي نوح فرمود: ﴿وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ﴾[3] به وجود مبارك نوح گفتند ﴿لَئِن لَّمْ تَنتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ﴾ ما تو را به همراه ساير پيروان تو ولو اندك باشند اينها را رجم ميكنيم يعني اعدامِ ذليلانه چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» از جريان رجمِ شعيب سخني به ميان آمده است آيهٴ 91 سورهٴ مباركهٴ «هود» اين بود كه ﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ﴾ اين رجم از ديرزمان بود كه طردِ با ذلّت است در سورهٴ مباركهٴ «دخان» هم جريان رجم به اين صورت مطرح شده است كه اگر دست از هدايت مردم برنداري ما شما را رجم ميكنيم اين تهديد همچنان ادامه داشت در جريان فرعون و بعد از فرعون هم اين مسئله دربارهٴ وجود مبارك موسي و تهديدي كه فراعنهٴ موسي كرده بودند آن هم همين بود كه تهديد به رجم كرده بودند آنچه در سورهٴ مباركهٴ «دخان» آيهٴ بيست آمده اين است ﴿وَإِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ﴾ كه وجود مبارك موساي كليم به اينها فرمود اصلِ قصّه در سورهٴ مباركهٴ «دخان» از آيهٴ شانزده به بعد شروع ميشود كه ﴿وَلَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَجَاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ ٭ أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ٭ وَأَن لاَ تَعْلُوا عَلَي اللَّهِ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ ٭ وَإِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ﴾ اين از ديرزمان بود قرآن كريم سنّتهاي باطل افراد را در اعصار گذشته نقل ميكند يك, بعد ميفرمايد: ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[4] اين دو, اينها ولو از نظر نژاد و زبان و زمين متفاوتاند ولي از نظر دل يكياند شبيه هماند ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است ناظر به همين گروه است خب از زمان وجود مبارك نوح تا زمان وجود مبارك موساي كليم فاصله خيلي است اما به همهٴ اين انبيا تهديد ميكردند ما شما را رجم ميكنيم اين بر اساس همان ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ است.
پرسش: طرد به معناي لغوياش است يا اصطلاحي.
پاسخ: حالا طردِ مذلّه است گاهي سنگسار است رجمِ هر قومي به حسب خود آن قوم است گاهي ممكن است كه رجم به حجاره باشد, گاهي ممكن است رجم به چيز ديگر باشد ولي آنكه در مفهوم رجم مأخوذ است طردِ مذلّه است. خب, اينها بر اساس ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ با اينكه عصرشان و مصرشان فرق ميكرد فكرشان يكي بود.
پرسش: ﴿قُلُوبُهُمْ شَتَّي﴾[5] پس چيست حاج آقا؟
پاسخ: اين ﴿قُلُوبُهُمْ شَتَّي﴾ هم نشانهٴ اختلاف است ديگر در سورهٴ مباركهٴ «حشر» دارد كه ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وقُلُوبُهُمْ شَتَّي﴾ اينها خيال ميكنند كه با هم متّحدند اينها متّحد نيستند هرگز با هم متّحد نيستند گرچه بدنهاي اينها كنار هم جمع ميشوند يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه در بعضي از خطبهها فرمود: «أَيُّهَا النَّاس الُْمجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ والُْمخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ»[6] شما كنار هم نشستهايد ولي دلها و خواستههايتان فرق ميكند ﴿ذلِكَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ﴾.[7] خب، اين يك كار مبارزهٴ وجود مبارك موساي كليم بود از راه برهان كه مناظره هم بود لكن از يك طرف نظريهپردازي بود از يك طرف سبّ و لعن و طرد و رجم ديگر مناظرهٴ علمي نبود بر خلاف آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» نقل شد كه با نمرود مناظره كرد و او هم به حسب ظاهر در آن محفل پاسخش را داده حضرت دليل ديگر آورده كه ﴿فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ﴾.[8]
مطلب بعدي كه باعث تذكرهٴ سيرهٴ وجود مبارك ابراهيم شد اين است كه او در برخورد نهايتِ احترام را گذاشت دعوت او با برهان بود آميخته با عاطفه، پاسخي كه دريافت كرد تهديد بود آميخته با تحقير، جوابي كه در برابر اين پاسخ ميدهد باز كريمانه است اين گفت ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾[9] يا ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾ اين سلام حالا ميتواند سلامِ توديع باشد هم ميتواند ﴿إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾[10] باشد وجود مبارك ابراهيم در پاسخ اينچنين فرمود وقتي كه عموي او گفت كه ﴿لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيّاً﴾ وجود مبارك ابراهيم فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾ چون او گفت كه از من فاصله بگير درازمدّت من نبينمت «مَليّ» يعني مدّت طولاني حضرت فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾ اين ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾ احتمالاً سلامِ توديع است كه سيدناالاستاد نميپذيرد ميفرمايد اين سلامِ توديع و خداحافظي نيست براي اينكه وجود مبارك ابراهيم مدّتها بعد از آنجا فاصله گرفته رفته شام اينچنين نبود كه صِرف برخورد با عموي او باعث شده باشد كه او از آنجا هجرت كرده باشد به شام اين نقد ميتواند صواب نباشد براي اينكه توديع از ملّت و توديع از آن منطقه غير از توديع از عموست در مسائل خانوادگي اين ممكن است كه از عموي خودش فاصله گرفته باشد با اين توديع ولي از ملّت بخواهد فاصله بگيرد در آيه بعد مطرح است خب پس اگر كسي گفت ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾ اين سلامِ توديع است برهاني بر خلاف او نداريم البته آنچه را كه ايشان فرمودند آن هم ميتواند درست باشد براي اينكه برخورد وجود مبارك ابراهيم برابر بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فرقان» برخورد كريمانه بود.
پرسش: ممكن است دعا باشد.
پاسخ: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾ سلام، دعا نيست كلامِ آدمي است اگر كسي در نماز بگويد سلام، عمداً بگويد نمازش باطل است براي اينكه سلام نه ذكر است و نه دعا، خب اگر چيزي ذكر نبود و دعا نبود نماز را باطل ميكند ديگر سرّ اينكه سلامِ عمدي مُبطل صلات است براي اينكه نه قرآن است، نه ذكر است، نه دعا، حرفِ آدمي است مثل اينكه بگويد در را ببند اگر گفت «سلامٌ عليك» مبطل صلات است.
پرسش: به او ميگويند اسماء خدا.
پاسخ: بله، آنكه اسمي از اسماي خداست اين ميشود قرآن، ﴿السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ﴾[11] اما وقتي به ديگري دارد سلام ميكند كه اسمي از اسماي الهي را نميبرد آنهايي كه در فقه ميگويند كه سلامِ عمدي مثل كلام عمدي مبطل صلات است و سلامِ سهوي مثل كلام سهوي سجدهٴ سهو دارد اين سلامِ سورهٴ مباركهٴ «حشر» را كه نميگويند كه وگرنه آن قرآن است كه خواندن قرآن، نام خدا را بردن، ذكر و دعا داشتن كه مبطل صلات نيست عمدياش مشكل ندارد چه رسد به سهوي، اما اگر كسي عمداً در نماز به كسي سلام بكند فقط جواب سلام واجب شد كه خرج بالدليل بنابراين سلام كلامِ آدمي است يعني درود و تحيّت يك وقت است ميگويي كه من سلام خدا را به شما ميرسانم دعا ميكند خب آن ميشود دعا اما نه اين سلامهاي معمولي كه ما نسبت به يكديگر اِعمال ميكنيم اين كلام ماست بعضيها كلاه برميدارند، بعضي دست تكان ميدهند، بعضي كلمات ديگر دارند ما هم ميگوييم سلام اين احترام ما مسلمانهاست نسبت به يكديگر اين حرفِ ماست اگر قصد قرآن داشته باشيم، قصد ذكر داشته باشيم، قصد دعا داشته باشيم كه از بحث رأساً بيرون است اين سلام احترامي است خب حالا وجود مبارك ابراهيم خليل گفت ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾ ميتواند برخورد كريمانه باشد ميتواند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» است ميتواند توديع باشد در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آيهٴ 63 به بعد آداب انسانهاي كريم را اينچنين ذكر ميكند ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾[12] آنها در جوابِ جاهلها حرفِ مسالمتآميز ميزنند يا ميگويند سلام، به هر تقدير خود اين سلامگفتن هم نشانهٴ سِلم و امن و يعني از طرف شما ما تهديد دريافت كرديم از طرف ما شما سلامت و زندگي مسالمتآميز تلقّي ميكنيد اين ﴿قَالُوا سَلاَماً﴾ يعني «قالوا مَقالاً محتواه المسالمه» يا نه، ﴿قَالُوا سَلاَماً﴾ به يكديگر سلام ميكنند آن هم سلام كردن هم به همين منظور است ديگر چه اينكه در برابر زور و باطل كريمانه رفتار ميكنند كه آيهٴ 72 همان سورهٴ مباركهٴ «فرقان» به اين صورت است ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً﴾ در اين كتابهاي ادبي در جامي، مغني اين شعر را اين كلام را از وجود مبارك امام سجاد به اين صورت در آوردند كه آن شامي آمده عرض بيادبي بكند به پيشگاه وجود مبارك امام سجاد اهانت بكند و سبّي كرد ـ معاذ الله ـ حضرت بياعتنايي كرد اين در كمال وقاحت جلو آمد گفت «إيّاك أعني» منظورم شما بودي حضرت «و عنك اُعرض»[13] من هم از تو گذشتم اين «مررت» به كسي كه «يسبّني ٭٭٭ فمضيت عنه و قلت لا يعنيني»[14] همين است فرمود من هم از تو گذشتم خب اين ﴿إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً﴾ است اين يكي، ﴿خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾[15] است اين هم دوتا، وجود مبارك ابراهيم خليل در آن برخورد خانوادگي فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾ حالا اگر توديع باشد درست است و اگر برخورد كريمانه هم باشد درست است و منافات ندارد كه بعد از مدّت مديدي از آنجا فاصله گرفته باشد به طرف شام رفته باشد چون اين توديع امّت و ملّت و جامعه نبود توديع عمو بود كه گفت از جلويم دور شو من تو را نبينم.
پرسش: اين در روايت است كه سلام عليك يعني سلام الله عليك.
پاسخ: بله; اگر گوينده اين را قصد داشته باشد ميشود دعا يعني «سلّم الله عليك» اما اينكه در قصد گويندهها نيست وگرنه نماز را باطل نميكند اگر آن باشد كه آدم در نماز عمداً هم ميتواند بگويد «سلامٌ عليك» يعني «سلّم الله عليك» دعا بكند ديگر سجدهٴ سهو ندارد عندالسهو، نماز باطل نميشود عندالعمد آن دعاست ديگر كلامِ آدمي نيست اين سلامهايي كه ما ميكنيم كه عمداً نماز را باطل ميكند سهواً سجدهٴ سهو دارد كلامِ آدمي است ديگر نه ذكر است نه قرآن است نه دعا.
خب، اين برخورد وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه اُسوهٴ ماست برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» بود كه فرمود ابراهيم(سلام الله عليه) اسوه است براي همه شما آيهٴ چهار سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اسوه بودن آن حضرت هم در تولّي است هم در تبرّي، تولّي نسبت به خدا و اولياي خدا تبرّي نسبت به اعداي الهي اين برائت از مشركين هم در حقيقت همان روش حضرت ابراهيم خليل است كه در حج و غير حج مطرح است خب، و قرآن كريم در تأسّي به وجود مبارك ابراهيم با اينكه بخشهاي فراواني داشت همين جنبهٴ برائت از مشركين را ذكر كرده چون اين حساس بود ديگر فرمود اين اسوهٴ شماست در برائت از مشركين خب اين همه فضايل براي وجود مبارك ابراهيم بود چون منشأش در خاورميانه همين بود ديگر مشكل مردم در خاورميانه همين گرفتاري مشركين بود ديگر فرمود: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ﴾ خب اين همه فضايل و فواضلي كه وجود مبارك ابراهيم داشت در همهٴ اين امور اسوهٴ ماست اما اصرار قرآن كريم در آيهٴ چهار سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» اين است كه در برائت از بيگانگان به ابراهيم اقتدا كنيد. خب، ولي در عين حال ادبِ برخورد را حفظ كرده براي اينكه در قرآن كريم فرمود شما براي اينكه دشمنيِ دشمن را كم بكنيد مواظب ادبياتتان باشيد ما يك جهاد اكبر داريم يك جهاد اصغر البته اين جهاد اكبري كه گفته ميشود براي اينكه كساني كه در اين فضاها زندگي ميكنيم ماها به آن اوج نميرسيم اين حدّ وسط را اكبر ميدانيم وگرنه اين جهاد نفس جهاد اوسط است نه جهاد اكبر و در آن روايت هم كه حضرت فرمود از جهاد اصغر برگشتيد «عليكم بجهاد الأكبر» يك جهاد اكبر نسبي است جهاد اكبر در اين نيست كه آدم، آدم خوبي بشود، بشود مقدّس اردبيلي بشود بحرالعلوم اين جهاد اوسط است جهاد اكبر اين است كه بشود حارثةبنزيد جهاد اكبر اين نيست كه آدم، آدم خوب بشود جهاد اكبر اين است كه آدم بهشت را ببيند نه بهشتي بشود از حصول به حضور بيايد، از حكمت به برهان بيايد، از قلب به عقل بيايد جان بكَند تا بهشت را ببيند اين ميشود جهاد اكبر البته اين اجتهاد اكبر است در حقيقت چون آنجا كسي دشمن آدم نيست اما آدمِ خوب شدن شيخ انصاري شدن، بحرالعلوم شدن، مقدس اردبيلي شدن با شهوت و غضب مبارزه كردن، با جاه و چاه مبارزه كردن، با هوس مبارزه كردن است وجود مبارك حضرت ابراهيم دوتا كار كرد يكي اينكه دشمن را با اين برهان رام كرد يا لااقل ساكت كرد، يكي اينكه به ما آموخت با دشمن جنگيدن جهاد اصغر است با دشمني، دشمني يعني دشمني با دشمني جنگيدن جهاد اوسط است فرهنگ قرآن اين نيست كه شما فقط با دشمن بجنگيد آن كار مهمّي نيست آن را همه ميفهمند فرهنگ قرآن اين است كه با دشمني بجنگيد نه با دشمن فرمود اگر كسي به شما بد كرد به شما بد گفت با بدي بجنگيد نه با بد، بد را بالأخره ميشود حل كرد ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾[16] نه «السيّء» نه آدم بد را از پا در بياور سعي كن بدي را از پا در بياوري اين بخشي از اين در سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت و بخشي هم در سوَر ديگر است كه به خواست خدا خواهد آمد آنكه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت اين بود كه آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين بود ﴿وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾ با خوبي بدي را برميدارند نه بد را خب بد را ميشود برداشت اگر كسي اختلاف را بردارد هنر كرده است نه رقيب را برداشتن رقيب كارِ سختي نيست برداشتن رقابت مهم است اين را در سورهٴ مباركهٴ «رعد» فرمود كه قبلاً بحث شد در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هم به صورت ديگر آمده در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» به اين صورت ذكر ميشود كه فرمود: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ آيهٴ 96 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾ نه «السيّء» با بهترين روش اختلاف را بردار نه رقيب را از پا در بياور وگرنه اين جنگ هميشه هست شما امروز زيد را از پا در آوردي فردا پسر زيد شما را از پا در ميآورد اين هست اين قابل پيشبيني هم هست و اينچنين هم بود، اما اگر كسي توانست بدي را از بين ببرد هميشه راحت است فرمود: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي﴾ يعني بالخصلة التي، بالصفة التي، بالفضيلة التي، بالحقيقة التي ﴿هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾ با بهترين روش بدي را بردار نه بد را بردار. خب، اين در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» بود در بحثهاي ديگر هم كه بزرگان الهي چه ميكنند ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾[17] و مانند آن، آن هم در آيات ديگر هست.
پرسش: حاج آقا با توجه به ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾[18] ميتوانند سيّئه دروني باشد.
پاسخ: آنكه خدا كارش را انجام ميدهد نماز حَسنهاي است كه جلوي سيّئات را ميگيرد ﴿إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾[19] فضيلتي است كه جلوي رذيلت را ميگيرد ما لازم نيست قيامتي قيام بكند و عرض اعمالي بشود و تطاير كتبي بشود و صراط مستقيمي بشود و پُل صراطي باشد بفهميم نماز قبول است يا نه، آن قبولِ كامل و قبول نهايي البته به آن روز موكول ميشود اما اين قبولِ مقطعي كاملاً مقدور ماست يعني اگر كسي نماز ظهرين را خوانده تا شب كه نماز مغربين فرا ميرسد اين به صورت شفاف و كامل ميتواند بفهمد اين نماز ظهرينش مقبول شد يا نشد، اگر تا آن وقت مورد امتحان قرار گرفت دست و پايش نلغزيد اين اطمينان داشته باشد نمازش قبول شد اما همين كه از مصلّيٰ رفته بيرون چهارتا كار پيش آمده آن كار ديگر ميكند مطمئن باشد اين نماز قبول نشده ما يك قبولِ كلامي داريم كه ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ به عهدهٴ اوست، يك صحّت، صحّت يعني صحّت كاري به قبول ندارد صحّت كار فقه اصغر است اين قدر نماز نه قضا دارد نه اعاده و صحيح هم هست يعني رساله ميگويد صحيح است ولي آن جهاد اكبر و فقه اكبر ميگويد قبول نيست براي اينكه «الصلاة ما هي؟» صلات ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾[20] اينكه ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ نبود كه پس بنابراين اين نماز مقبول نيست چون ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[21] اين را همهٴ ما ميتوانيم بفهميم اما حالا پايان امور «انما الأعمال بخواتيمها»[22] البته اين به قيامت وابسته است اما اين را كاملاً ميتوانيم بفهميم.
پرسش: استاد ببخشيد اينكه حضرتعالي فرموديد ان الشرك لظم عظيم آيه ادبار به اين ندارد كه پدر حضرت ابراهيم شرك عملي داشته ولي نظري نداشته؟
پاسخ: چرا، وجود مبارك ابراهيم بر اساس آن وعدهاي كه داشت احتمال داشت كه اين كافرِ مستضعف است، احتمال داد كه حُسن عاقبت داشته باشد ما كه نميدانيم اين شخصي كه اليوم كافر است براي هميشه چون بسياري از اين مشركان صدر اسلام بودند كه بعد توبه كردند و ايمان آوردند ديگر وجود مبارك حضرت ابراهيم برابر آن سِعهٴ رحمت الهي وعدهٴ مغفرت داد، حُسن عاقبت او را از ذات اقدس الهي مسئلت كرد و او را نصيحت كرد و براي او طلب مغفرت نكرد در آن مقطع فرمود: ﴿سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ﴾ براي اينكه اميد حُسن عاقبت هست ديگر.
پرسش: حاج آقا اين بياني كه فرموديد بايد سيّئه.. آن وقت در خارج از اتحاد علم و عالم و معلوم چه جوابي ميدهيد.
پاسخ: آنجا، چه ارتباطي با اين دارد؟
پرسش: به خاطر اينكه شخصي كه بخواهد گناه بكند گاهي طرف خود مجسمه گناه ميشود.
پاسخ: بله خب، اول آدم تا ميتواند اين سيّئه را كه بردارد سيّء هم عوض ميشود ما يك اتحاد عاقل و معقول و عالِم و معلوم داريم كه مسبوق به اختلاف بود ملحوق به اختلاف هم هست اتحادي است كه نه سابقهٴ اختلاف دارد نه لاحقهٴ اختلاف فرشتگان مجرّد و موجودات مجرّد عالي بدأ و حشرشان يكي بود اينها عالماً خلق شدند علم و معلومشان متّحد هست و هميشه هم بود اما ما كه با نفس زندگي ميكنيم نه با عقل و با بدن مرتبطيم نه بيبدن به همان دليلي كه ما بوديم و تعقّل نبود ممكن است سهو پيش بيايد، نسيان پيش بيايد ما باشيم و تعقّل نباشد اتحادي است كه شمالاً نبود جنوباً هم نيست اين اتحادي كه شمالاً جهل بود جنوباً سهو و نسيان است براي اين است كه ما با نفس كار داريم نفس يعني نفس، عقل هم يعني عقل آن مرحلهٴ عقل ديگر در معرض دگرگوني نيست ما چيزي كه ميفهميم با او متّحديم قبلاً نبوديم بالجهل، بعداً هم نيستيم بالسهو و النسيان الآن كه داريم براي ماست براي اينكه ما به جايي برسيم كه اگر چيزي داريم از ما زايل نشود كه از او به ايمانِ مستقر ياد ميكنند گفتند اخلاق لازم است، مبارزه لازم است، مناظره لازم است و مانند آن، در اين فضا اگر انبيا با ما درگير شدند ميكوشند كه سيّئه را بردارند نه سيّء را اين همه مشركان را به وسيلهٴ همين تربيت صحيح مسلمان و مؤمن كردند ديگر. خب، بنابراين وجود مبارك ابراهيم تلاش و كوششاش اين بود كه ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾[23] نه «السيّء» و اگر هيچ وقت اثر نكرد آن روز دست به تبر ميكند بساط همه را جمع ميكند آن روز هم هست اما تا آن روز برسد طول ميكشد.
پرسش: حاج آقا تمام جنگهاي رسول الله و آقا اميرالمؤمنين با نيروهاي داخلي بود اين سرّش چيست؟
پاسخ: سرّش اين است كه «ارتد الناس بعد النبيّ الاّ ثلاثة»[24] منظور ارتداد عن الولاية است نه ارتداد عن الاسلام وگرنه با اينها مسلمانانه رفتار ميكردند اينها را طاهر ميدانستند به اينها همسر ميدادند از اينها همسر ميگرفتند اين ارتداد عن الولايه است.
خب، بنابراين اگر وجود مبارك ابراهيم اوايل در برابر آن تنديها ميگويد ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾ روزي هم نوبت به خود او ميرسد كه تبر ميگيرد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾[25] به آنجا كه ميرسد بله، ميشود بتشكني اما تا به آنجا برسيم ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ ميخواهد، ﴿يَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[26] ميخواهد حجّت بالغهٴ الهي ميطلبد اين كار پس بنابراين وظيفهٴ اصلي ما طرد اختلاف است نه از پا در آوردنِ مختلِف، طرد سيّئه هست نه از پا در آوردن سيء، از پا در آوردن سيء اول دعواست ديگر يك روز آن، يك روز اين، آن به قدرت رسيد اين را از پا در ميآورد اين به قدرت رسيد او را از پا در ميآورد اينچنين است.
پرسش: كار امام حسين(عليه السلام) از قبيل تبر به دست گرفتن حضرت ابراهيم است يا از قبيل.
پاسخ: كارِ وجود مبارك حضرت ابيعبدالله شمشير نگرفت آنها شمشير گرفتند وجود مبارك ابيعبدالله دعوت آنها را پذيرفت براي اينكه حق را اقامه بكند همين، آنها شمشير كشيدند و حضرت دفاع كرده از خودش.
خب، بنابراين آنچه وجود مبارك ابراهيم خليل عمل كرد و قرآن به عنوان يك فرهنگ مطرح كرد بعد فرمود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾[27] اين نكته است كه ما بدانيم كجا جاي جهاد اكبر است و كجا جاي جهاد اصغر در داخلهٴ خانواده با اينكه آن طرف مشرك بود رقيب را از پا در آوردن هنر نبود رقابت را از پا در آوردن هنر بود ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾[28] هنر است، ﴿يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾[29] هنر است، ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾ گفتن هنر است، ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ﴾ بعد فرمود: ﴿سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيّاً﴾ نسبت به من برّ است، لطيف است، مهربان است، عطوف است ممكن است دعاي مرا رد نكند ممكن است من در سايهٴ دعا به شِقا مبتلا نشوم و مانند آن ﴿وَأَعْتَزِلُكُمْ﴾ از شما فاصله ميگيرم نه تنها از تو، از ملت شما و از مكتب شما از هر دو فاصله ميگيرم ﴿وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ من ميمانم و خداي من خيلي هنر است وقتي الآن بالأخره خداي سبحان با اينكه اين سنگلاخ، سنگلاخ يعني سنگلاخ مكّه هيچ نداشت از خودش چاهي آنجا نه باران ميآيد نه برف ميآيد منطقهٴ استوايي است ديگر چشمهاي زير پاي پسر ابراهيم جوشانده كه الآن چهار هزار سال دارد ميجوشد خب همهٴ ما با منطقههاي ييلاقي آشناييم ديگر چشمهاي در آن منطقهٴ ييلاقي ميبينيم جلوي آن مسجد هست اين دوتا سال اخير كه قدري برف كم آمده با اينكه زير قلّهٴ دماوند است اين چشمه خشك شد با اينكه آنجا پر از برف و يخ است ديگر، اما اين چشمهٴ زمزم الآن چهار هزار سال دارد ميجوشد اين بركت است در مكه هيچ نبود هيچ يعني هيچ اگر جايي بود كه بالأخره قبيلهاي بود، دامداري بود، كشاورزي بود يك مُشت سنگلاخ بود آب نداشت هيچ كس هم حاضر نبود زندگي كند لذا وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) كه هاجر و فرزندش را آنجا گذاشت اين بانو گفت ﴿الي من تدعونا﴾ خودت داري ميروي احدي هم اينجا نيست هيچ چيزي هم اينجا نيست اگر خداي بزرگ به ابراهيم، اسحاق داد، يعقوب داد فرمود به او پسر دادم پيغمبر است، نوه دادم پيغمبرش كردم اين است ﴿وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ﴾ يك، ﴿وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ اين ﴿نَافِلَةً﴾ براي يعقوب است كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» است «نافله» يعني زائد او از ما بچه خواست به او فرزند داديم، نوه هم داديم هر دو هم پيغمبر كرديم خب خيلي هنر است اين هاجر وقتي به وجود مبارك ابراهيم عرض ميكند كه منم و اين بچهٴ شيري احدي هم در اين سرزمين نيست ﴿الي من تدعونا﴾ داري خداحافظي ميكني ميروي آخر ما را به چه كسي سپردي آخر كسي باشد آبي باشد، ناني باشد احدي در اين سرزمين نيست ﴿الي. رب هذه البلية﴾ اينجا خانهاي است به نام كعبه من صاحبي دارد تو را به اين صاحبش سپردم اين عقيده باعث ميشود انسان پدرِ اسحاق و يعقوب ميشود فرمود او با اين عقيده آمده ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ﴾ يك، ﴿وَيَعْقُوبَ﴾ دو، اين يعقوب را در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود: ﴿وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ او از ما پسر خواست به او نوه هم داديم هر دو هم پيغمبر كرديم ﴿وَكُلّاً جَعَلْنَا نَبِيّاً ٭ وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيهٴ 72 به اين صورت فرمود، فرمود: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ﴾ اين تمام شد، ﴿وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ او از ما پسر خواست به او اسحاق داديم، از ما كه نوه نخواست كه نوه هم داديم به عنوان نافله، نَفل يعني زائد يعني زائد بر خواستهٴ او هم چيزي داديم اول فرزند خواست به او داديم، نوه از ما نخواست نوه هم به او داديم هر دو را هم پيغمبر كرديم ﴿وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ﴾[30] اين وجود مبارك را ذات اقدس الهي فرمود اُسوهٴ شماست حالا اين وجود مبارك ابراهيم كه اين بركات را داشت به پيغمبر فرمود تو بايد اين راه را بروي و وجود مبارك حضرت هم همين راه را رفت.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ مريم, آيهٴ 46.
[2] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 116.
[3] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 114.
[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 118.
[5] . سورهٴ حشر, آيهٴ 14.
[6] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 29.
[7] . سورهٴ حشر, آيهٴ 14.
[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 258.
[9] . سورهٴ زمر, آيهٴ 73.
[10] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 75.
[11] . سورهٴ حشر, آيهٴ 23.
[12] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 63.
[13] . بحارالأنوار, ج68, ص422 و 423.
[14] . متشابه القرآن, ج2, ص258.
[15] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 63.
[16] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 96.
[17] . سورهٴ رعد, آيهٴ 23.
[18] . سورهٴ هود, آيهٴ 14.
[19] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 45.
[20] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 45.
[21] . سورهٴ مائده, آيهٴ 27.
[22] . بحارالأنوار, ج9, ص330.
[23] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 96.
[24] . بحارالأنوار, ج34, ص274.
[25] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 58.
[26] . سورهٴ انفال, آيهٴ 42.
[27] . سورهٴ مريم, آيهٴ 41.
[28] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 96.
[29] . سورهٴ رعد, آيهٴ 22.
[30] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 72.