اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا ﴿2﴾ إِذْ نَادَي رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيّاً ﴿3﴾ قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً ﴿4﴾ وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً ﴿5﴾ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً ﴿6﴾ يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَي لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً ﴿7﴾ قَالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً ﴿8﴾
جريان دعا همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد گاهي به صورت حمد و ثناست كه آن خواندن الهي است، گاهي دعا به معناي سؤال است درخواست است ادعيهاي كه در جوامع روايي ما هست چه در صحيفه سجاديه چه در موارد ديگر به همين دو قِسم مُنقَسِم ميشود گاهي ملفّق از اين دو قسم است بعضي از دعاها فقط حمد و ثناي الهي و ذكر اسماي حسناي خداست بعضي از دعاها با سؤال و درخواست همراه است البته آن دعاهايي كه با اسماي حسناي الهي شروع ميشود با همان اسما ختم ميشود در درون اين خواندن، خواستن هم مطرح است منتها آن داعي كه اسماي حسناي الهي را ميخواند از خدا ميخواهد كه مظهر آن اسما بشود اگر ميگويد «يا رازق، يا حبيب، يا صبور، يا ستّار، يا حنّان، يا منّان» يعني «اجعلني صابراً ساتراً حنّاناً منّاناً رزّاقاً» و مانند آن براي اينكه رازقين در عالَم زيادند تو خيرالرازقيني، حافظها در عالم زيادند ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً﴾[1] فاصلها و داورها در عالم زيادند ﴿وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[2] حاكمها در عالم متعدّدند ﴿وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[3] يا مانند آن چون اينها اوصاف فعلي خداست يك، ديگران هر چه دارند به فعل الهي دارند دو، آن كه به اينها داد و مبدأ اينهاست از همهٴ اينها برتر است سه، و اين كسي كه در اسماي الهي متوقّل است ميطلبد كه مظهر اين اسما باشد چهار، بنابراين در درون هر خواندن، خواستن هم هست لكن آنچه به صورت دعا مطرح است گاهي به صورت خواندن است كه خدا را با حمد و ثنا ياد ميكنند، گاهي به صورت سؤال است كه درخواست ميكنند از ذات اقدس الهي چيزهايي را ميخواهند و انساني كه مضطرّ است اگر مضطرب هم بشود كاري از پيش نميبرد ولي اگر مضطرّ بر اساس ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[4] مضطرب نشود مضطرّ باشد عاقلانه ميداند به كجا مراجعه كند وقتي مضطرّ بود و مضطرب بود ميشود سرگردان به اين متوسّل ميشود، به او متوسّل ميشود به كلّ حشيش متوسّل ميشود اما اگر مضطرّ بود ولي مطمئن و مضطرب نبود ميفهمد از چه كسي بخواهد ديگر، وقتي بداند از چه كسي بخواهد و چه چيزي بخواهد كاملاً دعايش مستجاب است آن وقت آن مضطر را اجابت ميكنند ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾[5] مشكلات بسياري از ماها اين است كه حوادث تلخ پيش ميآيد يك، ما را مضطرّ ميكند دو، چون آن طمأنينه قلب نيست در كنار اضطرار، اضطراب هست سه، سرگردانيم چهار، نميدانيم چه بكنيم ولي اگر كسي بر اساس ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ بداند هيچ مشكلي نيست مگر اينكه حلّش به دست خداست، هيچ راهي نيست مگر اينكه راهنمايش الهي است خب به خدا مراجعه ميكند ديگر لذا به ما گفتند كه در مشكلاتتان با ذات اقدس الهي هماهنگ كنيد.
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك زكريا(سلام الله عليه) يك خوف معقولي داشت و آن اين است كه اين زندگي او بعد از رحلت او به دست پسر عموهاي اسرائيلياش ميافتد و اين از اين نگران بود مهمترين عامل درخواست فرزند همين است كه عرض كرد ﴿إِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ﴾ سابقهٴ اينكه خداوند به سالمندان فرزند عطا كند در دودهٴ انبيا بود براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت كه خداي سبحان در دوران سالمندي به ابراهيم(سلام الله عليه) فرزندي عطا كرد و اين براي همهٴ انبياي بعدي مشخص بود در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آيهٴ 39 به اين صورت است ﴿الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ اين ﴿إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ در كنار ﴿وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ﴾ چند مطلب را ميفهماند يعني خداي سبحان به انسانِ سالمندِ فرتوت فرزند ميدهد اين يك، منشأش هم دعاست دو، خدا هم دعا را مستجاب ميكند سه، اينكه ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود خدا را سپاس كه در دوران پيري به من فرزند داد بعد با جملهٴ اسميه تعليل كرد فرمود تحقيقاً خداي سبحان دعا را مستجاب ميكند يعني ما در پيري دعا كرديم خدا دعا را مستجاب كرد به ما فرزند داد. ﴿الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ كه سميع الدعاء قبلاً معلوم شد كه با «ان الله بكل شيء سميع» فرق ميكند خدا دعا را ميپذيرد چنين سابقهاي در دودمان انبيا بود وجود مبارك زكريا هم باخبر بود كه دعا اثر دارد پيرمردي ممكن است به وسيلهٴ دعا پدر بشود لذا از اين فرصت استفاده كرده قبل از اينكه جريان مريم مطرح بشود منتها آن انگيزه را بيشتر كرده تشويقي شده، ترغيبي شده عاملي روي عامل آمده وگرنه عامل اصلياش ﴿إِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾ بود اين هم يك. اصراري كه جناب زمخشري دارد، جناب فخررازي دارد كه منظور از اين ارث، ارث نبوّت است يا احياناً ارث تقوا و علم و امامت و ولايت است و منظور اين است كه بعد از من پيامبري مثلاً بيايد كه نبوّت را ارث ببرد اينها بيراهه رفتن است براي اينكه وجود مبارك زكريا از آن خوي آدمكُشي اسرائيليها باخبر بود براي اينكه ﴿وَيَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[6] را اينها مشاهده كردند، ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[7] را مشاهده كردند، ﴿وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[8] را مشاهده كردند اين همه آياتي كه در قرآن كريم از روش مشئوم همين اسرائيليها نقل كرده است كه اينها پيامبركُشي شيوهٴ اينها بود اينها ميديدند ديگر چه اينكه خودش هم در معرض شهادت بود و شهيد شد، بنابراين اينكه ميگويد من ميترسم نه از اينكه پيامبري نيامده و من ميترسم كه بدون پيامبر اينها به ضلالت بيفتند و امثال ذلك اين همه انبيا آمدند و بسياري از انبيا را اينها شهيد كردند پس ترس وجود مبارك زكريا از اين بود كه اين زندگي من بعد از من به دست پسرعموهايم بيفتد اينها هم كه آدم اشرارياند ﴿وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾ من ميترسم بعد از من اينها دست به كار بشوند خب اگر اينها با جريان نبوّت و امامت ارزيابي بشود كه اينها هميشه دست به كارند خود حضرت هم شهيد كردند از اينكه به خدا عرض ميكند من ميترسم بعد از من موالي من از آنها ميترسم بعد از مرگ اينها آسيب برسانند حالا به چه كسي آسيب برسانند يعني من ميترسم كه زندگي من به دست اينها بيفتد.
پرسش:...
پاسخ: خب البته، آن تطبيق باطني اينهاست اما آنكه اصلاً ميخواهد اين است كه ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾ وجود مبارك صديقه كبرا(سلام الله عليها) در مجلس رسمي به همين آيه استدلال كرده است بر اينكه انبيا ارث ميدهند و ارث ميبرند منتها حالا مال فراواني در كار نيست آنها اصرار دارند كه اين احتجاج صديقه كبرا(سلام الله عليها) را ناديده بگيرند مستحضريد كه وجود مبارك صديقه كبرا(سلام الله عليها) پيغمبر نيست، امام نيست ولي تمام سنّت و سيرهٴ آن حضرت مثل اميرالمؤمنين مثل ائمه ديگر حجّت است ديگر، ملاك حجيّت عصمت است نه امامت كسي ميخواهد امام باشد ميخواهد نباشد اگر معصوم يا معصومه بود تمام حرفهاي او حجّت الهي است همان طوري كه قول اميرالمؤمنين، فعل اميرالمؤمنين، امضا و تقرير اميرالمؤمنين و ائمه ديگر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) سند فقهي فقهاست بيان نوراني حضرت صديقه كبرا هم همين است ديگر اگر حضرت مطلبي را فرمود كاملاً ميشود برابر او فتوا داد مثل بيان امام صادق است معيار حجّيت قول عصمتِ آن قائل است نه امامت او، ميخواهد امام باشد ميخواهد نباشد، ميخواهد پيغمبر باشد ميخواهد نباشد اگر كسي معصوم است يعني حرفِ او حرف حقيقي است ديگر حرف حق است ديگر آنها ميخواهند اين را انكار كنند كه وجود مبارك صديقه كبرا مثلاً استدلالش ـ معاذ الله ـ درست نبود و آيه ناظر به ارث نبوّت است يا تقواست يا علم است و مانند آن، پس اينكه زكريا(سلام الله عليه) دارد من ميترسم پسرعموهاي من بعد از من مشكلي ايجاد كنند معلوم ميشود مسائل خانوادگي است ديگر مربوط به نبوّت نيست آنها كه با تقوا و علم و نبوّت و امامت كاري نداشتند آنها اگر كاري داشتند در مسائل سياسي مملكت خيلي از انبيا را شهيد ميكردند اين هم همين طور و از آن طرفي آن كه به فكر نبوّت مردم است ديگر سخن از ﴿خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾ و امثال ذلك ندارد كه. وجود مبارك حضرت ابراهيم آن طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت به ذات اقدس الهي عرض ميكند كه آيهٴ 129 سورهٴ مباركهٴ «بقره» ﴿رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ﴾ عرض كرد خدايا ما حالا كعبه را ساختيم اين معبد است بالأخره يك متولّي ميخواهد يك راهنما ميخواهد يك رهبر ميخواهد داشتن يك معبد بدون اينكه عبادتگاه خاصّي باشد عبادتي باشد طريقي باشد ديني باشد سودي ندارد كه ساختن كعبه بدون اينكه پيامبري باشد كه مشكلي را حل نميكند كه بعد از اينكه ساخت عرض كرد خدايا پيامبري كه اين خصوصيات را داشته باشد براي اينها مبعوث بكن معلّم كتاب و حكمت باشد، مزكّي مردم باشد، مربّي مردم باشد اين ديگر سخن از ﴿خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾ و امثال ذلك نيست اما آنكه زكريا(سلام الله عليه) به خدا عرض ميكند معلوم ميشود امر خانوادگي است و اگر هم پيامبر بخواهد ديگر نميگويد كه ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾ چه اينكه قبلاً اشاره شده، پس آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آمده كه بعد از مشاهدهٴ مريم تشويقي شده از خدا فرزند طلب كند ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا﴾ اين يك تشويق زائد است، يك انگيزهٴ زائد است، يك رغبت زائد است و مانند آن، آن عنصر اصلي درخواست و انگيزهٴ وجود مبارك زكريا اين است كه زندگي من بعد از من به دست اين پسرعموهاي نااهل ميافتد خواستنِ فرزند صالح هم اذكار اولياي الهي است، اذكار متّقيان است، اذكار مؤمنان است و ذات اقدس الهي ضمن نقل اين جريان مردم را به چنين دعايي ترغيب كرده است در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» ادعيهاي كه براي مردان الهي و عبادالرحمان هست اين است آيهٴ 74 سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اين است ﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ خب داشتن همسر با ايمان، فرزند با ايمان و خود انسان هم امامِ متّقيان بشود يك فضيلتي است چه فضيلتي بهتر از اينكه انسان طرزي در جامعه زندگي بكند كه افراد با تقوا به او اقتدا كنند اينكه امام اختصاص به امام ندارد، اختصاصي به پيغمبر ندارد كه ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ آنهايي كه فكر ميكردند كه چنين مقامي براي مؤمنان بسيار دشوار است چنين قرائت كردند «واجعل لنا مِن المتّقين اماما» ميبينيد در همين دوران كودكي در ميدان بازي يا اوايل آن بچهاي كه ميگويد من يار چه كسي اين به جايي نميرسد، آن بچهاي كه ميگويد چه كسي يار من اين بالأخره به جايي ميرسد خيليها هستند كه ميگويند «واجعل لنا مِن المتّقين اماما» خب اين چه همّت نازلي است همّت آن است كه انسان بگويد خدايا آن توفيق را به من بده كه متّقيان به من اقتدا كنند ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ ما امام آنها باشيم چه عيب دارد اينكه نظير نبوّت و ولايت و امامت به معناي با عصمت همراه باشد نيست كه كسبي نباشد كه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[9] نه، اينها ائمهاي كه ﴿يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾[10] باشند غرض اين است كه هيچ خواستهٴ مرغوبي است ما را هم ترغيب كردند به اين دعاها در آن بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اين است كه عبادالرحمان ايناند ﴿يَمْشُونَ﴾ كذا، ﴿يَقُولُونَ﴾ كذا، ﴿إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً﴾[11] اينها ديگر مخصوص ائمه و مخصوص انبيا(عليهم السلام) نيست كه بندگان صالح خدا اين طورند اينها قرّةالعين تعبير ميكنند، قرّةالعين هم يعني چشمروشني معنايش اين نيست وقتي انسان اشكي ميريزد يا بر اساس حزن و غم و افسردگي است اين اشك، اشك گرم است يا در اثر ديدار فرزند يا دوستي است كه ساليان متمادي به انتظار او بود اشك شوق است اين اشك شوق اشك سرد است اشك خنك است اين اشك خنك را ميگويند قرّه، قار هواي سرد را ميگويند قرّه به معناي اشك نيست به معني روشنايي چشم هم نيست آن خُنكي اشك است وقتي انسان دوستش را ميبيند اشك شوق ميريزد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «قرّة عيني في الصلاة» براي اينكه دوستش را در نماز ميديد، ميديد ميگويد ﴿إِيِّاكَ﴾ با او حرف ميزد ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ با او گفتگو ميكرد اينكه فرمود: «حبّب إليّ مِن الدنيا ثلاث قرّة عيني في الصلاة»[12] همين است نور چشم من است، چشمروشني من است براي اينكه من در نماز ميبينم و اشك شوق ميريزم اين اشك شوق مثل آن اشكي كه براي خوفاً مِن النار است هيچ كدام مُبطل صلات نيست چه اشك شوق باشد چون هر دو عبادت است چه اشك خوفاً مِن النار باشد اين ميشود قرّةالعين و به ما هم فرمودند طرزي نماز بخوان كه گويا مخاطب را ميبيني با او حرف ميزني از حضرت سؤال كردند احسان چيست؟ اين در طريق ما هم هست در طريق اهل سنّت هم هست ابناثير جَزْري هم در جوامعش نقل كرده كه «الإحسان أن تَعبد الله كأنّك تراه»[13] بالاتر از «كأنّك تراه»، «أنّك تراه» است وقتي «أنّك تراه» بود آدم دوست خودش را ميديد اشك شوق ميريزد وقتي اشك شوق ريخت ميشود «قرّة عيني في الصلاة» به ما گفتند اينها حرف حق است به اين راه برويد حالا هر چه رسيديد نصيبتان شد اين خواستن فرزند صالح نعمتي است زندگي آدم ولو كم به دست پسرعموهاي اسرائيلي بيفتد خب هراسناك است ديگر وجود مبارك زكريا عرض كرد ﴿إِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾ خب اگر مسئله نبوّت بود كه سخن از ﴿خِفْتُ الْمَوَالِيَ﴾ نبود پس كسي به من بده كه ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾ اين آليعقوب را، خاندان يعقوب را، اين سلسله را او حفظ بكند ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾.
پرسش: اينكه بعضي از مفسّرين مثل مرحوم علامه ﴿خِفْتُ الْمَوَالِيَ﴾ را ترس از ضلالت آنها گرفتند حكمش چيست؟
پاسخ: حفظ چه چيزي را؟
پرسش: مرحمو علامه ميفرمايند كه ﴿خِفْتُ الْمَوَالِيَ﴾ را به اين معناست كه ميترسيد آنها منحرف بشوند.
پاسخ: نه ايشان هم راهي كه دارند اين است كه ميفرمايند اين پسرعموهاي من بيايند بساط خانوادگي مرا به هم بزنند اينها يك مختصر مالي كه من دارم اين چراغي كه روشن است به دست اينها بيفتد وقتي بيفتد هم مال را هدر ميدهند هم فكر را هدر ميدهند اما داشتن فرزند صالح هم مالِ من محفوظ است هم عِرض من محفوظ است آبروي من محفوظ است نام من محفوظ است ايشان هم همين راه را دارند كه ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾ نشان آن است كه منظور نبوّت نيست البته اين بيان در تبيان مرحوم شيخ طوسي هم هست كه اگر منظور اين بود كه ﴿وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾ يعني نبوّت را ارث ببرد بعد ديگر عرض نميكرد ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾ خب اگر زكريا(سلام الله عليه) از خداي سبحان كسي را ميخواست كه وارث نبوّت باشد اگر كسي نبيّ است يقيناً مرضيّالدين است چگونه بعد از او عرض ميكند ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾ اين ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾ علي وزانٍ ﴿هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً﴾[14] است در سورهٴ «آلعمران» عرض كرد ﴿هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً﴾ اين صفت و موصوف را كنار هم ذكر كرده اينجا صفت و موصوف را هم كنار هم ذكر كرده منتها با تخلّل ﴿رَبِّ﴾، ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾ كه قبلاً گذشت كه سرّ اينكه اين ﴿رَبِّ﴾ تكرار شده بين دو مفعول جعل براي همان عاطفهانگيزي و اشتياق به رب و مانند آن است.
پرسش:...
پاسخ: نه، محور اصلياش چيست؟ محور اصلياش اين است كه زندگي من به دست پسرعموهايم نيفتد وگرنه اگر آن بنياسرائيل فاسد كه انبيا را كُشتند ديگر اختصاصي به موالي او نداشت به پسرعموهاي او اختصاص نداشت اين مشكل خانوادگي را مطرح ميكند عرض ميكند ﴿وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾ وگرنه انبياي بنياسرائيل را همين اسرائيليها مرتّب شهيد كردند اين ديگر اختصاصي به امر خانوادگي ندارد ﴿وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي﴾.
مطلب ديگر در جريان گفتنِ ربّ است مستحضريد كه اين دعاها چون توقيفي است گاهي ميگويند اين «يا ربّ» را به امتداد نفس بگوييد «حتّي يَنقطع النفس» اين يك دعاست نظير دعاي «ابوحمزه ثمالي» و بعضي از ادعيه «يا ربّ، يا ربّ، يا ربّ حتّي ينقطع النفس» به يك نفس بعد هم ديگر اسمي از اسماي خاص را ذكر نميكند جملههاي بعدي دعاست. طايفه ديگر نصوصي است كه ميگويد اين «يا ربّ» را وقتي گفتيد بعد بگو «يا رحيم، يا رحمان» يا كذا و كذا اين هم يك طايفه. طايفهٴ ديگر ميگويد وقتي «يا ربّ» را گفتي دهبار گفتي ديگر «يا» را نگو بگو «ربّ» اين طايفهٴ سوم كه چند بار انسان ميگويد «يا ربّ» بعد ميگويد «ربّ» آن طوري كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرد اين همان مطلبي است كه قبلاً تعبير شده كه منادات به مناجات تبديل ميشود وقتي انسان خودش را نزديك يافت به بارگاه بار يافت ديگر ندا نيست نجواست وقتي نجوا شد ديگر سخن از «ربّ» است نه «يا ربّ» پس آنجاهايي كه به اسماي ديگر منتقل ميشود لنكتةٍ خاصّه است، آنجايي كه بعد از «ربّ» باز به الله ختم ميشود چون الله اسم اعظم است بالاتر از «ربّ» است ممكن است نسبت به «ربّ» نجوا باشد اما نسبت به الله ندا باشد لذا ممكن است «يا ربّ» كه تمام شد «ربّ» شروع بشود، «ربّ» كه تمام شد دوباره «يا الله» شروع بشود چون مقام اللّهي بالاتر از مقام ربوبيّت است اين اسمي از اسماي الهي است ولي نام الله ميشود اسم اعظم كه اينها عظيماند آنها اعظماند بنابراين دعاها چون توقيفي است كيفيت ورودش هم به وسيلهٴ نصوص خاصّه است اگر روايتي داشتيم آن طوري كه مرحوم كليني نقل ميكند كه اول بگوييد «يا ربّ» بعد وقتي اين «يا ربّ» به رقم ده رسيد بگوييد «ربّ» نكتهاش همان است كه قبلاً گفته شد. اين حالتهايي كه اينها دارند اگر شما اين را به اديب بدهيد ميگويد «يا» محذوف، اگر به مفسّر بدهيد ميگويد جاي «يا» نيست نظير همان ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[15] كه اگر اين را به اديب بدهي بگو اين را تركيب بكن ميگويد اين ﴿إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ اين «لام» حرف جرّ آن متعلّق به «خلقتُ» ميشود متعلّق به «خلقتُ» اما به مفسّر و حكيم بدهي ميگويد اين غايت يا مفعولله براي خَلق به معناي فعلِ خالق نيست غايت «تاء» «خلقتُ» نيست غايت خلق به معناي مخلوق است يعني غايت و هدف انسان عبادت است كه اگر عبادت نكرد به مقصد نرسيد نه اينكه هدف من عبادتِ او باشد كه اگر او عبادت نكرد من به هدف نرسم خدا در سورهٴ «ابراهيم» به زبان موساي كليم فرمود به مردم بگو ﴿إِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ غَنِيّاً حَمِيداً﴾[16] اگر همهٴ مردم عالَم كافر باشند اينچنين نيست كه خدا به مقصد نرسيده باشد خدا خودش مقصد است هر فاعلي كاري را براي نِيْل به كمال انجام ميدهد و اگر خود كمال نامحدود خواست كاري انجام بدهد ديگر براي چيزي نيست لذا اين شعر ناصواب است كه كسي بگويد
من نكردم خلق تا سودي كنم بلكه تا بر بندگان جودي كنم
كارِ خدا تا برنميدارد نه براي سود است نه براي جود «فهو الجواد إن أعطيٰ و هو الجواد إن مَنع»[17] طبق تفسيري كه وجود مبارك ابيابراهيم كرده كه از حضرت سؤال كردند خدا جواد است يعني چه، پس اگر به اديب بدهيم اين ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ را مفعولله ميداند و متعلّق به «خلقتُ» ديگر بررسي نميكند كه آيا براي «تاء» «خلقتُ» است خلقِ به معني خالق است يا خلق به معني مخلوق، به يك حكيم و مفسّر بدهي تحليل ميكند ميگويد «تاء» «خلقتُ» غايتبردار نيست چون خودش غايت است هر فاعلي كاري را براي نِيْل به كمال ميكند اگر فاعلي كمالِ نامحدود بود او چون كمال نامحدود است كار از او صادر ميشود نه اينكه كاري را انجام بدهد براي اينكه به جايي برسد بنابراين آيه سورهٴ «ابراهيم» حق است كه ﴿إِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ غَنِيّاً حَمِيداً﴾[18]. غرض اين است كه وجود مبارك زكريا گاهي دارد «يا رب»، گاهي دارد «ربّ» اين حالتهاي اينها گاهي حالت نداست گاهي حالت نجوا ولي انگيزهٴ آن حضرت اين است كه من ميترسم اين چراغ زندگي من اين خانهٴ من اين اثاث من به دست پسرعموهاي نااهل بيفتد يك كار معقولي هم هست مطلوبي هم هست عبادالرحمان چنين دعايي دارند آن حضرت هم چنين دعايي كرده بنابراين استدلال صديقهٴ كبرا(سلام الله عليها) به اين آيه كه انبيا ارث ميدهند و ارث ميبرند تام است.
خب، ﴿وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً﴾ كه اين هم گذشت كه به صورت فعل ماضي ذكر كرده ﴿فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً﴾ يعني علل و اسباب عادي عاجزند ولي لدي الله كه باشد مستحضريد كه مقدور است سرّش اين است كه هيچ تجربهاي زبان نفي ندارد علوم تجربي فقط بايد حرف خودشان را بزنند يعني علوم تجربي ميگويد ما آزموديم كه فلان بيماري از فلان راه شروع ميشود با فلان دارو هم حل ميشود همين، هيچ تجربه و هيچ علم تجربي زبان نفي ندارد براي اينكه آن را كه نيازمود او نميتواند بگويد دعا اثر ندارد، صدقه اثر ندارد، صِله رَحِم اثر ندارد، هفت حمد اثر ندارد اينها كه تجريدي است و نه تجربي اين از كجا ميتواند نظر بدهد كه اينها اثر ندارد تجربه با همهٴ گسترهاي كه دارد فقط زبان اثبات دارد اگر تجربه باشد نه فرضيه يعني ما آزموديم كه فلان بيماري با فلان دارو درمان ميشود اين ميشود علم، اما فلان بيماري با دعا درمان نميشود او را اگر يك طبيب ثابت كند ميشود گفت حقّ تو نيست، نفي كند ميشود گفت حقّ تو نيست، شك كند ميگويد حقّ تو نيست براي اينكه اين سه مطلب يك مبادي ميخواهد يك ميزان ميخواهد اگر كسي وارد آن مسائل ماوراي طب شد وارد علوم تجريدي شد از تجربي به در آمد اين ميتواند بگويد كه ادلّه در اين زمينه كافي هست يا ادلّه كافي نيست يا هنوز من به جايي نرسيدم اثبات و نفي و شك براي كسي است كه وارد آن قلمرو بشود كسي كه در اين حوزه هست حتي حقّ شك هم ندارد يك عالِم رياضي يك رياضيدان بگويد خدا هست ميگوييم تو نميتواني اثبات كني، بگويد خدا نيست ميگوييم تو نميتواني نفي كني، بگويد من شك دارم ميگوييم تو هم حق شك نداري براي اينكه رياضيات كه كاري به او ندارد قلمرو علوم رياضي كمّ است يا متّصل يا منفصل اين بيايد دربارهٴ اصل عالَم اظهارنظر كند كه آيا اصل عالم خدايي دارد يا ندارد ابزارش در رياضيات نيست ولي وقتي از سطح رياضيات بالا آمد به حوزهٴ فلسفه و كلام رسيد هر كدام از اين سه مطلب را بگويد حق دارد بگويد من ثابت كردم هست، ثابت كردم نيست، شك كردم اين بالأخره كارِ اوست، ابزار اوست منتها در مسئله شك و نفي ميگويند بيراهه رفتي، بنابراين در جريان علوم تجربي كسي بگويد كه زنِ نازا در دوران سالمندي مادر نميشود اين حق ندارد بگويد براي اينكه اين با دارو كه اين كار را نكرده كه با دعا اين كار را كرده مسئلهٴ تأثير دعا، صدقه، صِله رَحِم در علوم تجربي نيست تا كسي نفي بكند عرض كرد ﴿وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً﴾ سابقه هم كه دارد شما در زمان پيري به ابراهيم فرزند دادي شايد وجود مبارك زكريا كه صبر كرده در دوران پيري چنين دعايي بكند فكر كرد كه نظير حضرت ابراهيم بشود مثلاً در آن وقت دعا اثر بكند ديدن جريان حضرت مريم تشويق كرده كه او شوق بيشتري پيدا شده كه ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا﴾[19].
خب، ﴿وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾ حالا جوابي كه ميشنود ﴿يَا زَكَرِيَّا﴾ آيا اين جواب را بلاواسطه شنيد يا معالواسطه از اينكه نداست ميسازد كه معالواسطه باشد ميسازد كه بلاواسطه، آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه قبلاً گذشت اين بود كه ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ﴾[20] اين معلوم ميشود كه معالواسطه بود يك، در نماز خداي سبحان فرشتهها را فرستاده بود به او بشارت بدهند كه تو فرزند پيدا ميكني دو، اين نماز كه رابط بين خلق و خالق است ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[21] مشكلي خيليها را حل كرده مشكل وجود مبارك زكريا را هم حل كرده ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمَحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ﴾ محراب نه يعني اين محرابي كه در مسجدهاست اين محراب بود اصلاً نماز، محراب است ديگر براي اينكه با شيطان انسان ميجنگد در جهاد اكبر است ديگر با نفس ميجنگد، با خاطرات ميجنگد اين ميشود محراب، اگر نماز محراب است و شخص در محراب دارد با هوس ميجنگد با خاطرات ميجنگد با شيطان ميجنگد لذا اين جزء محارب اوست در حال نماز فرشتهها به او بشارت دادند معلوم ميشود اين گونه از گفتگوها منافي با خلوص و اخلاص و قربت و اينها نيست براي اينكه انسان با پيك خدا حرف ميزند تازه اين هم ندا بود نه نجوا كدام ملائكه بودند با چه فاصلهاي به وجود مبارك زكريا بشارت دادند آنها را نصوص خاصّه بايد معيّن كند. غرض اين است كه اگر در سورهٴ «آلعمران» گذشت كه ملائكه ندا دادند با اين ﴿يَا زَكَرِيَّا﴾ كه ظاهرش اين است كه خداي سبحان ندا ميدهد منافات ندارد چون آنها به اذن خدا دارند پيام خدا را ميرسانند نظير توفّي كه گاهي به خدا اسناد داده ميشود گاهي به حضرت عزرائيل گاهي به فرشتههاي نازل اين هم همين طور است سخن فرشتههايي كه مأموران الهياند سخن پروردگار تلقّي ميشود كه الآن طليعهٴ اذان است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 64.
[2] . سورهٴ انعام, آيهٴ 57.
[3] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 87.
[4] . سورهٴ رعد, آيهٴ 28.
[5] . سورهٴ نمل, آيهٴ 62.
[6] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 112.
[7] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 21.
[8] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 181.
[9] . سورهٴ انعام, آيهٴ 124.
[10] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 73.
[11] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 72.
[12] . وسائلالشيعه, ج2, ص144.
[13] . بحارالأنوار, ج67, ص196.
[14] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 38.
[15] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 56.
[16] . سورهٴ نساء, آيهٴ 131.
[17] . الكافي, ج4, ص39.
[18] . سورهٴ نساء, آيهٴ 131.
[19] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 38.
[20] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 39.
[21] . سورهٴ بقره, آيهٴ 45.