اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَي لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً ﴿7﴾ قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً ﴿8﴾ قَالَ كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً ﴿9﴾ قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً ﴿10﴾ فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَي إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً ﴿11﴾
وجود مبارك زكريا(سلام الله عليه) بعد از مشاهدهٴ مريم(سلام الله عليها) رغبت پيدا كرد كه فرزندي اينچنيني داشته باشد كه ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ﴾ و عرض كرد ﴿هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً﴾[1] داشتن فرزند صالحي همانند مريم از بهترين نعمتهاي الهي است حالا اين شخص در درازمدت بماند يا نماند آن مطلب ديگر است همين كه انسان داراي فرزند باكرامت باشد براي او سعادت است. وجود مبارك زكريا در همان آغاز دعاي خود به دو مطلب اشاره كرد يكي قدرت بيكران فاعل, يكي ضعف و عدم قابليّتِ قابل عرض كرد ﴿وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[2] و از طرفي ﴿وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾[3] پس قابل هيچ صلاحيّتي ندارد قدرت تو هم بيكران است من از نظر مبدأ قابلي اميدي ندارم ولي قدرت تو نامتناهي است پس با اين دو عنصر محوري دعاي زكريا(سلام الله عليه) شروع شده و اگر تعجّبي بود از ناحيه فقدان شرايط قابلي است نه در ناحيهٴ فاعل براي اينكه او در ناحيهٴ فاعل با قدرت تمام با ايمان تمام چه در سورهٴ «آلعمران» چه در اين سوره از خداي سبحان فرزند خواست هبه طلب كرد و ﴿مِن لَّدُنكَ﴾ خواست اگر تصميمگيري از نزد خدا باشد او بخواهد هبه كند كه قدرت نامتناهي چيزي رادع او نيست فرض ندارد نه اينكه فرضش محال است زيرا سراسر عالَم سپاه و ستاد خدايند اين يك, هر كاري كه بخواهند بكنند بايد به فرمان الهي انجام بدهند دو, ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[4] خب اگر سراسر عالم ستاد الهياند هر كاري كه آنها ميخواهند بكنند بايد به امر الهي باشد فرض ندارد كه موجودي از موجودات آسماني يا زميني بخواهد جلوي ارادهٴ الهي را بگيرد چون هر كاري كه ميخواهد بكند بايد به اذن خدا باشد نه اينكه آن مفروض محال است اين فرض محال است چگونه موجودي كه تمام هويّت او به اذن خداست آن وقت اين در برابر ارادهٴ خدا بخواهد مانعتراشي كند بنابراين اگر چيزي را ذات اقدس الهي بخواهد هيچ موجودي توان جلوگيري او را ندارد چون وجود مبارك زكريا(سلام الله عليه) با اين دو عنصر محوري دعاي خود را شروع كرد هر گونه تعجّبي و شگفتي كه باشد به قابل برميگردد نه به فاعل, اگر زكريا(سلام الله عليه) بعد از دريافت آن معجزه عرض كرد ﴿أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ﴾ همين را براي رفع توهّم استبعاد نيست استعجاب است يك, اين استعجاب را اين شگفتزدگي را به قابل برگرداند نه به فاعل به دليل اينكه گفت ﴿أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ﴾ من هم كه ﴿وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً﴾ همسرم كه عاقِر است نه اينكه تو چگونه دادي تمام اين تعجّبها و شگفتيها به مبدأ قابلي برميگردد كه من تعجّب ميكنم چگونه يك پيرمرد پدر شد, يك پيرزن مادر شد نه چگونه تو دادي بنابراين بسياري از اين سؤالها جواب خود را از نحوهٴ تعبير وجود مبارك زكريا دريافت ميكند كه تمام بحثهاي تعجّبانگيز وجود مبارك زكريا به اين برميگردد كه چگونه يك پيرزنِ نازا مادر ميشود, چگونه يك پيرمرد فرتوت پدر ميشود اين چگونه, چگونه به قابل برميگردد وگرنه از همان اول با ضرس قاطع طبق اين دو تعبيري كه در آيه سورهٴ «آلعمران» و سورهٴ «مريم» آمده از خداي سبحان هبه خواست ﴿هَبْ لِي مِن لَّدُنكَ﴾[5].
پرسش:...
پاسخ: كسي كه اشكال يا سؤال دارد بايد نزديك بنشيند وگرنه اين اشكال يا سؤال هدر ميرود براي اينكه ما نميشنويم كه.
پرسش:...
پاسخ: نه, يك تكلّف زائدي است ممكن است ذات اقدس الهي اين كار را انجام بدهد اما نيازي به او نيست سرّش اين است كه علوم تجربي كما تقدّم غير مرّ زبان نفي ندارد علوم تجريدي است كه هم عهدهدار نفي است هم عهدهدار اثبات علوم تجريدي يعني مثل فلسفه مثل كلام اين ميتواند دوتا فتوا بدهد كه فلان چيز ممكن است نقيضش محال اين كارِ جهانبيني است اما كار علوم تجربي اين است كه ما تا حال اينچنين آزموديم كه از راه اجتماع مذكر و مؤنث در دوران جواني فرزند پديد ميآيد همين, اما دعا اثر ندارد, صِله رَحِم اثر ندارد, صدقه اثر ندارد, كرامت اثر ندارد اينها جزء علوم طبّي نيست يك طبيب با شواهد طبّي با علم طب بخواهد معجزه را ثابت كند موفق نيست, بخواهد با علم طب معجزه را نفي كند موفق نيست, بخواهد با مبادي طبّي دربارهٴ معجزه شك كند هم موفق نيست اين فقط بايد بگويد به من مربوط نيست چون ابزار علوم تجريدي را به تجربي نميدهند علم تجربي فقط زبان اثبات دارد من تاكنون آزمودهام, بشر تاكنون آزموده است كه فلان دارو براي فلان بيماري اثر دارد اما حالا دعا اثر ندارد را اينكه جزء علوم تجربي نيست اين هم همين طور است چه اصراري كه حالا همسرش جوان بشود و خودش جوان بشود گرچه ذات اقدس الهي در بخشي از آيات دارد ﴿وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾[6] ما همسر او را براي مادرشدن آماده كرديم اما آيا جوان كرديم يا نه, عَقْرش را برداشتيم, عُقْمش را برداشتيم, نازايياش را برداشتيم خب آن خدايي كه بدون همسر زني را مادر ميكند خب همان خدا توان آن را دارد كه يك زن و مرد پير فرزند به بار بياورد منتها چون جريان حضرت عيسي بعداً محقَّق شد نه بعداً معجزهٴ اينچنيني طرح نشده بنابراين هم ممكن است پيري را جوان بكند هم ممكن است نازايي را زائو بكند و مانند آن اين تعبير ﴿وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ﴾[7] نشان ميدهد كه همسر او را كه عاقر بود وَلود كرد همين, اما حالا جوان كرد او دليل ديگر ميطلبد پس تمام فرمايشات زكريا به تعجّب برميگردد نه استبعاد يك, تعجّب هم به مبادي قابلي برميگردد نه مبدأ فاعلي اين دو, تعجّب ميكنم كه چگونه يك پيرزن نازا مادر شد, يك پيرمرد فرتوت پدر شد خب اين تعجّبي است ديگر كارِ شگفتي است بالأخره.
مطلب ديگر اينكه اين ﴿كَذلِكَ﴾ يعني «الأمر كذلك» يعني جريان اين است اين ضمير ﴿هُوَ﴾ كه ﴿قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾ يعني به بار آوردن يحيي هبه يحيي يا الأمر يا الشأن ﴿عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾ يعني اين كار براي خدا آسان است.
پرسش:...
پاسخ: براي اينكه در طليعهٴ دعاها وجود مبارك زكريا به ضرس قاطع گفت ببخش از لدن خودت تو دعاها را اجابت ميكني خب اگر كسي ترديد داشته باشد در اينكه ـ معاذ الله ـ چنين قدرتي را خداي سبحان دارد پيغمبر هم باشد ديگر دعا نميكند و برهان اقامه نميكند ميگويد تو دعا را گوش ميدهي خب اگر اين دعا قابل استجابت نباشد كه دعا نميكنند كه عرض كرد ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾[8].
خب, ﴿قَالَ كَذلِكَ﴾ يعني آن مبشّر آن رابط به زكريا گفت جريان از همين قبيل است يك, بعد پيام خدا را ميرساند ﴿قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾ اين بيان كرد, آن رابطهاي كه بين مُرسِل و رسول است نيازي به اين برهان نيست اما اين رسول وجود مبارك زكريا پيام خدا را به مردم ميرساند تا مردم هم با برهان آشنا بشوند خداي سبحان برهان اقامه كرد فرمود تويِ زكريا يك فرد عادي هستي از پدر و مادر عادي به دنيا آمدي با يحيي تفاوت داري حسابتان جداست تو از پدر و مادر متعارف به دنيا آمدي يحيي ميخواهد از پدر و مادر غير متعارف به دنيا بيايد اين هيچ, اما تو از آن جهت كه انساني نه از آن جهت كه زكريايي انسان بما هو انسان سه دوره را گذرانده و ميگذراند اين دورهٴ اخير آن است كه پدري هست و مادري هست و همهٴ مبادي هست و جنيني هست و بعد به دنيا ميآيد دوران قبلي ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[9] اصلاً قابل ذكر نبود يا نطفهاي بود ﴿مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[10] يا خاكهايي بود كه در باغها و بوستانها پراكنده است الآن اگر كسي برود پشتبام اين نظام دويست سال قبل را ببيند بعد توان آن را داشته باشد دويست سال بعد ببيند ميبيند همهٴ اين هفت ميليارد قبلاً در اين خاكها بودند و در باغها بودند بعد از دويست سال هم همه در همين باغها و خاكها هستند اين خاكهاي باغها و بيابانها در اثر اينكه كنار اين شكوفهها و خوشهها و شاخههاي زراعتگاه يا باغها قرار داشتند كم كم به صورت ميوه در آمدند يا كم كم علفي شدند كه دام از اين علف استفاده كرد شده شير, شده گوشت, شده ميوه بعد از مدّتي همين خاكهاي مزارع و مراتع به صورت ميوه و گوشت و لبنيات در آمدند بعد آمدند به بازار نسل قبل اينها را مصرف كردند شده نطفه بعد كم كم شده انسان بعد از مدّتي هم اينها ميميرند و قبرستان ميشود و پارك ميشود و بيابان ميشود و باز ميشود باغ و مزرعه و مرتع در ظرف چند قرن يك مُشت خاك بودند بعد هم دوباره خاك شدند اين ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ است همهٴ ما همين طور بوديم. از اين مرحله جلوتر آن وقتي كه آسمان و زميني نبود كه «ليس», «ليس» تامّه بود وقتي به زكريا ميفرمايد: ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ نه از آن جهت كه زكريا بودي خب از آن جهت كه زكريا بود كه خب قبلاً همين مراحل را گذرانده جنين بود و قبلش هم نطفه بود بعدش هم خاك بود اين مراحل را وجود مبارك يحيي هم گذرانده پس در بخش اول زكريا از پدر و مادر متعارف به دنيا آمده يحيي از پدر و مادر غير متعارف ولي قرآن روي اين جهت تكيه نكرده ميماند ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾, ﴿وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ نسبت به زكريا كه خب او شيئي بود يك, شيء غير مذكور بود دو, و از آن جهت كه انسان است و انساني خلق نشده بود بله, انسان سابقهٴ عدم دارد حادث است و قبلاً معدوم بود و بعد موجود شد سه, اينكه ميفرمايد: ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ نه از آن جهت كه زكريايي از آن جهت كه انسان اينچنين است ديگر سابقهٴ عدم دارد روحش اينچنين است بدنش هم اينچنين است بدنش كه فواضحٌ, روحش بالأخره درست است مجرّد است اما يك موجود ممكن است هر ممكني مسبوق به عدم است ديگر پس روحاً و بدناً حادثاند حالا روح نه قديمِ زماني است نه حادث زماني براي اينكه اصلاً متزمّن نيست اگر چيزي زمانمند نبود مجرّد بود با زمان هماهنگ نبود در ظرف زمان نبود نه قديمِ زماني است نه حادث زماني چون مَقسَم حدوث و قِدم زماني موجود متزمّن است الآن نميشود گفت كه دو دوتا چهارتا قديم زماني است يا حادث زماني اين نه قديم زماني است نه حادث زماني اينها نقيض هم نيستند كه ارتفاعشان محال باشد مَقسم اينها الموجود المتزمّن است موجود زمانمند كه در ظرف زمان است يا در گسترهٴ زمان است يا در گوشهاي از زمان اگر در همهٴ گسترهٴ زمان باشد ميشود قديم زماني, اگر در گوشهاي باشد گوشهٴ ديگر نباشد ميشود حادث زماني, اما حقايق مجرّده كه متمكّن نيستند متزمّن نيستند نه قديم زمانياند نه حادث زماني اصلاً زماني نيستند روح از اين قبيل است و بالأخره حادث است ديگر مخلوق است قبلاً لا شيء بود بعد شيء شد ديگر. خب, اگر تعبير قرآن نسبت به زكريا(سلام الله عليه) اين است كه ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ اين ناظر به اصل انسان است يعني انسان قبلاً معدوم بود بعد شيء شد تويِ زكريا و همهٴ انسانها و آبا و اجدادتان همه اينچنيني هستيد. خب, عرض كرد ﴿رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً﴾ اين با آن اعتقاد عرض ميكند كه براي من علامت قرار بده اينها چون آن عنصر اصلي دعا مورد عنايتشان نشد آنگاه در اين تك تك جملهها گير دارند خيال ميكند كه اين تعجّب به فاعل برميگردد يك, اين آيت و علامت را هم درست بهجا توجيه نميكنند دو, اين خيال ميكنند كه اين آيت و علامتي كه زكريا(سلام الله عليه) درخواست كرد ناظر به اين است كه من از كجا بفهمم اين وعده وفا ميشود علامتي براي من بگذار اين نيست وقتي كه عرض ميكند ﴿رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً﴾ يعني خدايا من يقين پيدا كردم كه دعاي مرا مستجاب ميكني اما نفرمودي چه موقع من ميخواهم بفهمم چه موقع مستجاب ميكني علامتي براي من قرار بده كه من بفهمم آن وعدهٴ تو دارد وفا ميشود نه اينكه اين علامت براي صِدق وعده باشد علامت براي فهم ظرف وفاي به وعده است.
پرسش:...
پاسخ: نه, چون وقتي كه يقين دارد ﴿هَبْ لِي﴾[11], ﴿هَبْ لِي﴾ اين يقين دارد او صادق است اين شك ندارد كه اين قرينهٴ لبّي با خود كلام است اين را تقدير نميگيريم كه وقتي كه اين ذات مقدس زكريا با ضرس قاطع ميگويد كه همه كار از تو برميآيد ديگر شك ندارد كه خداي سبحان به وسيلهٴ فرشته به او بشارت داد كه ما به تو فرزند ميدهيم اين بگويد خدايا من از كجا بفهمم ـ معاذ الله ـ تو راست ميگويي اين يعني چه, من يقين دارم شما راست ميگويي يقين دارم به من فرزند ميدهي اما چه موقع هست من ميخواهم بفهمم آيت و علامت و نشانه قرار بدهيد كه من بفهمم چه موقع پدر ميشوم نه اينكه ﴿رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً﴾ آيه براي صِدق وعده باشد نه خير من يقين دارم شما صادقيد يقين دارم به اين وعده اِنجاز داريد اما ظرف وفاي به اين وعده براي من روشن نيست شما آن ظرف را تعيين كنيد.
پرسش: يقين به تعجّب معنا ندارد.
پاسخ: تعجّب قبل بود به قابل برگشت ديگر, جاي تعجّب هست ديگر خب وقتي انسان ميبيند وجود مبارك موساي كليم به دستور خداي سبحان عصا را به اين صخره صمّا زد ﴿أَنِ اضْرِب بِعَصَاكَ الْحَجَرَ﴾[12] خب چوبي را به يك سنگ صمّايي بزند چندين چشمه از اين سنگ بجوشد تعجّب دارد ديگر تعجّب از اين سنگ است نه تعجّب از خالق سنگ همه معجزات اين طور است, همه كرامتها اين طور است جاي شگفتي است كه اين كار تعجّببرانگيز است پس تعجّب است نه استبعاد آن هم به قابل برميگردد نه به فاعل بنابراين كسي كه با ضرس قاطع از ذات اقدس الهي چيزي را طلب ميكند بعد بشارت را به وسيله فرشتهها دريافت ميكند اين ديگر ـ معاذ الله ـ به اين فكر نيست كه بگويد خدايا من هنوز شك دارم براي اينكه شكزدايي بشود شما علامتي براي من قرار بدهيد از آن قبيل نيست.
پرسش:...
پاسخ: حالا درباره حضرت مريم در همين سورهٴ مباركهٴ «مريم» خواهد آمد كه چگونه تكلّم كرد, چگونه تكلّم نكرد ولي الآن اين ﴿رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً﴾ يعني آيت و علامت ظرفِ وفاي به وعده نه علامت اينكه بفهمم شما راست ميگويي اين يعني چه, كسي كه يقين دارد ذات اقدس الهي قدرتش نامتناهي است فرشتهها هم اين بشارت را به او دادند ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ﴾[13] ديگر جا براي شك نيست كه.
پرسش:...
پاسخ: ديگر تكرار نكرده ﴿رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً﴾ علامت قرار بده من بفهمم چه موقع به وعده وفا ميكني همين, اين چيز خوبي است ديگر كه من هم به استقبال اين عمل بروم من هم شكرگزار باشم به وظيفهٴ خودم عمل كنم چيز خوبي هم هست.
پرسش: ﴿رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً﴾ از باب ﴿لِيَطْمَئنَّ قَلْبِي﴾[14] نميشود؟
پاسخ: نه, از آن هم نيست چون دربارهٴ صدق وعده ايشان هيچ ترديدي نداشت وعده براي او يقيني شد و خدا هم ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ﴾[15] اما حالا ظرف وفاي به وعده چه موقع است؟ اين نميداند چون درست است كه انبيا عالِماند به غيب هم عالماند ولي معلّم غيبيشان الله است ديگر اين همه تعبيرات قرآني كه غيوب را بسياري از اخبار غيب را انبيا(عليهم السلام) ميدانند در آغاز آن علوم ميفرمايد: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾[16] يك, ﴿نُوحِيهِ إِلَيْكَ﴾[17] دو, فرمود اينها را ما به تو ياد داديم خب بله, درست است كه اينها عالِماند به غيب اما به تعليم الهي است ديگر اگر ذات اقدس الهي تعليم كرد اينها عالِماند اينها منتظر تعليم الهياند عرض كرد علامتي قرار بده من بفهمم چه موقع پدر ميشوم و همسرم چه موقع مادر ميشود.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر, چون آدم وقتي فضيلتي را ميبيند تشويق ميشود ديگر شايد اين را هم ذات اقدس الهي پيدايش يحيي را خواست با مقدماتي كه فراهم كرده عطا كند در بين همهٴ داوطلبها كه عدهاي قرعه انداختند كه چه كسي سرپرست و كفيل مريم(سلام الله عليها) بشود ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[18] در بين همهٴ قرعهها قرعه به نام وجود مبارك زكريا افتاد كه فرمود: ﴿وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا﴾ «كفّل» ضميرش به الله برميگردد يعني ذات اقدس الهي جَعل زكريا را كفيلاً للمريم ﴿وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا﴾[19] «جعل الله كفيلها زكريا» اين كارِ الهي است از آن راه كه زكريا كفيل مريم شد ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾ بعد ميفرمود: ﴿أَنَّي لَكِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ ٭ هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا﴾[20] اينها ابزاري است كه انسان به كمالي آشنا ميشود و آن كمال را از خدا ميخواهد فرزند عادي خواستن خيلي كمال نيست اما فرزندي همانند مريم طلب كردن كمال است ديگر ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ﴾ كه ﴿هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً﴾[21] پس اين آيت و علامتخواهي براي روشنشدن ظرف وفاي به وعده است ﴿قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً﴾ كه من بايد بفهمم براي تودهٴ مردم كه لازم نيست بفهمند كه ﴿قَالَ آيَتُكَ﴾ چيزي كه تو بايد بفهمي ديگري خبر ندارد از اين كار ﴿أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً﴾ تو سه شبانهروز زبانت بند ميآيد سويّاي عارضهٴ قلبي, عارضهٴ لساني, عارضهٴ حنجرهاي, عارضهٴ فَكّي, عارضهٴ كامي, عارضهٴ فومي هيچ عارضهاي نداري سَويّ, سالم هر كاري بخواهند بكنند در تو يك بيماري تشخيص بدهند نيست همهٴ دستگاه گويندگي تو سالم است ولي زبانت بند ميآيد اما بند ميآيد از اينكه حرف عادي بزني بخواهي نماز بخواني, دعا بكني, مناجات داشته باشي با ذات اقدس الهي گفتگو داشته باشي كاملاً زبانت باز است بخواهي با افراد عادي حرف بزني زبانت بند ميآيد اين ميشود معجزه. ﴿سَوِيّاً﴾ را براي همين ذكر كرده در جريان يد بيضاي وجود مبارك موساي كليم هم همين طور بود كه ﴿وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ﴾[22] اين دستت سفيد ميشود اما مبادا كسي خيال كند اين دست بَرص گرفته يا بيماري ديگر گرفته نه, اين دست سالم است ولي درخشان است اينجا هم مبادا كسي خيال بكند اين عارضهاي است, يك بيماري است در فضاي گويش شما نه, از آن قبيل نيست سه شبانهروز نه سه شب در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» سخن از روز است در اين سوره سخن از شب است از مجموع اين دو آيه برميآيد كه سهشبانهروز در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه قبلاً گذشت آيهٴ 41 اين بود ﴿قَالَ رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ﴾ اينجا دارد ﴿ثَلاَثَ لَيَالٍ﴾ خب يعني سه شبانهروز زبانت بند ميآيد بخواهي با خدا حرف بزني زبانت گوياست, بخواهي با مردم حرف بزني بايد با اشاره حرف بزني ميخواهي بگويي در را ببند بايد اشاره بكني وگرنه نميتواني بگويي در را ببند ﴿إِلَّا رَمْزَاً﴾ ﴿أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ﴾ نه «ألا تكلّم الله» با الله بخواهي حرف بزني كاملاً زبانت گوياست با مردم بخواهي حرف بزني زبانت بند ميآيد ﴿أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ﴾ نه «ألا تكلّم» قدرت گويش از تو گرفته نشده بخواهي با مردم حرف بزني نميتواني ﴿أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً وَاذْكُر رَبَّكَ كَثِيرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ﴾ اين در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» در اين سورهٴ «مريم» كه به محلّ بحث است به اين صورت آمده ﴿قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً﴾ اين سه شب آن سه روز يعني سه شبانهروز اما ﴿سَوِيّاً﴾ مستويالخِلقهاي در دستگاه گويش تو هيچ عارضه پزشكي رخ نداده و نميدهد به دليل اينكه با خدا كاملاً ميتواني مناجات كني, عبادت كني.
پرسش:...
پاسخ: بله اين قبلاً اشاره شد كه وجود مبارك يحيي چه به عنوان وارث نبوّت چه به عنوان وارث مال ولو عمر طولاني نكرده اما همين كه انسان پدر يك فرزند صالح باشد كه اين در دوران كودكي كار عيسي را بكند و خدا در دوران كودكي بفرمايد: ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾ اين كودك يك شَبه ره صدساله رفته اگر كسي پدرِ كودكي باشد كه خدا در دوران كودكي دربارهٴ او بفرمايد: ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾[23] كفيٰ بذلك فخرا وقتي مريم را ديد علاقه پيدا كرد او هم چنين فرزندي داشته باشد خب خدا به او داد حالا طول عمر يا قِصر عمر او كه دخيل نيست چه به عنوان نبوّت باشد چه به عنوان وارث مال باشد بالأخره داشتن فرزندي كه آدم پدرِ كسي باشد كه در دوران كودكي خدا به او حُكم داد اين خيلي فخر است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: آن با انتظار همراه است چه موقع است اينها يك وظيفهٴ شكري هم دارند ديگر ميخواهند شاكر باشند چه موقع اين اتفاق ميافتد jh ما ادبِ شكر را داشته باشيم بيشتر مواظب باشيم بيشتر خضوع كنيم بيشتر خشوع داشته باشيم وظيفهاي هم اينها دارند ديگر « قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ الاّ سَوِيّاً» نشانهات اين است كه وسيلهٴ ارتباط تو با مردم كم ميشود و از اين فرصت حدّاكثر بهره را ميبري با خداي خودت مناجات ميكني خب اين بهترين توفيق است ديگر لذا در سورهٴ مباركهٴ «مريم» به دنبال آنكه فرمود: ﴿أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً﴾ فرمود: ﴿وَاذْكُر رَبَّكَ كَثِيرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ﴾[24] خب انسانِ منقطع الهي اين فيضش افزوده ميشود بيشتر ميشود رابطهاش با خدا, ذكرش با خدا. در بحثهاي قبلي هم ما داشتيم اين علمها كه ما در حوزه و دانشگاه مبتلاييم كه گفتند علمْ حجابِ اكبر است اين اختصاصي ندارد به كساني كه بخواهند علمفروشي كنند يا داعيهاي داشته باشند نه خير, خود علم براي عالِم ولو عالم عادل باشد, متديّن باشد, متّقي باشد, وارسته باشد خود اين علم حجابِ اكبر است براي اينكه كسي كه عالِم است يك سلسله مفاهيم, مبادي تصوّريه و تصوّرات, مبادي تصديقيه و تصديقيات در ذهن او هست اينها اين مفاهيم حاجب بين عالِم و معلوماند ما هر چه به سراغ معلوم ميرويم علم گيرمان ميآيد يعني مفاهيم از مفاهيم كاري ساخته نيست آنكه ما به دنبالش هستيم گيرمان نميآيد آنكه گيرمان ميآيد يك سلسله مفاهيم است اين مفاهيم لا يضرّ و لا ينفع ميشود حجاب اكبر, راهي را ذات اقدس الهي به انسان نشان ميدهد كه با خود آن معلوم رابطه داشته باشد آن كه ميگويد
يك حملهٴ مردانهٴ مستانه نموديم از علم رهيديم به معلوم رسيديم
اين است, كم نيست رواياتي كه به ما ميگويد طعم ايمان را كسي ميچشد كه با دين بازي نكند اين تعبيرات كم است؟! چه در روايات ما كه از اهل بيت(عليهم السلام) آمده چه رواياتي كه از طريق آنها از وجود مبارك پيغمبر رسيده فرمود اگر كسي نسبت به پدرش, نسبت به مادرش بد كرده حقوق آنها را رعايت نكرده نسبت به همسرش حقوق آن را رعايت نكرده بيراهه رفته, كج رفته «لا يَجد طعم الإيمان» اين طعم ايمان نه در حوزه است نه در دانشگاه در حوزه و دانشگاه درس ايمان است نه طعم ايمان الآن كسي ممكن است يك ساعت بحث تفسيري بكند ولي به اندازهٴ يك سيب يا يك گلابي از اين آيه لذّت نبرد بله فهميده اين چه كار به آيه دارد فهم كه لذيذ نيست آن مفهوم لذيذ است آن متعلّق لذيذ است آن بو دارد آن آدم را سير ميكند اگر كسي عاقّ والدين بود بوي بهشت را نميشنود معلوم ميشود بهشت بو دارد ديگر بوي بهشت تا پانصد فرسخي در روايات ما هست كه ميآيد بوي بهشت را شنيدن, مزهٴ دين را چشيدن آن آدم را كامل ميكند اين به وسيلهٴ مناجات و امثال ذلك است ذات اقدس الهي ميخواهد اين راه را تقويت كند فرمود ارتباطت با مردم قطع ميشود فقط بايد با اشاره وقتي مردم ببيند تو با آنها نميتواني حرف بزني نه اينكه حرف نميزني, نميتواني با آنها حرف بزني اصلاً خب خيلي مزاحم تو نيستند تو هستي و خداي تو ﴿وَاذْكُر رَبَّكَ كَثِيرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ﴾[25] بعد حالا جريان مريم را در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» نقل ميكند اينجا هم ميفرمايد: ﴿آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً﴾.
مطلبي كه مربوط به كلمهٴ «وراء» هست كه در آيهٴ پنجم بود ﴿وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾ اين «وراء» همان طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت هم به معناي خلف است هم به معناي اَمام ﴿وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾[26] دوتا احتمال بود گرچه يكي از اين دو تقويت شد يكي اينكه پشت سر اينها كساني بودند كه اينها را تعقيب ميكردند و كشتي سالم را غصب ميكردند, يكي اينكه در اين اسكله و بندري كه در پيش داشتند ﴿كَانَ وَرَاءَهُم﴾ يعني جلوي اينها ايستگاهي بود توقفگاهي بود كشتيهاي سالم را غصب ميكردند در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» «وراء» هم به معناي اَمام آمده آيهٴ هفده سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» اين است ﴿يَتَجَرَّعُهُ وَلاَ يَكَادُ يُسِيغُهُ وَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ وَمِن وَرآئِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ﴾ خب قيامت كه پشت سر ما نيست جلوي روي ماست ما به طرف او داريم ميرويم فرمود جلوي اينها عذاب غليظ است پس «وراء» گاهي به معناي پشت سر است گاهي پيشرو اين پسرعموها كه پيشروي او بودند در دستگاه او حضور داشتند از اينها هراسناك بود غرض اين است كه اين «وراء» به هر دو معنا ميتواند تام باشد. خب ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ﴾ كه بحث ديگر است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 38.
[2] . سورهٴ مريم, آيهٴ 4.
[3] . سورهٴ مريم, آيهٴ 5.
[4] . سورهٴ فتح, آيهٴ 7.
[5] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 38.
[6] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 90.
[7] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 90.
[8] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 38.
[9] . سورهٴ انسان, آيهٴ 1.
[10] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.
[11] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 38.
[12] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 160.
[13] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 39.
[14] . سورهٴ انسان, آيهٴ 1.
[15] . سورهٴ زمر, آيهٴ 20.
[16] . سورهٴ هود, آيهٴ 49.
[17] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 102.
[18] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 44.
[19] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 37.
[20] . سورهٴ آلعمران, آيات 37 و 38.
[21] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 38.
[22] . سورهٴ نمل, آيهٴ 12.
[23] . سورهٴ مريم, آيهٴ 12.
[24] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 41.
[25] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 41.
[26] . سورهٴ كهف, آيهٴ 79.