اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَائِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ وَلكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَي اللّهِ الكَذِبَ وَأَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ (۱۰۳) وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَي مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَي الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ (۱۰٤)﴾
بيان برخي از بدعتهاي جاهلي از نظر شيخ طوسي و امينالاسلام
ظاهر اين كريمه آن است كه برخي از بدعتهاي جاهلي را ذات اقدس الهي تبيين ميكند و ميفرمايد كه اينها افتراست. در جاهليت آنطوري كه مرحوم شيخ طوسي نقل كرد و بعد هم امين الاسلام (رضوان الله عليه) در مجمع بيان كردند اين است كه سه نوع شتر و يك نوع گوسفند را آزاد و رها ميگذاشتند؛ آنهايي كه براي سواري بود، سوار شدن روي آنها ممنوع بود و آنها كه براي كشتن و استفاده كردن از گوشت آنها بود گوشتشان تحريم ميشد، پس اينها آزاد بودند و كسي حق تعرض نسبت به اينها را نداشت، چه اينكه حق استفاده از اينها را هم نداشت. آن سه نوع شتر به نام بَحيره كه آن مبحوره است بحيره و سائبه و حام بودند و آن يك نوع گوسفند وَصيله است ـ وصيلهٴ با صاد.
اين شترهاي سهگانه؛ يعني بحيره و سائبه و حام شترهاي مخصوصي بودند كه بعضيها بعد از 5 نسل يا بعد از ده نسل يا كمتر و بيشتر طبق اختلافي كه در نقلهاست و منشاء اين اختلافِ نقلها هم اختلاف آداب و رسوم خود قبائل بود ظاهراً، اين شترها را آزاد ميگذاشتند و كسي حق استفاده از گوشت اينها يا حق استفاده از پشت اينها را نداشت و اينها به هر مزرع و مرتعي ميرفتند آزاد بودند و از هر آبي استفاده ميكردند آزاد بودند. اين حيوانات را رها ميكردند و در حقيقت رهايي بود نه آزادي. وصيله هم آن گوسفندي است كه بعد از چهار نسل يعني بعد از چهار بار كه فرزند آورد بار پنجم دوقلو بزايد كه نر با ماده، برادر با خواهر وصل بشود يا در همان مراحل اوّلي اگر خواهر با برادر وصل ميشد ميگفتند وصيله. اين اختلاف نقلها كه امين الاسلام در مجمع[1] و شيخ طوسي در تبيان[2] دارد به عنوان قيل و قيل، شايد همه اينها درست باشد، براي اينكه مربوط است به اختلاف رسوم قبايل كه بعضي از قبايل همين كه اين گوسفند نر و ماده را با هم ميزاييد كه خواهر با برادر وصل بود اين را آزاد ميگذاشتند و بعضي ممكن بود كه در هنگام زايمانِ پنجم يا كمتر و يا بيشتر آزاد ميكردند.
دربارهٴ بحيره و سائبه و حام هم اين چنين ميگفتند كه بعضي دربارهٴ نسل پنجم، بعضي درباره فرزند پنجم و بعضي درباره فرزند دهم آزاد ميكردند. حام يعني ديگر حمايت شده است و حِما هم قُرُقگاه را ميگويند و جايي كه ممنوع است را ميگويند حِما و حيوان مَحمي را ميگويند حامي؛ يعني حيواني كه حمايت شده است. همانطوري كه بحيره به معني مبحوره است آن حامي هم به معني مُحمي است يعني حمايت شده. اينها مهم نيست و آنچه مهم است آن است كه استفاده از بعضي از انحاي شتر و بعضي از انحاي گوسفند در جاهليت ممنوع بود و يك تحريم مِلّي بود براي اينها. نامي هم به معني مُنمي داريم كه آنهم به همين معناست؛ اينها اسم فاعل نيستند، بلكه صفت مشبهاند و الان اسم شدند براي آنها و سائبه هم به معناي مُسيبه است.
تبيين معناي نامي
چند بحث در اين دو آيه مطرح است: يكي اينكه در جاهليت يك سلسله قوانين و عقايدي بود كه بعضيها به اصولِ دينشان برميگشت و بعضي به فروع دينشان. مطلب دوم آن است كه اسلام كه آمد اين عقايد را ابطال كرد و براي حقانيت رهآوردِ خود برهان اقامه كرد و براي بطلان عقايد و مقررات آنها دليل اقامه كرد و از آنها براي صحت عقايدشان و اعتقاداتشان و مقرراتشان دليل طلب كرد.
بيان چهار فصل درباره مطالب چهارگانه افکار محققين و مقلدين جاهلي
مطلب بعدي آن است كه آنها در مقام استدلال آرام نبودند و آنها هم دليل ميآوردند؛ آنها دو گروه بودند: يك عده محققين جاهلي بودند و يك عده مقلدين جاهلي؛ حرف محققين در جاهليت هم در قرآن آمده و حرف مقلدين جاهلي هم در قرآن آمده (اين هم يك مطلب). قرآن كريم حرف آن محققين را هم نقل كرد و ابطال كرد و حرف آن مقلدين را هم نقل كرد و ابطال كرد (اين هم يك مطلب) كه جمعاً چهار فصل مربوط به اين چهار مطلب است؛
تأثير افکار، عقايد و وسوسههاي جاهلي در زندگي مردم آن زمان
اما در جاهليت يك سلسله عقايد و رسوم و سنني بود كه اين مشخص است؛ عقيدهٴ آنها بت پرستي بود و سنتهاي قومي اينها چون هيچ ملتي بدون قانون نميتواند زندگي كند كه چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است و چه چيزي بايد و چه چيزي نبايد؟ به هر تقدير يك كشور و يك ملت به اينها وابسته هستند. اينها دربارهٴ فرزند خواندهها اين را فرزند ميدانستند و فرزند خوانده را فرزند ميدانستند و دَعي را فرزند ميدانستند و ظِهار را مايهٴ حرمت ميپنداشتند كه اينها مسايل خانوادگي اينها بود.
آيات سوره مباركهٴ «احزاب» براي منع اينگونه از خرافات جاهلي است: ﴿وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاّئي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ﴾؛ اينكه كسي دست به پاي همسرش بگذارد يا پشتش و بگويد كه «ظهركِ كظهر اميغ آنگاه آن زنش به منزلهٴ مادر او بشود اين جزء خرافات است: ﴿وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاّئي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ﴾ و اگر كسي بچهاي را از پرورشگاه بياورد يا دختر يا پسر، او به عنوان پسر خوانده يا دختر خوانده كم كم براي او شناسنامه بگيرد و خيال بكند كه مَحَرم ميشود و ارث ميبرد و مانند آن، اين هم جزء خرافات جاهلي است. فرمود: ﴿وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ﴾[3].
احسان به فرزندهاي بيسرپرست بسيار خوب است؛ اما اين فرزند كه بزرگ شد به آن اهل خانواده مَحَرم نيست و از آنها ارث هم نميبرد و هيچ ارتباطي هم به آنها ندارد و بايد به فكر محرميت هم باشند و به فكر ارث هم باشند. اگر كسي خواست مال خود را به اين فرزند خوانده كه بزرگ شد ببخشد او مختار است؛ ولي سخن از ارث نيست. فرمود: ﴿وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ﴾ و بعد ﴿ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُم﴾[4]؛ اين حرفي است كه فقط از دهان در ميآيد، حرفي نيست كه اوّل عقل بررسي كرده باشد و به زبان دستور بدهد كه بگويد، بلكه حرفي است كه از همين فضاي دهان در ميآيد؛ مثل درخت با ريشه و بي ريشه كه درخت بي ريشه ريشهاش روي زمين است از زمين كَنده شده يا از دل خاك كنده شده و روي زمين است و ديگر چنين درختي آرام نيست و اين ديگر ريشه ندارد.
حرف خبيث ﴿كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلأَرْضِ﴾[5] است؛ يعني اُقْتُلِعَتْ من فوق الارض. اين كار باطل از روي زمين جثّه گرفته است و اما حرف حق از عمق نشأت گرفته است، البته هر كسي حرف ميزند با دهان حرف ميزند اما يك وقت است كه ميفهمد و ميگويد و يك وقت نسنجيده ميگويد. ذات اقدس الهي به مردم جاهلي فرمود كه شما نسنجيده حرف ميزنيد: ﴿ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبيلَ ٭ ادْعُوهُمْ ِلآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ﴾[6] و مانند آن. اينها بخشي بود كه مربوط به مسايل خانوادگي بود.
در جريان جنگ و صلح و مانند آن چون چهار ماه به عنوان اشهر حُرُم از دير زمان در بين اعراب به حرمت شناخته شده بود، اينها ميخواستند كه نسبت به آن وفادار باشند و ميديدند كه برايشان مشكل است و اين حرمت چهار ماه را به ميل خود تغيير ميدادند كه اين تحريفي بود در قانون گذشتگان. آيهٴ 37 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است: ﴿إِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عامًا وَ يُحَرِّمُونَهُ عامًا لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكاِفرينَ﴾؛ اينها ميخواستند چهار ماه نجنگند و هر وقت سلاح به دستشان ميآمد و طرف مقابل خلع سلاح بود حمله ميكردند و ميگفتند كه ما چهار ماه بايد نجنگيم و حالا كه پيروز شديم آن چهار ماهِ ديگر را نميجنگيم. اين چهار ماه را به ميل خود تغيير ميدادند[7] كه يك تحريفي بود در سنن گذشتگان كه اين مربوط به مسايل جنگ و صلح بوده.
دربارهٴ مسايل دامداري و حلال و حرام و گوشتها و مانند آن در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 143 به بعد اين است كه ﴿قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ اْلأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ اْلأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُوني بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ٭ وَ مِنَ اْلإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ اْلأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ اْلأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصّاكُمُ اللّهُ بِهذا﴾ به هر تقدير يا برهان اقامه كنيد و يا بينهاي بياوريد و يا دليل و شاهد اقامه كنيد كه خدا اينها را حرام كرده است. بعد هم فرمود كه بياييد ما براي شما مشخص كنيم كه چه چيزي حرام است و چه چيزي حلال؟ در همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 145 اين است كه ﴿قُلْ لا أَجِدُ في ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَليٰ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنزيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ﴾ و محرَّمات ديگر هم كه ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ المَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الخِنْزِيرِ﴾ و نطيحه و متردّيه و ﴿مَا أَكَلَ السَّبْعُ﴾ و ﴿مَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ﴾ و اينها را هم در سورهٴ مباركهٴ «مائده» تحريم كرد[8].
بنابراين در جاهليت از نظر عقيده مشرك بودند و از نظر سنن و رسوم مبتلا به اين خرافات بودند.
درخواست استدلال و برهان خدا از جاهلان بتپرست و مشرک
ذات اقدس الهي هم دربارهٴ شرك و هم دربارهٴ اين رسوم باطل از آنها برهان طلب كرد. خودش مسئله توحيد را تبيين كرد و بر اساس وحي حلال و حرام را مشخص كرد و از آنها برهان طلب كرد. بعد فرمود كه اصلاً شرك برهان پذير نيست: ﴿وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ﴾[9] اين ﴿لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ﴾ در محل نصب است تا صفت باشد براي إِلهًا آخَر؛ يعني اصلاً شرك لازمهٴ ذاتياش بي برهاني است، چون براي معدوم محض كه شما نميتوانيد دليلي بر اثبات او اقامه كنيد. همانطوري كه واجب تعالي لازمهٴ ذاتي او مبرهن بودن است براي اينكه همه جا آثار اوست، شرك لازمهٴ ذاتي او بي برهان بودن است، چون ممتنع است و معدوم است و معدوم كه دليل برنميدارد: ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ كه ﴿بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾[10]
بيان طريقه ارائه برهان از سوي مشرکين
حالا مشركين دارند برهان اقامه ميكنند كه اينها دو دستهاند: يك عده اكثريت دنباله رواند و يك عده اقليتي هستند كه رهبري اين اكثريت را به عهده دارند كه در هر جامعهاي همينطور است. يك وقت است كلاهما في الجنه است و التابع و المتبوع في الجنه است و يك وقت است كه كلاهما في النار است. آنجا كه رهبري حق باشد كلاهما في الجنه است؛ كما در نظامهاي الهي و اسلامي و آنجا كه رهبري باطل باشد در نظامهاي جاهلي كلاهما في النار است كه ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾[11]. حالا ذات اقدس الهي از آنها برهان طلب ميكند و آنها هم برهان اقامه كردند. اكثريت مردم برهانشان تقليد و حفظ سنت و آثار باستاني است كه اين ميراث فرهنگي ماست، اين آثار باستاني ماست، اين سنن گذشته ماست و مانند آن: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ﴾[12]، ﴿إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾[13] و مانند آن كه اين حرف اكثريت آنهاست.
اقليت اينها كه جزء محققين اينها هستند و اكثريت به دنبال اين اقليها حركت ميكنند آنها حرفشان چيست؟ حرفهاي آنها را هم ذات اقدس الهي در قرآن كريم نقل كرد و ابطال كرد. چون اكثري حرفشان اكثر است مسئلهٴ تقليد و سنتهاي باطلي در قرآن كريم زياد آمده كه فرمود: هر وقت از اينها سؤال بكنيم اينها جواب ميدهند كه ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَليٰ أُمَّةٍ﴾[14] كه اين حرف زياد است، چون گويندگان اين حرف هم زيادند؛ اما چون محققين و متبوعان كماند حرف هاي آنها هم كم است و آن در بخشي از آيات قرآن كريم است؛ نظير آنچه كه در آيهٴ 148 سورهٴ مباركهٴ «انعام» است. آنها حرفشان اين است كه خدا هست و خدا را قبول داريم، خدا قادر است و آسمان و زمين را هم او خلق كرده، مرگ و حيات هم به دست اوست و كل نظام را او ميگرداند و او رب العالمين است؛ اما امور جزئي را ارباب متفرق ميگردانند؛ براي دريا يك ربي است، براي صحرا يك ربي است، براي انسان يك ربي است، براي حيوان يك ربي است، براي ستاره يك ربي است و آنكه مدير كل اين خانواده است كه رب الارباب است او خداست و آن كه رب العالمين است او خداست؛ اما براي اين امور جزئي ارباب متفرقون سِمَتي دارند.
قرآن ميفرمايد كه رب هر چيزي همان كسي است كه رب العالمين است وگرنه اينها و اين ارباب جزئي را هم كه ميپرستند براي اين است كه اين ارباب جزئي اينها را به رب الارباب و رب العالمين نزديك كند. ميگويند خدا هست و قيامت را منكرند، وحي و نبوت را منكرند؛ ولي اصل خدا و ربوبيت مطلقهٴ خدا و قدرت خدا را هم قبول دارند و ميگويند: اگر اين كاري كه ماها ميكنيم خواه در بخش عقيده و اصول و خواه در بخش احكام و فروع اينها خداپسند نباشد خدا اگر ميخواهد جلويش را بگيرد!
تبيين امتزاج بين تکوين و تشريع
اينجاست كه بين تكوين و تشريع خلط كردهاند؛ آيهٴ 148 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است: ﴿سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْء﴾؛ اينها به پيغمبر (صلي الله عليه و اله و سلم) ميگفتند كه شما مرتب درباره عقيدهٴ ما و سنن و رسوم ما اعتراض داريد، ما يك عقيدهاي داريم كه شرك است كه بتها را ميپرستيم و يك سنن و رسومي داريم كه جزئياتش را شما ميدانيد كه در مسايل خانوادگي ظِهار براي ما حرمت آور است، فرزند خواندن براي ما نسب آور است[15]، از نظر صلح و جنگ نسيء[16] براي ما قانوني است، از نظر دامداري اينگونه از تحريم بحيره و سائبه و وصيله و حام براي ما حرمت آور است كه همهٴ اينها را ميدانيد؛ ولي اگر خدا نميخواست؛ هم جلوي شرك را ميگرفت و و هم جلوي اين تحريمها را ميگرفت: ﴿سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا﴾ (اين مربوط به عقيده)، ﴿وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ﴾ (اين مربوط به رسوم و عادات ما)، تو چه ميگويي؟
آنگاه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّيٰ ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا﴾[17]؛ شما اگر اين حرف را طبق برهان ميگوييد دليلتان را اقامه كنيد! شما داريد بين تشريع و تكوين خلط ميكنيد! خدا اگر جلوي كفر هر كافري را بگيرد كه جبر ميشود يا اگر جلوي عصيان هر عاصي را بگيرد كه جبر ميشود. اگر ميخواهيد خدا يك عالمَي داشته باشد كه در آن كفر و عصيان نباشد عالم فرشتهها اين چنين است و بهشت اين چنين است كه از اين عوالم خدا زياد دارد. اگر ميخواهيد بشر باشد و روي زمين زندگي كنند و در عالم ماده زندگي كنند ولي اصلاً گناه نكنند، اينكه ديگر حيوان مركب از شهوت و غضب نيست. اگر خدا جلوي اينها را بگيرد اينكه با اختيار و آزادي موافق نيست. شما چرا بين تشريع و تكوين خلط ميكنيد؟ اگر ميخواهيد بگوييد كه تشريعاً نگرفته، كدام پيغمبر آمده؟ يك كتاب آسماني بياوريد! يك كتاب آسماني بياوريد كه اين حرفها را تصريح كند! اگر ميگوييد كه خدا قدرت دارد جلوي ما را چرا نگرفته؟ همان خدايي كه قدرت دارد شما را آزاد آفريد و فرمود: ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[18] نظام؛ نظامِ آزادي است تا انسان آزمون بشود. شما چرا بين تكوين و تشريع خلط ميكنيد؟ پس هر كسي كه در عالم معصيت ميكند حتي در جاهليت، شما در هر صورت غارتگري را كه بد ميدانيد ولو در داخلهٴ خودتان و با كسي كه هم پيمان شديد غارتگري را بد ميدانيد! اگر كسي نقض عهد كرد بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[19] قلدري او، او را تحريك كرد كه غارتگري كند، او هم ميتواند بگويد كه لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا حَرَّمْنا و لا عصينا و لا كفرنا، چرا او را مذموم ميدانيد؟
بنابراين حرف را يا بايد برهان عقلي اثبات كند كه آن در مسئله توحيد و شرك و امثال ذلك است و يا بايد وحي آسماني تصويب كند كه ﴿ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[20]؛ يك كتاب آسماني بياوريد! يا عقل يا نقل! عقل و نقل دو تايي دين را ميسازند و شما بايد مستحضر باشيد كه هرگز عقل در مقابل دين نيست، بلكه عقل در مقابل نقل است. گاهي ـ معاذ الله ـ ميگويند كه دين نميتواند مدير جامعه باشد يا دين نميتواند برنامههاي زندگي را تنظيم بكند و دين فقط ارزشها را ميگويد و آن عقل است كه اين كارها را دارد. مگر عقل غير از دين است؟ مگر دين ما روي اين چهار منبع استوار نيست: الكتاب، السنه، العقل و الاجماع؟ عقل در مقابل دين نيست بلكه عقل در مقابل نقل است و مجموع عقل و نقل دو بال يك جامعهٴ متديناند.
اگر يك برهان عقلي اقامه شد بر اينكه خيانت در امانت حرام است آيا ما حتماً محتاجيم ببينيم كه زراره در اينجا چه روايتي را از امام صادق (سلام الله عليه) نقل كرده؟ نه، همين برهان عقلي براي حرمت و مذموم بودن خيانت كافي است و اگر كسي خيانت كرد در قيامت به جهنم ميرود. همين دليل شرعي است كه وجوب عدل اين است، حرمت ظلم اين است، وجوب رد امانت اين است، حرمت خيانت اين است و بسياري از اينها را عقل فتوا ميدهد. عقل در مقابل نقل است نه عقل در مقابل دين. حالا اگر چيزي را عقل مردم ميفهمد و شارع مقدس آن را ولو با سكوت امضا كرده است، اين مجموع ميشود دين و نبايد گفت كه دين براي ارزشهاست و ادارهٴ امور و برنامهريزي به دست عقل است و عقلا بايد اين كار را انجام بدهند. اين نشناختن دين است كه از چهار منبع تغذيه ميكند و در حقيقت از سه منبع تغذيه ميكند، چون اجماع به سنت برميگردد و اجماع كه پايه گذار دين نيست. عقل يك مقدار از مسايل را كه ميفهمد در آنجا نقشي ندارد و مستمع خوبي است، يك مقدار از اصول است كه رهآوردِ خود عقل است و عقل فتوا ميدهد و اين است كه خود دين فرمود كه عقل حجت الهي است: «إنَّ لِله علي الناس حُجَّتَيْنِ»[21].
به هر تقدير انبياي الهي عموماً و وجود مبارك پيغمبر (عليهم السلام و عليهم الصلاة) خصوصاً به اينها فرمودند كه ﴿بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[22]؛ اگر راست ميگوييد يك نشانهٴ علمي يا يك صحيفه آسماني ارائه كنيد! اگر خدا گفت خدا از راه وحي ميگويد و شما كه وحي را منكريد! شما كه نبوت را، تشريع را، وحي را، رسالت را، ولايت را و اين امور را منكريد! از كجا خدا به شما گفت كه چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام؟ اين خلطي است بين تكوين و تشريع و بعد هم فرمود: ﴿فَلِلّهِ الحُجَّةُ البَالِغَةُ﴾[23]. شما ببينيد كه آيا هر كسي هر كاري كرد خدا پسند است؟ پس آن روزي كه بر شما غارتگري را تحميل كردند هم بگوييد كه خدا پسند است! چرا آن روز فريادتان بر ميآيد؟ معلوم ميشود كه قلدري آزادانه در نظام تكوين رهاست اما در نظام تشريع محرَّم است.
ممنوعيت افراد در محدوده نظام تشريع
شرك هم اين چنين است و هر كسي ميتواند ملحد باشد يا موحد و هر كسي ميتواند بدعت بگذارد يا متعبد باشد، هر دو را آزاد گذاشته است؛ اما در نظام تشريع راه بسته است و مردم بندهاند و احدي حق ندارد حكم بگويد: ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ﴾[24].
آنهايي كه ميگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[25] قرآن دربارهٴ آنها ميفرمايد: ﴿أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ و آنها حرفي غير از اين نداشتند و هر وقت از آنها سؤال كني كه فلان چيز چرا حرام است؟ ميگويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ و يك قياس استثنايي درست بكنند. اين ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكْنَا﴾[26] و لكن التالي كذا فالمقدم كذا، اين فكر عوامِ مردم كه نيست بلكه اين محققِ متبوعِ اهل هواست كه علم را در خدمت هويٰ گرفته و قياس استثنايي ساخته است وگرنه هر وقت از اينها بپرسي چرا؟ ميگويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾. اين ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ در قرآن زياد است، چون اكثري گرفتار اين تقليد باطلاند. اين بخش از آيات سورهٴ «انعام»[27] كم است چون آنهايي كه اين حرف را ميگفتند محققينشان بودند و اينها كم بودند.
الان هم اگر شما به چهارشنبه سوريها بگوييد كه چرا اين كار را ميكنيد؟ ميگويند كه اين ميراث فرهنگي ماست و الان هم آنها نميتوانند يك چنين قياس استثنايي را اقامه بكنند. ميگويند ميراث فرهنگي ماست و سنت گذشتگان است يا اين آثار باستاني است. اگر به آنها بگوييد روز سيزده چيست؟ ميگويند آثار باستاني است. چه كسي گفت كه سيزده نحس است؟ سيزده و دوازده و چهارده هر سه از ايام مخلوق ذات اقدس الهي هستند، تو نحسي: ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾[28]؛ چقدر اين حرف، حرفِ نوراني است! آدم بد نحس است، چرا به ديگري تطيّر ميزنيد؟ ﴿طائِرُكُمْ مَعَكُمْ﴾؛ شما نحسايد، روز چه تقصيري دارد؟ ظرف بيچاره چه تقصير دارد؟ اين مظروف است كه بد است. در همان روز خيلي از اوليا به ولاي الهي راه يافتند، چه اينكه اشقيا گرفتار شقا شدند.
فلسفه واحد نبودن مردم از نظر ايمان به خدا
﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ﴾ ـ چقدر اين قرآن نوراني است ـ ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ﴾[29]؛ او اگر با ارادهٴ تكويني ميخواست همه شما را هدايت كند ميكرد؛ ولي آن فايده نداشت، با اراده تكويني شما را آزاد گذاشته است و با ارادهٴ تشريعي از شما ايمان طلب كرده كه ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[30]. در چند جاي قرآن ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لآمَنَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعًا﴾[31]؛ اگر خدا ميخواست همه مؤمن ميشدند كه آن فايدهاي نداشت. دو جور خدا ميخواهد ولي آن جور براي جامعه انساني سودمند نيست: يكي اينكه همه اينها را فرشته كند كه كرد و از اين قبيل موجودات ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُو﴾[32] خدا زياد دارد. يكي اينكه اينها در حالي كه انسانند و موجود ارضياند و داراي شهوت و غضبند مُلْجَئشان بكند به ايمان؛ اما آن كه سودي ندارد.
﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ﴾[33] و لكن نخواست شما را آزاد گذاشت و فرمود: ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[34] تا روي انتخابِ آزاد انسان به جايي برسد، چرا بين تكوين و تشريع خلط ميكنيد؟ هر جا سخنِ محققين است پاسخ محققانه است كه بين تشريع و تكوين خلط نكنيد و هر جا سخن اكثريتِ دنباله رويِ آثار باستاني پرست است آنجا تقليد را نكوهش ميكند و فرمود كه نياكانتان هيچاند. يك وقت آدم خودش نميداند و از يك عالِمي استفاده ميكند و يك وقت ست كه نه ميداند و نه ميپرسد، فرمود: اين نياكانتان نه عالِم بودند نه مُهتدي و نه خوشان چيز ميفهميدند و نه از چيز فهمها سؤال ميكردند: ﴿أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾ (يك)، ﴿وَ لا يَهْتَدُونَ﴾ (دو).
به تقدير بالعرضها بايد به بالذات برسد و انسان يا خودش مستقيماً بايد از عالِم بپرسد يا از كسي بپرسد كه او از عالِم پرسيده است كه در هر صورت به عالم ختم بشود كه تقليد، تقليدِ جاهل از عالم باشد نه تقليد جاهل از جاهل. فرمود كه اين نياكانتان نه عالماند و نه از علما پرسيدند، چرا حرفهاي اينها را گوش ميدهيد؟ ﴿أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾؟ كه اين نكرهٴ در سياق نفي است، فرمود: آخر اينها هيچ چيز نخواندهاند و چيزي بلد نيستند، شما چرا از جاهلها تقليد ميكنيد؟ اينها نه تنها خودشان بلد نيستند از آن بلدها هم سؤال نكردند؛ ﴿وَ لا يَهْتَدُونَ﴾ كه اين را در آيهٴ محل بحث بيان كرد؛ يعني همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه محل بحث است فرمود كه ﴿وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَيٰ الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا﴾ همين كافي است، ﴿أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾ (يك)، ﴿وَ لا يَهْتَدُونَ﴾ (اين دو). اين گروه كه به همان آثار باستاني اكتفا ميكنند با گروهي كه به علوم مادي بسنده ميكنند هر دو زير مجموعهٴ آن عنوان سورهٴ مباركهٴ «غافر»اند كه ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾؛ خواه علم جديد و پيشرفتهٴ صنعتي باشد و خواه نياكان پرستي و مانند آن باشد كه در سورهٴ مباركهٴ «غافر» اين چنين آمده است كه اگر از آنها سؤال بكنيم كه به معارف الهي تن در بدهيد و چرا تن در نميدهيد؟ ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾.
زندگي کردن برخي انسانهاي جاهل به صورت عالم
آيهٴ 83 سورهٴ «غافر» اين است: ﴿فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾؛ حالا اين علم، علمِ مادي باشد؛ مثل اينكه جهان غرب مبتلا به آن است و يك مقدار كه صنعت پيش رفت آنها ديگر خود را از معارف بي نياز ميدانند، در حالي كه بسياري از اينها به دام خرافات ميافتند و هر وقت مشكلي پيش آمد به سراغ فالگيري و امثال ذلك ميروند. فالگيري در غرب خيلي كمتر از شرق نيست و خرافات در آنجا كمتر از اينجاها نيست، اين جا به بركت نظام اسلامي خرافات به سوي برچيده شدن ميرود؛ اما آنجا گرفتارند. شما ژاپن كه برويد ميبينيد كه خرافات خيلي فراوان است با اينكه از نظر صنعت خيلي هم پيشرفتهاند.
به هر تقدير ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ چه علمهاي مادي پيشرفته و چه خرافات گذشته و سنن گذشته. گاهي هم است كه انسان جاهلانه زندگي ميكند، عالم است ولي جاهلانه زندگي ميكند؛ مثل اينكه عالمي از عالم تقليد كند. اينكه ميگويند تقليد مجتهد از مجتهد حرام است براي همين جهت است. ذات اقدس الهي كه به شما نعمتي داد، قدرت استنباط داد و استقلال فكري داد چرا در كنار سفره ديگري هستيد؟ جاهل از جاهل تقليد كند حرام است و عالم حرف عالم را گوش بدهد حرام است. آن براي پيروي بيجا بايد پيرويش بجا باشد و اين پيرويها را جابجا كرده است و اين يكي كه عالم از عالم تقليد ميكند براي اين است كه استقلال خود را از دست داد. تو كه داراي قدرت استنباطي و خدا اين نعمت را به تو داد حق نداري كه حرف ديگري را گوش بدهي! دين نميگويد كه حرف كسي را هميشه گوش بده، بلكه گاهي ميگويد اصلاً گوش نده و گاهي ميگويد كه حرف دانشمندان را گوش بده. تقليد عالم از عالم حرام، تقليد جاهل از جاهل حرام و تقليد عالم از جاهل كه عوامها علما را بگردانند اين حرام است و فقط تقليد جاهل از عالم است كه بجاست. فرمود: ﴿اَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ لا يَهْتَدُونَ﴾؛ اگر آنها عالم بودند اين تقليدِ جاهل از عالم بود يا عالم نبودند ولي از علما سؤال كردند باز تقليد مع الواسطه بود در حقيقت؛ مثل كسي كه حرف مسئله گو را گوش ميدهد كه مسئله گو در هر صورت مسئله را از روي رسالهٴ يك عالِم و مرجع ديني ميگويد. فرمود كه نياكان تو نه آن بودند و نه اين.
بخشي از اينها در سورهٴ مباركهٴ «يونس» هم آمده است كه آنجا هم مسئله حرام و حلال را ذكر كرد و مشابه اين تعبيرات آنجا هم آمده كه آيهٴ 59 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرامًا وَ حَلالاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ﴾؛ شما كه وحي را منكريد افترا ميشود. افترا براي كسي كه منكر وحي است از همين راه نشأت ميگيرد كه بين تشريع و تكوين خلط ميكند. اينها كه منكر وحي و شريعت و رسالت و نبوت و ولايتند و ميگويند اين گفته خداست، يعني تكويناً خدا آن را امضا كرده نه اينكه خدا يك پيامبري را فرستاده باشد، چون اينها نبوت عامه را منكرند و ميگويند: اگر بنا شد كه كسي از طرف خدا بيايد او فقط بايد فرشته باشد و بشر نميتواند پيغمبر باشد. معاد در جاهليت مورد انكارشان بود، نبوت عامه مورد انكارشان بود و وقتي كه نبوت عامه را نميپذيرفتند نبوت خاصه را هم قبول نداشتند.
تأثيرات منفي خلط تکوين و تشريع از سوي جاهلان
ايشان ميفرمايند كه اين اكثريتي را كه ذات اقدس الهي در قرآن فرمود: ﴿أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾ براي چيست؟ فرمود: ﴿وَ لكِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَيٰ اللّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾؛ چرا نفرمود و هم لا يعقلون؟ اگر و هم لا يعقلون ميفرمود يعني ﴿الَّذينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ﴾ است. اين ﴿أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾ ميخورَد به اين جاهلها و دنبالهروها كه گرفتار آثار باستانياند و آن اقليشان كه زمامدارانشاناند آنها همين خلط تكوين و تشريع را دارند[35] كه ميگويند: ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا﴾[36]؛ خدا كه قدرت دارد و اگر اين كارهاي ما بد بود ميخواست جلوي كار ما را بگيرد! پس كارهاي ما خوب است و چون خدا جلوي ما را نگرفت پس كارهاي ما خوب است.
اين قياس استثنايي را آن متبوعها درست كردند و وقتي متبوعها درست كردند و سنت جا افتاد، دنبالهروها يك عده ميگفتند كه ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَليٰ أُمَّةٍ﴾[37] و عدهاي هم كه تبعيت كردند و از آن متبوعها و رهبرانشان پذيرفتند و اين در جامعه جا افتاد، ناگزير كار در سه مقطع انجام گرفت: اوّلاً آن شيادهايي بودند كه آلههٴ اينها همان اهواي اينها بود و اين جعل را كردند، ثانياً جَهَلهٴ هر قوم دنباله رو آن رهبرانشان هستند و آن كاري را كه رهبران بدعت گذاشتند و اين دنبالهروها پذيرفتند شده سنتِ نسلِ قبل و نسل بعد كه آمدند گفتند كه ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَليٰ أُمَّةٍ﴾. در نسل بعد هم اگر يك محققي پيدا ميشد و به گمان خود كه بتواند سَرِ هم كند و قياس استثنايي را يا تكوين و تشريع را يا خلط كند هم مثل همان رهبران پيشين اين چنين مغالطه ميكرد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . مجمع البيان، ج 3، ص 389 و 390.
[2] . التبيان، ج 4، ص 38.
[3] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 4.
[4] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 4.
[5] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 26.
[6] . سورهٴ احزاب، آيات 4 و 5.
[7] . ر . ك: الدر المنثور، ج 3، ص 236 و 237.
[8] . سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[9] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 117.
[10] . سورهٴ مؤمنون آيهٴ 117.
[11] . سورهٴ هود، آيهٴ 98.
[12] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 23.
[13] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.
[14] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 23.
[15] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 4.
[16] . سورهٴ توبه، آيهٴ 37.
[17] . سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[18] . سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
[19] . سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[20] . سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.
[21] . الكافي، ج 1، ص 16.
[22] . سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.
[23] . سورهٴ انعام، آيهٴ 149.
[24] . سورهٴ قيامت، آيات 16 و 17.
[25] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.
[26] . سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[27] . سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[28] . سورهٴ يس، آيهٴ 19.
[29] . سورهٴ انعام، آيهٴ 149.
[30] . سورهٴ انفال، آيهٴ 37.
[31] . سورهٴ يونس، آيهٴ 99.
[32] . سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.
[33] . سورهٴ انعام، آيهٴ 149.
[34] . سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
[35] . ر . ك: الميزان، ج 6، ص 158.
[36] . سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
[37] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.