اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (۳۸) فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۳۹)﴾
آغازگري وصف سرقت از طرف مرد
در كنار حكم محاربِ، حكمِ سارق را هم بيان فرمود. در مسئلهٴ سرقت اسم مرد كه مذكر است وصفِ او مقدم بر وصف سارقه قرار گرفت و فرمود: ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ﴾؛ اما در سورهٴ مباركهٴ «نور» كه حدّ زنا را ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿الزّانِيَةُ وَ الزّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾[1] که آنجا زانيه مقدم بر زاني است. نكاتي براي آن تقديم و تأخيرِ متفاوت ذكر كردند كه يكي همين نكتهٴ مشهور است كه سرقت معمولاً اوّل از طرف مرد است و بعد زنها مبتلا ميشوند؛ ولي آن آلودگيِ اخلاقي اوّل از زن شروع ميشود و بعد مرد به دام ميافتد؛ به اين مناسبت در مسئلهٴ سرقت وصفِ مرد مقدم شد ولي در آن مسئلهٴ وصف زن.
مطلب دوم اين است كه اين آيهٴ مبارك از چند جهت اطلاق دارد و تقييدش به وسيلهٴ نصوص است، چون ذات اقدس الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به عنوان مبيّن و مفسّر معرفي كرد و فرمود: ﴿أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[2]، پس وجود مبارك آن حضرت مبيّن است و بايد حدود اين عام يا مطلق و قيود اين مطلق را پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين اهل بيت كه جانشينان آن حضرتاند بيان كنند. اطلاق اين آيه از چندين جهت است: يكي اينكه سارق و سارقه تقييد شده است به اينكه بالغ باشند، عاقل باشند، حرّ باشند و پدر اگر از مال فرزند گرفت حدّ سرقت بر او نيست و شريك اگر از مال شريك به مقدار سهم خود يا مادون گرفته است محكوم به سرقت نيست و در موارد شبهه، حدود ترك ميشود که همهٴ اينها از كلمهٴ سارق مستثنا هستند؛ يعني قيودي است كه بايد به اين كلمه ضميمه بشود: ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ﴾ و در زمان گرسنگي و مانند آن نباشد، چون در سال قحطي و گراني و مانند آن اگر ضرورت ايجاب كرد كه كسي دست به سرقت بزند چنين شخصي از اين حكم مستثناست. پس عنوان سارق و سارقه گرچه مطلق است اما قيود فراواني به اين مطلقها ميرسد و آنها را تغيير ميكند.
معناي «قطع» در آيهٴ شريفه
جهت دوم مسئلهٴ قطع است و قطع هم به معناي بريدن است با جدا كردن و هم بريدنِ بدون جدا كردن است. شاخهاي را كه از درخت قطع ميكنند يعني از تنهٴ او ميبُرند و جدا ميكنند؛ اما گاهي كلمهٴ قطع بر بريدنِ بدون جدا كردن هم اطلاق ميشود؛ نظير آنچه که در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آمده است: ﴿وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾ که اين ﴿ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾ در دو جاي سورهٴ «يوسف» آمده است كه يكياش آيهٴ 31 سورهٴ «يوسف» است [و ديگري آيه50] و در عرف هم اگر كسي خواست چيزي را يا ميوهاي را پوست بِكَند و دستش را كارد گرفت ميگويد دستم را بريدم يا كارد دستم را بريد. پس قطع گاهي بريدنِ بدون جدا كردن است و گاهي بريدنِ با جدا كردن و اين هم بايد مشخص بشود كه منظور از قطعِ يدِ سارق آيا صرف بريدن است ولو جدا نشود يا حتماً بايد جدا بشود؟ اين را بايد روايات مشخص كند.
بيان مطلق بودن آيه و مفيد شدن آن بوسيله روايات ديگر
جهت ثالثه كه مطلق است و باز با روايات تقييد ميشود اين است كه كلمهٴ يد هم از مِنكب تا سر انگشت يعني از دوش تا سر انگشت را ميگويند دست و هم از آرنج تا سر انگشت را ميگويند دست و هم از مچ تا سر انگشت را ميگويند دست و هم انگشتان را ميگويند دست. اما اينكه از دوش تا سر انگشت را ميگويند دست اين يك امر عرفي هم است که هر قسمت از اعضاي ياد شده چه انگشت، چه كف، چه مچ، چه ساعد، چه مرفق و چه عضد همهٴ اينها اگر درد بگيرد ميگويد دستم درد ميكند يا به دستم زد که دست بر همهٴ اينها اطلاق ميشود، گرچه بر اينها <بعض اليد> صادق است اما يد هم ميگويند. خوارج تندرو به همين اساس كه يد عبارت از دوش تا سر انگشت است فتوا دادند كه دست سارق را بايد قطع كرد، يعني از دوش بايد بُريد و كل دست را بايد قطع كرد[3] براساس همان تندروي كه داشتند و به اهل بيت(عليهم السلام) مراجعه نميكردند؛ ولي به وسيلهٴ اهل بيت(عليهم السلام) بايد مشخص بشود كه منظور از اين يد همان است كه در آيهٴ وضو آمده است، چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» قبلاً گذشت كه فرمود: اگر خواستيد وضو بگيريد ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾[4] كه دست در وضو از مرفق تا سر انگشت و از سر انگشت تا مرفق است يا كمتر از آن است؛ نظير آنچه كه در آيهٴ تيمم آمده، همان آيهٴ شش سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه قبلاً بحث شد، چون بعد از اينكه حكم وضو و غُسل را ذكر فرمود حكم تيمم را در همان آيهٴ شش سورهٴ «مائده» ذكر كرد و فرمود كه اگر آب نداشتيد ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا﴾ و راه تيمم هم اين است كه ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ﴾ که دست در تيمم عبارت از همان مچ است تا سر انگشتان. گاهي هم دست گفته ميشود به كف و مادون آن؛ نظير ﴿وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾[5]؛ آنها كه دستشان را در هنگام پوست كندن ميوه بريدند كف دست و انگشت را بريدند و ديگر بالاتر از او را كه نميبريدند، كسي كه مشغول پوست كندن ميوه است و حواسش پرت شد يا كف دست يا انگشت را ميبرد و از اين خاصتر كه خصوص انگشتها باشد همان است كه در آيهٴ 79 سورهٴ «بقره» آمده بود كه ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ﴾ که آدم چيزي را ميخواهد بنويسد با انگشتان مينويسد، گرچه اگر خواست با انگشت كاري بكند يا با كف كاري بكند يا با مچ كاري بكند يا با آرنج كاري بكند از كل دست مدد ميگيرد ولي معمولاً كتابت با انگشتان انجام ميشود. بنابراين گاهي يد به همان انگشتان است، گاهي اعم از انگشتان و كف است؛ نظير ﴿وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾، گاهي از مچ است تا سر انگشتان نظير آيهٴ تيمم كه ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ﴾ و گاهي از آرنج تا سر انگشت است؛ نظير آيهٴ وضو كه ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾[6]
مراد از «يد» در آيهٴ شريفه
و مانند آن. چون يد مطلق است و همهٴ اين مراحل را شامل ميشود تعيينِ هر كدام از اينها در هر مقطعي به وسيلهٴ روايات اهل بيت(عليهم السلام) خواهد بود. اين راجع به يد بود. نكتهٴ ديگري كه در بحث يد مطرح است اين است كه كلمهٴ ايدي كه جمع است در باب تيمم و در باب وضو حكم خاص خود را دارد، چون انسان كه وضو ميگيرد هر دو دست را بايد بشويد و وقتي هم تيمم ميكند هر دو دست را بايد تيمم كند، لكن در جريان قطع يد اين چنين نيست كه هر دو دستِ دزد را بايد بُريد، بلکه همان يك دست را مي بُرند، چه اينكه در آيهٴ سورهٴ «يوسف» كه فرمود: ﴿وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾[7] نه يعني اينكه اين زنها هر دو دستشان را بريدند، چون با يك دست ميوه و با يك دست كارد داشتند و آن دستي كه كارد داشت مثلاً دست راست ديگر خودش را نبريد و همان دست چپي را كه ميوه بود را بُريد، پس گاهي ايدي گفته ميشود و منظور يك دست است نه دو دست. اينجا كه فرمود: ﴿فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾ و نفرمود <يديهما> و مانند آن ـ آنجا يديهما هم ميفرمود باز بيمنظور نبود ـ اين با روايات مقيده روشن ميشود كه دست دزد را بار اوّل يك دست را قطع ميكنند نه هر دو دست را و اگر جمع گفته شد نظير آيهٴ وضو يا آيهٴ تيمم[8] نيست، بلكه نظير آيهٴ سورهٴ <يوسف> است كه بر يك دست هم اطلاق ميشود؛ منتها جمع براساس تعدد مورد است نه براي هر شخص، چون درباره همهٴ سارقين است وقتي ده نفر دزد دستشان قطع ميشود ميتوان گفت كه ايديهما؛ يعني ده تا مرد و ده تا زن و امثال ذالك را ميشود گفت ايديِ اينها را قطع كردند و دستان اينها را قطع كردند. بنابراين ﴿فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾ ايديي كه در آيهٴ قطع يد سارق و اجراي حدّ سارق است با ايديي كه دربارهٴ وضوء و تيمم است فرق ميكند. فرمود که اين كار ﴿جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ﴾؛ جزاي كار خودشان است كه ذات اقدس الهي بر اساس اين كارِ تلخ اينها را كيفر داده است و نكال همان عقوبت است. ﴿وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾ اين دو اسم از اسماي حسنا كه بعد از جلاله ذكر شده است ضامنِ محتواي همين آيه است؛ آيهاي كه دستور قهر ميدهد در پايانش اسماي قهريهٴ خداست؛ مثل عزيز بودن و مانند آن و آيهاي كه دستور مهر ميدهد در پايان آن آيه اسماء لطفيهٴ الهي است؛ مثل آيهٴ بعد كه مربوط به قبول توبه است در ذيلش آمده است که ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾. اين آيهٴ محل بحث چون قهر و غضب خداست در پايانش عزت الهي ياد شده است
اجراي حد در كنار قهر و عزت خداي سبحان
در پايان حكم قطع يد مسئلهٴ عزت مطرح است كه خدا عزيز است. عزيز يعني نفوذناپذير که آنجا جاي رحم كاذب نيست، چه اينكه به مجريان حدود الهي هم همين دستور را داد و فرمود كه ذات اقدس الهي بر اساس عزت و حكمت فرمان قطع يد سارق را صادر كرده است و شما هم مظهر خداي عزيز باشيد و حدود الهي را بدون رعايت رحم عاطفي اجرا كنيد. در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ دوم اينچنين آمده است كه ﴿الزّانِيَةُ وَ الزّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللّهِ﴾، چون خود خدا به اين خُلق متخلّق است كه براي اجراي احكام و حدود الهي گذشت نميكند، به مؤمنين هم فرمود که شما به اين خُلق الهي متخلّق باشيد و در امور ديني گذشت نكنيد، در امور شخصي راه براي گذشت باز است حتي كساني كه اهل ايثارند آنها را قرآن ستود و فرمود: ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾[9]. فرمود که اگر ميخواهيد گذشت كنيد از حق شخصي گذشت كنيد و از مالتان بگذريد و مانند آن؛ ولي از حكم خدا نگذريد، حكم خدا و قانون خدا براي كسي نيست و فقط در اختيار خداست. همان طوري كه خود ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾ که در كمال قهر و عزت فرمان اجراي حدّ را ميدهد، در آيهٴ دو سورهٴ «نور» هم به مؤمنين ميفرمايد كه شما در دين خدا اهل سهل انگاري و گذشت نباشيد.
اجراي «قطع يد» بوسيله مردم و بيان خطوط كلّي
مطلب بعدي آن است كه اين قطع گرچه به صورت جمع امر شده است که ﴿فَاقْطَعُوا﴾ يا نظير آيهٴ دو سورهٴ «نور» فرمود: ﴿فَاجْلِدُوا﴾، در حقيقت مخاطب اين پيشوايان ديناند. بر مردم واجب است كه حدّ الهي را اجرا كنند و نحوهٴ اجرايش اين است كه كسي كه امامت مسلمين را به عهده دارد او را ياري كنند تا اينكه اين حد اجرا بشود وگرنه هر كسي بخواهد دست سارق را قطع كند يا تازيانهاي به تبهكار بزند اين ميشود هرج و مرج و قانون و حدود الهي براي حفظ نظم است و اگر اجراي او به دست هر فرد باشد ميشود هرج و مرج، لذا مخاطب واقعي اين امر به قطع و ساير حدود الهي همان پيشوايان ديناند. در مسئلهٴ محارب نفرمود شما اجرا كنيد، بلکه فرمود حدِّ جزاي محارب اين است كه دست و پايش قطع بشود؛ ولي در جريان حدِّ سارق و حدِّ آلودههاي اخلاقي آنجا خطاب كرده است؛ چه در آيهٴ حدّ محارب كه فرمود جزاي محاربين تقطيع و تصليب و تقتيل و امثال ذالك است[10] منظور آن است كه مجري حدود امام و وليّ مسلمين است و هم در آيهٴ سرقت و مانند آن. پس صِرف خطاب و توجه خطاب به مؤمنين نظير ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[11] نيست كه هر كسي عقد خاص خود را يا پيمان مخصوص خود را در بيع و مانند آن بايد وفا كند، اينجا هم هر كسي دست سارق را ولو از خانه يا مغازهٴ او چيزي برده است قطع كند اين ميشود هرج و مرج. اصلِ نياز به نبوت و مانند آن براي پرهيز از هرج و مرج است و ناگزير اجراي حدود به دست صاحب اصلي آن نظام است كه معصوم(سلام الله عليه) يا منسوبين از طرف معصوم (عليه السلام) مي باشد. اينها خطوط كلي است كه در آيه مطرح است و جزئياتش بايد به وسيلهٴ روايات مشخص بشود. تا حدودي هم به وسيلهٴ روايات مشخص شد كه هم سارق مقيد است که بايد بالغ باشد، عاقل باشد و در معرض شبهه نباشد. شريك نباشد يا پدر كسي نباشد و هم در حال مجاعه و گرسنگي نباشد و مانند آن و هم براي مسروق حدّي معين كردند كه بايد به نصاب برسد يا به ربع دينار برسد و هم براي محل سرقت شرايطي معين كردند كه بايد حِرز باشد يا اگر در خانه باز بود و كسي آمد چيزي را برد حدِّ سرقت جاري نميشود يا در اتومبيل باز بود و كسي آمد چيزي را از اتومبيل باز برد حدّ سرقت نيست يا اتومبيلي در خيابان پارك كرده بود نه در پاركينيگ كه محفوظ است و در جاده يا خيابان يا بيابان اتومبيل كسي را به سرقت برد که اين حدّ سرقت نيست، گرچه تعزير دارد و مسئلهٴ مالي جداست ولي آن حدّ سرقت نيست و مانند آن. بنابراين نصاب مشخص شده است و محفوظ بودن آن جاي مال مشخص شده است كه از او به حِرز ياد ميكنند و مانند آن، لكن اين آيه فقط ناظر به مسئلهٴ حدّ است كه قطع باشد، چه اينكه آيهٴ بعد كه توبه را طرح ميكند هم ناظر به همين است؛ اما آن حكم وضعي كه مسئلهٴ مال باشد شخص بدهكار است که اگر عين مال موجود است بايد عين مال را به مالباخته بپردازد و اگر نيست آن شيء در ضمان اوست و او ضامن است اگر مثلي بود مثل و اگر قيمي بود قيمت را بايد بپردازد. توبه يك كار كلامي انجام ميدهد كه عذاب را برميدارد (اين يك) و يك كار فقهي انجام ميدهد كه اگر قبل از محكمه توبه كرده باشد همان طوري كه در باب محارب گفته شد، در باب سارق هم بعضيها گفتند حكم ساقط ميشود (اين دو) و اگر اين شخص توبه كرده است اگر سرقتش با اقرار ثابت شده باشد نه با بيّنه، امام مسلمين ميتواند عفو كند (اين سه) و اگر با بيّنه ثابت شده باشد، ديگر توبهٴ بعديِ او اثر ندارد و شايد توبهٴ قبلي او هم بياثر باشد. بنابراين فعلاً بحث در مسئلهٴ قطع يد است نه در مسئله مال و مال به هر تقدير بر عهدهٴ سارق است چه به حدّي برسد كه دست او را قطع بكنند مثل ربع دينار و چه كمتر از آن باشد، چون كمتر از حدّ برسد دستش را قطع نميكنند ولي ضمان است و «علي اليَدِ ما اخَذَت»[12] شامل ميشود؛ چه از جاي حِرز و محفوظ بگيرد و چه از جاي باز و آزاد بگيرد باز ضامن است و مثل يا قيمت را اگر عين نباشد بايد بدهد. چه توبه بكند و چه توبه نكند مال صاحب مال را بايد بپردازد. آيهٴ [مذکور] در صدد آن حكم شخصي و وضعيِ ضمان نيست، لذا در آيهٴ بعد كه فرمود: ﴿فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ فقط ناظر به حكم كلامي است و احياناً هم طبق بعضي از نظرها ناظر به حكم حدّ است. فرمود: كسي كه توبه كرده است ﴿مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ﴾
بيان واژه «ظلمه» در آيهٴ شريفه
و منظور از اين ظلم گرچه مطلق است ولي مصداق كاملش طبق آيهٴ قبل حدِّ سرقت است و آيه هم اختصاصي به مسئلهٴ سرقت ندارد، بلکه مسئلهٴ سرقت را هم شامل ميشود. هر ظلمي را كه كسي كرده است و اصلاح نموده است و آن جاي فاسد را به صالح تبديل كرده است خدا ميپذيرد؛ گاهي انسان گناه ميكند و خود را تيره و تباه ميكند و توبهٴ او به اين است كه خودش را اصلاح كند. يك وقت است كه گناه كرده است و فسادي در جامعه ايجاد كرد که توبهٴ او به اين است كه آن فساد را به صلاح تبديل بكند و صِرف اينكه خودش توبه بكند مشكل او حل نميشود. يك وقت است که گناهش به اين است كه عدهاي را منحرف كرده است که توبهٴ او به اين نيست كه با خداي خود رابطه برقرار بكند و بگويد من پشيمانم و مرا ببخش، بلكه بايد كتابي بنويسد که هم به اشتباه خود اعتراف بكند و هم آن گمشدهها را هدايت بكند که اين كار كارِ دشواري است، لذا در سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت دربارهٴ كساني كه آيات الهي را كتمان ميكردند نظير احبار و رُهبانِ يهود و مانند آن، در آنگونه از موارد ميفرمايد كه آنها كه توبه كردند بايد توبهشان را با اصلاح و تبيين همراه كنند: ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحيمُ﴾[13]. در هيچ جاي قرآن به آن عظمتي كه در سورهٴ مباركهٴ بقره بيان كرد نيست؛ در نوع موارد مثل همين جا ميفرمايد که اگر كسي توبه كرد ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ﴾ يا ﴿هُوَ التَّوّابُ﴾[14] و مانند آن؛ اما سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحيمُ﴾ که با ضمير متكلم وحده و با فعل حاضر ياد كردن نه غياب که يتوب عليه نفرمود، نشانهٴ عظمت مسئله است که ﴿فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحيمُ﴾ که آن تنها آيهاي است كه مربوط به مسئلهٴ اصلاح است، چون كار او هم كار بسيار مشكلي است؛ يعني اگر كسي فسادي در جامعه ايجاد كرد و بعد بيايد آن فساد را به اصلاح تبديل بكند و همهٴ منحرف شدهها را هدايت بكند اين كار بسيار سختي است. در آنجا اين است و اينجا هم كه فرمود: ﴿فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ﴾؛ يعني آنچه را كه او تيره كرده است و تاريك نمود آن را اصلاحش كند كه اين در حقيقت بشود توبه و در اين حال ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ﴾ است، چرا چون ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ﴾. بنابراين مسئلهٴ مغفرت و رحمت كه عذاب الهي را بر ميدارد حدّ را هم احياناً در بعضي از موارد ساقط ميكند و تفسيرش را روايات مشخص كرده است و اما مسئلهٴ مالي را اصلاً اين آيه نظر ندارد. حالا اينها اجمال بحث بود در مقام اوّل كه راجع به نكات تفصيلي بود و نكات روايي به خواست خدا در آينده مي آيد ـ انشاء الله ـ .
«و الحمدالله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 2.
[2] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[3] . الإعلام(شيخ مفيد)، ص47
[4] . سوره مائده، آيه6
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيات31و50.
[6] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[7] . سوره يوسف، آيات31و50
[8] . سوره مائده،آيه6
[9] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 9.
[10] . سوره مائده، آيه33
[11] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[12] ـ مستدرك الوسائل، ج 14، ص 8.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 160.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 37.